بدرود روح سرگردان سرگردان سرگردان
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
ضیا قاسمی را از شعرهایش
میشناختم که در دهه 1370 در «گلبانگ» و «درّ دری» منتشر میشد. در سال 1377 نیز به نمایندگی
از «انجمن شعر و ادب مجتمع آموزش عالی قم» که عضو بنیانگذار آن بودم، او را برای
شعرخوانی دعوت کردیم. این حضور چند بار دیگر نیز تکرار شد. با این حال،
اولین همکاری عملی با دوستانی نظیر ضیا
قاسمی و محمدحسین محمدی در «این قند پارسی» (1381) رخ داد.
آن زمان در بخش
حقوقی «کانون مطالعات افغانستان» فعالیت میکردم. پیش از آن، در پی همکاری با «پامیر»
((نخستین نشریه دانشجویی دانشجویان افغانستان در تهران) از طریق دوست عزیزم، ظاهر
نظری ـ که اکنون در استرالیاست ـ دوستانی نظیر محمدباقر محقق، سردارمحمد رحیمی، جواد
محقق، ناصر محقق، فرید خروش، حسن عبداللهی، یاسین رسولی و جعفر مهدوی را یافته بودم. آنگاه
با شکلگیری «کانون مطالعات افغانستان»، در بخش حقوقی آن و مجله «مطالعات افغانستان»
فعال شدیم. دوستی با محمدامین وکیلی عزیز نیز یادگار آن دوره است. راهاندازی
«پوهنتون» (به معنای دانشگاه؛ نخستین نشریه دانشگاهیان افغانستان) در همان دوره
صورت گرفت.
کانون مطالعات
افغانستان، همایش «این قند پارسی» را در تابستان 1381 در «فرهنگسرای بهمن»
(تهران) برگزار کرد. در همان دوره بود که ضیا مرا به محبوبه ابراهیمی و محمدحسین
محمدی معرفی کرد. با شکلگیری «خانه ادبیات افغانستان» در سال 1382، همایش «قند
پارسی» به زیرمجموعه این نهاد ادبی تبدیل شد که تاکنون شش دوره از آن در تهران
برگزار شده است. دوستانی نظیر ضیا قاسمی، محمدحسین محمدی، محبوبه ابراهیمی، شکریه
عرفانی، حفیظالله شریعتی، منیژه تمنا و عارف جعفری در نخستین هیئت مدیره خانه
ادبیات به عنوان بنیانگذار حضور داشتند.
به این ترتیب، از طریق آشنایی با کانون مطالعات، عضو خانه شدم. تنها در دومین دوره
جشنواره قند پارسی که نخستین دوره رقابتی آن بود، به عنوان شرکتکننده حضور داشتم. پس از آن، چون عضو فعال خانه و مسئول یکی از بخش های ستاد اجرایی یا دبیرخانه جشنواره شدم، مانند حضور در مدیریت روابط عمومی، ستاد خبری و
مدیریت علمی؛ از حضور در بخش رقابتی، محروم گشتم. در عوض، همکاریام با این جشنواره، همیشگی شد.
همکاری با مجله «فرخار» نیز از وقتی آغاز
گردید که ضیا درخواست کرد در بخش شعر ایران فعالیت کنم. آن زمان، محمدحسین عزیز، مدیرمسئول
بود و محبوبه، سردبیر. بخش شعر ایران را با معرفی «حسین منزوی» آغاز کردم. یادم میآید
چندی قبل از درگذشت منزوی بزرگ با وی مصاحبه کرده بودم و بخشی معرفیگونه از آن را
در شماره سوم فرخار زدیم. منزوی از همکلاسی بودن خود با دکتر محمدسرور مولایی و مخدوم
رهین (وزیر کنونی اطلاعات و فرهنگ افغانستان) در دانشگاه تهران گفت و بسیار خوشحال
شد که قرار است در نشریهای افغانستانی، آثارش معرفی شود.
از اینکه بگذریم، آنچه در دوره همکاری
با مجله «فرخار»، چه در دوره عضویت در شورای نویسندگان مجله و چه در دوره سردبیری
آن، برایم جذابیت داشته است و دارد، لذت همراهی با محمدحسین محمدی است که از من
کار میخواست و نظمش مرا جذب خودش کرد.
در این میان، دلیل انتخابم برای اداره بخش
شعر ایران در مجله «فرخار»، ارتباط فراوان و همیشگیام با دوستان ایرانی در
دانشگاه و شاعران و نویسندگان ایرانی بود. در این زمینه هم همیشه تلاش داشتم
دوستان ایرانی و افغانستانی بیش از پیش با فرهنگ مشترک خویش آشنا شوند و دوستیها
افزونتر گردد. این تلاشها به گونهای بود که در چند دوره، غرفه نشریات دانشجویی
افغانستانی (از جمله پامیر و پوهنتون و ...) و شماری از نشریههای دانشجویی ایران،
در دانشگاه تهران یکجا برپا شد و چه دوستان خوبی با هم آشناتر شدند.
