صفحه نخست > دیدگاه > ساختار اجتماعی افغانستان و فرو ریزی الگوی های رژیم سیاسی

ساختار اجتماعی افغانستان و فرو ریزی الگوی های رژیم سیاسی

مصطفی عاقلی | روزنامه نگار و استاد دانشگاه
پنج شنبه 15 جنوری 2015

زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )

همرسانی

در آمد

چه چیز افغانستان را به این روز کشانده است: وابسته گی ونبود تفکر علمی آزاد!!!
به نام خدا، تلاش ام این است که نشان دهم تا زمانی که از وابستگی رها نیابیم، هرگونه مدل‌ی نمی تواند برای افغانستان کار ساز باشد، منظورم از مدل، بافتک های اند که با استفا ده از آن، سو گیری وفعالیت سیاسی یی ما، نظم می یابد وشناس پذیر می شود. اگر به تاریخچه‌ی سیاسی افغانستان تا سده‌ی هژدهم پیش برویم، خواهیم دید، افغانستان امروزی حاصل تلاش کشور های دور ونزدیک برای ادامه سلطه به تمدن ها وفرهنگ های زندگی ساز جهان بوده است. از نادر افشار به پیش(باختر، آریانا وخراسان) افغانستان، مهد فرهنگ ودانش بود. وسرزمین پهناوری بود، شامل مرو، بخارا، سمرقند و... که همه تولیدات ویژه‌ی خود را در عرصه های گوناگون فکری: علم، فلسفه، سیاست، ادبیات وفرهنگ داشتند. ولی با روی کار آمدن نظامی از درون ساختار قبیله ای یی بنام افغان(پشتون= اوغان= پتان) که قبیله یی بودند در ماورای کوه سلیمان و حرفه‌ی اصلی شان شبانی وگونه‌ی زندگی شان بادیه نشینی بود، تمام داشته های دیگر به باد فراموشی رفتند وتنها چیزی که باقی ماند، غرور ناشی از تعصب در برابر آگاهی وتجربه‌ی شهری است. از زمان حکومت قبیله ای یی به نام پشتون، که به استراتیژی انگلیس ها، روی کار آمد وبه کلی نام وفرهنگ خراسان- افغانستان امروزی- را دگرگون ساخت، ما شاهد روی کار آمدن زمامدارانی بودیم که همه وابسته به بیرون از کشور به ویژه کشور های نیرومند، مانند 1- انگلیس تا زمامداری ظاهر شاه، 2- شوروی تا زمامداری مجاهدین، 3- پاکستان، عربستان وآمریکا تا زمامداری اشرف غنی احمدزی هستیم. تجربه‌ی زیست انسان می گوید، تا زمانی که انسان آزاد نباشد، نمی توان از آن تعریف انسان بودنرا نمود، چرا که به خود، آگاه نیست، وچیزی جز ابزار نمی تواند باشد. اگر شما جای انسان، یک دولت- ملت (کشور) را بگذارید، می توانید گمان بزنید وبرسید به این نکته که: از دوران زمامداری افغان ها (پشتون ها)، افغانستان به عنوان یک کشور مستقل وآزاد، ایستاده به پای خود نداشته ایم وحالا هم نداریم. – امید می برم در آینده داشته باشیم.

خوب، حال پرسش این جاست که چرا نتوانسته ایم از یک سو حاکمیت درونی( بر کشور) واز سوی حاکمیت برونی (از کشور) را، در درازنای تاریخ معاصر سیاسی داشته باشیم؟ به باور من، پاسخ این پرسش را با توجه به نکاتی که در بالا آورده ایم می توان در چند عامل خیلی خیلی تاثیرگذار فشرده ساخت:

