صفحه نخست > فرهنگ، ادبیات و هنر > جغرافیای تاریخی اَنْدَرابْ

جغرافیای تاریخی اَنْدَرابْ

یونس طغیان ساکایی
پنج شنبه 5 اكتبر 2023

زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )

همرسانی

قسمت اول

طبق تحقیقات «شورتز» باستان شناس آلمانی، ادراپسا یا دراپاسکا که اسکندر بدانجا رسیده است، با اندراب تطبیق می‌شود. (کهزاد، ۱۳۲۵: ۳۸۵) در گزارش هوآن چوآنگ، اندراب به‌گونه «آن-تات-لا-پاک» (An-Tat-La-Pak) آمده که جزئی از سرزمین شرقی پادشاهی توهولو شمرده می‌شده است. هیوان تسانگ زایر چینی نام این شهر را «ان- تا- لو- پو» ذکر کرده است (مارکوارت، ۱۳۸۳: ۱۲۴). که جزئی از سلطنت یفتلی‌ها بوده است. نویسنده حدودالعالم وجغرافیا نگاران عرب آن را اندرابه نوشته اند. اما نویسنده تاریخ وصاف و همچنان نظام شامی در ظفرنامه آن را با لهجه معمول در هزارگی (اندراو) ضبط کرده اند (نظام شامی، ۱۳۶۳: ۱۷۲).
نام برخی از کوههای اندراب با کوههایی همسان یا شبیه است که در اوستا و متون پهلوی آمده اند. مانند کوه ارزور (Arzur): (یشت هفدهم 2/ 20)، «وندیداد بند 44 بخش 3 فرگرد 19)، که با کوه و دره آرزو شباهت دارد، تَمبَنَه (نام کوهی در اندراب) که شبیه همین نام «اَشَ سِتَمبَنَه» کوهی در اوستا ، (زامیاد یشت، بند 5) و سچی sachi: (کوه و کوتلی میان اندراب و خوست) که در راماین نام زن ایندر خدای ایزدان است (راماین، ج2، ص345) و در اوستا به گونه «سیچی دَوَ» (زامیاد یشت، بند 5).
برخی نامجای های دیگر مانند خواجه کانشیر (کان شی= معدن آب) وهمچنان موجودیت مغاره های بسیار از جمله مغاره «پیرام سامیه» در پلحصار و مغاره های جوچی (بر وزن چوکی) در غرب دهکده صیاد که مردم داستانها و افسانه هایی در این موارد بیان می‌کنند. در قریه باغشان دره شاشان که آثار خانه های قدیمی پدید آمده که از تهداب آنها خشت پخته و کوزه و تیکر فراوان پیدا شده است، مغاره ای هم در این قریه اخیرالذکر وجود دارد که گفته می شود یک سر ان در اندراب و سر دیگرش در ولسوالی خوست است (تغه پاینده 101 ساله باشنده قریه باغشان: 1389). آثار و علایم یک معدن مس در غوری سنگ دره قاصان که مطابق اظهارات مردم محل در زمانهای دور گذشته مورد استفاده بوده، زیارت سید خاقان ولی واقع دشت مزار دره آرزو که طبق اظهار یکی از اهالی آنجا نقش پای انسان و سم اسپ در سنگی حک شده است (گلاب الدین باشنده دشت مزار اندراب). سوابق اندراب را از مرز تاریخ به افسانه و اسطوره می‌کشاند.
در اواخر بهار سال ۳۲۹ پیش از میلاد مسیح هنگامی که برفها آب شده بود، اسکندر مقدونی با عساکر خود آماده گذشتن از هندوکش شد. آنها از کاپیسا به شمال هندوکش می‌رفتند. استاد کهزاد در تاریخ خویش احتمال داده است که این لشکر از راه کوتل کوشان، از غوربند به اندراب رسیده اند. این سفر شانزده روز را در برگرفته است. (کهزاد، ۱۳۲۵: ۳۸۵). اما با توجه به طول زمانی که اسکندر از این کوه گذشته، آنها احتمالا از معبر خاواک گذشته اند. در خاطرات نهفته در ذهن مردم نیز همین طریق را تایید می‌کند. به یاد دارم که مردم می‌گفتند اسکندر از همین راه گذشته و بارهای گران خویش را در کناره‌های راه در زمین نهفته اند و مردم در سال‌های قدیم مصروف حفر هرتپه ای در کنار این جاده کاروان‌رو می‌‌بودند. مردم اندراب تا کنون خاطره آن مقاومتها را که در برابر اسکندر داشته اند به گونه افسانه هایی به یاد دارند. آقای کهزاد نیز از این مقاومتها به گونه اجمالی یاد کرده است (کهزاد، ۱۳۲۵: ۶۵)
آقای صدقی نیز در ذکر شهر قدیم دراپسا یا دراپسکا با تکیه بر تحقیق بایر Bayer آن را با اندراب تطبیق می کند (صدقی، ۱۳۸۵: ۷۷).
هیوان تسانگ هنگامی که می‌خواسته از کاپیسا به شمال هندوکش سفر کند؛ نوشته که از کوه بلندی که پرنده هم از فراز آن نمی‌توانسته پرواز کند، گذشته و به انتراوه (اندرابه) رسیده است. او به روز شنبه ۲۰ جولای ۶۴۴ میلادی مطابق ۲۹ تیر (سرطان) سال ۲۳ خورشیدی به اندراب رسیده است. او در هنگام گشت و گذار در اندراب سه معبد بودایی را دیده است که دارای چهل تا پنجاه نفر راهب و عالم و خدمه بوده اند. این زایر چینی همچنان از وجود استوپه ای خبر داده است که به امر آشوکا در این منطقه بنا گردیده بود (محمدکریم، ۱۳۴۰: ۵۰) آثار این استوپه تا کنون در ساحل چپ رود اندراب در نشیب تپه هایی که به هندوکش می انجامد در مقابل قریه سنگبران وجود دارد. در نزدیک این استوپه و در مرکزی‌ترین نقطه اندراب، قریه نوبهار موقعیت دارد. (نوبهار= ناواویهارا) یکی از این معابد سه‌گانه‌یی خواهد بود که در خاطرات هیوان تسانگ آمده است. گمان بر این است که معبد بزرگ بودایی بر فراز تپه‌ای قرار داشته که در عهد نادرخان فرقه مشر سفرمحمدخان بر فراز آن قلعه‌ای آباد کرد که هرچند بسر نرسید، اما ویرانه های آن به نام قلعه فرقه معروف بود. همچنان نام سنگبران در جوار نوبهار با کلمه «سنگهارمه» که جزئی از اصطلاحات دین بودایی است، این احتمال را تقویت می‌کند.
