اديب بزرگ (!) و ميگساری بيمحل!
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
اما ميگساری افراطی در محافل ادبی، به نحوی که همه جريانات محفل و ميکروفون و گرداننده را متاثر کند، شيوه ايست مستهجن ! خاصتا اگر گرداننده محفل ادبی و جمعی از سخنرانان ، خانم باشند و اين خانم ها از « محجوبيت زياد» نتوانند از امنيت و موقعيت اجتماعی و آسايش خويشتن به دفاع برخيزند!
اديب بزرگ (!) و ميگساری بيمحل!
بقلم . ف. فرشيد
شراب نوشی در خلوت شبانگاه ،د ر غربت غرب، در دنيای بيرحم سرمايه سالاری، جايی که شرف و اخلاق و کرامت انسان را به جوی نمی خرند، شايد چندان هم بد نيست، به کسی هم شايد مربوط نيست!
اما ميگساری افراطی در محافل ادبی، به نحوی که همه جريانات محفل و ميکروفون و گرداننده را متاثر کند، شيوه ايست مستهجن ! خاصتا اگر گرداننده محفل ادبی و جمعی از سخنرانان ، خانم باشند و اين خانم ها از « محجوبيت زياد» نتوانند از امنيت و موقعيت اجتماعی و آسايش خويشتن به دفاع برخيزند!
منتقد بزرگ ادبيات (!)، چرا بايد دوساعت دير تر ازموعد اعلام شده ، به سالن تشريف فرما شود، آنهم اينهمه مست و لايعقل،با اکيپی از حواريون نيمه مست که شبيه « بادی گارد» های سران تنظيمی است و وقتی مينگرد، حالش بسيار بد است، چرا ما يکريفون را تصاحب ميکند و « خارج موضوع» پرت و پلا ميگويد!
از وقتی گزارش محفل « خانه مولانا» در چند نشريه منعکس شده ، اشتراک در محافل ادبی، شب شعر و بزرگداشت شاعران نشسته در باديه برونمرز نيز دشوار تر می نمايد ، چه کسی حاضر ميشود، خلوت خانه را رهاکند و ازين پس، هوس حضور در احتفال ميخوارگان آزرم سوزکند!
رسانه های انترنتی که شرح افتضاح « خانه مولانا» را منعکس کردند، يکايک آنان احتمالا از سوی محافل وابسته به اديب بزرگ (!)، وادار شدند ، چند ساعت پس از منتشر ساختن گزارش مستند ميگساری ، يا مطلب را کاملا حذف کنند يا نوشته را از ويترين نوشته ها به گوشه ديگر منتقل کنند تا زياد جلب توجه نکند!
چرا رسانه ها هر بلايی خواستند بر سر مطالب دريافتی می آورند ؟
به اين دليل که صفحات انترنتی ما اغلب توسط گردانندگانی اداره ميشوند که فرق ميان دکان بقالی و رسانه مطبوعاتی ــ انترنتی را نمی کنند!
آن دکان بقالی است که وقتی يک بسته چاکليت يا چای فروخت، ميتواند از فروش بقيه چاکليت ها و بسته چای ، خودداری کند ، و به خريدار بگويد:
« چای و چاکليت ، تمام شد، برو از دکان ديگر بخر»!
يا ميتواند يکسره دکان را تعطيل کند !
اما مدير سايت انترنتی ،پس ازين که مطلب را اشاعه داد، هرگز نميتواند ، مطلب مندرجه را از صفحه بردارد ، زيرا، مطلب منتشره اکنون در تملک عامه (يعنی خوانندگان رسانه ) است ، نه در حيطه اختيار صاحب رسانه نشراتی!
آياشما ميخواهيد يک رسانه معتبر و مورد اعتماد باشيد يا چيزی همطراز « افغان جرمن آنلاين و شرکاء؟ !
بهر حال از منتقد بزرگ ادبيات(!) توقع آن است، فرق ميان، « ادب» و آنچه ادب نيست را ازين پس بکند، حافظ گفته است : اگر شراب خوری، جرعه ای فکن بر خاک »!
