جبهه ملي، التهاب دروني و پريشاني سياسي
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
مردم افغانستان در حال حاضر درچهار راه تقاطع استبداد و ضد استبداد، انحصار و مشاركت، سنت و مدرنيته ايستاده است و تداوم بي اعتمادي ملي و خلاي رهبري سياسي، قدرت انتخاب و صلاحيت انقلاب را از آنها ربوده است.
متأسفانه با وجود سرازير شدن كمك هاي سرشار مالي و سرمايه گزاري هاي دوامدار عمراني، دست افريت فقر و بلاي ناامني و ويراني مردم ما را تهديد ميكند.
گويي فقر، ناامني و جهل مثلثي است كه سرنوشت ما را تعيين ميكنند و سرشت ما را ميسازد. گريز از شرايط موجود و پناه بردن زير چتر وضع مطلوب به بن بست رسيده و ناممكن شده است؛ زيرا نميشود در قالب هاي فکري کهنه و تاريخ زده دولتمردان و رهبران سياسي، رفتارهاي علمي و مدرن را ريخت و جامعه را از جزيره بدبختي به آنسوي ساحل خوشبختي ها كشاند.
تاجايي که ما حافظه تاريخي خود را ورق ميزنيم، کمتر چيزي که ممد تغيير و تفسير مثبت باشد، بدست مي آيد. چون اينجا رسم بر اين بوده که ارزشها تغيير کنند تا روشها، چهره هاي افراد جديد کرده شوند تا زاويه هاي ديد و محيط تغذيه آنها. روي اين اصل ؛ استبداد قومي که رذالت پرور و انسداد فكري كه انديشه سوز است، وضعيت در هم رواني مردم و حالت بيغم دروني رهبران را زمين مناسبي براي گسترش و ثمر دهي خود يافته و حربه يي شده براي پر کردن ضعف مديريت و بهانه يي گرديده براي استمرار قدرت و خشونت.
سياست بهانه يا حرفه؟
كثرت گرايي سياسي يكي از مولفه هاي اساسي نظام مردم سالار و نشانه هاي ملت بيدار و آگاه به سرنوشت خود ميباشد. افغانستان بعد از سالها تجربه انحصار قومي و خانواده گي قدرت؛ سرانجام دروازه هايش را بروي مشاركت ملي باز كرد و دارد ميوه آنرا به دهن و خاطره آنرا در ذهن خود بگذارد. سياست در کشور ما به نهال بيدي ميماند که هم زود صاحب سايه و ريشه ميگردد و هم اميد ثمر از آن نميباشد.
در اينجا سياست و مرز هاي خونين و ننگين دارد. انديشه اکثر سياستمداران معطوف به بدست آوردن قدرت سياسي و گرفتن حکومت براي تصفيه هاي قومي و يا استفاده از زمينه هاي اقتصادي است نه وسيله يي براي خدمت، همتي براي حمايت مردم و فرصتي براي وحدت.
همين جدايي و ناآشنايي سياست با اصول اخلاقي كه ميتواند پشتوانه مطمئن آن باشد، سياست را به مرض روزمره گي دچار كرده و آنرا به سرحد هرزه گي رسانيده است.
در ادبيات کلاسيک سياسي ما، قرائت مستبدانه و انحصار گرايانه از قدرت وجود دارد در حاليکه ادبيات مدرن ما، به علاوه حفظ شاخص هاي کلاسيک، قدرت را فرصت بالا شدن بر نردبان بيروني براي غلبه بر حريفان دروني ميدانند. به همين جهت است که لبه تيز آن بر گلوي مردم و دسته آن بر دست دشمنان مردم بوده است.
انقلاب هاي بي تئوري و اصلاحات بي ايديالوژي بعضي احزاب قوم محور و قدرت مدار براي مردم و کشور ما فاجعه بار، فرصت سوز و دشمن ساز بوده است. زيرا قبل از اينکه اين جريانها سازمانهاي سياسي بوده باشند؛ دوکان هاي کار و بار اقتصادي ميباشند که سوداي جز معامله احساسات پاک و فروش امانات مردم نيک طينت ما را نداشته اند.
