سالروز تولد مردی که با گریه ها و غم هایش جهان را خنداند
چارلی چاپلین
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
مردمان برروی زمین استوار٬ بیشترازبندبازان برروی ریسمان نااستوار٬ سقوط می کنند. شاید که شبی درخشش گرانبهاترین الماس این جهان تو را فریب دهد. آن شب٬ این الماس٬ ریسمان نااستوار توخواهد بود وسقوط توحتمیست.
من طعم گرسنه گی را چشيده ام. من درد بی خانمانی را چشيده ام وازاين هابيشتر٬ من رنج آن دلقک دوره گرد را که اقيانوسی ازغروردردلش موج می زند٬ اما سکهء صدقهء رهگذرِ خودخواهی آن را می خشکاند٬ احساس کرده ام .چاپلين. باهمين نام چهل سال بيشترمردم روی زمين را خنداندم و بيشترازآن چه آنان خنديدند٬ خود گريستم.
هنرپیش ازآن که دوبالِ دورپرواز به آدم بدهد، اغلب دوپای او را نیز می شکند.
نام چارلی چاپلین برای خیلی ها درجهان اشناست. اگرچند درمورد تاریخ و محل تولد این نابغه سینما وموسیقی اختلاف نظرهای وجود دارد امابراساس ادعای خودش در16 اپریل 1889درجنوب لندن تولد شد وبعدن به امریکا مهاجرت کرد.
چاپلین اولین باردرسن 5 سالگی درصحنه تیاترظاهرشد وبه زودی به شهرت رسید. دوران کودکی اش به فقروتنگدستی گذشت ودرطول زندگی همدردی عمیق اش رابا تنگدستان درفلم ها وزندگی شخصی اش نشان داد. او بیش از34 فلم کوتاه ودرازدارد ودرون مایه این فلم ها را عشق به انسانیت، انتقاد های جسورانه، هزل و اندوه می سازد.
چاپلین درکنارموفقیت واستعداد درفلم درزمینه موسیقی نیزاستعداد فراوانی داشت و موسیقی اکثر فلم هایش توسط خودش ساخته شده و موسیقی فلم لایم لایت چارلی چاپلین برنده جایزه اسکار سال 1972 شد.
مشهورترین فلمهای چارلی چاپلین جویندگان طلا، زندگی سگی، عصرجدید، کودک ، دیکتاتور بزرگ است که دردیکتاتور بزرگ به انتقاد ازنظام فاشیسم می پردازد.
زندگی شخصی وخانواده گی چارلی چاپلین نیزفرازو فرودهای زیادی داشت. اوچندین بارازدواج کردوهربازازدواج اش بعدازمدتی کوتاهی به جدایی کشید. درسال 1942 درسن 54 سالگی با دختریک نمایش نامه نویس مشهورامریکایی ازدواج کرد واین ازدواج تا اخرعمرش دوام کرد. اولین حاصل این ازدواج دختری به نام جرالدین بود.جرالدین نیزدربیشتراز 9 فلم نقش مرکزی را داشته وهمان راه پدرش را ادامه داد.
به مناسبت تولد این نابغه سینما، خواندن یکی ازنامه های مشهورش را که برای دخترش نوشته به شما پیشنهاد می کنم. این نامه چیز های زیادی برای آموختن و گریستن دارد.
جرالدين دخترم:
اين جا شب است٬ يک شب نوئل. در قلعهء کوچک من همه سپاهيان بی سلاح خفته اند.
نی برادرونی خواهرتووحتی مادرت، به زحمت توانستم بی اين که اين پرنده گان خفته را بيدارکنم، خودم را به اين اتاق کوچک نيمه روشن٬ به اين اتاق انتظارپيش ازمرگ برسانم. من ازتودورم، خيلی دور. . . اماچشمانم کورباد، اگريک لحظه تصويرتو را ازچشمان من دور کنند.
تصويرتوآن جاروی ميزهست. تصويرتواين جاروی قلب من نيزهست. اماتوکجايی؟ آن جا درپاريس افسونگربرروی آن صحنهء پُرشکوه "شانزليزه" میرقصی. اين را میدانم وچنان است که گويی دراين سکوت شبانگاهی٬ آهنگ قدمهايت را میشنوم ودراين ظلمتهای زمستانی٬ برق ستاره گان چشمانت را می بينم.
شنيده ام نقش تودرنمايش پُرنورو پُرشکوه نقش آن شاهدختیست که اسيرخان تاتارشده است. شاهزاده خانم باش وبرقص.ستاره باش وبدرخش. اما اگرقهقههء تحسين آميزتماشاگران وعطرمست گُلهايی که برايت فرستاده اند تو را فرصت هوشياری داد٬ درگوشه يی بنشين٬ نامه ام را بخوان وبه صدای پدرت گوش فرا دار.من پدرتوهستم٬ جرالدين من چارلی چاپلين هستم.وقتی کودک بودی٬ شبهای دراز به بالينت نشستم و برايت قصه ها گفتم. قصهء زيبای خفته درجنگل٬ قصهء اژدهای بيداردرصحرا٬ خواب که به چشمان پيرم می آمد٬ طعنه اش میزدم و میگفتمش برو.
