شاعری که وزیر بود اما میز را خوش نداشت!
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
دلیل انصراف من از نقد هنری این است
که منظومه ایشان ، در بخش های زیادی، اقتباس یا انتحال یا تعویض ناشیانه ای از سخن و هنر دیگران است ٬ بخصوص حرف و حدیث سهراب و شاملو ، ایشان در پایان شعرگونه شان، خود نیز ذکر خیری از سهراب، کرده اند تا به سرقت کامل از فکر و ذکر و تعبیرات این شاعر ایرانی متهم نگردند.
من ، قطاری دیدم که سیاست می برد
و چه خالی می رفت ( سهراب سپهری)
تأملی بر کلام شاعری که وزیر بود اما میز را خوش نداشت!
بقلم: فرهاد
آقای وزیر اسبق ، سال هاست از آخور وزارت دورا فتاده اند.تا وقتی ایشان وزیر بودند، آفتاب و مه و خورشید و فلک در خدمت ایشان بود، همه چیز زیبا بود. سراسر ملک، صلح و صفا بود . همینکه در پایان دورهء نجیب الله ، حاکم پرچمی و خونریز معروف، جناب شان از چوکی وزارتخانه فرهنگ ( آن روزها، کمیته دولتی کلتور) برافتادند و برآشفته، عازم جرمنی شدند، گویا آسمان بر زمین، فرو افتاد.آقای ناظمی، خیال فرموده بودند، یا حکومت وقت، یک طیاره ویژه ، به منظوربازگشت مجدد شان به خارج میفرستد همراه معذ رتنامه و احکامی حاوی تقرر تازه ا یشان به پست و مقامی بالاتر و یا رژیم دکتر نجیب از پای خواهد نشست و دولت آینده، ایشان را با سلام و صلواة دعوت به خدمت خواهد کرد ، اما ازین خبر ها نشد و روزگار سپری شده فراق استاد از راحتکدهء وزارت به سالیان متمادی کشید!
اینک ، جناب لطیف ناظمی قلم از نیام در آورده، به سبک و سیاق زنده یاد سهراب سپهری، منظومه ا ی دراز دامن ، سر هم بندی فرموده اند . نگارنده از نقد کامل ادبی این شعر گونه در حال حاضر در میگذرم . دلیل انصراف من از نقد هنری این است
که منظومه ایشان ، در بخش های زیادی، اقتباس یا انتحال یا تعویض ناشیانه ای از سخن و هنر دیگران است ٬ بخصوص حرف و حدیث سهراب و شاملو ، ایشان در پایان شعرگونه شان، خود نیز ذکر خیری از سهراب، کرده اند تا به سرقت کامل از فکر و ذکر و تعبیرات این شاعر ایرانی متهم نگردند.
یک نمونه مختصر دیگر عرض کنم ، شاملو بیان شاعرانه مشهوری دارد ، بدین گونه:
« دهانت را می بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم .
دلت را می پویند مبادا شعله ای در آن نهان باشد.
روزگار غریبی است نازنین!»
آقای ناظمی ، بیان شاملو را چنین تعدیل کرده اند:
پیش خود می گفتم:
« روزگار عجبی است:
درِ هر مسجد با دره ی خشم
دهن باور تو می بویند.
سرِ هر معبر با واحد ریش،
طول ایمان ترا می سنجند!
گویا شاملو این قطعه شعری را وقتی به نشر سپرده که دوره استبداد روح الله
خمینی بوده ، شهر تهران و همه جا در بست در قبضهء کمیته ها و دسته های انقلابی بوده ، که راکبین اتومبیل ها و موتر هارا متوقف میکردند و اگر نشانه ای از میخوارگی در کسی می دیدند، متهم را مجازات میکردند!
اما جناب ناظمی اگر شعر شان در روزگار حکومت طالبان ساخته شده، چرا اینهمه دیر و دور به اشاعه مطلب ، دست یازیده اند؟ امروزه در دوره حامدکرزی ، گمان نکنم، پاسبانی یا محتسبی ، دهان رهگذران را معاینه کند!
اما منظومه جناب ناظمی از دیدگاه نقد اجتماعی :
در متن منتشرهء ناظمی ، روایت ها و حرف و حدیثی دیگر نیز هست که خاک بر چشم واقعیت می زند . ان گفته ها که شاید در حالت مستی ابراز شده، مشت شاعر دروغگو را باز میکند
. جناب وزیراسبق میفرمایند:
«من که از میز بدم می آمد ؛
من که می گفتم:
میزها سفره ی چرکین سیاست شده اند.
میزها دامگه ی دزدانند.
میز ها صحنه ی تقسیم ریاست شده اند.
میز ،طغرای دروغ.
میز ،جایی که از آنجا هردم ،
زنگها را به صدا آوردن.
