Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

صفحه نخست کابل پرس > ... > سخنگاه 41868

پاچا خان پاکستانی " فخر افغان" معرفی میشود

22 نوامبر 2010, 21:18, توسط م- فرهنگ دوست هروی

آقای تنویر

این مطلب را بخوان تا دست از جزم اندیشی برداری. سرانجام جزم اندیشی همان است هر سندی می خواهی برایت فراهم میکنند. اما هم حاضر به پذیرش حقیقت نیستی. با انواع بهانه ها و حیله ها از آن میگریزی. شما از چی میگریزی ؟ حقیقت مثل خورشید است هرکجا بروی باز بر تو میتابد. برادر من نگران این هستم روز خود کشی کنی. برادرم من میدانم تو به اندازه همه آدمها رنج میبری.
مشعل
گر از بسيط زمين عقل منعدم گردد
به خود گمان نبرد هيچكس كه نادانم‏

در واژه ‏نامه‏هاى فارسى در معنى "جَزْم" آمده است: استوار، بى‏تغيير و در ادامه و در تعريف "جزم‏انديش" آورده‏اند: داراى گرايش به‏انديشه‏هاى قطعى و تغييرناپذير - داراى عادت به پافشارى بر باورها و عقيده‏هاى از پيش پذيرفته و بى‏اعتنا به دلايلى كه نادرستى آنها رااثبات مى‏كند. و به تعريف ديگر "جزم‏انديشى" عبارتست از بينش يا اصول فكرى مبتنى بر باورهاى ثابت نشده امّا مورد قبول گرفته...

كه چه صفت مذموم و مخرّبى است اين صفت و چه آفتى است كه اگر توانست استيلاى خود را بر فكر ومغز شخص، يا فرقى نمى‏كند گروه، فرقه، و يا جامعه‏اى عملى سازد و استدلال و منطق را به سُخره بگيرد از آن فرقه و يا قبيله آثارى جزتشبيه آن به مزرعه‏اى ملخ‏زده باقى نمى‏ماند. و از اولين آثار اين آفت‏زدگى ظهور شيفتگى بيش از حدى است در صاحب فكر و ايجادچنان باورى بدون كوچكترين شك و شبهه‏اى كه اين باورها بر پايه‏هاى بدون چون و چراى عقلى استوار گشته است. و در اين حالتست‏كه چشم مى‏بيند بدون آنكه ببيند و گوش‏مى‏شنود بدون آنكه شنفتى در كار باشد.

از "برنارد شاو" نقل مى‏كنند كه انسان‏هاى معمولاً گله‏مند در تنها موردى كه از خالق خودشكوه‏اى ندارند همانا تقسيم عقل است! اين يعنى اين كه از دانسته‏هاى خود، از باورهاى خود و از درك خود راضى‏اند، يعنى به آن عشق‏مى‏ورزند! و حاضر نيستند به راحتى از آن دست بكشند... و به اين مى‏گويم، بيمارى. از نوع بيمارى‏هايى كه كم و بيش در تمامى طول‏تاريخ و تقريباً در تمامى جوامع بشرى هم به وفور يافت مى‏شود. البته شدت و ضعف هم دارد در بعضى جوامع كمتر و در بعضى ازكشورهاى عقب افتاده يك كمى بيشتر.

به ياد مى‏آورم و شايد اكثر شماها هم به ياد بياوريد كه حدود بيست سال پيش يك ديوانه عقل در رفته‏اى كه توانسته بود نهصد پيروكم عقلتر از خودش دست و پا كند در يك پارك عمومى در يكى از ايالت‏هاى شرقى امريكا همه را منجمله خودش را در يك حالت‏شيفتگى وادار به خودكشى دسته جمعى كرد بنابراين ابتلا به بيمارى دگماتيسم نه داخل دارد نه خارج و نه قديم دارد نه جديد و نه قطعاًجوامع پيشرفته و پس رفته... معروف است حسن صباح به هنگامى كه خليفه بغداد سفيرى را براى تذكر و تمكين به نزد وى فرستاده بوددر حال مذاكره با اشاره دست به سرباز نگون‏بختى كه در حال عبور بود امر كرد تا خود را از بالاى ديوار مرتفع قلعه به پايين بيندازد وسرباز بدون اين كه چند و چونى كند و خمى به ابرو بياورد خود را در مقابل چشمان حيرت‏زده سفير به پايين پرتاب كرد...

