دختری از کابل
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
چند روز قبل این دخترک متفکر را در ده بوری دیدم که با سنگچل بازی می کرد. از موتر پیاده شدم و عکسش را گرفتم. مدتی بعد وقتی به عکسش نگاه می کردم، حس کردم که می خواهم از زبانش چیزی بنویسم.
تو مسوول است که زحمت بکشی و دنیا را جای بهتری برای ما بسازی. در همین کودکی، من مادرم را دیدم که شبانه لت و کوب می شود. من دخترِ چهارده ساله همسایه ما را دیدم که از ترس عروسی و نرفتن به مکتب گریه می کرد. من برادرانم را دیدم که غذای بیشتر، کتاب های بهتر، بایسکل های زیبا و آزادی رفتن به بیرون و بازی کردن را به دست آوردند و خواهرم را دیدم که به خاطر آزار و اذیت در راه مکتب گریه می کرد. این جهان برای پرورش من جای خوبی نیست و تو مسوول این استی که آنرا تغییر بدهی. تو مسوول استی که برای حقوق من و خودت مبارزه کنی. شرم است اگر من در همان وضعیتی بزرگ شوم که مادرم بزرگ شده بود. شرم است اگر دخترِ من هم مرا در زیر لت و کوب ببیند. شرم است اگر دختر من هم در دامان من از آزار دیدن در سرک ها گریه کند. هیچ کسِ دیگر به داد ما نمی رسد. هیچ کس دیگر وقت این را ندارد که به من توجه کند. هیچ کس دیگر توانایی و جرات این را ندارد که از من و تو دفاع کند. تو باید این کار را کنی. تو باید برای آیندهء من و زندگی و حق خودت مبارزه کنی.
پنجم ماه رمضان، کابل، افغانستان
دستهبندی شده در: یادداشت ها
آنلاین : http://noorjahanakbar.wordpres...