صفحه نخست > دیدگاه > ژیست‎های روشن‎فکر مآبانه

ژیست‎های روشن‎فکر مآبانه

محمد علی فکور
پنج شنبه 4 جولای 2013

زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )

همرسانی

در پیوند به آنچه این‎روزها دوستم در شمال انجام می‎دهد، حرف و حدیث‎های ضد و نقیضی گفته شد. دوست ما عبدالشهید ثاقب آن را صف‎بندی قومی خواند و در مورد نتیجه‎ی آن –به نحوی تهدید آمیز- نوشت: دوستم با ایجاد پان‎ترکیسم، در صدد نزدیکی هزاره‎ها و ازبک‎ها است و اگر این اتحاد صورت گیرد، تاجکان مجبورند با پشتون‎ها ایتلاف کنند و در کنار هم بایستند که برای جریان عدالت‎خواهی مفید تمام نخواهد شد. اسد بودا نویسنده‎‎ی دیگری بود که به نقد این تحلیل (تهدید)، حمایت انسانی و عقلانی خود را از حرکت‎های اعتراضی ترک-تباران اعلام داشت و به گونه‎یی آن‎را برحق دانست. کامنت نویسان به تایید یا رد این دو نویسنده، کمی فضای آشفته‎تری را خلق کردند، تاجایی‎که کار به فحش و دشنام هم رسید و به ثاقب و بودا عنوان‎های غیر اخلاقی دادند. این فضای متشنج من‎را هم آرام نگذاشت و مجبور به نقد نوشته‎های ثاقب و بودا کرد. با نقد نوشته‎های ثاقب، او اما من‎را متعصب خواند – که بودا را هم با همین عنوان نقد می‎کند- و با این کار می‎خواست که از یک‎طرف، به نحوی عقده‎گشایی کرده و از طرفی، من دست از مخالفت و ملامت نویسی‎هایش بردارم. در بحث‎های طولانی من‎و او، من برایش قبولاندم که نوشته‎های زهرآگین او فقط می‎تواند منجر به وخامت جریان عدالت‎خواهی شود و همین طور سرآغاز توهین‎ها و هتاکی‎های دو طرف.
ثاقب، شخص توانا و خردورزی هست، اما اگر نمی‎تواند در "نقد بر خودی" موفق شود و عینِ مطالبی را که با جرات بر رهبران یا توده‎های اقوام دیگر می‎نویسد، در مورد خود نمی‎تواند، تقصیری ندارد؛ زیرا این رسم به‎جا مانده از پیشینیان است و او هم مولود همین جامعه است. درست است که ثاقب مثل دانش‎جویان شرعیات (مرگ‎بر پیپسی) و (مرگ‎بر دموکراسی) نمی‎گوید، اما از نوشته‎هایش پیداست که می‎خواهد مثل شوونیست‎های حکومتی –که پشتون‎ها را قهرمان تاریخ معرفی می‎کنند-، برای تاجک‎ها چنین نقشی را ایفا کند. من احترام زیادی به تمام اقوام و مخصوصا به برادران تاجک دارم، و از دوستان تقاضامندم که این نقد را نقدِ بر تاجکان نه، بل بر نوشته‎های جناب ثاقب بپندارند. من می‎گویم مشکل او نیست؛ زیرا در طولِ ‎تاریخ، تحلیل‎گران، پژوهش‎گران و صاحب‎نظرانِ داخلی و خارجی دلایل متعددی را برای گرفتاری مردم افغانستان در دام فتنه‎ها و بیماری‎های تک‎محوری و خود بزرگ‎بینی بر شمرده و هریک به اندازه‎‎ی توان و نگرش فکری و سیاسی خویش، راه حل‎هایی طرح کرده‎است، اما هیچ‎یکی از این تحلیل‎ها و طرح‎ها دردی را درمان نکرده و مشکلی را حل نکرده است؛ زیرا راه‎حل را نه آن‎گونه که نجات دهنده‎ی این کشور از حلقوم شرربار تباهی؛ یعنی ملی‎گونه باشد طرح کنند، بلکه مغرضانه و جانبدارانه