روایت واجب الحج شدن یک روحانی در سه پرده
روایت واجب الحج شدن یک روحانی در سه پرده
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
اشاره:
حج؛ خانهای خدا، یکی از فرعیات دین اسلام است که براساس تمکن مالی؛ بر هر مسلمانی واجب میگردد. حج برای دین اسلام بسیار مهم است؛ یعنی بعد از نماز، روزه، زکات وخمس، حج در مکان پنجم قرار دارد. این یعنی اینکه زیارت خانهای خدا برخیلی از فرعیات دیگر دینی ارجحیت دارد.
اشاره:
حج؛ خانهای خدا، یکی از فرعیات دین اسلام است که براساس تمکن مالی؛ بر هر مسلمانی واجب میگردد. حج برای دین اسلام بسیار مهم است؛ یعنی بعد از نماز، روزه، زکات وخمس، حج در مکان پنجم قرار دارد. این یعنی اینکه زیارت خانهای خدا برخیلی از فرعیات دیگر دینی ارجحیت دارد.
برخی آدما واجب الحج پا به دنیا میگذارند وبرخی دیگر با بدست آوردن ارث ومیراث؛ در ایام جوانی به این مقام مهم نایل میگردند؛ اما اکثریت مسلمانان کشور عزیز ما افغانستان، با کار وتلاش وزحمت شبانه روزی خود واجب الحج میشوند.
در این مطلب مراحل واجب الحج شدن یک روحانی را در سه پرده روایت میکنم.
نکته مهم: روحانی جماعت دودسته هستند. دستهای اولی که فقط برای کسب علم ودانش زحمت میکشند ودرتمام عمرشان هیچ وقت هوای زیارت کعبه به سرشان نمیزند، یعنی هیچ وقت نمیتوانند آنقدر پول جمع کنند که واجب الحج بشوند. این دسته در طول عمرشان به هیچ نهاد مالی، دولتی ویاخصوصی وصل نمیشوند. در این راه روحانیونی بودهاند که مرجع تقلید شده وکتاب توضیح المسایل هم چاپ کردهاند ولی هیچ وقت پولی کافی نداشتند تا راهی خانه خدا بشوند. اما دسته دوم روحانیونی که یک جورایی در نهادهای مالی، دولتی وخصوصی وصل بودند، خیلی زود واجب الحج شده وراهی خانهای خدا شدهاند.
پردهای اول:
سالهای آخرحکومت اسلامی طالبان بود. مهاجرت مردم هزاره به سمت ایران ودیگر کشورها به شدت تمام ادامه داشت. در چنین وضعیتی، در محل کارم در ایران، با روحانی ساده که به تازگی به ایران رسیده بود، آشنا شدم. در همان پرس وپال اول، به اصطلاح با هم رفیق شدیم.
در سال اول حضور این شیخ، بنا بر اقتضای شغلیام چند بار اورا دیدم. ظاهر ساده، بدن لاغر، عبا وعمامهای مستعمل ورنگ رو رفته، مانند تمامی مهاجرین نورسیده از ظاهرش پیدا بود که در افغانستان زندگی فقیرانهای داشته و از سوی تغذیه شدید رنج برده است. صورت استخوانی وبدون چربی ودهان که نصف دندانهایش ریخته ونصف دیگر هنگام خندیدن به هر رنگی میماند جز سفیدی، به خوبی نمایان بود.
در یکی از ملاقاتهایمان، کاغذی به اندازهای A۵ را از جیبش بیرون آورده گفت: من نماینده ایت الله محقق کابلی در این شهر شدهام، گفتم خدارا شکر خیلی عالیه. حالا چه کارهای باید انجام بدهی؟ کمی مکث کرده گفت: کاری دینی ومذهبی، از قیبل خواندن عقد ازدواج، طلاق وگرفتن خمس و وجوهات شرعی.
در طول سالهای گذشتهگاه گداری او را میدیدم، هر بار که دیداری تازه میشد، اورا سرحالتر، خوش نگتر، چاقتر، سفیدتر والبته با سرو وضع تمیز ومرتب وبا عبا عمامهای نو ودست اول وبا دندانهای سفید (مصنوعی) که بیشتری اوقات شعرهای را به صورت نامفهوم باخودش زمزمه میکرد.
از انجایکه آدم احساسی هستم، با دیدن پیشرفت وطرقی زندگی این روحانی هموطن هزاره، از شما چه پنهان از خدا که نمیشود پنهان کرد، کلی کیف میکردم و لذت میبردم وخداراشکر میکردم که وضعیت یک روحانی ومبلغ دینی روز بروز بهتر میشود؛ این یعنی اینکه وضعیت اقتصادی مردم مهاجر خوب است، ازدواج فراوان شده ومردم وجوهات شرعی خودرا سر وقت پرداخت میکنند.