در نوشته منسوب به موسی خورنی تاریخ نگار ارمنی سدۀ پنجم میلادی اندراب مربوط کوست خراسان انگاشته شده است (نظامی، دایرة المعارف بزرگ اسلامی، ذیل مقاله اندراب). بیش‌تر جغرافیا نگاران عرب اندراب را جزء تخارستان نوشته اند که سومین شهر مهم پس از طایقان و وروالیز بوده است. اما ابن حوقل آن را در بزرگی برابر با طایقان دانسته است (ابن حوقل، ۱۳۶۶: ۲۸۲). اندراب در اواخر قرن سوم و اوایل قرن چهارم هجری قمری جزئی از بلخ محسوب می‌شده، چون ابوداودی‌های بلخ در این جا حکومت می‌کرده اند (نویسنده نامعلوم، ۱۳۴۲: ۲۸۲). به قول ابوالفدا اندراب شهری از اعمال بلخ و از اقلیم چهارم است (مفتاح، ۱۳۷۶: 281) در برگزیده المشترک یاقوت آمده است: «اندراب میان غزنه و بلخ است. کاروانیان از آنجا به کابل روند. نزدیک به اندراب کوه پنجهیر است که در آن معدن سیم باشد و از نواحی بلخ و در خراسان است (یاقوت حموی، ۱۳۸۳: 281). نویسنده حدودالعالم آن را شهرکی میان کوه‌ها و دارای کشت و برز بسیار دانسته و تذکر داده است که پادشاه آن را «شهرسلیر» می‌خوانند (حدودالعالم: 391). مراد از شهر سلیر، شهرسالار خواهد بود.
مقدسی از دره‌های پردرخت و بازارهای گرم این منطقه یاد کرده است (مقدسی، 1385: 440). ابن حوقل در باره آن می‌نویسد: «اندراب شهریست در میان کوه‌ها و نقره‌هایی که از جاربایه و پنجهیر بدست می‌آید، بدین شهر می‌آورند. در این شهر دو رود به نام‌های اندراب و کاسان جریان دارد و دارای تاک و درختان بسیار است (ابن حوقل، 1345: 182). پنداشته می‌شود که ابن حوقل در ضبط کلمه تاک دچار اشتباه است. چون یکی و مهمترین تولیدات میوه ای اندراب ناک است. اصطخری هم همین تعریف را از اندراب دارد (اصطخری، 1368: 218). یاقوت اندراب را شهری نیکو با دره‌های پردرخت و بازارهای گرم و مردمی اهل علم دانسته و گفته است که گروهی از دانشمندان منسوب به این شهر است و از ابوذر احمد بن عبدالله بن مالک که دادستان اندراب بوده نام برده است. (یاقوت، ۱۳۸۳: ۳۳۱). در اشکال العالم آمده است: اندرابه و حاریانه دو شهر است خوردتر از پنجهیر و هردو معدن نقره است. و مقام مردمان ایشان بیشتر نزدیک آن معدنهاست. (جیهانی، ۱۳۶۸: ۷۰).
فاصله اندراب تا جاربایه را سه مرحله و تا پنجهیر یک روز و تا پروان دو مرحله ذکر کرده اند. از بلخ تا اندراب نه مرحله راه و از اندراب تا سمنجان پنج روز بوده است (اصطخری، ۱۳۴۰: ۲۲۴).
در تاریخ ضرابخانه هایی که پس از اسلام در کرمان و ری و بلخ و هرات و کابل و سمرقند وجود داشته یکی هم ضرابخانه ای بوده که در اندراب موقعیت داشته است (حبیبی، ۱۳۶۷: ۵۰۳- ۵۰۴). در باب ضرابخانه اندراب در دایرة المعارف بزرگ اسلامی آمده است: «در ضرابخانه اندراب سکه های مربوط به سلسله های متعددی ضرب می‌شده است. از جمله درهم‌های مربوط به عباسیان 258ق/ 872م، سامانیان، غزنویان (سبکتگین و محمود) و به ویژه سکه‌هایی از خاندان ابوداوود یا بنی بانیجور گماشتگان سامانیان: 246- 310ق/ 877- 922م. (ایرانیکا 10/ 11). خاندان ابوداود از 260 تا 372ق بر تخارستان فرمان می‌راندند و قلمرو آنان بلخ، خلم، ترمذ، اندراب، پنجهیر و بامیان را در بر می‌گرفته است (زامباور، 307). بدین سان، تا 365ق در اندراب درهم‌های معمولی سامانی ضرب می‌شد که اغلب نام‌های فرمان‌روایان محلی ایالت تخارستان را بر خود داشت و از سال‌های 366ق/ 977م تا پایان سال 389ق/999م در اندراب، ضرب سکه ‌های متعدد رواج داشت. (میچینر، 30)، (نظامی، دایرة المعارف بزرگ اسلامی). موجودیت دهکده هایی با نام‌های «تیرگران» و «آهنگران» در مسیر دره اندراب به سوی گذرگاه خاواک این گمان تقویت می‌شود که ضرابخانه در قسمتهای بالای اندراب و در قریه های یادشده موقعیت داشته است.
چنگیز پیش از فتح نصرت‌کوه و بامیان، دسته‌هایی از لشکر خود را مامور فتح قلاع تخارستان ساخته بود. یکی از قلعه‌هایی‌که به سرکردگی قوتوقو نویان به محاصره درامده بود، حصار ولیان در اندراب بود که در اثر مداخله سلطان جلال‌الدین از محاصره بیرون و فتح ناشده باقی ماند (فضل‌الله، 1373: 523). اما چنگیز در این زمان خود به اندراب رسید. مردم اندراب بنای مقاومت در برابر او گذاشتند و چنگیز یک ماه در اندراب ماند تا مقاومت مردم را درهم شکست و پس از قتل و نهب و غارت راه بامیان در پیش گرفت (علی یزدی، ۱۳۷۳: 156). در تاریخ روضة‌الصفا نیز از محاصره یک ماهه قلعه اندراب و کشتار مردم آنجا سخن رفته است. (میرخواند، ۱۳۷۳: ۸۵۲). بارتولد در ترکستان‌نامه خویش تذکر داده که محاصره و فتح قلعه اندراب در یک فصل خزان انجام شده است. این حادثه باید در خزان سال ۶۰۰ خورشیدی مطابق ۱۲۲۱ میلادی اتفاق افتاده باشد.
شرف‌الدین شیرازی در حوادث سال ۷۰۵ هجری گزارش می‌کند که درگیری‌ای میان میراث خواران چنگیز در آن‌سوی آمویه اتفاق افتاد. یکی از این میراث‌خواران طراغای نام داشت که تموراغول و بهادرقزاق در یک درگیری او را شکست دادند و طراغای از آب آمویه گذشته و حریفانش او را تعقیب کردند. آنها در اندراب به طراغای رسیدند. جنگ در گرفت و لشکر طراغای بار دیگر شکست یافت. طراغای درحالی که زخم برداشته بوده با یک تن از همراهان خود به سوی هندوستان گریخته است. (آیتی، ۱۳۴۶: ۲۸۶)
ابن بطوطه جهان‌گرد معروف در اندراب شهر کهنه ای را دیده بود که کاملاً ویران شده بود (ابن بطوطه، ۱۳۷۶: ۴۳۷) بقایای این شهر در دهانه دره کُشن‌آباد (kushnabad) هنوز باقیست و گمان میرود که توسط چنگیز ویران شده است. ابن بطوطه از قریه بزرگ دیگر نیز سخن می‌گوید که در آن خانقاهی وجود داشته و نیک مردی به نام محمد مهروی متولی آن بوده است (ابن بطوطه، همان: ۴۷۳). این خانقاه دقیقاً در قریه سنگبران اندراب بوده که همین حالا نیز نام خانقاه بر قسمتی از این قریه اطلاق می‌شود. جهان‌گرد عرب از اکرام فراوان مردم اندراب نسبت به خودش یاد کرده و آورده است که چون پس از غذا دست‌مان را می‌شستند، آب آن را به‌گونه تبرک می‌نوشیدند. ابن بطوطه همچنان از چشمه آب گرم سراب یاد کرده است که همین حالا هم از پهنه یک کوه می‌جوشد (همان: ۴۷۳).

