مقایسه دو شخصیت در اتحاد شمال افغانستان: سید منصور نادری و احمد شاه مسعود
28 جون 2012, 19:25, توسط may,28,2012
مبارک برتوپاسبانی (سیدمنصور).
سید منصورکیانی درین اوقات پریشانی ---- چراهرسوشتابانی توخودراسرپست دانی
توخودرا پیرمیدانی الف تا یا نمیدانی .. ---- هنوزافسانه میخوانی چراخود را نمیدانی
هنوزخودراتوپیرخوانی نداری امرُفرمانی--- تو از صد یک نمیدانی بفکرشوکتُ شانی
توفرعون زمان گشتی حدوددین نمیفهمی --- عجب جاهیلُ نادانی حقیقت مثل مروانی
بُبستی چشمُ گوش خودزامرحضرت سبحان--- برای مردم است اعیان بکن بس کارشیطانی
تباه کردی جماعت رانه بینی توشفاعت را --- نداری توقناعت راچطورمغرورُ نادانی .
بکن توبه زاعمالت ازین بد ترشود حالت ---- منازدرجاهُ اجلالت توبس کن نا بسامانی
بکردی توترورقتلها به آن روزُ مهُ سالها---- جماعت شد به مشکلها نبودی مرد میدانی
توُ جاویدُ هم جعفر تجاوُز با پسر دختر .--- شدی بد تر زیکد یگر به قوم لوط یکسانی
جماعت راترورکردی بدست خود بگورکردی --- زحد خود عبورکردی توهم پست تر زحیوانی
سیداحمدُ ابراهیم چرا کشتی تو ای ظالم ---- به خون آغشته داییم تو قاتل قیوم خانی
کسی رامُشت زردادی زیکسو گریه سر دادی --- به مردم این خبردادی بیا که است مهمانی
ازین نیرنگ ازین چالها نمودی توهمه سالها --- هنوزآن خوابُ خیالها بفکرآن هوس رانی
ازان اعمال شیطانی فریبکاری بی ایمانی --- ترا است لقمه نانی نداری فعل انسانی....
چه گویم ای سیدمنصوربدست خودتوکندی گور--- به آن دولت شدی مغرورشدی تویزیدثانی
نداری چشمُ گوش تونداری عقلُ هوش تو---- همیشه هستی بیهوش توجهنم را نگهبانی
به بزمُ مستی شبهایت بعزم نیستی روزهایت— شراب سرخ برگهایت تودورازقول قرآنی
نباشد مثل توحیوان تویی با کرگدن یکسان --- فقط خوراک تواست نان ضرورت داری پالانی
زجان افشانیی مردان شبُ روزبوددرمیدان --- شهید شد بهرتونادان نکردی هیچ قدردانی
شدی توصاحب موتر وگرنه بودی یک گشتگر --- نگاه کردندآن سنگردرآخرگشت زندانی
شدی توکایین اعظم به معبد بودی درماتم ---- که یوسف بُدبجانت غم بودی درفکربهتانی
درآخررفتی درزندان زدست یوسف کنعان --- رهابنمود از زندان نیاوردی تو ایمانی
به پیشت کوربینا شد زلیخا همچورعنا شد --- دوچشمان تو اعما شد ندیدی سرّسبحانی
عزازیل گشت بادارت بشد تا عاقبت یارت --- نصیب جسم بیمارت زخجلت سرفرومانی
ازین بدترنخواهدشدزتوپست ترنخواهدشد ---- چوخر(جعفر) نخواهدشدمثال شمرشادانی
شدی توبیدینُ گمراه به پیش خلق شدی رسواه --- بُبستی برروی خودراه شدی محروم رحمانی
شدی تومثل آن بیماردوایی نیست هیچ درکار--- اوراگویدکه است مُردارزدردخودتونالانی
اله ای منصورغدّارنکردی توبه تویک بار--- جماعت شد زتو بیزاردیگرنیرنگ نبیتوانی
شده رویت سیاه امروزبشیطانی شدی فیروز---- بنمالم ازدل پرسوز بوقت مرگ درمانی
وهابی است مرام توعزازیل است مقام تو ----- لُنگ حمام مُدامِ تو فقط در نام مسلمانی
تومیگویی خودت رهبرمگرهستی هُوالابتر--- توبد بودی شدی بد ترنه غیرت است نه وجدانی
بود ویسکی به رگهایت کند (جعفر) همرایت --- دیگرباشد لالایت (یزیدُ) شمرُ )مروانی).
............................. تو دوزخ راشدی مالک نمودی عده هالیک .........................