مشتها بر سرهم کوبیدن.
سند مثله شدن ها را،
امضا کردن ،
عطش فلسفه بافی ها را شاندن.
جامها را پیهم ،
پر و خالی کردن.
میز،آری،یعنی:
جای پیمان بستن.
جای بشکستن عهد.
بوسگاه رشوت.
سرزمین هوس آلود قمار.
میز را تا آنگاه،
من چنین می دیدم.
تا که در آن شب زیبای بهار،
میز را بر من،
با دو تا چشمت مفهوم دگر بخشیدی.»
پس اگرچنین است، و حضرت عالی اینهمه از میز( نماد مقامات عالیه) نفرت داشتید، چرا و چگونه، اینهمه سال ها ( بخصوص دوره اشغال شوروی) اندام و ارادهء خویش را به صندلی و میز ریاست و وزارت بسته بودید! خواننده قسم را باور کند یا
ونمونهء دیگر، گویا شاعر کمتر صمیمی، میخواسته مشاهدات و چشمدید خود را از کشور آبایی، به خواننده، منتقل میکند، همراه با کنایه ها و صور خیال متراکم تا اگر بتواند تلخی و سیهبختی ناشی از ویرانی کشور را بازسازی کند! واما پرسش اصلی این است که این حرف ها ، حدیث درد و داغ دوره تسلط طالبان است ؟
اگر دوره طالب است، پس چرا شاعر در دنباله سخن از گزمه کان= پاسبانان چشم آبی و موی زرد، گپ میزند، پس روایت آقای ناظمی از زمان حکمرانی کرزی است!
اما در دوره اشغال امریکا، کمتر اتفاق افتاده که عساکر خارجی، سر آدم ها را در نیمه شب ، به آسانی « به سرقت برند»!، البته میدان جنگ یا عملیات، چیز دیگری است!
من هریوایی رادیدم ؛
که به هرموجش،
پاره ی تابوتی،
می رقصید.
هیلمندی را دیدم،
که به هرقطره ی آن،
برگ بینام کتابی،
تن عریانش را ،
شست و شو می داد.
رود جیهونی رادیدم؛
ارغوانی رنگ.
آسمایی را دیدم ؛
عضلاتش همه ببریده.
رگ رگش فریاد.
نعره اش،
مویه ی یک پیر کهن سال
که در خویش فرو میریزد.
خانه یی را دیدم؛
= گزمگانش همه با گیسوی زرد،
چشمهای آبی،
چشمهای سبز،
گزمگانی که به آسانی نوشیدن آب ،
شب سرت را از بستر می دزدند.»
فرض می کنیم همه این روایت، درست باشد ،یعنی دوره ء کرزی ، روزگار « بکش و به بند» باشد.آیا شاعر بزرگوار، در دوره اشغال افغانستان بوسیله اتحاد جماهیر شوروی ، هم چیزی ازین گونه ( یعنی چشم سبز های مو بور« بلوند») را در معابر عام مشاهده فرموده بودند یا چشم بسته و با موتر های « دودی و نامرئی» به وزارتخانه، تشریف میبردند؟!
اما شاخص ترین عیب و درماندگی این شعر، عدم صمیمیت نهفته در تاروپود شعر است. شاعر از فضای بسیار صمیمی شعر سهراب، تمتع برده، اما شعر گونه اش را به « تصنع»، به فریب و شیادی آ لوده است. منظومه پرداز، همه جا، واژگان شاعرانه سهراب را ، سخاوتمندانه و گاه بسیار ناشیانه در نظم تقلید گرانه اش ، جابجا کرده، همچون: افتادن سیب سرخ،گلدسته، گندم، شالیزار، شاخه یعنی که قفس و... اما باری که الحاقیه ای از خویشتن بر آن مقوله ها افزوده، دچار لغزش و بی پروایی شده، مثلا به یک شاعر مبتکر و پیشکسوت ، در حد سنایی غزنوی، اهانت کرده است. گوشه ای از منظومه ناظمی :
«عشق می دانی چیست؟
مثل یک تنهایی است.
مثل یک صبح عطر ناک بهار.
خنده ی سرخ شراب،
برلب تشنه ی جام .
مثل روییدن یک خوشه ی گندم ززمین.
مثل افتادن سیبی سرخ،
از درخت احساس.
مثل جاری شدن رود به شالیزار است .
عشق از مردن و پوسیده شدن بیزار است.
قصه ی مدح سنایی گک نیست.
ـ قصه ی گلخنی و حمام ـ
قصه ی لیلی و مجنون نیست
قصه ی حلاج است.
شرح شیدایی پر خاطره ی مولوی و شمس است.
داستان من و توست.
عشق فهمیدن نیست.