قسمت دوم

امیر تیمور نیز در جریان جهان‌گشایی خویش از این سرزمین گذشت. او هنگامی که از راه خویش به سوی کابل می‌رفت به اندراب رسید. اما اندرابی‌ها در برابر تیمور مقاومت نکردند. در این دوره اندراب خود مورد تاخت و تاز همسایگان خویش بوده است. آنها از دست‌اندازی و ربودن مال و احشام شان توسط مردم کتور به امیر شکایت کردند و امیر تیمور به عزم سرکوب کتوریان کمربست. امیر تیمور در این سفر جنگی قلعه‌یی را در خاواک اندراب ترمیم کرد (شامی، ۱۳۶۳: ۱۷۲). و با مشقت بسیار از هندوکش گذشت و با کتوریان جنگید. این واقعه در سال ۱۳۹۸ میلادی (۷۷۶ هجری) اتفاق افتاده است. مردم اندراب هنوز خاطرات سفر تیمور به اندراب را به یاد دارند و در محافل خصوصی شان با افتخار از آن قصه‌ها می‌گویند. مطابق این داستان‌های شفاهی امیر تیمور از هرمنطقه خواسته بوده که باید ۳۰۰ تن از داوطلبان با لشکر تیمور به جنگ کفار کتور بروند. اما از اندراب ۶۰۰ نفر آماده این سفر جنگی شده است.
آقای دهاتی در کتاب خویش «اندراب در ادوار تاریخ» آورده است که امیرتیمور در همین سفر اداره امور اندراب را به میرزا ابراهیم تفویض کرد. (دهاتی، ۱۳۹۲: ۷۶) و همو می‌نویسد که در عصر بابر حکومت اندراب به سیف‌الدین ساجی تفویض شده بود (دهاتی، همان: ۸۱)
همایون فرزند بابر در اثر درگیری‌هایی با برادران خویش، چندبار از اندراب به قصد بدخشان گذشته ویا از آنجا برگشته است. بار نخست در ۹۵۳ قمری در باغ علیقلی اندرابی اطراق کرده و با میرزا سلیمان برادر خود در مقام تیرگران از اعمال اندراب مصاف داده و بر او پیروز شده است (مبارک، ۱۳۷۲: ۳۷۴) که دو روز پس از این مصاف از کوتل شاشان گذشته و از طریق خوست به سوی بدخشان سفر کرده است. بار دیگر در اواسط جمادی‌الاخر سال ۹۵۵ قمری که در اولنگ قاسان فرود آمده، حدود دوماه در آنجا اطراق کرده که قاضی اندراب همراه با اقوام اندرابی (توقبایی وسالقانچی و بلوچ) به خدمتش رسیده اند (همان: ۴۰۸). همایون در همین دوماه اقامت بر روی رود اندراب پل بسته است و یکی از سالاران خود را مامور مراقبت از پل گماشته که بدون اجازه او نباید کسی از پل می‌گذشته است. (بیات، ۱۳۸۲: ۱۳۲)
اولنگ قاسان مسلماً جای وسیعی بوده که گنجایش لشکر همایون را داشته است. امروزه این اولنگ محدود شده است. چون قلعه ای در گوشه این اولنگ ساخته شده و قریه‌ای ایجاد گردیده که حالا به نام قلعه لنگ (قلعه اولنگ) مسمی است. همایون همچنان در یکی از سفرهایش که از بدخشان به کابل می‌رفت، از این منطقه گذشت و به یاد نیای بزرگ خویش سه روز در قلعه خاواک که تیمور آن را ترمیم کرده بود اطراق کرد (مبارک، ۱۳۷۲: ۴۲۲). همایون در برگشت از بدخشان بازهم از راه نارین و یرم وارد اندراب شده و دو شب در چهارباغ علیقلی اندرابی اطراق کرده است. علیقلی در این زمان حاکم اندراب بوده است. او در این سفر از راه کوتل قبچاق می‌خواسته به‌کابل برود. اما طبق اظهارات بیات او در آن سوی کتل در دره قبچاق با اردوی کامران مواجه شده و شکست یافته است. (بیات، همان: ۱۲۷).
در این گزارش‌ها از علیقلی اندرابی و چهارباغ او ذکر رفته است. علیقلی یکی از کارداران مهم دوران بابر، همایون و اکبر بوده است. او در عهد همایون حاکم اندراب بوده و همایون او را حاکم کابل مقرر کرده است (بیات، ۱۹۴۱: ۱۶۷) اما متاسفانه در باره موضع چهارباغ علیقلی هیچ اطلاعی در دست نیست که در کجای اندراب موقعیت داشته است. تنها از گزارش بیات معلوم است که همایون در سفری از غوربند به اندراب از کوتل راه نو گذشته و مطابق گزارش او راه نو از دره خنجان می‌گذشته است که به گمان اغلب مراد از آن همین راه سالنگ است (بیات، همان: ۱۴۳). پس باغ علیقلی را باید در میان دهصلاح تا خنجان جستجو کرد.
در زمان پادشاهی شاه‌جهان بابری نیز حوادث مهمی در اندراب اتفاق افتاده است. لشکر شاه‌جهان در سال (۱۰۵۵ هجری قمری) به اندراب رسیده و آن را تاراج کرد. شاه‌جهان خود از طریق کوتل تُل وارد خوست شد. مردم خوست از او پذیرایی و اطاعت کردند و شاه‌جهان در یک مجلس کلان با بزرگان خوست تصمیم گرفت که در اندراب یک قلعه برای حفاظت از این منطقه بسازد. این قلعه زیر نظر راجه جگت سنگه در مرز سراب و اندراب و در مکانی که امروزه به نام پل حصار یاد می‌شود، ساخته شد. برج‌های این قلعه از سنگ و دیوار آن از چوب بود. در میان این قلعه دو چاه آب آشامیدنی حفر کردند. برج‌ها و دیوارهای قلعه طبق گزارش محمد صالح کنبوه به انواع آلات آتشباری از توپ و امثال آن مجهز بوده است. قلعه در محل اتصال دو دره (دره شو و سراب) موقعیت داشت. لذا راه این دو دره را که احتمال نفوذ دشمن از آن طرق می رفته، با چوب چنان مسدود کرده بودند که اشخاص به زحمت می‌توانستند از آن عبور کنند و گروهی از تفنگچی و تیرانداز به محافظت از آن راه‌ها گماشته بودند و شب و روز پهره می‌دادند. (کنبوه، ۱۹۶۷: ۳۷۷).