1. ساختار اجتماعی افغانستان

افغانستان چنانچه از نام اش پیدا است، در سیاست های داخلی وخارجی اش، در گذشته قوم محور بوده ومنافع گروهی وقومی به معنای سنت آلمانی آن ونه ملی به مفهوم سنت فرانسوی آن، بوده است. یعنی اگر بخواهیم بدانیم که چگونه می تواند یک قوم بر اقوام دیگر که هفتاد در صد این کشور را ساخته اند ( به لحاظ نفوس- تاجیک ها، هزاره ها، ازبک ها و...)، حکومت کند؟ پاسخ این پرسش را می توان بر ساخت هرمی این قوم وگرایش این قوم بر بادیه نشینی که ریشه در سنت بومی آنها دارد، و هم چنان نبود تولیدات فکری در زمینه‌ی حکومتداری وشیوه‌ی مدرن زندگی آنان جست. آنان از آنجا که سیاست اقوام دیگر را اصلن نمی خواستند- شاید فکر می کردند منافع قومی شان نمی تواند درست تعریف شود- واز خود در باب سیاست صاحب نظر نداشتند، چون به آموزش اهمیت نمی داند؛ در برابر، به نظامی گری بیشتر دلبند بودند- به ناگزیر به مهندسان سیاست، به بیرون از مرز، روی می آوردند؛ واز آنجا که مهندسان سیاسی بیرون از مرز، سیاست وپالیسی مشخص خود را در برابر افغانستان داشتند، تا منافع ملی خود را بر آورده ساخته باشند، - ناگفته نماند آن سیاست در بستر اجتماعی همان کشور ساخته می شد که به بافت های اجتماعی افغانستان می توانست سازگای نداشته باشد- افغانستان به جای انکه قدرت تصمیم گیری داشته باشد، در کام بازی های سیاسی که خود را وابسته ودر بند می دید، وبیشتر فرو می غلتید.

بافت قوم پشتون به شکل هرم است: رییس قوم در سر این هرم قرار دارد، اگر به زبان ماکس وبر سخن بزنیم، رییس درین قوم، از اقتدار سنتی یی بر خوردار است ممکن است از دیگران به مراتب بی سواد تر ونا فهم تر باشد. - شاید هم ویژگی رییس قبلیه بودن، همانا داشتن فرزند زیاد، زمین زیاد وقدرت خانوادگی زیاد بوده باشد- وبقیه به ترتیب تا قاعده‌ی هرم قرار می گیرند. اینان بدون انکه بفهمند تا چه اندازه تصمیم گیری رییس قبیله می تواند منافع شان را تعیین کند، نسبت به تعهدی قومی یی که دارند، از سیاست اش پشتبانی می کنند. تنها وتنها همین تعهد، و وفا داری یی این قوم بود که زمینه حکومت کردن به تمام اقوام دیگر را برای شان، در افغانستان فراهم ساخت، چون دیگر اقوام از یک هرم به دلیل آزاد اندیشی وتفکر علمی وانسانی شان، پیروی نمی کنند. همین!

2. فرهنگ ومذهب

فرهنگ افغانستان در سطح کلان، فرهنگ پارس است، منظورم از پارس فراتر از تاجیک محوری است. چرا که تاجیکان به عنوان یک قوم، بخشی از فرهنگ وتمدن پارس اند. ولی این فرهنگ وتمدن که از دیر باز ( از احمد شاه درانی بدینسو) از تولید باز ماند (در افغانستان ونه جای دیگری) وبه ناچار حالت خموشی را بخود اختیار کرد و آغشته با سیاست دنباله روی شد. چون تولید از خود شرایط خاص خود را می خواهد، در جنگ ودر به دری که نمی شود تولید کرد.
از دوران احمد شاه درانی که یک قوم آن را عنوان زمامدار برای افغانستان برگزیدند، تولید/ جنگ وضعیت اجتماعی افغانستان شد وبد بختانه در رویاریی تولید وجنگ در برابر هم، جنگ بر تولید غلبه کرد وجامعه‌ی افغانستان از تولید باز ایستاد. اگر شما دانشمندانی چون مولانا، شمس، سنایی، عطار، و... را زیر نگاه بگیرید، ما در افغانستان نوین (از احمد شاه درانی به این سو) کی ها را داشتیم؟ هیچکس!

