نقش آفرینی انگلیسیها در تکوین تاریخنگاری جدید ایران
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
سرجان ملکم با نگارش کتاب «تاریخ ایران»اولین بار بحث ایران باستان و تئوری آریا محوری را به شکل منسجم مطرح میکند و به نوعی به آن اصالت میدهد.هدف این تئوری جنگ با هویت اسلامی از طریق ناسیونالیسم ایران باستان است. در تاریخنگاری ناسیونالیزم شووینیستی ( باستانگرا) محور اصلی این است که اثبات کنند ایرانیها قومی متفاوت از مردم بینالنهرین هستند، یعنی میخواهند بین ایران و مسلمانهای دیگر فاصله بیندازند و ریشههای نژادی مشترک بین ایرانیها و غربیها در ذهنها ایجاد کنند. "شهریار زرشناس" *
تحلیل وتخلیص : انجنیر ـ ش. ساپی
منظور من تاریخنگاری در حوزهی عام است. بعضیها هم بحث از علم تاریخ میکنند. هر علم تاریخی هم به نحوی به گرایشی در فلسفه تاریخ بر میگردد. ببینید ما در غرب یک فلسفه تاریخ داریم.
فلسفه تاریخ غرب فلسفهای است که تاریخ را یک جریان خطی میداند. و بر مبنای مفهوم پیشرفت و ترقی همه چیز را توضیح میدهد. و غرب مدرن را معیار و میزان ترقی و پیشرفت فرض میکند. و بقیه را نیز نسبت به آن میسنجد. موازینی هم دارند که بر آن اساس بعضی را مترقی و بعضی را مرتجع میدانند و بر اساسی همین، نسبت به تمام عالم قضاوت میکنند. منتهی همین تاریخ گرایشها و جریانهای مختلفی نیز داشته است که همه در ذیل همان فلسفه تاریخ و همه نگاهی که کانت و هگل و مونتسکیو و ولتر ... پدید آوردند قرار میگیرند.
این رویکرد به ایران نیز منتقل شده است. اگر مبنا را کتاب «تاریخ ایران» سرجان ملکم بگیریم این میراث برای ما طرحریزی شده است و در ذیل آن گرایشهای مختلفی پیش آمده است.
در منظری که ناسیونالیستهای باستانگرا ارائه میدهند مفهومی مثل نژاد، قوم یا مفاهیم فرهنگی محوریت پیدا میکند. به این خاطر نمیتوان گفت، اینها تاریخ تخصصی است یا عمومی. ولی بر همه حوزهها اثر میگذارد و سایه میاندازد و خیلی بحث مهمی است.از اینجاست که ما تدریجا، نه ناگهانی، شاهد سه جریان عمده تاریخنگاری در کشور هستیم:
۱ ـ جریان تاریخنگاری ماسونی لیبرالی که جریان اصلی است و به لحاظ زمانی هم تقدم دارد. چهرههای مهم آن سرجان ملکمخان، جلالالدین میرزا، میرزا آقاخان کرمانی، آخوندزاه و حسنپیرنیا هستند.
سنت ماسونی لیبرالی همان سنتی است که ناسیونالیزم باستانگرا را در ایران ترجیح میدهد.
اینجاست که تئوری آریا محوری ظهور میکند. میخواهند بگویند که ایرانیها قبل اسلام پیشرفته بودهاند. اسلام باعث افول و انحطاط مردم ایران شد. همین چیزی که همهی شبکههای ماهواره ادعایش را دارند. این تئوری، آریامداری و آریا محور است. به لحاظ زمانی، سرجان ملکمخان اولین نفر است و بعد جلال الدین میرزا- شاه زاده قاجاری متوفی 1289 هجری قمری، صاحب کتاب نامهی خسروان در سال 1285 شمسی – پس از او میرزا آقاخان کرمانی متوفی 1314 هجری قمری میآید که کتاب آیینهی سکندری او بسیار تأثیرگذار است و الگو میشود و تفصیلیتر از کتاب سرجان ملکم است.