در همین زمان دسته‌هایی از لشکر نذرمحمدخان پادشاه بلخ سر رسیدند که متشکل از اوزبیکان و هزاره‌ها بوده اند. راجه جگت سنگه در برابر آنها نیز سه دسته عساکر خود را مامور مدافعه کرد بودند و تیراندازان اوزبیک و پیاده‌های هزاره که در کوه موقعیت داشتند در برابر لشکر شاه‌جهان به موفقیت دست نیافتند. راجه در پنجم رمضان‌المبارک سال (۱۰۵۵) می‌خواسته تا از طریق کوتل پارنده وارد پنجشیر شود. اما برف و سرما و برودت از یک سو و حملات دسته‌های جنگی مربوط به نذر محمدخان از سوی دیگر او را وادار کرده است که راه خود را تغییر دهد و پس از دو روز اطراق در پای قلعه‌یی، راه کوتل تُل را در پیش گرفته و روز چهارم توانسته است خود را به پنجشیر و از آنجا به پشاور برساند. اما این راجه دلاور در اثر سرماخوردگی در سرمای هندوکش، جان به جان آفرین داد. شاه‌جهان فرزند بزرگ او «راج روپ» را به جای او کوتوال قلعه چوبین اندراب مقرر کرد. و پنجصد سوار و هزار پیاده سپاهی را برای حفاظت از قلعه منظور فرمود و فرمان داد که تنخواه شان از حکومت کابل اجرا شود (کنبوه، همان: ۳۸۳)
از گزارش محمد صالح کنبوه برمی‌آید که سراب یک قریه نیست. بلکه بر همه قراء بالای اندراب، سراب گفته می‌شده. همچنان تذکرات دیگر در بابرنامه به این مسئله صراحت بیشتر می‌بخشد. بابر می‌نویسد که کوتلهای تُل و بازارک به سراب می‌انجامد و توضیح می‌دهد که چون این کوتل به سوی پنجشیر در دهکده پارنده می‌انجامد، از این رو مردم سراب آن را کتل پارنده می‌گویند (بابر، ۱۳۸۶: ۴۰) در جای دیگر وقتی‌که از بقایای لشکر خسروشاه صحبت می‌کند، ذکر سراب و اندراب به عنوان دو منطقه جدا از هم می‌آید. (بنگرید به بابرنامه، صفحه ۳۲). از این لحاظ در قدیم تا پل حصار اندراب نام داشته و بالای آن که به دو دره دیگر تقسیم می‌شود، هردو دره به نام سراب یاد می‌شده است. اما در تذکره همایون و اکبر سراب یکی از دهکده های اندراب است (بیات، ۱۹۴۱: ۱۰۵)
طبق اطلاع دکتر مدبر که زاده همان منطقه است در نزدیک پلحصار تپه خاکی‌یی است که در اثر حفریات خودسرانه اشخاص تهداب یک قلعه نمودار شده است که شاید تهداب همان حصار چوبین باشد. (مصاحبه با دکتر محمدنسیم مدبر وکیل مردم اندراب در آخرین دوره شورای ملی و از باشندگان ولسوالی پلحصار)
شاه‌جهان در لشکرکشی دیگر در سال ۱۰۵۶ هجری به شمال هندوکش حاکمان جدید در مناطق مختف گماشت و از جمله قاسم بیگ میر هزاره جات را حاکم اندراب مقرر کرد (همان: ۴۱۳)
در زمان زمامداری احمدخان ابدالی میخواستند خرقه مبارک پیغمبر را از بدخشان به قندهار انتقال دهند. شاه ولی‌خان بامیزایی مامور انتقال خرقه بود. وقتی‌که خرقه را به اندراب رسانیده بودند، مردم اندراب نمی‌گذاشتند که خرقه را از اندراب بیرون ببرند. بدین لحاظ خود احمدخان به اندراب آمد و پس از مذاکره با بزرگان اندراب، چهارباغی را در کابل برای اندرابی‌ها اهدا کرد. و یک گروه سه صد نفری از چابک‌سواران اندرابی خرقه را تا کابل همراهی کردند. چهارباغی که احمدخان برای اندرابی‌ها اهدا کرده بود، به نام گذر اندرابی مسمی شد و اولین اندرابی که در این محل رحل اقامت دایمی افگند احمدبیگ قصاب بود. (دهاتی، همان: ۸۲)
در عهد غزنویان مناطق خنجان و ولیان تا پایان دره، اندراب نامیده می‌شده است. از گزارشی‌که در حوادث سال ۴۳۰ هجری در تاریخ بیهقی آمده است این مسئله هویداست «...امیر از این نامه اندیشمند شد، جواب فرمود که اینک ما آمدیم و از راه پژغوزک می‌آییم. باید که خواجه به بغلان آید. و از آنجا به اندراب به منزل چوگانی به ما بپیوندد» (بیهقی، ۱۳۸۳: ۵۲۴) و همچنان از خاطرات بابرشاه که از راه سمنگان، دره زندان، کهمرد و رویی، به سوی اندراب برگشته و در مقام دوشی در زیر یک چنار بزرگ دربار تشکیل کرده، برمی‌آید که دوشی هم جزئی از اندراب حساب می‌شده است. (بابر، ۱۳۸۶: ۲۸- ۳۲). طبق تذکرات بابر در زمان او دو ولایت در شمال هندوکش وجود داشته که یکی اندراب بوده و دومی کندز. (بابر، همان: ۳۶).
طبق گزارش محمدنادرخان در نایب‌الحکومگی قطغن و بدخشان سه حاکم درجه اول وجود داشته که یکی از آنها اندراب بوده است و دو علاقه‌داری خوست و فرنگ و خنجان از مربوطات آن بوده است. نادرخان گفته است که: «موضع مذکور از برای استحکام دولتی بسیار محل خوب است. چنانکه اگر استنادجای و دارالسلطنۀ ثانی برای دولت افغانستان لازم باشد، از این بهتر جای دیگر نیست. به جهت کارزار آنقدر کارآمد است که اگر فوج قلیل در آنجا متمکن باشند، افواج کثیر را تاب پیشقدمی بدان طرف نخواهند گذاشت» (محمدنادرخان، ۱۳۰۲: ۴۴). و در ادامه می‌آورد که اندراب در میان قطغن و مزارشریف و پنجشیر واقع است و از هرطرف آذوقه و سامان و امداد نیز برای آن می‌تواند رسید (محمد نادرخان، همان: ۴۵). و در جای دیگر تذکر رفته که: «در کوهستانات قطغن مردم اندراب و ورسج با همت تراند و در موقع مهم و محاربات سابقه همواره مظفر و منصور و غالب بوده اند (همان: ۱۲۷).

