صفحه نخست > دیدگاه > نفوذ استعمار در منطقه، ايجاد کشوری به نام «پاکستان» و بحران موجود در (…)

نفوذ استعمار در منطقه، ايجاد کشوری به نام «پاکستان» و بحران موجود در افغانستان، پيآمد های تاريخی جنگ های «احمد شاه درانی» در هند است!

نقد و بررسی های تاريخی را، نبايد جامهء قومی پوشانيد!
نجیب روشن
چهار شنبه 25 جون 2008

زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )

همرسانی

قبل از بررسی حوادث و رويداد های تاريخی، بايد به اين اصل اعتقاد خلل ناپذير داشت که: «تاريخ علم است، نه واقعه نگاری»! يعنی که نبايد حوادث و واقعات تاريخی را فقط بر چيد و کنار هم گذاشت و بخوانش مردم داد، بلکه تاريخ را بايد بمثابه «علم» بکار بُرد و با تحليل علمی حوادث و برداشت های سالم از رويداد های تاريخی، به روشن شدن واقعيتهای زندگی مردم يک سرزمين پرداخت، درغير آن تاريخ «افسانه» ای بيش نخواهد بود!

تاريخ بمثابهء علم بما می آموزاند، که حوادث و رويداد های تاريخی را نمی توان به صورت مجرد و جدا از هم مطالعه و بررسی کرد، بلکه بايد آنها را در پيوند با همديگر قرار داده و بصورت زنجير وار و در يک تسلسل منطقی با هم بررسی نمود. تاريخ بمثابهء علم همچنان بما می آموزاند که حوادث و رويداد های يک کشور، خواهی نخواهی تأثيری بر سرزمينهای همجوارش خواهد داشت و لذا تاريخ هيچ سرزمينی را نمی توان بدون مطالعهء تواريخ ساير سرزمين ها بخصوص همسايگانش، مطالعه و بررسی کرد.

در جهان امروز، در شيوه ای نگارش تاريخ نيز به مانند ساير علوم، انقلاب بزرگی صورت گرفته و خط درشتی بين تاريخ نويسان «درباری» که در وصف شاهان و اميران می نوشتند، با تاريخ نويسانی که از ميان مردم برخاسته اند، کشيده شده است، يعنی که پادشاهان، اميران و سلاطين، خلفأ و ولی ها و.... تاريخ خود را دارند، و «مردم» تاريخ خود را! از همين سبب دوران تاريخ نويسان «درباری» پايان يافته و مردمان جهان اين توانائی را اکنون دريافته اند، تا خود تاريخ سرزمين خويش را بنويسند و در بارهء گذشتگان، به قضاوت درست بنشينند.

و اما متأسفانه در کشور ما، تا هنوز همان شيوه ای نگارش قبلی حکمفرماست و به استثنای تاريخ غبار«افغانستان در مسير تاريخ» که آنهم در سايه و ترس و اختناق دوران استبداد سلطنتی نگاشته شد و یکدهه زندانی بود، تا اکنون تاريخ واقعی سرزمين ما نوشته نشده است و اين رسالت بزرگ را بايد آيندگان و مؤرخان نسل موجود و آينده بر دوش بکشند، تا تاريخ واقعی سرزمين خويش را بنويسند و رويداد های تلخ و خونبار دوره های مختلف آنرا، تحليل و تجزيه نمايند و آن گفته را که:«مردم تاريخ خود را می سازند!» در عمل تحقق بخشند!

لذا بنابر تعريف و درکی که از تاريخ به مثابهء علم داريم، در مقالهء «سلحشور» ديروز، «تروريست» امروز؟، که برای اولين بار بر روی سايت «کابل پرس?» قرار گرفت، در حقيقت تلاشی بود برای دريافت پاسخی مناسبی برای اين پُرسش که: چرا جنگ و خشونت جز کرکتر اکثريت افغانهاست و دليل اساسی بحران کنونی افغانستان از کجا سرچشمه گرفته است؟

از آنجائيکه هيچ رويداد تاريخی بدون دليل و علت نيست، بحران موجود افغانستان نيز پيآمد صرفاً عملکرد های دوران اقتدار ح.د.خ.ا نبوده، بلکه پس منظر تاريخی دارد. ولی اين قضاوت سالم را، عده يی از افغانها از ديدگاه «قومی» و «زبانی» نگريستند، که گويا نگارنده بر عليه احمدشاه درانی که «پشتون» بود، قرار دارد و ميخواهد ح.د.خ.ا را برائت تاريخی بدهد!

اگر آن نقد کوتاه تاريخی را يکبار مرور دوباره کنيم، خواهيم دريافت که آن نوشتار به هيچگونه قوم ستيزانه نيست و در هيچ جای آن به قوم و تبار رهبران و اميران کشور منجمله احمدشاه درانی تماسی گرفته نشده، بلکه نقد کوتاهيست پيرامون مداخلات بيمورد و فاجعه بار اميران افغان و از جمله احمد شاه درانی در امور داخلی هندوستان!

