یک چادر، یک دنیا حرف
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
به چشم های منتظر و دستان چروکیده اش بنگر. به او که دیگر وقتی برای تحصیل کردن ندارد. او که حتی الفبای فارسی را نمی داند اما دلش می خواهد تا تو الفبای تمام زبانهای دنیا را بدانی! باز گرد و به چهره ی تکیده اش نگاه کن. آری, به او که دیگر جوان نمی شود. به او که آرزوهایش را در گوشه ی باغچه ی خانه خاک کرده است. می بینی؟ نگاهش مملوء از خواهش است.... .
آری. درست فهمیدی. از مادر می گویم. از مادر من و تو. از همان زنی که اگر سایه ی پر مهرش بر سر من و تو نبود, من و تو اکنون اینجا نبودیم. از همان مهربانی که حاضر است بی دریغ تمام هستی اش را نثار کند تا من و تو خوشبخت باشیم. از همان عزیزی که من و تو هیچ وقت آن طور که شاید و باید قدرش را نمی دانیم. از زنی که با اینکه موهایش سپید گشته اند اما هنوز هم زیباست.
از مادری می گویم که دوست داشتنی ترین روسری خود را از بقچه اش بیرون می کشد. به آن نگاهی آغشته با حسرت می اندازد. او هرگز این روسری را بر سر نکرده است چرا که تا امروز انتظار می کشیده. تا امروز امید داشته که شاید بتواند آرزوهایش را تحقق بخشد. شاید بتواند همان خانم معلم مورد احترام جامعه شود. معتبر شود و در کوچه های این شهر با اعتماد به نفس قدم بگذارد. او این روسری را برای این روزها نگاه داشته بود. اما هیهات که هرگز این روزها نیامدند و دیگر هم نخواهند آمد. او دیگر مجالی برای خانم معلم شدن ندارد. او دیگر توان ندارد که درس بخواند. او دیگر علاقه به هیچ چیز ندارد. از همه ی شور و شوق جوانی اش تنها دو چیز برایش به یادگار مانده است: یکی حسرت و دیگری این روسری.
حسرت که همواره با او خواهد زیست اما این روسری را به تو می دهد. به تو که دخترش هستی. به تو که دیگر بزرگ شده ای. چقدر شباهت به خودش داری. مثل سیبی که از وسط دو نصف کرده باشند. انگار که او دوباره تولد شده است. دوباره جوان شده است. به تو که نگاه می کند جان می گیرد. زنده می شود در او تمام آرزوهای دست نیافتنی گذشته اش.
روسری را به تو می دهد اما می گوید دخترم, به یاد داشته باش که این تنها یک روسری نیست بلکه همه ی دنیای من است. من دنیای خود را به تو هدیه می کنم. آن را پاس دار.
دخترم, مرا از رفتن به مکتب بازداشتند. گفتند که دختر را چه به مکتب خواندن. باشد تا کارهای خانه را انجام دهد و دست کمک باشد و چون قدری بزرگتر شدم خود را مادر هشت طفل یافتم. دیگر ثانیه ای را برای نفس کشیدن نمی یافتم چه رسد به اینکه به آرزوهایم بیاندیشم! اما تو فرق می کنی دخترم. عزیزم, اجازه نخواهم داد تا با تو نیز چنین شود. نخواهم گذاشت تا بر سرت فریاد کشند و با دلایل مسخره ی شان مانع از پیشرفت ات شوند. تو فقط درس بخوان.مصرانه قدم بردار. از هیچ چیز نترس. من همراه ات هستم.
اما خواهش کوچکی دارم. درست است که من بیسوادم. درست است که از هر ده کلمه ای که می گویی, پنچ تایشان انگلیسی است و من اصلا منظورت را نمی فهمم. صحت دارد که وقتی که از اینترنت حرف می زنی, هاج و واج به تو خیره می مانم و تو هم وقت نداری تا جملات را به زبان ساده برایم بیان کنی, برعکس من که در کودکی ات چقدر مشفقانه کلمات ثقیل را به زبان کودکانه به تو یاد می دادم. قبول دارم که من در سطح تو نیستم و نمی توانم درک ات کنم. من نمی دانم که وقتی که پشت لپ تاپ خود نشسته ای داری چه می کنی؟ آیا داری آهنگ می شنوی یا با دوستان ات صحبت می کنی؟! و حتما به من می گویی که در حال درس خواندن هستی. من بیسوادم اما به خوبی احساس کرده می توانم. من راست و دروغ تو را از هر کس دیگر زودتر می فهمم.