تعجّب نكنيددليلش بسيار واضح است باورهاى غلط از مدّت‏ها در مغز وى به حد كافى اشباع شده بود و فقط به همين يك اشاره كوتاه صباح نيازداشت تا خود را به ظهور برساند به نظر من هيچ اسلحه‏اى خطرناك‏تر از باور اشباع شده غلط نيست. در تاريخ نمونه‏هاى فراوانى از اين‏دست داريم هيتلر اگر باورش نشده بود كه نژاد آلمانى برترين است و بقيه بايد كه فرودستى اين‏ها را بكند مطمئناً هرگز داراى چنين قدرت‏مخربى نمى‏شد كه نيمه بزرگ دنيا را اين چنين به آتش و خون بكشد!.

من در اين شك ندارم كه او واقعاً به راهى كه مى‏رفت ايمان داشت يعنى باورش شده بود به‏اين مى‏گويم نوع اعتقادىِ واقعاً پليدِ دگماتيسم.

جزم‏انديشى يعنى‏همين "جزم‏انديشى" يعنى اين كه خانمى ميانسال آنچنان مسحور افكار خودش باشد كه براى‏اعتراض به دستگيرى چند روزه مسئولش يا به قول خودش رهبرش با آن سوابقى كه به هر حال‏مورد پذيرش بسيارى نيست خودش را روز روشن در وسط خيابان‏هاى پاريس آتش بزند. اين‏ديگر تظاهر و نفاق نيست براى "فدا" كارى از اين بيشتر ديگر چه مى‏خواهيد؟ ولى آيا اين‏فداكارى بر پايه عقلى است؟ و يا تصميم يك انسان مبتلا به "دگماتيسم" است كه محال است به‏اين سادگى‏ها عوض شود. امروزه جهان صنعتى غرب‏به ويژه امريكا ديگر مسأله‏اش از امپرياليست بودن گذشته است. امريكاى امروزه تصميم جدى‏گرفته تا دوره جديد "امپراطورى" سازى را تجربه كند. تجديد حيات برده‏دارىِ علمى و عَملى راشروع كرده شما كجاى كاريد؟

اگر مى‏خواهيد دشمنى كنيد برويد دقيقاً به جاى اين كه به کسي دشنام دهيد ، مطالعه كنيد و به ببينيدكه در همان امريكا جوان با هر گونه استعدادى فقط تا مرز خطى كه از قبل برايش ترسيم كرده‏اندمى‏تواند جلو بيايد. و ارزشش دقيقاً تا حدى است كه بازدهى‏اش براى سيستم آن را معيّن مى‏كندو نه بيشتر. برويد و ببيند سقوط انسانيت را تا مرحله ابزار بودن و درست بسان عضوى ازگله‏هاى بزرگ و مرفه انسانى بودن تا به كجاها كه گسترش نداده‏اند؟ و چشمهايتان را باز كنيد وببينيد و دريابيد كه همين امروزه اين جهان غرب چقدر نابسامانى دارد؟ چقدر استيصال دارد و ازهمه مهمتر چقدر سرگشتگى روحى دارد. و آن وقت اگر اين نقاط ضعف را به دقت بررسى كرديدو در مقابل نيروى عظيم غيرقابلش را هم پذيرفتيد تازه امكاناً كه نه قطعاً راه و چاره‏هاى عملى ودرست را براى حفظ منافعمان براى حفظ هويتمان و براى حفظ استقلالمان پيدا خواهيم كرد نه‏اين كه فقط به اين بسنده كنم كه اگر اين طرف و آن طرف دنيا چهار نفر در خيابان بر عليه امريكاتظاهرات كردند، برق‏شان قطع شد. دو جا هوشان كردند، شادى كنم و تصور كنم كه كار تمام‏است. اين‏ها فقط بازى‏هاى كودكانه و دلشادى‏هاى كاذب است...

اين‏ها همان محاسبات سرا پا غلط و عدم شناخت صحيح است كه همه‏اش ريشه در همان"جزم‏انديشى" دارد ولاغير.... و تازه يادمان نرود كه اين شيفتگى و دگماتيسم يك روى خطرناك‏ديگر هم دارد كه عليرغم "محو شدن"ها اگر به هر دليلى تكرار مى‏كنم به هر دليلى انسان دگم آن‏طرف مرز فكريش رفت و آن را زير پا گذاشت آن‏چنان از طرف ديگر غش مى‏كند كه به قول‏معروف شمر هم جلودارش نيست.

جستجو در کابل پرس