طرح کرده‎اند. در تاریخ‎نویسی‎های این کشور (اعم از تاریخ درباری و غیر درباری) آشکارا مشاهده می‎شود که ستایش قومی و انزجار دیگری به صورت فراگیر، گفتار و نوشتار آنان را زهرآگین کرده است و سمت‎و سوی قومی و ملیتی گرفته و بعضا از گفتن حقایق چشم پوشی کرده‎اند. از قدیم گفته‎اند که فرد تابع جامعه است، نه برعکس. ثاقب نیز جزو همین جامعه است. جامعه‎یی که در آن گروه‎های کمونستی، سکولار، لیبرال، پشتونیست، مغولیست، ناسیونالیست و... همه‎و همه به نام دموکراسی،‌ ترقی،‌ وطن پرستی، خلافت،‌ امارت، اسلام و مسلمانی سال‎های سال است که با سرنوشت مردم افغانستان بازی کرده‎اند و خواسته‎ها و نظریات شان‎را تحمیل کرده اند، اما افغانستان ساخته نشد و گرهی از مشکل باز نشد. در مقابل به طور روز افزون مشکلات پیچیده‎تر شد.
برعلاوه، بسیاری از گروه‎های مذکور و رهبران و دست‎اندرکاران آنان با چهره‎عوض کردن‎ها و ایجاد گروه‎ها و ایتلاف‎های گوناگون و مکرر و به اشکال مختلف بار دیگر، خود را نجات دهنده‎‎ی افغانستان و دلسوز مردم این سرزمین قلمداد کرده و تقصیر آتش‎افروزی، نفاق و بدبختی را به گردن یک‎دیگر می‎اندازند.
فتنه‎ی قوم‎گرایی –که دامن‎گیر همه‎ی ماست- چون غده‎ی سرطانی‎ست که بر پیکر مردم افغانستان ریشه دوانیده و قوم‎گرایان هر قوم، قوم‎گرایی خود‎شان ملی‎گرایی و قوم‎گرایی دیگران را خیانتِ ملی به اثبات می‎رسانند. مخصوصا روشنفکران و نویسندگان متعصب و قوم‎گرا از هر قوم و تباری به‎خصوص در دو دهه‎ی اخیر چنان تاریخ افغانستان را برمبنای قوم‎گرایی زهرآلود نوشته‎اند که اثرات سوی آن نه تنها نسل های امروز، بلکه نسل‎های آینده را نیز مسموم خواهد کرد.
نتیجه‎ی این تاریخ‎سازی‎های شوم به سایر قوم‎گرایان پیرو نیز جرات می‎دهد که با استفاده از این آثار و منابع، نیروی فکری خویش را مستحکم تر ساخته و با اراده‎تر تزیین کنند و به صورت روشن‎فکر‎مآبانه وارد عمل شوند، نتیجه‎ی آن زمینه‎ را برای استفاده‎جویان و صیادانی‎که در کمین نشسته‎اند و از آب گِل آلود ماهی می‎گیرند، مساعد می‎کند و نتیجه‎ی آن ادامه‎ی بحران‎پایان ناپذیری می‎شود که جلو مدنیت را گرفته و فلاکت و بدبختی ما را تداوم می‎بخشد. افغانستان گرفتار اختلافات قومی، زبانی، سمتی، فرهنگی و سیاسی شدیدی‎ست که همگرایی قومی و وحدتِ ملی به جز شعار در آن موجود نیست. این وضعیت به ادامه‎ی بحران این کشور و پیچیده‎تر شدن آن کمک کرده است، نه به حل آن. آنچه وجه مشترک همه‎ی ماست، تکرار این شعارهاست، نه عمل بر آن. جهان‎‎بینی ما را، پیش داوری‎های قومی، منطقوی، مذهبی و زبانی ما تشکیل می‎دهد، نه فراتر از آن.