نهادينه بودن فرهنگ قوم مدار و قانون گريز در تفکر حاکم رهبران؛ متاسفانه روند انحطاط نخبگان سياسي و به قدرت رسيدن دلالان ملي را تسريع و به يک امر معمولي و يک جبر زماني تبديل کرد و سرانجام دستاورد هاي مشترک مردم به اندازه توته هاي قابل هضم براي دشمنان و بدخواهان کشور تقسيم و آرمانهاي ملي سر انجام در بستر هاي قومي و خانواده گي ترسب کرد.
حذف شدن مردم از ذهن رهبران سياسي ، ويروس مسووليت گريزي و عدم احترام به اراده مردم را همواره در برابر واکسين محاسبه و قانون مداري قوي تر و عمر درازتر كرده است.
احزاب سياسي در گرداب انحرافي
ميگويند كه مودل هاي زخمي در دوران نقاهت انتظار فرصتهاي تاريخي و باد آورده هستند زيرا ميدانند که خاصيت شعارهاي شان کم تاثير شده و بعضي رهبران آنها در زير تيزاب زمان شاريده اند. كساني زيادي با هويت هاي كاذب؛ به ميدان مي آيند تا خلاي رهبران سياسي را پر كنند و از نشاني مردم، دستان نامرئي بيروني و گلوي هوا خواهان دروني را فشار دهند تا اگر شانس ياري كند؛ چيزي از جنس كمك و حمايت را نصيب خود و خانوده مربوط سازند.
تحولات بعد از يازدهم سپتامبر و اضمحلال رژيم انحصارگر طالبان، گرچه دروازه کودتا هاي نظامي را بست اما پنجره هاي سازش هاي سياسي را براي اهداف دست نيافته بعضي رهبران باز نگهداشت، تقويت و يا تشکيل احزاب سياسي با شعار هاي وارداتي در اولويت کاري قرار گرفت. نقاب هاي جديدي در بازار پررنگ سياسي با قيمت 500 امضاي جعلي نه همدلي طرفداران حزبي عرضه شد، حزب سازي، مشغله ذهني علاقه مندان و ميراث خواران افغانستان گرديد و فرايندي شد پرشتاب و بي حساب.
در چنين اوضاع و احوالي که پاي غول زخم خورده و حق به جانب قدرت و ثروت را در کشور ما کشانيده بود؛ ايجاد ائتلاف هاي زود گذر و کم عمر در گفتمان سياسي کشور رايج شد تا انتخابي باشد براي زنده ماندن از گزند خشونت اين غول و تلاشي باشد براي بهره جستن از زعامت با پول.
جبهه ملي يکي از اين تجربيات کهنه در چوکات جديد ميباشد. اين جبهه که در محافل سياسي داخلي و خارجي شناسنامه اپوزيسون دولت را کسب کرده است و طي دوسال با وجود حضور کمرنگ و کم وزن در تعاملات ملي و معادلات سياسي کشور که نتيجه زايمان واکنشي و رويکرد هاي احساساتي حلقه رهبري آن بود، ويزاي ورودي را در جمع خانواده سياسي نصيب شد و اينک در تلاطم هاي جديد مبارزاتي، فراز و فرود هاي زيادي را به تجربه گرفته و در آزمون هاي ملي، انکسار هاي زيادي را داشته است.
اين جبهه قبل از آنکه بر اساس ضرورت هاي ملي و اولويت هاي ريشه يي در متن سياسي کشور باشد، برخاسته از تمايلات افراد ذينفع از وضعيت ناهنجار کشور است و به همين دليل بود که جبهه گرچه وسعت جغرافياي آن افزايش يافت مگر ظرفيت بازدهي آن کمتر باقي ماند. يعني گرچه وسعت افقي داشته اما رشد و تکامل عمودي را نصيب نشده است . اين به اين مفهوم است که قدرت هضم و عزم جبهه در باز کردن راه افراد به طرف حلقه رهبري پائين بوده و بعضي افراد حضور جبري و نفوذ مصلحتي در حلقه رهبري دارند.
