افسانه
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
افسانه
یکی بود یکی نبود
شاهزادهای دل کنده
از تخت و تاج بود
روزی در بیشهای
به آشیانهٔ سیمرغی رسید
سه تا جوجه سیمرغ دید؛
یکی گریان
یکی خندان
و یکی اندوهگین
شاهزاده گفت: این چه
حالت است؟
آنکه میگریست گفت:
در این نزدیکی اژدهایی
است
و ما سه تن ناهار سه
روزه آن اژدها
از ما سه تن آنکه میخندد
خوراك روز سوم اوست
آنکه اندوهگین است
قوت روز دومش
و من که گريانم
تا ساعتی دیگر لقمه
خام اژدها خواهم بود
آنلاین : http://baghchar.blogfa.com/pos...