از نخستین افرادی که استبداد شرقی را مطرح کرد آخوندزاده متوفی 1295 هجری قمری بود که آن را از غربیها گرفته بود. این میراث در پیرنیا نقطهی عطف دارد – حسن پیرنیا پسر مشیرالدوله بزرگ است که با حق دلالی امتیاز نفت دارسی را به انگلستان واگذار کرد- ایشان کتاب تاریخ ایران باستان را به دستور رضا شاه مینویسد. این کتاب با کمال تأسف هنوز هم مبنای تدریس ایران باستان در دانشگاهها و سیستم آموزشی است. ایشان ایران باستان را در سه جلد مینویسد که البته تمام نمیشود و تا اواسط هخامنشیان میرسد. هنوز هم همهی اشخاصی که درباره ایران باستان حرفی میگویند حاشیه نویسی بر این کتاب دارند.
سیدحسن تقیزاده و عبدالحسین زرینکوب دنباله های همین جریان هستند. تقیزاده بر دوران بعد از اسلام متمرکز است اما نگاه همان نگاه ناسیونالیسم باستانگراست که به دوره بعد از اسلام انتقال داده میشود. در امتدادش ذبیحالله صفا از چهرههای برجسته و یکی از ایدئولوگهای آنهاست. چهره ی بسیار تأثیرگذار در این جریان عبدالحسین زرینکوب است. در مورد عبدالحسین زرینکوب تصوراتی وجود دارد، و طرفداران زیادی نیز دارد، که امروز حرف زدن از او را دشوار کرده است. وی را باید یکی از آخرین حلقه های این جریان تاریخنگاری ماسونی لیبرالی دانست، که حول ناسیونالیزم باستانگرا سامان پیدا میکند. شاید بتوان زرینکوب را مؤثرترین چهره این جریان در 50 سال اخیر دانست. به نظر بنده از ذبیح الله صفا نیز مؤثرتر بوده است. زرینکوب خود را معتدل و متعادل نشان میدهه ولی وقتی عمیقتر به آثار زرینکوب در کتابهای مختلف نگاه کنید، میبینید که فراماسون است. بعد از انقلاب اسنادش نیز منتشر شد و خودش هم انکار نکرد. در تمام کتابهایش به نوعی ماسونیسم را ترویج میکند. در تاریخنگاری اسلام هم ماسونی است. نگاه ماسونی چه خاصیتی دارد؟
از خصیصههای مهم محوری که برای ایرانی مطرح میکند، این است که قوم ایرانی قومی اهل تسامح است. تسامح از اصول ماسونی است، یعنی حق و باطلی نداریم؛ جهاد نفی میشود. یک نوع انفعال است که منجر به حفظ سلطه میشود. بعد میگوید که این تسامح را کوروش به قوم ایرانی داده است؛ یعنی سرمنشاء تاریخ را کوروش میگیرد. معتقد است که تسامح کوروش میتواند جنگ بین طبقات را از بین ببرد. زرینکوب، عمده توجه خودش را روی تاریخ ایران بعد از اسلام قرار میدهد، منتهی عمدتا تکیهاش بر این است که اصل تسامح فراماسونری را به عنوان شاخصه هویت ملی ما جا بیاندازد. یعنی بگوید که ما از اول ماسون بودیم، روح ما اصلا ماسونی است.
در جاهایی که میتواند خیلی شدید به اسلام حمله میکند. رسما به دین تحت عنوان خرافات حمله میکند و جالب این است که این مطالب او بعد از انقلاب بارها تجدید چاپ شده است. زرینکوب معتقد است که روح تسامح و فرصتطلبی ایرانی در عرفان ایرانی و ادبیات عرفانی ظهور کرده است و این را محور قوم ایرانی میداند و میگوید ما باید روی این تکیه کنیم.
بعضی اساتید دیگر هم در دانشگاهها دنبالهرو همین جریان هستند؛ مثلا رضا شعبانی با کتاب «مبانی تاریخ اجتماعی ایران» و خانم شیرین بیانی که تاریخ ایران باستان را نوشته است، جزو دنبالهروهای این جریان محسوب میشوند. آدمیت هم جزء همین جریان است اما بیشتر روی تاریخ معاصر تکیه میکند. نگاه فروغی به تاریخ هم تا حدی ذیل همین نگاه ناسیونال باستانگرا قرار میگیرد.
