Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

صفحه نخست کابل پرس > ... > سخنگاه 15315

نوکر صفتی راوايیها انکار ناشدنی است

18 می 2008, 07:02, توسط نيلوفر

نوکر صفتی راوايیها انکار ناشدنی است. ببينيد نورانی درباره راوا چه نظر دارد

محمد ظاهر شاه، پادشاه سابق افغانستان که 40 سال بر اریکه سلطنت تکیه زده بود، به عمر 93 سالگی در کابل درگذشت. این شاه که بعد از دوران حکمروایی اش بیشتر خبرساز شد، بعد ازآنکه پدر دکتاتورش به خونخوا هی چرخی ها، لودین ها و دهها آزادیخواه دیگر به وسیله جوان دلاوری به نام عبدلخالق به ضرب گلوله از پا درآمد، در 1312 بر تخت شاهی جلوس کرد.درآن وقت کاکای خونریزش هاشم خان صدراعظم بود وچون به بدخشان رفته بود، اعضای دیگر خاندان فرصت را غنیمت شمرده، ظاهر نزده ساله را بر اورنگ قدرت نشاندند. بعد از آن، هاشم خان برای 13 سال دیگر همچنان صدراعظم ماند و سکان قدرت را به طور بلامنازعه در دست داشت و هر چه از استبداد، ظلم، خدعه ونیرنگ درچانته داشت، در حق ملت مظلوم افغانستان دریغ نکرد. کاکای دیگرش شاه محمودخان وزیر دفاع، شاه ولی خان، داودخان، نعیم خان و سرداران دیگری که در ارگ شاهی می لولیدند، مقامات کلیدی کشور را به عهده داشتند وتا توانستند، پول اندوزی کرده، مال ومنال عامه را قباله نمودند. بالاخره با فشار خانواده که هر یکی می خواست نوبت صدارت را بگذراند، هاشم خان در 1325 استعفا کرد و برادرش سردار شاه محمود خان بر چوکی صدارت تکیه داد و برای اینکه بر جنایات برادرش هاشم خان پرده انداخته باشد، دموکراسی را اعلان کرد و احزاب ونشرات زیادی در کابل و ولایات پا به عرصه گذاشتند.

دوره 7 پارلمان که با مبارزات روشنفکران مشروطه طلب همراه بود، در نمایشاتی که در پایتخت و بعضی از ولایات به راه می انداختند، بر ضد روند سرمایه های غربی و استبداد خاندان، سخنرانی های تندی می کردند و بالاخره محمودی و غبار ازکابل وجمعاً50 تن از روشنفکران وطنپرست و آزادیخواه از سراسرکشور به پارلمان راه یافتند. مردم دلیر افغانستان نشان دادند که چگونه برضد استبداد هیئت حاکمه در هر فرصتی رای شان را به پای آزادیخواهان می ریزند. بدین صورت، اولین باری بود که با صحبت ها وطرح های این جمع در پارلمان ارکان رژیم مستبد خاندانی به لرزه درآمد و با آغاز مبارزات دوره 8 ، محمودی و غبار به زندان رفتند و در بسیاری نقاط کشور، آزادیخواهان دیگر نیز به چنین سرنوشتی گرفتار شدند. دکتاتوری خاندانی نشان داد که دموکراسی تاجدار شاه محمودخانی جز شگردی جهت حفظ قدرت خاندان چیز دیگری نبوده است.

