صفحه نخست > دیدگاه > وبلاگ نویس > غریقی به نام گل سرخ دل افگار

غریقی به نام گل سرخ دل افگار

دوشنبه 1 جون 2009

زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )

همرسانی

غریقی به نام گل سرخ دل افگار

. گل سرخ دل افگار، دختر ماه صورتی بود که یک بار در افسانه ها طعمه گرگها شد و فقط سه قطره خونش به زمین چکید و از جای شان سه شاخه گل سرخ رویید. بار دیگر در نزاغ دو قوماندانی که عاشقش شده بودند کشته شد تا قبیله اش از آتش جنگ در امان ماند. و بار سوم در دریای هیرمند غرق شد تا وحدت ملی پا برجا بماند.

گل سرخ دل افگار، قصه سنگ و سکوت است. قصه آه های فروخورده. قصه آرزوهای به زبان نیامده. قصه حقیقت های تلخ.

گل سرخ دل افگار، قصه روستایی در گوشه ای از هزاره جات است، جایی که اگر بگوییم دوزخ است، باید قبول کنیم که مردمش آن را به بهای بهشت خریده اند. دل شان به چشمه ای خوش است که از آسمان می تراود و پشت شان به کوهی گرم است که ناف دنیاست. گل سرخ دل افگار، قصه همان ماجرای شومی است که نگفتنش سزاوارتر است و اگر زبان درازی از سر بی پروایی بازگویش کند، باید پیش از آن که شومیش دامنگیر خلق شود، زبانش را برید و قصه اش را به دریا انداخت.

گل سرخ دل افگار قصه آدم است و شیطان. قصه دیو است و پری. قصه خداست و ملایک. نه نه نه، قصه هیکدام نیست؛ فقط قصه آدمی است. قصه هزاره وافغان است. دو برادری که اعضای یک خانواده اند و خواه ناخواه با یکدیگر جگرجنگی دارند و چون یکی ناتوان تر است، لتی هم می خورد و حقی ازش ضایع می گردد، ولی هیچ عیبی ندارد، تا بوده همین بوده، یک روز دست به جاغه و یک روز دست به کاسه. اگر گوشت هم دیگر را خورده اند استخوان یک دیگر را باقی گذاشته اند.

گل سرخ دل افگار قصه تبعیض نژادی و تعارض قومی است. حقیقتی که سایه اش را چون تاریکی مطلق بر همه گسترده و اینک لازمه زندگی همه شده است. آن قدر بدیهی است که شکی در باره اش به ذهن نمی آید، آن قدر به جاست که سوال از آن بیهوده است و آن قدر رواست که سخن از آن را گناه است.

سالها ما دور هم نشست ایم و قصه پادشاهان روزگاران گذشته و سرزمین های دور را برای هم نقل کرده ایم و خوش بوده ایم که خوبی و بدی شان به ما نمی رسد. حالا از عجایب روزگار، قصه گویی آمده پس از قصه شاه و ملکه، قصه خود ما را گفته است. قصۀ نیکه و دنگر، قصۀ توپیکی و قمر، قصۀ افغان و هزاره. آه که قصه ما چقدر تلخ است! چنان تلخ که چهره ها را دژم می کند؛ چنان تکان دهنده که خوابها را می پراند؛ چنان هول انگیز که زهره ها را می ترکاند. عجبا از قصۀ ما! چقدر گفتنش شرم آور است! برای همین است که اوقات همه تلخ شده است. حیف آن آرامش و امنیت نیست که به هم بخورد! حیف آن خواب و خیال نیست که آشفته شود! حیف آن عیش مدام نیست که ضایع گردد! پس لعنت به این قصه گو! سزاست که زارش بکشند وقصه اش را به دریا افکنند.

گل سرخ دل افگار بازتاب دهنده واقعیت اجتماعی ماست. برملا کننده دردها و نشتری بر زخم کهن. آیا با کتمان درد و پوشاندن زخم می توان از گزندش در امان بود؟ تبعیض نژادی زخم کوچکی بر انگشت ششم ما نیست که پنهان شود، دمل چرکینی بر پیشانی ماست. سالیان سال است که می بینیم و درد می کشیم، ولی نادیده می انگاریم. گاهی هم به تعارفات رویش را می پوشانیم و وانمود می کنیم که بهبود یافته، اما خودمان خوب می دانیم که پنهانش می کنیم، نه درمان. به راستی کتمان همیشگی این حقیقت، چشم حقیقت نگر و قضاوت گر ما را بسته است. حالا اگر یکی بیاید آیینه ای در برابر ما بگیرد و ما خود را آن گونه که هستیم بنگریم، به یقین از چهره کریه خود هراس می کنیم. ما باید پی این هراس را به تن بمالیم. ‌ پیامد این هراس آگاهی است. آن وقت است که اگر اهل صلاح باشیم در رفع نواقص مان خواهیم کوشید.