همین روحیه سبب شد روزی در محفلی،
سردارمحمد رحیمی به شوخی از ضیا بپرسد: «من نفهمیدم بالاخره این «صادق»، افغانی
است یا ایرانی؟» ضیا گفت: «صادق، ایرانیترین افغانی و افغانیترین ایرانی است». به
ضیا گفتم: «حالا این مدح بود یا ذم؟» او هم رندانه و ادیبانه پاسخ داد: «مدح شبیه ذم».
(نام صنعت ادبی)
هنگامی نیز که به کابل رفتم، ضیا و
محمدحسین، زیر باران بهاری، در میدان هوایی کابل به استقبالم آمدند و این یکی از
خاطرههای خوبی بود که ماندگار شد. قرار بود در بخش مدیریت خبر تلویزیونی در کابل،
همکار ضیا و محمدحسین شوم که قسمت نبود، ولی همیشه همدیگر را میدیدیم. با همکاری
شماری از دوستان مقیم کابل نظیر شکور نظری و محمود جعفری توانستیم دفتر «خانه
ادبیات افغانستان» را در کابل راه بیاندازیم. «شبهای کابل» هم با همدلی همه
دوستان آن زمان مقیم کابل پا به عرصه حیات نهاد. برای اینکه از یادکرد دوستان آن
زمان غافل نشوم، گزارش آن را از شماره چهارم مجله «فرخار» میآورم: «اندیشه
برگزاری برنامهای که به فضای دلمرده ادبی در کابل رونق بدهد، نخستین بار در گفتوگوی
محمدصادق دهقان، محمود جعفری و سید عاصف حسینی به میان آمد. سپس برای عملی کردن
این اندیشه، موضوع با سید محمدضیا قاسمی مطرح شد. پس از چندی، با گرد هم آمدن
دوستان دیگری نظیر محمدحسین محمدی، عبدالشکور نظری، علی محمدی، جواد رها، آصف
آشنا، کاظم حمیدی رسا، عباس فراسو، حلیم سروش، محبوبه ابراهیمی، رضا ابراهیمی و
ژکفر حسینی، عزم همه برای برگزاری چنین برنامهای جزم گشت. نام «شبهای کابل» را
محمدحسین محمدی پیشنهاد کرد. محمدصادق دهقان هم به دبیری آن برگزیده شد. در این
میان، دیگر عاصف به اروپا کوچیده بود و نبود تا برپایی این همایش را ببیند». (مجله
فرخار، شماره 4)
پیش از
آنکه سخن پایان گیرد، از علی یعقوبی (شاهد) یاد کنم که بنیانگذار اولیه جلسههای
هفتگی شعر مهاجران افغانستان در تهران بود و همراه همیشگی خانه تاکنون و نیز
محمدسرور رجایی که ماندگاری خانه پس از سال 1385 و رفتن ضیا به کابل، مرهون تلاش
خستگیناپذیر اوست. شنبه این هفته، ضیا که در سال 1385 از ایران به کابل رفته و به
ناگزیر، در سال 1390 و در آستانه قند پارسی ششم به تهران بازگشته بود، به سوئد
مهاجرت کرد.
به یاد
دوستیهایمان که پر از لحظههای گاه تلخ و شیرین زندگی است، عاشقیهایمان را حرمت
مینهیم. تا دیداری دیگر با همه آنانی که از روز نخست تا آخر در کنار خانه میمانند،
آن هم در روزهایی که آرزو میکنم برای تک تک دوستان مهربانم در خانه ادبیات
افغانستان، سرشار از فرشتگی باشد؛ این گفتار را با شعر قشنگی از میان شعرهای
عاشقانه ضیا به پایان میبرم.
لبانت، قند
"مصر"ی، گونههایت، سیب "لبنان" را
روایت می
کند چشمانت، آهوی "خراسان" را
من از هر
جای دنیا، هر که هستم، عاشقت هستم
به مهرت بستهام
دل را، به دستت دادهام جان را
چنانت دوست
میدارم که با شوق تو میخواهم
بسازم وقف
چشمت، تاکهای مست "پروان" را
بگویی، سرمهدانت
میکنم بازار "کابل" را
بخواهی، فرش
راهت میکنم لعل "بدخشان" را
تو را من
میپرستم بعد از این، تا هر زمان باشم
نمیسازم
دگر در "بامیان"، بودای ویران را
تو یاقوت
"یمن"، مشک "ختن"، ماه "بخارایی"
به زلفت بستهای
هر گوشه، دلهای پریشان را
کنار پنجره،
آواز میخوانی و افشانده است
صدایت، رنگ
و بوی هر چه گل، هر چه گلستان را
کنار پنجره،
گیسو به گیسوی شب و باران
حواست نیست،
عاشق کردهای حتا درختان را
آنلاین : http://chendavol.blogfa.com/po...