درین دوران ظاهرشاه به عنوان فردیکه سمبول قدرت خاندان را بدوش میکشید، صلاحیت عملی نداشت و یا اگر داشت در حدی نبود که بتواند دربرابر سرداران بد مغز و مستبد دیگر قدآرایی کند. فئودالان، ملاکان شریر و ملاهای سنتی به نحوی به قدرت چسپیده بودند، تا میتوانستند بر توده ها ظلم و استبداد روا می داشتند و شیره جان دهقانان و خرده مالکان دهات را می مکیدند. با اینکه ظاهرشاه از لحاظ فکری با تربیتی که در فرانسه یافته بود، بیشتر به شیوه حکومت داری های غربی که شا هان تا آن زمان کلیشه های اشرافیت را در بعضی از آنها حمل میکردند، تمایل داشت و به این خا طر ریش می‌تراشید، لباس لوکس پاریسی می پوشید، ملکه حمیرا با شیک ترین لباس های اروپایی در مراسم تشریفاتی در کنارش می‌نشست و در بیاناتش اصطلاحات دینی را به کار نمی برد. ولی جهت حفظ سلطه خاندان به فئودالان و اشراف احترام می گذاشت، رهبران قبایل را می ستود، به سنت های عشیره‌ای پابند و پارلمان هایش مملو از این طیف افراد بودند. برتری محمدزایی ها را در اداره کشور می پسندید، از جهش می‌هراسید و بیشتر به سکوت تمایل داشت. بدین ترتیب در روحیات او پارادوکس های قوی که میان ایدیولوژی فیودالی و بورژوایی در نوسان بودند، وجود داشت. ظا هرشاه با چنین روحیاتی در مقابل آغه لاله اش (داودخان) هرگز جرئت ایستادگی نداشت و چون داودخان به عنوان سردار پولادین، بد مغز و دیوانه شهرت یافته بود، جبراً در 1332 (بعد از اعلان استعفای شاه محمودخان که گفته میشود خودش از آن خبر نداشت) زمام امور اجرائی (صدارت) را به عهده گرفت. او که قبلاً وزیر دفاع، حکمران سمت غرب و وظایف مهم دیگری را گذرانده بود ودر میان مردم شهرت کسب کرده بود، بمجرد رسیدن به صدراعظمی با آزادیخوا هان برخورد سخت استبدادی کرد. محمودی را سالها در قفس نگهداشت، غبار را تبعیدکرد و زندان ها را از آزادیخواهان دوره 7 شورا پر نمود. او پروژه های معین اقتصادی را به پیش برد و روابطش را با اتحاد شوروی مخصوصاً در بخش تسلیحات گسترش داد. ظاهرخان در این دوره بیشتر به تفریح و شاهی میپرداخت، به سفرهای خارجی وداخلی میرفت و در نقاط مختلف کشور مثل نورستان، پغمان، شمال وغیره استراحت گاه هایی اعمار کرده و با عیال و فرزندان به استراحت مصروف بود.

در 1342 ظا هرخان تصمیم گرفت تا خود را در حد معینی از زجر و فشار خاندان برهاند، دهه دموکراسی را اعلان و قانون اساسی 1343 را به تصویب رساند که در آن رسیدن به صدارت و دیگر کرسی های بلند را به روی خانواده بست. این بار گرچه مارشال شا ه ولی خان خود را طبق نوبت به صدارت آماده میکرد، اما به علتی که پسرش سردار ولی با بلقیس دختر ظاهرشاه عروسی کرد و به این صورت ستاره اقبالش در بدست گیری سکان اردو بالا گرفت، مارشال بیچاره هم این ادعایش را بدل آب و دانه کرد و صدایش را بر نیاورد. ظاهر شاه با اعلان دموکراسی غربی که آن را در فرانسه آموخته بود، جرئت نکرد تا قانون احزاب را توشیح کند و اقتصاد بازار را قایم بسازد، به اینگونه دموکراسی نیم بند در ده سال با 5 صدراعظم و7 دولت و دو دوره شورا (12و13) نتوانست آنچه اعلان شده و در قانون اساسی قید گردیده بود را برآورده سازد. در این دوره سطح زندگی مردم نه تنها بالا نرفت که بیکاری، خشکسالی و سیلاب ها در آخر این دوره مردم را در زندگی برزخ آسایی قرار داد و فرار نیروی کار به سوی ایران آغاز گردید.

کودتای 26 سرطان 1352 داود، تومار حکومت 40 ساله ظاهر شاهی را در نوردید و بعد از چند روز که شاه در ایتالیا بود، جمهوری داودخانی را به رسمیت شناخت و بعد از چند ماه تمام خانواده به او پیوست و تا آخر جمهوری داودی، حاصلات زمین، باغ و کرایه خانه ها او و وابستگانش با اعزاز و احترام برایش فرستاده می شد. دراین تغییر، محافظه کارترین فیودالها، ملاکان، ملاها و رئیسان قبایل، کوچکترین عکس العملی نشان ندادند و توده های مردم هم که بدنبال گشایش و دروازه رحمتی سرگردان بودند، در ابتدا از این کودتا ناخشنود نبودند، ولی بعد ها دیدند که رئیس جمهور دیوانه هم کاری انجام نداد، ضعیف ترین افرادی را به دورش جمع کرد، با خدعه ونیرنگ در لویه جرگه کذایی، برای هفت سال دیگر خود را بربام قدرت نشاند که کودتای 7 ثور چنین مجالی را از او گرفت.

