صفحه نخست > حقوق بشر > آزادی بيان > آن هفت روز، پس از هفت سال

آن هفت روز، پس از هفت سال

2- یا با ما باش یا بمیر، حکایت تکفیر آفتاب/ افراد متنفذ سیاسی از جبهه شورای نظار تلاش کردند تا با دادن پول یا منصب، مرا و دیگر آفتابگردان ها را از ادامه مبارزه منصرف نمایند. کسی از دفتر آقای فهیم چندین بار به دفتر آفتاب آمد ودر ملاقات های طولانی با این حقیر می گفت که آقای فهیم می خواهد که شما واقعیت های افغانستان را درک کنید. این آدم ( که نامش را به خاطر حفظ مصالح سیاسی ایشان ذکر نمی نمایم) گفت که مارشال صاحب می گوید که مهدوی چه می خواهد؟ پول یا چوکی؟
میرحسین مهدوی
پنج شنبه 1 جولای 2010

زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )

همرسانی

تذکر: نشریه ی آفتاب هفت سال پیش در چنین روزهایی به بند کشیده شد. در سلسله مقالاتی تحت عنوان " آن هفت روز پس از هفت سال" تلاش خواهم کرد تا بعضی از گفتنی ها و ناگفتنی هایم را از حادثه ی آفتاب، با شما در میان بگذارم.

بنیاد سیاسی- فرهنگی آفتاب که نشریه ی آفتاب بخشی از فعالیت های آن به حساب می آمد، توانست در مجموع مبلغی نزدیک به ده هزار دالر را از موسسه جی تی زید دریافت نماید. این پول در راستای اجرای دو پروژه آموزشی و نشراتی به بنیاد آفتاب اختصاص داده شده بود. در راستای اجرای این پروژه ها، نشریه آفتاب توانست صاحب دفتر ، کمپیوتر ، میز و چوکی شود. دفتری در منزل دوم یک ساختمان سه منزله در منطقه کارته سخی و چسپیده به وزارت زراعت اجاره کردیم. دفتر آفتاب سه اتاق داشت ، پنجره دو اتاقش رو به فبرستان سخی و پنجره سوم رو به وزارت زراعت باز می شد. پنجره اتاق من رو به خیابان و قبرستان سخی باز بود و تا شب می شد صدای عابران خسته و سرگردان را شنید و چهره های تازه و تاریک شان را دید. سید حسین انوری وزیر زراعت وقت، که همسایه دیوار به دیوار ما بود آفتاب را مورد محبت قرار داد و دستور داد که یک خط برق رایگان به دفتر آفتاب منتقل شود. از آن روز به بعد آفتاب کارته سخی حتی شب ها هم روشن بود. نا گفته نگذارم که این برق حتی زمانی که وزیر صاحب بابت یک نوشته طنز به قلم این حقیر از آفتاب به شدت عصبانی شده بود قطع نگردید و دفتر تا غروب آفتاب از نعمت برق برخوردار بود. در تمام کارته سخی تنها دفتر آفتاب روشن بود و این باعث شد که منزل اول این ساختمان نیز توسط یک سیاستمدار کرایه گرفته شود. این آدم هم مهدوی بود. آقای مهدوی ( که نام کوچکش را فراموش کرده ام) مشاور آقای کرزی بود. با آمدن آقای مهدوی به طبقه اول، گارد و گزمه دفتر هم رو به راه شد. دفتر همیشه نگهبان داشت. البته این همیشه شامل اوقاتی می شد که آقای مهدوی دوم – که ساکن طبقه اول بود- در دفتر به سر می برد و گرنه هیچ تفنگ داری سلام مهدوی اول را- که ساکن طبقه دوم بود- علیک نمی کرد.

