طرح تجزیه ی افغانستان
تجزیه طلبان را هم آدم هایی مثل خودم می دانم که در تلاشند تا راه های برون رفت از بحران فعلی را جستجو نمایند. اما آنان به نتیجه ای کاملا متضاد با یافته های من رسیده اند. این هم پذیرفتنی است و هم دموکراتیک. اتفاقا به صورت جدی آرزو دارم که امکانات لازم و فضای کافی برای فعالیت و تبلیغات دراختیار تجزیه طلبان هم قرار گیرد.
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
يک: چرا مخالف تجزیه افغانستان هستید؟ (لطفا شرح دهید)
چون تجزیه را راه حل نمی دانم. اما اگر می پرسید که چرا تجریه را راه حل مشکلات فعلی افغانستان نمی دانم، در این صورت ناگزیزم که با تفصیل بیشتر دلایل مخالفت خودرا با تجزیه افغانستان بیان کنم. این دلایل می توانند به قرار ذیل باشند:
1- اگر قرار باشد که افغانستان تجزیه شود، باید به کشورهایی چون پشتونستان، تاجیکستان، هزارستان و ازبکستان تقسیم شود. اما ملیت گرایی در هیچ کدام ازاین چهار گروه قومی، ملیت گرایی وابسته به خاک نیست. یعنی هزاره گرایی، گرایشی صرفا نسب و خون گرایانه است نه خاک محور. برای توضیح بیشتر باید بگویم که مثلا تاجیک بودن جغرافیای خاصی را در ذهن هیچ تاجیکی بر نمی انگیزد. به همین ترتیب هزاره بودن به معنی وابستگی های قومی و قبیله ای است نه جغرافیایی.
به بیان دیگر، ناسیونالیزم قبیله ای یک ناسیونالیزم احساسی و عاطفی است. از آنجایی که در جغرافیای مشخصی منحصر و محدود نمی شود، نمی تواند جغرافیا و سرزمینی را نیز تعریف کند. فرض کنید که طرح تجزیه ی افغانستان با موفقیت عملی گردید و چهار کشور مستقل به جای کشور فعلی افغانستان نشست، آیا در این صورت ما واقعا هزارستان، تاجیکستان، پشتونستان و ازبکستان داریم؟ آیا هر پشتونی در هرکجا که باشد خود را نه به پشتونیت بلکه به جغرافیای تازه تولده شده ای به نام پشتونستان منسوب می داند؟ به نظر من پاسخ قطعا منفی است.
باید بین گرایش قومی ( گرایشی که مثلا یک پشتون نسبت به اصل و نسب گروهی خود یا یک هزاره نسبت به گروه قومی خود دارد) و گرایش خاک محورانه (که یک فرد را به یک جغرافیای سیاسی خاصی وابسته می کند) تفاوت قایل شد.
2- وقتی بتوان افغانستان را به پشتونستان، تاجیکستان، هزارستان و ازبکستان تجزیه کرد، به همین دلیل هم می توان اجزاء جدید را به بخش های کوچک تری تجزیه کرد. به چه دلیلی نباید آنرا به بخش های کوچک تری تجزیه کرد؟ مثلا هزارستان را می توان به بهسود، جاغوری و ...تقسیم کرد و تاجیکستان را به پنجشیر و تخار و... و پشتونستان را به ... وقتی معیار تقسیمات مناسبات خونی باشد، این تقسیم می تواند یک سلسله تقسیمات متوالی بی پایان باشد. و طبیعی است که از نظر سیاسی این سلسله تقسیمات بی پایان می تواند به معنی احتمال یک کشمکش درونی دایمی باشد.
3- چه تضمینی وجود دارد که پس از تجزیه، جنگ های خونین تری بین چهار کشور تازه تاسیس به وجود نیاید؟ بر عکس دلایل بسیار زیادی برای این جنگ ها وجود دارد و به نظر من این جنگ ها می تواند خیلی خانمان برانداز تر هم باشد. در شرایط فعلی تمامی خشم ها و کینه ها به یک مرزی محدود می شود و آن هم حفظ یک پارچگی وطن واحدی به نام افغانستان است.
4- اگر تقسیم با محوریت قومی و خونی صورت گیرد – چون این تنها راه حل موجود و مفروض می باشد- ذخایر ملی به صورت واقعا ظالمانه ای تقسیم خواهد شد. آیا هزارستان – که واقعا در محاصره برادران نا تنی دیروز و دشمنان قسم خورده آنروز خود قرار دارد- می تواند مشکلات اقتصادی خود را حل نماید؟ در این صورت هزارجات راه زمینی به هیچ یک از کشور های دیگر نخواهد داشت و در محاصره پشتونستان، ازبکستان و تاجیکستان خواهد بود. آیا همسایگانش – که تماما دشمنان قسم خورده اش می باشند- نه امکان رشد که حتی امکان زندگی عادی را به او خواهد داد؟
5- تکلیف اقوام کوچک تر چه خواهد شد؟ هندوها و سک ها چه کار کنند؟ آیا یک هندوستان کوچکی در کنار کابل یا غزنی خواهیم داشت و یا اینکه به تمامی این افغان های اصیل باید بگوییم که در تقسیم تازه کشور جایی برای آنان در نظر گرفته نشده است؟ با پشه ای ها و تمامی اقوام کوچک دیگر چه باید کرد؟
می بینید که تجزیه نه تنها می تواند مشکلات فعلی را کم کند بلکه مصایب و مشکلات ما را ده ها برابر کند.
دو: آيا پس از چندین دهه کشتار، چپاول، تبعیض و کوچ اجباری و تداوم آن، هنوز به ساختن افغانستان به عنوان یک کشور یکپارچه امیدوار هستید؟ اگر بله چرا؟
مهدوی: بله، مشکلات فعلی بیشتر ناشی از یک انجماد تاریخی در کشور ماست. این انجماد ما را در تمامی ابعاد زندگی عقب نگاه داشته است. چپاول و تبعیض و کوچ اجباری و ده ها مورد دیگر ناشی از انجماد تاریخی ماست. هیچ پشتونی دشمن هزاره به دنیا نیامده است. اگر امروز کوچی گری و تجاوز پیشه کرده باید عوامل آن را یافت و راه های ایجاد عدالت اجتماعی را پیمود. خانه را خراب نکنیم، باز سازی و پاک کاری کنیم. اکثر مشکلات ما ناشی از فقر فرهنگی و فقر اقتصادی است. این مشکلات برخاسته از افغانیت ما نیست.
سه: آيا معتقدید که حکومت ها در افغانستان جامع و یکپارچه عمل کرده اند و تبعیض، برتری طلبی نژادی، مذهبی، اجتماعی و زبانی و فرهنگی در افغانستان وجود نداشته و ندارد؟ ( لطفا شرح دهید)
مهدوی: به هیچ عنوان. بر عکس باور دارم که نظام های سیاسی در تاریخ افغانستان سهم بزرگی در تاسیس، ترویج و تکثیر بی عدالتی و عقب ماندگی افغانستان دارند. تبعیض و برتری طلبی نژادی و مذهبی ودیگر مصایب و مسایل هم وجود داشته و هم در حال حاضر وجود دارد. اما این مسایل می تواند مثلا در هزارستان هم وجود داشته باشد. در تاجیکستان هم وجود داشته باشد همانگونه که در پشتونستان بزرگ فعلی ( افغانستان) هم وجود دارد. ما باید برای انسانیت مبارزه کنیم، برای ایجاد عدالت انسانی.
چهار: آيا معتقدید که حکومت ها در افغانستان تبعیض، برتری طلبی نژادی، مذهبی، اجتماعی و زبانی و فرهنگی را در برنامه ی خود داشته و شما با آن مخالفید و راه مبارزه با آن را تجزیه طلبی نمی دانید؟ (لطفا شرح دهید)
مهدوی: بله، حکومت ها عموما آنچنان بوده اند که شما می فرمایید اما به نظر من به جای تجزیه کردن باید به فکر انسانی کردن کشور باشیم. همانگونه که گفتم تاجیکستانی که فقیر و مورد تهدید هر روزه باشد می تواند بسیار بد تر و غیر عادلانه تر از وضعیت فعلی برای تاجیک ها باشد.
پنج: آيا معتقدید تجزیه طلبان عوامل کشورهای دیگر، جاسوس و مزدور هستند؟ ( لطفا شرح دهید)
مهدوی: به هیچ عنوان. تجزیه طلبان را هم آدم هایی مثل خودم می دانم که در تلاشند تا راه های برون رفت از بحران فعلی را جستجو نمایند. اما آنان به نتیجه ای کاملا متضاد با یافته های من رسیده اند. این هم پذیرفتنی است و هم دموکراتیک. اتفاقا به صورت جدی آرزو دارم که امکانات لازم و فضای کافی برای فعالیت و تبلیغات دراختیار تجزیه طلبان هم قرار گیرد.
شش: آيا معتقدید تجزیه افغانستان امری ناممکن است؟ (لطفا شرح دهید)
مهدوی: خیر، هیچ امری ناممکن نیست، به ویژه در دنیای سیاست.
هفت: آيا مخالف تجزیه افغانستان هستید اما تجزیه افغانستان را دور از ذهن نمی دانید؟ در صورت تجزیه چه تغییرات جغرافیایی را در در افغانستان فعلی و منطقه متصور هستید؟ (لطفا شرح دهید)
مهدوی: هم مخالف تجزیه افغانستان هستم و هم آنرا دور از ذهن می دانم و هم نمی خواهم در مورد اینکه اگر چنین شد جغرافیای آن چه خواهد بود صحبت کنم. من عاشق افغانستان با جغرافیای سیاسی فعلی اش هستم. این حق طبیعی من است که از صحبت کردن در مورد مسایلی که دوست ندارم اتفاق بیافتد خود داری کنم.
هشت: آيا معتقدید که با تجزیه افغانستان جنگ و نقض حقوق بشر برای تثبیت مرزها بوقوع می پيوندد؟ آيا معتقدید علی رغم ادامه دار بودن چندین دهه جنایات حاد علیه بشریت و زیان های غیر انسانی در افغانستان، هزینه ها و تلفات انسانی و غیر انسانی برای مبارزه و تغییر و اصلاح پایدار در افغانستان واحد، کمتر از تجزیه طلبی ست؟ (لطفا شرح دهید)
مهدوی: بله، به نظر من مخارج انسانی کردن افغانستان بسیار کمتر از مصارف و مخارج انسانی کردن چهار کشور تازه تاسیس است. همه مظالم و بی عدالتی ها یا از روی اجبار است یا از روی حرص و طمع. در هر دو حالت و در نگرش فلسفی به قدرت، برای رهایی ازاین مظالم و مصایب کاری جز انسانی کردن قدرت و نظام سیاسی نمی توان کرد. اتفاقا دموکراسی و گفتمان های مدرن سیاسی معاصر نیز زمانی می توانند تبلور واقعی بیابند که انسانیت محور قدرت سیاسی قرار گیرد.
طرح تجزیه ی افغانستان
رهبری سیاسی اوغانی - پشتونی کشور ما امری ازلی و الزامی نیست؛ و اوغانستان واحد سیاسی خاص برای اوغان ها هم مثل بقیه دروغ های تاریخی عبدالحی حبیبی ها دروغی بیش نمی باشد. این حقیقت را باید پذیرفت که آن سرزمین خانۀ مشترک همۀ اقوام ساکن آنست و اکثریت مطلقی آنجا حضور ندارد.
چهار شنبه 14 ژوئيه 2010, نويسنده: احمد بهار چوپان
رابرت بلک ویل: آمریکا باید افغانستان را به دو قسمت تقسیم کند
عدم پرداختن به مسایل افغانستان و عدم جسارت برای عبور از خطوط ممنوع که بیشتر درونی می باشد و نوعی خودسانسوری همراه با وطن پرستی چشم بسته را با خود دارد، به ضرر جامعه ی افغانستان است. دیگران به راحتی بدون اینکه درگیر وجدانی تقلبی شوند، به بحث و تجزیه و تحلیل مسایل مختلف در حوزه های مختلف می پردازند و کند و کاو درباره ی مسایل را لازمه ی برخورد سالم تر و صحیح تر با آن برای منافع خود می دانند و در افغانستان اما وقتی دیگران درباره ی سرنوشت و آینده ی مردم بحث می کنند، اهالی قلم به همان احساس وطن پرستی چشم بسته پناه می برند.
شنبه 10 ژوئيه 2010, نويسنده: کابل پرس
طرح تئوریک تجزیه افغانستان
در شرایط فعلی طرح تئوریک تجزیه یک ضرورت به نظر می رسد، مهم ترین حد و مرزی که باید از آن عدول نکنند، این است که از تعصبات و خشونت های قومی به دور بوده و عدالت در طرح های تقسیمات در نظر گرفته شود، برای بدست امدن این شرایط، بهترین راه حل این است که جامعه جهانی و بخصوص سازمان ملل بر روند تجزیه اشراف کامل داشته باشد و داوری در تقسیمات اراضی به سازمان ملل داده شود.
چهار شنبه 7 ژوئيه 2010, نويسنده: محمد اسحاق فياض
به تجزیه افغانستان بیندیشیم و یا به تغییر پشتونها؟
جامعه شناسان باور دارند که خلای ایدولوژیک موجب بیداری و تقدس ارزشهای قومی میشود/اگر بنا میبود تا برای هر گروه قومی و زبانی یک کشور مستقل وجود داشته باشد امروز در جهان بجای 195 مملکت باید شش هزار و پنجصد کشور وجودمیداشت./. تجزیه افغانستان به هیچوجه یک تجزیه آرام، صلح آمیز و متمدنانه مثل، چک و سلواکیا، نخواهد بود/معجون "پشتونوالی و شریعت" سمی است که باید آنرا از مغز پشتونها شست/ چگونه می توان انتظار داشت که پشتونها مثل فارسی زبانها و یا ترکها فکر کنند در حالیکه در زبان پشتو منابع فکری، علمی، ادبی و هنری بسیار اندک وجود دارد؟
دو شنبه 5 ژوئيه 2010, نويسنده: جعفر رضايی
طرح تجزیه ی افغانستان
پاسخهای به کابل پرس: چون من یکی از مخالفان تجزیۀ افغانستان هستم بنا برآن در بخش مخالفان تجزیۀ افغانستان به پاسخ دوستان و وطنداران ام خواهم پرداخت.
شنبه 3 ژوئيه 2010, نويسنده: نعمت الله ترکانی
طرح تجزیه ی افغانستان
درمیان مردم عامه – عناصرغیر"اوغان"- هنوزاین آگاهی بوجود نیامده است که بدون "اوغان" ها می توان راحت تر وانسانی تر زندگی کرد وبنابران باید کشوررا تجزیه کرد تا ازشرمصیبت های تمام ناشدنی ی که این طایفه برکشور تحمیل کرده است؛ درامان ماند.
چهار شنبه 30 ژوئن 2010, نويسنده: ربانی بغلانی
طرح تجزیه افغانستان!
عبور از خطوط ممنوع: مخالف، موافق و نه مخالف و نه موافق: نظر شما چیست؟/ هدف از طرح این بحث شاید عبور از خطوط ممنوع در کشوری باشد که سرکوب، خفقان، کشتار، تبعیض و چپاول بیداد می کند و این سرکوب، خفقان، کشتار، تبعیض و چپاول از حداقل 150 سال پیش تا دوره ی حکومت فاسد، طالبانی و مافیایی حامد کرزی با حضور حدود 150 هزار سرباز بین المللی بر جنازه ی کشوری بنام افغانستان ادامه یافته است.
سه شنبه 29 ژوئن 2010, نويسنده: کابل پرس
خاورميانه با طراحی آمريکا!
افغانستان از نقشه ی جهان حذف می شود؟
سه شنبه 5 فوريه 2008
پيامها
18 جولای 2010, 19:33, توسط ba omida khorasan zamin
آقای محترم نویسنده اول اینکه شما اوغان است نه فارسی زبان از نام فارسی زبان استفاده کردن !!ما طرفدار حذف هفته والایت بیگانه پرست وخاک فورش قبیله هستیم به خاطر که مزدور بیگانه امین قبیله است فرزندی آی آس آی پا کستان امین قبیله است خاک فورش امین قبیله است
دشمن نام تاریخ ما امین قبیله است دشمن هویت ما است امین قبیله دشمن انسانیت است قبیله دشمن اسلام است قبیله مشکل قبیله این است که یک هفته در یکه جا زندگی کنند می گوینده که این خاک پشتونستا ن است همه اقوام غیر پشتون که در طول تاریخ یعنی از آمدن نام افغانستان تا امروز ازین سیستم قبیله ای فاشیستی که متضاد به تمام قوانین انسانی،
صلح و آ زادی ،آ بادی وترقی پیشرفت ،علم و دانش است ضرر دیده اند و زهر تلخ اوغان سالاری را چشیده اند، در مورد
تقسیم بندی اوغانستان یعنی حذف هفته ولایت بیگانه پرست و یا شکل بهترش او غانستان فیدرالی که نام جدیدی بلای این سر زمین گزاشته شود
که همه ای اقوام سرزمین هویت واقعی خود را بیابند، فکر کنند ، نظرات و عقاید خود را انسجام بخشند تا شود ازین وحشت
اوغانی نجات یابیم.
یقین دارم که بلاخره این قوم با هم برادر یهود میروند با خیل خود مپپیوندند پشتون خواه خود را
میسازند و ما هم خراسان کهن را میسازیم و آ بادش نگهمیداریم
18 جولای 2010, 19:36, توسط ba omida khorasan zamin
هزارههای افغانستان، قربانیان صد سال قتل عام و تبعیض
راینهارد اوریش
گرداننده: امیر حسین اکبری شالچی
متن اصلی:
Reihard Uhrig, DIE HAZARA IN AFGHANISTAN, Seit 100 Jahren Opfer von Massakern und Diskriminierung, Ein Menschenrechtsreport der Gesellschaft fuer bedrohte Voelker, Goettingen, Februar 1999.
نیروهای جنبش بنیادگرا-اسلامگرای طالبان در هشتم اوت 1988 شهر مزار شریف را در شمال افغانستان گرفت. بر پایۀ گزارش ششم نوامبر 1988 کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل متحد، پس از بربادی پاگاه بزرگ اتحاد شمال که اتحاد جنبش پایداری در برابر طالبان بود، میان 4 تا 5 هزار غیرنظامی هزاره، تاجیک و ازبک به دست شبهنظامیان طالب کشته شدهاند. چونگ هون پایک گزارشگر ویژۀ سازمان ملل متحد در افغانستان که خود کرهای بود، پس از شنیدن گفتارهای یک گواه، از «جنون کشتار» سخن گفت. کشتارها «سیستماتیک، برنامهریزیشده و برخوردار از سازماندهی خوبی» بود. طالبان سنّی پیش از همه از اقلیت هزاره که بر خلاف بیشتر افغانستانیان اکثراً شیعهاند، شکار کردند. برآورد شده که کمابیش 3000 هزاره در خانۀ خود یا در خیابان کشته شدهاند.
این قتل عامها بیگمان یکی از سهمناکترین تباهکاریهای جنگی در هنگام برآمدن نیروهای شوروی بود. سازمان دیدهبان حقوق بشر این را سند «قتل عام قومی» نامید. کمابیش همۀ سازمانهای یاریرسان به هنگام این قتل عام از شهر برآمدند. طالبان راه آمدن خبرنگاران و بینندگان دیگر را بستند. از این روی دانستههای اندکی از این کردارهای بربرانه به آگاهی جهانیان رسید.
اما چون هنگام گشودن شهر، 9 دیپلمات ایرانی کشته شده بودند و گزارشهایی از دست داشتن سپاه پاکستان در این کار در دست بود، ایران سپاهش را سر مرز افغانستان به آرایش درآورد. در حالی که دیپلماسی بینالملل- به ویژه از سوی کوفی عنان دبیر کل سازمام ملل متحد- در هفتههای پس از آن سخت کوشید مانع درگیری جنگافزارمندانه شود، رفتار طالبان با مردم غیرنظامی افغانستان همچنان دور از نگرش همگان ماند. تنها یک گزارش چاپی از سازمان عفو بینالملل، تباهکاریهای آنان را در مزار شریف مستند ساخت. در دوازدهم سپتامبر «جامعۀ مردمان در تهدید» در اعلامیهای چاپی از خاموشی سازمان ملل متحد و دبیر کل آن انتقاد کرد.
طالبان در آغازِشِ سپتامبر 1998 در چند روز بخشهای بزرگی از هزارهجات، پهنهای که از دیرباز جایگاه بودوباش هزارهها در دل کوهستانهای افغانستان است، را نیز گرفتند. آنان با این کار نخستین بار بر 90 درصد خاک کشور چیره گشتند.
