شب پانزدهم !
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
گزارش زیردرروزنامه هشت صبح نشرشده است
عبدالواحد رفیعی در «شبهای کابل»
«شبهای کابل» پانزدهمین شب خود را به عبدالواحد رفیعی اختصاص داد. سلسله برنامههای شبهای کابل که به همت خانه ادبیات افغانستان هر ماه در کابل برگزار میشود، اینبار ـ به بهانه چاپ مجموعه داستان «پیراهن سیاه با گلهای سرخ» ـ به نقد آثار «عبدالواحد رفیعی» پرداخت. این کتاب که شامل شش داستان کوتاه میباشد، با ویراستاری محمدحسین محمدی، توسط انتشارات تاک به چاپ رسیده است. عصر روز پنجشنبه چهاردهم ثور، در سالون اجتماعات موسسه تحصیلات عالی ابنسینا، با خوانش قسمتی از داستان «پیراهن سیاه با گلهای سرخ»، از داستانهای آمده در کتاب توسط دکتر حفیظالله شریعتی، برنامه آغاز شد. شریعتی پس از سلام و خوشآمدگویی به مهمانان حاضر در برنامه، مختصری از زندگی و فعالیتهای ادبی آقای رفیعی ارایه کرد.
اولین منتقدی که در جایگاه حاضر شد، آقای علی پیام، داستاننویس و پژوهشگر کشور بود. آقای پیام، رفیعی را بازیگری خواند که در نقشهای مختلفی ظاهر شده است. کسیکه گاه بهعنوان یک داستاننویس، گاه گزارشگر، گاهی طنزپرداز و گاهی نیز در نقش یک عکاس به فعالیت پرداخته است. پیام، تنوع فعالیتهای رفیعی را در کارهای او تاثیرگذار خواند و در مقایسه کتاب حاضر با مجموعه قبلی مولف «آشار»، این پراکندگی فکری را مشهود دانست. به عقیده او، این امر باعث شده که نویسنده با سیر نزولی در کیفیت آثارش مواجه شود. با اینحال منتقد، زبان داستانی روان، شفاف و روشن رفیعی و پرداخت خوب شخصیتها را از برجستگیهای آثار او میداند. در نظر پیام، رفیعی از آن دسته داستاننویسانی است که در آثارش همهچیز، خوب و طبیعی ترسیم میشود، مانند نقاشی که در تابلو خود همهچیز را بهجا و درست استفاده میکند و اثری ماندگار از خود به جای میگذارد. او آثار نویسنده را به پازلی تشبیه میکند که در کنار هم به دنبال به تصویر کشیدن چهره واقعی زندگی است. او با زبان خاص خود در واقع بخشهایی از میراث مشترک غیرملموث بشری را از نابودی نجات میدهد. زبانی که شیرینی و قدرت استفاده به¬هنگام از تکهکلامهای عامیانه را در خود دارد. پیام در پایان سخنان خود باز هم به این نکته اشاره کرد که اگر نویسنده خود را از پراکندهنویسی برهاند و بر داستان تمرکز کند، میتوان داستانهایی بسیار قوی و ماندگار را در مجموعههای بعدی او شاهد بود.
منتقد دیگری که برای نقد این اثر در نظر گرفته شده بود، تقی واحدی، داستاننویس چیرهدستی بود که از بلخ به این برنامه دعوت شده بود. آقای واحدی چاپ کتاب جدید رفیعی را به ایشان تبریک گفت و از وی بهعنوان یکی از نویسندگان خوشذوق و شیرینقلم کشور یاد کرد. او سخنان خود را با معرفی شش داستان آمده در کتاب آغاز کرد (قفس سیمی پدر، پیراهن سیاه با گلهای سرخ، عریضه باطله، چکری در شهر با خلیفه مامور، تابوت، سکههای یک پنی) و درباره هرکدام توضیح مختصری داد تا حضار با حال و هوای آنها آشنا شوند. در تقسیمبندی واحدی، چهار داستان به سبک روایت اولشخص و دو داستان دیگر با روایت سومشخص یا دانای کل نوشته شده است. بهگفته او به غیر از داستان «چکری در شهر با خلیفه مامور» در بقیه داستانهای این مجموعه حضور کودکی را میتوان حس کرد. کودکی که گاه خود راوی داستان است و گاه نیز به شکل غیرمستقیم در داستان حضور دارد. از نظر منتقد شاید بتوان این را بهعنوان یک ویژگی برای داستانهای رفیعی در نظر گرفت و احتمال داد که ناخواسته، بعدها تبدیل به خط سیری مشخص در آثار او شود. واحدی در قدم بعد به سوژه داستانها پرداخت. او اشاره کرد که داستانها تقریبا همه در روستا شکل میگیرد، به غیر از داستان سکههای یک پنی که ماجرا در یک رستورانت اتفاق میافتد که باز معلوم نیست این رستورانت در شهر است یا در روستا. از نظر او ترسیم شخصیتهای روستایی از یکسو و حضور دنیای کودکانه در کنار زبان بیپیرایه از سویی دیگر باعث شده که برقراری ارتباط خواننده با داستان بهراحتی میسر شود. این نکته از ویژگیهای داستانهای این مجموعه است که باعث میشود در ذهن خواننده بهخوبی ماندگار شود. بهنظر منتقد، رفیعی با شخصیتپردازی خوب خود و زبانروایی شیرینش، میتواند برای خود در بین نویسندگان ژانر کودک نیز، جایگاهی کسب کند و موفق به خلق آثاری بدیع در این زمینه شود.
