در آستانه بیست و نه سالگی...
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
- بیشتر از سه روز است این جمله نیمه تمام " در آستانه بیست و نه سالگی... " هر زمان که کامپیوتر را روشن میکنم به من دهن کجی میکند. شاید دلم نمیخواسته در مورد بیست و نه سالگی ام بنویسم. هرچه به مرز سی سالگی نزدیکتر میشوم، هراسی بیشتر در ذهنم خانه میکند. هراس از اینکه سی سال گذشت و من این سی سال را چگونه زندگی کرده ام؟ نفس کشیده ام؟ خندیده ام؟ گریه کرده ام؟ افتاده ام؟ برخاسته ام؟
- این بیست و هشت سال را خوب زندگی کرده ام با تمام فراز و نشیبهایش. نمیتوانم انکار کنم. زندگی اگر افتادن نداشته باشد، برخاستن معنایی ندارد، زندگی اگر اندوهی نداشته باشد، شادی ها و لبخندهایمان معنایی ندارد، زندگی یعنی اندوختن تجربه های سیاه و سفید، زندگی یعنی " نه" گفتن به آنچه همه در مقابلش سر تایید فرود آورده اند، و"آری" گفتن به انچه همه کتمان کرده اند.
- بیست و نه سالگی برایم سرنوشت ساز ترین سن است. آغازی دیگر. با خود ده سال پیش عهد کرده بودم که باید تا سی سالگی ام تا مقطع دکترا درس بخوانم، باید فیلم بسازم و باید آینده ام را تضمین کنم با آنچه که می آموزم. باورمندم همه چیز را میشود از آدمی گرفت، اما انچه را اندوخته مغز و ذهن است را هیچکس نمیتواند از ما بگیرد. و من به قولی که به خود داده بودم وفا کردم و پای بند بودم. مگر در زندگی ارزشی والاتر از وفا و پایبندی به تعهدات وجود دارد؟ "وفای به عهد" واژگان زرینی است که باید به دیوارهای ذهن بشری آویزان شود.
- چند سال اخیر در زندگیم سالهای مهمی بودند. سالهایی که به نوعی بزرگ شدم، تشکیل خانواده دادم، مسولیت پذیر تر شدم و روز مرگی هایم دیگر تنها متعلق به خودم نبودند. سالهای مسافرتهای پیاپی و شناختن مردمان و فرهنگهایی دیگر. هرچه بهتر شناختم، به همان اندازه هم نوع پذیری و احترامم به تفاوتها نیز بیشتر شد. از همان کودکی یاد گرفته بودم که به دیگران و داشته های بیشتر دیگران حسادت نکنم، و حالا در آستانه بیست و نه سالگی که خود بارها تیر حسادت و کینه توزی دیگران را خورده ام، باورمندم که حسادت کردن به دیگری نشان از حقارت و بی باوری به خویشتن است.
- خداوند را همیشه شکر کرده ام به خاطر تمام موقعیتها و موفقیتهایی که نصیبم کرده است. جایی نوشته بودم: "من زن خوشبختی هستم که میتوانم فیلم بسازم و مسافرت کنم." و امروز در آستانه بیست و نه سالگی جریان این خوشبختی را در روح و جانم احساس میکنم. بابت این احساس خوب تا نهایت بی انتهایی ها متشکرم.
- ورود به بیست و نه سالگی یعنی همین برای من: کار و تلاش بیشتر از گذشته، اندوختن تجربه و زندگی را به معنای واقعی کلمه زندگی کردن. واقف بودن به این امر که من زنی هستم خوشبخت در آستانه فصلی دیگر از زندگی ام، زنی که فیلم میسازد، مسافرت میکند، کتاب می خواند، می نویسد و در تنهایی اش اپرا گوش میدهد. زنی که با خودش و با اطرافیانش رو راست است، هر چند در این رو راست بودن بارها تاوان پس داده باشد. زنی که در هیچ بازی کثیف بشری شریک نبوده است. زنی که زنانگی اش را باور دارد و با صدای بلند در خیابان بی ریایی اش را از عمق دل می خندد. زنی که خود را دوست میدارد و ایچنین است که دیگران را هم میتواند دوست بدارد.
آنلاین : http://toranjterme.blogfa.com/...