طالبان با تاختهای سنگدالانهشان به مردم غیرپشتون و یا غیرسنی که در آنها از رعایت غیرنظامیان نشانی نبود، به درگیریهای قومی بُعدهای تازهای دادند. این اسلامگرایان افراطی که میخواستند همۀ افغانستانی را که از مردمان گوناگون ساخته میشود، زیر چیرگی پشتونها بیاورند احساس تعلق ملی افغانستانیان را تهدید کرده تا مرز نابودی پیش بردهاند و تا امروز هر گونه پیشنهاد گفتگو را پس زدهاند. همۀ نیروهایی که در ساخته شدن طالبان دست داشتهاند و از آنان پشتیبانی میکنند، در مسئولیت نباهکاریهای طالبان سهم دارند: پاشکتان کشور هممرز همچون پایگاه برآمدن طالبان؛ عربستان سعودی همچون پولپرداز اصلی؛ و ایالات متحدۀ آمریکا همچون نیرویی پشتیبان با منافع ژئوپلیتیک و اقتصادی.
هزارهها، ستمکشان اصلی مناسبات قدرت در افغانستاناند. گرچند بزرگترین نمایندگی سیاسیشان، یعنی حزب وحدت از سوی ایران پشتیبانی شده، با زهم آنان بر خلاف دیگر گروههای قومی نتوانستند به یک کشور همسایه که مردمش از نگاه قومی خویشاوندی با ایشان داشته باشند، تکیه دهند. اما آنچه باید بدان درنگریست این است که تازش طالبان به آنان بههیچروی بیپیشینه نبوده: هزارهها در سدۀ پیشین، از هنگامی که افغانستان به زور زیر چیرگی عبدالرحمان، آن امیر پشتو رفت، به خاطر قوارۀ مغولیشان، مذهب شیعه و گویش پارسیشان زیر تبعیض بوده در دورههایی پیگرد و کشته شدهاند.
اما هزارهها در پایداری در برابر ستمی که بر آنان میرفت، برداشتی را که از خود همچون قومی استوار بر پای خویش داشتند، گسترش دادند و برای خود سازمانهایی سیاسی ساختند. آنان به ویژه در مرکز افغانستان چه به هنگام تصرف از سوی شوروی و چه در سالهای جنگ درونی خود، خویش را گرداندند. اینک هزارهها سخت در تهدیدند. از همین روی این گزارش که در زمینۀ حقوق انسانی ایشان است، به آنان پیشکش میشود. این گزارش بر سر آن است که سرنوشت این مردمی را که هنوز همچون یک گروه قومی هستی دارند و نیز خواستهایشان را، اندکی شناساتر سازد و جایگاه ایشان را در اعمال راه حلی صلحآمیز در افغاسنتان نیرو بخشد.
قوم هزاره
الف. تبار و زبان
تئوریهای گوناگونی میگویند که هزارهها در حدود سال 1220 [میلادی] به رهبری چنگیزخان یا به رهبری جانشینانش به افغانستان آمدهاند. آنان که در آغاز چادرنشین و گویا از تبار مغولها بودهاند، با تاجیکان بومی آمیخته شدهاند و زبان خود را فراموش کرده زبان تاجیکان را که دری، پارسی افغانستانی است، پذیرفتند. از سوی دیگر دری هزارگی با واژگان دخبل پرشماری که از مغولی دارد «هزارگی» نامیده میشود و آن واژگان رهنمودی بر سرچشمۀ خاوری این گویشاند. بیشتر پژوهشگران سر این سخن همزباناند که نام هزاره از واژۀ پارسی «هزار» سرچشمه میگیرد. این میتوانسته برگردانی از یک مفهوم مغولی باشد که یکان ارتش مغولها را میرسانده. گویا پیش از دیگران، این مردمان همسایه بودهاند که این نام را برای مشخصسازی آنان به کار بردهاند. هزارهها در روزگار آغازین خود را پیش از هر چیز وابسته به قومهای خویش احساس میکردهاند، احساس مشترک گسترده تازه در سدۀ بیستم پدیدار گشت.
ب. جمعیت و پهنۀ اقامت
جمعیت هزارهها چهار هزارهزار یا 19 درصد جمعیت افغانستان برآورد میشود. به خاطر گریزهای همگانی، رانده شدن از جایگاه خویش و انجام نیافتن آماری تازه، نباید پی برآوردی باریکسنجانهتر از این بود. فرمانرواییهایی که پشتونها بر آنها چیره بودند، کوشیدهاند شمار قومهای ناپشتو را پایین بیاورند و پایین نگاه دارند، برخی از نویسندگان هزاره هم گرایشی به بزرگنمایی دارند. صدها هزار هزارگی در ایران و افغانستان زندگی میکنند؛ بسیاری از آنان هنگامی که مناسبات در افغانستان بگذارند، باز خواهند گشت.
هزارهجات، جایگاه سنتی بودوباش هزارهها، همۀ مرکز افغانستان را پوشانده و از سوی شمال به آمودریا، از باختر به پستیهای ایران، و از جنوب به پهنۀ بلوچستان و کوهستان هندوکش میرسد. هزارهجات امروز ولایتهای بامیان، اُروزگان، وردک، غور و غزنی را در بر میگیرد. کموبیش تنها هزارهها در این پهنهها زندگی میکنند. اندک باشندگانی که هزاره نیستند، تازه در سال 1890 در دورۀ عبدالرحمان به آنجا راه یافتهاند. از آن جایی که دور هزارهجات را کوه گرفته، این پهنه در گذشته جدا افتاده و در عمل از فرمانروایی مرکزی، مستقل بود. هزارهها در بلندی 2200 تا 5100 متری در شرایطی سخت زندگی میکردند و در زمستانهای دورودراز از جهان بیرونی یکسره جدا و بریده بودند. البته در این میانه بسیاری از هزارهها در بیرون از این پهنه جایگیر شدهاند (برای نمونه در شمال افغانستان یا در شهرهای کشور).
پ. دین و چیرهمندان جامعۀ هزارگی
در جایی که بیشتر مردم افغانستان سنیاند، بیشتر هزارهها شیعهاند. سر این که هزارگیها کی، و از چه کسانی این باورها را پذیرفتهاند، هنوز بحث و گفتگوست. اما بیگمان این به زبان و فرهنگ هزارهها و پیوندشان یا موقعیتهای بیرونی این قوم برمیگردد. شیعهها خود را با شهرهای مقدس ایران و عراق هماهنگ میسازند. این هماهنگی شرایطی پدید آورد که در زمان پایداری در برابر تازندگان شوروی ارزشی ویژه یافت.
مخالفان هزارهها همیشه از باورها همچون دستاویزی برای مشروعیت بخشیدن به سمت سیاسی و اجتماعی خود بهره جستهاند. پشتونهای چیرهگر در سدۀ بیستم سر این باور که سنیگری حنفی دین رسمی افغانستان است، پافشاری ورزیدهاند. این اندیشه تا سال 1978 یر کردارها و چگونگی دولت، کارگر افتاد. شیعهها در پهنههایی که سنیها بر آن چیره بودند، وادار شدند «تقیه» کنند، یعنی باورشان را پنهان سازند
http://shaalchy.persianblog.ir/post/262
18 جولای 2010, 19:38, توسط ba omida khorasan zamin
میران» یا سرآمدان سنتی تیرههای هزاره گونهای از خانها بودند و میتوانستند زمین را به فرودستان خود ببخشند. میران در برابر مالیاتی که دریافت میداشتند، روستاهای فرودست خود را از تازشهای قومهای همسایه محفوظ میداشتند، گمرک میگرفتند و کم پیش نمیآمد که به قلمرو فرمانروایی دیگر گذشته از این که آنان پشتون، تاجیک، ازبک یا از هزارهایهای خودشاناند، بتازند. «سادات» گروهی دیگر از چیرهگران سنتی بودند. آنان از نگاه سنتی یکپنجم محصولات شیعیان را دریافت میداشتند. از این روی، برخی از خانوادههای سادات در شمار انحصارگران اقتصادی و طبقۀ زمیندار بودند.
3. تاریخ هزارهها از سال 1890
الف. قتل عام هزارهها به دست عبدالرحمان
بزرگترین نقطهعطف در تاریخ هزارهجات و کیستیِ هزارهها در سال 1890 میافتد. عبدالرحمان 10 سال پیش از آن بر افغانستان چیره شده بود. امیر از پشتیبانی مالی انگلیسیها که در کشور حائل افغانستان منافعی داشتند، پیش از هر چیز برای سرکوب قومهای سرکش پشتو و ساختن ارتشی از سربازان وظیفه بهره جست. عبدالرحمان میخواست از افغانستان کشوری یکپارچه بسازد. وی در سال 1901 به هنگام درگذشتش، پهنهای را که کمابیش با افغانستان امروزی برابر است، زیر کنترل داشت.
عبدالرحمان در پی یک سال لشگرکشی خونین و پیوسته در پایان سدۀ نوزدهم هزارهجات را گشود. وی نام «کافرون» را بر هزارهها گذاشت، کافرونی که داشتههایشان باید میان پشتونهای سنی بخش میشد. فتواها همگان را به جهاد در برابر شیعیان فرا خواندند. هزارهها به دنبال قتل عامها، و تیربارانها، قحطیها و بیماریهای همهگیر، کشتههای بیشماری دادند، امیر خود گفته بود که در افغانستان مثل بوده که اگر بردهای هزاره همۀ کارها را برای پشتونها انجام نمیدادند، آنان (پشتونها) باید مانند خر کار میکردند (... ) سختترین، ناپاکترین و پایینترین کارها به دست هزارهها انجام میشد، و در کابل خانهای یافت نمیشد که در آن نوکر هزارهای نباشد. امیردر جای دیگر هزارهها را فاختههایی نامیده که باشندۀ افغانستان گشتهاند و در آنجا همچون متصرفان بیگانه تخم گذاشتهاند و بیشتر شدهاند.
بسیاری از هزارهها به دست سپاه عبدالرحمان رانده شدند یا گریختند. پیامدش تهی شدن هزارهجات از مردم، از هم گسیختن پیوندهای اجتماعی و آسیب دیدن قدرت و توان لایۀ بالای سنتی بود. چراگاههای هزارهجات تنها ویژۀ چادرنشینان پشتو (کوچی) گشت تا مزد خدمتی را که در جنگ از خود نشان داده بودند، باشد. از آن هنگام گروههای بزرگی از هزارههای کوچنده در کویتۀ پاکستان و مشهد ایران پدیدار شدند.
ب. چندین دهه تبعیض و محدودیت
هزارهها در زمان جانشینان عبدالرحمان از بردگی رستند. اما در پایهبندی قومی افغانستان نوینی که اندکاندک پیشرفت میکرد، در پایینترین جایگاه نهاده شدند. هزارههایی که در مرکزهای شهری بزرگ شدهاند، کمابیش همهشان هماهنگ میگویند که آموزگاران و همشاگردیهایشان، و سپس رییسها و همکارانشان، ایشان را برای چهرۀ مغولیشان یا برای باورهای شیعیشان درست انداخته خوار ساخته یا کتک میزدهاند.
نفوذ سیاسی هزارهها تا سال 1978- همانند دیگر قومهای ناپشتو- در پایینترین اندازه بود. فرمانروایی کابل در دست پشتونها، قوم چیرهمند کشور بود، راه رسیدن به قدرت به پیوند با کاخ شاه وابسته بود. هزارهها در نهادهای مردمسالار دورۀ لبیرال هم پایین نشان داده میشدند و نمیتوانستند خواستهایشان را پیش ببرند. همبستگی هزارهها با بخش شدن در ولایتهای بامیان و غزنی و غور و وردک و اروزگان از میان گسسته بود.
تبعیض هزارهها در کارهای آموزشی هم خود را بازمیتاباند. گرچند از سال 1931 هر افغانستانی از ششسالگی وادار به خواندن بود، بیشتر هزارهها بیسواد مانده بودند. در همۀ هزارهجات تنها چند جا دبستان داشت. اما در همان جایها هم تنها خانوادههای دارا بودند که میتوانستند از کار فرزندانشان چشم بپوشند و به پذیرش آموزش تن دردهند. تنها هزارههای شهری میتوانستند به آموزش دیدن درآیند. فرزندانشان با شاگردان پشتو برابر نبودند. هزارهها در برخی از مدرسههای کابل هیچ اجازۀ آموزه خواندن نداشتند، در مدرسههای دیگر هم سهم شاگردان شیعۀ نامنویسیشده بسیار پایین بود. افزون بر این در سال 1936 هرچند دری، پارسی افغانستانی زبان دربار بود، پشتو زبان ملی کشور اعلام شد.
هزارهها روزگار اقتصادیشان هم هیچ خوب نبود. بسیاری کسان در هزارهجات در پی وامگیری، وابستگیهای مالی به پشتونهای چادرنشین پیدا کردند و به زودی وادار کرده شدند زمینهایشان را به باورمندان واگذارند. بسیاری به شهرها یا به برونمرز کوچیدند، روندی که تا سالهای 70 همچنان دنباله یافت. ساختارهای قومی و روستایی از هم گسیخت. هزارهها در کابل بحش بزرگی از کوچندگانی را که به شهر میآمدند، میساختند. تهیدستتر شدن آنان در چشم میزد.
در کنار پیشرفت مرکزهای شهری، زیرساختهای استانی تنها در جایهایی رنگ بهبودی میدید که پشتونها میزیستند. بیمارستانها، مدرسهها، مرکزهای تلفن، خیابانها و پلها اگر هم ساخته میشدند، تنها و تنها به اندازۀ نابسنده و در مرکز منطقۀ کوهستانی پدیدار میگشتند. هزارهجات از هیمن روی در ماههای زمستان از جهان بیرون گسسته میماند.
از نگاه نظامی هم راه پیشرفت بر هزارهها بسته نگاه داشته شده بود و آنان از نگاه اجتماعی از هیچ ارج و آزرمی برخوردار نبودند. خوشحالخان ختک، سرایندۀ پشتو میدانست چه میگفت: «چه هزاره و چه بلوچ، هر دو پلشت و سزاوار بیارجی هستند. آنان نه دینی دارند و نه باوری، نفرین بر آنان.»
پ. شکلگیری تصور هزارهها از قومیت خود
ستم و سرکوب خونین در دورۀ عبدالرحمان، در کنارْ نهاده شدن و تبعیض در روزگار جانشینانش بر احساس کیستیِ قوم هزاره کارگر شد. با آزمودن سرنوشت مشترک بود که درگیریهای درونقومی ارزش خود را از دست داد. تعریف گستردهتری از خویشتن، حتی از خویشتن هزارگی، تعریف پیشین را که وابستگی به این یا آن تیره بود، بر باد ساخت. دولت افغان در پیکر کارمندان پشتو، چادرنشینان، پیشهوران و نظامیان، دشمن مشترک برونی گشت. اگر باورهای شیعی تا سال 1890 نقشی نه چندان ارزشمند در مناسبات با همسایگان بازی میکرد، از آن هنگام مرزی گذرناپذیر شد که میان آنان و نه تنها پشتونها بلکه همۀ سنیهای کشور جای داشت.
اما مردم هزارهجات همزمان با آن کوشیدند که با ساختار اداری تازه کنار بیایند. جایگاه سنتی میران و سادات سستی گرفته بود. لایۀ تازه «اربابها» شکل گرفت که کابل و مردم بومی را به هم پیوند میداد. از سالهای 50 در کنار این سه گروه پررخنه، دو لایۀ دیگر هم پا گرفت: در برونمرز به ویژه در مرکزهای شیعی چون قم و مشهد و نجف، لایهای از هزارهجات آموزشدیده در رشتۀ خداشناسی پدیدار شد؛ در درونمرز و نیز در کویتۀ پاکستان لایهای نازک از اندیشهکاران پدید آمد
18 جولای 2010, 19:39, توسط ba omida khorasan zamin
4. تصرف شوروی و جنگ درونی
الف. پایداری در هزارهجات
دستاندازی شوروی در سال 1978 سرنوشت این کشور را تاکنون بریده است. این تازش هزارهزار تن را به کشتن داد. کمابیش 5000000 آدم پا به گریز گذاشتند یا از جایگاه خود رانده شدند. در همان آغاز پس از روی کار آمدن فرمانروایی اشتراکگرای ترهکی و امین، رهبری سنتی تیرهها در هزارهجات خودجوشانه به پا خاست و خیزشها و تاختهایی به جایگاههای پلیش و ادارهها انجامپذیر گشت.
همۀ نخبگان هزارهجات خود را در شورایی سازماندهی کردند تا خود را در زمینۀ تکلیفهای مشترک هماهنگ سازند. این همبستگی بزرگ با کامیابی آغازین خوبی روبرو شد و هزارهجات توانست از زیر یوغ سپاه افغانی و شوروی آزاد گردد و آغاز به پایهگذاری خودگردانی بومی خویش کند.
ب. همکاری در مرکزهای شهری
از آن جایی که فرمانروایی اشتراکگرای ترهکی/ امین که از سوی شوروی پشتیبانی میشد، از همان آغاز خود را رودروری پایداری (مقاومت) دید، کوشید پیش از هر چیز در مرکزهای شهری به اقلیتهای ملی نزدیک شود. هزارگیهایی که نمیخواستند با فرمانروایی همکاری کنند، توانستند از این گرایش فرمانروایان بهره جویند. شمار هزارهها هم در دانشگاه و هم در ارتش بالا رفت. آنانی که خوشپیمان به خط فرمانروایی بودند، توانستند به جایگاههای سیاسی بالایی هم برسند. نجیبالله اشتراکگرا که در سال 1986 بر جای کارمل نشست، با نگرش به شکستهای نظامی و دگرگونی شوروی، آمادۀ سازگاری بیشتر با قومهای ناپشتو بود. وی در پی سیاستی به نام «آشتی ملی» وعدههای بسیاری به هزارهها داد و حتی تا خودمختاری سیاسی هزارهجات هم پیش رفت. با این نزدیک شدن، هزارهها خود را ارزشمندتر از گذشته احساس کردند و جایگاه و توان اندوختهشان را هویداتر و روشنتر دیدند.
پ. مجاهدان شیعه و سنی
پناهندگان افغانستانی به زودی در مرکز استان پیشاور پاکستان حزبهای پایداری خود را ساختند. هر هفت حزب سنی بودند. اگر از «جمعیت» که بیشترشان تاجیک بودند بگذریم، در همۀ حزبهای دیگر پشتونها چیره بودند. این حزبها از نگاه جهان باختر پیش از هر چیز، نمایندۀ نبرد افغانستان با نیروهای تازشگر شوروی بودند و هماهنگ با آن، یاریهای مالی و نظامی گشادهدستانهای را دریافت میداشتند. گروههای اسلامی- بنیادگرای هزارهجات از سوی ایران پشتیبانی میشدند. البته دولتمردان تهران و آیتالله خمینی بیش از هر چیز به صدور انقلاب دلبسته بودند. آنان پدید آمدن یک فرمانروایی سنی در افغانستان آینده را که بهترین پیوند را با اسلامآباد و ریاض داشته باشد، تهدیدی برای دلبستگیهای خود میدیدند.
مجاهدان شیعه با پشتیبانی ایران، نفوذی در هزارهجات یافتند، پیوسته بیشتر و بیشتر نخبگان سنتی را پس زدند و نیز با گروههای میانهرو برخورد نظامی نمودند. این کار سرانجام به سرنگونی سقوط انجامید.
صدور ایدئولوژی ایران تاکنون بر هزارهجات منفی کارگر افتاده است. اگر همچون یک وابسته به ایران بنگریم، آنان هرگونه امکانی را برای به دست آوردن یاریهای آمریکا، پاکستان و یا عربستان سعودی از دست دادند. ستیزهایی میان آنان و حزبهای سنی پدیدار شد، پیشداوریهایی در هر دو سوی پا گرفت. پس از برونرفت سپاه شوروی در سال 1989 فرمانروایی گذرایی ساخته شد، هزارهها باز هم از شرکت در آن محروم شدند.
ت. «حزب وحدت» هزارهها
هزارهها برای آن که با محدودیتهای تازه در افغانستان پس از شوروی رویارویی کنند، بادی درگیریهای درونیشان را کنار میگذاشتند و همبستگی پدید میآوردند که از میانههای سال 1990 در «حزب وحدت» رونما گشت. بنیادگذاری این حزب در روز شانزدهم ژوئیۀ سال 1990 رسماً در تهران اعلام شد. حزب وحدت، پیوستگی و همبستگیِ بزرگترین حزبهای هزارهها بود. اسلامگرایان، میران، سادات و دانشآموختگان جوان در حزب وحدت گرد آمدند، اما نمایندگان هزارههای کابل که اغلب با فرمانروایی اشتراکگرا همکاری کرده بودند هم در میانشان دیده میشدند.