با اینحال منتقد در برخی موارد با توجه به اینکه راوی داستان کودک است، آوردن برخی جملات فلسفی را در روایت خوشنشین نمیداند. برای مثال او اشاره به قسمتی از داستان «قفس سیمی پدر» میکند، جایی که میخوانیم: «روی زانوی پدر نشستم» و چند سطر بعد میخوانیم: «این قفس تمام زندگی ما را در خود اسیر کرده است.» در داستانی دیگر نیز آمده است: «صدایش لرزه گرفت، مثل لرزش شیشههای ترکخورده در باد.» از نظر منتقد باور اینکه این جمله¬ها از زبان کودکی شنیده شود، برای خواننده کمی سخت است و به او این ذهنیت را میدهد که راوی کودک نیست، بلکه نویسنده است که میخواهد افکار خود را به او تحمیل کند.
در ادامه واحدی داستانها را دارای زبانروایی خوبی دانست که نه تنها در توصیفها، بلکه در روایتها نیز گاهها با طنزی دلنشین آمیخته شده و به فهم داستان کمک چشمگیری کرده است. روایات ساده و بیپیرایه در داستان توانسته است شیرینی آثار را چندبرابر کند و صحنهپردازیهای خوب نیز کمک میکند که خواننده به درون داستان کشیده شود و خود را به جای قهرمان داستان ببیند. واحدی برای نمونه به سه صفحه اول داستان «عریضه باطله» اشاره کرد که نویسنده بهخوبی توانسته صحنهها را با کلمات ترسیم کند و فضا را برای خواننده خود ملموس و عینی سازد. در عین حال، در مواردی نیز از دید منتقد توضیحات اضافی و مقدمهچینیهای غیرضروری دیده میشود که حتا اگر از آن بخشها صرف نظر شود، به سیر محوری داستان لطمهای وارد نمیشود. او این توضیحات اضافی را گاه دلیل ضعیف شدن انسجام آثار میداند.
در نهایت، واحدی داستان «سکههای یک پنی» را بهدلیل دارا بودن انسجام قوی و شخصیتپردازی بدیع، یکی از داستانهای خوب این مجموعه دانست که همخوان با تیوری داستان مدرن است. او اشاره میکند که در داستان مدرن، روایت باید نقش اساسی را ایفا کند و توصیف مکمل داستان شود، چیزی که بهخوبی در سکههای یکپنی میتوان آن را مشاهده کرد. این ویژگی باعث شده که این داستان در کنار داستان «تابوت» یکی از بهترین آثار این مجموعه باشد.
اما سومین منتقدی که این مجموعه را به نقد نشست، محمدحسین محمدی بود؛ نامی آشنا در ادبیات داستانی کشور. محمدی حرفهای خود را با اشاره به این نکته آغاز کرد که آنچه در ذهن خواننده مطرح است، سرگرم شدن و لذت بردن از خواندن داستان است. او که به تکنیک در داستان اهمیت میدهد، گفت: «با اینکه داستانهای رفیعی خالی از تکنیکهای روایی پیچیده و مدرن است، اما از خواندن آنها لذت میبرم.» او این امر را برای نویسنده مهم دانست که خوانندهاش از داستانی که نوشته میشود لذت ببرد. به عقیده محمدی هرچند که تکنیک باعث ماندگاری داستان میشود، اما عنصری ضروری دیگر، لذتبخشی آثار است. از نگاه او هر نویسنده دارای سبک و شیوه خاص خود است و اینگونه نوشتن نیز، ویژه و مخصوص عبدالواحد رفیعی است. بهنظر او اگر ساختار و فرم داستانهای رفیعی را تغییر دهیم، گیرایی فعلی خود را از دست خواهد داد و در یک کلام، این نوع نوشتن است که باعث شیرینی و لذتبخشی آثار او شده است. محمدی مهمترین عنصر را در داستانهای رفیعی، قصهگویی او دانست و آن را از ویژگیهایی برشمرد که در معدود آثار دیگران میتوان یافت. او به «صغرا» دختر داستان آشار، اشاره کرد و گفت: «هنوز صغرا، دختر داستان آشار در ذهن من مانده است. حتا صدای قورت دادن آب دهان او را میشنوم. اینکه چگونه برای کسانیکه بهخاطر آشار آمده بودند غذا درست میکرد و از آن غذا حتا لقمهای هم به خودش نرسید. اینها هیچوقت از ذهنم پاک نمیشود و این ماندگاری از ویژگیهای آثار رفیعی است.» محمدی، رفیعی را نویسندهای کلاسیک میداند که به تکنیکهای جدید، آگاهانه توجهی ندارد. او خود انتخاب کرده که یک داستانگوی کلاسیک باشد و قصهگویی را دوست دارد.