ترکيب و تصنيف جبهه
جبهه هم از نظر ايديالوژيک و هم از نظر استراتيژيک چند سرشته و چند پينه است. گرچه اين امر يك امتياز استثنايي در تاريخ سياسي كشور بوده اما تحديد كننده قدرت مانور آن نيز مي باشد. جبهه متحد قبلي زماني که عضويت بعضي اعضاي جهادي خود را جلب نكرد در جستجوي همپيمانان نو از صف دشمنان کهنه شد و با نام و نشان جبهه ملي روي صحنه تياتر خونين کشور ظاهر شد.
عوامل گوناگون و فشارهاي مختلف به اين اتحاد و ائتلاف جان داده است، از جمله اينكه اكثريت اعضاي جبهه متهم به نقض حقوق بشر و جنايات جنگي مي باشند، اتهامي كه همواره از سوي متهمان شديداً رد گرديده است يعني درد مشترك و تهديد واحد آنها را در بستر مشتركي قرار داده است تا اين تهديدها است، ديگ جوشان جبهه سرپوش خواهد داشت و هيچ بوي اختلاف از آن به مشام حريفان نخواهد رسيد.
از نظر ترکيب ايديالوژيک؛ جبهه معجوني از جريانهاي فکري با گذشته هاي چپ افراطي و راست انحرافي ميباشد. گرچه اين ترکيب با توجه به تجربه تلخ خشونت بين اين دو جريان، ميتواند نويد بخش راه يابي روش هاي کثرتگرايانه براي گريز از تکرار اشتباهات گذشته آنها بوده و به الگوي مناسب براي همسويي ها و همكاري هاي تمام گروه هاي درگير و مخالف تبديل شود اما در برخورد با واقعيت هاي جامعه افغاني، اين ائتلاف ميخانيک و اتحاد جبري باعث شد تا جبهه مخاطبان عام و خام خود را بساده گي گول بزند و همدردي آنها را با خود داشته باشد اما طرفداران خاص خود را شوک داده و ميزان فرار آنها را نسبت به قرار شان افزايش دهد. اكثريت احزاب مربوطه اين ترکيب، گرچه در درون مستبد، بي انظباط و متشدد بوده اند اما در بيرون دموکراسي، نظم و اخلاق را ميخواهند و تبليغ ميکنند.
از نظر ترکيب استراتيژيک، جبهه با دو جريان انقلابي و انعطافي در بستر ناهموار اتحاد شکننده در حرکت است. نماينده جريان اول، نسل دوم و ميراث داران قدرت هاي سنتي ميباشد که از سهم خانواده خويش در دولت فعلي ناراض ميباشند. نماد جريان دوم رهبران کارکشته و سياست باخته ميباشند که تا هنوز فکر ميکنند حمايت مردمي را در عقب هرگونه انديشه و پروژه يي سياسي خويش دارند.
اولي ها ( نسل جوان) علاقه مند به چالش گرفتن قدرت و صلاحيت رئيس جمهور کرزي با بلند كردن مساله عدم ترسيم واضح و بكار گيري شفاف استراتژي ملي و اقتدار مشارکتي بوده و براي به کرسي نشاندن مقاصد شان، دولت ها و حمايت هاي بيروني را نيز باخود دارند و هيچگاه نميخواهند تمام وزنه خود را در گروه قمار بازي هاي رهبران قرار داده و به بهانه نداشتن معرفت اجتماعي و تجربه سياسي؛ زير بار وسوسه آرماني جريان دوم قرار گيرند؛ زيرا بي تجربه گي ها، نا آشنايي ها و افت و خيز هاي آقاي کرزي طي اين مدت حكمروايي دليل محکم آنها براي ادامه مبارزه و چانه زني ميباشد.