در آن نوشتار، من به هيچصورت تلاش نکرده ام تا بر اشتباهات و لغزش های شماری از رهبران ح.د.خ.ا در دورانهای مختلف حاکميت خاک بيندازم، چه در گذشته نيز طی مقالات جداگانه در مجلهء «آزادی»، روی آنها به تفصيل بحث کرده ام، اما بحران موجود افغانستان را تنها و تنها مولود آن اشتباهات نمی دانم. من حتی به جرأت گفته می توانم، که دليل اساسی به قدرت رسيدن ح.د.خ.ا را، بايد در اوضاع نا بسامان دورانهای قبل از سالهای 1357 خورشيدی مطالعه و جستجو کرد. به عبارهء ديگر اوضاع اقتصادی و سياسی دورانهای شاه و جمهوری داؤد و بازی های سياسی دو ابر قدرت وقت در منطقه باعث شد، تا ح.د.خ.ا قبل از وقت به قدرت برسد!

اما جالب است که آقای «حسيب» آن مقاله را گويا حمله بر قوم و تبار مشخص می داند. او می نويسد:«... چی چیزی باعث این شد که نجیب روشن چنین یک موضوعی را به رشته تحریر درآورد؟ به نظر من، چون تعدادی زیادی از شبه روشنفکران و روشن خیالان کشور ما تحت تاثیر مسایل ملیتی، زیانی و قومی رفته اند...»

شايد آقای منتقد که کاش با نام اصلی اش می نوشت، به اين فکر بوده باشد که نگارنده به کدام قوم و تبار (غير پشتون) مربوط و متعلق بوده و لذا بر عليه احمد شاه درانی نوشته است، چنانچه در جايی ديگری علاوه می کند: «... متأسف به این هستم که نجیب روشن به دلیل عقده هایی بی جایی که دارد، بالای مؤسس و بنیانگذار حکومت و دولت افغانستان، یعنی احمدشاه بابا درانی، خیلی ناجوانمردانه و بی ادبانه تاخت و تاز نموده است. چون به نظر بنده احمدشاه بابا متعلق به ملیت پشتون میباشد...»

اينکه آقای «حسيب» گمان می کند که نگارنده ای مقالهء «سلحشور» ديروز...، يک فرد غير پشتون و قوم ستيز است، بايد خاطر نشان سازم، که من دهها سال قبل از مرز قوم و تبارم که «پشتون» (از پدر و مادر) بوده ام، گذشته ام. اگر آقای حسيب، مجلات «آزادی» را ورق بزنند و يا هم نيم نگاهی به مندرجات سايت «آزادی» بيندازند: (www.azadi.dk)، خواهند دريافت که به تعداد شمار بسيار کمی مقالات به زبان «پشتو» (زبان پدری و مادری ام)، در آنجا ها انتشار يافته است، که اين خود ثابت کننده ای اين حقيقت است، که نگارندهء مقالهء «سلحشور ديروز...»، به تعلقيت های قومی و زبانی علاقه ندارد و زبان را فقط وسيلهء تفاهم می داند!

در اينجا لازم است آنچه در بارهء احمد شاه درانی «بی ادبانه» تلقی شده است، به تکرار روی آن مکث نمايم، تا خوانندهء عزيز خود قضاوت کند که آيا من از چوکات ادب خارج شده ام، و يا اينکه به حقايق تلخی اشاره کرده ام:

من در آنجا يک اشارهء کوتاه به اين مسأله کرده ام، که با آنهمه قربانيها و خساراتی که احمدشاه درانی به هندوستان رسانيد و خود نيز متحمل شد، چرا بعد از ازدواج های مکرر شان (او و پسرش تيمور)، به يکباره و بدون احساس مسؤوليت عقب نشينی کرد و آن سرزمين را که از هم پاشيده بود و دولتش را سقوط و وحدت ملی آنرا از بين برده بود، رها کرد؟ اصلاً در جريان آن جنگ های وحشتناک که مردمان هردو طرف در خون و آتش غرق بودند و می سوختند، چرا احمدشاه درانی و پسرش شهزاده تيمور، با خوش رويان خاندان سلطنتی هند ازدواج کردند و همبستر شدند! آيا احمدشاه درانی با آن عملش، آنهمه خونهای ريخته شده را در بدل چند قطره شهوت و هوس زود گذر، تبادله نکرد؟

در جلد اول «افغانستان در مسير تاريخ» جزئيات آن ازدواج اينگونه بازتاب يافته است که، زمانيکه سر لشکر قوای «عالمگير ثانی» پادشاه هند تسليم نيروهای افغانی شد و احمدشاه درانی توانست بر هند تسلط حاصل کند، پادشاه هند دختر برادر خود را به شهزاده تيمور به زنی داد و «صاحبه محل»، زوجهء محمد شاه بابری، دختر خود را به احمدشاه درانی نکاح کرد. احمدشاه درانی بعد از ازدواج با آن بانو، بنابر خواهش اش هند را ترک و رهسپار قندهار شد. در اينجا به وضاحت ديده می شود که احمد شاه درانی بنابر خواهش ملکهء دومش، از هند عقب نشينی کرد و به قندهار بازگشت.