اما بد نيست ، يک گوشه از چشمديد يک نويسنده را از احتفال ادبی پايان سال ميلادی ۲۰۱۱( جشن يلدا) در فرانکفورت المان را باهم مرور کنيم ، تا دريابيم که مسوول خانه مولانا ( استاد ناظمی) ، منتقد و اديب کهنه کار و وابسته به محافل حزب دموکراتيک خلق ، چه دسته گلی به آب داده بود:
... « بالآخره ساعت هشت شب دروازه ی سالون باز شد و لطیف ناظمی به همراهی خانمش، واحد واحدی و آقای مصلح سلجوقی وارد محفل شدند. واحدی و سلجوقی از شهر هامبورگ تشریف آورده بودند. وقتی این جماعت داخل سالون شدند، نخست فکر کردم که بر اثر بیشتر از دو ساعت انتظار، من درست نمی توانم ببینم اما به زودی این شک رفع گردید چون نه تنها من بل همه حاضرین سالون متوجه شدند که لطیف ناظمی به اندازه یی مست است که به مشکل می تواند سر پا بایستد و راه برود. اگر هم ناظمی را نمی شناختی، امکان نداشت بوی ودکا را که ازدهان و لباسهایش فضای دور و بر را پر کرده بود، با چیز دیگری اشتباه بگیری.
«او را که سخنران اصلی محفل بود، در مقابل حضار بر جایش نشاندند. گویا هیچ حرفی اتفاق نیافتاده باشد و گویا همه مردم با علاقمندی بیشتر از دو ساعت را انتظار کشیده باشند تا سخنرانی ستاره ی درخشانِ آسمان "ادب" کشور شان را با گوش جان بشنوند و بیاموزند. لطیف ناظمی به سخنرانی آغاز کرد.
ای وای! فکر می کردی جوان شانزده ساله یی که تازه عاشق شده است، آرزو دارد که در این شب یلدا با معشوقش در بستری افتاده باشد و کمبودهای جنسی خود را برآورده بسازد. آدم خجالت می کشید که پیر مردی قریب هفتاد سال عمر دارای القاب "دکتور و استاد ادبیات" چقدر مضحک و مزخرف حرف می زند و چنان مست است که زبانش در ادای بسیاری از کلمات کلالت می کند.»
(ــ نقل قول از گزارش مستند م.م زرنگار، منتشره در رسانه های آريايی ، وطندار و..)
نميدانم ، چرا ، يک اديب سالخورده اينهمه ، بی مبالات است!
حافظ باری گفته بود:
می دوساله و معشوق چارده ساله همين بس است مرا صحبت کبير و صغير!آيا اديب نشسته در فرانکفورت نيز به همين چيز دل خوش کرده است!
پيامها
7 جون 2012, 13:17
جناب سر دبير ، چرا مطلب به طرف چپ درج شده است، لطفا درست شود . احترام. خليل پاميری
7 جون 2012, 16:51
gar na bashad mast aan ja choon rawad
8 جون 2012, 00:23, توسط قيوم
گمان ميبرم ، محافل ادبی ما کم کم دارد از صدق و صفا ، خالی ميشود ، تعارف ها و ستايش ها چند روشنفکرخارج نشين از يکديگر، برای مستمعين، مزاحمت است !
دوره ادبيات تملق و تعارف بسر آمده است!
اديبان ديروز، ديگر جاذبه ای برای جوانان امروز ندارند؛ خاصتا اگر تابو های ديروز، رعايت اخلاق و آداب مجلس را هم نکنند و عربده جويی ورزند!
8 جون 2012, 19:08
چرا.چورا.چورا.خدا اینا ره جر دهد.
اینا ره صرف از کونشان ایدام شون.
حاله دگه ای گپ هستک.
.من صبروم پوره شد.
بیسیار نالان و خفه شودم.
وااسفا.وا حیرتا.وا بدبختا.
اعزاز سالار
8 جون 2012, 23:12, توسط مصلح
ازدروغهای ننگین تا عقده های شحصی
به هر رنگی که خواهی جامه میپوش
من از طرز خرامت می شناسم
نوشتۀ مغلوط و پر از بهتان م.م. زرنگار را که به صد ها آدرس فرستاده است، خواندم و بر وقاحت صاحب آن قلم خندیدم. او سرش رامرغابی وار زیر آب کرده است و الفاظ نابرابر خویش را زیر نام مستعار به این وآن می فرستد تا شاید ذره یی از امراض درونداشته اش را بکاهد. هر چند او را آدم بزدل وترسو میدانم و جواب این گونه اشخاص را نوشتن و یا خود را بدان مشغول داشتن ، جزاز دست دادن وقت چیز دیگری نیست . اما باید کوتا ه برای عزیزانی که این آدمک های نابرابر جامعه را هنوز خوب نشناخته اند ، معرفی کرد .