در ادامه محمدی نکته قابل توجه را در آثار رفیعی، زبان بومی او عنوان کرد. از نظر او هرچند این موضوع باعث محدود شدن خوانندههای آثار رفیعی میشود، اما استفاده بهجا از گفتارهای عامیانه را، باعث گیرایی و شیرینی کارهای او دانست. به عقیده او رفیعی نه تنها در زبان، بلکه در جغرافیای داستانهایش نیز بومیگراست. او همیشه از روستا و ویژگیهایش مینویسد که این بهخاطر شناخت خوب او از روستا و زندگی در روستاست. با اینحال، هرچند که نویسنده سعی کرده تا در مجموعه تازهاش خود را از زبان بومی دور کند، اما هنوز در دیالوگها میتوان بومیگرایی را مشاهده کرد. او علاوه بر آوردن دیالوگهای بومی، ساختار بومی فضای داستانهای خود را نیز در پشت کلمات حفظ کرده است.
محمدی در انجام سخنان خود، رفیعی را از جمله نویسندگانی دانست که دارای شیوه خاص نوشتن خود است. نویسندهای که در آثار او همهچیز را میتوان به شکل واقعی احساس کرد. وقتی از عشق حرف میزند، انگار بهراستی این خود اوست که عاشق شده و در داستان حلول کرده است. آن زمان هم که از مشکلات اجتماعی سخن میراند، آنچنان زیبا مینویسد که فکر میکنی شاید واقعا خود او درگیر این مشکل بوده و هست. به عقیده محمدی، از این لحاظ میتوان رفیعی را نویسنده موفقی دانست. محمدی با این امید که رفیعی در آثارش، به ساختار نیز کمی توجه نشان دهد، به سخنانش خاتمه داد.
بعد از منتقدان این خود نویسنده بود که در جایگاه حاضر شد. رفیعی از تمام کسانیکه در برگزاری این برنامه دخیل بودند، سپاسگزاری کرد. او همچنین نقدهای مطرحشده را مفید، کارآمد و بهجا دانست و گفت: «اگر این نقدها را پیش از نوشتن این مجموعه میشنیدم، شاید این مجموعه به این شکل و یا اصلا چاپ نمیشد. با اینحال خوشحالم که این اتفاقات بعد از چاپ این مجموعه رخ داد.» رفیعی در پایان گفتههای خود به بخشی از کار خود که در عرصه طنز است نیز، اشاره کرد و آرزو کرد کاش به این بخش از فعالیتهای او نیز پرداخته میشد.
در حاشیهی این شب از شبهای کابل، جایزه برندگان ششمین جشنواره قند پارسی که از سوی خانه ادبیات در تهران برگزار شده بود، نیز اهدا شد. این برندگان جزو شاعران و نویسندگان جوان داخل کشور بودند که موفق به شرکت در جشنواره نشده بودند. از اینجمله میتوان به سهراب سیرت، برنده جایزه اول شعر کلاسیک و سید علی موسوی، برنده جایزه نخست بخش داستان و حکیم علیپور، برنده جایزه دوم شعر کلاسیک و نیز وسیمه بادغیسی، برنده سوم بخش داستان اشاره کرد که در این شب جوایز خود را دریافت کردند. لازم به یادآوری است که این شب از شبهای کابل با حضور نویسندگان و شاعران از شهرهای مختلف کشور مثل هرات، مزارشریف و بامیان برگزار شد. در این شب تغییر ساختار اداری خانه ادبیات نیز اعلام شد. پس از این محمدسرور رجایی، بهعنوان مدیر، محمدحسین محمدی معاون، عبدالشکور نظری مدیر دفتر کابل، دکتر حفیظالله شریعتی دبیر علمی شبهای کابل، محمدصادق دهقان، سخنگوی خانه و هادی هزاره بهعنوان مسول نشستهای نقد و بررسی «کتاب ماه» معرفی شد.
به این ترتیب شب پانزدهم از سری برنامههای شبهای کابل که اینبار به نقد مجموعه داستان «پیراهن سیاه با گلهای سرخ» به قلم عبدالواحد رفیعی اختصاص داشت، به پایان رسید. شبهای کابل سلسله نشستهایی است که به همت خانه ادبیات افغانستان هر از چندگاه برگزار و در هر برنامه به معرفی یکی از فعالان عرصه ادبیات افغانستان پرداخته میشود. بعد از برنامه نیز از مهمانان با چای و شیرینی پذیرایی شد.
آنلاین : http://mosafeer.blogfa.com/post-691.aspx