آن ازدواج سياسی، چنان عواقب و پيآمد های سياه و خونينی برای منطقه و خاصتاً افغانستان در قبال داشت، که تا امروز ما آنرا با گوشت و پوست خويش احساس می کنيم: نفوذ استعمار در منطقه، اشغال سرزمين هند توسط انگليس، تجزيهء هند و تولد پاکستان و نقش اين دولت مزدور در حوادث سی سال اخير افغانستان، همه و همه ناشی از ناعاقبت انديشی های احمد شاه درانی اند، که يکی پی ديگر بوقوع پيوسته اند.

اينکه چرا من در مورد دوران سلطنت احمدشاه درانی زياد مکث کرده ام و مثالهای آورده ام، برای آنست که، او اولين مؤسس يک دولت مرکزی در افغانستان بود و در حقيقت اين او بود، که رخنهء تجاوز و غارتگری را در قلمرو هندوستان باز کرد و شاهان بعدی از او پيروی کردند، هندوستانی که بسياری از غارتگران و دريا سالاران جهان، به فکر تسخير و دست يافتن به ثروت های اين سرزمين پهناور بوده اند!

لذا با يک بيان ساده می توان گفت که: اگر آن مداخلات بيجای احمدشاه درانی و سلاطين بعدی افغان در امور هند نمی بود، نه پای استعمار به منطقه کشانيده می شد، و نه هندوستان تجزيه می گرديد، و نه هم پاکستانی وجود می داشت تا «مجاهدين» را در دامن خود بپروراند و غرض ايجاد وحشت و دهشت، به افغانستان گسيل دارد، و نه هم بحران موجود و اشغال های مکرر افغانستان توسط انگليس، روس و اکنون ايالات متحدهء امريکا بر ما تحميل می شدند!

شماری از تحليلگران مسايل افغانستان در قبال لشکر کشيهای احمدشاه درانی در هند را عقيده بران است، که هر باری که «دخل» سلاطين و اميران افغان و از جمله احمدشاه درانی خالی می شد، در فکر حمله بر هند می شدند و وقتی خورجين های خود را پُر از زر و جواهرات می کردند، دوباره رهسپار کشور می شدند. آنها هيچگاه پلانی برای توسعه ای کشور و حتی «اسلامی ساختن» منطقه نداشته اند!

عواقب و مداخلات سلاطين و اميران افغان را در امور هند، ما امروز بهتر از هز زمان ديگر درک کرده می توانيم، که چگونه از اثر آن مداخلات و جنگهای غير عادلانه، بُزدلانه و غارتگرانه، سرزمين پهناور هند فاقد يک دولت مرکزی شد و زمينه برای نفوذ و استعمار انگليس که از قبل در کمين نشسته بود، ميسر شد و بعداً چگونه تجزيه و به تشکيل دولت پاکستان منجر شد، پاکستانی که از روز ايجادش تا کنون، برای ويرانی افغانستان کار کرده است!

اينکه اميران و پادشاهان وقت منجمله احمدشاه درانی، عواقب آن لشکرکشيهای خونين و بی ثمر خويش را در آن زمان درک کرده نمی توانستند، حرف جداگانه ايست، اما اينکه چرا آنهمه کشتار و ويرانی را در بدل يک شب هم آغوشی و آنهم در جريان جنگ و شرايط «سفر»، معاوضه کرد، فکر می کنم مسأله ايست که حتی همان نسل دوران احمدشاه درانی نيز بدان موافق نبوده است و به گمان اغلب مورد انتقاد مردم و خاصتاً لشکريان خسته از جنگ او قرار گرفته است، که دريغا تاريخ نويسان «درباری»، بدان اشاره ای نکرده اند. لذا ضرور نيست نسل امروز نيز از اين خطای بزرگ او بگذرد و همچنان «بابا» خطابش کند!

پاکستان که در حقيقت محاصل تاريخی مداخلات شاهان و اميران افغان در امور داخلی هند است، در تاريخ معاصر افغان عين نقش خرابکارانه ای احمدشاه درانی را بازی کرد و دوباره پای انگليس را به منطقه و افغانستان کشانيد: پاکستان در وجود لشکر مزدور «مجاهدين» افغان، به جنگ داخلی در افغانستان دامن زد، وحدت ملی آنرا از بين برد و با فروپاشی اردوی ملی و به قدرت رسانيدن نيروهای مجاهدين تحت امرش، بار ديگر شرايطی را در افغانستان پديد آورد، که منجر به حضور نظامی بزرگترين طاقت های نظامی و اقتصادی جهان، ايالات متحده و انگليس در افغانستان گرديد!