قسمت سوم

بارتولد اندراب را در پای سلسله هندوکش شهری توصیف می‌کند که از اهمیت بزرگ تجارتی برخوردار است. همو از قول کوستنکو یک جغرافیانگار دیگر روس آورده است که کوتل خاواک مناسب‌ترین معبر هندوکش است که شمال را به حوزه هند وصل می‌کند. (بارتولد، ۱۳۰۸: ۶۹).
از تذکر ابوالفضل علامی (۱۸۷۲) که گفته است «...در این میان شمالی اندراب و بدخشان و هندوکوه در میانه، جنوبی فرمل و نغر... (ص۵۹۰) اندراب یکی از مهم‌ترین مناطق شمال هندوکش حساب می‌شده است. برخی اسناد حقوقی از جمله تعدادی از قباله‌ها تا عصر امیر عبدالرحمان خان نیز نشان می‌دهند که این منطقه به نام ولایت اندراب یاد می‌شده است. در زمان شیرعلی خان افغانستان به پنج واحد اداری تقسیم شد. کابل، ترکستان افغانی، قندهار ، فراه و هرات. که اندراب جزء ترکستان افغانی بود. عبدالرحمان خان تغییراتی در آن به وجود آورد و بدخشان را بدان علاوه کرد. و اما اندراب جزء ولایت کابل شد.
درسال ۱۳۰۰هجری (در عصر امیر امان الله خان) افغانستان به پنج ولایت و چهار حکومت اعلی تقسیم شد (عارض، ۱۳۷۹: ۵۰) که اندراب جزئی از ولایت قطغن و بدخشان بود. این ولایت غیر از حکومت کلان بدخشان سه حاکم درجه اول داشت. اندراب، غوری و رستاق. (محمدنادرخان، ۱۳۰۲: ۲۵) در عهد محمدنادرشاه این تقسیمات حفظ شد اما تغییراتی در درجه و اهمیت برخی از حکومت‌ها به وجود آمد. طبق گزارشی که در قاموس جغرافیایی أفغانستان منتشره ۱۳۳۵ آمده است، اندراب از یک حکومت درجه اول، به حکومت درجه چهار تقلیل یافت و جزء حکومت کلان پلخمری شد. (قاموس جغرافیایی افغانستان،۱۳۳۵،ج ۱: ۱۶۶). در زمان سلطنت محمدظاهرشاه در سال ۱۳۴۳ خورشیدی/۱۹۶۴ میلادی افغانستان به ۲۶ ولایت تقسیم شد که یکی از آن ولایات بغلان بود (سالنامه ۱۳۴۳ أفغانستان: ۹۶۲). مرکز ولایت هم به بغلان منتقل شد و اندراب یک ولسوالی درجه ۴ آن محسوب گردید.
هنگامی‌که عبدالرحمان خان از امیرشیرعلی خان شکست یافته بود، مدتی در اندراب در خانه میرزا غریب اندرابی می‌بود. سید عبدالرحیم مشهور به صوفی پشمی، میر مردم قلات و میر محمد اکبرخان از عبدالرحمن خان در برابر شیرعلی خان حمایت کردند. اما هنگامی که امارت عبدالرحمن خان استقرار یافت، او در سفری به شمال در دوشی مستقر شد و بزرگان اندراب را به حضور پذیرفت و همه را زنجیر زد و به غزنی فرستاد. نه تن از ریش سفیدان اندراب در زندان غزنی جان باختند. اما میرزا غریب به دربار او نرفت. شش ماه مقاومت کرد. عبدالرحمن از دو طرف نارین و خنجان لشکر فرستاد. این لشکر اندراب را تاراج کرد و اما میرزا غریب به بخارا گریخت. زمین‌های او به طرفداران عبدالرحمن داده شد و میرزا غریب در بخارا وفات کرد. (دهاتی، همان: ۸۴). اما تعدادی از اندرابی ها جانب امیر شیرعلی خان را داشتند. از جمله مرادعلی بزرگ مردم ساکه او را یاری کرد و با امیرشیرعلی خان تا پنجشیر رفت. امیر به نام او فرمان نیابت هزاره های اندراب را صادر کرد. فرزندان نایب مرادعلی با به قدرت رسیدن عبدالرحمن به کولاب گریختند و تا دوران امیر حبیب‌الله خان در آنجا ماندند.
در سال ۱۳۳۹ هجری به اساس درخواست میربچه خان کوهستانی لشکر یکهزار نفری به فرماندهی ملا عبدالغفور اندرابی از بدخشان و اندراب راهی شمالی شدند. این لشکر در مقام تتمدره، نزدیک قلعه علی‌خان زیر ضربات توپخانه انگلیس قرار گرفت و نه تن از اندرابی‌ها در این حادثه به شهادت رسیدند. اندرابی‌ها تا آخر در کنار مبارزان ملی بودند، در جنگ با انگلیس‌ها اشتراک کردند و برای تقویت بنیه مالی مبارزان مقداری از نقره از مردم جمع‌آوری و فرستادند. (دهاتی، همان: ۸۲)
در عصر امیر امان الله خان که اعلان استقلال کرد، لشکری در حدود ۱۳۰۰ نفر تحت فرماندهی میر محمد اعظم خان با مصارف شخصی خودشان عازم جبهه نبرد شدند. اینها در پیوار زیر رهبری شاه محمودخان جنگیدند و چهار شهید و هفت زخمی برجای گذاشتند. اما در موقع بازگشت اختلافی با فرمانده جنگ پیدا شد و میر محمد اعظم به فرمان شاه دوسال را در زندان خان‌آباد سپری کرد. (دهاتی، همان: ۸۸)
در عصر نادرخان، برادرش شاه محمودخان به شمال افغانستان فرستاده شد تا با هواداران حبیب‌الله کلکانی و جانبداران ابراهیم بیگ لقی تصفیه حساب کند. شاه محمود به اندراب آمد و اولین کسی را که مورد بازخواست قرار داد نایب محمد مومن ساکه بود او را به ظن همکاری با ابراهیم بیگ احضار کردند. مومن شخص زبان آوری بود. در برابر پرسش شاه محمود گفت که او بر سر راه خانه دارد و مسافرانی بسیار به مهمان خانه او فرود می‌آیند. شبی را سپری می‌کنند و می‌روند. برخی از ریش سفیدان اندراب سخن او را تایید کردند و بدین ترتیب مومن خان از کشتن نجات یافت.
در سال ۱۳۰۷ امیر امان الله به اندراب سفر کرد. در همین سال جاده موتر رو خنجان اندرا ب به همت خود مردم و با وسایل ابتدایی بیل و کلنگ احداث شد و امان الله خان با موتر خود از این طریق وارد اندراب گردید. خوب است خاطره سفر شاه را به اندراب اینجا بیاوریم. در این سال مردم جنوبی به تحریک ملاها علیه حکومت امان الله شورش کرده بودند. دلیل مهم شورش رفع حجاب بود که توسط ملکه ثریا انجام شد. تصویرهایی از ملکه ثریا در پشاور ساخته شده و در مساجد جنوبی توزیع گردیده بود. شاید امیر امان الله برای جلب همکاری مردم اندراب به این ولا آمده بود. در این سفر ملکه ثریا هم شاه را همراهی می‌کرد. آنها شب را در دهکده زیبای کشن‌آباد سپری کردند. دهکده به حدی زیبا بود که شاه آن را «گلشن‌آباد» نام نهاد. فردای آن روز در کنار رود آرزو مجلس بزرگی برپاشد. ما نمی‌دانیم در این مجلس چه گفته شد اما در بخشی از این همایش خلیفه غلام حسین از مردم قاسان همراه با صدای گیرای غیچک آواز می‌خواند. او با توجه به مشکلاتی که مردم جنوبی برای حکومت ایجاد کرده بودند و تایید کارکردهای شاه خواند که:
هرکه زن خوب داره مسلمان هم هموس
شَو دَم بغلش گیره ایماندارم هموس
امان‌الله به وجد آمده بود. دست در گردن ملکه انداخت و گفت خلیفه یک بار دیگر هم همین بیت را بخوان و خلیفه غلام حسین بار دیگر این بیت را تکرار کرد. همین یک بیت نشاندهنده حمایت مردم اندراب از حکومت امان‌الله بود. اما قابل یادآوریست که در این سفر شاه امان‌الله نماز جمعه به امامت یک ملای اندرابی به نام مولوی عبدالجلیل برگزارشد وامان الله خان او را به خاطری که چرا در حضور پادشاه اسلام او امامت نمازجمعه را به عهده گرفته و چرا به نام او خطبه را نخوانده او را به یک قفس چوبی زندانی کرد و بعد در اثر وساطت بزرگان اندراب رهایش کرده است. (از خاطرات عمویم ملا عبدالستار در باره سفر امان الله خان به اندراب که جنرال حیدرخان نیز آن را تایید کردند.)