گل سرخ دل افگار- چنان که گفته اند- قصد تفرقه اندازی ندارد، بلکه در پی برملا کردن تفرقه است. تفرقه و تبعیض بوده که باعث نوشتن گل سرخ دل افگار شده است. در داستان «عشق بازی» پسرهزاره عاشق دختر افغان می شود. اما سنت قومی، به آنها اجازه عاشق شدن را نمی دهد. طبق سنت قومی پسرهزاره ای که جسارت کند و عاشق دختر افغان شود، سزاوار قتل است. بین این دو قوم فقط دشمنی می زیبد نه عشق. اما در داستان این پسر و دختر بر خلاف سنت قبیله ای خود حرکت می کنند و از جان و دل عاشق هم می شوند. حالا تقرقه در این داستان است یا در واقعیت عینی ما؟ در داستان چهار «طرف قبله است» نجف عاشق مار است. چیزی که دیگران از آن می گریزند و دشمنش می دانند. نجف تنها مار را دوست ندارد، بلکه افغان و تاجیک و ازبک و ترکمن و بلوچ را هم دوست دارد. همیشه در زیستگاه های آنها می رود و شب در خانه ها شان می خوابد و نان شان را می خورد. او خود هزاره است و هم نژادان خود را به دوستی به دیگر قبایل دعوت می کند، اما هیچ هزاره ای به حرف او اعتماد نمی کنند و از خود و دعوتش متنفرند. هزاره هایی که حرف او را باور نمی کنند و نمی توانند با او همراه باشند، نمایندگان واقعیت عینی و بیرونی اند. اما نجف که به افغان اطمینان می کند و آسوده در غژدی او می خوابد و دیگران را به دوستی با او می خواند، فقط یک شخصیت داستانی است. حالا تفرقه کجاست؟

در داستان «شبی که نیکه را سایه گرفت» نیکه که خان یکی از قبایل هزاره است، از شدت نفرت و هراسی که از افغانها دارد، در واپسین لحظات عمر دچار جنون می شود و اطرافیان خود را به شکل افغان می بیند. او که تا توان داشته با افغانها دشمنی کرده و جنگیده، در آخر عمر که ناتوان می شود، مشاعرش را از دست می دهد و خود را بی کس و یاور بین انبوهی از دشمنان حس می کند. عاقبت ملایعقوب با تلقین زیاد به او می باوراند که کسانی را که او افغان می بیند، افغان نیستند، بلکه اقوام و آشنایانش هستند. و او پس از باور این تلقین به آرامش می رسد. این داستان با تصویر کردن واقعیت اجتماعی، در فضای داستانی به نیکه خشمگین تلقین می کند که کسانی را که او دشمن می پندارد، دوستانش هستند. این که ما یکدیگر به چشم اوغان و هزاره می نگریم، فقط توهم است و گر نه ما در واقع با هم قوم و خویشیم.

مواردی را که متولیان امر باعث تفرقه دیده اند، باید در همین سه داستان باشد، بقیه داستانها از زاویه های دیگری نگریسته اند و انگشت روی دردهای دیگر گذاشته اند. می بینیم اگر تلخی یی در نقل قصه هاست ناشی از تلخی خود واقعیت است. دیگر سر در زیر برف کردن و چشم بر واقعیت بستن بس است. اگر ما از خدشه دار شدن وحدت ملی می ترسیم، باید با آگاهی در تحکیم آن بکوشیم، نه با تجاهل و تغافل. اگر بپذیریم که وحدت ملی در کار است، عملکردهای نژاد پرستانه آن را متزلزل می کند، نه طرح مسئله. طرح مسئله همیشه مقدمه حل مسئله است. متاسفانه ما هنوز عادت به کتمان و انکار داریم. فکر می کنیم با پاک کردن صورت مسئله، قضایا حل می شوند. ما صد که سکوت کنیم اما در عمل رفتار تبعیض آمیز و تعارض گونه داشته باشیم، به وحدت نمی رسیم. وحدت ملی را گروه های قومگرایی می شکنند که مسلحانه به محدوده زندگی دیگر اقوام تعرض می کنند. وحدت ملی را کسانی می شکنند که از این نوع حرکتها در عرصه سیاسی حمایت میکنند، نه نویسنده ای که با قلمش این واقعیت ها را انعکاس می دهد. بیایید تاب تلخی حقایق را داشته باشیم. اگر وحدت و دوستی آروزی ماست، چه باک اگر عرق شرمی از کردار گذشته بر پیشانی مان بنشیند؟ اگر جرئت اعتراف نداریم، لا اقل تحمل شنیدنش را داشته باشیم. پنهان کردن آتش زیر خاکستر به معنی ایمن بودن از آن نیست.


آنلاین : http://j_khawari.persianblog.ir/post/15

آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره

مجموعه شعر بی نظیر از 125 شاعر شناخته شده ی بین المللی برای مردم هزاره

این کتاب را بخرید
Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

تازه ترین ها

اعتراض

ملیت ها | هزاره | تاجیک | اوزبیک | تورکمن | هندو و سیک | قرقیز | نورستانی | بلوچ | پشتون/افغان | عرب/سادات

جستجو در کابل پرس