........................... بکردی راه خود تاریک مبارک برتوپاسبانی ........................
28 ,may ,2012
مبارک برتوپاسبانی (سیدمنصور).
سید منصورکیانی درین اوقات پریشانی ---- چراهرسوشتابانی توخودراسرپست دانی
توخودرا پیرمیدانی الف تا یا نمیدانی .. ---- هنوزافسانه میخوانی چراخود را نمیدانی
هنوزخودراتوپیرخوانی نداری امرُفرمانی--- تو از صد یک نمیدانی بفکرشوکتُ شانی
توفرعون زمان گشتی حدوددین نمیفهمی --- عجب جاهیلُ نادانی حقیقت مثل مروانی
بُبستی چشمُ گوش خودزامرحضرت سبحان--- برای مردم است اعیان بکن بس کارشیطانی
تباه کردی جماعت رانه بینی توشفاعت را --- نداری توقناعت راچطورمغرورُ نادانی .
بکن توبه زاعمالت ازین بد ترشود حالت ---- منازدرجاهُ اجلالت توبس کن نا بسامانی
بکردی توترورقتلها به آن روزُ مهُ سالها---- جماعت شد به مشکلها نبودی مرد میدانی
توُ جاویدُ هم جعفر تجاوُز با پسر دختر .--- شدی بد تر زیکد یگر به قوم لوط یکسانی
جماعت راترورکردی بدست خود بگورکردی --- زحد خود عبورکردی توهم پست تر زحیوانی
سیداحمدُ ابراهیم چرا کشتی تو ای ظالم ---- به خون آغشته داییم تو قاتل قیوم خانی
کسی رامُشت زردادی زیکسو گریه سر دادی --- به مردم این خبردادی بیا که است مهمانی
ازین نیرنگ ازین چالها نمودی توهمه سالها --- هنوزآن خوابُ خیالها بفکرآن هوس رانی
ازان اعمال شیطانی فریبکاری بی ایمانی --- ترا است لقمه نانی نداری فعل انسانی....
چه گویم ای سیدمنصوربدست خودتوکندی گور--- به آن دولت شدی مغرورشدی تویزیدثانی
نداری چشمُ گوش تونداری عقلُ هوش تو---- همیشه هستی بیهوش توجهنم را نگهبانی
به بزمُ مستی شبهایت بعزم نیستی روزهایت— شراب سرخ برگهایت تودورازقول قرآنی
نباشد مثل توحیوان تویی با کرگدن یکسان --- فقط خوراک تواست نان ضرورت داری پالانی
زجان افشانیی مردان شبُ روزبوددرمیدان --- شهید شد بهرتونادان نکردی هیچ قدردانی
شدی توصاحب موتر وگرنه بودی یک گشتگر --- نگاه کردندآن سنگردرآخرگشت زندانی
شدی توکایین اعظم به معبد بودی درماتم ---- که یوسف بُدبجانت غم بودی درفکربهتانی
درآخررفتی درزندان زدست یوسف کنعان --- رهابنمود از زندان نیاوردی تو ایمانی
به پیشت کوربینا شد زلیخا همچورعنا شد --- دوچشمان تو اعما شد ندیدی سرّسبحانی
عزازیل گشت بادارت بشد تا عاقبت یارت --- نصیب جسم بیمارت زخجلت سرفرومانی
ازین بدترنخواهدشدزتوپست ترنخواهدشد ---- چوخر(جعفر) نخواهدشدمثال شمرشادانی
شدی توبیدینُ گمراه به پیش خلق شدی رسواه --- بُبستی برروی خودراه شدی محروم رحمانی
شدی تومثل آن بیماردوایی نیست هیچ درکار--- اوراگویدکه است مُردارزدردخودتونالانی
اله ای منصورغدّارنکردی توبه تویک بار--- جماعت شد زتو بیزاردیگرنیرنگ نبیتوانی
شده رویت سیاه امروزبشیطانی شدی فیروز---- بنمالم ازدل پرسوز بوقت مرگ درمانی
وهابی است مرام توعزازیل است مقام تو ----- لُنگ حمام مُدامِ تو فقط در نام مسلمانی
تومیگویی خودت رهبرمگرهستی هُوالابتر--- توبد بودی شدی بد ترنه غیرت است نه وجدانی
بود ویسکی به رگهایت کند (جعفر) همرایت --- دیگرباشد لالایت (یزیدُ) شمرُ )مروانی).
............................. تو دوزخ راشدی مالک نمودی عده هالیک .........................
........................... بکردی راه خود تاریک مبارک برتوپاسبانی ........................
28 ,may ,2012
آنلاین : http://www.kabulpress.com