بدينگونه ديده می شود، که حوادث تاريخی چگونه زنجير وار و در پيوند با هم عمل می کنند و چگونه سياست های نا عاقبت انديشانه ای سلاطين و اميران وقت افغانستان، تأثيرات اش را در حيات سياسی، اقتصادی و فرهنگی امروزی سرزمين ما، بجا می گذارند./
ن. روشن

آنلاین :
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره

مجموعه شعر بی نظیر از 125 شاعر شناخته شده ی بین المللی برای مردم هزاره

این کتاب را بخرید

پيام‌ها

  • If our father is a rapist and looter, how can we be proud? Kandahar provincial council organized a big meeting to commemorate the 242-death anniversary of Ahmad Multani Durrani, the first Afghan warlord, the beginning father of Afghanistan , on March 25,08.

    Kandahar council chief Ahmad Wali Karzai, brother of the president appreciated the step and said such events would be continuous and reiterated that besides paying tributes to historic personalities those literary luminary would also be remembered who had enriched Pashtu language and literature with their works. Karzai also asked writers to form an organization for publishing Pashtu literary and research works. Talking to Pajhwok Afghan News Karzai asserted that he would fund the publication of such works.

    In a few years of the new government, Karzai’s family has been using international aids to promote their personal life and increase their tribe leadership in entire Pashtun society. Now, they are frustrating to identify a Pashtun warlord as a father of Afghanistan.

    If a criminal, rapist and a ruthless bandit became father of the country what would the nation learn from that? Ahmad Khan Abdali, the first Taliban styled leader and the first warlord who never paid any respected to entire neighboring countries, is our new father.

    In March 1761, Ahmad Khan Abdali, was returning triumphant. He had destroyed Maratha power in Punjab at the Battle of Panipat and then looted Delhi. His prized booty included 2200 Hindu women being taken to Afghanistan to be sold. Ahmad Khan Abdali who famed as a Pathan Choor in India (Pashtun Bandit) was born in today’s Multan of Pakistan was the son of Zaman Khan, hereditary chief of the Abdali tribe. Zaman Khan took Ahmad Khan and his family to Kandahar where most of the people were of the Ghilzais tribe. There was major animosity between the two tribes that the Ghilzais consequently jailed Zaman Khan and his family. Then, Nadir Shah invaded Kandahar and fought with the Ghilzais. He figured the Abdali tribe to be his allies, considering the enemy of his enemy to be his friends.. All the servants of Nadir Shah wore pearl earrings, a feminine touch that he was very fond of. He gave Ahmad Khan the title "Dur e Durrani" (Pearl of Pearls) and which would later on lead Ahmad Khan into changing the Abdali tribe name to the Durrani tribe.

    After Nadir Shah’s assassination in 1747 things became a bit chaotic: Nadir Shah’s generals starting fighting amongst themselves, rumors circulated that they might have had been involved in the assassination; Ahmad Khan didn’t want to take part of the conflict and he chose the easy way out and took Nadir Shah’s treasures and went to the region of Kandahar where there was essentially a power vacuum. In Kandahar, there was tension between the Pashtuns and they couldn’t stop their fighting. They adamantly wanted to find a commonality to bind them together and looked for common leadership but couldn’t agree on a person. Saber Shah, a spiritual leader from today’s Lahore who used to live in Kabul, was present during the tribal meetings in Kandahar.

    And so, Ahmad Shah Khan Abdali’s reign of terror began. With his newfound powers, Ahmad Shah seized the opportunity to make his mark. He captured Ghazni from the Ghilzai Pashtuns and then Kabul from the local ruler. He forced himself upon those areas, moving in like a parasite would and depleting the regions. His invasions brought forth waves of chaos and havoc. The people of Ghazni and Kabul—and later on Herat as well as other regions—desperately fought back as they did during the invasions of Changiz Khan. For those people, there was no difference between the atrocities committed by Changiz Khan and those committed by Ahmad Khan about six centuries later. He murdered innocent women and children, destroyed families and homes, and stole everything in sight because he had no honor. Human life meant nothing to him as he left piles of dead bodies in his wake. In a civilized society, a criminal like Ahmad Khan would have been punished for his crimes. Instead, the Pashtuns bestow a twisted tribute to him, celebrating his inhumanness and taking pride in his barbaric, animalistic behavior. People became destitute, were killed, and unnecessarily suffered greatly because of his greed and cruel behavior and these actions are respected and admired by many Pashtuns today.