وضعیت آفتاب بسیار خوب شده بود. پول کافی برای چاپ چند شماره آفتاب را در اختیار داشتیم. دفتر داشتیم، برق داشتیم و اکثر اوقات گزمه هم داشتیم. یاران هم دل هم که فراهم شده بود، دوستانی بهتر از آب روان. در این روزها آفتاب به شماره هفت رسیده بود و از محبوبیت کافی نیز برخوردار شده بود. از یک هزار نسخه ای که چاپ می شد، نزدیک به صد نسخه ی آن برای مشترکین (افراد یا سازمان هایی که پول چندین شماره آفتاب را پیشاپیش پرداخت کرده بودند و مقامات دولتی که نشریه را رایگان می گرفتند) اختصاص داشت. بیش از پانصد نسخه آفتاب در هر شماره به فروش می رسید و نزدیک به چهارصد نسخه نیز به صورت رایگان توزیع می گردید. در زمانی که آفتاب به فروش می رسید و مردم برای خریدن آن صف می ایستادند، نشریه های رنگی و روغنی و پرزرق و برق زیادی در پیش خوان روزنامه فروشی ها به صورت رایگان ماه ها می ماند و کسی حتی به آنان دست هم نمی زد. چند دست فروش هم با آفتاب کار می کرد. در چهار ملک اصغر، پل باغ عمومی و یا بعضی جاهای دیگر و بعبضی وقت ها می شد شنید که کسی با صدای بلند می گوید: آفتاب! آفتاب! هله آفتاب داغ بتوم ده افغانی. آفتاب! آفتاب! مارشال صاحب سلام! دین جمع حکومت مساوی با استبداد. هله آفتاب بتوم. آفتاب. تاریک نباشین، آفتاب بخرین ده افغانی....

برای مبارزه جدی تر با استبداد شرایط مهیا تر شده بود. به همین دلیل آفتاب گام های استواری را برای افشاکردن چهره واقعی قدرتمندان آن وقت برمی داشت. چند مقاله در رد حکومت دینی، بیش از ده مقاله در سه شماره آفتاب در افشاگری دست های خون آلود و تلاش های سیاسی در راستای شکستن طلسم" سکوت فرهنگی" در برابر تمامیت خواهی شورای نظارو تیم سیاف جلاد. در همین ایام شورای نظار اقدام به تشکیل اتحادیه ژورنالیستان افغانستان کرد و با دعوت سران نشریات وابسته به خود و به ظاهر مستقل از سراسر افغانستان این اتحادیه را ایجاد کرد. آفتاب به نشر مطلبی تحت عنوان " اتحادیه ژورنالیستان یا اتحادیه زورنالیستان" تمامی اسراسر پشت پرده آن اتحادیه حزبی را برملا کرد.

آقای فهیم، استاد سیاف، آقای مولوی معنوی ( رئیس شورای علمای شورای نظار و معاون ستره محکمه وقت و رئیس فعلی کمیسیون مستقل انتخابات)، آقای منصور و ...دست به دست هم دادند تا به هر شکل ممکن صدای آفتاب را در گلو خفه نمایند. در این راستا حوادثی اتفاق افتاد که به بعضی از آنها اشاره می کنم:

1- رئیس امینت حوزه سه ( منطقه حفاظتی دفتر آفتاب) به دفتر آمده و در ملاقاتی با اینجانب اعلام کرد که بنا به دستور مقامات بالای امنیتی، دفتر آفتاب از حوزه امنیتی ما خارج است و ما هیچ مسئولیتی در برابر آن نداریم. او گفت مادامی که شما به جهاد و ارزش های جهاد توهین می کنید باید خود جواب مردم را بدهید. فردای آن روز عده ای به ظاهر افراد بیکار و الاگرد اما در حقیقت وندی های وابسته به شورای نظار وارد دفتر آفتاب شده و می خواستند که دفتر را آتش زده و کارکنان آن را مورد لت و کوب قرار دهند. اما محافظان آقای مهدوی ( مشاور کرزی) مانع اقدامات جدی آنان می شود.

2- چند روز بعد از دستورسازمان امنیت، عده ای از طرفداران استاد ربانی در محوطه دانشگاه کابل تجمع کرده و اقدام به تظاهرات علیه آفتاب نمودند. تظاهرکنندگان با سردادن شعارهایی علیه آفتاب و کافر خواندن آفتاب گردان ها، به سمت دفتر آفتاب ( که فاصله چندانی با دانشگاه نداشت) حرکت کردند. قصد آنان آتش زدن دفتر آفتاب و لت و کوب ویا احتمالا به قتل رساندن آفتابگردان بود. وزارت اطلاعات و فرهنگ از طریق دفتر رئیس جمهوری توانست مسیر تظاهرات را منحرف نماید ودر نتیجه آفتاب از سوزانده شدن در امان ماند.

3- قومندان پولیس حوزه سه در ملاقاتی با اینجانب گفت که آقای سیاف سه نفر را مامور کرده که زنده یا مرده میرحسین مهدوی را به پغمان بیاورید. جنرال گفت که این سه نفر از خطرناک ترین آدم کشان و آدم ربایان است و شما ( یعنی این حقیر) باید بسیار مواظب جان خود باشید.