قسمت چهارم

وجه تسمیه اندراب و برخی از قراء آن
این بخش را به خاطری در فیسبوک نشر میکنم که در معرض آراء همه کاربران فیسبوک و مخصوصا وطنداران اندرابی من قرار گیرد. شاید دوستان من چیزهای بیشتر و بهتر میدانند و آن را شریک خواهند کرد.
اندراب ANDARAB

اندراب به معنی پایان آب است. برخی از دانشمندان تاریخ و نویسندگان معاصر آن را به اشتباه «میان آب» تعبیر کرده اند. این مفکوره از تذکر ابن حوقل در صورة الارض منشآ میگیرد که گفته است در اندراب دو رود به نام اندراب و کاسان جریان دارد. اما موجودیت سراب در بالای دره اندراب دلیل موجه اندراب به معنی «پایان آب» است. باشندگان اندراب نیک میدانند که اندراب در بین رودهای اندراب و قاسان نیست. در میان دو رود اندراب و قاسان تنها دهکده سنگبران موقعیت دارد و بس. اندراب در حقیقت یک دره در میان کوهها واقع شده و زمینهای هموار برای زراعت کمتر دارد و باغهای بیشتر در دوسوی رودخانه ها.
دوشی DOOSHI

شی و شو به معنی آب است و در نام‌جای های بسیار ترکیب شده است. «خواجه کانشیر» که در اصل خواجه کانشی خواهد بود، کوهی که کان و ذخیره آب دانسته می‌شده، چشمه شیر (چشمه شی) در پلخمری، شیبر (منطقه بالای آب) و دوشی هم به معنی دوآب است که روداندراب و سرخاب در این منطقه باهم می آمیزند.
لرخاب LARKHAB

اصلا لخراب است و این کلمه در متون تاریخی قدیم ذکر است. مقدسی لخراب را یکی از سه شهر مهم بامیان دانسته است (مقدسی، ۱۳۸۵: ۳۳۰). ویرانه های این حصار تاریخی باید در دره لرخاب جستجو شود.
ولیان WALYAN

ولیانکوه، کوهی در نزدیک تبریز است و کمال خجندی در آنجا خانقاهی داشت (طغیان، ۱۳۹۰: ۸۷). مسلما آبادی ای در پای این کوه به همان نام وجود داشت که خانقاه در گوشه ای از آن آبادی فعالیت داشت. دهخدا آورده است: گویند از کثرت توقف اولیا و فقرا به این نام معروف شده است (آنندراج). پس ولیان اندراب هم همین معنی (ولی+ان) را خواهد داشت.
این منطقه با قلعه مستحکمی که در اینجا وجود داشته معروف است. از این قلعه و مقاومت بینظیر ان در حمله چنگیزخان در تواریخ ذکری هست.
خنجان KHENJAN

خنجان معرب خینگان خواهد بود. خینگ نام و نوعی از اسپ است. یعنی دارندگان اسپهای خنگ. شهری در آسیای شمالی به نام خینگان وجود داشت. (گروسه، 1367: ۳۱۵)
کاوه KAWA

این کلمه یادآور نام نامی کاوه آهنگر خواهد بود.
باجگاه BAJGAH

جایی که از مردم باج و خراج می‌گرفتند. شاید اینجا معبری بوده که از جانب حاکمان وقت باج جمع آوری می‌کرده اند.
خوشدرهKHUSHDARA

اصلا خشک دره است. ظاهر این دره هم خشک و بی آب است. اما در قدیم در بالادست این دره جنگلی انبوه با درختان بزرگ سرو و ارچه قسمت بزرگی از کوههای غرب اندراب را پوشیده بود که به نام جنگل خشدره معروف بود. اما در طول زمان و در دوران زندگی ما بزرگ‌ترین درختان این جنگی از بهر ذغال در کوره های آهنگری و مواد سوخت در زمستان مصرف شد و حالا از این جنگل چیزی باقی نیست.
غزمرق GAZMARQ

این کلمه از دو بخش «غز» و «مرق» تشکیل شده است. غز معرب گز خواهد بود. و گز درختی است که در دوسوی رودخانه اندراب به فراوانی می‌روید. مرق هم همان مرغ (سبزه) است، به معنی سبزه. پس غزمرق به معنی منطقه سبز و گزستان را گویند.
شاه کشSHAHKUSH

شاید در این محل روزگاری جنگی واقع شده و شاهی کشته شده است که در اثر آن خاطره آن حادثه هولناک نام این منطقه شاه‌کش شده باشد.
سرباغان SARBAGHAN

سرباغان ظاهرات باغهای بالا معنی میدهد. در زبان فارسی قدیم پسوند جمع «ها» چندان معمول نبوده است و همیشه نامها را با پسوند جمع «ان» جمع می بسته اند. مانند خنچان، سمندان، سرفاغان... کی میداند و چه میدانیم، شاید چهارباغ علیقلی اندرابی در همین قریه وجود داشته است.
یوچ YOUCH

در زبان اوستایی یوچ به معنی یوغ است و به معنی پیوند دهنده (فرهنگ واژه های اوستا، ج۳، ص۱۱۸۴). یوغ هم دوگاو را به هم وصل میکند. قریه ای میان دو قریه دیگر که آن دو قریه را به هم وصل میکند.
فجFEJ

به معنی راه گشاده میان دو کوه را گویند (منتهی الارب)
داودیDAWOODI

داودی یادآور حکومت ابوداودیان در اندراب است. شاید. ابوداودیان در این منطقه مرکز گرفته بودند.
کشنابادKUSHNABAD

کشناباد اصلا نام قلعه قدیم به نام «کوشان آباد» و از یادگارهای سلسله کوشانی است. آثار این قلعه تاریخی تاهنوز در شمال‌غرب قریه کشناباد و در ساحل رود اندراب هنوز باقیست.
آرزو AREZU

این نام با نام کوهی در اوستا (ارزور= Arzur) شباهت دارد. در اوستا می‌خوانیم: «ناگهان اهریمن بدسگال فریاد برآورد و دیوان را فراخواند و گفت بیایید تا همگان به بلندی کوه ارزور شویم و آنجا از دیوان و روان پلیدان دیدن کنیم. پس فریاد برآوردند که اینک زرتشت زاده شده است، او براندازنده ماست. چون با سلاح اهورایی مجهز است، و با زاده شدن زرتشت، دیوان همه به اعماق تاریک زمین پراگنده می شوند». (یشت هفدهم 2/ 20).
خج KHUJ

در لغتنامه دهخدا معانی بسیار برای این کلمه آورده اند. شکافتن، شق کرده، منحرف شدن از راه راست و کج شدن از جمع معانی ان است. چون دره خج از دره اصلی آرزو به سوی شمال کج شده است، شاید مراد همین معنی باشد.
ارزنگان ARZENGAN

