تابستان سال 1361 در کوته قفلی های دومنزله صدارت تحت تحقیق قرار داشتم که آوردن آوردن پنجشیری ها شروع شد.تمام اطاق ها پر شد و اطاق های که ما دران محبوس بودم گنجایش 2 الی 3 نفر را داشت وما 5 نفر شدیم.از تازه واردین پرسیدیم خیرت خو است؟گفنتد والله نمیدانیم.تا انکه یکی از آنهارا که سماوارچی بود جهت تحقیق خواستند.وقتی دوباره برگشت پرسیدیم به خیر گذشت؟گفت :مراگفتند که تو به جبهه پنجشیر کمک کردی .و من که به خاطر زنده ماند سایر اعضای فامیلم مجبور بودم ماه 50افغانی به پنچشیر بفرستم گفتم شما از چی میدانید.گفتند آمر تان مسعود گریخت و ایزار خودرا ماند.منظور شان همان کتاب کمک های بود که پنجشیری های باشنده در کابل به جبهه پنجشیز کمک میکردند.و چنین بود یکی از قهرمانی های مسعود.
تابستان سال 1361 در کوته قفلی های دومنزله صدارت تحت تحقیق قرار داشتم که آوردن آوردن پنجشیری ها شروع شد.تمام اطاق ها پر شد و اطاق های که ما دران محبوس بودم گنجایش 2 الی 3 نفر را داشت وما 5 نفر شدیم.از تازه واردین پرسیدیم خیرت خو است؟گفنتد والله نمیدانیم.تا انکه یکی از آنهارا که سماوارچی بود جهت تحقیق خواستند.وقتی دوباره برگشت پرسیدیم به خیر گذشت؟گفت :مراگفتند که تو به جبهه پنجشیر کمک کردی .و من که به خاطر زنده ماند سایر اعضای فامیلم مجبور بودم ماه 50افغانی به پنچشیر بفرستم گفتم شما از چی میدانید.گفتند آمر تان مسعود گریخت و ایزار خودرا ماند.منظور شان همان کتاب کمک های بود که پنجشیری های باشنده در کابل به جبهه پنجشیز کمک میکردند.و چنین بود یکی از قهرمانی های مسعود.