    He invaded Khorasan and ransacked the Persian treasures, making his own crown with the stolen "Koh e Noor." Maintaining leadership of various Afghan tribes meant that one has to keep the tribes busy and satisfied. Therefore, Ahmad Khan Abdali took his fellow barbarians continuously into India to raid and loot, telling them to take whatever and everything they can get their hands on. In 1748, he first crossed the Indus River to take modern-day Lahore, which was Hindustan at that time. In 1749, in order for the Mughul ruler to prevent his capital from being attacked by Ahmad Khan, he was forced to relinquish Sindh and all of Punjab west of the Indus River to the invader. In 1751, he invaded Lahore once more and looted the city from top to bottom, leaving almost nothing left. Apart from invading Punjab three times from 1747-1753, Ahmad Khan also captured Herat in 1750 after almost a year of bloody conflict and seized both Nishpar and Meshad in 1751. To this day, the people of North India, Panjub, and Sindh of Pakistan, which include Muslim, Hindu and Sikhs, associate the name Abdali with the Devil. Ahmad Khan and his tribesmen tortured, killed, looted, and raped the people of today’s Eastern Iran, Pakistan, Afghanistan and Northern India. They took back their booty to Kandahar and enjoyed their stolen goods. In the course of his criminal career, he raided India nine times, stealing the valuable treasures of the Mughul Empire and everything else he could get his hands on. His raids would last for days with unending turmoil; nobody was left with clothes to wear or food to eat; many died from inflicted wounds or even by committing suicide while others suffered in the harsh climates because they had lost their homes. Their livelihood, their grains, their possessions were taken by the looters and sold back to them at exorbitant prices.

  • نچیب «روشن»(!)، سلام!

    بعد از مطالعه نوشته شما واقعاً پی بردم که شما کاملاً از تاریخ کشورما بیخبر هستید و حداقل کوچکترین آگاهی . معلومات هم ندارید، چه رسد به اینکه شماحوادث و رویداد های تاریخ کشورمارا نقد و بررسی کنید!

    مشوره من برای شما هموطن گرامی اینست، قبل از آنکه تاریخ و جریان های سیاسی کشورمارا نقد کنید، نخست از همه شما خود و اعمال خودرا نقد و بررسی کنید.

    متاسفانه در نوشته تان به هیچ سند و مدرک تاریخی استناد ننموده اید و از هیچ ماخذی دراین باره یادآوری ننموده اید، بناً خواننده به این نتیجه میرسد که شما فقط تحت تاثیر مسایل زبانی و قومی که بدبختانه در کشورما بلاثر مداخله های اجانب و دشمنان داخلی و خارجی کشورما چاق شده است، شما صرف تبلیغات خصمانه دشمنان تمامیت ارضی و وحدت ملی کشور و مردم مارا نشخوار میکنید.

    نجیب گرامی !

    شما در نوشته تان از یگانه تاریخ کشورما که افغانستان در مسیر تاریخ میباشد، یاد نموده اید، لیکن متاسفانه نزد شما، تاریخ غبار هم ارزش ندارد و دراین زمینه به قضاوت آن تاریخ هم درباره احمدشاه بابا اهمیت نداده اید.

    بیشتر نمیخواهم که دراین زمینه با شما وارد بحث شوم، صرف توجه شما هموطن گرامی نجیب جان «روشن» (!) را به یکی دو موردی که در تاریخ غبار مرحوم درباره احمدشاه بابا قضاوت شده است، معطوف میدارم:

    در تاریخ مرحوم میرغلام محمد غبار «افغانستان در مسیر تاریخ» درباره احمدشاه بابا چنین می خوانیم :

    «احمد شاه بعد از پادشاه شدن، ثابت کرد که آگاه از اوضاع داخلی کشور و همچنان مطلع از اوضاع سیاسی و نظامی ممالک همجوار افغانستان است، و هم قادر است که ازاین اوضاع بنفع افغانستان عملاً استفاده کند. شرایط داخلی و اوضاع ممالک همجوار نیز برای تشکیل یک دولت مستقل در افغانستان مساعد بود. در داخل کشور طبقه دهقان و مالدار یعنی اکثریت ملت با طبقه شهری و پیشه ور، همه سالهای متمادی در زیر اداره ملوک الطوایف و لشکر کشی های داخلی و خارجی و مالیات و عوارض و گمرکات گوناگون، کوفته شده و طالب یکدولت مقتدر مرکزی و امنیت بودند. در غرب و شرق و جنوب کشور نیز، سالها مردم برضد استیلای خارجی و برای حصول آزادی ملی مبارزه کرده و اینک برای حفظ و تقویۀ یکدولت ملی در برابر خارجی ها آماده و حاضر بودند. قسمت مرکزی کشور، هزاره جات بیشتر از هرجای دیگر تحت نظام فیودالی و مطلق العنانی ملوک طوایف سائیده میشد و فیودالهای مقتدر این منطقه نسبت به دهقان و مالدار و رعیت دارای اختیارات نامحدود بودند. لهذا بیشتر از یک ملیون نفوس زحمتکش و کارکن هزاره- که از هجوم چنگیزخان به این طرف زیر ضربات خارجی و داخلی واقع شده بودند- برای اعاشه و تفریح عدۀ انگشت شمار ارباب و میر و بیگ و روحانی، جان میکندند. فیودالهای مسلط این منطقه، با اطاعت و تادیه مالیات بدولت های مرکزی افغانستان برای حفظ قدرت منطقوی خود تا اواخر قرن نزدهم در مقابل تسلط مستقیم دولت مرکزی مقاومت سرسختی نشان دادند و هم مردم خود را از سیر متوازی با انکشاف بطی سایر حصص کشور باز داشتند. بعدها عوامل دیگر اقتصادی و فقر و فشار سیاسی دولت مرکزی، عمر این توقف و انجماد را تا اوایل قرن بیستم بدرازا کشاند. در حالیکه همین مردم سرسخت و کاری افغانستان بودند که قوت بشری چنگیزخان را در خود فرو برده و با وجود جذب خون مغل، دیگر از مغل خالص و زبان مغلی در مرکز افغانستان اثری نگذاشتند. همچنین بدرجه دوم مردم ولایات شمالی افغانستان نیز در مضیقه نظام فیودالی سخت فشرده میشدند.