4- من اکثر شب ها در دفتر آفتاب می خوابیدم. در این روزها کس یا کسانی نیمه های شب به موبایلم زنگ می زدند و بعد از فحاشی و دشنام و... می گفتند که اگر دهنم را نبندم و اگر سیاست نشریه آفتاب را عوض نکنم آنان مرا خواهند کشت. اکثر اوقاتی که آنان زنگ می زدند من در خواب بودم. چون همسر و تنها فرزندم در ایران زندگی می کرند ( به دلیل اینکه خانمم دانشجوی رشته حقوق دانشگاه تهران بود) تلفون را خاموش نمی کردم. با وحشت از خواب بر می خاستم و بیش از یک ساعت شکنجه روحی و روانی را تحمل می کردم. مثلا می گفت که همین لحظه در پایان دفترت هستم. بیا پیش کلکین. وقت پیش کلکین می رفتم می دیدم که کسی در دل تاریکی شب در سرگ پیش روی دفتر قدم می زند.

5- افراد متنفذ سیاسی از جبهه شورای نظار تلاش کردند تا با دادن پول یا منصب، مرا و دیگر آفتابگردان ها را از ادامه مبارزه منصرف نمایند. کسی از دفتر آقای فهیم چندین بار به دفتر آفتاب آمد ودر ملاقات های طولانی با این حقیر می گفت که آقای فهیم می خواهد که شما واقعیت های افغانستان را درک کنید. این آدم ( که نامش را به خاطر حفظ مصالح سیاسی ایشان ذکر نمی نمایم) گفت که مارشال صاحب می گوید که مهدوی چه می خواهد؟ پول یا چوکی؟

پاسخ من و دیگر آفتابگردان ها به همه ی این پیشنهادهای گرم و چرب " نه" بود. خوب یادم است که اعضای جامعه ی مدنی جلسه ای در ارگ ریاست جمهوری با اقای مارشال فهیم داشتند. نمی دانم چرا اما این بزرگواران مرا به عنوان سخنگوی شان انتخاب کردند. وقتی آقای فهیم به جمع ما پیوست من برای چند دقیقه سخنرانی کردم و در صحبت های کوتاه خود آنچه را که در آفتاب می نوشتم و می نوشتیم رو در رو و در قالب الفاظ اعزازی بیان کردم.

گمان می کنم که صبحت های من در ارگ، تمام امید آقای فهیم به معامله با آفتاب را نقش به آب کرد. فردای آن روز آفتاب شماره بیست از چاپ خارج شد. این شماره مقالات تحلیلی زیادی داشت. " فاشیزم مقدس" ، " دین + سیاست = استبداد" ، " حکومت دینی یا دین حکومتی" و ...

آقای مولوی معنوی ( رئیس فعلی کمیسیون مستقل انتخابات)، حفیظ منصور و تعداد زیادی از اعضای شورای علمای جمعیت اسلامی به دستور آقای سیاف به دفتر آقای کرزی می روند و مقاله این حقیر " فاشیزم مقدس" را در دست گرفته و به آقای کرزی می گویند که این آدم و این نشریه و این آدم ها دشمنان اسلام اند واین مقاله و این مقالات توهین آشکار به اسلام. اگر شما اقدام نمی کنید ما شخصا برای دفاع از اسلام اقدام خواهیم کرد.
مولوی شینواری، رئیس وقت ستره محکمه که عضو حزب اتحاد اسلامی آقای سیاف است قبلا عریضه ای را آماده کرده و آنرا در میان فریاد های آسمان خراش علمای جمعیت اسلامی به آقای کرزی می دهد که امضاء کند. آقای کرزی که در همان لحظه عازم یک سفر رسمی به ایران بود، عریضه را نخوانده و ندیده امضا می کند. در حکم آقای کرزی خطاب به رئیس ستره محکمه آمده است: با توجه به اینکه میرحسین مهدوی به اسلام و مقدسات دینی اهانت نموده است فورا توقیف و مجازات شود.


آن هفت روز، پس از هفت سال

1- آفتاب چگونه آفتاب شد

شنبه 26 ژوئن 2010, نويسنده: میرحسین مهدوی

آنلاین :
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره

مجموعه شعر بی نظیر از 125 شاعر شناخته شده ی بین المللی برای مردم هزاره

این کتاب را بخرید
Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

تازه ترین ها

اعتراض

ملیت ها | هزاره | تاجیک | اوزبیک | تورکمن | هندو و سیک | قرقیز | نورستانی | بلوچ | پشتون/افغان | عرب/سادات

جستجو در کابل پرس