وحدت نشان داد که آماده است درگیریهای گذشته را کنار گذارد و در جستجوی آرامی است. چنین بود که توانست پیش از واپسین شکست نجیبالله، کنترل بخش کلانی از کابل را به دست گیرد. پایهای از رشد اجتماعی و فرهنگی و سازماندهی پدیدار شد که تا آن هنگام ناشناخته مانده بود و این خود، خودآگاهی تازه و نیز همرشدی ملی نوینی را شدنی ساخت.
برنامۀ حزب وحدت گرایشهای گوناگونی داشت که حزب آنها را در دل خود نهفته میداشت. وابستگی قومی در کنار اسلامگرایی، نقطۀ اشتراک بود و همچون بنیاد مشترک سیاسی اعلام شده بود. میخواستند سخت در برابر چیرگی دوبارۀ پشتونها بایستند. در یکی از اعلامیههای وحدت آمده که در یک افغانستان ناوابسته، همبسته، تجزیهناپذیر و اسلامی باید همۀ ملیتها، قومها و لایههای جامعه از رفاه، آزادی و دادگری اجتماعی مطمئن و بهرهمند باشند. هیچ گروه و فردی نباید در پی چیرگی مستبدانه باشد. مزاری، رهبر کاریزماتیک حزب، سه آماج بنیادین حزب را چنین برشمرده بود: به رسمیت شناختن دین، ساختار اداری دگرگونشده، و سهم داشتن شیعیان در تصمیمگیری.
وحدت کوشید، گل پیوند با ایران را شکوفا سازد. دفترهایی در آلمان و اتریش و دانمارک و بریتانیای بزرگ گشود، یک گروه نمایندگی به گردهمایی وزیران خارجۀ سازمان کنفرانس اسلامی در قاهره روان کرد، و با سازمان ملل متحد پیوند برقرار نمود. لندن آغاز به بیرون دادن Wahdat News Letter نمود که هم به پارسی و هم به انگلیسی از هزارهها آگاهی میداد.
5. از جنگ درونی تا قتل عام افشار
جنگ، دگرگونیهای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و ساختاری تعیینکنندهای را برای هزارهها به ارمغان آورد. بسیاری از هزارهها پیوند سنتی خود را با سرآمدان قومها گسستند و کیستیِ قومی گستردهای یافتند. اما دیگر گروههای قومی نیز در این میانه بهرۀ خوبی برده بودند. آنان نیز هماینک جنگافزارمند بودند و هیچ رای آن را نداشتند که در افغانستان آینده نقش اندکی داشته باشند. در این میانه توان و سهم پشتونها در «جمعیت» اندکتر شده بود، چون بیشترِ کمی پایینتر از پنج هزارهزار پناهندۀ برونمرزی پشتون بودند. در خود افغانستان شمار تاجیکان در میانههای سالهای 80 کمابیش برابر با پشتونها شده بود.
نجیبالله در سال 1992 به دست اتحادی از تاجیکان، ازبکان و هزارهها از تخت فرو کشیده شد. اما حزبهای گوناگون شایستگی آن را نداشتند که آتش درگیریهای خود را با همدیگر فرو نشانند. کشور تکه تکه شده بود: در شمالش ازبکها چیره بودند، در شمال خاوری تاجیکان، در مرکز افغانستان هزارهها، و در جنوب پشتونها. خواستۀ گروههای قومی کوچکتر در داشتن نقشی تعیینکننده در سامان اجتماعی افغانستان آینده، تنشهای میان حزبهای رنگارنگ، و ناشایستگی دنبالهیاب در برنامههای مشترک، باز پرشتاب آتش جنگ خانگی را فروزان ساخت.
حزب وحدت هزارهها با یاری هزارههای کابل توانست باختر پایتخت را به چنگ آورد و آن را با هستیِ محاصرۀ دوگانه و پیوستۀ یکانهای سنی «اتحاد» به رهبری سیاف و سپاه تاجیکان حکومت ربانی و مسعود، سه سال در دست خود نگاه دارد.
اما دست تازندگان در فوریۀ سال 1993 چیرگی یافت. در قتل عام گذر افشار صدها هزاره کشته شدند. بسیاریشان سنگدلانه کشته یا ربوده گشتند، به زنان زورآمیزشی (تجاوز جنسی) شد و خانهها غارت گردید. مسجدهای شیعیان ویران گشت و نگارههای آیتالله خمینی از میان برده شد.
در این میانه پیوند حزب وحدت با ایران رو به بدی گذاشت. تهران بهتر میدید از فرمانروایی ربانی پشتیبانی کند تا از چیرگی پشتونهای پاکستاندوست، جلوگیری نموده باشد. این کاری بود که در گرو برآمدن برابری سیاسی هزارهها به دست قدرت پشتیبان شیعیشان بود. حزب وحدت آگاهانه زمینه را برای ملیگرایی هزارگی فراهم میکرد، این همان چیزی بود که باز هم اندیشههای اسلامی حزب را کمرنگتر میساخت. آنان هزارهجات را بیشتر با نام «هزارستان» یاد میکردند و اینچنین از کاربرد نام «افغانستان» روی میگرداندند.
5. پیگرد در زمان طالبان
الف. کشته شدن مزاری، رهبرهزارهها
شبهنظامیان طالب نخست در میانهای سال 1994 رونما گشتند. هستۀ بنیادین سربازان طالب از اردوگاه پناهندگان افغان در پاکستان سرچشمه میگرفت که زیر رخنۀ اسلام وهابی و بنیادگرا بود و به دست سازمان امنیت پاکستان آموزش داده شده بود. سربازان پاکستانی و مجاهدین پشتو از آنان پشتیبانی میکردند. یاری مالی گشادهدستانهای هم از عربستان سعودی روانه میگشت. طالبان میخواستند به رهبری ملا عمر که خود بسیار رازآلود بود، فرمانروایی اسلام را به گونهای تازه در افغانستان بر سر کار میآوردند.
در ایالات متحدۀ آمریکا نیز گروههایی دلبستگی سختی به طالبان پیدا کردند و منافع خویش را در آنان دیدند. آنان میخواستند همۀ افغانستان را زیر یوغ نیرویی یگانه دربیاورند. در سال 1994/1995 سفیر بزرگ آن زمان آمریکا در پاکستان میان کنسرسیوم یونوکال، شرکت نفت ایالات متحده و طالبان به واسطگی درآمد تا پیماننامهای میان آنان در بارۀ ساخته شدن لولۀ گاز و نفتی که از ترکمنستان به پاکستان رفته از افغانستان بگذرد، پدیدار آید. طالبان توانستند با دلارهای نفتی و درآمدهای دادوستد هروئین خود را از جنگافزارهای کارآمدی برخوردار سازند. افسران اشتراکگرای پیشین و پشتونهای ناسیونالیستهای هم به آنان پیوستند.
واکنشهای حزب وحدت در برابر طالبان در آغاز بسیار گوشهگیرانه بود، چون منابع نظامیشان در پی جنگ با سپاه و حکومت از پا درافتاده بود. مزاری رهبر حزب وحدت در پی گفتگو با طالبان بود، چون میان انبر ربانی و طالبان گیر آمده بود. وی هنگام گفتگو به گونهای رازآمیز کشته شد. ارج و آزرم مزاری که نزد هواخواهانش روزگاری دراز «بابا» خواند شده بود، پس از مرگش همچنان بیآسیب ماند. وی «شهید» خوانده شده و تودهها سوگ «پدر ملت» را گرفتند
18 جولای 2010, 19:40, توسط ba omida khorasan zamin
ب. پیکار در همبستگی با «اتحاد شمال»
پیامد کشته شدن مزاری این بود که حزب وحدت باختر کابل را رها کرد و در هزارهجات، دژ کوهیتانی خود را جست. هزارهها همزمان با آن دریافتند که نبرد با طالبان تنها نبردی مشترک تواند بود و بس. چنین بود که حزب وحدت به رهبری کریم خلیلی جانشین مزاری به «اتحاد شمال» که از یکجا شدن تاجیکان به رهبری احمدشاه مسعود و ازبکان به رهبری رشید دوستم پدید آمده بود، پیوست. البته این اتحاد از همان آغاز دشواریهایی داشت (برای نمونه چنان که در قتل عام افشار دیدیم)؛ همزبانی کمتر پیش میآمد، درگیری میان طرفها گپ روز شده بود.
در ماه مه سال 1997 هنگامی که ژنرال ملک پهلوان ازبک از رهبرش رشید دوستم برید، وی ناچار راه گریز را در پیش گرفت و درآمدن طالبان به مزار شریف برای نخستین باز شدنی گردید. این سختترین و تلخترین پایداری هزارهها بود که در سپتامبر همان سال دوباره به شهر تاختند و سپاه ملک پایداری سستی ورزیدند، رزمندگان وحدت جنگافزارهای برخی از میلیشیاهای ازبک را از آنان گرفتند و ملک را وادار به گریز نمودند و دوستم را یاری رساندند تا واپس نشیند.
در روند ستیزههای مزار شریف روش جنگ هر دو سوی، بربرانهتر گشت. سپاه ملک و حزب وحدت به رهبری محقق 2000 تن از اسیران طالب را کشتند و در گورهای دستهجمعی فرو ریختند. برخی از این گورها تازه در خزان سال 1998 یافته شدند. جای شکنجههای هراسناکی بر جان کشتهشدگان بود. البته در چهاردهم سپتامبر 1997 در روستای قزلآباد در باختر مزار شریف 70 غیرنظامی هزاره، آگاهانه و به عمد به گونهای سنگدلانه به دست میلیشیای طالبان کشته شده بودند.
شاهدان عینی گفتند که پسر هشتسالهای کشته شد و بیدرنگ سر از تنش جدا گردید. چشمهای برخی از قربانیان با سرنیزه از چشمخانه بیرون آورده شده بود. دست و بازوی دو پسر دوازدهساله از چند جای شکستانده شده و سپس بیدرنگ با تیر کشته شدهاند.
پ. محاصرۀ غذایی اوت 1997 تا مه 1998
طالبان در اوت 1997 دور استان بامیان را گرفتند و راه این پهنهای را که در زمستانهای هرسال هم سختگذر بود، بستند. چون خشکسالی هم پیش افتاده بود، برنامۀ تغذیۀ جهانی (WFP) هخشدار داد که کموبیش 160000 آدم در آستانۀ گرسنگی سختاند. صدها خانواده- که بسیاریشان تازه از غربت بازگشته بودند- از هزارهجات گریختند. فراخوانها و گفتگوهای سازمان ملل متحد و چند سازمان غیردولتی (NGOs) با طالبان ناکام ماند. استدلال رهبری طالبان این بود که روانهسازی یاری به هزارهها، به سود حزب وحدت است. رهبری طالبان در ماه دسامبر هنگامی که هواپیمایی از سوی سازمان ملل متحد در باند فرودگاه بامیان نشست، دستور بمباران آن را داد. شورای تغذیۀ جهانی (Welternaehrungsrat) چند ماه پس از آن در اسلامآباد اعلام داشت که صدها تن از گشنگی جان دادهاند و هزاران تن دیگر از گشنگی سختی رنج میبرند. در حالی که برنامۀ تغذیۀ جهانی WFP پسرو ممانعتهای طالبان شده بود، چند سازمان غیردولتی مانند Knightsbridge International از راه هوا یاری میآوردند. «جامعه برای قومهای در تهدید» GfbV در آوریل سال 1998 در اعلانی چاپی در پنجاهوچهارمین نشست کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل متحد نسبت به سیاست نژادکشی که طالبان در پیش گرفته بودند، هشدار داد.
ت. قتل عام اوت 1998 در مزار شریف
یکی از پرارزشترین سندهای قتل عامی که به دست طالبان در اوت 1998 در مزار شریف انجام گرفت، از سازمان دیدهبان حقوق بشر (HRW) است. در آنجا آمده که طالبان نازنده کموبیش 2000 غیرنظامی را سیستماتیک و اغلب با روشهایی سنگدلانه کشتهاند (این شمار از شماری که سازمان ملل متحد به دست داده پایینتر است)، تازه آن هم به خاطر تعلقان قومی و مذهبی. بیشتر قربانیان مردان هزارهاند که شیعه بوده، پیر و جوان و کودک را در بر میگیرند. این تاختها به دستور رهبری طالبان بوده و از سوی آنان خواستاری گشته: ملا نیازی فرماندۀ دستنشاندۀ آنان هزارهها را بارها در سخنرانیهای همگانی «کافر» نامیده و کاربرد خشونت در برابر آنان را همچون کینهجویی از کشته شدن پرخاشگران طالب در سال پیش از آن مشروع خوانده است.
آن دسته از کارکنان سازمان دیدهبان حقوق بشر که خود جان درست به در بردهاند گزارش کردهاند که طالبان در برخی از گذرهای شهر، خانهها را یکی پس از دیگری در جستجوی مردان شیعۀ هزاره گشتهاند. چند تن از هزارهها که پشتو میدانستهاند و نماز را به روش سنی برای طالبان خواندهاند یا چهرههایشان چندان هزارگی نبوده، توانستهاند از چنگ طالبان بگریزند. آن دسته از غیرنظامیان که همچون هزاره بازشناخته شدهاند یا بیدرنگ کشته گشتهاند یا نخست همراه دیگران رانده و سپس با تیر کشته شدهاند. طالبان خویشاوندانی را که میخواستند مردارهای مردگان را از خیابان ببرند نیز مانع شدند: مردارها باید آن اندازه درخیابان میماندند که خوراک سگها میگشتند. چند ده هزارگی در سر خاک مزاری- رهبر حزب وحدت که به دست طالبان کشته گشت- با مراسمی ویژه کشته شدند. آرامگاه شکوهمند نیز ویران گردیده استخوانهای شهید از گور برآورده از هم پاشانده گشتهاند.
آنهایی که میخواستند از مزار شریف بگریزند، در چندین جایگاه به دست طالبان کنترل میشدند. همۀ هزارهها دستگیر شدند، مردان و پسرها از زنان و دختران جدا گشتند و زندانها یا اردوگاههای جداگانهای برده شدند. تا 120 آدم در یک خودرو باری روی هم ریخته گشتند. هزاران زندانی به اردوگاههای دستگیرشدگان مزار شریف و شبرغان برده شدند، زندانها داشتند از زندانیِ بسیار، میترکیدند. آنانی که هزاره نبودند پس از چند روز آزاد میشدند.
صدها تن از دستگیرشدگان به قندهار گریختند و بسیاری دیگرشان کشته شدند. یکی از گواهان تاجیک در اردوگاه دستگیرشدگان برای سازمان دیدهبان حقوق بشر گفت که برخی از دستگیرشدگان کتک بسیاری خوردهاند و بیشترشان هزاره بودهاند. آنان را زنجیر کردهاند و سپس از چهره بر زمین نهادهاند. آنگاه طالبان آنان را با کابل زدهاند. طالبان از همه خواستهاند که جنگافزارهایشان را تحویل دهند و به آنان گزارش کنند که آنها کجا میتوانند هزارهها را بیابند. آنان گفتهاند: «اگر هزارهای را تحویل دهی ترا رها خواهیم کرد.»
گوهان گوناگونی از دزدیدن زنان جوان هزاره و زورآمیزشی به آنها گزارش دادهاند. گوهای در بارۀ سرنوشت خانوادۀ همسایهاش برای «جامعه برای قومهای در تهدید» گفته که مردان توانستهاند پیش از آن که طالبان به خانه برسند بگریزند. تنها زنان و یک کودک بازماندهاند. کودک همهاش شش-هفتماهه بوده. آن حیوانهای پرسیدهاند که کودک دختر است یا پسر. مادر به آنان اطمینان داده که او دختر است. آما آنان این را باور نکرده وی را آزمودهاند. لا حول و لا! بند دل آدم پاره میشود. یکی از آن حیوانهای سنگدل پیش آمده و پای خود را بر پای بچه گذاشته پای دیگر را بر تنۀ او و آن کودک بیگناه را دونیم کرده است.
ث. زورگیری هزارهجات در سپتامبر 1998
هرچند گرفتن هزارهجات در درازنای تاریخ افغانستان برای زورمندان کاری دشوار بوده، بیشتر بخشهای آن نیز در سپتامبر 1998 در درازنای چند روز در چنگال طالبان افتاد. سربازان فراری و کژپیمان که یک گروه از هزارههای سنی نیز در میانشان بودند، در این زورگیری سهم داشتند. دروازۀ بامیان به دست نیروی هوایی پاکستان، اندکی پیش از زورگیری شهر در سیزدهم سپتامبر بمباران شد. پایداری نظامی حزب وحدت در آنجا به گونهای شگفتانگیز اندک بود، بسیاری از باشندگان بامیان پیش از تازش طالبان گریخته بودند و خود را در غارهای کوهها پنهان ساخته بودند. در یَکَولَنگ، دومین دژ کوهستانی حزب وحدت در شمال، جنگ سختی درگرفت، اما در آنجا هم در پی دیگر ساختن جبهه از سوی یکی از فرماندهان کمر پایداری شکست.
گویا طالبان به دنبال اعتراضهای جهانی و تهدیدهای تهران بود که فاجعۀ مزار شریف را تکرار نکردند. بر پایۀ گزارشهای چونگ-هون پایک، گزارشگر ویژۀ ملل متحد با این همه در استان بامیان و در پهنههای همسایهاش کموبیش 1800 غیرنظامی هزاره کشته شدند. بر پایۀ گفتههای پناهندگان پیش روی فعالان حقوق بشر برای افغانستان، طالبان 250 مرد بیجنگافزاری را که پیشتر در شهر بامیان گرفته بودند، با تیر کشتند. این مردان و پسرها تکتک از گروه پناهجویانی که راه پاکستان را در پیش گرفته بودند، بیرون کشیده میشدند.
طالبان سازهها حزب وحدت و سازمانهای یاریرسان جهانی را ویران کردند. انبار خوراک برنامۀ تغذیۀ جهانی به تاراج رفت، یک کارمند افغانستانی انسیتوی ملل متحد کشته شد، و بر پایۀ گزارشهای تأییدنشده سه کارمند افغانستانی چلیپای سرخ نیز. از دو تندیش غولپیکر بودا که از چند هزار سال پیشاند و نماد شهر بامیان بهشمارند، تندیس خردتر با شلیکهای سپاه طالبان آسیب بسیار سنگینی دید.
ج. دورۀ چیرگی طالبان
اندکی پس از زورگیری مزار شریف، طالبان در آنجا هم دستورهای اجتماعی و نظام حقوقی بیملاحضهای خود را همانند دیگر بخشهای زیر چیرگیشان به اجرا درآوردند، کاری که سازمانهای جهانی حقوق بشر سرش توفان راه انداختند: شیعیان به زور وادار میشوند که آیینهای سنیها را به انجام رسانند، مردان نباید ریشهایشان را بزنند. زنان باید برقع بپوشند، اجازه ندارند بدون همراهیِ مردی بزرگسال در کوچه پدیدار شوند و نمیتوانند پیشهای داشته باشند. راه آموزش بر دخترها بسته است. پشتو یگانه زبان رسمی مجاز است، کتابها و دیگر نوشتههای دری همانند دیگر سندهای مادی چندفرهنگه بودن افغانستان به دست سربازان طالب بیشکیب نابود شدند.
مینماید که موقعیت در پایان سال 1998 در همسنجی با پیش اندکی آرامتر شده بوده، چون طالبان در پی سرمای سخت نمیخواستند همۀ پهنهها را به همان گونه در چنگال خود داشته باشند یا وادار به واپسنشینی شده بودند. پس از گریز رهبری حزب وحدت، چند تن از هزارهها در کارهای روزمرۀ غیرنظامی با طالبان همکاری میکردند. اما هیچ روشن نبود که بهار چه چیزی را با خود به هزارهجات خواهد آورد. اگر حزب وحدت میخواست باز شهر را بگشاید، زورگیران میخواستند با مردم غیرنظامی چه کنند؟
هزاران خانوادۀ هزاره از پاییز 1998 از مزار شریف و بخشهایی از هزارهجات گریختهاند. در میان آنان، پناهندگان فراوانی بودند که اند سال پیش با هزینۀ کلانی بازگشته بودند. آنک پس از گذشت 20 سال، بازآمده بودند. آنان میخواستند در آغاز سال آینده چراگاهها را برای جانوران خود صاحب شوند. آنان هزارهها را تهدید میکردند و داراییهایشان را میگرفتند. طالبان به هزارههای دارا میگفتند که آنان جنگافزار دارند [احتمالاً آن را در جایی پنهان کردهاند]. هزارههای متهم وادار بودند جنگافزارهای فراهم کنند تا بتوانند تحویلش دهند.