ناسیونالیزم باستانی سعی میکند که یک نوع هویتسازی بکند. این هم توسط تئوریهای نظریهپردازان یهودی ایجاد میگردد. این نظر از دوران مشروطه زمینهساز حکومت رضا شاه شد و ایدئولوژی رسمی رژیم پهلوی بود. این تفکر تا انقلاب اسلامی ادامه داشت. شعار جمهوری ایرانی تلاش برای احیای همین نظریه است.
۲ ـ جریان دوم جریان مارکسیستی است که آن هم ذیل همان فلسفه تاریخ غرب قرار میگیرد. این جریان نیز به نظریه ترقی و نظریه پیشرفت معتقد است و غرب مدرن را معیار و میزان میداند و اصطلاحاتی مثل مترقی و مرتجع و ... را بر اساس همان ضوابط غربی قبول دارد. با این تفاوت که در مدرنیته به جای این که به سرمایهداری و لیبرالیزم توجه کند وبه مدرنیته سوسیالیسیت توجه دارد. یعنی ایدئولوژی آنها فرق میکند ولی در نهایت مارکسیسم و لیبرالیزم هر دو ذیل مدرنیتهاند.
افراد این جریان در نگاه به تاریخ ملهم از اندیشههای استالین هستند؛ یعنی سیر جامعه اشتراکی اولیه و بعد بردهداری و فئودالی و سرمایهداری و سوسیالیزم و حرفهای که امروزه به طور جدی محل تردید است. مدل متصلبی را در مورد تاریخ ایران و همه ملل بیان میکنند و سعی میکنند برای این حرفها در همه ملتها مصداق پیدا کنند. در صورتی که در مورد تاریخ ایران، این کار بسیار مشکل است؛ چرا که در تاریخ ایران اصلا بردهداری به معنای کلاسیک کلمه وجود نداشته است. حتی اسنادی که در مورد تخت جمشید وجود دارد نشان میدهد که کارگرهای مزدبگیری وجود داشتهاند، اما برده به معنا و مفهومی که در یونان و روم وجود داشته در اینجا دیده نمیشود. بنابراین اصلا نیروی اصلی تولید برده نبوده است و این اساس تئوری جریان تاریخنگاری مارکسیستی را دچار خدشه میکند. اما آنها هر طور شده سعی میکنند برای این نظریهها مصداق دست و پا کنند. مثلا دیاکونوف در مورد «تاریخ ماد» کتابی مفصل نوشته و سعی میکند اثبات کند که ماد تمدن بردهداری بوده و دوران هخامنشیان را دوران بردهداری اعلام میکند.
نکته بعدی اینست که سیر تطور در غرب از بردهداری به فئودالیزم و نهایتا به مدرنیته و بورژوازی انجامیده است، در درصورتی که ما چنین چیزی نداشتیهایم؟!!!
بنابراین، این مدل هم مثل مدل قبلی یعنی مدل لیبرال ماسونی یک مدل تحلیلی است.
جریان دوم تقریبا از سلطانزاده شروع شده است . وی در اندکی پس از مشروطه یک مارکسیست طرفدار تروتسکی بود. او اولین روایتهای تاریخی مارکسیستی در ایران را نوشت. بعد از او حزب توده میراثدار این جریان میشود. احسان طبری، محمدرضا فشاهی، با مقداری تأمل فریدون شایان و امیرحسین آریانپور را میتوان از چهرههای این جریان دانست. آریان پور قبل از انقلاب از مارکسیستهای رسمی و شناخت شده بود و همان حرفهای چهارچوبهای مارکسیت استانیلیاش را مطرح میکرد.