پرسش اصلی این است که فرهنگ ومذهب چه ربطی به فرو افتادن افغانستان در دام بد بختی دارد وراه حل چیست؟
در پاسخ، بنده عامل را اصلی در افراطیت میدانم؛ و افراطیت، یکی از ویژگی های بارز فرهنگ قبیله یی است که سندیت واعتبار خود را از مذهب می گیرد یعنی پیشتوانه‌ی استراتیژیک آن مذهب است.

برداشت انسان مدرن از مذهب با برداشت اینان از مذهب این تفاوت ها را دارد:

1- اینان در پی تعریف مذهب به عنوان چارچوبی اند که اندکی تامل در باب آن موجب گمراهی بشر است. بنابر این نباید در باره‌ی آن به تفکر پرداخت. در حالی که انسان مدرن در پی تعریف مذهب به عنوان بزرگ ترین تجربه‌ی دینداری بشر برای رهایی از آشفته گی های روانی ودستورالعمل بسیار آرامبخش وسازنده برای توده‌ی بشر است.
2- اینان بنیاد گرایی وسنتی زیستن به شیوه‌ی گوسپند چرانی وباغداری وزمین داری را از مذهب می گیرند وبر آن مهر واعتبار دینی می زنند. اما یک انسان مدرن در پی باز یافت را حل های اقتصادی مدرن از متون گوناگون با حفظ ونگهداری اصالت داده ها‌ی مذهبی اند. انسان امروز نه در پی چنگ زدن با رویه های تاریخی مذهب، بل در پی بازیافت معنی نوین وبه روز شده از مذهب اند وتقدس آن را نگهمیدارند وبه دنبال معنویتی اند که بتواند در دنیای سرسام آور التیام بخش ذهن های پریش پریش شده‌ی آنها باشد.
3- جهت گیری های سیاسی برون مذهبی، که در دنیای روابط انسانی، روابط اجتماعی، روابط سیاسی، روابط اقتصادی وروابط بین الملل که جایگاه ویژه دارند ونمی توان از آن چشم پوشید. قوم پشتون(افغان) به دنبال بنیاد گرایی واستفاده از نیروی هرمی خود برای تعریف فرهنگ ومذهب به نفع خودش است: طالبان به حمایت غرب وپاکستان در افغانستان نمونه های خیلی روشن آن اند. اما برداشت انسان امروزی اینست: افراطیت در هرچیزی طرد است وجامعه‌ی در هم ریخته‌ی افغانستان باید از فکر وتیوری علمی در سیاست وروابط اجتماعی اش کار بگیرد تا زمینه ساز بهتر برای آینده‌ی بهتر باشد.

3. جغرافیا

دانشمدان جغرافیای سیاسی، به دلیل بودن افغانستان در میان پنج نیروی اتمی بزرگ، ( هند، روسیه، چین، قرغزستان وایران) آنرا یک نقطه‌ی استراتیژیک خواندند. یعنی زیر نظر داشتن ویا تصرف آن می تواند سبب زیر کنترول آوردن پنج قدرت اتمی دیگر شد. شاید بیشترین تاثیر را بر این روند راتزل آلمانی داشت که می گفت، نقش جغرافیا در مطالعه‌ی سیاست انکار ناپذیر است. بر بنیاد نوشته های شوسودفسکی هم می توان گمان زد که مهندسی القاعده از سوی آمریکا در کشور های مسلمان نشین به ویژه در افغانستان، چیزی بیش از این نبوده است که فرصتی ایجاد کند تا به بهانه نابودی تروریسم، راهی افغانستان شود، چنانچه در کتاب «جنگ وجهانی شدن: تریاک وهیرویین مخوف ترین سلاح مرگبار در افغانستان» نوشته‌ی شوسودفسکی می خوانیم: «سياست خارجي ايالات متحده در جهت جلوگيري از بنيادگرايي اسلامي نيست، بلكه دقيقا برعكس، بالا بردن موج بنيادگرايي اسلامي در خاورميانه و آسياي مركزي از اهداف پنهاني واشنگتن است .

