Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

صفحه نخست کابل پرس > ... > سخنگاه 34700

وقتی " لمبه " به خرمن حقیقت می افتد!

29 دسامبر 2009, 12:28, توسط khan

Dear sir wali

Beacuse of defending Mustafa from the writer who wanted to abuse him verbally , therfore i have wrote Mustafas good deeds and i knw him closely, its not important for me if he is Tajik, Uzbek.
therefeore LOGAR is not kabul so that the pushtoons of LUgar forget Pushto and speak Dari. i have never lied or spoken wrongly, its you that lie. you are the one who thinks that you knw DARI,PUSHTO AND ENGLISH

ملگری ولی جانه!
زه کولای شم چه په مکمله توگه پشتو در سره خبری وکرم او یا یُ ولیکم.

کولایُ شم چه په پشتو مضمون درته ولیکم او دستا سو خوشحال بابا شعرونه به هم درته ترجمه کرم .... دمثال په دول

.... چه حلمی وای ...... خو مسلی وای....

خو زه نه غولارم چه ستاسو په ژبه کی کار ولرم حکه چه تا سو په خپله وایست چه پشتو د دوزخ ژبه ده..

او تا سو زمونژ وطن ته راغلی یست نه مونژ ستاسو کلی ته.

شعر خوشحال بابا را هم برایت ترجمه کنم تا بدلت داغ نماند.

میگن خوشحال خان بابا پنچاه پنجساله بود یکی از زن هایش پانزه شانزه ساله زن جوان ده کیکدی خوشحال خان خوش نبود همیشه جگر خون میبود زمانی خوشحال خان متوجه شد که زن جوانش موقع لرگی اوردن یا گر گوری تولول انقدر خوشحال میباشد که مستی میکند خوشحال بابا چون شاعر بود تخیل اش را از لندی توک وتکالی به زن معطوف کرد زن را تعقیب کرد دید افکار اش به واقعیت مبدل شده است با چشمان ضعیف اش دید که زن جوان اش با جوان مسلی (نسلی از پنجاب که در هند و پاکستان و اوغانستان هنوز هم به همان نام یاد میشودند و در وطن ما در جلال اباد و لغمان کنر هنوز هم بقایا شریف شان موجود و همه ساله به چادرهی کابل موقع بر داشتن خرمن ها میایند و باقی مانده خرمن یا گندم پوست دار را با چوب های مخصوص شان میکوبند)

چنان مستی میکند و مصروف گر گری تولول هستند که گویی پروانه در گلزار بهاران خان ناگزیر دوباره خپلی کوته راستون شوه و الی امدن خانم جوان اش مجبورا یک قصیده یا غزال را برایش سرود که قسمتی از انرا برات در بالا نوشتم ... چه زلمی وای ... خو مسلی وای....

.....جوانی چقدر خوبست .. خوبست انسان جوان باشد اگر که مسلی هم باشد ....

شب شد زنش خانه امد خان بی دندان شروع کرد به خواندن لندی زنش با شنیدن شعر بابا دانست که موضوع از کجا اب میخورد .

به بابا غازی تان گفت دستت را بمن بده بابا دستش رابه زن جوان داد زن دست بابا را دندان گرفت چنان دندان گرفت که پغان (فغان) بابا تا پل صلات بلند شد .زن با چشمان گریان دست خود را به بابا پیش کرد و گفت حالا نوبت توست که دست مرا دندان بگیری خوشحال بابا که خوشحالی زندگی اش داشت به پایان خود نزدیک شده بود زور و قوت بچه گی و تریاک وچرس هم برایش نمانده بود هر چه دست خانم جوان را پچق کرد نشد که نشد چون دندان ده کله اش نمانده بود زن برایش گفت این هم جواب لندی تو

حالا تو دانی و دن دنگک دنیا واخرات ات خان بیچاره بحال خود دیده وبا خود گفت اگر زن را په توپک بزنم در این سن کی برایم زن خواهد داد مجبور گذاره را با او شروع کرد... یعنی عیسی بدینش موسی بدینش....

این را تبلیغ نه بلکه مثل دیگر حقایق تاریخی که در گذشته برات بیان کرده ام حقیقت فکر کن متاسفم که این حقیقت تاریخی را برات بیان کردم چون خودت خواستی پشتو بنویسم...

از امیر کور ساختگی تان و از دیگرانت هم بسیار چیز ها را میدانم قبل از عکس المعل نشان دادن خوب است بروی از شاعر و نویسنده های تان صحت و سقم انرا پرس و پال بفرمایی..

تو باید از کم کم پشتو نوشتن هایم میدانستی چون پشتو نوشتن من با رعایت گرامر پشتو نوشته میشد......
معذرت ام را بخاطر نبود پندک های پشتو بپذیرید..

جستجو در کابل پرس