در این میان آنچه جالب توجه است، ژیست‎ها و ادعاهای روشنفکرانه‎یی‎ست که ثاقب از خود بروز می‎دهد. او می‎خواهد به اثبات برساند که هم متخصص تاریخ، هم کارشناس علوم‎اجتماعی، هم فیلسوف و هم سیاست فهم است و با این متکا بر عملکرد همه‎ی آنچه مربوط به "بیگانه" می‎شود، حمله‎ور می‎شود. اما در عمل، هرچه اتفاقات بد و خیانت‎های تاریخی است را به سایر اقوام نسبت می‎دهد. این فضای سیاه و بسته باعث شده که او با نقل‎قول از کولاکوفسکی، آدلر و برتراند راسل و...، توحش و بربریت "دیگری" و متمدن بودن تبار ‎"خودی" را به نمایش بگذارد. مسوولیت روشنفکر، آن طوری‎که شریعتی می‎گوید: رهانیدن خود از بند داوری‎های قبیلوی و عدم اتکا بر‎گرایش‎های تباری خودی است. این تعریف شباهت زیادی با تعریف ژولین بندا دارد. بندا در رساله‎ی خیانت علما (۱۹۲۷) بر روشنفکران روزگار ‌خود خرده می‌گرفت که «دیگر به آرمان‌های والا، جاودان، بی‌غرضانه و بخردانه‌یی چون حقیقت، خیر و زیبایی، پایبند نیستند و به‎نام واقع‌بینی سیاسی به محافظه‌کاری و سازش با سنت، قدرت، نظم موجود و ملی‌گرایی روی آورده‌اند.» عین همین وضعیت را ما در ژیست‎های روشنفکرانه‎ی نویسندگان ما در نوشتن، نقد و نظر مشاهده می‎کنیم. هرچند در افغانستان، من استثنایی را سراغ ندارم، و گله‎یی هم ندارم. شکوه و گِلایه زمانی به‎وجود می‎آید که ژیست روشنفکری و ادعای محض وجود داشته باشد، اما وجود فزیکی نداشته باشد. شوربختانه، حملات مکرر و مرتب ثاقب، بر اقوام غیرِ تاجک ادعای روشنفکری و توسل به دموکراسی و عدالت‎خواهیِ او را زیر سوال می‎برد و او را به‎یک تبار خاص و محترم محصور نگه‎می‎دارد. روشنفکر، به قول بندا هر نوع سد و مانع قومی، مذهبی، زبانی و منطقه‎یی را درهم شکسته و بر روح و روان دیگران نیز تاثیر می‎گذارد. اگرچه، ثاقب مدعیِ نقد بر حالت منفعلانه‎‎ی تاجکان است و گویا در مقاله‎ی تحت عنوان "تاجکان؛ جنازه‎های متحرک" این دین را ادا کرده است و حالا با متکا بر آن می‎تواند به راحتی بر اقوام دیگر بتازد. اما می‎خواهم خاطر نشان کنم که مقاله‎ی مذکور بیشتر از آنکه نقد باشد، تحریک و شوراندن است. تحریک و بر انگیخاندن بر کسب قدرت. او زمانی‎که تاجکان را جنازه‎های متحرک می‎خواند، می‎خواهد بگوید که عزیزانم، شما با این حالت منفعل، در افغانستان نقش پیرو را دارید و این دیگران اند که قدرت اقتصادی و سیاسی را از شما می‎گیرند.
در بحثی‎که با خود او داشتم، یادآور شدم که هرزمانی جرات کردی و چیرگی بلند نویسندگی‎ات را علیه (به‎قول خودش چپاولگری‎های) اسماعیل‎خان، ضیامسعود، ربانی و یا زورگویی و مرکز گریزی عطامحمد نور به‎مصرف رساندی، به آنچه‎که تو روشنفکری می‎خوانی، باورمند خواهم‎شد و می‎پذیرم که مدعیِ برحق هستی، در غیر آن‎صورت، گردش در دورِ مسلسل باطلی است که این نوشته‎ها فقط شمشیر نقد قومیِ کامنت نویسان‎را تیزتر کرده و گندیدگی کهنه را به باد می‎دهد. برعلاوه، موجب می‎شود که بر هردو قوم اهانت و هتاکی صورت گیرد.
نسبیت گرایی