سياست هاي جديد ايالات متحده بيش از پيش در جهت پشتيباني از بنيادگرايي و تروريسم بین المللی قرار دارد. هدف ايالات متحده، دامن زدن به آشوب در جوامع مختلف براي جلوگيري از اتحاد جنبش هاي اجتماعي است كه مي توانند به مخالفت با امپراتوری آمريكا اقدام نمايد.» (روی 29-30) در جای دیگر می نویسد: «امروز همه مي دانند كه قاچاق مواد مخدر درمثلث طلايی(كه محور اصلي آن در افغانستان قرار دارد) يكي از منابع مالي سازمان سيا در اجراي عمليات خرابكارانه براندازي است. عليرغم پايان جنگ در افغانستان در اين سياست هيچ تغييري داده نشد .درواقع استفاده از دلارهاي قاچاق مواد مخدر يكي از عناصر سياست خارجي آمريكا را تشكيل مي دهد .ضمن اينكه تجارت قاچاق مواد مخدر ميلياردها دلار سود دار د،كه به قدرت مالي سازمان سيا درجهت تامين مالي عمليات غيرقانوني كمك می كند.» (روی 39)

خوشبختانه مردم افغانستان خود این نکته را در یافتند که آمریکا نه تنها برای نابودی تروریسم به افغانستان، بلکه آمده است تا آنان را بیشتر تقویت کنند تا دلیل بودنش را توجیه نماید. واین چیزی بود که پیمان امنیتی را در منطق سیاسی مردم افغانستان پذیرفتنی ساخت. اگر کمی دور تر برویم مداخله های انگلیس، روسیه ودیگر کشور ها را هم می توانیم بر همین مبنا تعریف وباز بشناسیم.

4. استراتیژی کشور های نیرومند سیاسی واقتصادی

پیش تر گفتم که کشور های نیرومند برای بدست آوردن افغانستان به منظور تامین منافع ملی شان همیشه تلاش کردند این کشور را از آن خود سازند، از میان تمام اقوام، تنها قومی که می توانست شرایط رسیدن این کشور ها را به افغانستان هموار سازد، صرف افغان ها= پشتون ها بودند. اگر شما کتاب «نبرد افغانی استالین: سیاست های قدرت های بزرگ در افغانستان وقبایل پشتون1919-1945» اثر دکتر یوری تیخانف استاد دانشگاه لیپیتسک را خوانده بایشد، خواهید دید که این قوم چگونه سرنوشت اقوام دیگرا را به بازی گرفتند.

اهمیت استراتیژیک این کشور به اهل کتاب روشن است. لنین رهبر شوروی افغانستان را کلید آسیای میانه می خواند. «کانال سویز انقلاب به سوی هند.» وتروتسکی افغانستان را «ستوران سرخ به سوی هند و اروپا» (به نقل از تیخانف) نامید. حال با این وضع که دیگران چشم داشت تصرف کامل این مرزبوم را داشتند ودارند چگونه می توان از اهمیت آن برای جهان ونیروهای بزرگ اقتصادی وسیاسی چشم پوشید. این منطقه استراتیژیک بودنش چهارمین عاملی بود که نگذاشت افغانستان خود مهندس سیاست های درونی وبیرونی خود باشد وبه عنوان بازیگر در منطقه دست به کار شود. یعنی بخت با این کشور یاری نکرد که یک الگوی سیاسی را در خود تقویت کند وببیند آیا می تواند راه درست را بپیماید ویانه!

