نقد یا بزکشی؟
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
من زمانی دررابطه به نقدی که جناب میر هزار از شعر کوهدامنی بیرون د اده بود، نوشتم که بدون بررسی کار شناسانه و همه جانبه ی نمونه های متعددی ازآ ثار یک شاعر یا کسی که به هر علتی در جامعه شاعر نامیده شده- نمیتوان حکم کرد که او شاعر نیست. نوشتم که صدور حکم قطعی ونهایی در باره ی اینکه فلان کس شاعر نیست – اگرنگوییم که انگیزه های پنهانی دارد- یک شتابزدگی ناصواب وداوری غیر عادلانه خواهد بود.
خوشبختانه نقد های اخیر ی که آقای میرهزار در مورد دوسه تن انجام داده اند با معیار های مدرن شعر شناسی وداستان شناسی همخوانی دارد . اما این نقد ها هنوز کامل وبی عیب وایراد نیستند. بگونه ی مثال:زمانی که یک متن نقد میشود باید عناصر زمان، تاریخ وجامعه که در آفرینش نقد تاثیر مستقیم دارند، نباید نادیده گرفته شوند.این به معنای آن نیست که گویا مفری برای گریز صاحب اثر ازداوری جستجو نمود بلکه نشان دادن بستر ظهور ورشد وحرکت صاحب اثر از یکسو شناخت بهتری از اثر مورد بحث فراهم میگرداند واز جانبی نقد را غنا واستحکام بیشتر میبخشد.
از سوی دیگر باید در نظر بگیریم که یکی ازعناصر ماهوی نقد ادبی سنجش وارزیابی نقاط قوت وضعف یک اثر بشمار میرود .آ یا نبایدهمزمان با نقد یک شاعر مقلد ودنباله روو کاپی گرا، جامعه ی فرهنگی ای راکه به او لقب شاعر پیشرورا ارزانی نموده نیز مورد نقد قرار داد ؟ و اگر بستر تشکل همین جامعه ی فرهنگی یعنی شرایط کلی جامعه ی کلان دررابطه به اینکه چگونه چنین فرهنگی درآن پاگرفته است مورد بررسی قرار گیرد، آیا ذهن خواننده را از نظر معرفتی تقویت نخواهد کرد؟ در نقد های آقای میرهزار هیچ اشاره ای به شرایط زمانی وتاریخی برامد افراد مورد نظرصورت نگرفته وسنجش آثار نیز بیشترینه روی نقاط ضعف یا ضعفهای آثار متمرکز بوده وگویا هیچ نقطه ی مثبتی در این آثار وجود نداشته است . با اینهمه- نقد های آقای میرهزار حرکتی راهگشا به سوی گسترش برخورد نقادانه با تمامی نام آوران ادبی امروز افغانستان(چه نسل جوان ونو خاسته ی امروز وچه دیناسور نما های دیروزی) تلقی شده میتواند.
اما در این میان هیاهوی بخشی از کامنت گذاران در پای این نقد ها تماشایی است . اینها بجای آنکه به شیوه ی خود اندیشانه نظر مستقل خودرا ارایه نمایند بیشتر به تایید از نظرات نویسنده وحمله بر شاعر یا داستاننویس بر میخیزندآنهم حمله ای که بیشتر به یورش یک چاپ انداز به لاشه ی بز میماند تا به یک ابراز نظر کار شناسانه با زبان مهذب ومدنی. چنان به نظر میرسد که شماری در کمین نشسته ( احتمالاٌ دوسه تن محدود با نامهای مختلف) منتظر اند تا به هر حیلتی لاشه ای ازمیان خلقی ها وپرچمی ها بزمین افتد تا آنها برای پوست کندن آن بر سرش هجوم آورند وبه اصطلاح ایرانی ها دلی از عزا در آورند! گمان میکنم که هجوم بردن ومنقار کوبیدن بر اجساد نه هنر است ونه افتخار. افتخاری اگر هست نصیب کسی است که اینهارا بر زمین زده است.