هزارهها در مرکزهای شهری زیر چیرگی طالبان هم در رنج و آزار و سختی بودند. هزارهها هنوز 40درصد مردم کابل را در بر میگرفتند. آنان همراه دیگر گروههای قومی بجز پشتونها باید زیر چیرگی مستبدانی زندگی میکردند که سازمانهای یاریرسان جهانی را با دستورهایی پوچ که در هیچ کجای اسلام معنایی ندارد و با تاختهای سنگین تا لب گور پیش میبردند. هزارهها باید برای زنان رنجور و نیازمند و کودکان خود، خوراک و یاریهای پزشکی فراهم مینمودند.
6. برآیند
این گزارش نشان داد که هزارهها گروه قومی جداگانهای را میسازند که در سدۀ واپسین تاریخ افغانستان چندین گونه در تبعیض بوده و پیگرد شدهاند، اینان مردمی هستند که در پایداری در برابر ستم و خودآگاهی و تا اندازۀ بالایی در کار خودگردانی به جایگاه نغزی دررسیدهاند. هزارهها از نگاه حقوق خلقها از حق تعیین سرنوشت برخوردارند. اما از دیگرسوی، خودگردانی گسترده و یا استقلال که اندیشهاش دستکم در افغانستان کنونی طنین میافگند، شدنی نیست. هزارهها کمتر از پشتونها و تاجیکها و ازبکها که منطقهشان میتواند به کشور همسایهای که مردمش خویشاوندشاناند بپیوندد، از فروپاشی افغانستان سود خواهند برد. دولت هزاره در کوهستانهای هزارهجات دربسته خواهد ماند، همزمان بخش بزرگی از هزارهها با دیگران خواهند زیست.
از این روی، موقعیت هزارهها در چارچوب افغانستانی با صلحی فراگیر بهبود مییابد که در آن حقوق و خواستها و منافع مشروع همۀ گروههای قومی و مذهبی پاسداری گردد
18 جولای 2010, 20:12, توسط ba omida khorasan zamin
از ا حمد شا ه درانی خبیث عبدالرحمن کله منار ساز و نادر غدار و هاشم جلاد و گل محمد مومند مجنون و داوود دیوانه و نعیم کر و غلام محمد فرهاد پاپا و دیگر فاشیست های قبیله پرست که کرزی ها ، ملاعمر ها ، حقانی ها ، گلبدین ها ، احدی ها ، خلیل زاد ها ، احمد زی ها ، اتمر ها ، کریم خرم ها ، فاروق وردک ها و زی ها و زوی های دیگر شان همه تا ن یک مشت خاک فورش خاک فور ش بودی و است
1!!!!!!!!!!!!
داوود دیوانه خواب بی پشتونستان دیده بوده که پاکستان دشمن ملت ما ساختن
که امروزه مسئول قتل میلیون ها انسان در اوغانستان امین داوود دیوانه است به خاطر
پشتونستان بی سازده اگر رنگ و رنگ مردمی شریف اوغان یا غیره اوغان امورزه قربایی سیاست ها ی خارجی ها شدن مسئول این همه خیانت امین داود د یوانه است
19 جولای 2010, 03:38, توسط تنویر-
شیلا جان یا امید خرسان
شما دیروز گفتید که چون به قول شما پشتونها در های مکاتب را بروی شما بسته بودند از نعمت سواد برخوردار نیستید که پیام های امروزی شما هم مصداق بیسوادی شما است.
شاید همین علت باشد که شما یک منحرف اخلاقی ، یک جنایتکار و خائین ملی را چون احمق شاه مسعود قهرمان تصور میکنید و شخصیت های را که حد اقل خدمت را به ما نموده اند دشمنان تان؟
19 جولای 2010, 12:59, توسط سهراب سپهر
تنویر یا همان اصیل کابلی!
بدان با جفیدنت این را کاملا ثابت میسازی که از جمع خیمه زاده گان تمدن گریز هستی! جفیدنت پاینده باد!
از شبه آدم هایی چون تو که هنوز سر در آخور قبیله دارند و گنده گی های یکدیگر را نشخوار میکنند چیزی بیشتر از این توقع نمیرود! به امید روزی که بتوانید روزی سر از آخور قبیله بیرون برید و به خیمه و غژدی بدرود گویید؛ هرچند که با تمام خوشبینی، حدس میزنم که قرن بیست و یک به این تحول شما کافی نخواهد بود! خدا کند در قرن بیست و دو معجزهء رخ دهد و شما به حریم انسانیت پا گذارید به شرطی که با چهار پا نباشد.
19 جولای 2010, 13:48, توسط تنویر-
آقای سپهر
من از شما هم خواهش میکنم که اگر واقعا ً از قبیله و غژدی نشینان و به قول خود شما اوغان های خیمه نشین تنفر دارید ، لطفا ً مطلب ذیل را بخوانید ولی قول بدهید که به احمق شاه مسعود و شیطان الدین ربانی لعنت و نفرین بفرستید و یا هم کمک شانرا به غژدی نشینان طالب افتخار خویش بدانید:
حکومت ربانی از سقوط غزنی به دست طالبان و تضعیف حکمتیار به شدت خوشحال شد و رادیو کابل اعلام کرد که غزنی با حمایت نیروهای دولتی، به دست طالبان افتاد (انتونی دیویز، 1377: 80) بعد از آن، طالبان در یک نبرد سنگین در تاریخ 9 و 10 فوریه(فبروری) ولایت وردک و مرکز آن، میدان شهر، را تصرف کردند. طالبان، بلافاصله به سوی ولایت لوگر که در جنوب غربی و 35 کیلومتری کابل قرار دارد حرکت کردند.
آنان نیروهای
حکمتیار را، که به شدت از سوی دولت ربانی نیز تحت فشار بودند، از چهار آسیاب به «سروبی» در ولایت ننگرهار، جنوب کابل، فراری داده ولایت لوگر را تصرف کردند. دولت ربانی که در این زمان نیز، تمام فکرش معطوف حکمتیار بود، از شکست و فرار فضاحت بار او به دست طالبان، از شادی در پوست نمیگنجید(همان، 83).
در اواخر زمستان و بهار 1995م طالبان بر دروازه های کابل بودند. دولت ربانی بازهم به جای
فکر اساسی در مورد طالبان، تلاش کرد تا کار مخالفین خود را یکسره کند. حکمتیار به سروبی عقب نشینی کرده بود، دوستم محل استقرارش در شمال و دور از دسترس بود، فقط حزب وحدت شیعی بود که در غرب کابل بین طالبان و نیروهای مسعود حایل شده بود . حزب وحدت که حدود نصف کابل را در اختیار داشت در برابر چندین حملهی نیروهای سیاف با پشتیبانی مسعود، مقاومت کرده بود. اما این بار در منگنه طالبان و مسعود- سیاف، گیر کرده بود. در چنین شرایطی با توجه به افسانهی شکست ناپذیری طالبان، حزب وحدت سه راه پیش رو داشت: مقابلهی هم زمان با طالبان و مسعود؛ اتحاد با مسعود علیه طالبان؛ و اتحاد با طالبان علیه مسعود. راه اول برای حزب وحدت امکان نداشت؛ زیرا با کنار رفتن حکمتیار، نیروهای حزب وحدت توانایی مقابله در دو جبهه را نداشتند. راه دوم را مسعود کاملا مسدود کرد؛ زیرا وقتی حزب وحدت را در منگنه دید تلاش کرد قبل از رویارویی با طالبان، حساب گذشته را با حزب وحدت کاملا تصفیه کند.
«تا اواخر فوریه، مسعود بیشتر در صدد آن بود که وقت کافی پیدا کند تا به حساب بقیه دشمنانش در داخل کابل برسد؛ به ویژه حزب وحدت شیعی مزاری و بقایای دوستُم در کابل که به جنوب غرب شهر نفوذ کرده بودند و اینک پس از عزیمت حکمتیار، آسیب پذیر شده بودند. مسعود با این دیدگاه، موضع صلح آمیزی نسبت به طالبان گرفته بود؛ پس از فرار حکمتیار از چارآسیاب، نیروهای دولتی بلافاصله این منطقه را اشغال کردند اما به تقاضای طالبان، این پایگاه به علاوه چند موضع کوهستانی اطراف آن به آنها(طالبان) واگذار گردید. حتی طبق گزارشها، تکنیسینهای دولت برای ترمیم هواپیمای 17- MI با طالبان همکاری کردند»(همان، 86)
همکاری مسعود با طالبان و حمله شدید به مواضع حزب وحدت، مزاری را هرچه بیشتر به سوی اتحاد با طالبان کشاند. این اتحاد، به چند دلیلِ موجه صورت گرفت: اول، اینکه «در 6 مارس مسعود حمله همه جانبه را علیه حزب وحدت آغاز کرد... . این حمله دو روز به طول انجامید و صدها کشته و زخمی به جای گذاشت»(ص 87). دوم، اینکه «طالبان ضمن پیشروی خود در اُرُزگان و غزنی- دو ولایت که شیعیان اقلیتهای مهمی را تشکیل میدهند- رفتار آشتی جویانهی با شیعیان داشتند، تا حدی که مجاهدین شیعه را خلع سلاح نمیکردند در حالی که سنیها را خلع سلاح میکردند»(ص86). طالبان بعد از اتحاد با مزاری، بر خلاف پیمانهای خود، مزاری و چند تن از نزدیک ترین یارانش را دستگیر و به شهادت رساند.
در همان زمان که نیروهای طالبان در اطراف کابل متوقف شده بودند، پیشروی آنان به سوی
غرب و جبهه متحدِ خود مختار دولت ربانی، یعنی اسماعیل خان، ادامه یافت. بعد از نزدیک شدن طالبان به هرات، در روز سه شنبه 5 سپتامبر اسماعیل خان با چند تن از فرماندهان ارشد خود بدون اینکه به نیروهایش خبر دهد، هرات را به مقصد مرز ایران ترک نمودند. اولین شهر فارسی زبان با فرهنگ متفاوت، به دست طالبان افتاد. آنان با تعطیلی مدارس، حمام زنانه و منع زنان از کار، اعتراض جهانی را علیه خود بر انگیختند.
بعد از تصرف هرات طالبان بدون درنگ، حمله به کابل و ولایات شرقی را آغاز کرد. در چهارآسیاب، که بعد از عقب نشینی حکمتیار به دست مسعود افتاده بود، جنگی سختی در گرفت. عبور طلبههای از جان گذشته از روی «میدان مین» و باز کردن مسیرهای مین گذاری شده، روحیه نیروهای مسعود را به کلی پایین آورد. در ماه آگوست نیروهای طالبان ولایت پکتیا در غرب جلال آباد را از دست نیروهای حکمتیار خارج کرد. آنان بلافاصله پیشروی به سوی ولایت ننگرهار و مرکز آن یعنی جلال آباد را ادامه دادند و در 11 سپتامبر، ملا بورجان، شهر جلال آباد را تصرف کرد. آنان بعد ازآن، دو ولایت لغمان و کنر را که در شمال ننگرهار قرار دارند، تصرف کردند. هدف بعدی، پایگاه مهم حکمتیار یعنی سروبی در 75 کیلومتری شرق کابل و در شاهراه کابل- جلال آباد، بود، سروبی در 24 سپتامبر به دست طالبان افتاد. با سقوط سروبی پایگاه هوایی بگرام و شاهراه سالنگ که کابل را به ولایات شمال از جمله مزار شریف وصل میکند، به خطر افتاد.
شامگاه 26 سپتامبر، مسعود با تمامی نیروهایش شهر کابل را به سوی دره پنجشیر ترک کرد؛ طالبان با ورود به کابل، در یک اقدام غیر منتظره دکتر نجیب الله آخرین ريیس جمهور کمونیستی را به همراه برادرش، به دار آویختند. ملاعمر برای ادارهی کابل، شورای شش نفرهی را به ریاست ملا ربانی تعیین کرد: ملا امیر خان متقی وزیر اطلاعات و کلتور(فرهنگ)، ملا محمد غوث وزیر خارجه، ملا سید غیاث الدین آقا (وزیر تحصیلات عالی)، ملا فاضل احمد و ملا عبدالرزاق(وزیر گمرگات). این شورا زیر نظر شورای عالی 11 نفری قندهار کار میکردند. طبق معمول، مدارس دخترانه، حمام زنانه بسته و کارکنان زن از کار منع شدند. زنان باید با پوشش کامل(برقع) از خانه خارج میشدند و مردان موهای کوتاه و ریش های بلند، حداقل 15 سانتی متر، میداشتند.
19 جولای 2010, 06:36, توسط Bina
راستى اقاى مهدوى در خيال و خواب فرو رفته و اسمان و ريسمان را باهم وصل ميكند.نو يسنده ار جمند از انسانى ساختن حرف ميزند اينجا رزيم هاى بسيار انسانى كه در جهان انسان وانسانيت را به اوج ترقى و تعالى رستنيده اند,نا كام و نا كار امد و مشروط ماند.اينجا هر جيز در ترازوى قبيله وزن ميشود و مساوى به فاشيست قبيله ميبرايد.ارجمند عزيز القدر , خواب خو نيستى همين امروز تو در يك جامعه به اسطيلا دموكراتيك زندكى دارى. ايا شك دارى كه بهترين و انسانى ترين نظام نظام دموكراتيك است؟ همين دموكراسى كه افغان ملتى ها اوردند ,اين خيانت به دموكراسى است و اين فاشيزم قبيله است.انجه كه شما ميفرماييد همان متل معروف است كه برس بوت را به جمع كاو شيرى حساب ميدهيد و ميكوييد كه صبر كونيد اين شير ميدهد و خود تان هم حيران هستيد كه جرا لاخ ندارد.راستى قهرمانان اين وطن خار جشمان فاشيزم قبيله است . قبيله برستان در برابر نخبه كان غير بشتون حساسيت دارند . براى انها يك با كستانى بهتر از صد برادر غير بشتون انها است.عجب نيست كه يك عده افراد خود فروش بى فرهنك مانند تنوير كه جندى قبل بابر تخلص ميكرد به راد مردان و مدافعين وطن تو هين روا دارند.روزى ملت رنجيده از كلوى فاشيستان قبيله خواهد كرفت.
19 جولای 2010, 07:00, توسط ba omida khorasan zamin
آقای تنویر اول اینکه شما هم اشتباه نوشتن در مورد مکتب
ولی من مانند شما کسی راه ناحق توهین نه می توانم
چون این رویش انسانیت است ولی من نمی دانم که شما چرا
این همه از زبان پارسی - دری و فرهنگ اصیل ایرانی – خراسانی ما نفرت دارید ، اگر از هویت و اصلیت فردوسی ها و پور سینا ها و صدها و هزاران شاعر و نویسنده و متفکر ما وحشت دارید ، چرا نمی رویید و از زبان و میراث های فرهنگی خود تان بهره نمی گیرید که می آیید و شعر و نبشته های بزرگان ما را برای مقاصد شوم خویش تحریف و مسخ می نمایید ؟ آخر تا صد و چهل سال قبل ، اوغانستان موغانستان را کس نمی شناخت . همه آگاه اند که نام اوغانستان را هم نماینده ای انگلیس بر ساحه تحت تسلط امیران خود فروخته ای اوغان نهاد و از آن پس طوق لعنت این نام به گردن تمام مردم ما به جبر و به نیرنگ افگنده شد و میخواهید که با همین نام بی ریشه و بی بنیاد ، همه تاریخ هزاران ساله و همه فرهنگ گشن بیخ و گلشن نمای ما را محو و نابود سازید و آرزو هم دارید که ما در مقابل تان سکوت اختیار کنیم !
19 جولای 2010, 07:33, توسط تنویر-
شیلا یا خراسان
شما نه تنها که بیسواد هستید بلکه دروغگو هم هستید.
شما برای من نشان دهید که در کجا من از زبان دری بد گفته ام و یا در مقابل آن ابراز نفرت کرده ام. من فقط برای شما میگویم که نام یکی از زبانهای کشور ما را به نام یک قوم ایران یعنی فارس ها صدا زدن جفا به افغانها است. ولی چون شما افغان نیستید و خود را افغان نمیدانید شما آزاد هستید که هر چه نامی به زبان خویش میگذارید. ولی کوشش کنید که به زبان که ادعا میکنید زبان مادری شما است نوشتن و خواندن بیاموزید.
دوم لطفا ً بگویید که انگلیس چه وقت و در کدام سال نام کشور ما را تعین کرده است؟
سوم در صورتیکه شما از نام افغانستان اینقدر نفرت دارید پس چرا شما یک جنایتکار ، منحرف و خائین ملی چون احمق شاه مسعود را قهرمان ملی افغانستان یاد میکنید ؟
19 جولای 2010, 07:45, توسط ba omida khorasan zamin
http://www.youtube.com/watch?v...
در این ویدئو رهبری او غانها مذهب شیعه ها
راه توهین کردن ولی ما تاجیک هم این اوغان
راه دشمن اسلام و دشمن و سنی انسانیت می دانم
19 جولای 2010, 09:03, توسط ba omida khorasan zamin
واینکه ما که هستیم و زبان ما چه است این مربوط خود ی ما میشه
نه مربوط چند تا دزد ی هویت زبان تاریخ ما این ویدئو در باره زبان استhttp://www.youtube.com/watch?v=BRCj...
http://www.youtube.com/watch ?
v=qJ8HYobPeOc&feature=player_embedded
چند روز میشه که شما اوغانها از کوه سلیمان به سرزمین ما آمدن و حال
و در باراه شهید پاک قهرمان ملی
که مردمی این سرزمین انتخاب کردن شما اوغانها در انتخاب توهین می کنند
19 جولای 2010, 18:11, توسط ba omida khorasan zamin
اوغانستان تــجــزیـــه شود یا نــــابــــود ؟!
از زمانی که قبایل اوغان بر یک بخش خراسان بزرگ تسلط یافتند و پسان ها نام ساختگی اوغانستان را بر ساحه تحت تسلط خود نهادند ، این سرزمین روی خوشی و آرامی درست را ندیده است . دو صد و شصت سال فاجعه
پشت فاجعه و مصیبت دنبال مصیبت از چهار سو بر سر مردم ما ریخته است . کشتار ، غارتگری ، جنگ های مداوم ، ظلم ، استبداد ، ستمگری ، بی عدالتی ، فقر ، پسمانده گی و هزاران سیاهروزی و بدبختی دیگر دامنگیر مردم بوده است . از برکت حاکمیت دوصد شصت ساله ای پشتونسالار ، اوغانستان امروز یک کشوری است که در میان همه کشور های جهان مقام اول را در همه بدی های قابل تصور کمایی کرده است . اوغانستان مقام اول را در تولید و قاچاق هیروئین و چرس دارد ، مقام اول را در فقر و مرض دارد ، مقام اول را در فساد اداری دارد ، مقام اول را مافیا سالاری دارد ، مقام اول را در بی نظمی و بی قانونی و بی ثباتی دارد . اوغانستان در واقع یک کشور بی دولت و بی سر و سامان است که هیچ چیز آن به یک کشور به مفهوم واقعی آن نمی ماند .
یک سکتگی کوتاه در حاکمیت مطلقه ی پشتونی در جریان جنگ ضد روسی رو نما گردید ، اما پس از خروج روسها ، چه هنگامی که طالبان را ساختند و به قدرت رساندند و چه پس از برافتیدن طالبان از قدرت برنامه ای را که دولت پاکستان و امریکا و انگلیس روی دست داشته اند ، این بوده است که حاکمیت مطلقه ی پشتونی را باز سازی و احیا کنند . در هشت یا نو سال گذشته ، با شتاب عجیب در همین راستا کار های چشمگیری انجام شده است و به ظاهر قسمی به نظر می رسد که پروژه ی احیای حاکمیت پشتونی با موفقیت به پیش می رود . اما مساله این است که با تمام این کارها ، هیچ گونه امنیت و ثبات و پیشرفت در اوغانستان پدیدار نشد و وضع به حد نهایی بحرانی و ملتهب و نا امید کننده میباشد . دیدن این وضع باعث شده است که برخی از صاحبنظران و کارشناسان غربی طرح های جالب دیگری را به میان کشند که از آن جمله طرح تجزیه و طرح از میان بردن اوغانستان می باشد .