از آنجا که هرکشور برای وابسته نگهداشته شدنش تلاش می کرد خیلی از مدل ها را پیاده کرد اما بدون انکه آنرا به لحاظ سیاسی وجامعه شناسی تجربه کند، دوباره آنرا از دست داد ومدل تازه‌ای جای آن را گرفت: از پادشاهی مطلق ( خاندان احمد شاه درانی و...)گرفته به ملک الطوایفی( شاه محمود، دوست محمد و...) از ملک الطوایفی به پادشاهی مشروطه( امان الله خان)، از پادشاهی مشروطه به پادشاهی استبدادی( عبدالرحمان ونادر)، از پادشاهی استبدادی به جمهوری استبدادی(داوود)، از جمهوری استبدادی به جمهوری استبدادی قومی(کمونیست ها)، از جمهوری استبدادی قومی به مرحله گذار جنگ ( مجاهدین میان خود). از جنگ به جمهوری مردم سالار(پروفیسور ربانی)، از جمهوری مردم سالار به حکومت دینی استبدادی( طالبان) ، از حکومت دینی استبدادی به نظام جمهوری دموکراتیک (کرزی واشرف غنی).

پس، برخی ها حکومت ها، به دلیل ستم بیش از حد بالای مردم مشروعیت شان را از دست دادند وبرخی های دیگر به دلیل نبود پشتبان سیاسی وخالی کردن صحنه برای رقیب شان.

اگر انگلیس آمد برای این بود که مانع روس ها شود، چون روس ها قصد رسیدن به آب های گرم ودر نتیجه رسیدن به اروپا از راه افغانستان را داشتند، انگلیس ها از این بایت آگاه بودند ودر نتیجه پیشی گرفتند. اگر آلمانی ها وترک ها به فکر تسخیر افتادند، برای کوتاه کردن دست انگلیس آمدند وشما می توانید یگانه دلیل شکست انگلیس ها را در افغانستان مداخله‌ی ترک ها وآلمانی ها بدانید که منجر به استقلال افغانستان شد ونه سیاست قوی امان الله خان که منجر به استقلال افغانستان در 1919 شده باشد. و حالا اگر آمریکا آمده است، بازهم دلایل موجه خودش را دارد که از چشم روشنفکران متعهد ما ونسل کتاب خوان ما به دور نیست.

5. الگوی بیگانه: روشنفکران مصرف گرا ونه تولید گرا

پنجمین دلیلی که می توان به عنوان تاثیرگذار ترین عامل برای فرو ریزی الگو های سیاسی برای افغانستان نام برد، نبود تولید در زمینه های گوناگون فکری است. تجربه نشان داده است که پیشرفت را بطه‌ی بسیار مستقیم با تولید دارد: به حال کسی باید گریست/ که دخل اش نوزده باشد وخرچ اش بیست. مردم افغانستان مصرف گرا بار آمده اند، منظورم از مصرفی ومصرف گرایی، مصرف در همه بخش ها است، نه صرفن بخش اقتصای.

