صفحه نخست > دیدگاه > تشکر تشکر تشکر، روستار تره کی!!!

تشکر تشکر تشکر، روستار تره کی!!!

نویسنده: ابوالقاسم/ کابل/ برای هزاره ها، مزاری یک پدر است و برای شما یک جنگ سالار، برای اوزبیکان، رشید دوستم یک برادر بزرگ است، برای شما یک جنگ سالار، برای تاجیکان، احمد شاه مسعود یک چشم جهان بین است برای شما یک جنگ سالار، از شما میپرسم: برای شخص شما، تنی خان چه حکمی دارد: جنگ سالار است یا منبع الهام، بورجان چطور، حکمتیار و خالص چطور؟؟ ناگفته نماند که این تقسیم، کاملاً قومی نیست. برای همۀ ما عبدالحق شهید نيز یک قهرمان است.
دوشنبه 6 سپتامبر 2010

زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )

همرسانی

هفتۀ گذشته، عصری، با استفاده از فراغت روزهای مبارک رمضان، ویبسایت ها را زیر و رو میکردم که به ناگاه، عنوان مقاله ای چشمانم را حاکمانه بسوی خود کشید. علتش هم ذکر اسم "روستار تره کی" دران بود، من با نام مزبور، از قبل آشنایی داشتم. آشنایی بدین معنا که: وقتی نیروهای ارتجاعی -با توطئه چینی- توانستند شخصیت فاضل و آزاده ای چون داکتر سید مخدوم "رهین" ( وزیر اطلاعات، فرهنگ و جوانان) را، برای بار اول، از عهده اش برکنار کنند، وحتا پیشتر از آن، روزنامۀ "سهار" در پشاور، همین آقای روستار تره کی را مناسب ترین شخص، برای احراز مقام آن وزارت، عنوان میکرد.

من که خودم را از لنگان راهیان راه مبارک علم و فرهنگ میدانم، خیلی دلم میخواست، از طریقی، این "مناسب ترین شخص"، برای چنان مقامی را، خوبتر بشناسم. چنانچه درجایی خواندم: جناب شان، قبلاً استاد فاکولتۀ حقوق و همچنان از رده های بالایی گروه «افغان ملت» نیز بوده اند. برای من، عنوان مقاله، (تبصره اي بر فرمايشات "قبيله محوري" روستار تره كی! "اثر: آقای ق. خ.")، هم در بارۀ موصوف، سوال بر انگیز بود، وهم در باب صداقت و استقلال روزنامۀ سهار. با ولع خاصی، سراپای نوشته را خواندم. در مقاله، ادعا شده بود که گویا استاد، در مجلس مناظره ای، در برنامۀ "پرگار" رادیوی بی بی سی، بتاریخ 3 اگست2010، درقبال عملیۀ ملت سازی درافغانستان، نظریۀ امحای فزیکی و یا خراج تمام اقوام غیر از قبیلۀ خودش از کشور را، مطرح نموده وعجیب تر اینکه آنرا، هم یگانه راه حل و هم مطابق قانونمندی طبیعی خوانده اند؛ بناءً با ناباوری تمام، به اصل برنامه مراجعه و آنرا دقیقاً مشاهده کردم. با کمال تأسف و تألم دیدم: این "مناسب ترین شخص؟!" واقعاً به همان نظر اند و از ابراز نظر شان نیز نه تنها شرمی بر چهره و خلشی بر وجدان ندارند که اصلاً با پر رویی بیمارگونه ای بر به اصطلاح، نظریه پردازیهای علمی!! شان مفتخر نیز هستند.