ما طرح فدرالی ساختن اوغانستان را از سالها به این سو و همچنان طرح انتخابی بودن والی ها و کاهش نظام متمرکز ریاستی را در این پسین ها زیاد شنیده ایم و روی آن ها صحبت کرده ایم . اما باید گفت که طرح های دیگری هم از جانب هموطنان ما پیشکش شده اند . چندی قبل ما شاهد آن بودیم که آقای لطیف پدرام از سپردن بخش های جنوبی اوغانستان به طالبان و ایجاد یک نظام طالبی ( در صورتیکه خواست مردم پشتون همین باشد) در جنوب آشکارا سخن گفت . همچنان ما شاهد بودیم که در رسانه ها ، مساله ای تجزیه ی اوغانستان به دو کشور جداگانه نیز از طرف خود هم میهنان ما مطرح گردید و نقشه هایی را هم که اوغانستان تجزیه شده را نشان می داد در تارنما ها مشاهده کردیم . کسانی هم از وطنداران ما بودند که انحلال اوغانستان را به مثابه یک راه حل رفع بحران منطقه مورد بحث قرار می دادند . اما این طرح ها و نظریه های تجزیه و انحلال ، مورد توجه قرار نمی گرفت .
در چند روز پسین ما دیدیم که یکی از سیاست مداران امریکایی به نام " رابرت بلک ویل " سابق سفیر امریکا در هندوستان ، طرح تجزیه ی اوغانستان به دو کشور را در میان گذاشت و توجه بسیاری از رسانه های همگانی و مردم جهان را به خود جلب کرد . رابرت بلک ویل گفت که جنوب اوغانستان به طالبان داده شود که خودشان در آن حکومت دلخواه خود را تشکیل دهند و کابل و بخش های غرب و شمال و مرکز و نواحی از شرق اوغانستان به صورت یک کشور از جنوب جدا گردد و یک دولت جداگانه داشته باشد .
هنوز گپ بر سر تجزیه اوغانستان بود که چند روز بعد از گفتار آقای ویل ، یکی از روزنامه نگاران امریکایی به نام " جک کلی " در نشریه ی " پتزبورگ پوست گازت " به تاریخ یازده هم جولای 2010 ، طرح نابود کردن اوغانستان را در میان گذاشت !
جک کلی ، در مقاله ای تحت عنوان " اوغانستان را باید نابود کرد " نخست به این مقوله مشهور که " اوغانستان گورستان امپراتوری هاست " اشاره می کند و می نویسد که (( واقعیت این است که اوغانستان " پای پاک دم دروازه ی امپراتوری ها " بوده است . سر زمینی که اکنون اوغانستان خوانده می شود ، توسط اسکندر بزرگ ، کوشانی ها ، ساسانی ها ، چنگیزخان ، تیمور لنگ ، مغول ها و دزد ترکمن نادرشاه و انگلیس ها ، بدون کدام مشکل تسخیر شد . ))
در مقاله آمده است که اوغانستان یک مخلوق استعماری است که توسط انگلیس ها در قرن نوزده هم به حیث یک منطقه ای حایل در میان امپراتوری روسیه و هندوستان تحت تسلط انگلیس ساخته شد. همان طوری که استعمار در افریقا و شرق میانه کشورهایی را به صورت مصنوعی به وجود آورد ، انگلیس مردمان کاملا متفاوت و بیزار از همدیگر را در یک جا با هم انداخت و کشوری به نام اوغانستان را اختراع کرد
http://tajikmedia.com/index.ph...
19 جولای 2010, 18:20, توسط ba omida khorasan zamin
جک کلی اشاره می کند که با وصف موجودیت اقوام مختلفی چون تاجیکان ، هزاره ها ، اوزبیک ها ، ایماق ها ، بلوچ ها ، ترکمن ها و غیره ، که اکثریت مطلق شان به زبان های دیگری غیر از پشتو صحبت می کنند ، انگلیس اوغانستان را به مثابه یک امپراتوری پشتون خلق کرد که توسط گروه های قومی دیگر با بیزاری به سویش نگریسته می شد . نویسنده می گوید که امروز نیز ما همان تلاش انگلیس را ادامه می دهیم و کوشش داریم که یک دولت مرکزی قوی را به دور رئیس جمهور اوغانستان حامد کرزی بسازیم . صرف به دلیل اینکه او یک پشتون هست . ما فکر می کنیم که حامد کرزی به خاطر بی کفایت بودن و فاسد بودنش از محبوبیت برخوردار نیست ، در حالیکه اگر تنها به خاطر همین پشتون بودنش هم که باشد حامد کرزی در میان تاجیک ها ، اوزبیک ها و دیگران محبوبیتی نخواهد داشت .
جک کلی می نویسد که (( با ادامه دادن همان کارهای استعماری انگلیس ، ما بر ضد منافع خود عمل می کنیم . زیرا ، طالبان تقریبا به صورت کل پشتون ها می باشند و " اتحاد شمال" که ما را در بیرون راندن طالبان در سال 2001 کومک کردند تقریبا همه از اقوام دیگر تشکیل شده بودند. )) . بهترین کاری که از نظر نویسنده ی مقاله به نفع همگی است این می باشد که اختراع استعماری ( اوغانستان ) را از میان ببریم و بگذاریم که جمعیت های قومی مختلف به ملت های اصلی خود در ماورای مرزهای کنونی ، از جایی که انگلیس آنها را بریده بود ، باز وصل شوند .
جک کلی ، می افزاید که (( اوغانستان و تاجیکستان 750 مایل مرز مشترک دارند . بگذاریم که هشت میلیون تاجیک های اوغانستان با شش میلیون تاجیک های تاجیکستان که یک مسلمان سیکولار و دوست امریکا برآن حکومت می کند ، وصل گردند.
اوغانستان و ترکمنستان 450 مایل مرز مشترک دارند . بگذاریم که نهصد هزار ترکمن های اوغانستان با 4.9 میلیون ترکمن های ترکمنستان بپیوندند.
اوغانستان و اوزبیکستان 85 مایل مرز مشترک دارند . بگذاریم که 2.5 میلیون اوزبیک اوغانستان با 28 میلیون اوزبیک در اوزبیکستان یکجا شوند.
هرچند که پشتون ها درپیوستن به دیگر پشتون های آن سوی مرز کنترول خود را بر دیگر اقوام از دست می دهند ، اما شاید بسیاری از 13 میلیون پشتون های که در اوغانستان به سر می برند ترجیع دهند که با 27 میلیون پشتون های پاکستان بپیوندند، یا تحت حاکمیت دولت پاکستان و یا به صورت یک دولت جدا گانه ای پشتون . پاکستان خودش هم یک اختراع استعماری انگلیس است که زیر سیطره ی پنجابی ها قرار دارد . ( ا)
در قرن نوزده هم استعمارگری یک تفکر و کردار بد و منفی بود . اینکه ما امروز در قرن بیست و یکم کشورهای مصنوعی و اختراع شده ای استعمار را هنوز هم با همان دلایل و منطق کهنه پاسداری کنیم ، نه تنها که دیوانگی و جنون است بلکه یک کار غیر اخلاقی و شرم آور نیز می باشد . )) .
اینکه نظریه پردازان کشور های دیگر در مورد اوغانستان چه میگویند ، برای ما اهمیت حیاتی ندارد . اما ، مهم این است که حاکمیت و ستم دو صد و شصت ساله ای قومی در اوغانستان و تلاش های شوم و خائنانه ی برتری طلبان و عظمت جویان پشتون در شرایط کنونی ، کشور را واقعا به طرز وحشتناکی به سوی تجزیه و انحلال کشانده اند.
تمام این کشمکش های و جنگ های زرگری که گروه های مختلف پشتونی به راه انداخته اند ، یکی شان تگ می شود و دیگر شان تگمار ، به خاطری است که همه قدرت و حاکمیت و دولت دربست در اختیار شان قرار داده شود و هیچ کسی هم بازخواست نکند که بر سر مردمان دیگر چه بلاها را می آورند . در هشت یا نو سال گذشته تا همین امروز ، هنوز جنگ و جنجال ظاهری در میان خود پشتون ها است و مردمان غیر پشتون در مناطق مختلف اوغانستان ، بدون جنگ زنده گی می کنند ، اما مشکل اصلی و جنگ واقعی هنگامی شروع خواهد شد که حاکمیت پشتون ها قایم شود و نیرو های خارجی خود را کنار کشند . موضوع می ماند در بین پشتون ها و اقوام دیگر که به هیچ صورت و به هیچ قیمت حاضر به پذیرش حاکمیت تک قومی پشتون نمی باشند .
از طرف دیگر ، مردمان غیر پشتون در اوغانستان ، واقعا از درجا زده گی ، جهالت ، سرتنبگی ، واپسگرایی ، تمدن ستیزی ، وحشی گری و دهشت افگنی مردمان قبایلی که رهبری شان به دست گروه های تاریخ زده ای چون طالبان ، حزب گلبدین حکمتیار ، گروه حقانی و اوغان ملتی ها و سورخلقی های نفرین شده است ، بسیار به تنگ آمده اند و کاسه ای صبر شان به لب رسیده است . دو صد و شصت سال مردم در زنجیر تعصب و جهالت قبیله بسته بود ، دیگر کسی نمی خواهد که دو صد سال دیگر منتظر بماند که قبایل به سوی ترقی و تمدن روی آورند و کشور فلاکت زده ی اوغانستان از این وضع شرم آور بیرون گردد و به کاروان کشور های متمدن جهان بپیوندند
19 جولای 2010, 18:37, توسط ba omida khorasan zamin
سخن کوتاه ، مساله بر سر این است که زنده گی کردن با عزیزان پشتون در یک کشور ، تحت این شرایط غیر منطقی و غیر انسانی ، دیگر برای مردمان غیر پشتون نا ممکن شده است . یا باید برتری جویان و عظمت طلبان پشتون از مرکب شیطان پایین بیایند و دیگر هوای حاکمیت مطلق و یک قومی خود را از سر بدر سازند و با دیگران در چهارچوب یک نظام همه قومی و باز و فدرال گونه زنده گی کنند و تفکر متعجر و تاریخ زده ای پشتونولی و کوچیگری و طالبی خود را برای خود نگهدارند و بگذارند که مردم و کشور به سوی ترقی و بهروزی برود ، یا اینکه اوغانستان به سوی تجزیه و از همپاشیده گی و اضمحلال خواهد رفت .
تاجیک و پشتون و اوزبیک و هزاره و دیگران در صورتی می توانند در کنار هم و در صلح و صفا زنده گی کنند و کشور خود را به سوی شگوفایی ببرند که همگی از حقوق و امتیازات مساوی برخوردار باشند و هیچ قومی احساس محرومیت و سرکوفتگی نکند . با طرح های فاشیستی و کهنه و با بی منطقی های طالبان و اوغان ملتی ها و سورخلقی ها و دیگر هواداران مانیفست " دویمه سقوی " ، اوغانستان از بحران بیرون نخواهد شد . اگر اوغانستان همین امروز در بحران به سر می برد و میلیارد ها دالر پول کومک های خارجی به غارت میرود و هیچ دردی از درد های مردم دوا نگشته است ، اگر اوغانستان به یک کشور بی در و بی دروازه و
19 جولای 2010, 18:39, توسط ba omida khorasan zamin
کاروانسرای خارجی ها تبدیل شده است ، اگر اوغانستان در تولید هیروئین شهره آفاق گشته است ، اگر اوغانستان مرکز دهشت افگنی شده است ، اگر جنگ و مصیبت در اوغانستان پایان نمی یابد ، اگر اوغانستان تجزیه شود و اگر اوغانستان بکلی منحل شود ، مسوولیت عام و تام آن به گردن همان گروه های پشتونی است که از بی منطقی ، لجاجت ، جهالت ، خود بزرگ نگری ، برتری جویی و انحصارکردن حاکمیت سیاسی دست بر نمی دارند و میخواهند که همان بابایی و سرداری و حکمروایی سابق شان احیا گردد و همه مردمان دیگر غلام و رعیت ایشان باشند
( 1 ) ارقامی را که جک کلی در مورد نفوس اقوام مختلف ساکن در اوغانستان می دهد ، قابل اعتماد نیست و بر کدام سرشماری درست و علمی و کامل استوار نمی باشد . در اوغانستان هرگز نفوس شماری درست نشده است و هیچ کس نمی تواند به درستی بگوید که هرقوم در اوغانستان چه تعداد نفوس دارد . به ویژه در قسمت نفوس پشتون ها همیشه دروغ های شاخدار گفته شده است . این یک دروغ بسیار بزرگ و تاریخی است که پشتون ها را به نام قوم " اکثریت " در همه جا تبلیغ کرده اند . اگر فاشیست ها و برتری خواهان پشتون بگذارند که یک سرشماری درست و بیطرفانه و
19 جولای 2010, 18:41, توسط ba omida khorasan zamin
تحت نظارت سازمان های معتبر جهانی در اوغانستان صورت گیرد ، دروغ شاخدار شان برملا می شود و ثابت خواهد شد که نفوس پشتون ها کمتر از تاجیکان است نه بیشتر از آنها . بگذریم از این که تعداد پشتون ها در مقایسه با مجموع نفوس تاجیکان ، هزاره ها ، اوزبیک ها و دیگران ، خیلی کم و ناچیز است . دروغ اکثریت بودن پشتون ها را انگلیس ساخت ، بعد خود شان آن را میلیارد ها بار به تکرار نوشتند و گفتند و بر دیگران قبولاندند که پشتون ها در اوغانستان اکثریت می باشند http://tajikmedia.com/
20 جولای 2010, 09:41, توسط تنویر-
شیلا جان
شما از یکطرف پشتونها با به قول شما اوغانها را محکوم میکنید که بدون احصائیه نفوس دعوای اکثریت بودن میکنند ولی خود شما قبل از اینکه احصائیه ی صورت گیرد دعوا دارید که تاجیکان بیشتر اند.
مگر فکر نمیکنید شما حرف را که رد میکنید دوباره تکرار دارید ولی اینبار در مورد قوم دیگری ؟
دوم اگر واقعا ً نمیخواهید با پشتونها یا اوغانها در زیر یک سقف و یا در یک کشور زندگی کنید پس ضرورت به احصائیه نفوس چه ؟
هدف اصلی شما تجزیه است یا معلوم کردن اینکه کی زیاد است و یا کی کم ؟
20 جولای 2010, 14:44, توسط شیلا شمالی
وقتی که اوغان ها وحشی دشمن انسان ها میشه همچی کتاب گمراکونینده را خوانده
( دویمه سقوی ) حاصل کار دسته جمعی یک گروه از پشتونیست های تند رو اوغانستان ، کسانی مانند اسماعیل یون ، انزور گل سور خلقی ، انورالحق احدی ، حسن کاکر ، عثمان روستار تره کی ، سلیمان لایق و چند نفر دیگر از فاشیست های دکتورا دار و پروفیسوری دار شان ، اما در روی جلد آن تنها یک نام مستعار " سمسور اوغان " درج شده است !کتاب دویمه سقوی ، به زبان پشتو ، بار نخست به سال 1377 هجری - خورشیدی از طرف " د اوغانستان کلتوری ودی تولنی " در پشاور چاپ شد و با شتاب فراوان به هر سو فرستاده شد و در دسترس پشتون ها قرار گرفت . به مدت بسیار کوتاه ، بار بار و در چندین کشور ، باز چاپ شد و پخش گردید. کتاب مقدس دویمه سقوی ، در زمان حاکمیت باند پشتونیست و ضد بشری طالبان ، به هزاران هزار نسخه چاپ و باز چاپ گردید و در پشاور و دیگر بخش های پشتون نشین پاکستان و اوغانستان مفت و رایگان تقسیم شد . از زمانی که زبان قبیله یی پشتو ، صاحب دبیره ( رسم الخط ) گردیده است ، هیچ کتاب پشتو به اندازه ی کتاب مقدس دویمه سقوی پرشمار چاپ و باز چاپ نشده است . استقبال گرم و خروشان تمام پشتون ها و پشتونیست ها از این کتاب ، در تاریخ زبان پشتو ، کم نظیر می باشد. در مقدمه ای که برای چاپ دوم کتاب دویمه سقوی ، نوشته اند میخوانیم : " زمانی که این کتاب پخش شد ، شمار زیاد از موافقین و مخالفین پیدا کرد ، هر دو جناح خواهان چاپ بیشتر این کتاب شدند . از این رو ، بدون اجازه ی ناشر اصلی ، این کتاب در پشاور چندین بار بازچاپ گردید که شمارش از ده ها هزار هم بیشتر می رسید . در ماسکو هم دو هزار نسخه اش چاپ و پخش شد . در برخی جای های دیگر هم چاپ شد . ... و به نقاط مختلف جهان رسانیده شد . .... اینکه چرا این کتاب این همه دوستدار پیدا کرده است .... باید گفت که این کتاب به همان آرزو و آرمان ملی که نوشته شده بود ، به همان هدف خود رسیده است . اوغان های ملت پرست از چاپ این کتاب خوشحال شده اند ..... " ( نگاه کنید: سمسور اوغان ، کتاب دویمه سقوی ، چاپ دوم ، 1379 هجری – خورشیدی ، صفحه پنجم ). در ذهن کسانی که کتاب مقدس فاشیست های اوغانستان ( دویمه سقوی ) را هنوز نخوانده اند ، این پرسش پیدا خواهد شد که در کتاب دویمه سقوی چه چیزی نگاشته شده است که در میان پشتون ها و پشتونیست ها و فاشیست های اوغانستان این همه محبوبیت و مقبولیت پیدا کرده است ؟ آن کتاب چه چیزی دارد که سورخلقی ها ، اوغان ذلتی ها ، گلبدینی ها ، طالبان و دیگر پشتونیست های چپ و راست و میانه ، همه به آن چنگ می زنند و در پی عملی ساختن دستوراتش می باشند ؟ برای یافتن پاسخ مناسب ، بهتر است هرکس خودش کتاب را مطالعه کند . اما ، بسیار کوتاه می توان نوشت که کتاب مقدس فاشیست های اوغانستان ( دویمه سقوی ) ، نخستین بار ، همه آن سخنان دل و همه آن حرفهای نهان هر پشتونیست و فاشیست اوغانستان را، بدون هراس از کسی و بدون تشویش از چیزی ، روشن و آشکارا نوشته است و برای عملی شدن آرمان های تمامیت خواهی و عظمت طلبانه پشتونی در اوغانستان رهنمود های مشخص و قطعی پیشکش کرده است . افزون بر حرفهای بسیار دیگر ،از خواندن و مطالعه کتاب مقدس فاشیست های اوغانستان( دویمه سقوی ) به این نتیجه گیری ها می رسیم که : * پشتون ها یک قوم اکثریت در اوغانستان استند که نفوس شان دو برابر بیشتر از نفوس جمعی تمام اقوام دیگر در آن کشور می باشد . یعنی تاجیک ها ، اوزبیک ها ، هزاره ها ، ترکمن ها ، بلوچ ها ، پشه یی ها ، ایماق ها ، عرب ها و همه اقوام بزرگ و کوچک دیگر را که در اوغانستان در کنار هم بگذارید و جمع کنید ، برابر نصف نفوس پشتون ها هم نمی شوند ! * پشتون ها ، بنیانگذاران ، به وجود آوردنده گان ، نگهبانان و پاسداران آزادی ، استقلال و تمامیت ارضی اوغانستان در طول تاریخ اش بوده اند و همیشه پیش تر و بیش تر از هر قوم دیگر قربانی داده اند . همین پشتون ها بودند که سه بار پوز تجاوزگران انگلیس را به خاک مالیدند و آزادی و استقلال اوغانستان را بدست آوردند. همین پشتون ها بودند که در مقابل تجاوزگران شوروی ( روس ها ) مردانه وار ایستادند و جهاد کردند و با قبول قربانی های بیشمار اوغانستان را از چنگ ارتش سرخ آزاد ساختند و باعث شکست و نابودی شوروی شدند. اقلیت های قومی در جنگ های آزادیبخش هیچ سهم شایسته نداشته اند و تاجایی که دست شان رسیده است خیانت کرده اند و خواسته اند که نام اوغانستان را از نقشه جهان پاک سازند . * پشتون ها ، از هر نظر و جهتی که نگاه کنید ، سزاوار ، مستحق و شایسته ی حاکمیت و رهبری کشور می باشند و باید قدرت سیاسی در اوغانستان در دست پشتون ها باشد . * پشتون ها ، یگانه قومی استند که توانایی و تجربه و مشروعیت حکومت کردن در اوغانستان را دارند . * اما ، با وصف اینکه پشتون ها اکثریت مطلق و دو برابر بیشتر از نفوس جمعی همه اقوام دیگر استند و با وصف آنکه به ظاهر حاکمیت سیاسی در دست شان بوده است ، از سال ها به این سو در جایگاه یک اقلیت قومی قرار داده شده و از هر نگاه از حقوق خود محروم بوده است . در حقیقت همه قدرت و امتیازات و حقوق به اقوام کوچک داده شده و با پشتون ها برخورد درست صورت نگرفته است . * زبان پشتو که زبان اکثریت مطلق باشنده گان اوغانستان است ، مورد تبغیض و بی مهری شاهان و حاکمان به اصطلاح پشتون قرار گرفته است . * پشتو باید زبان اصلی ، رسمی و ملی اوغانستان می بود ، اما هیچ کس به این مساله توجه نکرده است و در عوض ، زبان فارسی را که یک زبان خارجی و زبان یک اقلیت کوچک و ناچیز در اوغانستان است بالای تمام ملت اوغانستان تحمیل کرده اند و مخصوصا مردم بیچاره و محروم پشتون را مجبور ساخته اند که به فارسی صحبت کنند . این یک جنایت بزرگ و فراموش ناشدنی است .