منیژه باختری و طنز افغانستان
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
یادداشت: از لطف کاکه تیغون کتاب ما توسط آقای سید ابراهیم نبوی در ایران معرفی شده است. از هر دو بزرگوار سپاسگزاری می کنم.
کاکه جان برایم کتابی فرستاد از بانو منیژه باختری به نام « انگبین نیشخند و شرنگ نوشخند» که جستاری است محققانه و عمیق در باب طنزپردازی در پهنه ادبیات فارسی دری در افغانستان. کتاب عظیم الشان و مهمی است و شاید با وجود سه چهار کار عالی که از جناب حلبی و اندوهجردی و جوادی درباره طنز فارسی ایران داریم، هنوز کاری با این دقت و معیارهای علمی در طنز ایران صورت نگرفته. خانم منیژه باختری دختر استاد واصف باختری شاعر و نویسنده نامدار افغانستان است. ایشان مدتی را استاد دانشکده ژورنالیزم کابل بوده و از او یک مجموعه داستان کوتاه و چندین اثر پژوهشی در مورد ژورنالیزم به چاپ رسیده است. در نقد هم مقالاتی از او در مطبوعات داخل افغانستان و در سایت های گوناگون منتشر شده است. ایشان در حال حاضر سفیر افغانستان در نروژ است.
کتاب را بنیاد انتشارات پرنیان در سال 1388 در کابل به چاپ رسانده است. بخش اول کتاب در چیستی و چونی طنز و انواع مختلف شوخ طبعی مانند هجو و هزل و کمدی است و همچنین نگاهی به طنز در ادبیات کلاسیک فارسی دری و ادبیات کلاسیک اروپایی. در همین بخش نویسنده به شگردهای طنز پرداخته است و به گونه ای علمی و محققانه شیوه ها و انواع طنز را بررسی کرده و ماهیت انواع طنز را گفته است. بخش دوم کتاب به « طنزپردازی در ادبیات معاصر افغانستان» پرداخته و نشریاتی مانند جریده ترجمان، شوخک، جریده ملی نگاه، مجله زنبیل غم، شبخند، کلک راستگوی، چلوصاف، کارتون، شخ گوی، ماهنامه قتقتک، گاهنامه صفر و رسانه های چاپی دیگر را بررسی و معرفی و ارزیابی کرده است.
منیژه خانم زحمتکش دقیق و محقق در همین بخش به احوال طنزنویسان و کاریکاتوریست های معاصر افغانستان پرداخته است. افرادی مانند شایق جمال، اسماعیل سیاه هراتی، عبدالغفور برشنا، علی اصغر بشیر هروی، داکتر نوین، احمد ضیا قاری زاده، فروزی پنجشیری، پاییز حنیفی، محمد اکرم عثمان، واصف باختری، رهنورد زریاب، عبدالحمید برنا، جلال نورانی، رازق فانی، عبدالخلیل نرمگوی، محمد رسول جهان بین، اسدالله ذکی، امان الله شکرریز، هارون یوسفی، محمد هاشم یوسفی، عزیز آسوده طهماس، غلام فاروق عطایی، عبدالواحد نظری، پرتو نادری، محمد حلیم تنویر، سید امان الله اشرفی، محمد ضیا کوشا، محمد همایون هژبر شینواری، احسان الله سلام، محمد عاطف مقدسی، ناتور رحمانی، کاکه تیغون، محمد ظاهر ایوبی، حسن صامدی، محمد زمان شکیب، شیرجان نیکزاد، محمد وحید غروال، بلقیس بسمل، احمد ضیا سیامک هروی، محمد مصطفی آذرخش مستور، عبدالسمیع حامد، نفیسه خوش نصیب غضنفر، محمد حنیف ثابتی، خالد نویسا، عبدالواحد رفیعی، نجیب الله دهزاد، محمد هاشم قیام، محمد امین عزیزی، فریدون آژند، ذبیح الله حیدری، نجیب الله آگاه، شفیق پیام، سخیداد هاتف، مسعوده خزان، سهیلا وداع خموش، سید مصطفی سعیدی، احمد جاوید فیضی، محمد تواب امیری، مبارکشاه شهرام و میرزا ملامت که شرح احوال و بررسی آثارشان در فصل دوم آمده است.
کتاب خانم باختری به لحاظ علمی و فنی و تحقیقی اثری ارزنده و ارجمند است. در مقدمه اش با عنوان « هیچ طنزی مقدمه ندارد» نوشته شیرینی دارد که علت نوشتن کتاب را توضیح داده است:
« گرم ترین روزهای تابستان سال 1382 هجری خورشیدی بود که پس از گذشتن از هفت خوان رستم و تحمل صد و چند دشواری، در کادر علمی دانشگاه کابل پذیرفته شدم. دغدغه بعدی من در دانشکده ژورنالیزم، گزینش استاد رهنما و مضمون بود. وقتی با استاد محمد کاظم آهنگ استاد بزرگ سال و رییس دانشکده ژورنالیزم این موضوع را در میان نهادم، با تشدد گفت: « بچه پدر! به دل تازه آمده ها نیست که خود استاد و مضمون خویش را بگزینند. این را ما تعیین می کنیم.» استاد کاظم آهنگ را بیشتر از آن ارج می گذاشتم که گپی بگویم. او را می شناختم. قهر و محبت در وجود او چنان در هم تنیده بود که نمی توانست از آن ها بگریزد؛ دو حس متناقض. محبت و شادمانی بعد از هر قهری به سراغ او می آمد. تنها چند دقیقه بعدتر برایم گفت: « اگر خواسته باشی، می توانی اسیستانت من باشی.»
خوشحال و غمگین شدم؛ دو حس متناقض. خوشحال از این که استاد افتخار هم یاری خود را به من داد، کاری که به کمتر کسی ارزانی می داشت و غمگین از این که استاد در همان سمستر « طنز» را درس می داد. چند روز و شب با خود جدال داشتم. وقتی خود را در متن طنز می سنجیدم، از حاشیه هم بیرون می زدم. اما مامور بودم و معذور. کتاب « طنز و فرآورده های ژورنالیستی» استاد را گرفتم و تورق کردم. با این که خودم سالهای قبل همین مضمون را از استاد آموخته بودم و بی گزافه شاید یکی از معدود کسانی بودم که هر آن چیزی به نام طنز به زبان فارسی دری نبشته و یا برگدان شده بود، خوانده بودم، باز خود را درمانده می دانستم. دلیل بیزاری و دلهره من نادانی و ناآشنایی با متن نبود. خویشتن خویش را می شناختم. نمی خواستم که با طنز پیوندی داشته باشم.
آنلاین : http://shaharnosh.blogfa.com/p...