به همین نام شهری د ر بلاد ارمنیه است و اکنون در خاک ترکیه موقعیت دارد (دهخدا). اگر این کلمه مرکب از ارزن + گان باشد، به معنی کشتزار ارزن خواهد بود. اگر اصل کلمه از مشتقات «ارز» باشد به معنی جای مردم ارزشمند و شایسته خواهد بود و اگر مراد از ارزان باشد جایگاه مردمان فقیر خواهد بود.
صیادSAYAD

صیاد به معنی شکارچی است. آیا در اینجا شکارچیانی زندگی می‌کرده اند؟ در غرب این دهکده مکانیست کوهستانی به نام جوچی (Jawchi)که جای بودو باش مردمان اولیه پنداشته شده است. شاید انسان‌هایی در تاریخ یا ماقبل تاریخ که پیشه شکار داشته اند، در این منطقه زندگی می کرده اند.
سنگبران SANGBURAN

با توجه به نام نوبهار (ناواویهاره) یعنی معبد نو بودایی در جوار سنگبران و استوپه ای مشرف بر این قریه در ساحل چپ رود اندراب میتوان گفت که کلمه سنگبران تغییر یافته سنگهارمه است. سنگهارمه به مکانی اطلاق می‌شد که در آن معبد بودایی وجود داشت و شامل باغ و زمین و خانه بوداییان میشد (https://en.wikipedia.org/wiki/Sangharama).
ده‌صلاحDEHSALAH

ده‌صلاح منسوب به صلاح یا صالح نامی است که من نمی شناسم و از کسی هم نشنیده ام چه کاره بوده و در کدام عصر زندگی می‌کرده. اما از شرح سفر شهزاده مرادبخش فرزند شاه‌جهان به سوی بلخ برمی آید که نام این قریه در آن دوران «ده میرزایان» بوده است. در تاریخ شاهجهان نامه میخوانیم: «چون شاهزاده هفتم جمادی الاول با افواج قاهره از کتل طول گذشته روز دیگر جلگای سرای معسکر گردانید و یک روز در یافتن خسرو در آنجا مقام نموده و هم از آنجا کوچ نموده سه روز از قریه تاجکان و ده میرزایان و ده خواجه اولیا گذشته به نارین رسید...» (کنبوه، ۱۹۶۷: ۳۸۹). نیمه راه قریه تاجکان در ولسوالی پلحصار و قریه خواجه اولیا در ولسوالی جلگه تنها همین قریه دهصلاح بوده میتواند.
دیزک DAYZAK

دیزک متشکل از دیز و کاف تصغیر است. دیز صورت دیگر از دز یا دژ به معنی قلعه است. چنانکه در نام گردیز دیده می شود که به معنی «قلعه کوهی» است. اما این کلمه ترکیبی به نام خاص تبدیل شده است. در سمرقند جایی به نام دیزک بوده که بزرگانی از آنجا برخاسته اند. این قریه از قراء بزرگ اندراب و در دهانه دره قاسان موقعیت دارد.
قاسان QASAN

نام قاسان در جغرافیای قدیم از جمله در صورة الارض به گونه کاسان آمده است (ابن حوقل، 1345: 182). آمده و از این جهت دارای سوابق طولانی است. کلمه قاسان باید متشکل از (قاس یا کاس+ پسوند ان) باشد. کاث شهری بوده در نزدیک سمرقند و در اثر آبخیزی های جیحون ویران شده است. از بعضی فرهنگیان قاسان شنیده ام که گویا مردم این قریه اصلا از ده بید سمرقند اینجا آمده اند. تبدیل حرف کاف به قاف در زبان فارسی ممکن است، چون کندز = قندز؛ کندهار= قندهار....
کاردگرKARDGAR

در کاردگر شاید کارد می ساخته اند. اسمای تیرگران، آهنگران، آهنگر و کاردگر در اندراب وجود کار با آهن و ذوب فلزات و ریخت سکه را تایید میکند.
غوری سنگ GOORISANG

غوری سنگ از قراء بالای دره قاسان است و سنگ کوهی معنی می‌دهد. قرار اظهار برخی از سالمندان این دره در غوری سنگ کان مس وجود داشته که در قدیم استخراج می شده است.
شاشانSHASHAN

شاشان منسوب به شاش (چاچ) است. یعنی چاچیان. مردمانی که از شاش (چاچ) امده اند. این نام هم قدیمی است و در افسانه و تاریخ از ان ذکر رفته است. چاچ که امروزه به نام تاشکند یاد میشود، در قدیم شهری بوده که در آن کمانهای خوب می ساخته اند و در شاهنامه بارها از این کمانها ذکر شده است.
تل میرغازی TAL-E- MIRGHAZI

تل به معنی تپه است و میر غازی بیگ از بزرگان اندراب در این تل خانه داشت. نیای بزرگ من نایب مرادعلی قسمتی از زمین‌های خود را از این میر غازی بیگ خریده بود که قباله های آن در نزد من نگهداری می شود.
قاجغریQAJGHARI

شاید کاشغری باشد. کسی منسوب به کاشغر. کاشغر شهری در ماوراءالنهر بود.
کوتل مرغKOOTAL-E- MURGH

اصلا کوتل مرغ (kotal-e- margh) است. مرغ به معنی سبزه زار است.
شخ سرایSHAKHSARAAY

شخ سرای به معنی سرایی که در یک شخ موقعیت داشته است. شخ به کوهی گفته می‌شود که نشیب تند داشته باشد. قلعه ای که در یک بلندی وجود داشته است.
ساکهSAKA

ساکه نام قوم است. ساکه ها در محلی به نام چشمه پروند زندگی دارند. این نام شاهد صادق زندگی و تمدن سکاها در این سرزمین ها بوده می‌تواند.
نوبهارNAWBAHAR

نوبهار تغییر یافته ناواویهارا است. ویهاره به معنی معبد است. یعنی معبد نو. بزرگ‌ترین معبد از این گونه در بلخ وجود داشته که به نام نوبهار بلخ معروف بود و ویرانه‌های آن تاکنون به نام مسجد نه گنبد وجود د ارد.
دهکDEHAK

مرکب از (ده= کاف تصغیر) است. یعنی ده کوچک. در جغرافیای غزنه دوران سلسله غزنویان مکانی به همین نام وجود داشته که ذکر آن در شعر مسعود سعد سلمان رفته است:
هفت سالم بسود سو و دهک
پس از آنم سه سال قلعه نای
پلحصار PUL-W- HESAR

پلی روی رود اندراب در میان سراب و اندراب که در جوار آن حصاری در عهد بابریان هند ساخته شده بود و ذکر آن در بالا رفته است.
آهنگران AHANGARAN

قریه ای در ولسوالی پلحصار که در باشندگان آن در قدیم پیشه آهنگری داشته اند.
تیرگران TIRGARAN

تیرگران هم قریه ای در ولسوالی پلحصار است که در قدیم تیر می ساخته اند.
سراب SARAAB

به معنی بالای آب است. در برابر اندر اب که به معنی پایان آب است.
سمندانSUMUNDAN

این کلمه نیز ترکیب (سمند+ پسوند ان) خواهد بود. یعنی دارندگان اسپهای سمند.
دره شوDARA-E- SHU

شو و شی به معنی آب است. در شاهنامه چشمه ای به نام «سو» وجود دارد. دره شو معادل آبدره خواهد بود.

