دانشگاه کابل؛ از دانشگاه تا دانشکاه
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
دانشگاهها که اساساً عالی ترین بنگاههای فکری و فرهنگی در هرکشوری محسوب میگردد بنمایه های خرد، آگاهی و تعالی متقاضیانش را شکل داده و چوکات می بندد. دانشگاهها محلی برای تولید و ایجاد جهان بینیها و ایدئولوژیهای نجات بخش و محیطی برای ایجاد تغییرات و تحولات مثبت و با ثبات در افراد و اشخاصیاست که در آن تحصیل میکنند. در جغرافیایی "دود و باروت" و "ستم و فاجعه"ی بنامِ افغانستان که پیشینهی تاریخیِ دانشگاه به بیشتر از هشتاد سال پیش بر میگردد، این بنگاه فکری به صورت روز افزون دچار افت و ناکارآمدی گردیده است. چنانچه از اوایل تأسیس دانشگاه کابل به عنوان دانشگاه مادر در افغانستان تا دوران کشمکش ها و جنگهای خانمانسوز داخلی، کیفیت خوبی تدریس استادان و عصری بودن کریکولم درسی، دانشگاه کابل را به عنوان یکی از دانشگاه های معتبر در منطقه به معرفی گرفته بود که دانشجویان به صورت رسمی از کشورهای همسایه در این دانشگاه برای "جوییدن" دانش و تحصیل علم میآمدند. اما با آغاز جنگهای تباه کن داخلی شیرازهی دانش و دانشگاه در افغانستان ازهم پاشید. سوگمندانه بعد از اینکه دانشگاه در افغانستان دوباره فعال شد این بار دانش به عنوان ابزار تبعیض و تعصب برای افراد و اشخاص مختلف در نظر گرفته شد و در واقع هیولای جهل، تعصب، تحجر و بی معرفتی لباس دانش و معرفت به تن کرده و در انحصار جاهلانِ متعصبِ متحجر قرار گرفت. بدیهی است زمانی که جهل و تعصب در لباسِ خرد، دانش و معرفت به منصهی ظهور برسد، خرد مندانِ با دانش و دانش دارانِ با خرد را فرصت و مجالی برای دست و بال زدن در یک چنین فضای سمی یی نیست. اکنون دانشگاهها در افغانستان، به گورستان اندیشه و تفکر عقلانی میماند که دانشجویان در دانشگاهها بیشتر از اینکه علم، دانش و معرفت بجویند، جهل، تبعیض و تعصب می جویند؛ لاف و گزاف و اراجیفی نخواهد بود که بگویم امروز در افغانستان، "دانشگاه" به "دانشکاه" و "پوهنتون" به "جهلتون" تبدیل شده است.
چهار سال قبل زمانیکه با هزاران امید وآرزوهای بلند وارد دانشگاه کابل گردیدم هوای "دانشطلبی و دانشجویی" به سرم بود و فکر میکردم وارد محیطی به اصطلاح (علمی و آکادمیک) گردیده ام که در یک چنین محیطی باید خود را آراسته به زیورِ علم و دانش نمایم، اما آن امید و آرزوهای بلندم فقط در حد "یوتوپیا" و "آرمانشهر"ی بیش نبود و آن محیط "علمی و آکادمیکِ" که من فکرش میکردم نه تنها "علمی و آکادمیک" نبود بل، با علم و دانش فاصلههای زیادی هم داشت. از همان روزهای نخستین که بعضی استادانِ شیک پوشِ نیکتایی دار ولی کله پوک و بیسواد، ردای دانشمندی به تن کرده و اکت و اداهای روشنفکری و استادی بجا می آوردند با تقدیم جزوههای پوچ و پوکِ میراثیِ شان به دانشجویان نشان دادند که این آوارگانِ دیارِ علم و معرفت، تمامی حرکات و سکنات شان، رنگ و بوی شعار شان، و حرف و لکچرشان تهوع آور بوده و توهینی به خرد، دانش و دانشگاه و توهینی به استاد، کتاب، قلم و معرفت است؛ این فقیرانِ سرمایهی "اندیشیدن" و "اندیشه" نه تنها که یارای آموختاندنِ "اندیشیدن" را نداشتند بلکه حتی توانایی معرفیِ "اندیشه"ها را هم نداشتند؛ البته این ادعای من دال بر این نیست که در دانشگاه کابل، هیچ استادی باسواد و ایده آلی وجود ندارد؛ بلکه به صورت استثنایی، هستند استادانی پرتوان و باسوادی که در این دیارِ جهل و خرافه