اما بعد از انقلاب به سمت حرفهای نئولیبرالی و جریان سومیها روی آورد. این چهرهها عمدتا به ترجمه تکیه میکردند. ترجمه آثار روسیها مثل همان تاریخ ایران معروفی که کریم کشاوز ترجمه کرده است. تئوری پرداز اصلی اینها کمیتن بود. کمیتن تشکیلاتی بود که استالین برای سازماندهی تمام احزاب کمونیست درست کرده بود تا آنان را تحت پوشش شوروی قرار بدهد همان سیاست کمینترن ـ لنین. البته تئوری معروف مارکس اصلا این مطلب را این گونه معروفی نکرده است. ولی اینها این درک را حاکم کرده بودند. این درک کمیتنی از طریق همه احزاب کمونیستی که در کشورها بود باعث نوشتن کتابها و ترجمهها می شد. این نگاه در ایران هم بود.
۳ ـ نظریه سوم که باز جریان بسیار مهمی است و ما امروز خیلی با آن درگیر هستیم، جریان جدیدی است که قبل از انقلاب سوابقی دارد، اما عمدتا بعد از انقلاب ظهر کرد. نظریهای است که ادعا میکند که در ایران همه مشکلات برمیگردد به یک سنت سیاسی اجتماعی خاص تحت عنوان استبداد شرقی. اگر ما به پیشینه این ادعا برگردیم، مشاهده میکنیم که هرودوت به نوعی چنین حرفی زده است و معتقد بوده اکه ایرانیها مستبد هستند . منتسکیو این مسئله را به طور جدی مطرح کرده و میگوید که شرق اساس استبدای است و نمیتواند آزادی را بپذیرد و آزادی در آن امکان تحقق ندارد. هگل نیز چنین تعبیری دارد. اینها نگاههای نژادی پرستانهی غرب محوری دارند و مدل غرب را مبنا میگیرند و بعد بر این مبنا شرق را متهم میکنند که شرق در دوران کودکی تاریخ است و بلوغ ندارد و چون فردیت به شکل مدرنش نیست پس در شرق آزادی وجود ندارد. یعنی همان نگاه مستشرقانه؟
اما نکته مهم این است که این حرفها را اینها از کجا گرفتهاند؟ غیر از منتسکیو که این بحث را در قرن 19 مطرح کرد شخصی به نام مورگان کتابی نوشت تحت عنوان جامعه باستانی، این کتاب هرچند در مورد بسیاری از دولتهای شرقی به هیچ وجه صدق نمیکرد، ولی آن در زمان مورد توجه قرار گرفت. مورگان معتقد بود که شرق دچار یک نوع کم آبی است و این موضوع موجب میشود که مردم نتوانند به صورت خودکار و خودکفا کشاورزی کنند ونیازمند هستند تا دولت برایشان سیستمهای آبیاری راه بیاندازد؛ یعنی قنات کاهریز راه بیندازد و آبهای محدود را هدایت و کنترل کند، وبه آن نظم بدهد، این قضیه موجب قدرت شاه میشود و شاه تبدیل به قدرت مطلقه میشود و هیج نوع نظامی میانی و یا مدنی یا نظامهایی که شاه را محدود کند وجود ندارد؛ یعنی جوهر تز آنها این است.
بعد شخصی به نام ویت فوگل آمد و این جریان سوم متأثر از همین ویتفوگل هستند. همایون کاتوزیان با تئوری معروف استبداد ایرانی، احمد اشرف و احمد سیف، عباس میلانی، بازرگان و آبراهامیان چهرههای این جریان هستند.
محور بحث کاتوزیان تکرار همان حرفهای منتسکیو و ویتفوگل است. تنها در یک شکل تئوریزه شده و سامان یافته و قالب جدید. جوهر حرفش اینست که ایران جامعهایست خشک و گرفتار کم آبی و جامعهای که در آن امکان شکل گیری یک طبقه اشراف وجود نداشته و نهادهای مدنی وجود ندارند تا شاه را کنترل کنند؛ بنابراین تمام قدرت دست شاه است و او همه کاره است و این را در مقابل جوامع غربی قرار میدهد، مخصوصا در مقابل انگلستان که در آنجا اشرافی وجود داشته، قانون و نظام های مدون وجود داشته که همیشه شاه را کنترل میکردند.