* شاهان و حاکمانی که در جهت تحکیم و گسترش زبان پشتو کار کرده اند و خواسته اند که زبان پشتو را به زبان همگانی تمام باشنده گان اوغانستان تبدیل کنند و پشتون ها را به عنوان اکثریت مطلق در جایگاه واقعی و شایسته شان در نظر داشته اند ، شاهان و حاکمان خوب بودند ، اما آن هایش که به زبان پشتو التفات و توجه لازم را نداشته و حتا خود شان و خانواده ی شان به زبان پشتو گپ زده نمی توانستند ، بد و نابکار بودند.* گل محمد خان مومند بابا یک قهرمان پشتون بود که برای حاکمیت همه جانبه ی ملت پشتون و اعتلا و تسلط زبان پشتو کوشش می کرد . تمام کسانی که در همان خط فکری " مومند بابا " حرکت می کنند و برای حاکمیت مطلق پشتون ها و مسلط ساختن زبان پشتو و فرهنگ پشتونی در تمام ساحات اوغانستان میکوشند ، اوغان راستین و پشتون واقعی می باشند. * هر کسی که پشتون هست ، هرکسی که پشتو را یاد دارد و میتواند گپ بزند ، هرکسی که برتری پشتون ها و زبان پشتو را می پذیرد ، خوب هست ، انسان هست ، قابل اعتماد هست ، وطن دوست هست ، باغیرت هست ، از اوغانستان هست ، اما هر کسی که پشتون نیست و پشتو را یاد ندارد و برتری پشتون ها و زبان پشتو را قبول نمی کند ، از اوغانستان نیست ، قابل اعتماد نمی باشد ، حتما خائن و نوکر خارجی هست ، مهم نیست که در کدام حزب و گروه و تنظیم مذهبی و سیاسی حضور دارد .* فارسیوان ها همگی شان " ستمی " استند . طاهر بدخشی ، ببرک کارمل ، برهان الدین ربانی ، احمد شاه مسعود و خیلی دیگر از فارسیوان های مشهور، با وجودی که اندیشه های متفاوت و متضاد حزبی و تنظیمی و عقیدتی داشتند ،همگی شان ستمی بودند و به دستور دستگاه های جاسوسی کشور های خارجی در داخل حزب ها و جریان های سیاسی و فکری مختلف جای گرفته بودند .همگی شان خائن و دشمن پشتون ها و زبان پشتو و دشمن اوغانستان بودند و میخواستند کشور را تجزیه کنند و اوغانستان را نابود سازند .* تاجیک ها و اوزبیک ها و هزاره ها و غیره اقوام ساکن در اوغانستان،همیشه به کشور خیانت کرده اند و آله دست دشمنان بیگانه قرار گرفته اند و وطنفروش استند . آنها از کشور های همسایه ، از تاجیکستان ، اوزبیکستان و ترکمنستان و غیره جا ها وارد خاک اوغانستان شده اند و کدام علاقه ی واقعی به آن کشور ندارند . تمام علایق قلبی و احساسی و فرهنگی و زبانی و مذهبی شان به کشورهای همکیش و همنژاد و همزبان شان می باشد . از همین خاطر است که آنها همیشه به ساده گی و آسانی در خدمت دولت های همسایه قرار میگیرند و بر ضد منافع ملی کشور میزبان ( اوغانستان ) عمل می کنند . از این خاطر است که مرز های شمالی و غربی کشور ما همواره به مثابه نقاط ضعف و بخش های زخم پذیر پیکر اوغانستان بوده است . هرگاه همسایه میل کرده اند که دولت مرکزی را در اوغانستان زیر فشار قراردهند و آنرا بی ثبات و مختل سازند ، از ساکنین مرز های شمال و غرب کشور ما ، از تاجیک ها ، اوزبیک ها ، ترکمن ها و شیعه ها ، حد اکثر استفاده را کرده اند و آنها را بر علیه دولت مرکزی تحریک کرده اند و باعث شورش ها و درد سر های مداوم شده اند. * هر گاه قدرت به دست پشتون ها که مالکان اصلی اوغانستان استند نباشد ، کشور به طرف تشنج و بی ثباتی و نابودی سوق می یابد . حاکمیت سیاسی باید به صورت مطلق و اساسی به دست پشتون ها باشد
20 جولای 2010, 14:45, توسط شیلا شمالی
این حق مشروع پشتون ها در اوغانستان باید هرگز مورد سوال و تهدید قرار نگیرد . اقلیت ها باید به این واقعیت گردن نهند که وارثان راستین و مالکان حقیقی اوغانستان پشتون ها استند و قدرت و حاکمیت سیاسی هم تنها حق آنهاست .* حقوق اقوام اقلیت باید از طرف پشتون ها و با در نظر داشت برتری منافع و حقوق پشتون ها ، مشخص و تعیین شود . هر حق و امتیازی را که پشتون ها لازم می دانند به اقلیت ها می دهند و اقلیت ها باید از مهربانی و اعطای بزرگانه ی پشتون ها خوش و راضی و ممنون باشند و دیگر دعوای حق و حقوق بیشتر نکنند .* اقلیت ها حق ندارند که خود را با اکثریت برابر بدانند و دعوای حقوق مساوی کنند. حقوق اقلیت ها معدود است و از طرف اکثریت تعیین می شود. کسانی که گپ حقوق برابر را می زنند و اکثریت را با اقلیت مساوی می سازند ، ستمی و تجزیه طلب و مزدور خارجی استند . * قدرت سیاسی و حاکمیت پشتون ها در دو صد شصت سال اخیر دو بار از طرف تاجیک ها مورد دستبرد قرار گرفته است ، یکبار توسط " بچه سقاو" و بار دیگر توسط برهان الدین ربانی و احمد شاه مسعود . * دولت حبیب الله کلکانی ، دولت سقوی اول بود . دولت ربانی – مسعود ، دولت سقوی دوم . هر دو دوره و هر دو دولت ، ضد پشتون ها و ضد منافع ملی اوغانستان بودند و توسط بیگانه ها بر ملت اوغان تحمیل شدند و کشور در هر دو دوره در معرض تباهی و نابودی قرار گرفته بود . * اوغانستان همیشه از طرف همسایگانی که از مناطق پشتون ها دور استند ، یعنی از طرف شمال و غرب ، مورد تجاوز قرار گرفته است و همسایه های شمالی و غربی همیشه در امور داخلی کشور ما مداخله می کنند . ایران ، تاجیکستان ، اوزبیکستان ، ترکمنستان و روسیه دشمنان اصلی کشور ما استند که باید در برابر شان اقدامات دفاعی جدی و ریشه یی را روی دست بگیریم . * تا زمانی که ما یک برنامه درست و اساسی برای جلوگیری از تجاوز سقوی ها نداشته باشیم و تا زمانی که یک پروگرام بسیار روشن برای محکم بندی و قایم سازی حاکمیت پشتون در اوغانستان روی دست نگیریم ، هیچگاهی یک حکومت مرکزی مقتدر و توانا و موفق پشتون نخواهیم داشت و پس از هر چند وقت همین گونه کشور ما دچار هرج و مرج و نابسامانی خواهد شد و حاکمیت پشتون ها دچار اختلال و گسستگی خواهد گشت . در این نوشتار ، از نقد و بررسی تمامی برگ های کتاب مقدس فاشیست های اوغانستان ( دویمه سقاوی ) پرهیز می کنم و به تحلیل ها و نظریه های عجیب و غریب آن کاری ندارم . اما برای روشن شدن جوهر اصلی و ماهیت خبیثه ی کتاب دویمه سقاوی ، تنها بخش پایانی کتاب را که در برگیرنده ی پشنهاد ها و رهنمود های عملی فاشیزم پشتونی می باشد ، اینجا نقل می کنم . البته لازم به گفتن است که آنچه در زیر می خوانید از متن اصلی کتاب که به زبان پشتو نگارش یافته است به پارسی دری ، به سبک آزاد ، برگردان شده است . انتقال معنای محتوا و اصل پیام متن در نظر می باشد ، نه ترجمه ی کلمه به کلمه ی آن . افزون بر این ، باید بنویسم که کتاب دویمه سقاوی چندین بار و در کشور های مختلف نشر شده است و از قراری که دیده می شود ، در چاپ دوم تغییراتی وارد کرده اند . به ویژه در بخش اصلی و بسیار مهم کتاب دویمه سقاوی که همان بخش پیشنهاد ها در پایان کتاب است ، میان چاپ اول و چاپ دوم تفاوت های زیاد وجود دارد . پیشنهاد ها در چاپ اول سیزده فقره است ، اما در چاپ دوم کمتر می باشد . همچنان جمله بندی چند فقره از پیشنهادات در هر دو چاپ بکلی فرق دارند . من برای آسان شدن کار و خاصه به خاطر ساده سازی مطالعه این متن برای خواننده گان عزیز ، از مقایسه و مقابله متن های متفاوت چاپ اول و چاپ دوم پرهیز کرده ام و تنها کوشیده ام که به اصطلاح شیره و شربت رهنمود ها و پیشنهادات سمسور اوغان را با در نظرداشت هردو چاپ در همان سیزده فقره و ماده ای که در اصل طرح شده بود بگنجانم و به تغییرات محیلانه ای فاشیست ها که برای فریب مردم و کاستن وحشتناکی چاپ اولی و اصلی در چاپ دوم وارد کرده اند اهمیتی قایل نشوم . در سیزده فقره ی پیشنهادی ، گفته های تغییر یافته را هم با گفته های اصل درهم آمیخته ام تا به این صورت تغییراتی که فاشیست ها در چاپ دوم وارد کرده اند ، نتواند وحشتناکی متن اولی و اصلی را بپوشاند . از این رو ، باید بنویسم که به تعداد دو یا سه فقره های پیشنهادی که در این متن آمده است با همان دو یا سه فقره های هیچ یک از دو چاپ متفاوت کتاب دویمه سقاوی به تنهایی مطابقت ندارد ، بلکه همان دو یا سه فقره از درهم آمیختگی اظهارات ناهمگون چاپ اول و چاپ دوم باز آفرینی شده اند . البته بازهم باید تاکید کرد که آنچه می خوانید از متن کتاب دویمه سقاوی با حفظ امانت داری به شکل آزاد ترجمه شده است. از بس که طرح ها و رهنمود های این متن وحشتناک و دور از تصور انسان است ، شاید بعضی عزیزان باور نکنند که کسانی همچو حرف ها و طرح هایی را واقعا به نشرسپرده باشند . پس از خواندن این متن ، لطفا کوشش کنید که کتاب دویمه سقاوی را به دست آورید و با دقت مطالعه نمایید تا به ماهیت افکار و برنامه های فاشیست های اوغانستان بیشتر و بهتر پی ببرید . این هم اصل متن بخش آخر کتاب دویمه سقاوی که خدمت شما پیشکش می گردد : " پیشنهاد هایی برای جلوگیری از سقاوی سوم و پاسداری از یگانگی ملی و تمامیت ارضی اوغانستان " علم جامعه شناسی ، فراز و نشیب زنده گی عملی روزمره و شرایط سیاسی ، نظامی و اقتصادی و افزون بر آن مداخله گری های خارجی ، روشن می سازد که اقلیت های قومی و مدعیان حقوق آنها ، تاب تحمل شرایط بحرانی و توان مبارزه با آن را ندارند . بعضی اوقات این گونه هم می شود که اقلیت ها و مدعیان حقوق ایشان فرصت طلبی می کنند و هرطرفی که یک روشنایی را ببینند و منافع شان ایجاب کند به همان سو خود را پرتاب می کنند و منافع شخصی و گروه اقلیت قومی خود را بر منافع ملی ترجیع می دهند . هر زمانی که بالای یک جامعه از خارج تجاوز صورت می گیرد ، فشار و خطر زیاد متوجه قوم اصلی و اساسی آن جامعه می باشد. قوم اکثریت در هر جامعه و هر کشور حیثیت مرکز ثقل و سرچشمه اساسی حاکمیت آن جامعه و کشور را می داشته باشد . هنگامی که مرکز ثقل یک اجتماع انسانی ازبین برود ، آن اجتماع نظم و هماهنگی خویش را از دست می دهد . یکی از هدف های بزرگ قدرت های خارجی همین است که یک جامعه یی را که میخواهند مورد تجاوز قرار دهند ، باید بی ثبات و کم توان سازند و هرج و مرج عمومی را در آن حاکم گردانند ، چون آنگاه می توانند دام فریبنده ی خویش را پهن نمایند . هرگاه در یک جامعه به جای و مقام عنصر طبیعی ، حقوقی و قانونی حاکمیت اجتماعی ، عنصر مصنوعی و ساختگی نصب شود ، در آن جامعه خود حاکمیت اجتماعی دچار بحران و تشتت و از هم پاشیده گی می گردد . در تاریخ معاصر کشور ما ، سه بار به شکل غیر طبیعی و به همکاری و کومک بیگانگان برای جدا ساختن حاکمیت سیاسی از سرچشمه های اصلی آن و سپردن آن به یک سرچشمه ی مصنوعی و ساختگی تلاش و کوشش شده است . هرچند که آن کوشش ها هرسه بار به ناکامی انجامید ، اما هر بار آن فاجعه های برای کشور ما چنان زیان های رساند که جبران آن کار و تلاش توانفرسا را طلب می کرد و طلب می کند. هر باری که آن فاجعه ها روی داد ، کشور ما دهها و صد ها سال از کشور های دیگر و از تمدن جهانی به عقب انداخته شد و به حیثیت و شخصیت حقوقی اوغانستان عزیر در جهان صدمه های بزرگ وارد کرد
20 جولای 2010, 14:45, توسط شیلا شمالی
در تاریخ معاصر کشور ما ، تغییر مصنوعی و کین توزانه ی حاکمیت ، بار نخست در سال 1307 هجری خورشیدی به همکاری و پشتیبانی و مداخله مستقیم انگلیس ها و با حمایت ارتجاع داخلی ، حبیب الله کلکانی ( بچه سقاو ) که یک دزد و رهزن و داله مار بود ، در اوغانستان روی کار آورده شد و تمام آرزو های ایجاد یک تمدن نوین در کشور ما به نا امیدی بدل گشت . انگلیس ها در واقع از طریق روی کار آوردن بچه سقاو انتقام شکست های خود را از اوغان ها گرفتند و اوغانستان را از تمدن جهانی و دست آورد های فرهنگی محروم ساختند. فاجعه ی به قدرت رسیدن و حاکمیت بچه ی سقاو صرف 9 ماه دوام کرد ، اما در آن 9 ماه تمام کشور ما به رنج های نا امنی ، تباهی ، بحران ، بدبختی و بی فرهنگی گرفتار شد . نزدیک بود که بازسازی تمامیت و یگانگی اوغانستان هم با موانع بزرگ روبرو گردد . آن فاجعه و مصیبت مرگبار حاکمیت سقاوی توسط غازی های اوغان و نیرو های راستین میهنی و آنانی که به سرچشمه اصلی اراده و حاکمیت ملی تعلق داشتند خاتمه یافت و اوغانستان باز به شاهراه های تمدن جهانی و ترقی و زنده گی قانونی گام نهاد . بار دوم ، سال 1358 ، به تاریخ ششم جدی بود که روس ها به زور عساکر خود یک شخص بی هویت ( ببرک کارمل ) را بر تخت کابل نشاندند و یک بار دیگر در تمام کشور بی ثباتی همه جانبه رونما گردید که از سقاوی قبلی هم زیان های این دوره بیشتر بود . در ده سال حضور نظامی شوروی در اوغانستان ( 1979- 1989 ) هر روز کم از کم 418 نفر اوغان کشته میشد ( سه نفر پاسداران رژیم ، صد نفر مجاهدین ، همچنان 288 نفر غیر نظامیان به شمول زنان ، اطفال و کهنسالان ) . اگر هر فرد کشته شده 7،2 لیتر خون از دست داده باشد ، پس می توان گفت که هر روز بیشتر از سه هزار لیتر خون انسان بر زمین ریختانده میشد و یک هزار و شش صد و هشتاد نفر به ماتم می نشست و به این ترتیب کم از کم ده لیتر اشک در گریبان هر فرد جاری بود .اوغان ها در بدل قربانی های بسیار بزرگ دشمنان داخلی و خارجی را به شکست مواجه ساختند و به روی تجاوزگران روس چنان سیلی محکم کوبیدند که در طول تاریخ خود آن گونه سیلی نخورده بودند. اما در پایان بازی ، روس ها یک بار دیگر از پشت به ملت اوغان خنجر زد و در وجود ربانی – مسعود و این بار در شکل سقاوی دوم یک فاجعه دیگر را بالای اوغان ها چیره ساخت . این سقاوی در ماهیت خویش هیچ تفاوتی با سقاوی اول نداشت . به خاطری که هر دو سقاوی به تحریک و کومک و مداخله ی بیگانگان سرهمبندی شدند و در هر دو سقاوی حاکمیت سیاسی به یک عنصر مصتوعی سپرده شد و در هر دو دوره در راه بی ثباتی اجتماعی و سیاسی و برباد دادن حیثیت اوغانستان و تخریش غرور ملت اوغان تلاش های زیاد صورت گرفت . اما بازیگران در دوره سقاوی دوم در برخی زمینه ها از سقاوی اول هم پا فرا تر نهادند . اظهار دشمنی آشکار با قوم اکثریت ، غارت کردن دارایی های عامه و شهر ها ، زمینه و امکانات مداخله را برای کشورهای خارجی فراهم ساختن و ایفا کردن نقش خود شان به مثابه آله ی دست بیگانگان ، بی ناموسی ، غارت و چپاول و غیره چیزهای بودند که سقاوی دوم از سقاوی اول فرا تر و بیشتر انجام دادند. بد تر از هر چیز دیگر این بود که بازیگران سقاوی دوم به گونه ی آگانه به ویرانی و بربادی و تجزیه کردن کشور کمر بسته بودند. مسعود و ربانی خود را پیشگامان و پیشمرگان آن گروه های ضد ملی می دانستند که به همکاری بیگانگان راه تجزیه و تقسیم اوغانستان را اساس گذاری می کردند. آن ها به همکاری بیگانگان تا به یک حدی این امکانات را مهیا ساخته بودند که به سلامتی کشور خطر های جدی پیش آید .