من دررويای دخترم خفته ام. رويا می ديدم- ژرالدين٬ رويا...
رويای فردای تو، رويای امروزتو، دختری می ديدم به روی صحنه٬ فرشته يی می ديدم به روی آسمان٬ که می رقصيد و می شنيدم تماشاگران را که می گفتند: "دختررا میبينی؟ اين دخترهمان دلقک پيراست. اسمش يادت است؟ چارلی". آری، من چارلی هستم. من دلقک پيری بيش نيستم. امروز نوبت توست. برقص! من با آن شلوار گشادِ پاره پاره رقصیدم وتودرجامهء حریرشاهزاده گان می رقصی. این رقصها و بیشتر ازآن٬ صدای کفزدنهای تماشاگران٬ گاه تو را به آسمانها خواهد بُرد. برو. آن جا برو، اما گاهی نیز به روی زمین بیا و زنده گی مردمان را تماشا کن.
زنده گی آن رقاصه های دوره گرد کوچه های تاریک را٬ که با شکم گرسنه می رقصند و با پاهایی که ازبینوایی می لرزد. من یکی ازاینان بودم. ژرالدین٬ درآن شبها٬ درآن شبهای افسانه يی کودکیهای تو، که تو با لالایی قصه های من٬ به خواب می رفتی ومن بازبیدارمی ماندم درچهرهء تو می نگریستم، ضربان قلبت را می شمردم وازخود می پرسیدم: چارلی، آیا این بچه گُربه، هرگز تو را خواهد شناخت؟
تومرا نمی شناسی جرالدين. درآن شبهای دور٬ بس قصه هاباتو گفتم٬ اما قصهء خود را هرگزنگفتم. اين داستانی شنيدنیست:
داستان آن دلقک گرسنه يی که درپست ترين محله های لندن آواز می خواند و می رقصيد وصدقه جمع می کرد. اين داستان من است. من طعم گرسنه گی را چشيده ام. من درد بی خانمانی را چشيده ام وازاين هابيشتر٬ من رنج آن دلقک دوره گرد را که اقيانوسی ازغروردردلش موج می زند٬ اما سکهء صدقهء رهگذرِ خودخواهی آن را می خشکاند٬ احساس کرده ام.
بااين همه من زنده ام واززنده گان پيش ازآن که بميرند نبايد حرفی زد. داستان من به کارتو نمی آيد٬ ازتوحرف بزنيم. به دنبال تونام من است: چاپلين. باهمين نام چهل سال بيشترمردم روی زمين را خنداندم و بيشترازآن چه آنان خنديدند٬ خود گريستم.
جرالدين دردنيايی که توزنده گی می کنی٬ تنها رقص وموسيقی نيست. نيمه شب هنگامی که ازسالن پُرشکوه تياتربيرون می آیی٬ آن تحسين کننده گان ثروتمند را يکسره فراموش کن٬ اماحال آن رانندهء تاکسی را که ترا به منزل می رساند٬ بپرس٬ حال زنش راهم بپرس. . . واگر آبستن بودوپولی برای خريدن لباس بچه اش نداشت٬ چِک بکش و پنهانی درجيب شوهرش بگذار. به نمايندهء خودم دربانک پاريس دستورداده ام٬ فقط اين نوع خرجهای تو را بی چون وچراقبول کند. اما برای خرجهای ديگرت بايد صورت حساب بفرستی.
گاه به گاه٬ با اتوبوس٬ با متروشهررا بگرد. مردم را نگاه کن٬ ودست کم روزی يکبار باخود بگو: "من هم یکی ازآنان هستم." تو یکی ازآن ها هستی دخترم، نه بیشتر.
هنرپیش ازآن که دوبالِ دورپرواز به آدم بدهد، اغلب دوپای او را نیز می شکند.
وقتی به آن جارسیدی که یک لحظه، خود را برترازتماشاگران رقص خویش بدانی، همان لحظه صحنه را ترک کن وبا اولین تاکسی خود رابه حومهء پاریس برسان. من آن جا راخوب می شناسم، ازقرنها پیش آن جا، گهوارهء بهاری کولیان بوده است. درآن جا رقاصه هایی مثل خودت را خواهی دید. زیباترازتو، چالاکترازتوو مغرورترازتو. آن جا ازنورکورکنندهء نورافکنهای تياتر "شانزلیزه" خبری نیست. نورافکن رقاصه های کولی، تنها نورماه است. نگاه کن، خوب نگاه کن. آیا بهتر ازتو نمیرقصند؟
اعتراف کن دخترم. همیشه کسی هست که بهترازتومی رقصد. همیشه کسی هست که بهترازتو می زند واین رابدان که درخانوادهء چارلی، هرگزکسی آن قدرگستاخ نبوده است که به یک کالسکه ران یا یک گدای کناررود سن ناسزایی بدهد.
