اولین معلم
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
امروز به مناسبت روز معلم، میخواستم از معلمان زندگیام بگویم، از کسانی که در تکوین شخصیت ادبی و اجتماعیام نقش داشتند. چند نام را در نظر گرفتم، ولی به اولین معلم که رسیدم، دیدم فعلاً نمیتوانم کسی را در کنار او بگذارم، به ویژه که امروز مناسبت دیگری هم دارد و آن روز پدر است.
به راستی پدرم اولین و بهترین معلم من بود. اکنون که سالهای دور مینگرم و آموختههایم را مرور میکنم، میبینم که بیشتر آنها سهم پدرم است.
اول چیزی که در کودکی از او یاد گرفتم، علاقه به کارهای فکری بود. پدر علاقه بسیاری به سرگرمی و کار فکری داشت و این علاقه را به فرزندانش هم منتقل کرد. مثلاً مشاعره یکی از سرگرمیهای خانه ما بود. پدرم حافظه بسیار خوبی داشت و در مشاعره هم ماهر بود. این مشاعرهها مرا به دنیای شعر کشاند. من به راستی بخشی از شاعریام را مدیون همان مشاعرهها هستم.
دیگر سرگرمی ما، معماها و بازیهای فکری بود. در آن وقتها در شبنشینیها و تفریحها و رفت و آمدهای خانوادگی ما این چیزها بیشتر رایج بود. هم اکنون بسیاری از چیستانها و معماهایی که من به جوانترها میگویم، حاصل محفوظات آن زمان است. و پدر شطرنجباز ماهری بود. من هر وقت در بازی با بزرگترها بند میماندم، از او یاری میگفتم.
در کنار اینها اطلاعات دینی و تاریخی او بسیار بود و این پنجرهای دیگر برایم گشود به جهان دین و دانش و کتاب و کتابخوانی، چنان که اولین کتابهایی که در زندگی خواندم، کتابهای پدرم بود. بسیاری از آموزههای عقیدتی و دینی نیز حاصل شاگردی نزد اوست. به خاطر میآورم که باری این سؤال را من یا کسی دیگر از او طرح کرد که «آیا خدا میتواند ما را از قلمرو قدرت خود بیرون کند؟ اگر میتواند پس باید پذیرفت که جایی خارج از قلمرو قدرت او وجود دارد. اگر نمیتواند، باید پذیرفت که قدرت خداوند محدود است.» پرسش سختی بود. ولی پدرم بدون درنگ گفت: «این امر محال است و قدرت به امر محال تعلق نمیگیرد. قدرت در مورد کاری قابل طرح است که ممکن باشد نه محال.» و این دقیقترین پاسخ برای این پرسش بود، همان پاسخی که در کتابهای عقاید هم گفته شده است.
اما این بخشی از آموزهها بود. او همچنان که اهل فکر و اندیشه و ادب بود، اهل کارهای فنی هم بود. تقریباً در همه این فنون مهارت کامل داشت، از نجاری و برقکشی و لولهکشی بگیرید تا تعمیر لوازم منزل و ماشین. باری در کابل یک خانه دوطبقه را که سیستم لولهکشی نداشت، دونفری لولهکشی کردیم، به طور کامل با پمپ آب و آبگرمکن و منبع پشت بام. و من از آنجا لولهکشی یاد گرفتم که تا کنون به دردم خورده است. یک بار دیگر پدرم و پسرخالهام یک موتور فولکس را به طور کامل پیاده کردند و دوباره بستند. حتی رینگ و پیستون آن را. از این کارهای فنی تنها چیزی که درست یاد نگرفتم و در آن شاگرد تنبلی بودم، برقکشی بود. هنوز هم در شناختن فاز و نول مشکل دارم و هر وقت دست به این کارها زدهام، چند بار فیوز پراندهام و چند بار خودم را به برق دادهام.