چرا من روش این افراد را چنین تعبیر میکنم؟ زیرا که این روش نه اینکه معیار های نقد ادبی را مورد نظر قرار نمیدهد واز نظر اخلاقی نیز لومپنانه است، بلکه بیشتر جنبه ی انتقامگیری وتصفیه ی حساب شخصی وگروهی رادارد. هر نکته دان ژرفنگرمیتواند این امررا حس کند.کجای حرکتی که به جای ورود کار شناسانه به ساختار ومحتوای یک متن ،مستقیماٌ وهیجان آلود وکین توزانه بر زندگی شخصی صاحب اثر میپرد وبه او پیخ میزند، تایید از یک نقد است ؟ آ یا میرهزار کیفیت ادبی آثاررا مورد بحث قرارداده یا اینکه زندگی سیاسی ومسایل شخصی کسی رابه نظر خواهی گذاشته است ؟
آ یا بهانه های از این قبیل که فلانی دیروز فلان اندیشه ی سیاسی داشت وکاربرد کلماتی چون وطنفروش،خود فروش، اجیر ، دزد، آدمکش وغیره - ربطی به نقد ادبی دارد؟ کاش این عالیجنابان مقدس هویت واقعی خودرا بنمایند تا آشکار گردد که خود کی بودند وکی هستند. یکی از ترفند های مضحک این جماعت ، مقایسه ی شاعر وداستاننویس افغانستانی با شاعران ونویسندگان ایرا نی میباشدکه گویا آنها چون قدیسین میتوانند برای ما الگوی تمام زمانه ها باشند. کاش اینها میدانستند که همین شاملوی مقدس ایشان باری به ایدیالوژی نازیسم آلمان گرایشی داشته وبه جرم تبلیغ برای رژیم هیتلری در ایران به زندان نیزرفته است . اما هیچ ناقدی این اشتباه را به قصد رد مقام شامخ او درتاریخ شعرایران پیراهن عثمان نمیسازد.همین شاملو،نادر پور، صادق چوبک، بزرگ علوی وده ها شاعر ونویسنده ی دیگر ایرانی زمانی ولو برای مدت کوتاه یا خود عضو حزب توده بوده اند یا با این حزب همکاری وهمسویی داشته اند . آیا حزب توده بالقوه یک "حزب دموکراتیک خلق" نبود ؟ منظور من در اینجا نه توجیه سوابق وعملکر دهای کسی است ونه دفاع از حزبی . اما میخواهم نقطه ی نظر خودرا در رابطه به شیوه ی نا کار آمد واشتباه آمیزبرخی ها دربرابر نقد ادبی ارایه نمایم.آ یا منتقدان ایله جاری ما حاضر اند معیار های من درآوردی خودشان را برآ ثار شاعران ونویسندگان ایرانی که زمانی عضو حزب توده بوده اند، نیز تعمیم بخشند؟ آیا بهتر نیست بغض وکینه وتعصب نژادی ومذهبی وسیاسی نسبت به افراد را یکسو گذاشته با معیار های مدرن نقد ادبی آثار شان را مورد ارزیابی نقادانه قرار دهیم تا روشن گردد که در چی سطح دانش و آگاهی های تخصصی قرارداریم؟
درپایان این پرسش را دربرابر این افراد میگذارم:آ یادر ست است که نقد یک اثر را با نقد زندگی شخصی افراد یکی بدانیم؟
در فضای باز!
اگر منتقدی در زمانش نوشته های طرزی را نقد می کرد و ثابت می ساخت شعر نيست، حالا وضع ادبيات بهتر بود!
سه شنبه 19 اوت 2008, نويسنده: کامران میرهزار
ادبيات را جدی تر بگيريم. به قول ماريو بارگاس يوسا نويسنده ی پرويی، ادبيات آتش است.
کهنه گرایی با ادعای نوگرایی!