منابع

-ابن بطوطه(۱۳۷۶) سفرنامه ابن بطوطه، ترجمه محمد علی موحد، تهران: نشر آگه.

-ابن حوقل، ابوالقاسم محمد (۱۳۶۶). صورةالارض، ترجمه جعفر شعار، تهران: انتشارات بنیاد فرهنگ ایران.

  • اصطخری، ابواسحق ابراهیم (۱۳۶۸). مسالک و ممالک، به اهتمام ایرج افشار، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی.
    -دوستخواه، جلیل (1382). اوستا، گزارش و پژوهش جلیل دوسخواه، تهران: مروارید.
    اظهر دهلوی، عبدالودود (۱۳۵۰). راماین، تهران: انتشارات بنیاد فرهنگ ایران.
    -بابرشاه، ظهیرالدین محمد (۱۳۸۶). بابرنامه، ترجمه و تعلیق شفیقه یارقین، کابل: نشرات اکادیمی علوم أفغانستان.
    -بارتولد، ویلهلم (۱۳۰۸). تذکره جغرافیای تاریخی ایران، ترجمه‌ی حمزه سردادور، تهران: چاپخانه اتحادیه تهران.
    -بیات، بایزید (۱۳۸۲). تذکره همایون و اکبر، تصحیح محمد هدایت حسین، تهران: اساطیر.
  • بیهقی، خواجه ابوالفضل (۱۳۸۳). تاریخ بیهقی، تصحیح علی اکبر فیاض، به اهتمام محمد جعفر یاحقی، مشهد: دانشگاه فردوسی.
  • جیهانی، ابوالقاسم احمد (۱۳۶۸). اشکال العالم، ترجمه عبدالسلام کاتب، تصحیح فیروز منصوری، مشهد: استان قدس رضوی.
  • حبیبی، عبدالحی (۱۳۶۷). تاریخ أفغانستان بعد از اسلام، تهران: دنیای کتاب.
  • دانش، حمیدالله (۱۳۸۳). سالنامه أفغانستان، دور دوم، شماره دوم، کابل: ریاست عمومی نشرات وزارت اطلاعات و فرهنگ.
  • دهاتی، نورمحمد (۱۳۹۲). اندراب در اداوار تاریخ، پلخمری: ناشر نامعلوم.
  • دهخدا، علی اکبر (۱۳۹۹). لغتنامه، تهران: انتشارات و موسسه دهخدا.
  • شامی، نظام‌الدین (۱۳۶۳). ظفرنامه (تاریخ فتوحات امیر تیمور گورکانی)، به¬کوشش پناهی سمنانی، روی تهران: سازمان نشر کتاب انتشارات بامداد.
  • آیتی، عبدالمحمد (۱۳۴۶) تحریر تاریخ وصاف، تهران: انتشارات بنیاد فرهنگ ایران.
  • صدقی، محمد عثمان (۱۳۸۵). جغرافیای مختصرتاریخی شهرهای آریانا، به کوشش محمد یعقوب واحدی، کابل : انتشارات امیری.
  • عارض، غلام جیلانی (۱۳۷۹). جغرافیای ولایات افغانستان، پشاور: کتابخانه های سیار اریک.
  • علامی، ابوالفضل (۱۸۷۲). آیین اکبری، جلد دوم، تصحیح هـ . بلخمن، کلکته: پبلشت میشن پریس.
  • علی یزدی، شرف‌الدین (1373). ظفرنامه، (جلد۱- ۲). به¬کوشش سید سعید محمد صادق، تصحیح عبدالحسین نوایی،تهران: مرکز اسناد مجلس.
  • فضل¬الله، رشیدالدین (۱۳۷۳). جامع¬التواریخ، مصحح محمد روشن و مصطفی موسوی،ج1، تهران: نشرالبرز.
  • قاموس جغرافیایی افغانستان. (۱۳۳۵). جلد ۱. کابل: انجمن دائرة المعارف آریانا؛
  • کنبوه، محمدصالح (۱۹۶۷). شاهجهان نامه ج2 ، ترتیب وتحشیه دکتر غلام یزدانی، تصحیح وحید قریشی، لاهور: مجلس ترقی ادب..
  • کهزاد، احمدعلی (۱۳۲۵). تاریخ افغانستان، جلد اول، کابل: انتشارات نامعلوم.
  • مارکوارت، یوزف (۱۳۸۳). ایرانشهر در جغرافیای بطلیموس، ترجمه مریم میراحمدی، تهران: انتشارات طهوری.
  • مبارک، شیخ ابوالفضل (۱۳۷۲). اکبرنامه، به کوشش غلامرضا طباطبایی مجد، تهران: انتشارات موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی.
  • محمدکریم- مترجم (۱۳۴۰). یادداشتهای هیوان تسانگ، ترجمه محمد کر یم، آریانا، سال نوزدهم، شماره ۳، ص ۴۷- ۵۲.
  • محمد نادرخان (1302). رهنمای قطغن و بدخشان، به کوشش برهان الدین کشککی، کابل: مطبعه سنگی وزارت حربیه.
  • مفتاح، الهامه (1376). جغرافیای تاریخی بلخ و جیحون و مضافات بلخ، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.
  • مقدسی، ابوعبدالله محمد بن احمد (۱۳۸۵). احسن التقاسیم فی معرفة الاقالیم، ترجمه علینقی منزوی، تهران: کومش.
  • میرخواند، محمد بن خاوند شاه بلخی (۱۳۷۵). روضة الصفا، تهذیب و تلخیص دکتر عباس زریاب، چاپ اول، تهران: انتشارات علمی.
  • نظامی، مژگان، اندراب، در دایرۀ المعارف بزرگ اسلامی، ج10، شماره مقاله4038، برگرفته از گوگل به تاریخ جمعه 24 اردیبهشت 1400 مطابق 14 می 2021
  • نویسنده نامعلوم (1342) حدودالعالم، با مقدمۀ بارتولد و حواشی و تعلیقات مینورسکی، ترجمه، حواشی و تعلیقات میرحسین¬شاه، کابل:نشرات پوهنحی ادبیات.
  • یاقوت حموی، یاقوت بن عبدالله (۱۳۸۳). برگزیده مشترک، ترجمه محمدپروین گنابادی، تهران: امیرکبیر.
    (ختم)

استاد دانشگاه و شاهنامه شناس

آنلاین :
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره

مجموعه شعر بی نظیر از 125 شاعر شناخته شده ی بین المللی برای مردم هزاره

این کتاب را بخرید

پیام، نظر، تفسیر یا نقد؟

تعديل از پيش

اين سخنگاه از پيش تعديل مي‌شود: نظر شما پيش از تأييد مديران سايت ظاهر نخواهد شد.

كى هستيد؟
وصل
پيام شما

براى درست كردن پاراگراف، كافيست كه خط خالى ايجاد كنيد.

Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

تازه ترین ها

اعتراض

ملیت ها | هزاره | تاجیک | اوزبیک | تورکمن | هندو و سیک | قرقیز | نورستانی | بلوچ | پشتون/افغان | عرب/سادات

جستجو در کابل پرس