ولی به گمان من همه چیزها به یک سوی و درس کار و زندگی به یک سوی. پدر آدمی بود بسیار متعهد و مسئول نسبت به جامعه. نسبت به هر کسی که به نوعی با او وابستگی داشت، همان قدر احساس مسئولیت میکرد که نسبت به اعضای خانواده خود. حتی اگر آن شخص، یکی از اقوام دور بود یا یکی از همسایگان یا دوستان و آشنایان. اگر کسی برای رفع مشکلش به او مراجعه میکرد، آن قدر نسبت به او احساس مسئولیت میکرد که ما در شگفت میماندیم و حتی گاهی ملامتش میکردیم که در این وضعیت جسمانی و زندگی مادی معمولی، چگونه میتواند به این کار رسیدگی کند. گاه این مشکل، یک دعوای خانوادگی بود، یا نیاز یک بیمار به پیوند کلیه، یا نیاز یک مدرسه خودگردان به کمک. و پدرم در این مواقع همه دوستان پولدارش را برای این کار بسیج میکرد و آنها را به زور یا رضا در این کار درگیر میساخت. این عکس در یکی از این مدارس گرفته شده است و شادروان سید اسماعیل بلخی یکی از تاجران نیکوکار ما هم در آن دیده میشود، همان که در کنار دیوار ایستاده است.
من اعتراف میکنم که در فراگرفتن این درس هم کامل نبودم. احساس مسئولیت من در حوزههایی خاص محدود ماند و نه همه امور و همه اشخاص.
درس دیگر، پرکاری بود و ماندگینشناسی در کار. از همه چیز زندگی کار را بیشتر دوست داشت و تا واپسین سالهای عمر از کار و فعالیت بیرونی دست نکشید. در سنین پیری بود که کار تأسیسات امید گاز در هرات را به عهده گرفت و کارهای ساختمانی یک سیستم تأسیساتی گاز را سرپرستی کرد. این عکس مربوط به همان زمان است. او در آن با یکی از مهندسان، در محل در حال بررسی نقشهی تأسیسات است.
ولی آنچه از پرکاری مهمتر بود، باز احساس مسئولیتش در کیفیت کار بود. هیچگاه سرسری کار نمیکرد. هر کاری که میکرد، دوست داشت درست و کامل انجام شود. به قول مردم هرات، اهل «کلوخ به آب گذاشتن و از آب گذشتن» نبود. کاری را که انجام میداد، طوری میکرد که برای سالها قابل استفاده باشد. مثلاً باری قرار شد که یک اتاقک برای کار کامپیوتر و کتابهای من در پشت بام منزل بسازیم. چیزی که در نظر من بود چهار دیوار بود با یک سقف و احتمالاً پریز و یک چراغ که به صورت روکار سیمکشی شده باشد. ولی او به این کار قانع نشد. همه سیستم برق آن اتاق را با چندین چراغ و پریز برق و حتی خط تلفن و کانال کولر درست کرد، انگار یک واحد مسکونی میسازد. حتی سیستم برق را به صورت توکار انجام داد که خیلیها در خانه مسکونی هم این کار را نمیکنند. آن اتاق، سالها اتاق کار من شد و اکنون کسانی که بعد از ما در آن خانه زندگی میکنند، از آن اتاق استفاده مسکونی میبرند.
و من هم یاد گرفتم که هر کاری را طوری بکنم که سالها قابل استفاده باشد. اگر کتابی مینویسم، طوری بنویسم که با اطمینان به چاپهای متعدد برسد. اگر کتابی را صفحهآرایی میکنم، طوری کار کنم که قالب صفحهآرایی برای دهها کتاب دیگر هم قابل استفاده باشد. حتی اگر عکسی را اسکن میکنم، طوری مراقبت کنم که بیست سال بعد هم در دسترس باشد. همه کارها به گونهای بشود که ما و نسلهای بعد از آنها بهره ببریم.
........................
این احساس مسئولیت در کار، درست بزرگی است که من از این اولین و آخرین معلم زندگیام گرفتم و بیش از همه درسهای دیگر ارزش داشت. هرچند در عمل به پای پدر نرسیدم.
آنلاین : http://mkkazemi.persianblog.ir/post/877