من خواهم مُرد وتوخواهی زیست. امید من آن است که هرگزدرفقر زنده گی نکنی، همراه این نامه یک چک سفید برایت می فرستم. هرمبلغی که می خواهی بنویس و بگیر. اما همیشه وقتی دو فرانک خرج می کنی، باخودبگو: "دومین سکه مال من نیست. این مال یک فرد گمنام باشد که امشب یک فرانک نیاز دارد."
جستجويی لازم نيست. اين نيازمندان گمنام را٬ اگر بخواهی٬ همه جاخواهی يافت. اگرازپول وسکه با توحرف می زنم٬ برای آن است که ازنیروی فریب وافسون این بچه های شیطان خوب آگاهم٬ من زمانی دراز درسیرک زیسته ام وهمیشه وهرلحظه٬ به خاطربندبازانی که از روی ریسمانی بس نازک راه می روند٬ نگران بوده ام٬ اما این حقیقت را با تو می گویم دخترم: مردمان برروی زمین استوار٬ بیشترازبندبازان برروی ریسمان نااستوار٬ سقوط می کنند. شاید که شبی درخشش گرانبهاترین الماس این جهان تو را فریب دهد. آن شب٬ این الماس٬ ریسمان نااستوار توخواهد بود وسقوط توحتمیست.
شاید روزی٬ چهرهء زیبای شاهزاده يی تو را گول زند٬ آن روز تو بندبازی ناشی خواهی بود و بندبازان ناشی٬ همیشه سقوط می کنند. دل به زروزیورنبند٬ زیرا بزرگترین الماس این جهان آفتاب است و خوشبختانه٬ این الماس برگردن همه می درخشد..
.. . اما اگرروزی دل به آفتاب چهرهء مردی بستی، با او یک دل باش، به مادرت گفته ام دراین باره برایت نامه يی بنویسد. اوعشق را بهترازمن می شناسد واو برای تعریف یکدلی شایسته ترازمن است. کار تو بس دشوار است، این را میدانم.
به روی صحنه، جزتکه يی حریرنازک، چیزی بدن ترانمی پوشاند. به خاطرهنرمیتوان لخت وعریان به روی صحنه رفت و پوشیده تروباکره تربازگشت. اما هیچ چیز وهیچ کس دیگر دراین جهان نیست که شایستهء آن باشد که دختری ناخن پایش رابه خاطراوعریان کند. برهنه گی، بیماری عصرماست و من پیرمَردم وشاید که حرفهای خنده دار می زنم. اما به گمان من، تن عریان تو باید مال کسی باشد که روح عریانش را دوست میداری.
بد نیست اگراندیشهء تو دراین باره مال دهسال پیش باشد. مال دوران پوشیده گی. نترس، این دهسال ترا پیرترنخواهد کرد...
پيامها
10 آپریل 2012, 12:41
een charliye na mosalman , hama nasehat hayasha mosalmani boood
bekhodi na gofta and ke ,na pors ki gofta ast , bebeen chi gofta ast
ok
10 آپریل 2012, 16:24, توسط فضیل
آقای بینام!
مسلمان کی نصیحت های خوب دارد،نصیحت های مسلمان شهادت، انتحار وچشم براه جنت است که در آنجا تمامی نعمت های که درین دنیا به آن دسترسی داشت یا نداشت برایش مسیر است.اگر مسلمان برخوردار از نصیهای خوب می بود امروز با این عقب ماندگی تاسف بار، تعصب و تحقیر دیگران مواجه نمی بودند. تو با پاسپورت افغانی یا نام مسلمانی به کشور های دیگر سفر کن بعداً می فهمی که مسلمانی چیست.
10 آپریل 2012, 19:48
fazel man dar keshware dega astom az ham chi khabar darom behtaren den dar roye zamin wa pak taren den islam ast, talib ke mosalman nest ke jenyat me konen, tu shayad yag masehi bashe? shomha enqadar ahmaq wa bechara asten ke khodaye tan ra yag ensan zayda, wa ba qawle khode shoma jahila khodaye tan ra yag bar shaytan ham me khasta ferb beda shaytan ra ke khalq karda? khodawand pas chitur metan shaytan sahebsh ra ferib beda? sare aqal beya dega ba islam tawhen na kon ahmaq