الگوی تاریخ نویسی را درایران سرجان ملکم تدوین کرده است، نگاه وی متأثر از جریان فلسفه تاریخ غرب است. اگر مدل فلسفه تاریخ غرب را نگاه کنیم. اینها یک جریان فلسفه تاریخ دارند که در نظرات هردر، ولتر، گوته، کانت و هگل و ... طراحی شده است. این نظر مفروضاتی دارد از جمله اومانیستی بودن، نگاه کاملا زمینی و غیر دینی، نگاه به عوامل اقتصادی و اجتماعی، نگاه غیر رمز گرایانه و غیر باطنی. در مورد ایران هم ویژگیش همان نگاه باستانگرایی شووینیستی است که گفته شد.
مفهوم تئوری آریایی را اولین بار یک یهودی به نام ماکس مولر که همکار کمپانی هند شرقی و مشاور ملکه ویکتوریا است، در کتابی مطرح میکند. در کنارش یهودی دیگری با نام جمیز دار مستتر در کتاب مطالعات ایرانی حدود 1883- مفهوم قوم آریایی ها با نژاد آریایی را مطرح میکند.
تئوری آریایی در دنیا یک تئوری تقریبا منقرض شده است. حال چرا تئوری ظهور میکند؟ این تئوری قبل از این تاریخ، در خود غرب مطرح نبوده است. این نظر را بعدا می سازند، و بعد که ساخته میشود برای آن دنبال شواهد میگردند. برای این کار، در کتیبه ها دست می برند. تحریف میکنند، عباراتی اضافه میکنند، در ترجمه ها به وفور دست بردهاند، آنها را جابه جا میکنند. این حرف خود غربی هاست. چون جریانی در غرب مخالف اینهاست، و آنها هستند که افشا میکنند. کسانی مثل خانم کومری، نیبرگ سئودی، اشمیت، نانسی دمان. این تئوری ها را زیر سوال می برند. و معتقدند که تئوری آریا محوری قابل اثبات نیست. آقای شاهپور رواسانی در کتاب «اتحادیه مردم شرق» میگوید سه عکس از پاسارگارد گرفته میشود، در یک عکس کتیبه وجود دارد و در دو تا عکس دیگر کتیبه نیست!
نمونه ی دیگرش همین پاسارگاد است که میگویند قبر کوروش است. آنجا کالبد شکافی شده، استخوان دو تا زن بیرون آمده است. اصلا کوروشی وجود ندارد. اگر به روایت خود این آقایان گوش بدهیم، اینها میگویند کوروش در جنگ با ماساژت ها کشته شد و چون پادشاه ماساژت ها زن بود و پسر پادشاه ماساژت ها توسط کوروش کشته شده بود، این زن حرکتی شبیه حرکت هندجگر خوار انجام میدهد. یعنی بدن کوروش را تکه تکه میکند سر کوروش را هم جدا میکند. کوروش اصلا جسدی نداشته که از آنجا بخواهد منتقل کنند و در پاسارگاد بگذارند و برای آن مقبره درست کنند!
تا حدود صد سال پیش بین مردم معروف بوده که پاسارگاد، قبر مادر سلیمان است. و این نظریه که آنجا قبر مادر سلیمان است با استخوان هایی که بیرون آمده هم سازگارتر است. از طرف دیگر هم میدانید که آنجا نفوذ انبیا بنی اسراییل خیلی زیاد بوده است. اینها دروغ هایی فراوانی ساختهاند. بخش مهمی از اسناد تاریخی ما در بایگانی های آنها خاک میخورد و اجازه نمیدهند حقیقت روشن شود.
البته این مسأله فق برای ما نیست پان تورانیزم هم همین است. و جالب است که تمام طراحان این تئوری ها یهودی اند. یعنی پانتورانیزم را هم یهودیان ساختند. اصلا آرمینویوس وامبری که خاطراتش در انتشارات علمی – فرهنگی چاپ شده است. یک یهودی اهل مجارستان در خدمت سازمان اطلاعات انگلیس و از کمپانی هند شرقی است. این آدم تئوری پانتورانیزم را ارائه میدهد. ایشان اصطلاح توران را از شاهنامه میگیرد توران در شاهنامه جز ایران است جزء انیران نیست و آن را یک نژاد میکند و بر اساس آن پان ترکیسم را می سازد بعد لئون کوهن فرانسوی که آن هم یک یهودی است، شروع میکند به نوشتن کتاب پان ترکیسم.