چند نوشته از رازق رویین در فضای باز
يكشنبه 17 اوت 2008, نويسنده: کامران میرهزار
لطيف ناظمی شاعر نیست!
در حق شعر ظلم می شود!
جمعه 8 اوت 2008, نويسنده: کامران میرهزار
داستان نويس، حافظه و دروغ!
"نازی جان همدم من"، نوشته ای از اکرم عثمان در فضای باز
سه شنبه 12 اوت 2008, نويسنده: کامران میرهزار
چند درصد شعر؟
دو نوشته از لطيف ناظمی در فضای باز
دو شنبه 17 دسامبر 2007, نويسنده: کامران میرهزار
در حق شعر ظلم می شود!
به بهانه ی درگذشت بيرنگ کوهدامنی
پنج شنبه 13 دسامبر 2007, نويسنده: کامران میرهزار
کی به اين چيزها می گويد شعر؟
چند نوشته از ناتور رحمانی در فضای باز
يكشنبه 30 دسامبر 2007, نويسنده: کامران میرهزار
در ادامه ی در حق شعر ظلم می شود
پاسخی به طرفداران راوا و بيرنگ کوهدامنی
يكشنبه 13 ژانويه 2008, نويسنده: کامران میرهزار
"در فضای باز" کابل پرس?
دورانِ نوِ فارسی
مصاحبهی اینترنتی با داریوش آشوری
چهار شنبه 13 فوريه 2008, نويسنده: کامران میرهزار
پيامها
19 آگوست 2008, 13:43, توسط مزاری
آقای کشن آبادی در پناه ایزد لایزال باشید ! با شما کاملأ همنظرم . احتمالأ دوستان محدود پیام گذار ما فقط منتظرند تا کدورت های سیاسی و قبیلوی خود رابدون در نظر داشت معیار های نویسنده گی به سر و روی نویسنده نقد شده بیچاره بپاشند . اگر به همین شکل غیر مسولانه ، و بدون داشتن سواد نقد ، پیام گذاران هر چه در کچکول طالبی دارند بنام نقد درج پیام به منتقد نمایند ، اگر به همین طرز دید تفکر و اندیشه پیش برویم ، دور نخواهد بود روزی که فردوسی بزرگ به جرم بکار بردن واژه های نامأنوس ، غیر ملی و غیر اسلامی ، ابن سینا بجرم وزیر بودن و مولانا به جرم وطنفروشی و مهاجرت محکوم خواهند شد . این همان راهیست که به ترکستان خواهد رسید . هنوز بسیار وقت است که از نقد سالم و طرز دید روشن نظرانه و بیطرافانه در جامعه عقب مانده ما صحبت شود . به جواب پرسش تان احترامأ به عرض میرسانم که ، نقد باید از اثر و فرآورد هنری باشد نه از موقف اجتماعی و شخصی هنرمند و یا هم نویسنده . بهروز باشید !
2 سپتامبر 2008, 09:21, توسط محمود درويش
ناب آقای مير هزار . نظر ساده لوحانه و بهتر بگويم ا ذ ان خشم آلود يک ماکيان برای عزاداری چند مزدور انجمنی به نام رويين و ناظمی ، که در دوره حاکميت حزب دموکراتيک خلق برای استراحت به بحيره سياه تشريف فرما می شدند و پس از زوال قدرت ، تازه دريافتند ، افغاستان ،اشغال شده است و مردم ، ستم ميکشند ! و ناگهان پرچم سبز اسلام عزيز (!) را در کف گرفتند و به خيمه گاه شورای نظار ، اطراق کردند ، حادثه کوچک و کمرنگی نيست که نقاد امروز ، آنرا ناديده بگيرد و مانند کشن آبادی کمسواد ، به بررسی مجرد چند نوشته بی تاريخ ، دل خوش کند!