پردهای دوم:
دوسال قبل در چنین روز های بود که جناب شیخ؛ همراه با چند نفر تصمیم گرفتند حاجی بشوند وبرای قسمتی از انجام مراحل سفر حج، نزد من آمدند. به گرمی از آنها استقبال کردم وخیلی خوشحال شدم که هموطنانم به سفر حج مشرف میشوند. در زمان کارهای این شیخ وهمراهانش در حال انجام بود، چند خانم میانسال هموطن مهاجر به محل کارم آمدند. به محض رسیدن، همگی با جناب شیخ به گرمی حال واحوال کردند. باخودم گفتم؛ به به؛ عجب شیخ مردم داری هست خداوند حفظش کند.
مدت کمی از حال و احوال آنها نگذشته بود که جناب شیخ خطاب به یکی از خانمهای هموطن گفت: آغا کجایه؟ چند وقته که ندیدوم؛ بگو قسطهای دفترچه اغب افتیده. خانم هموطن با دستپاچگی ومن من کنان گفت باشه جناب شیخ، موگوم. چند وخته بیکاره، پیسه میسه نیه. خدا شایده جانی بچهها....!
این قسمت از گفتگو بین جناب شیخ وخانم هموطن مهاجر، مرا سخت کنجکاو کرد، البته کنجکاوی من با ذهنیت منفی نبود، فکر میکردم این شیخ از مو سسه خیریه برای این خانواده وام گرفته وحالا برای پس دادن قسطها با مشکل مواجه شدهاند. به همین علت خیلی دلم میخواست ببینم قضیه از چه فرار هست.
جناب شیخ وهمراهان رفتند وزمانیکه مطمئین شدم دیگر صدای مارا نمیشنوند، ماجرای دفترچه را از خانم هموطن پرسیدم وایشان گفتند؛ حدود ۸، ۹ ماه پیش رفتیم پیش این شیخ تا خمس مال ودارایی خودرا پرداخت کنیم که اگر خدای نکرده یک وقتی مرگ سراغ ما آمد، بدهکار خداوند نباشیم؛ آن زمان پول نقد موجود نداشتیم تا پنج یکی پول پیش (رهن خانه) را پرداخت کنیم، برای همین این جناب شیخ محبت کردند ودفترچه درست کرده به ماداد تا سر هرماه کم کم پرداخت کنیم، این طوری هم به ما فشار نمیآید وهم بدهیمان به خدا تمام میشود ولی حالا ۹ ماه گذشته ما هنوز نتوانستیم حتی یک فسط دفترچه را پرداخت کنیم، حالا شوهرم از خجالت توی هیچ مجلس ومهمانی نمیتواند برود، این جناب شیخ هرجا مرا میبیند همین پیغام را میدهد.
پردهای سوم:
چند روز قبل دوباره دیدمش، مثل همیشه سرحال بود. جملات شعر گونه و نامفهمومی را زمزمه میکرد. پرسیدم؛ جناب شیخ مکه رفتن چه شد؟ آهی کشید واز زمین زمان نالید، از بدشانسی خودش واز نامهربانی کشور ایران وسازمان حج وزیارتش که چرا علاقمندان مهاجر را اجازه نمیدهد به آرزویشان که زیارت خانه خدا هست برسند. کمی به حرفهایش گوش دادم وبعد گفتم؛ جناب شیخ؛ نطلبیده، شاید خیر این است. کمی به فکر فرو رفت ودستم را فشرد وخداحافظی کرد.
تکمیلیه:
نقل است که در شهری خشک سالی شدیدی حاکم میشود ومدتها بارانی نمیبارد. زاهدان، حاجیان، کربلائیان، بزرگان وتمام مردم، برای برگزاری نماز باران از شهر خارج شده ودستها به طرف آسمان نماز باران خواندند؛ اما غافل ازاینکه، خداوند با دختریست که ته چکمه اش سوراخ است.
مدت دوسال است که میانه کشورهای ایران وعربستان شکر آب شده است؛ به همین علت، عربستان سهمیهای زائرین ایرانی را کاهش داده ومتعاقب آن، مهاجرین افغانستانی از نعمت زیارت خانه خدا محروم شدهاند. دقیقا شیخ مورد نظر ما دوسال است که برای تشرف به خانهای خدا انتظار میکشد.