نسبیت گرایی عنوان درخورِ وضعیتِ نقد و نظر در افغانستان است. من در جای دیگری هم گفته بودم که برعلاوه‎ی پدیده‎های سلیقوی، انسانیت و گرایش‎های انسانی ما هم نسبی است. در دیواری‎که بین "خودی" و "بیگانه" بنا می‎کنیم، آنچه که مربوط به طرف خانه‎ی همسایه می‎شود، را نقد کرده و به باد استهزا می‎گیریم. برعکس، آن‎چه که مربوط به خودی می‎شود نادیده گرفته شده و بر روی آن خاک پوشانیده می‎شود. شبیه آنچه را که فمنیست‎ها علیه مردان می‎گویند. سیمون دوبوار مردان را مورد خطاب قرار داده، می‎گوید: «مردان هر نوع خشونت و محدودیت را علیه زنان مشروع و قانونی می دانند، اما زمانی که نوبت به خودِ شان ‎می‎رسد، با هر وسیله‎ و نیرنگی کوشش می‎کنند از پذیرفتن آن اِبا ورزند.»
ثاقب نه تنها مدعی روشنفکری است که خود را مشمول در دایره‎ی انسانیت می‎داند و می‎گوید: «...خود را متعلق به خانواده انسانیت می‌دانم و احساسِ همدلی و همدردی با تمامِ قربانیان جنگ‌های کشورم می‌کنم و هیچ جنایتکاری را قهرمان نمی‌پندارم.» - چون نمی‎خواهم جنایت‎های دوران جنگ‎های داخلی را در این‎جا ذکر کنم-، اما می‎خواهم از ثاقب بپرسم که هیچ‎گاهی در مورد توزیع اسلحه‎ی اسماعیل‎خان چیزی نوشته‎ای؟ یا هیچ‎وقت در مورد مرکز‎گریزی عطا‎محمد نور یا مسعود یا ربانی –که از تبار خودت است- چیزی نوشته‎ای؟ آیا انسانیت تو فقط در مورد برادران تاجکِ ما می‎شگفد و خلاصه می‎شود؟ آیا در مورد کشتارِ دسته‎جمعی هزاره‎های کویته نوشته‎ای؟ آیا از هجوم صدها نفری کوچی‎ها در بهسود و آتش زدن خانه و مزرعه‎ی آن‎ها چیزی می‎دانی و قلمت را به کار برده‎ای و ده‎ها سوال دیگر...؟ این است که دیوارهای بلندی را که به نام "خودی" و "بیگانه" بنا می‎کنیم، در ایده‎آل‎ترین حالت ما را از قضاوت و احساس مشترک انسانی و فرا قومی مانع شده و باعث می‎شود بین خود و دیگران، منافع و ضد منافع تعریف کنیم. زمانی‎که نوبت دیگران می‎رسد، ثاقب می‎گوید: «من چیزی را به نام ِ مدنیتِ ترک‌تباران در این سرزمین به رسمیت نمی‌شناسم.» همو در مقاله‎ی دیگری تحت عنوان "آیا پشتونِ خشونت‎پرهیز ممکن است؟" در مورد پشتون‎ها –که او مدعیِ ایتلاف تاجک‎ها با آنان است- می‎گوید: «در اجتماعات پشتون نشین، خشونت‌ها از خانواده – روابط شوهر با همسر و روابط پدر با پسر- آغاز گردیده و تمام مناسبات فردی و اجتماعی آن‌ها را در بر می‌گیرد. پشتون‌ها مردمانی جنگجو و خشنی هستند که در روابط اجتماعی شان به چیزی به غیر از انتقام و عداوت و کینه توزی، فکر نمی کنند. سراسر تاریخ کشور مملو است از جنگ‌های قبیله ای و عشیره‌ ای که در میان پشتون‌ها اتفاق افتاده اند. بنابر این، در جامعه‌ ای که خشونت به این اندازه نهادینه گردیده باشد تا سرحدی که از جنگجویان شان به عنوان قهرمانان تقدیس و تقدیر شود، طبعا و تبعا صلح خیز و خشونت ستیز نخواهد بود و ساکنان آن در وضعیت هابزی (جنگ همه باهمه) بسر خواهند برد.» در مورد هزاره‎ها هم او حملات مشابهی را انجام می‎دهد. با اقلیت خواندن یا مظلوم‎نما بودن، می‎خواهد برای هزاره‏ها هم همان عنوان را بدهد. و در نهایت او تلاش می‎کند که همه کسانی‎که مربوط به تبار او نیست را بربر، وحشی، خشن، مظلوم نما و غیر متمدن قلمداد کند.