عشق حس کردن و دیدن،
مثل یک لمس است.
داستان من وتو در شب آغاز بهار آغازید.»
شاعر سیاستزده میخواهد بگوید ، وی جانبدار « عشق های رمانتیک» نیست ، او جانبدار هنر ریالستیک مبتنی بر سوسیالیزم (!) است تا چوچه پرچمی ها و توده ا یها را خوش آید!
اما چرا مرموزترین عشق را، اساطیری ترین عشق را( یعنی عشق مولانا به شمس را) دوست دارد، چون تقدیس و دم ز دن از مولوی« مد روز» است . امریکایی ها و غربی ها، مولوی را، معزز میدارند و شاعر نیز « نان را به نرخ روز میخورد». مثل همیشه!
شاعر به یاری واژگان( ظاهرا چنین است) عشق های رمانتیک را منتفی میداند ،اما فراموش کرده که اندیشه مرکزی این منظومه بر تغزل است و نفی تغزل ازین قطعه ء شاعرانه،، مضحکه است ، و ناگهان مشت ناظم دغل را باز میکند!
اما گویامنظومه آرای سیاستورز ، عشق « لیلی و مجنون» را نیز خوش ندارد و توصیه میفرماید
به عشق های از نوع منصور حلاج!
سنگ مفت گنجشک مفت. جناب ناظمی حتما این گونه عشق را در تاریخ بیهقی، خوانده اند،کارنامه سیاسی و معیشتی ایشان با منصور حلاج ، ضدیت تمام دارد!
راستش ، در جای جای این شعر گونه ، ناظم، شاید ناخود آگاه ، فضای ترانه های گوگوش، آواز خوان ایرانی را به یاد میدهد ، جایی که میگوید:
« ما به هم محتاجیم !»
یا « ما دو تا پنجره ایم»!
یا گاه اتموسفر کلام فروغ فرخزاد را:
«در ا تاقی که به اندازهء یک تنهایی است»!
پيامها
31 جنوری 2014, 00:55
چشم امواج هریوا روشن
شاعری پیدا شد
همچو سهراب سپهری ، خوش طبع
شعر او آب زلال
پر از گنجشک و پرنده
شبدر و شب،تنهایی
راست بگویم ، عینهو سهراب است!
+++
اما سهراب خان، طلعت درویشی داشت
از وزارت، بدش می آمد!
با رئیس و منشی ، سروکار نداشت
یک قلم داشت و چند جعبه مداد
همه دارایی او یک پالتو بود
و گمانم که دگر هیچ نداشت!
+++
شاعر، اما ، نوکر دولت نیست
شاعر از حزب و « مقام» آزاد است
هیچ شاعر تو دیدی، باری:
موتر دولتی با راننده به خدمت گیرد؟
آسیه افسون( ابراهیمی)
31 جنوری 2014, 16:49, توسط فریدون هلالی
بسیار تعبیر ها و تصویر ها در شعر آقای ناظمی از شاعران دیگر، حتا شاعران معروف، عاریت گرفه شده، حتا عنوان ها ، از همه زننده تر ، عناوین کتاب ها، مثل کتاب « برگردیم گل نسرین بچینیم»:
ناظمی:
تو به چشمان می آلوده ی شبگونت،
من به چشمان غم آلوده ی دلگیرم ،
عشق را ،
مثل هم می بینیم.
گل نسرین حوادث را با هم می چینیم .
مهدی اخوان ثالث:
باغ بي برگي
روز و شب تنهاست
با سكوت پاك غمناكش
ساز او باران، سرودش باد
ناظمی:
چه بهاری بود.
باغ از بی برگی،
بی گلو ، بی واژه.
پیش هر باد شکایت می کرد.
فریدون هلالی
31 جنوری 2014, 18:47, توسط نسیم اعتباری
من هم متوجه شدم (مثل جناب آقای هلالی) که نام کتاب های ترجمه شده ء فارسی،بی پروا و مکرر، بحیث تعبیرات جدید ( اما در واقع عاریت گرفته شده، یا سرقت شده) در متن شعر گونه جناب ناظمی، بکار گرفته شده.« نان و آزادی»اسمی است برای یک کتاب بسیار مشهور:
لطیف ناظمی:
«سر هر معبر،
عشق را کوبیدند.
زیر هر گنبد،
نان و آزادی را دزدیدند.»
(نسیم اعتباری)
31 جنوری 2014, 19:40, توسط بامداد
بر هر چه ( غیبت گر ، تنگ نظر ، عیب جو ، پشت سر گو ... ) است ، لعنت . نفرین بر تو تخم سگ .