ماه را به انگشت پنهان نمودن و سیاه دانی و سیاه بینی خویش را با دامنی پراز عقده به روی دیگران پاشیدن ، بیانگر مرض خطرناک سادیسم است که در وچود این آدمک که من او را از نوشته اش می شناسم ، موج می زند. او پیش از این که دست به نوشتن این افترانامه بزند، شنیدم که به نام استاد لطیف ناظمی آدرس انترنیتی باز کرده بود و کسان بسیاری را از نام استادلطیف ناظمی به باد نا سزا گرفته بود و این بار دوم است که زیر نقاب م. م .زرنگارشخصیت خویش را آشکار می کند. نوشته اش از ماجرای شب یلدا حکایت دارد که به قول خودش ، در شب بیست و یکم ماه دسامبر در فرانکفورت برگزار شده بود و از آن تاریخ تا امروز پنج ماه و اندی میگذرد و او تمام این مدت را درخواب خرگوشی بسر برده است که اینک برخاسته است و عقده گشایی می کند . او بدون آزرم دروغ بافی می کند .بهتان می بندد وبایاوه گویی ها و دروغ پراگنی هایش در پی آنست تا سپید ها را سیاه سازد و حرمت خانۀ مولانا و رهبری آن را زیر سوال ببرد؛ مگر بی خبر از این سخن است که صاحب این خانه مولانا جلال الدین بلخ خودگفته است که:
مه فشاند نور و سگ عوعو کند
هرکسی بر خلقت خود می تند
او نه تنها دروغ بافی ها نسبت به استاد ادب پارسی نموده است بلکه برای خویش نیز به دروغ متوسل شده است که گویا در حومۀ شهر فرانکفورت زندگی می کند و یا اینکه توسط شخص دیگری به محل برگزاری محفل شب یلدا "خانه مولانا" آمده است . ولی او سالهاست که در فرانکفورت میزید و آنهم در نفس شهر فرانکفورت.
منفی بافی های عقده مندانه ، خود بیانگر آنست که میخواهند موجودیت خانه مولانا را که از چندین سال به این سو ، جایگاه کار های بس با ارزش شده است و برزگمردان وطن ، یکی بعد از دگری ، از طریق همین تریبون صحبت های با ارزش برای شنوندگان خویش داشته اند را بی ارزش جلوه دهد.
موارد شخصی را مطرح ساختن که گویا استاد شراب نوشیده اند. موردیست که فقط برای کسانی که میخواهند عقده گشایی کنند ارزش دارد تا خود را به آن بیاویزند و این که مردم در قبال شان چه فکر می کنند و یا اینکه خود حماقت خویش را با طرح چنین مواردی ثابت می کنند ، نمیدانند .این گونه طالبی فکر کردن دیگر تاریخ خویش را از دست داده است .
طوریکه خود نوشته است چندین سال است که در جرمنی زندگی دارد. متاسفانه نتوانسته است از فرهنگ مثبت این محیط چیزی بیاموزد . آموختن از محیط و آن هم موارد زیبای آن چون ؛ موارد شخصی هر کس به خودش مربوط است .
(das ist seine Sache)
که با اولین برخورد همۀ ما بدان برخورده ایم ، این آدمک نتوانسته است در چندین سال که در جرمنی زندگی نموده است این اندک را بیاموزد و چنانکه شاعر فرموده است :
هرکه ناموخت از گذشت روزگار
هیچ نا موزد ز هیچ آ موزگار
انسان های مغرض همیشه در حساب دهی خویش اشتباه می کنند و این آدمک نیز در حساب دهی خویش اشتباه بزرگی را مرتکب شده است .
او در نوشتۀ دست و پا شکستۀ خودش آورده است که" لطیف ناظمی بعد از واصف باختری، رهنورد زریاب و اکرم عثمان یکی از اشخاص سرشناس در عرصه ادبیات کشور ماست. من از سالها به این سو با نام وی آشنایی دارم."