جبهه در بستر انديشه هاي جمعيت اسلامي
هسته مرکزي اين جبهه را جمعيت اسلامي افغانستان برهبري پروفيسور برهان الدين رباني رئيس جمهور پيشين کشور تشکيل داده است که رياست جبهه نيز در اختيار ايشان ميباشد. جمعيت اسلامي نظر به تعريفش متكي به روابط مردمي است تا انظباط حزبي، به همين دليل رفت و آمد اعضاي جمعيت داوطلبانه و دو طرفه است و هيچ محدوده و ضابطة براي تعميل نظم و تحميل سلسله مراتب حزبي وجود ندارد.
گرچه اين سرشت مشترك در همه جريانهاي سياسي- جهادي با درجه هاي مختلف ميباشد اما فضاي باز سياسي جمعيت و بي تفاوتي مديران آن در عقب نظارت و كنترول حزبي ؛ اتوريته کاريزمايي و اقتدار مذهبي رهبري را به تحليل برده و جمعيت را تا سرحد يک گروه ناهماهنگ و يك اجتماع بي آهنگ کشانيده است.
چون خاستگاه و پايگاه قدرت اين جريانها بيشتر دهات و مناطق غير شهري است، بناً بروفق فرهنگ حاکم، همه امور با تساهل و بر اساس شناختها و مصلحتها حل و فصل مي گردد تا برنامه ها و كفايت هاي حزبي. همين امر حتي باعث شده بود كه در دولت اسلامي تحت قيموميت و رهبري جمعيت اسلامي، مقررات دولتي تا اندازة زياد جايش را به تعلقات انفرادي بسپارد و راه حل هاي کشوري بومي و دهاتي گرديدند تا اداري و دولتي.
حركت هاي غريزي بعضي اعضاي به اصطلاح سابقه دار و نهضتي جمعيت، همواره مانع روش هاي تدبيري چهره هاي جوان و اصلاح طلب گرديده و اين امر رهبري جمعيت را براي سامان دادن به سازمان، انتخاب راه فارغ از دغدغه خاطرفرصت طلبان، با دو دلي، بي ميلي و مشكلات مواجه كرده و سر انجام جمعيت را از محوريت قضاياي ملي به حاشيه كشانيد و بالقوه هاي آنرا فرصت بالفعل شدن نداده است.
وضعيت درهم و برهم دروني و فقدان مديريت فعال حزبي باعث شده ساير اجزاي متشکله جبهه نيز از قدرت کافي مانور در عرصه هاي مختلف حياتي کشور حتي در هر دو مجلس شوراي ملي که گفته ميشد اکثريت اعضاي آنرا طرفداران و يا هواخواهان اين جبهه تشکيل ميدهد، برخوردار نباشند و با انکشافات ملي منفعلانه و بي تفاوتانه برخورد کنند.
از جمله حتي اين جبهه نتوانست از حمايت مجلس نماينده گان بخاطر شهادت مغز متفکر اين جبهه يعني آقاي مصطفي کاظمي در حادثه المناک بغلان صلاحيت ملي و صداقت سياسي دولت را به چالش بگيرند و به نمايش قدرت بپردازند. همچنان سنگيني حادثه اتفاق افتاده بر حضرت علي از اعضاي اين جبهه نيز تنها بر دوش موصوف باقي مانده زيرا در اين روز ها، اعضاي پر مدعا و ناآرام جبهه مصروف جلب و جذب هاي داخلي براي راه اندازي مبارزات انتخاباتي هستند و نيک ميدانند سرنوشت اعضاي انفرادي صورت ميگيرد نه جمعي و جبهه يي.
دغدغه پارچه شدن اعضا و تلاش انفرادي براي يافتن متحدين و يا موتلفين خارجي باعث شد تا رهبري جبهه هفته قبل با اعلان يکطرفه اولويت ها و اراده بازسازي سازماني جمعيت اسلامي بحيث ستون مرکزي آن، پيام اعتماد به نفس رهبران اين حزب را به اعضاي خود محور و يا محور گريز جبهه برساند و ابتکار عمل را بدست گيرد و فرصت گمانه زني را ببندد.