من که تا آنوقت، لحن مقاله را در مورد موصوف، درشت می انگاشتم، بعد از سمع سخنان عالمانه!!، درک قلب بسیار بسیار نظیف!!، ذهن صد درصد ملی!! و بالاخره، وجدان تاماً و کاملاً سالم!! جناب شان، به این نتیجه رسیدم که: برخورد مقاله با جناب شان، برخلاف نظر قبلی ام، نه تنها درشت نیست بلکه بسیار مسامحه کارانه نیز هست. یکبار، دلم به اصطلاح عوام، "جُغو زد" که چشمانم را ببندم و آنچه درخور شأن همچه "چیز" هایی هست همه را بیرون بریزم، اما با خود اندیشیدم که اگر من چنان کنم، نتیجه چه خواهد بود؟! اولاً: من نیز تا سطح او پایین می آیم. در ثانی: از احساساتم چنان استفاده خواهد شد که گویا: «چون دلیلی برای رد نظراتش، نداشته ام به دشنام پناه جسته ام»، و بالاخره سوم هم اینکه: بعد از استعمال کلمات درشت، هر قدر دلیل و برهان قوی، در رد آن تئوری های خوشبو!! ارائه نمایم همه در لحاف احساسات خواهند پیچید و کسانی که میخواهند از حقایق آگاه شوند ویا از نوشته، استفادۀ مثبتی بنمایند، ازان محروم خواهند شد. چنانچه چندین مقالۀ دیگر، چون نوشتۀ محترم عزیز احمد بارز و دیگران، که روی عین موضوع، و در سایت ها بوده؛ و هر کدام، در جای خود، خوب اند ولی متأسفانه لحن بسیار احساستی، از تأثیر کلام شان کاسته است. پس بهتر است دندان بر جگر نهاده و فرض را بر این قرار دهیم که مثلاً آقای روستار تره کی از افغانستان نبوده، و فرمایشات شان هم از یک فرد مسلمان نه، بلکه فرضاً از آقای "لارنس" میباشد. حالا که چنین تصور کرده ایم بهتر است آیدیا های شان را، بنا بر حکم مبارک «فبشر عبادی الذین یستمعون القول» به دقت تمام شنیده و اهم نظریات شان را بیرون نویس و ترتیب نموده بعد تر بکوشیم بند - بند آنرا با درنظرداشت معاییر علم، دین، اخلاق، جامعه، تاریخ و بالاخره وجدان، به دقت ارزیابی، و صحت و سقم آنرا با خاطر آرام، هویدا سازیم. چه بسا که ایشان درست فرموده باشند و ما از سر تعصب، ایشان را به ناحق، مورد ملامت قرار داده باشیم.

بلی دوستان، اگر چنانچه ویدیوی مناظره را مشاهده نکرده باشید، باید گفت که: در نشست مزبور، غیر از متصدی ایرانی برنامه (داریوش کریمی)، چهار تن دیگر، حضور دارند، دو نفر منحیث طرفین مناظره:

1 – آقای روستار «تره کی» سابق استاد دانشکده (پوهنجی) حقوق در کابل؛

2 – آقای مجیب الرحمن «رحیمی» پژوهشگر مسایل سیاسی در دانشگاهی در لندن؛
و دو تن دیگر به حیث سامع:

1 – عارف «سحر» دانشجو؛

2 – محمد فهیم «وردگ» که متصدی برنامه، ایشانرا "نمایندۀ جرگۀ افغان ملت در لندن" معرفی می کند.

متصدی برنامه، سخنانش را با ارائه این مفاهیم، به شکل مقدمه آغاز میکند:
«افغانستان به کدام سو میرود؟! آیا وجود قوای صلح بین المللی در افغانستان، کمکی به ایجاد صلح و امنیت و پروسۀ ملت سازی در افغانستان خواهد کرد؟.... الخ» و بعد از معرفی اعضای اشتراک کننده، به طرح سوالات از طرفین مناظره میپردازد. آقای تره کی که پس ازین، بخاطر رعایت اختصار، آقای «ت» اش خواهیم خواند، در مقاطع مختلف گفتار شان چنین می فرمایند:

"من اینطور فكر میكنم كه پروسه ملت سازی در كشور های به اصطلاح عقب نگه داشته شده قوانین خاص خودش را دارد..."

یا "... محور قدرت به شكل طبیعی بوجود می آید كه این محور قدرت در اطراف قوم، قبیله یا یك فرهنگ مسلط تبارز میكند. و این، آهسته آهسته سایر مركبات اجتماعی را كه قوت فزیكی لازم را برای رقابت در عرصه احراز قدرت سیاسی ندارد در خود حل و هضم میكند و راه را برای تشكیل دولت، تشكیل ملت و هویت ملی هموار میسازد... قوانین خاص خودش را وضع میكند و این قوانین را تطبیق میكند.