ظاهر شاه 29 سال در تبعید گذراند و بی سر و صدا زیست. بعد از آنکه جنگ در افغانستان برضد نیروهای شوروی آغاز گردید و بعد تر از آن ماهیت رهبران دست نشانده تنظمیی برای عموم افشا شد، یکباره ظاهرشاه و طرفداران او پا به میان ماندند و خوشبینی های فراوانی که گویا او منجی و حلال مشکلات است، نزد حتی چپ ترین گروه های ضد اشغال شوروی به میان آمد، اما خود شاه و شهزادگان یکبار هم از ایتالیا نجنبیدند و فقط با دادن اعلامیه گهگاهی حضور خود را در ذهنیت ها حفظ کردند. شاه در این مدت به هیچ جایی سفری نکرد، مقاله‌ای ننوشت، فعال نبود وخود را به دست تقدیر سپرد تا اینکه نجیب اورا مطرح کرد، بخشی از تنظیم ها هم به او اقتدا کرده، سوء‌استفاده کردند و طالبان تا دروازه کابل را فتح کردند، همه فکر می‌کردند که اینان لشکریان ظاهرشاه اند، ولی او هیچگاه مردم را ازین سردرگمی بیرون نیاورد و آرام در روم نشست.

بعد از 11 سپتامبر، بار دیگر جامعه جهانی به ظاهرشاه محتاج شد و پروسه روم را برایش ساخت و به این گونه دولت با قاعده و سیع بنیان گذاشته شد!! ظاهرشاه به کابل آمد و در ارگ جاداده شد و در قانون ا ساسی نقش سمبولیکی برایش به تصویب رساندند و بودجه ی مهمی برای مصارفش در نظر گرفته شد. او که دیگر توان فعالیت های فزیکی را نداشت، فقط گاه گاهی زمینه دیدار او را با موسفیدان هموار میساختند و سردار ولی که بر چوکی متحرکی مینشیند، رتبه ستر جنرالی دریافت کرد و همیشه در کنار او دیده میشد. شهزادگان که هر کدام از گذشته به نام و نشان خود زمین و ملکی در اختیار داشتند، عده ای از قاضیان و خگارنوالان زمان پدر را پیدا کرده و جایدادهای گذشته را دوباره تصاحب و به فروش آنها آغاز نمودند که در این میان فروش قصر نمبر 8 سر و صداهایی را خلق کرد. با این همه، اعضای این خانواده شهامت نکردند تا قبر پدر کلان خود را درست کنند و روزیکه ظاهر شاه را به تپه نادر خان انتقال دادند، از خجالت روی دیوارهای گنبد را با تکه سیاه پوشانده بودند که با آنهم سوراخ های دیوار از بالای تکه سیاه قا بل رویت بودند.

مرگ ظاهر شاه با اعزاز بسیاری بر گزار شد و رسانه ها طبق فیصله خود ویا دستور، یکباره همه و همه ظاهر شاهی شدند ودر وصف او صد چندان گفتند و پخش کردند و تحلیلگران هم یکبار از کمبودها و استبداد این خانواده که ظاهرشاه هم جزء آن بود و بعد بیکارگی های دوران تبعید او کلمه‌ای نگفتند. گویا در این روزها همه مهر بر لب زده، جامعه یکباره ظاهرشاهی شده بود! ! بسیاری فقط در وصف ظاهر شاه به خاطری درافشانی کردند که نسبت به سی سال گذشته در زمان او مردم در آرامش به سر می بردند. این در حالی که فراموش کرده اند که هاشم خان و داودخان با چگونه استبدادی زیستند و حکومت کردند. مقایسه ظاهرشاه با فاشیست های دموکراتیکی، تنظیمی و طالبی هرگز نمی تواند برای او امتیازی بیاورد زیرا واقعاتی که در زمان اینان اتفاق افتاده، آنان را می توان فقط با هلاکو، چنگیز و هتلر مقایس کرد، و بردن در چنین مقایسه یی هرگز امتیاز دانسته نمی شود.

مصطفی ظاهر که نا اعلان شده خود را وارث هویت این خانواده می‌داند و گفته میشود که با دختر شهزاده بلقیس(حمیرا ولی) میانه‌ی خوبی ندارد، در جدال های خانوادگی و اداهای اسلامی، ریش گذاشتن، مقولات اسلامی را پیوسته قلقله کردن و بعد پیوستن به جبهه ملی و از ارگ برآمدن و به کارته سه رفتن، به نوعی جدال های بعدی را به نمایش خوا هد گذارد که شق خوردن میان خانواده را به نمایش می گذارد. گر چه اسلاف این شهزادگان در رقابت ها، لشکرکشی ها و شمشیرزنی ها بارها افغانستان را به ویرانه مبدل کرده اند، اما این بار مثلیکه ستاره اقبال خانواده افول کرده و با مرگ ظاهرشاه "معجزه ها و باران های رحمت" این خـانـواده دیـگـر بـه ظـهور نخواهد پیوست.

هفته نامه پيشرو

جستجو در کابل پرس