مقايسه حزب توده ايران که هيچگاه ، به حزب حاکم ، مبدل نشده ، با حزب ديموکراتيک خلق که با تانک های شوروی به حاکميت برداشته شده است اين فرق را نيز دارد که حزب توده در دوران استبداد رضا شاه و اوايل سلطنت محمد رضا ء پهلوی ، برای نوجويان سياسی و روشنفکران ضد استبداد ، يک پناهگاه روحی ، يک مفر ويک التر ناتيو سياسی بوده و در آن آوان ، هرگز درجه و حد و حدو د وابستهگی آن به ( برونمرز ) آشکار نبوده است ! سوسياليزم و حکومت چپی ، خواسته نخبه گان ملی و قلمزنان مردمی بوده و اگر صادق هدايت يا نيما يا اخوان ثالث و احمد شاملو ، در برهه ای از زمان به حزب توده ، نظر داشته اند ؛ التفاتی است به خواست زمانه ای خويش!
جنان که وقتی آثار کژوری و انحراف و وابسته گی آن حزب ، پديدار شد ، نه از تاک ، نشان ماند نه از تاک نشان! ديگر هم هدايت از حزب ، سر خورده شد و هم شاملو بحيث يک آزاديخواه مستقل ، عرض وجود کرد !
آيا اين کشن آبادی ( اگر وجود خارجی داشته باشد! ) ميخواهد ، دلقکانی چون رهنورد زرياب و ناظمی و رويين را با شاملوی بزرگ ، مقايسه کند ؟ اين که کمال دنائت است و وقاحت !
رهنورد تا همين چند سال پيش ، عکس کارمل را در اتاق پذيرايی اش الصاق کرده بود و به دوستی يک عضو کا گی بی ، مباهات ميکرد!
رويين در پيری ، پنجاه ساله گی ، به حزب دموکراتيک خلق پيوست و با بورس کميته مرکزی حزب ( شعبه تبليغ و ترويج) به بلغاريا رفت و گويا هنوز آنجاست!
يک قلمزن فجيع و وقيح ديگر داريم به اسم حسين فخری که عضو بر جسته « خا د» بود و اکنون نيز پس از مکه رفتن و حاجی شدن ، گويا همان شغل شريف (!) را ادامه ميدهد!
کشن آبادی ، مدافع شقاوت و دنائت است و بيشتر ازين ، اين قلم از نوشتن در باره شاعران و قلمزنان انجمنی ، شرمنده است . با احترام . محمود درويش
2 سپتامبر 2008, 10:41, توسط طالب کاکو
من به هیچ صورت نمیتوانم با بهمن کشن آباذی همنوا باشم به این دلیل که:
نقد نمودن کار دیگران، خصوصا کارهای ادبی ، خود یک مسلک جداگانه است.
مثل اینکه یکنفر شاعر است اما داستان نویس نیست کسی دیگر داستان نویس است اما شاعر نیست بعضی هردو کمال را دارد تعدادی هم هرسه کمال را میتوانند داشته باشند هم نقاد ادبی هم شاعر هم داستان نویس.
اما کارهای کامران میزهزار در رابطه به ناشاعران، کار کاملا جدا از آن چیزهایست که بنده ذکر نمودم.
کامران میرهزار خواسته اشعار خوب ویابد شاعران ویاناشاعران را درفضای باز درمعرض دید وقضاوت همه بگذارد تاهرکسی مطابق به سویه ویا شناخت که دارد نظر خویش را بنویسد.
درهمچو فضا شرط نیست که همهء نظردهنده گان ادباء وفضلا باشند امکان دارد یک قصاب ودکاندار هم اگر دسترسی به کامپیوتر پیداکرده نظرش را ارائه کند که این امر، درجهان انترتی امروزد در کشورهای دیگر، کاملا عادی است.
جناب بهمن کشن آبادی از کامنت گذاران چنین توقع دارد که باید همه منتقد ادبی باشند که چنین توقع بی جااست.
این شیوه باشیوه ها کلاسیک نقد ادبی کاملا فرق دارد.