اما زمانی‎که نوبت به خودی می‎رسد؛ او در جاهای مختلف از رهبران و مردم تاجک‎تبار یادآوری کرده و به قهرمان سازی‎های جالبی پرداخته است. نمونه‎اش: «تفاوتِ مسعود با دیگر رهبرانِ فارسی زبان: ده سال می‌شود که رهبرانِ فارسی زبان در پارلمان و رسانه‌ها تلاش می‌کنند که اجازه سخن گفتن به زبان مادری شان را بگیرند و کسی مانع استفاده آن‌ها از واژه‌های «دانشگاه» و «دانش‌کده» نشوند، آیا مسعود هم چنین می‌کرد؟ آیا در قاموس او تضرع در برابرِ زورگویان وجود داشت؟ نه، او مردی بود که باید دیگران از او اجازه می‌گرفتند!» است و در جای دیگری مطلبی را تحت عنوان «نیاز ما به فرهنگِ دوست داشتن» در مورد عطامحمد نور می‎نویسد: «من به عنوانِ کسی که خود را لیبرال دموکرات خوانده و به ارزش‌های دموکراتیک و مردم‌ سالار وفادار و معتقد می‌ باشم، در مساله‌ بالا جانبِ عطامحمد نور را گرفته و طرفدارِ ترویجِ فرهنگِ دوست داشتنِ همسایه در میان افغانستانی ‌ها می ‌باشم. باور من این است که این مساله، رابطة بسیار عمیق و ژرفِ با مسالة دموکراسی‌طلبی داشته و از اهمیتِ سرنوشت‌سازِ برای کشورهای در حالِ گذار به سوی مردم‌سالاری برخوردار می‌باشد.»
من مطمینم که برای شما هم سوالاتی خلق شده است که چرا ثاقب به دنبال چنین گرایش‎هایی است؟ هرچند یاد آور شدم که او تقصیری ندارد؛ زیرا او هم معلول علت‎های خیلی زیادی است و مخلوق همین جامعه. من فکر می‎کنم که روشنفکر آن نیست که سر و کارش و ارتباطش با مسایل فرهنگی و مطالعه و کتاب است، بلکه آن است که جهان بینی‎اش گسترده‎تر از دایره‎ی تباری و مذهبی‎اش باشد. برخلاف آنچه که کاتولیک‏ها در قرون‎وسطا در رابطه با «خود» و «دیگری» داشتند. آنها مذهب خود را بهترین مذهب، نوع اقتصادی (فیودالیسم) را بهترین و در عین حال جاودانه، ایدیولوژی شان را هم کار‎آمد‎ترین و حتا دنیا را فقط همان محل زندگی شان می‎دانستند. بنابراین، جهت‎گیری ما در مورد آنها این‎است که بگوییم، هم دارای نظام اقتصادی بسته و هم دارای ایدیولوژی و جهان بینی بسته بودند. عین این وضعیت را ثاقب برای تاجکان ترسیم می‎کند.
من در پی تکذیب و یا تصدیق حرف‎های او نیستم؛ زیرا در اینجا مجالِ پرداختن در این مورد نیست، بلکه منتقد ادعاهای روشنفکر مآبانه و واهی او هستم. من منتقد وضعیت نسبیِ هستم که او بین "خود" و "دیگری" قایل است. من نمی‎خواهم متمدن بودن یا نبودن ازبیک‎ها یا خشن و و حشی بودن پشتون‎ها یا غریب‎نمایی هزاره‎ها را موردِ بحث قرار دهم، اما می‎خواهم بپرسم که در جامعه‎ی که درد ما، تاریخ ما، فرهنگ ما، خواست‎های اجتماعی ما و سطح سواد و آگاهی ما (منظور از ما، همه‎ی اقوام افغانستان) مساوی است، چطور امکان دارد که همگان بربر، وحشی، غیر متمدن و تندرو باشند، اما فقط یک قوم استثنا باشد؟ چطور امکان دارد که همگی (چه توده‎ها و چه رهبران غیر تاجک) مرتکبِ خطاها و اشتباهات شوند، اما آن یکِ دیگری، نقش فرشته‎منشانه داشته باشد؟ آیا این برتری، فقط برتری ذاتی و الهی است یا جعل سازیِ افراطی؟ بر فرض درست بودن این اندیشه، پس ما باید تعریف خود را نسبت به قوم تغییر دهیم و همانی را بپذیریم که آلمانی‎های نازی می‎گفتند: برتریِ نژادی و خونی آنها و بهترین بودن آنها در روی زمین. این تعریف می‎تواند با وضعیت آنچه‎که ثاقب در مورد تاجکان تعریف می‎کند، کاملا همگون باشد.
اما اگر وضعیت را با تعریف فرانسوی‎ها و اعلامیه‎ی جهانی حقوق بشر مقایسه کنیم، می‎بینیم که نه تنها آن را مردود می‎شمارد، بلکه هر نوع گرایشِ عمدی را در این مورد ممنوع می‎داند. پس می‎توانیم نتیجه بگیریم که هیج استثنایی در کار نیست، بلکه تراوش این نوع اندیشه‎ها فقط از یک ذهنِ مریض و محصور در بند گرایش‎های حزبی و قومی امکان پذیر است. می توانیم بگوییم که او در این مورد استثنا قایل شده است. می توانیم بگوییم که او با این ادعاها، آنچه که او روشنفکری می داند را نقض کرده است.
اما اسد بودا، نوع نگاه او به مساله‎ی مربوط‎ به دوستم و هوادارانش، هرچند حقیقت اما توام با احساسات بود. او در ضمن بر حق خواندن صدای اعتراضی ازبیک‎ها می‎پرسد: «آيا ازبيک ها حق اعتراض ندارند؟ آيا از دولتي که هستيِ اجتماعي يک مردم را انکار مي کند نبايد گريخت؟ آيا تظاهرات براي برکناريِ والي در قانون به رسميت شناخته نشده که دوستُم و معترضين را به قانون شکني متهم کنيم؟ آيا قانون، اعتراضِ سياسي مردم و احزاب را به رسميت نشناخته است و...؟» بودا تقریبا همان راهی را دنبال کرده که ثاقب؛ زیرا او در ضمن بیان این حقایق، برای ازبک‏ها ادعای تمامیت‎خواهی کرده است. بودا تمام آنچه در افغانستان به نام آثار تمدنی ساخته شده است را مال ترک‎ها می‎داند. از پایتخت فرهنگی جهان اسلام (غزنه) گرفته، تا باغ بابر، و تاج‎محل را آثار تولیدی ترکان می‎داند. این نوع قضاوت عامیانه از پدیده‎های تاریخی، منجر به‎واکنش‎های سخت و افراطی بنیادگرایان قومی می‎شود، هرچند که به قول بودا: اثبات شی نفی ماعدا را نمی‎کند. اما شوربختانه، توسل به این گرایش‎ها (تمامیت خواهی قومی) سنت دیرینه‎ی نویسندگی است و عامل کسب اعتبار اجتماعی شمرده می‎شود، که بودا را هم نمی‎توان از آن استثنا دانست.

آنلاین :
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره

مجموعه شعر بی نظیر از 125 شاعر شناخته شده ی بین المللی برای مردم هزاره

این کتاب را بخرید

پيام‌ها

  • مقاله و دیدگاه شما عالیست!
    امید، نویسندگان دیگر( که هنوز روشنفکر نشده اند) نیز مانند شما فکر کنند.

Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

تازه ترین ها

اعتراض

ملیت ها | هزاره | تاجیک | اوزبیک | تورکمن | هندو و سیک | قرقیز | نورستانی | بلوچ | پشتون/افغان | عرب/سادات

جستجو در کابل پرس