هدف نظریه پردازان آن تجزیه ی خاورمیانه؛ یعنی جهان اسلام از نظر فرهنگی تجزیه شود و ما برگردیم به ریشه ها و هویت های تقلبی که برای ما ساخته اند. میخواهند هویت اسلامی پاک شود. هدف فقط این است و بعد با نظریه آریا محوری بین ما و اسراییل، بین ما و غرب رابطه برقرار کنند. طراحان این نظریه میخواهند، یک پیوند نژادی بین ایرانیها، هندی ها هند آن موقع تحت سلطه انگلستان بود و عبری ها ایجاد کنند.
یعنی ما فکر کنیم که ما پسر عموهای هندیها و یا پسر عموهای غربیها هستیم و هویت مان هم از بقیه منطقه جداست. اصلا میگویند ما از آنها بودیم که یک مدت اسلام فاطلهانداخت و ما دوباره بر میگردیم. خانم بیزانت از طراحان این نظریه میگوید که بشر پنج تمدن ساخته است که هر پنج تمدن آریایی هستند. تمدن هند، بین النهرین، ایران، روم و آخرین تمدن، غرب کنونی است. و اینها یک جریان تمکیل کننده همدیگر هستند. یعنی غربی ها ادامه ما هستند و ما پیشینه آنها هستیم و صورت کامل تمدن، غرب مدرن است. بعد میگوید که این تمدن رسالت جهانی دارد. اکنون انگلستان رسما میگوید، انگلستان و آمریکا باید بر جهان حکومت کنند؛ چون اینها تمدن های جهان سازند. چون به نژادی تعلق دارند که تمدن ساز است و حکومت کردن حق اینهاست؛ یعنی اساسا استعمار را پایه ریزی میکنند. تئوری آریاییها چند هدف دارد ایران را از منطقه جدا کند، از اسلام جدا کند، از اعراب جدا کند، و بعد ایران را به غرب و به هند بپیوندد.
غرب زمانی رشد کرد که باستان خود را در دوران رنسانس بازخوانی کرد؟!!
البته همان طور که میدانید غربیها یونان را احیا نکردند؛ یونان تمدن کاسموسانتریسم (تمدن عالم محور) بود. تمدن مدرن، تمدن اومانیستی بود نگاهی به یونان کردند و بعد چیز جدیدی آفریدند به نام مدرنیته. هدفشان هم این بود کهاندیشه های ناسیونالیستی را محملی کنند که بر اساس آن، مدرنیته را اعمال کنند. درایران بازخوانی نیست، بازگشت است. اما بازگشتی که در واقع ایران باستان ماده ای میشود برای صورت مدرنیته.
نیبورک سئودی در نقد نظریه آریایی عبارتی دارد که میگوید سیاست دینی کوروش نه برآمده از آزادمنشی دینی او؛ بلکه برخاسته از هدف او در تأمین استیلا نسبت بر سرزمین های تسخیر شده بود؛ یعنی میگوید او قصدش آزادمنشی نبود هدف دیگری داشته و در واقع یک کشور گشای، جنگ جو، تا حدی خون ریز بوده که حال ما او را به عنوان بنیان گذار حقوق بشر میدانیم.
حال این که چقدر این حرف بی اساس است نیز باید بحث شود اما از طرفی باید دانست که حقوق بشر، مبانی فلسفی اومانیستی دارد و دانشی اومانیستی است. حال ما ادعا میکنیم که کوروش به خاطر فتح بابل! در قرن 550 قبل از میلاد، بر اساس آن رفتار کرده است و بنیان گذار حقوق بشر است. این از آن مغالطه های اساسی است که کار یهود و صهیونیست هاست و از آن مغالطه هایی است که فقط افراد غافل و جاهل را فریب میدهد .