در عين زمان موضع گيري اخير رهبري جمعيت و اعلان معرفي نامزد مجاهد و مستقل مجاهدين براي انتخابات رياست جمهوري آينده کشور، ازيکطرف اگرميتواند سکون درون حزبي را بارآورد اما از طرف ديگر ميتواند با مزاج بعضي ها سازگاري نداشته؛ سکوت اعضاي اميدوار بيرون از جمعيت را بشكناند و پس لرزه هاي سياسي را در درون جبهه باعث شود.
چنانچه احمد ولي مسعود كه فكر ميكند كوله باري از آرمانها و تعهدات قهرمان ملي را به دوش ميكشد؛ براي اين جبهه مدت دو هفته وقت براي تعيين و اعلان رويكرد ها و معرفي مشخص نامزد اين جبهه اعلان كرد و اخطار به ترک جبهه داد.
گرچه زمان اين ضرب الاجل به پايان خود رسيده است اما معلوم دار است كه وي از قدرت و صلاحيت كافي مانور در درون جبهه برخوردار نيست تا بتواند اخطار هاي خود را به كرسي نشاند و در صورت ترك جبهه بدنه كارآمد آنرا با خود ببرد.
اما فرياد او صداي خاموشي اعضاي ناراض نيز مي باشد كه فعلاً در گلوها گره خورده است.
آسيب شناسي جبهه
اما آنچه اين جبهه را شکننده تر و آسيب پذير تر ميکند، تنها چند سرشته بودن و چند سرنوشته بودن اعضاي آن نيست. ساختار تشکيلاتي جبهه نيز جوابگوي روند حاکم در تحولات سياسي کشور نميباشد. اين جبهه را افکار غير دموکراتيک نيز در انحصار خود گرفته كه ميخواهند با همان شيوه هاي توتاليتارستي به رهبري شان ادامه دهند.
واضح و مبرهن است كه مسايل اجرايي و فني، ويژه گي و توانايي جبهه را تعيين نميكند بلكه اين سياست است كه جبهه را حمايت و صاحب حركت و مسير ميكند کمتر اعضاي حلقه رهبري باورمند روشهاي دموکراتيک در درون جبهه هستند. اين روش از همان گذشته حکومتداري و انديشه ايديالوژيکي آنها آب ميخورد و استوار بر همان ديکتاتوري مقدس ميباشد؛ گرچه در بيرون جبهه آنها بلندتر از ديگران مردم محوري را صدا مي زنند و ژست هاي دموكرات را به اجرا مي آورند .
از نظر رهبران جوان و بي نام، عضويت در جبهه و شموليت در اين پلاتفارم آنها را از آسيب پذيري تحولات شتابنده و بعضاً خونين افغانستان در امان نگه خواهد داشت و زمينه تجربه اندوزي آنانرا در معامله هاي كشوري تحت چتر تعريف ناشده و بي سرحد مصالح ملي افزايش خواهد داد.
درحاليکه رهبران کارکشته جبهه چشم انداز ديگري از اين ائتلاف و اتلاف وقت دارند. آنها حضور جوانان آشنا با الفباي دموکراسي وداراي قابليت هاي تسامح و تساهل را شانسي براي باز كردن دهليز هاي ارتباط و تفاهم با جهان غرب و فرصتي براي معرفي پايگاه هاي مردمي جبهه دانسته جوش آنها را ماده سوخت ارزان قيمت هوش خود ميدانند.
بنا مقابله اين دو نسل و مجادله اين دو جريان براي کسب اعتبار و بلند رفتن از نردبان جبهه، التهاب دروني جبهه را بي مهار و غير قابل تداوي خواهد ساخت و زمينه جدايي و حتي رويارويي را بوجود خواهد آورد و قدرت هاي بيروني بشمول دولت افغانستان و نامزدهاي مورد نظر امريکا را تشجيع خواهد کرد تا از اين ميان به خوشه چيني بپردازند و با دادن امتيازاتي، آتش تبليغات جبهه را به رخ اعضاي خودي توجيه سازند و از گسترش افقي آن بکاهند.