اما ملت اوغان با دادن قربانی های بی شمار آن نیات و آرزو های آن ها را خنثا ساخته و درهم شکست . اما با وجود این هم با گذشت زمان موجودیت فزیکی و فکری آن گروه های ضد ملی برای سلامتی و پیشرفت کشور و سرزمین ما و برای انکشاف اقتصادی و حفظ شیرازه ی زنده گی اجتماعی ما یک خطر جدی محسوب می شوند. برای جلو گیری از خطر آنها و جلو گیری از دیگر خطرات باالفعل و بالقوه احتمالی دیگر و برای از میان برداشتن قطعی و دایمی آن خطرات و مانع شدن از پیدایش سقاوی سوم ، چند پیشنهاد ذیل پیشکش می گردد : نخست - دین مبین اسلام حیثیت حلقه وصل میان تمام اقوام اوغانستان را دارد . تمام اقوام برمحور عقیده ی اسلامی جمع می شوند و محکم شدن عقیده ی اسلامی در اوغانستان باعث محکم شدن یگانگی ملی اوغانستان می گردد . برای محکم شدن وحدت ملی در اوغانستان ، به تبلیغ ، ترویج و قایم ساختن دین مبین اسلام ضرورت اساسی وجود دارد . به این اصل باید نه تنها به مثابه فریضه ی دینی مردم ما نگریسته شود ، بلکه به عنوان عامل اساسی یگانگی ملی نیز به آن باید نگریست . دوم – از آن جایی که اکثریت مطلق نفوس اوغانستان مسلمانان می باشند و باز هم اکثریت شان پیروان مذهب حنفی استند ، لذا با در نظر داشت حقوق اکثریت باید مذهب حنفی به عنوان مذهب رسمی کشور شناخته شود . فایده و سود رسمی شدن مذهب حنفی این که در میان اکثریت نفوس اوغانستان ( پشتون ها ، اقلیت ها تاجک ها ، ازبک ها ، ترکمن ها ، بلوچ ها یک تعداد هزاره ها و اقلیت های دیگر ) حیثیت حلقه ی وصل را دارد . در پهلوی مذهب حنفی به رسمیت شناختن مذهب دیگری در کشور اختلافات مذهبی و قومی را افزایش می بخشد و به وحدت ملی زیان می رساند . البته اقلیت های مذهبی می توانند که در چوکات داخلی خود مراسم مذهبی خویش را برگزار نمایند. سوم - در پهلوی یگانگی دینی و مذهبی ، کلمات " اوغان " و " اوغانیت " برای مردم کشور ما چنان الفاظ و ظروف مناسب استند که هم پس منظر تاریخی و قومی دارند و هم نام کشور از همین الفاظ به وجود آمده است. آن کشور های که به نام یک قوم نامگذاری شده اند از نگاه روانی و سیاسی نشان دهنده پیوند روحی مردم با کشور و آشکار سازنده میهن دوستی شان می باشد و برای یگانگی ملی کشور مفید تمام می شود . پس ، تمام اقوام اوغانستان را به چوکات " اوغان ملت " آوردن و مفکوره ی اوغانیت را تبلیغ و ترویج کردن هم به نفع کشور و هم به مفاد تمام اقوام اوغانستان می باشد . از همین سبب ، مفکوره ی اوغانیت باید در روح و روان و ذهن و فکر هر باشنده ی اوغانستان ترزیق ، تبلیغ و ترویج شود . در هرج و مرج ها و انارشی های بزرگی که قبلا یاد کردیم ، برضد فکر ملی " اوغانیت " به صورت شعوری و غیر شعوری کوشش های منفی انجام شد و همان کار ها هنوز هم جریان دارد . اما برای بهم پیوستن تمام اقوام اوغانستان ، تبلیغ و ترویج مفکوره های اسلامیت و اوغانیت بی نهایت ضروری می باشد .چارم - همان گونه که در قسمت به رسمیت شناختن مذهب معمول است که مذهب اکثریت به مثابه مذهب رسمی کشور شناخته می شود ، در قسمت به رسمیت شناختن زبان هم در جهان همین رسم معمول است . مثال برجسته آن همین کشور ایران است که مدعی حقوق اقلیت ها در اوغانستان می باشد . در ایران بسیار مذاهب و اقوام مختلف وجود دارد ، در آن جا وضع طوری است که نفوس هر قوم و مذهب از نظر تعداد نفر به همدیگر بسیار قرین می باشند و آن گونه که پشتون ها در اوغانستان از مجموع تمام نفوس اقلیت ها دو برابر بیشتر استند ، درایران یک قوم وجود ندارد که از دیگر اقوام از نگاه تعداد و نفوس خیلی بیشتر باشد . در ایران آن قومی که ادعای اکثریت بودن دارد تعداد نفوس آن از هر یک قوم دیگر در آن کشور خیلی کم تفاوت دارد و مجموعه ی تمام نفوس اقوام دیگر از آن قوم خیلی زیاد تر است که در ایران حاکمیت را در دست دارد و مدعی است که اکثریت می باشد. با این وصف ، در تمام ایران تنها یک مذهب شیعه و یک زبان فارسی رسمی شده اند. ملت گرایان ایران به این عقیده استند که همین رسمی شدن مذهب شیعه و زبان فارسی زنده ماندن و بقای ایران را تضمین کرده است. آن ها به این عقیده استند که هرزمانی که حاکمان ایران همین موقعیت مذهب و زبان را سست سازند ، همان وقت ایران به تجزیه قومی و زبانی سوق می یابد . اما ملت گرایی در اوغانستان مانند ایران بر افراط گرایی استوار نیست . در اوغانستان نفوس پشتون ها بیشتر از دو برابر از نفوس مجموعی اقلیت ها می باشند . پس میتوان گفت که رسمی شدن زبان پشتون ها در اوغانستان حق قانونی شان و یک ضرورت اساسی می باشد. این مساله به نفع اقوام کوچک نیز تمام می شود چون آن ها برای اینکه بتوانند با قوم اکثریت یک زنده گی سالم و با تفاهم را به پیش ببرند باید زبان ملی کشور خود را بیاموزند و از آن پاسداری کنند . رسمی شدن و مسلط گشتن و مورد استفاده قرار گرفتن زبان پشتو در تمام اوغانستان به وحدت ملی و حفظ تمامیت ارضی کشور بسیار کومک می کند و زبان پشتو در کنار مذهب برای ملت سازی و یگانه شدن ما یک عنصر اساسی دیگر است . تجارب نشان داده است که آن عده از مردم متعلق به اقوام کوچک که در حوزه ی فرهنگی پشتون ها در اوغانستان علاوه بر زبان مادری خود زبان پشتو را هم یاد گرفته اند ، نه در مقابل پشتون ها کینه نشان می دهند و نه سخن از تجزیه کشور می زنند و نه هم گپ از فدرالیزم به میان آورند و نه از جدایی . اما برعکس ، آن عده از مردمان متعلق به اقوام کوچک که بر اساس برخی شرایط و به ویژه به اثر نفوذ زبانی ، فرهنگی و سیاسی و مداخلات بیگانگان از زبان پشتو دور نگهداشته شده اند ، در میان آن ها بعضی افراد و گروه هایی سر بلند کرده است که نه تنها در مقابل پشتون ها کینه نشان می دهند ، بلکه اوغان ، اوغانیت و اوغانستان را هم قبول ندارند و برای تجزیه کشور و جدایی تلاش می کنند . همگانی شدن و دفتری شدن زبان پشتو به معنای محو کردن زبان های اقوام کوچک نمی باشد ، بلکه هرقوم کوچک حق دارد که در بین خود زبان خود را به مثابه ابزار افهام و تفهیم استفاده کند و با آن تعلیم نماید . اما وقتی که سخن از تمام کشور به میان می آید ، پس آن ها مجبور و مکلف استند که به حیثیت حقوقی قوم اکثریت گردن نهند و آن قانون را بپذیرند که در تمام دنیا برای حل مشکل زبانی پذیرفته می شود . پنجم - رسمی شدن و دفتری شدن زبان پشتو از آن بروکراسی مبتذل هم جلوگیری می کند که با گذشت زمان یک بخش از مردم اکثریت کشور را تحت ستم زبانی یک اقلیت قومی قرار میدهد و بعد از آن از ایشان چنان افرادی ساخته می شود که ذهن و زبان شان بیگانه شده است و برخلاف وطن خود آله ی دست بیگانگان می گردند . همگانی شدن و عمومیت یافتن و دفتری شدن زبان پشتو برای ساختن ملت اوغان یک عامل اساسی و بزرگ می باشد که اگر عملی شود با گذشت زمان یک ملت واحد ساخته می شود و مشکل زبانی و دیگر معضلات قومی از میان میروند و از بروز آن ها جلو گیری می گردد . ششم - برای آن که تمام اقوام و طایفه ها به هم پیوسته و درهم تنیده شوند و برای به هم بستن دانه های زنجیر ملی ، این ضرورت است که همان مقدار زمین های شالی که در شرق و جنوب کشور وجود دارند به مردم بی زمین سمت شمال داده شوند و آن مقدار زمین های شالی که در سمت شمال وجود دارند به مردم بی بضاعت سمت های مشرقی و جنوبی توزیع گردند . هفتم - برای آن که روس ها و کشور های نوبنیاد در مرز های شمالی اوغانستان نتوانند هیچگاهی برنامه های آزمندانه خویش را جامه عمل پوشانند و مداخلات شان به شکست ابدی و قطعی روبرو گردد ، لازم است که تعداد زیاد از مردمان مشرقی ، جنوب غربی و جنوبی را به صورت گروهی و فردی به بخش های شمال اوغانستان فرستاده و مسکین گزین سازیم و زمین های کشت ناشده را برای شان توزیع کنیم . با این کار توازن قومی در بخش های شمال اوغانستان بهتر می شود و پشتون ها مانند یک سد محکم در برابر مداخله روس ها و دیگر بیگانگان قرار می گیرند .هشتم - به خاطر امنیت دایمی شهر کابل و برای جلوگیری از هر گونه هرج و مرج باید برای ساختن چنان یک استراتژی ملی فکر کنیم که در صورت وقوع کدام رویدادی که توسط گروه های سیاسی و نظامی به وقوع می پیوندد ، باید جلو غارت وچپاول شهر گرفته شود
20 جولای 2010, 14:45, توسط شیلا شمالی
برای این مقصد باید در دشت چمتله مردم بی بضاعت مشرقی و جنوب غربی و جنوبی مسکن گزین شوند و همچنان برای ایجاد یک کمربند امنیتی به دورا دور شهر کابل باید مردم مشرقی ، جنوب غربی و جنوبی جا به جا شوند . نهم - باید تمام زمین های کشت ناشده ی دولتی از قسمت شمال کابل تا حصه ی سالنگ به صورت کامل به پشتون های مشرقی ، جنوب غربی و جنوبی توزیع شود . سودمندی این کار این است که حضور پشتون ها توازن قومی را در آن مناطق بهبود می بخشد و از شورش های ضد حکومت مرکزی جلو گیری به عمل می آید. دهم - چون مردم پنجشیر آله دست بیگانگان می باشند و در مقابل قوم اکثریت و دیگر اقوام احساس دشمنی دارند و همیشه امکان دارد که مردم پنحشیر به تحریک دشمنان خارجی ما بر علیه حکومت مرکزی قیام کنند و از موقعیت حساس سوق الجیشی پنجشیر برای دیگر مردم کشور مشکلات و در سر خلق نمایند ، لذا برای جلوگیری از هر گونه پیش آمد ناگوار در آینده ، لازم است که دره ی پنجشیر را از مردم فعلی اش خالی سازیم و پنجشیری ها را در منطقه های مشرقی ، جنوبی و جنوب غربی کوچ بدهیم و آنها را از هم جدا جدا کرده در مناطق پشتونی پراگنده سازیم و دیگر برای شان حق بازگشت به پنجشیر را ندهیم تا آنها به مرور زمان در میان پشتون ها حل شوند و هویت ملی ما را کسب نمایند .یازده هم - اگر پشتون ها هم احیانا در کدام منطقه ای باعث برهم زدن وحدت ملی شوند و خطری را برای تمامیت ارضی اوغانستان خلق کنند ، باید آن ها هم از همان منطقه به جای دیگر کوچ داده شوند. دوازدهم - باید در تمام سمت های کشور چنان شاهراه های ساخته شوند که دیگر هیچ فرد و قوم و گروهی نتواند یک سمت را در اختیار خویش بگیرد و راه های عمده کشور را تحت کنترول داشته باشد و شاهرگ اقتصادی کشور را ببرد و در کشور بی ثباتی سیاسی و بی ثباتی های دیگر را حاکم گرداند . سیزده هم – باید یک برنامه ی همه جانبه را روی دست گیریم که جلو مداخلات و دست درازی های ایران در کشور ما به طور قطعی و دایمی گرفته شود . باید کاری کنیم که تمام زمینه ها و امکانات مداخله ایران از میان برود . برای برآورده شدن این هدف باید در بخش های از بامیان و مناطق شیعه نشین هزاره جات پشتون های مشرقی و جنوبی و مناطق جنوب غربی را جایگزین سازیم . همچنان باید در تمام مناطق مرزی ما با ایران پشتون ها را جا به جا سازیم . چون که پشتون ها هیچ وابستگی زبانی و مذهبی با ایران ندارند ، ممکن نیست که تحت تاثیر تلقینات و تحریکات ایران بروند و به لحاظ همزبانی و همتباری همیشه به دولت مرکزی اوغانستان وفادار می مانند و از مرزهای کشور به خوبی پاسداری می کنند . چیزی دیگری که در رابطه با ایران از همین حالا و قبل از تطبیق برنامه های بزرگ دیگر باید عملی شود این است که بالای وارد شدن آثار و نوشته های تاریخی ، علمی ، فرهنگی و مذهبی که از ایران به اوغانستان آورده می شوند یک کنترول و مراقبت شدید حاکم باشد و باید یک کمیسیون تعیین شود که تمام کتاب ها و نشرات وارد شده از ایران را معاینه و بررسی کنند و از ورود کتاب ها و نشرات ضد اوغانی و ضد مذهب حنفی جلوگیری نمایند .
منابع :
1 – کتاب دویمه سقاوی ، چاپ اول ، سال 1377 هجری – خورشیدی .
2 - کتاب دویمه سقاوی ، چاپ دوم ، سال 1379 هجری – خورشیدی
21 جولای 2010, 07:31, توسط omar
پاسخ به آنانی که میخواهند نام افغانستان به خراسان تعویض کنند
پاسخی به فرزندان ناخلف کشور که میخواهند نام افغانستان به خراسان تعویض شود!
نقشه شوم عوض کردن نام افغانستان به خراسان از زمان مسعود جنگ سالار بیشتر رواج پیدا نموده ، فکر می کنم نباید مانند صنف اولی ها با این فرزندان ناخلف افغانستان برخورد کنیم مقاله و تحریر های بسیاری نوشته شده اما فکر می کنم ریشه این حرفها از فریبخوردگان افکار آدمهایی مانند ارد کوچک باشند باید سارنوالی و ستره محکمهً افغانستان جلو چنین حرکات ماجرا جویانه را بگیرند. محترمان باور کنید این آدم های مرفوع القلم که نمونه اش شیلا جان است ، می خواهند قوم ما را بد نام کنند این قلم ها به بیراهه میروند افغانستان را می خواهند با همه عقده شان از هم بپاشند بیشک که نام خراسان هم ناکام است پوهاند دکتور سید خلیل الله هاشمیان جواب دندان شکنی با این فرزندان ناخلف کشور داده است که می خوانیم : افغانها ازموقف تجزیه طلبی قوی کوشان وحلقه دوستان او که از شش سال باینطرف با نشر مقالاتی در(امید)، این جریده ستمیشعار وتفرقه انداز، در پی تجزیهً افغانستان افتاده اند، آگاهی کامل دارند. حدود شش سال قوی کوشان وعنایت الله شهرانی درامریکا طرح «فدراسیون» را برای افغانستان ریختند واین موضوع مبحث گرم جریدۀ امید درمدت دوسال بود، ولی ملت شریف افغان آنرا نپذیرفت. قبل از کودتای ثور وتاسیس رژیم کمونیستی تره کی _امین، عنایت الله شهرانی توسط آقای عبدالقیوم قویم( استاد پوهنحی ادبیات، از مردم شمال افغانستان) بحزب خلق وقوی کوشان از طریق خانمش بحزب پرچم شامل شده بودند و بعد از تاسیس حکومت خلقی، قوی کوشان بحیث تایپست حفیظ الله امین درصدارت وعنایت الله شهرانی که قبلاً یک اسیستانت پایان رتبه بود بحیث رئیس دیپارتمنت هنرهای زیبا در پوهنحی ادبیان کارمیکردند، واین دونفر در فضای سیاسی مساعد آنوقت درمحافل ومجالس حزبی باهم آشنا شده بودند.
قوی کوشان درعین زمان یادداشتها ومقالات میر محمدصدیق فرهنگ را درکابل تایپ میکرد وتوسط قوی کوشان یاد داشتهای شخصی فرهن گرا در امریکا بقسم یک رساله تایپ کرد ونام آنرا فرهنگ« افغانستان در پنج قرن اخیر» گذاشت. فرهنگ که شاگرد مکتب مارکسیزم بود وباین جهانبینی سخت علاقمند، رویدادهای تاریخ افغانستان را از زاویۀ جهان بینی مارکسیزم یادداشت نموده که مفاهیم«ملیتها»، اصالت«قومی»، "فیدرالیزم"،"طرد دین" و" طرد اقتصاد سرمایه داری" چوکات اساسی آنرا تشکیل میدهد. این مفاهیم در یادداشتهای شخصی فرهنگ پرورده شده وشاگردان او به پیروی افکار ناقص فرهنگ را یک افتخار میشمارند و پیوسته آنرا بروی مردم میکشند. درحالی که میر محمدصدیق فرهنگ لیسه استقلال راتمام نکرده و در هیچیک از پوهنتونها تلمذ ننموده، بلکه مطالعه شخصی وپیروی از معیارهای مارکسیزم_ لنینیزم برای او در بین کمونیستهای" کور" افغان موقف"استاد یک چشمه" را بخشیده بود.
پادشاه سابق با وعده وزارت وسفارت، فعالیت های کمونیستی فرهنگ را قسما و موقتاً بطی ساخت وچند سالی او را بحیث سفیر بکشور چکوسلواکیا فرستاد، اما با رویکارآمدن رژیم کمونیستی ببرک کارمل، رفیق فرهنگ بحیث مشاور اقتصادی دولت کمونیستی مقرر گردید و او با همکاری نزدیک با مشاورین شوروی طرح و پلان یک جامعه کمونیستی را برای کشور و مردم افغان ریخت که مفهوم فدرالیزم باساس شناخت ملیتها و ولایات واجد مشخصه قومی در رأس قرارداشت، ولی رژیم مزدور کارمل حتی باسپاه سرخ این پلان را درافغانستان تطبیق نتوانست، و هنگامی که فرهنگ بناکامی طرح غیرملی خود متوجه شد، ازکابل با پاسپورت سیاسی و اعزاز و امتیازات دولتی به دهلی رفت، و بعد به امریکا_ بکشوریکه فرهنگ در نوشته ها و بیانیه های حزبی خود قبلاً آنرا "امپریالیزم جهانخوار" مینامید_ پناهنده شد و دراینجا بود که رفیق فرهنگ لباس دیموکراسی امریکا را در بر کرد واز بیرق ۵٢ ستاره ئی با ایدیالهای آن سخت دفاع میکرد.
بعد از تبلیغ جدی وشدید طرح فدرالیزم که همکاران حلقۀ (امید) برای مدت دو سال هرچه درچانته داشتند با سیاهی بروی امید نقش کردند و سرمقالات امید با طمطراق زیاد از تاسیس دولت فدرالی درظرف چند ماه آینده بخوانندگان خود وعده ومژده میداد، اما مردم شریف افغانستان حتی ازبکهای افغان که عنایت الله شهرانی بالای آنها حساب میکرد، این طرح بیگانه و مضر برای افغانسان را نپذیرفتند. برادر مهتر شهرانی که درآن وقت معاون رئیس دولت بود دریک بیانیه خود پلان فدرالیزم را رد وتقبیح نمود و به برادرجوان خود سفارش کرد از این راه کج برگردد. آنگاه جریده امید که از نگاه سیاسی بی مضمون شده بود وتقبیح نمود یگانه موضوعی که چند صفحه هرشماره آنرا سیاه میساخت، قتل احمدشاه مسعود پنجشیری بود که به حیث پیغمبر با القاب(علیه السلام) ازو یاد میشد واو را بحیث "سرقوماندان همه جبهات جهاد"،"فاتح جهاد"،"ناجی افغانستان"، ناپلئون آسیا وغیره وغیره توصیف میکرد.
تصویر پسر ١٣ سالۀ احمدشاه مسعود پنجشیری با لباس دگر جنرالی که در روز هشتم ثور(جشن شورای نظار) رژه میرفت صفحات امید را منقش ساخته بود، این پسر جوان افغان از چند سال باینطرف درایران تحت تربیت دولت ایران قرار دارد. خلاصه برای مدت دو سال دیگر هرچه در امید سیاه شده بود، تصاویر بازندگی نامۀ احمدشاه مسعود قهرمان ساختگی خودش بود، آنهم بنحویکه قرارداد خاینانه و وطنفروشانۀ احمدشاه مسعود پنجشیری را با سر قوماندان سپاه شوروی که خود و جبهۀ پنجشیر خود را بضد ملت مسلمان افغان دراختیار شوروی قرار داده بود، وهم همکاریهای متداوم مسعود پنجشیری را با رژیم های کمونیستی کابل، یا ذکر نمیکردند و یا ازآنها بقسم اقدامات قهرمانانه و ابتکار و نبوغ سیاسی مسعود پنجشیری، این خاین ملی که یکطرف با روسها و جنرالان کمونیستی رژیم کابل نقشه های جنگی میساخت و در عین زمان همان نقشه های جنگی را با جاسوسان سیاCIA مطرح وهدایت میگرفت، درشماره ١٠١ مجله آئینۀ افغانستان نشر شده، ثبوت مستندی از خیانت ووطن فروشی او بشمار میرود.