ماه نور میدهد و سگ بانگ می کند
ماه را چه جرم ، خاصیت سگ چنان فتاد
31 جنوری 2014, 22:24, توسط ارژنگ مقدم
محتر بامداد
هییچکدام از سه کامنت نویس قبلی ، کلمات تخم سگ و پوچ و دشنام بکار نبرده اند، فقط تو از فرهنگ خانواده گی ات استفاده اعظمی کردی!
1 فبروری 2014, 00:34, توسط عباس
ناظمی که شعر و هنر دیگران را به نام خود نشر میکند، آدم کمی نیست، حتما یک تولی چماقدار گردن کلفت مانند محترم بامداد دارد که بدون داشتن حد اقل سواد ادبی، از ایشان دفاع میکنند!
1 فبروری 2014, 19:23, توسط یک خواننده
برادر و خواهر خوب
بحث ادبی ، بحث ادبی است، باید از ادب و خرد و زبان پاک استفاده شود. انتقاد هم باید با بین آراسته وپاکیزه باشد! احترام.یک خواننده
3 فبروری 2014, 15:52, توسط حمید فرحان
ناظمی میگوید:
شب بغداد، به گیسوی دلاویزش
مهمان است !
یک شاعر ایرانی معاصر گفته:
ای حاصل جمع پری و كژدم و ماهی!
يک نيمه طرب زايي و يک نيمه تباهی!
گيسوی تو تعبير هزاران شب بغداد...
چون خواب شب باز پسين، نامتناهی!
عرصه ء شعر و ادب، جولانگاه ابداع و ابتکار است، همیشه چنین بوده و خواهد بود، چرا از میان صد ها شاعر در دوره مغل و غزنوی، فقط اسم چند شاعر را اکنون بیاد داریم. چرا فقط فرخی و منوچهری را ارج میگذاریم یا حافظ و عبید زاکان را!
کاربرد دوباره تصویرها و تعبیرات مکرر( کلیشه ها) چیزی بر اعتبار شاعر نمی افزاید. شعر بلند و طویل، مظهر توانایی و نبوغ سراینده نیست !آقای ناظمی ، در قطعه شاعرانه شان ، بسیاری تصاویری که وارد کرده اند، دستاورد دیگران است، بخصوص شاعران همروزگار.
مثلا آقای ناظمی گفته اند:
چه کسی میگوید
که به یک گل نتوان ساخت بهار
تو که تنها گل اینجایی
در تو یک شهر بهاران شده ست!
***
یک شاعر ایرانی معاصر میگوید:
مردی که از دوچشم تو، تبعید میشود
در امتحان حادثه، تجدید می شود
گفتی به بین، بهار به یک گل نمیشود
میگویمت دوباره، به تاکید، میشود!
(سیامک بهرام پرور)
***
همنیطور ده ها عبارت و تشبیه و تمثیل آقای ناظمی، همه جا در دفتر و دیوان شاعران معاصر ایران نگریسته میشود:
مثلا تعبیراتی مثل فصل پنجم روایت، واژه پوسیده تقویم ، شاخه دست ، غم تنهایی ماهیها ، باغ تنهایی ،و سوسه دلتنگی و........
«باغ تنهایی» اسم یک وبلاگ ادبی است!
ناظمی:
سال ها شد که ازین خانه خدا کوچیدست!
شاعر ایرانی :
جای پایش در رواق سینه بود
ای زبانم لال، خدا کوچیدو رفت!
اما آقای ناظمی ، واژه زیبای « ارسی» را به جای « پنجره » بکار گرفته که قابل ستایش است، اندک ابتکاراتی دیگر هم در شعر شان هست!
3 فبروری 2014, 19:47, توسط هوشنگ
چرا اینهمه، سوره و آیه و آیه تطهیر و گلدسته و گنبد و منبر و مسجد،در شعر آقای ناظمی؟
کاظم کاظمی که این اراجیف را داخل نظم میکند، کمربسته امام خمینی و تنخواه خور حوزه تبلیغات اسلامی ایران است ، شما که در محیطی « سکولار» و دور از هرگونه فشار زیست میکنید چرا به تقلید از شاعران آخور انقلاب اسلامی ایران، همانندعلی معلم و علیرضاء قزوه و زهرمار و....
پشت هم سجاده آب می کشید و مثل واعظان شیعه بالای منبر« آیت تطهیر» میخوانید؟
با خوییشتن منافقت چه امتیازی دارد، جان برادر!
شما که درین شصت سال عمر نماز نخوانده اید ، چرا درین سالیان پایانی عمر، از واژگانی استفاده میکنید که بیرون از باور تان است !
اگر حامد کرزی هر ساعت وادار به گفتن دروغی تازه میشود، جایگاه سیاسی او این را ایجاب میکند، اما یک شاعر نشسته در فراغتکده جرمنی ،چه اجباری به این اعترافات غیر اجباری(!) دارد؟