عزیزم. با خود و مادرت صادق باش. دخترکم, وقت ات را به بطالت مگذران. بیشتر از آنکه تفریح کنی, مطالعه کن. مطالعه کن هر آنچه را که من فرصت فهمیدن شان را نداشته ام! به جای من هم بخوان ! برای دانستن جغرافیای این مرز و بوم بکوش تا دیگر هیچ کس جرات نکند تا به تو بگوید :" من مطمئنم که تو حدود اربعه ی افغانستان را نمی دانی!"
کتاب بخوان تا بفهمی که وطن را چه کسی خرید و چه کس فروخت؟ که چه کسی خیانت کرد و چه کسی مظلومانه جان باخت؟ که اکنون چه می گذرد در این آبادی؟ از چه است این همه ویرانه؟ از چه حرف می زنند مردان ریش سفید قبیله؟ به چه باید کردن ها بیاندیش , دخترم.
دختر کوچکم, حال , تو به تمام زنان این وطن مدیونی. آنها از تو توقع دارند. آخر تو بیشتر از همه ی آنها می فهمی. تو انگلیسی می نویسی و لفظ قلم حرف می زنی. تو از آنها بهتر لباس می پوشی و در کیف دستی ات پول جیب خرجی داری. تو لپ تاپ داری و می توانی با آن به دنیای مجازی وصل شوی که آنها حتی نام اش را هم صحیح تلفظ کرده نمی توانند. تو خارج رفته ای و جهان دیده و آنها پای شان را از چهار دیواری خانه فراتر ننهاده اند. تو شاعری, تو نویسنده ای, تو مترجمی و توخیلی چیزهایی هستی که آنان نیستند.
دخترم, تنها سلاح تو,دانش توست. آنچه که باعث می شود تا در برابر زورمندان سر خم نکنی, آنچه به صدای تو توان و قدرت می بخشد و به تو اعتماد به نفس می دهد و آنچه که تو را از دیگران متمایز می سازد, تنها و تنها علم و درایت توست.
دخترم, بکوش و بر جهل بتاز و چادر سیاهی ها را بدر. تو می توانی. شک نکن. دعای همه ی مادران افغان پشت سر توست. همه ی دخترکان مظلوم این وادی حیرانی برایت هورا می کشند. درنگ نکن. شک نکن. ما با تو هستیم.
و اما بدان و آگاه باش که بدون شک راهی که فرا روی توست مملوء است از چالش ها, رنج ها, تهدید ها و تحقیرها . بی گمان دلگیر خواهی شد. پروا ندارد. نفس عمیقی بکش و با چند قطره اشک دلگیری را از وجود خود برهان . دلگیر شو اما دلسرد مشو. اگر دلسرد شوی, پشت کارت را خواهی باخت. آنگاه چه کسی باقیمانده ی راه را خواهد پیمود؟؟!
دختر عزیزم, چشمهای همه ی زنان غریب و دلسوخته ی افغانستان به تو دوخته شده است. پس قوی باش. روسری ای را که به تو دادم به سر کن. سرت را بالا بگیر و شانه هایت را استوار. آخر تو باید همه ی تنهایی ها و غم های مان را فریاد کنی!
فکرش را بکن. چقدر فریادت بلند خواهد بود و چقدر باشکوه خواهد بود آن روز! تنها یک چیز ذهنم را سخت به خود مشغول کرده است. آیا تا آن روز زنده خواهم ماند ؟؟؟
پيامها
5 اكتبر 2013, 11:28, توسط میراحمد لومانی
خواهرم، مادرم! خداوند تراسال های متمادی زنده نگهدارد. قلم و قدمت را توان مند و ارزو هایت را بر اروده و به تحقق پیوسته ارزو مندم...
5 اكتبر 2013, 17:03, توسط jiran
خواهر عزیز درود بر شما ، اما افسوس خواهرم که تو در سر زمینی قد علم نموده رشد و بزرگ شده ای که مردمان ان در قرن هجر زندگی می کند
و از روز تولد چادر برده گی حجاب به بر سرت و کلمه دختر یعنی به عقاید عرب ها به زنده بگور کردن ها را به تو نسبت دادن. هزاران دورد و سپاس به خواران مادران همسران سر زمین افغامستان که در وطنی زندگی می کنند و با اتش و خونپاره مبارزه و با هم با توانایی خویش و در دامن خویش با نسلی که بتوانند به انها قدرت و ارزش قایل شوند مبارزه می کنید من ازراه های دور با دستان قوی با هر یک از شمایان نیرو قدرت و توانایی در راه رفاع و ارامش خانواده از هیچ چیزی دریغ نمی کنند تا لقمه نانی بر سرسفره با همه نا توانایی و ترس واهمه از نظر گرگ صفتان که در کمین هستند مبارزه می کنیند دورد و سپاس .