البته همه خبردارند که جریدۀ امید که از پنجسال باینطرف بحیث ناشر افکار واهداف«شورای نظار» موقف گرفته وحتی قبل از تاسیس حکومت شورای نظار درکابل، آقای سیدمخدوم رهین و قوی کوشان از طریق امید وهم در رسانه های رادیوئی در امریکا از:"پاکسازی زبان فارسی"(که مقصد آن اخراج کلمات متداول پشتو از زبان دری است) ، و شعارهای "تاجیک فوق همه"، "یا تخت است یا تابوت" و"برادر کلان مرده" وغیره تبلیغ ودفاع نموده، این شعار ها حتی در دوره حکومت خوجه ئین ربانی در جریده امید بتکرار نشر ودفاع میشده است. ولی در جریان دونیم سال اخیر، همکاران امید مفهوم فدرالیزم و تشخیص«ملیتها» را که میراث تبلیغات دورۀ اشغال شوروی میباشد، درقالب الفاظ و کلمات پیچانده و از آن کلمۀ جدید"افغانستانی" را تراشیدند. قوی کوشان وستمی شعاران شامل حلقه امید ادعا میکنند که کلمه «افغان» تنها بقوم پشتون مختص بوده، تاجیکها وسایر اقوام مسکون در کشور"افغان" نیستند، بلکه«افغانستانی» میباشند.
این ادعا را فقط چند نفر وابسته به شورای نظار دامن زده به پیش انداخته اند، درحالی که سه قوم بزرگ وذیخق افغانستان (توده های تاجیک، اوزبک، هزاره وغیره) بداخل کشور هرگز باین فکر نبوده بلکه اقوام شریف اوزبک وهزاره هویت ملی "افغان بودن" را رسماً پذیرفته اند. قابل تذکراست که شخص قوی کوشان بسویه بکلوریا قرارداشته از علم زبانشناسی وهجده شهبه آن که یکی (ریشه شناسی) میباشد بهره علمی ندارد ورهبر واستاد او درین مسایل سیدمخدوم رهین بوده که باهم قرابت باجگی هم دارند. بعد از تقرر رهین بوزارت اطلاعات وکلتور که ازآنجاهم امید را حمایت ورهنمائی میکند، آقای خواجه بشیراحمد انصاری بحیث تئوریسن وآقای داکترعبدالواسع لطیفی( اصلاداکتر طب)_ هموکه در دوره خلقی تره کی بحیث رئیس پوهنحی طب مقرر شد واولین مجلس استادان پوهنحی را عوض بسم الله الرحمن الرحیم، بنام نامی رهبر کبیر افتتاح کرد_ بحیث پیشکاره و"اوقی" امید اخذ موقف نموده اند، مقالاتی که بنام های مستعار «رها» و «علی یاور» و غیره و غیره، بشمول سرمقالات شخص قوی کوشان ، بتائید و دفاع از اختراع «افغانستانی» چاپ میشوند، که هدف آن تجزیه ایلات افغانستان باساس تشخیص قومی میباشد، ازنظر دوشخص فوق الذکر میگذرند و یا زیر نظر آنها تهیه وآماده میشوند که فقط مسئولیت نشرآنها به قوی کوشان تعلق میگیرد_ بعبارت دیگر قوی کوشان با قوم پشتون و زبان پشتو بدبینی وعناد شدید داشته، موجودیت قوم پشتون و اطلاق نام وهویت ملی "افغان" را بداخل کشور تحمل نتوانسته از طریق نشر مقالات وایجاد کلمات جدید، کورکورانه پشتیبانی نموده بدون آنکه در متون تاریخ یا محتوای مقالات دسترسی داشته باشد، این لاطایلات را پیوسته نشر میکند تا نفاق و شقاق را در بین اقوام بهم برادر و برابر درافغانستان چاق ساخته باشد، و در شعار دیگر او که چندبار درامید نشر شده این مطلب بوضاحت گفته شده که :"دلم، بایسکلم"
21 جولای 2010, 08:08, توسط omar
اما این ناخلفان بدانند که در مقابل هر رهین یک خرمی و در مقابل هر پدرامی یک احدی و در مقابل هر دشمن افغانستان یک دوست افغانستان است و افغانستان از دونیم صدسال باینطرف نام کشور ماست وهزارها کتاب توسط انگلیسها، فرانسویها، جرمنها، روسها، ایتالویها، امریکائیها و ترکها در بارۀ تاریخ افغان وفرهنگ افغان نوشته و چاپ شده ودنیا وهم ملت افغان همین نامرا برسمیت شناخته واتباع افغانستان را "افغان" شناخته وخوانده اند، بگذار چند نفر لق لق کنند و روهای خود را سیاه ساخته خود را افغانستانی یا هر چیزدیگری که میخواهند بخوانند، نام افغان وافغانستان جاودان واین کشور، کشور افغان خواهد بود. ختم.
22 جولای 2010, 18:35, توسط jalaludinbaiany
دوســــــتام هموطنان عزيز ســـلام و تهنيت !
بنده نيز از علاقمندان سايت وزين « کابل پرس? » به گرداننده گی جوان کامران ميرهزار بودم ، شوربختانه اخيرأ هويت ، ماهيت ، هدف اين سايت نيز افتابی شد که از کجا ، چگونه ، چطور آبميخورد !!!
هر بار چشم به کلمه درشت [ تجزيه ] در سرمشق سايت ميخورد چون تير بود واست که بر قلب من ومليونها افغان باشرف ، باعزت ، با ناموس ، با غيرت ، شجاع ، اگاه ، بادرک ، سالم و عاقل اصابت ميکند ، و از هر سينه داغ ديده ، رنج کشيده هر افغان که شمارش به ۳۰ مليون و يا بيشتر ميرسد آه ، شکوه ، ناله ، سوز بلند و خارج گرديده برای عاملين ، اساطير تجزيه وطن ، نابودی وطن ، دعای بد و نابودی نموده که خداوند بزرگ خانه وخانواده تجزيه گر را سرنگون ، واژگون ، نابود سازد . از عمر ، اولاد ، بنياد ، زنده گی خود خير نه ديده ، از هر افغان مسلمان تمنا ميکنم که پنچ وقت نماز برای نجات افغانستان از تجزيه ، دعا نيک و برای مزدوران بيگانه که از طريق سايت ، تلويزون ، روز نامه ها تلاش دارند ، کثافات را نشخوار دارند تا افغانستان چندين پارچه نمايند ، تا اخوند ها در قوم وتهران ، جرنيل ها در لاهور و اسلام آباد ، روس های در تاشکند ، دوشنبه و مسکو و انگليس در لندن مسرور گرديده به آرمان ديرينه خود برسند . بيشترين را سايت کثيف « کابل پرس » و شخص کامران ميرهزار نوکر سازمان اطلاعات جمهوری اسلامی ايران به راه انداخته و بيشترين وابستگان موصوف را سران احزاب چپ و راست ناسوناليست ، قوم گرا تشکيل داده که ميتوان شفاف از فعاليت خصمانه ، خاينانه ، زذيلانه سلطان علی کشتمند سابق صدراعظم ، اسد کشتمند ، عوض نبی زاده ، بصير کامجو ، بيژند پور ، پدرام ، نام برد . اقايان کشتمند با بی شرمی ، سبک سری در لندن اعلان کشور بنام ( غرجستان ) را نموده ، و پروژه غرجستان توسط سازمان اطلاعات ايران و وزارت خارجه انکشور کمک ، تمويل ميگردد . بنده شاهد روابط نزديک سلطان علی کشتمند و بردارانش با سفارت ايران در لندن و پاريس ميباشم که برای انها چک سفيد داده ميشود . وزارت خارجخ افغانستان ، پارلمان افغانستان و شخص ريس جمهور اين اقدامات را دست کم نه گرفته انها انتظار وقت مساعد را دارند، و بايد از شخص سلطان علی کشتنمد بازرسس صورت پذيرد اين همه ايجاد کانفرانس ها ، نشستها در لندن ، المان ، هاليند و پاريس با شرکت کثير ايرانيان طرفدار رژيم به چه منظور بوده ؟ و مصارف گزاف ان از کجا تمويل ميگردد . جلال بايانی ـــــ ســـــويدن
23 جولای 2010, 05:37, توسط casio
جلال بایانی !
از چه وقت شروع به نفرین کردن نموده ایی مانند زن های پیرکی . . سلطان علی کشتمند هیچ رابطه با ایرانی های اخوند ندارد , ذهنیت کشتمند و اخوند های ایرانی از هم فاصله دارد . بعد از خوردن دال نخود شکم درد که میشی پشتته طرف پاکستان دور داده چند تا گوز بزن شاید به نفع چاریکاری ها چند تا دال خور کشته شوند . ولی از اینکه هزاره های ما از دل و جان گرویده چند تا اخوند قمی و تهرانی و مشهدی و خلاصه ایرانی هستند , درین حرفی نیست و بد بخت هزاره ها قیمت هنگفتی برای این عشق به ایرانی ها را نیز به افغانستان با خون خود تادیه میکنند . ولی نسل نوی هزاره ها در ایران با وجودی مشقت های زیاد باز هم خود را افغان میدانند و مانند شیلاه وطن فروش نه تنها عاشق ایرانی ها نیستند بلکه از ایرانی ها نفرت شدید دارند . افسوس که دولت برای این نسل جدید هزاره کاری کرده نمیتواند و همه این نسل نوی هزاره در ایران بهترین تحصیل را دارند ولی بعد از اختتام دوره فاکولته باید پینه دوز و یا شاگرد دوکان شوند , چرا که دولت ایران برای شان اجازه کار نمیدهد . . اله دخترک اواز خوان یکی از مثال های برجسته است به مشکل او را در کابل فهمیدند . او لهچه ایرانی داشت ولی در دل صد در صد عاشق افغانستان است و فخر میکند که خود را افغان میگوید و یا فخر میکند که در افغانستنان است . . بهر حال شور وزور زیاد از طرف هزاره ها و پنجشیری ها برای تجزیه افغانستان همیشه زیاد بوده است . خبر داری که مسعود الاغ زین شده و راهوار و اماده قرطک زدن چندین بار میخواست نام افغانستان را تغیر بدهد و حتی یک نوع بیرق ابی و سفید و سبز کم رنگ نیز دست نموده بود . بایانی عاشق افغانستان هستی میفهمم و لی عقلت قد نمیته که چی رقم همرای افغان های که از جهالت تیشه به ریشه خود میزنند بجنگی . موفق باشی .
25 جولای 2010, 12:17, توسط شیلا شمالی
وقتی که اوغان ها وحشی دشمن انسان ها میشه همچی کتاب گمراکونینده را خوانده
( دویمه سقوی ) حاصل کار دسته جمعی یک گروه از پشتونیست های تند رو اوغانستان ، کسانی مانند اسماعیل یون ، انزور گل سور خلقی ، انورالحق احدی ، حسن کاکر ، عثمان روستار تره کی ، سلیمان لایق و چند نفر دیگر از فاشیست های دکتورا دار و پروفیسوری دار شان ، اما در روی جلد آن تنها یک نام مستعار " سمسور اوغان " درج شده است !کتاب دویمه سقوی ، به زبان پشتو ، بار نخست به سال 1377 هجری - خورشیدی از طرف " د اوغانستان کلتوری ودی تولنی " در پشاور چاپ شد و با شتاب فراوان به هر سو فرستاده شد و در دسترس پشتون ها قرار گرفت . به مدت بسیار کوتاه ، بار بار و در چندین کشور ، باز چاپ شد و پخش گردید. کتاب مقدس دویمه سقوی ، در زمان حاکمیت باند پشتونیست و ضد بشری طالبان ، به هزاران هزار نسخه چاپ و باز چاپ گردید و در پشاور و دیگر بخش های پشتون نشین پاکستان و اوغانستان مفت و رایگان تقسیم شد . از زمانی که زبان قبیله یی پشتو ، صاحب دبیره ( رسم الخط ) گردیده است ، هیچ کتاب پشتو به اندازه ی کتاب مقدس دویمه سقوی پرشمار چاپ و باز چاپ نشده است . استقبال گرم و خروشان تمام پشتون ها و پشتونیست ها از این کتاب ، در تاریخ زبان پشتو ، کم نظیر می باشد. در مقدمه ای که برای چاپ دوم کتاب دویمه سقوی ، نوشته اند میخوانیم : " زمانی که این کتاب پخش شد ، شمار زیاد از موافقین و مخالفین پیدا کرد ، هر دو جناح خواهان چاپ بیشتر این کتاب شدند . از این رو ، بدون اجازه ی ناشر اصلی ، این کتاب در پشاور چندین بار بازچاپ گردید که شمارش از ده ها هزار هم بیشتر می رسید . در ماسکو هم دو هزار نسخه اش چاپ و پخش شد . در برخی جای های دیگر هم چاپ شد . ... و به نقاط مختلف جهان رسانیده شد . .... اینکه چرا این کتاب این همه دوستدار پیدا کرده است .... باید گفت که این کتاب به همان آرزو و آرمان ملی که نوشته شده بود ، به همان هدف خود رسیده است . اوغان های ملت پرست از چاپ این کتاب خوشحال شده اند
25 جولای 2010, 12:19, توسط شیلا شمالی
وقتی که اوغان ها وحشی دشمن انسان ها میشه همچی کتاب گمراکونینده را خوانده
( دویمه سقوی ) حاصل کار دسته جمعی یک گروه از پشتونیست های تند رو اوغانستان ، کسانی مانند اسماعیل یون ، انزور گل سور خلقی ، انورالحق احدی ، حسن کاکر ، عثمان روستار تره کی ، سلیمان لایق و چند نفر دیگر از فاشیست های دکتورا دار و پروفیسوری دار شان ، اما در روی جلد آن تنها یک نام مستعار " سمسور اوغان " درج شده است !کتاب دویمه سقوی ، به زبان پشتو ، بار نخست به سال 1377 هجری - خورشیدی از طرف " د اوغانستان کلتوری ودی تولنی " در پشاور چاپ شد و با شتاب فراوان به هر سو فرستاده شد و در دسترس پشتون ها قرار گرفت . به مدت بسیار کوتاه ، بار بار و در چندین کشور ، باز چاپ شد و پخش گردید. کتاب مقدس دویمه سقوی ، در زمان حاکمیت باند پشتونیست و ضد بشری طالبان ، به هزاران هزار نسخه چاپ و باز چاپ گردید و در پشاور و دیگر بخش های پشتون نشین پاکستان و اوغانستان مفت و رایگان تقسیم شد . از زمانی که زبان قبیله یی پشتو ، صاحب دبیره ( رسم الخط ) گردیده است ، هیچ کتاب پشتو به اندازه ی کتاب مقدس دویمه سقوی پرشمار چاپ و باز چاپ نشده است . استقبال گرم و خروشان تمام پشتون ها و پشتونیست ها از این کتاب ، در تاریخ زبان پشتو ، کم نظیر می باشد. در مقدمه ای که برای چاپ دوم کتاب دویمه سقوی ، نوشته اند میخوانیم : " زمانی که این کتاب پخش شد ، شمار زیاد از موافقین و مخالفین پیدا کرد ، هر دو جناح خواهان چاپ بیشتر این کتاب شدند . از این رو ، بدون اجازه ی ناشر اصلی ، این کتاب در پشاور چندین بار بازچاپ گردید که شمارش از ده ها هزار هم بیشتر می رسید . در ماسکو هم دو هزار نسخه اش چاپ و پخش شد . در برخی جای های دیگر هم چاپ شد . ... و به نقاط مختلف جهان رسانیده شد . .... اینکه چرا این کتاب این همه دوستدار پیدا کرده است .... باید گفت که این کتاب به همان آرزو و آرمان ملی که نوشته شده بود ، به همان هدف خود رسیده است . اوغان های ملت پرست از چاپ این کتاب خوشحال شده اند
25 جولای 2010, 12:21, توسط شیلا شمالی
سخنگوی وزارت خارجۀ اسرائیل به روز جمعه 15 جنوری 2010 به روزنامۀ لوفیگاروی فرانسه گفته است: دولت اسرائیل تحقیقات گستردۀ را جهت شناسائی قبایل پتان در افغانستان و پاکستان که یکی از ده قبیلۀ گمشدۀ یهودی اند از طریق تمویل مرکز تحقیقات ملی ممبی در هند رسماً آغاز نموده است.
وی می افزاید از اینکه در شرائط کنونی گشایش چنین مرکز تحقیقاتی در افغانستان و پاکستان امکان نداشت، ما تصمیم گرفتیم که این تحقیقات را در هندوستان که اکثراً میزبان پشتونها می باشد راه اندازی نماییم. قرار است که این تحقیقات از سه ماه الی یک سال کامل را در بر بگیرد... تحقیقات ما قبلا در بخشهای (ریشه یابی تاریخی، رسوم و عنعنات و تقارب در زبان) تکمیل گردیده است. بناً این مرکز این بار نتائج تحقیقات خویش را از آزمایشات خون (دی ان ای) به دست خواهد آورد. تا کنون هزاران سی سی خون از قبایل پشتون افغانستان در منطقۀ مالهباد ولایت اتوراپردیش در شمال هند جهت آزمایشات جمع آوری شده است...
بنا بر اظهارات سخنگوی وزارت خارجۀ اسرائیل، از لحاظ بیولوژی کارشناسان بیولوژیک اسرائیل تمام تلاش خودشان را به کار بسته اند تا ارتباط ژنتیکی میان پشتونها و یهودیان را به اثبات برسانند تا اینکه به این طریق مؤرخان اسرائیلی را یاری کنند که گویا پشتونها در اصل از ریشۀ یهودیان واسرائیلی ها اند. در این باره کارشناسان بیولوژی اسرائیلی در مرکز تحقیقات ملی ممبی از لحاظ ژنتیکی میان اسرائیلی ها و افرادی از قبایل پشتون آزمایشاتی را انجام خواهند داد و با توجه به نتایج این آزمایشات که گویا پشتونها از لحاظ ژنتیکی نزدیکترین ملت به یهودیهای سفاردیم (یهودیهای شرقی) می باشند و به این طریق می خواهند ثابت کنند که پشتون و یهودیان از یک نژاد هستند.
روزنامۀ لوفیگارو در ادامۀ گزارش خود می افزاید: از مدتها قبل واضح بود که قبایل پشتون که در جنوب و جنوب شرقی افغانستان و در غرب و شمال غربی پاکستان زندگی میکنند همه از یک نسل اند و مربوط به قبایل گمشدۀ یهودی میباشند. این روزنامه می افزاید: همنوای کامل در رسوم و عنعنات، نحوۀ پوشیدن لباس، عادتهای خوانوادگی و امورات فرهنگی وجود دارد که این همه بیانگر این است که پشتونها این همه را از اجداد یهودی شان به ارث برده اند.
9 آگوست 2010, 11:24, توسط 21dec2012
شاغلی شیلاه شمالی و خانم خراسانی !
امروز شاید اکثر شما خبر نباشید و یا شاید هم خبر باشید : جنرالی که تازه به جای مک کریستال به افغانستان امده است طرح مسلح ساختن مردم قریه و دهات را به مقابل طلبان سر دست دارد و پیشنهاد خود را به ریس جمهور کرزی پیش نموده بود که ریس جمهور نیز انرا امضا نموده است . بدین ترتیب شما نه تنها برای تجزیه افغانستان مسلح شده اید بلکه در مقابل همدیگر اسلحه کشیده از هم دیگر کشته بسازید تا میخ اخر را به تابوت شما خر ها عسکر امریکایی نصب نموده اجساد شما را به فابریکه های صابون سازی بفرستند . مسله تجزیه افغانستان فقط در رسایل که خود را تاجیک و هزاره مینماند به چشم میخورد . این خود نشان دهنده است که یکی از میراث احمد شاه مسعود بی بهره نمانده ملک را به دلخواه بادارانی شان یعنی سعودی عربیه و پاکستان تقسیم مینمایند و دیگر میخواهد انتقام عبدالعلی مزاری را که چند تا پای لچ انرا از هلی کوپتر به زمین انداخته بود بگیرند . در اخر زه هر طرف که کشته شود سود اسلام و امریکا است .