    و اما در جوار افغانستان ایران بعد از مرگ نادرشاه خراسانی، در گرداب هرج و مرج داخلی و ملوک الطوایفی فرورفته، دیگر قادر به تجاوز در ممالک همسایه نبود. در بخارا و ماورالنهر نیز دولت جنیدی روبه انحطاط نهاده و اشراف فیودال در مناطق مختلفه کشور حتی پایتخت بخارا مستقل شده بودند، دربار جنیدی بخارا با مدعیان تازۀ تاج و تخت دست و گریبان بود، تا جائیکه شش سال از جلوس احمدشاه نگذشته بود که محمد رحیم خان مدعی در جای عبدالله خان ثانی جنیدی نشست و پنجسال بعد عبدالعزیز آخرین پادشاه جنیدی توانست که پادشاهی سلسله خودرا اعاده کند. اوضاع سیاسی خوارزم بدتر از ماورالنهر و بازیچه اغراض اشراف بود و تا قبل از ظهور احمدشاه، خان ها یکی پی دیگری می آمد و میرفت و در مدت کمتر از چهل سال، ده پادشاه در خوارزم کشته و یا تبدیل شده بودند، لهذا فرصت حمله به کشور دیگری را نداشتند. در هندوستان جنوبی، در عهد سلطنت اورنگزیب «حکومت مرتهه» برهبری «سیواجی» تأسیس شده بود، که بعد از مرگ اورنگزیب قوی شده و در ۳۰ سال مالک تقریباً تمام شبهه جزیره جنوبی هند گردیده بود. ازاین رو دولت بابری هند دیگر قادر نبود که در افغانستان مثل سابق فشار وارد کند. خصوصاً که در جبهه شمال هم یک قوه جدیدالظهور و مخالف بنام «سکهه» بوجود آمده بود. ممحد شاه برای نام شهنشاه هندوستان بود، والیان بزرگ او در اوده و بنگال و حیدرآباد دکن و کرناتک و غیره همه مستقل بوده و تنها خراجی به پایتخت میپرداختند. نواب ها نیز اسما خودرا مادون والیان بزرگ (صوبه دار) میدانستند و بس.

    در هند در عمق این اوضاع یک قوه نهانی و خطرناک دیگر وجود داشت که مثل اختاپوتی (هشت پا) از ماورای بحار غوطه زده و در سواحل هند سرکشیده بود. این قوت ناآشنا که با اسلحه علم و فن و تخنیک عالیتری و هم با حرص و خشونت مجهز بود، بشکل تدریجی، اما عمیقاً در عروق و شرائین هند جسیم و غنی سیر میکرد، در حالیکه هندی ها ایشان را از سوداگری هنوز بیشتر نمیدانستند، و افغانها آنان را «بساری و دکاندار» مینامیدند، و این همان استعمارگران غربی بودند که تجزیه و تقسیم و نفاق تمام قوتهای ملی هند را با ثروت آن میخواستند.

    همچنین یک قوت دیگری هم در هند وجود داشت که عبارت بود از نفوذ سیاسی و نظامی افغانها در دربار هند و در ولایت هند. در دربار دهلی مثل نجیب الدوله افغان (نجیب خان یوسفزائی) افسر مقتدری، و در ولایت کترا و فرخ آباد و ملتان سلسله های حکمران روهیله و بنگش و ابدالی افغان (سعدالله خان روهیله احمدخان بنگش و زائد خان ابدالی) با قوای زیادی قرار داشتند. تمام این اوضاع احمدشاه را از طرف هنوستان مطمئن میساخت، و در تأسیس و تحکیم دولت سرتاسری افغانستان، زمینه مساعد بدست میداد. این است که احمدشاه در اندک مدتی به آسانی توانست از جیخون تا عمان و از ولایات خراسان و سیستان تا رودبار سند، افغانستان را وحدت سیاسی بخشد.