پرسش اینجاست که با چنان شخصیتی با کدام سلیقه خواسته است که اگر احیانآ روزی جرعه یی نوشیده باشد آنرا مغرضانه داستان درست نموده برای بقیه ایمیل بفرستد .
در این سرزمین به غضب گرفته شده ، هستند کسانی چون این شخصک که به هیچ کس ـ شخصیت های فرهنگی ـ قدری قایل نیستند و به همه طوری می نگرند که گویا حقوق حقه شان را تلف نموده است . این بزدل وظیفه نشناس ، تعرض به یک شخصیت فرهنگی کشور را وظیفه خود میداند و گویا به این ترتیب خویش را راضی نگه داشته است و نمیداند که از همان سرزمین که یاد آور شده است هزاران انسان جنایت کار سربر آورده است و امروز بر چوکی قدرت نشسته اند و دست شان در خون هم میهنان ما غوطه ور است و این آدمک دست به قلم می برد و این را وظیفه خود میداند که به یک فرهنگی ـ دریغآ که همچون او از این خطه کمتر سربرآورده است ـ تعرض و توهین می نویسد . وجدان مرده اش گاهی احساسی در خود ندیده است که از جنایات باداران خویش گوشه یی را بگشاید و آن را وظیفۀ خویش بشمارد ، نه این که شخصی گویا در محفلی شراب خورده است من باید به او ناسزار بنویسم . با این گونه نوشتن او فقط به خود ناسزا گفته است چرا که آن عده از عزیزانی که این نامه افترا آمیز را خوانده اند ، فقط به نادانی خودش مهر تایید زده اند. استاد ناظمی و بزرگان دیگر عرصۀ ادب پارسی ، لیاقت ، دانش ، نام و نشان خویش را با تبلیغات انسانهایی چون او به دست نیاورده اند که با دروغ های مغرضی چون او از دست دهند.
تا در این سرزمین بد بخت چنین اشخاص مغرض وجود دارد و از فرهنگ و فرهنگی چنین استقبال میکنند ، حیف انسان می آید که از فرهنگ حرفی به میان آورد .
در کار خانه یی که ندانند قدر کار
ازکارهرکه دست کشد کاردان ترست
نابسامانی در این ورطه به آن حد رسیده است که در هر مورد فقط عقده های شخصی به وضاحت دیده می شود و ای دریغا که در همین گونه موارد فقط این آدمک ها استعداد دارند و وظیفه شناس هم شمرده می شوند.
برای یک انسان با احساس و فرهنگی درد آور است که چنین آدمک ها
را در جامعه خویش می بیند ، رنج می برد و از ندانم کاری ها وبهتان زنی های آنانپیوسته در رنج است :
هرکه پا کج می گذارد خون دل ما میخوریم
شیشه یی ناموس عالم در بغل داریم ما
من هم در همان محفل حضور داشتم . ابتدا باید بگویم که صحبت های استاد ناظمی آنقدر زیبا بود که میتوان آنرا یکی از بهترین صحبت پیرامون شب یلدا دانست .استاد در همان سخن های خود یلدا را تا سه هزار سال قبل با استناد تاریخ نشان دادند و همه را نیز از حقظ با ذکر تاریخ آن بیان نمودند که این خود دلیل بر آن است که چطور می شود انسانی که شراب نوشیده باشد و کج و مج شود همۀ تاریخ ها را درهر مورد از حفظ بگوید. دودیگر این که مگر در شب یلدا باید مرثیه خواند که این مردک نوشته است استاد شعر عاشقانه خواندند و اگر شعر عاشقانه (تغزل) عیبی دارد پس بایددر قدم اول دیوان شمس الدین محمدحافظ ، مولانای بزرگ وصدها سخنور دیگر را در کام آتش انداخت.
از بارگاه رب العزت تمنا دارم تا این گونه مریضان را نیز شفای عاجل عنایت فرماید .
هامبورگ جرمنی 7.6.2012
مصلح سلجوقی
8 جون 2012, 23:48
برو اوغان غول نفر را نه از طرز خرام شناختی و نه از رنگ جامه/
این اوغان غول همان بایانی چاک است.
م.م زرنگار صبورالله سیاه سنگ بود.