هر مدلی که در افغانستان استفاده شد، برای بستر اجتماعی وفرهنگی بومی مردم این مرزبوم ساخته نشده وبافت های فرهنگی را نا دیده گرفته بود، واین یعنی محکوم به شکست بودن همان مدل، به فرض، چپی های کمونیست می خواستند بعد مادی زندگی را برجسته واز بعد معنوی آن چشم پوشی نمایند، در حالی که نمی شود از تاثیر متفکران بسیار پیشتاز در اندیشه، خرد وعرفان تمدن پارس، چشم پوشید: مولانا، شمس، سنایی، عطار، جامی، حافظ، سعدی، اقبال، بیدل، انوری، رابعه بلخی، ابو شکور، بلعمی، پور سینا، البیرونی، توسی، فردوسی، خیام بزرگ و.... که همه نه تنها افغانستان، که جهان را زیر تاثیر خود قرار داده اند. واگر از عینک روانشناسی اجتماعی نگاه بفرمایید، خواهید یافت که مردم افغانستان به همان اندازه که به مادیات ارج می نهند به همان اندازه به معنویات نیز ارج می نهند.
مجاهدین وطالبان آمده اند می خواستند آنچه که در بستر تاریخی وفرهنگی جامعه های عرب مورد استفاده داشت، آنرا بدون کم وکاست ودر نظر گیری نزاکت های سیاسی، به مردم بقبولانند، واین یعنی ناکامی آنان. چیزی که ناکامی این روند را شدت بخشید اینست: مردم عربستان به لحاظ شعور سیاسی وفرهنگی از عقب افتاده ترین ملت بودند، طبعا تولیدات آنها نمی توانست پاسخگوی نیازمندی های انسان مدرن تری از خودشان (مردم افغانستان) باشد، جایی که نه آب درست دارد، نه گیاه درست ونه زندگی طبیعی درست، چگونه می تواند طراح ومهندس سیاسی واجتماعی برای ملل دیگر باشد؟ پاسخ روشن است: نمی تواند. اگر بخواهید بیشتر در این زمینه تامل نمایید؛ به فرض، اگر روشنفکران ما هرچه آزاد ومتفکر باشند، می توانند برای آمریکا وکانادا طرح بدهند، و آیا این طرح می تواند برای آنان کارساز باشد؟ البته که نه، چون این طرح در بستر فرهنگی افغانستان ساخته شده است. دکتر شریعتی راست می گفت: روشنفکر زاده ومحصول بستر اجتماعی خودش است، روشن فکر سعودی نمی تواند روشنفکر افغانستان هم باشد، همانگونه که روشنفکر افغانستان نمی تواند روشنفکر سعودی باشد.

بگزریم، دلیل دیگری که تمام مدل های سیاسی نتیجه ندادند، بیگانه بودن آن ها برای بستر فرهنگی افغانستان بود. بیگانه بودن این مدل هم، ریشه در وابستگی دارد که به ترتیب خلاقیت فکری وتولیدات را از انسان می گیرد، حال برای انکه راه حلی درستی را جسته باشیم، باید روی نهاد های آموزشی وفرهنگی توجه جدی نماییم، یعنی حکومت باید استراتیژی نیرومندی را روی دست گیرد، تا بیشترین بازده موثر در جهت استقلال فکری وتربیت روشنفکران وآموزش دیدگان صورت گیرد. تا با استفاده ازین فرصت، روشن فکران ما خود بتوانند مدلی اختراع نمایند که برخاسته از بستر تاریخی وفرهنگی یی این سرزمین باشد. تاکید می کنم یگانه راهبرد موثر اینست که سرمایه گذاری‌ی سرمایه گزاران ودولت، بیشتر روی نهاد های آموزش وپرورش و فرهنگی باشد واز سوی دیگر، میتود تدریس وآموزش در مکتب ها ودانشگاه ها مدرن ومعیاری شود: از حالت انتقال داشته های معلم به شاگرد، بیرون بیاید، وتمام درس ها پروژه یی شود، یعنی امتیاز مبنی بر دفاع پروژه باشد، نه مبنی بر، از یاد کردن درس داده شده از سوی استاد.

یاد مان نرود که این روند: سرمایه گزاری دولت بالای نهاد های آموزشی وفرهنگی وبازنگری در میتد تدریس، زمینه ساز خوب هم می تواند باشد برای ملیت سازی در افغانستان، چون آنزمان هرکس می تواند آزاده منافع ملی را در سطح کشور از منافع دیگر تشخیص دهد وبرای آن که به سود ملت است، مبارزه کند.

پایان

آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره

مجموعه شعر بی نظیر از 125 شاعر شناخته شده ی بین المللی برای مردم هزاره

این کتاب را بخرید

پيام‌ها

  • کدام چیزی نوی خو درین مقاله طولانی نیافتم.
    همه چیز تکراری و متأثر از اندیشه قومگرائی.
    این هم شد استاد دانشگاه ما. از محصلین چی گِله کنیم!

Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

تازه ترین ها

اعتراض

ملیت ها | هزاره | تاجیک | اوزبیک | تورکمن | هندو و سیک | قرقیز | نورستانی | بلوچ | پشتون/افغان | عرب/سادات

جستجو در کابل پرس