ــــــــــــــــــــــــــــ
*منبع: http://borhan.ir/Images/News/AtachFile/
http://borhan.ir/NSite/FullSto...
گروه تاریخ سایت برهان؛ درصحبت باآقای شهریار زرشناس . تاريخ: ۶/ ۱۳۹۰/۹
شهریار زرشناس (متولد 1344) تبعه ایران در تاریخ فلسفه و روانشناسی در خارج از ایران تحصیل کرده و تاکنون بیش از بیست اثر مکتوب از او به چاپ رسیدهاست. همچنین نویسندة کتابهایی چون «اشاراتی دربارة لیبرالیسم در ایران»، «توسعه»، «جامعة مدنی»، «سرمایهسالاری»، «نیمة پنهان آمریکا»، «مبانی نظری غرب مدرن»، «واژهنامه فرهنگی، سیاسی»، «نگاهی کوتاه به تاریخچة روشنفکری در ایران (دو مجلد)» و «نیهیلیسم» است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
** جان ملكم John Malcolm كه به پاس خدماتش به دولت متبوع خود انگلستان لقب سر Sir گرفته،درسال 1813 با تاليف خود «تاريخ ايران» را كه كلا حدود هزار صفحه است و آن را در هند تكميل كرده بود به دست چاپ داد ولي تاريخ انتشار نسخه هاي اصلي كه از آن به جاي مانده سال 1815 را نشان مي دهد.
جان ملکم از افسران واحدهاي نظامي انگلستان در «هند» بود كه مامور ديدار از ايران شد از سال 1800 ميلادي تا 1810 سه بار به ایران آمده بود.
جان ملکم ـ يك مامور دولت متبوع خود بود و منطقا هرگونه تلاش و فعاليت او در جهت اجراي سياست انگلستان قرار داشت و يكي از كارهاي هر مامور سياسي، جمع آوري اطلاعات پيرامون حوزه ماموريت است و به احتمال زياد تاريخ نگاري او نيز با تاييد قبلي دولت انگلستان بوده است. كه هزينه تنظيم و نگارش تاريخ او را هم تامين كرد و تسهيلات
كار وي را فراهم ساخت و وسايل و افراد لازم را در اختيارش گذارد.
مأمورانی دیگر انگلیسی مانند: مونت استورات الفينستُن (Mount Stuart Elphinstone) کتابى درباره افغانستان نوشت.(مونت استورات الفنينستن، An account of the kingdom of Caubul ، ۲ج (لندن، ۱۸۱۵) .
هنرى پاتينجر (H.Pottinger) کتابى راجعبه سند و بلوچستان (ه.پاتينجر، Travals in Beloochistan and Sinde ،”لندن، ۱۸۱۶). انترنت ، گوگل
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*** " صد سال است تمام دانشگاههای اروپا و آمريکا به وسيله ی تيم بزرگی از ايران و اسلام و خاورشناس و متخصص در اکتشاف و موزه داری و زبان دانی، که در بخش عمده يهودیاند، با حمايت و سرپرستی کليسا و کنيسه و به مدد کوهی از تاليفات بی بها، به تمام زبانهای کاربردی در جهان، ايرانيان را عليه همسايگان و اقوام بومی درون مرزی خود، با تلقين ادعاهای برتری طلبانه ی قومی و ملی، تحريک میکنند.
در اين صد سال، تمام بدنه ی روشن فکری ايران، مراکز آموزشی، رسانههای ملی اعم از راديو و تلويزيون و مطبوعات و احزاب، دانشگاه ها، ادارات و دستگاه ديوانی دولتی، و ناباورانه تر از همه، بخش قابل توجهی از روحانيت، پيوسته و با تعصب و به صورتهای مختلف، اين گونه داده های قلابی يهوديان را تاييد کردهاند." پورپیرار
پيامها
18 جولای 2012, 12:59
سافی ماما نقش انگلیس ها در تاریخ سازی اوغانستان و قبیله حاکم چگونه بوده است؟