    در طی ۲۵ سال سلطنت احمدشاه، مرکزیت دولت و امنیت عمومی، طوری قائم شد که فیودال و ملاک در رفتار خود نسبت بدهقان، مسؤلیت خودرا در برابر دولت احساس کرد. طبقه متوسط و شهری و تاجر نیز ساحۀ آزادتر فعالیت بدست آوردند. این اوضاع در داخل سیستم فیودالی متمرکز اسباب استحکام دولت را فراهم نمود. از دیگر طرف احمدشاه، فیودالهای مقتدر را بواسطه اشتراک در امور مسلکی و نظامی ارضا نمود، و بنظریات آنان در جرگه های موقوت اعتنا نمود، و هم آنان را بیشتر در سفر های جنگی مشغول نگهداشت. این است که بدون یکی دوبار، با عصیان آنها دچار نگردید. شدیدترین این مخالفت ها از طرف مقتدر ترین فیودالهای قندهار (چون نورمحمدخان میرافغان، عثمان خان توپچی باشی، کدوخان و محبت خان پوپلزائی و غیره) بعمل آمد. این ها که در روز انتخاب احمدشاه به پادشاهی، تصور میکردند تنهائی احمدشاه و ضعف قبیله اش مانع مطلق العنانی ایشان نخواهد شد، وقتیکه دیدند احمدشاه سیطره دولت را در تمام شئون اجتماعی پهن کرده و در دهن فیودالهای قوی و قدیم لگام زده است، برآشفتند و هنگامیکه احمدشاه در سال ۱۷۴۹ مشغول سفر بخارج بود، توطئه قتل او و انهدام دولت مرکزی نمودند. ولی احمدشاه که استخبارات مفصلی داشت، تمام آن دسته بزرگ را در قندهار اعدام نمود. این حرکت احمدشاه حساب آینده دولت را با فیودالهای بزرگ روشن نمود. از آن بعد گرچه احمدشاه فیودالهای طرفدار دولت را آرام نگهمیداشت و عناوین و منصب و گاهی هم اقطاعی به آنها میداد، و حتی بعد از مرگ فیودال، پسرش را بجای او میشناخت، معذا فیودالهای بزرگ قبایل را دور از قبیله شان، در دربار نگهمیداشت و در جنگ ها سوق مینمود، اما نمیگذاشت که در پایتخت قطعات مسلح قبیلوی داشته باشند. احمدشاه فوج های قبایلی را از مرکز دور کرد، و جای شانرا به سپاه تنخواه خوار داد. این سپاه که معاش معین از دولت میگرفت، نمیتوانست که مثل عساکر قبیلوی با مردم و رعایا در تماس باشد. همچنین احمدشاه حتی المقدور فیودال را در منطقه قبیلوی او به حکومت مقرر نمیکرد، بلکه حکام تنخواه خوار دولت را که از طبقه متوسط بودند، در علاقه های قبایلی میگماشت. قشر روحانی هم از احمدشاه راضی بود، زیرا احمدشاه به آنها احترام میگذاشت، و تمام محاکم قضائی و مساجد در دست آنان بود.

    احمدشاه را بواسطه خدمات و اخلاق و تقوای شخصی او پدر میخواندند و غازی خطاب میکردند. زیرا احمدشاه تنها پادشاهی بود که در افغانستان تاج بر سر نمینهاد، دستار میبست و چپن و موزه میپوشید و در عوض تخت بر زمین مفروش می نشست. او مستقیماً با مردم در تماس میشد، با تواضح و پیشانی گشاده سخن میزد، در حل و فصل قضایا انصاف را مدنظر میگرفت، و در عین حال از قوانینی که خود گذاشته بود، جداً پیروی مینمود. احمدشاه در طول سلطنت خود به عیاشی و تجمل نپرداخت و حریص نبود. او در هیچ جنگی از مقابل دشمن فرار نکرده بود، و در برابر اهالی کشور متواضع و ملایم بود. مثله (قطع اعضای انسانی) را در مجازات، و خشوع و خمیدن را در تشریفات، تحریم نمود. او خانواده و اقارب خودرا از مداخله و اشتراک در امور دولت دور نگهداشت، تنها تیمور ولیعهد خودرا در زیر هدایت جهان خان پوپلزائی، در حواشی غربی و شرقی مملکت در حالت مشق و تمرین امور سیاسی و نظامی میگذاشت. این تجرید خانواده او تا جائی بود که تاریخ و مردم، غیر از تیمور و سلیمان، دیگر اولاد احمدشاه را پوره نمیشناختند، درحالیکه او هشت پسر داشت (چون سلیمان، تیمور، شهاب، سنجر، یزدان بخش، سکندر، داراب و پرویز).

