ريشه هاي سوخته
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
ريشه هاي سوخته
زندگي در شهر مي رود و در تمام خانه ها خود را به جا مي گذارد تا فصل زندگي زود زود نگذرد و خانه ها خالي از نفس هاي گرم نباشند .
مي رود ... مي رود ... تا دنيا را فرصت تازه دهد، گاهي به خانه اي ميرسد كه سايبان اش را باد برده و همه براي آمدنش انتطار مي كشند و اشك هاي كه در يك لحظه تولد و در لحظه ديگر مي ميرد .
مي رود ... مي رود ... به خانه اي كه وسعت اش به اندازه اتاق خانه آن سوي شهر است و به همان اندازه سفره اش خاليست، اينجا معجزه يعني يك شكم سير به خواب رفتن .
مي رود ... مي رود ... در ميان مردم كه خود را به همه بدهد حتي اگر نشد مي رود كه به پايان بدهد .
مي رود و مي رود تا ديگر دچار اين دنيا نباشد كه باز باد هي مي آيد هي مي آيد و باخود درد ديگر را مي كشد .صدا هاي مغشوش كودكانه اي كه تلاش مي شوند وفرياد مي زنند ...
: - پدر نبر، پدر نزن ، پدر نكن ...پدر ما هم هستيم .
پدر ريشه ها را مي برد كه بسوزاند در دنياي كه در يك لحظه اش ديگر لحظه دومي نيست . پدر گاهي نگاه كن اينجا تمام ما با دلهاي كه از تو تنگ است برايت دعا مي كنيم تا برگردي حتي اگر دير است برگردي و اين خانه را نگاه داري براي فرداي كه خواهد آمد و ما را با خود به فرداي ديگر خواهد برد .
گوشه اي ديگر زني هي جان مي دهد تا خانه اش را با تمام خالي بودن نگه دارد و آسمان دود زده اش را پاك كند او ديگر براي خود و اين ديوار هاي كه تنها پناه گاه خود و كودكان اش شده اند معجزه مي خواهد . او مي داند كه تنها معجزه مي تواند باغچه خانه شان را سبز كند .
پدر در يك ثانيه غولي مي شود كه فقط دود مي كند و دود ... گاهي هم چنان شكسته مي شود كه با نگاه اول مي گريد و مي گريد ... گاهي هم به جان تيكه تيكه خود و آنها مي افتد تا
همه چيز را خراب كند او به معجزه اعتقاد ندارد و رگ هايش از عاطفه خالي خالي اند .
امروز براي هزارمين بار پدر قسم خورده كه ديگر نه مي كشد نه مي خورد و نه دود مي كند او همه را صدا كرد تا اين بار هم دعا كنند برايش ؛ او مثل كودكي شده كه تولد دوباره مي خواهد ...
درد
فرياد
جيغ
و...
آهاي زندگي كجاي ؟
اينجا خانه اي هي تو را مي خواند كه باز بياي و اينجا سبز شود واين ريشه هاي سوخته را جوانه زني و از دوباره زندگي آغاز شود .
آنلاین : http://lightwomen.blogfa.com/p...