جبهه دولت عليه جبهه ملت
گرچه دولت افغانستان تاالحال رسماً قبول نکرده که جبهه ملي اپوزيسيون قدرتمند داخلي آن است اما واکنش شتاب زده و احساساتي آقاي کرزي در نخستين روز هاي اعلان موجوديت آن و تکرار اتهام اله دست بودن به همسايگان نشان داد که کرزي سخت غافلگير زمان و زمينگير حريفان شده و در عقب تحولات باقي مانده است تا پيشقراول آن. از آن زمان به بعد است که دولت کرزي بحث مذاکره و مصافحه با طالبان و يا حکمتيار را در خور مطبوعات ميدهد تا اگر شود اين جبهه را كم جرأت و متشتت کند و يا از فشار هاي رواني خويش بکاهد.
رهايي داماد حكمتيار و بلند كردن سر و صداي زيادي در مورد آمدن حكمتيار قبل از انتخابات رياست جمهوري؛ همه گوياي شروع بازي جديد با ابزار هاي كهنه ميباشند. نتيجه هرچه باشد؛ اما آغاز اين پروسه به صدا درآوردن آژير هاي خطر براي سلامت سياسي و ناديده گرفتن حقوق شهروندي خواهد بود.
آقاي كرزي از مدتي است كه كارت هاي استراتيژيك خود را ارزان و لرزان استفاده مي كند، بدون آنكه بتواند به تطميع و تقسيم غير قابل ترميم جبهه نايل گردد. قرار گرفتن وي در انتخاب بين بد و بدتر وي را مايل به قبول بدتر بي مدعا کرده است تا بد قوي و بي وفا. کرزي فکر ميکند از يكطرف با مصالحه با طالبان و مصافحه با حکمتيار بر آنها منت ميگذارد و احسان سياسي ميکند و از طرف ديگر جبهه را در يك تنگناي سياسي و اجتماعي قرار داده و بي شعار ميسازد و ابتكار صلح را به نام خود رقم ميزند.
اما شايد چنين اتفاق نيفتد. زيرا نه گروه هاي مسلح مخالف دولت دست زير دندان کرزي گذاشته اند و نه جبهه در رابطه با تعامل و يا تقابل با کرزي موضعگيري نهائي خود را گرفته است تا كرزي را در موقعيتي قرا ر دهد كه بي اراده و منتظر بماند و بي تصميم كند.
اين جبهه ابزارهاي فشار در داخل و خارج دولت را در اختيار دارد و انتظار دارد تا آنرا به موقع و موثر استفاده کند و امتياز زياد بدست آورد. معاون اول رئيس جمهور كرزي و رئيس اجرائيه جمعيت اسلامي، از اعضاي مؤسسان و رهبري جبهه است. گرچه سهم و نفوذ وي در تعيين خطوط اساسي جبهه، خيلي برجسته نميباشد اما با آنهم وي به مثابه سايه بزرگ جبهه بر فراز دولت؛ به نگراني کرزي افزوده و بار ها اخبار مربوط به مناقشه لفظي آنها به گوش رسيده است اما هر دو طرف از گفتن گپ نهائي جلوگيري و طفره رفته اند.
كرزي محدوديت هاي قانوني براي دور كردن آقاي مسعود از سمت شان دارد، اما كاري كه توانسته اينست تا قدرت مانور جبهه در درون حكومت خود را كاهش دهد، همانا خلع صلاحيت وي و وابستگان جبهه مي باشد اين واقعيت از كسي پوشيده نيست كه فشار روز افزون جبهه، كرزي را در گرو بازي هاي ناشناخته اما سازماندهي شده مشاوراني قرار داده كه حلقه محاصره وي را هر روز تنگ تر و ديوار هاي جدايي وي با بدنه اجتماعي را بلند تر مي سازند هزينه بزرگ و هنگفتي كه كرزي به اين بازي مشاوران مي پردازد، همانا نفرت مردم و جرأت مخالفان است.