و تعصب و در میان آبرو ریزانِ دانش و خردِ انسانی، بسانِ شمع های دلگیر در فضای تاریکِ دانشگاه، نور خرد و دانش می گسترانند اما کار و تلاش اینان در این خثیف بازارِ فخر فروشی های جاهلانه ی جهالت مآبانِ بی علم و خرد، و بی سوادانِ نیکتایی دارِ متعصب که فکر و ذکر شان در دیگِ کلیشه های ابتذال نیم سوز شده اند؛ نه تنها که تأثیر قابل ملاحظه ی ندارند؛ بل، ضرب در صفرهم هست. افزون بر بیسوادی اکثریتِ استادان، دانشگاه کابل در ابعاد گوناگون دچار آسیبها و بحرانهای جدی و خطرناک است، کهنه و میراثی بودن جزوهها و مطالب درسی، کمبود یا حتی نبود منابع معتبر علمی و مواد درسی، نبود روحیهی تحقیق و پژوهشِ علمی و سیاست زدگیِ دانشگاه از جمله عناصر و عواملی است که سوگمندانه دانشگاه کابل را در ورطهی ابتذال و فرسودگی و منجلاب جهالت محوری نگهداشته است. در این میان اما، میزان بلندی دخالتِ سیاست مداران و سیاست ورزانِ ناخلفِ جریان های گوناگون حکومتی و اپوزیسیونی در دانشگاه، که به الینهگی و سیاست زدگی دانشگاه منتج شده است، رنجی بزرگیست. اکنون دانشگاههای افغانستان بالخصوص دانشگاه کابل به محل تنازع و کشمکش و میدان بزکشی های احزاب، جریانات وعناصر پیدا و پنهانی داخلی و خارجی تبدیل گردیده است؛ که از جذب و استخدام کارمندان مختلفِ اداری و استادان دانشگاه گرفته تا به نحوهی تدریس استادان، و چگونگیِ مواجهه و برخورد با دانشجویانِ مختلف و حتی نحوهی امتحان گرفتن و نمره دادن به دانشجویان از آن شدیداٌ متاثر است. در دانشگاه کابل آنچه که خیلی ملموس و قابل ملاحظه است جهالت، تبعیض و تعصبات گوناگون، سیاست زدگی، الینهگی، بی عدالتی، ابتذال گرایی، پیر سالاری و بی سوادی است، اما واژه های که خیلی غریب و ناآشنا به نظر میرسد واژههای علم و دانش، تجدد، تحقیقات علمی، سواد، خرد، تعقل، عدالت، دانایی و آگاهی است. با این وجود، دانشجویانی که چهارسال عمر شان را در این بهشتِ جهل و دوزخِ تفکر تلف میکنند با روحیهی جهل و تعصب و مغزِ خالی از دانش، مَدرکی بدست گرفته و وارید بازارِ کار و اجتماع میشوند، فارغین این دانشگاهها به عنوان نیروهای فکری و تحصیل کردگان و دانش آموختگانِ جامعه چه چیزی را می توانند برای جامعه، ملت و کشور شان به ارمغان بیاورند؟ و اینست که هیولای جهل و تعصب با خوراکِ فاشیسم، توتالیتاریسم و سادیسمِ سیاسی که توسط پیش کسوتانِ قافلهی تحجر، همواره فربه و فربه تر میگردد، گاه ظلم در لباس تقوا، گاه جهل در لباس علم و گاهی هم بنیادگرایی در لباس تجدد گرایی ظهور نموده و در تحمیق و استحمار توده ها همچنان پا میفشارد.
اما چه باید کرد؟ آیا این همه نابسامانیها را به دیدهی اغماض نگریسته و برای رسوا و تکفیر نشدن باید خود را همرنگ جماعت کرد؟ و خود را باید با وضع موجود وفق داد؟ آیا با خواندن آیات یأس و نومیدی، از "آرمانشهر" به "ویرانشهر" گریخت؟ آیا نمی شود که در یک رستاخیز عظیمِ انسانی هیولای دژخیمانِ حماقتمآبانِ معرفتستیز را از پای در انداخت؟ درست است که در روزگارِ اینچنینی که جهل بر علم فخر میفروشد عالمان و صاحبانِ خرد و اندیشههای بلند، همچون ارواحِ سرگردان است. اما اگر روشنفکران ما متعهد، جوانان ما مسئول و سیاستمدارانِ ما خردمند باشند می توانند با کار و زار و مبارزهی پیگیر در راستای تحکیم اندیشه های بلند انسانی صفحه ی نوینی را در دانشگاه ها رقم بزنند که در آن همه ارزشهای انسانی و علوم و فنون عصر معنی و مفهوم داشته باشد.