    احمدشاه مصارف دربار را کمتر کرد و معاش کارکنان دولت و سپاه را در سر وقت میپرداخت. دفاتر مالی و معاش و دخل و خرچ دولت وسیع و منظم بود. او همچنین در پایتخت دوایری تشکیل کرد. از قبیل وزارت (در منزله صدارت)، دیوان اعلی (وزارت مالیه)، خزانه داری، دفتر ضبط بیگی (امنیه و کوتوالی)، نسقچی باشی گری (تطبیق کننده مجازات)، داروغه گی، دفتر اخبار و هرکاری باشی (ضبط احوالات و استخبارات)، میرآخور باشی (حمل و نقل حیوانی)، و چند دایره کوچک دیگر مانند باجگیر، میراب، خالصه جات، کلانتر شهری و غیره. همچنین در ولایات دوایر زیر مشغول کار شد: حاکم، پیشکار (معاون)، امیر لشکر، مستوفی، قاضی، قلعه دار، باجگیر، مامور ثالثات، میرآخور، میراب و کلانتر. همچنین در دربار دیوان انشا، عوض بیگی، مهماندار باشی، پیشخانه چی باشی، ناظر کارخانه طعام - و در اردو، لشکر نویس، (دفتری نظام)، اردو باشی، جارچی باشی، سیورسات چی و قورخانه موجود بود. محاکم شرعی در پایتخت و ولایات در منزلت قوۀ قضائی کشور بود و هم جرگه ئی از روسای قبایل بزرگ و افسران و مامورین عالی رتبه، وقتاً فوقتاً در پایتخت منعقد شده، در مسایل مهم نظامی و سیاسی و اداری غور کرده، نظر خودرا به پادشاه میدادند.»

    نجیب جان !

    حالا قضاوت را به هموطنان و خوانندگان سایت وزین کابل پرس? می گذاریم که بگویند حق با غبار مرحوم مورخ نامدار کشور است یا با تحلیلگر و منتقد ناریخ افغانستان، نجیب «روشن»(!) ؟؟؟

    • به نظر میرسد که نجیب روشن نیز بدون مراجعه به متون تاریخی از شکم خودش آنچه که دلش خواسته نوشته است درحالیکه باید یک نوشته تاریخی روی اسناد مدارک تاریخی استوار باشد.

      نجیب روش که همانا نجیب روشن دنمارکی باشد نه آلمانی آن خودرا مانند زاهدی رسوا ساخت زمانیکه زاهدی صاحب همجنسگرائی را درمذهب امام مالک از قول سایت بی بی سی کشف کرده بود.

      آینده ملت بیچاره بااین نویسنده گان خود بزرگ بین بخیر

  • جناب تاریخ دان بی بدیل آقای روشن!

    تاجاییکه این بنده حقیر وفقیر سراپاتقصیر میداند فعل ماضی "آموختن " وآموزش همانا "آموختاند" است نه آموزاند شما هربار تکرارکرده اید که تاریخ مارا آموزاند فکر کنم که خودرا ریشخند ساخته ای که حتی تاریخ غبار را نیز درست نفهمیده ای.

    دیگر اینکه همیشه شما می نویسید:

    "خواهیم دریافت" درحالیکه شکل صحیح تر و واضح تر آن این است:

    در خواهیم یافت.

    جای دیگر نوشته اید "تعداد شمار زیاد" درحالیکه کفایت میکرد یا تعداد ویاهم شمار را می نوشتیید اگر اختلاف عددی ویااحصائی موجود نمی بود.

    مثلا این جمله درست که گفته شود:

    تعداد بی شمار ازمردم> اما اگر بگوییم که "به تعداد شمار زیادمردم" اینطور جمله بندی خاصه بیسوادان است نه ازنویسنده گان مسلکی.

    امیدوارم که در دنمارک چند کورس آموزش قواعد نویسنده گی را بخوانید تا در آینده باخواننده گان خوبتر و واضح تر مطالب خویش را درمیان بگذارید.

    • سلام به خوانندگان کابل پرس?،

      خواننده ای که به نام طالب کاکو و شریعتیار می نويسيد. از اين پس پيام هايی که بنام شريعتيار می نويسيد، منتشر نخواهد شد.

      لطفا فقط با يک نام پيام ارسال کنيد.

      با احترام

    • جناب سردبیر!

      امیدوارم که دوست عزیزالقدربنده، جناب شریعتیار را که گاه گاهی غرض عیادت این بنده عاجز تشریف میاورند واز کامپیوتر بنده استفاده میکنند با اینجانب یکی نشمارید.

      ایشان فرد مشخص دیگری استند که بخاطر نبود حروف فارسی در کامپیوترشان از کامپیبوتر بنده استفاده میکنند، ونظریات خویش را درخصوص دفاع از سازمان مورد نظرشان ابراز مینمایند. چه خاصا زمانیکه ببیند که عکس قائد تنظمیش درکدام سایت تلاءلؤ میکند سر ازپا نمی شناسند.

      امیدوارم به نشر پیامهایشان اجازه نشر بدهید.

Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

تازه ترین ها

اعتراض

ملیت ها | هزاره | تاجیک | اوزبیک | تورکمن | هندو و سیک | قرقیز | نورستانی | بلوچ | پشتون/افغان | عرب/سادات

جستجو در کابل پرس