این پروسه را در قرن هفده و هجده، ممالك ارو پایی طی كرد... اگر دور نرویم خود انگلستان در قرن (17) به هزارها وحتی ملیونها سكاتلندی را مجبور به تبعید به طرف آسترالیا ساخت..."

و یا: "... بناً محور قوم مسلط، قبیله مسلط، این جزء طبیعی پروسه ملت سازی درین كشورهاست. ملتی كه بدین مفهوم بوجود میآید؛ این ملت طبعا از یك ملتی كه در یك كشور پیشترفتۀ دارای ساختار های دیموكراتیك عرض وجود میكند متفاوت است."

و یا: "... با در نظر گرفتن اینكه من فكر میكنم كه جامعه افغانی یك جامعه قبیلویست؛ اصتكاك هایی كه در طول تاریخ در بین اقوام مختلف افغانستان صورت گرفته، بالاخره یكی توانسته درسیستم طبیعی تقسیم قدرت، در راس هرم قرار بگیرد. یكی توانسته، یك قوم توانسته، محور قدرت را در معادله قدرت ایجاد كند. در صورتیكه به این باور دارید بفهمید كه آن قومیكه توانسته خود را در راس قدرت قرار بدهد آن اكثریت است. او زور فزیكی زیاد دارد، قوت اینرا دارد كه دیگران را مطیع و تابع خود بسازد. این درست است كه حرف شما و آقای رحیمی هم به این اشاره كرد ممكن عادلانه نباشد، اما یك صفت و امتیازی كه میتواند در جوامع قبیلوی و طبیعی رو به رشد داشته باشد او [آن] عبارت ازین است كه ثبات سیاسی را تامین میكند. ثبات سیاسیی كه به رشد سیاسی اقتصادی این كشور ها اهم ضرورت است."

حالا که با شیوۀ بیان جناب «ت» آشنا شده اید، چون اصل مناظره، حدود یک ساعت را در بر میگیرد، با ما موافق خواهید بود که از یک سو آوردن تمام فرمایشات جناب شان، مطلب را به درازا می کشاند و از سوی دیگر چون شدیداً لازم است تک – تک افراد ملت آن مجلس مناظره را پیدا نموده و خود، مشاهده اش بنمایند، باز آوری تمام گفته های «ت»، غیر ضروری به نظر میرسد. پس برای آسانی کار، نکات مهم تیوری پردازیهای ایشان را، اعم از آنچه نقلاً آمد و آنچه روایتاً می آریم، تلخیص و ترتیب نماییم، تا خوانندۀ، معانی کلام و عزایم اصلی جناب شان را، به دور از لفاظی های به اصطلاح دیپلوماتیک!، طور برهنه و شفاف، درک نموده و جایگاه لاشۀ خویش را در سر سیخ های سلاخ خانه «ت» ها، به تماشا بنشیند؛ وهمچنان، بتواند دلایل ما را در رد آن تیوریها، منصفانه! زیر ذره بین قضاوت قرار دهد. پر واضح است که بحث در بارۀ تیوری های خوشبویی!! که در طول یک ساعت تمام، شفاهاً گفته شده، هر قدر کوتاه گردد باز هم طویل خواهد بود. ولی چنانکه شاید احساس کرده باشید، آهسته آهسته میخواهند کارد را در گلوی من و تو، هر که هستی و در هرجایی که هستی بگذارند و بکشند، تو خوانندۀ عزیز نیز، مجبوری آن همه را، با حضور دل و دماغ و با دقت، بخوانی و حتا بکوشی آنچه از ما فرو مانده است تو اش مورد توجه قرار دهی و باز آری، و خودت را در مقابل حملۀ متصور، آماده کنی. در غیر آن خودت باید بدانی که... .

از مفاهیم فرمایشات ایشان این ها را انتخاب، تلخیص و ترتیب کرده ایم:

• افغانستان یک کشور قبایلی است.

• هرم قدرت در بین مردمان قبایلی، توسط زور تشکیل میگردد.

• تشکیل هرم قدرت توسط زور یک عمل طبیعی است و دخالت بیرونی، آنرا مختل میکند.

• قبیله، قوانین خودش را میسازد و تطبیق میکند

• اقلیتها، یا نابود، یا اخراج ویا در قبیلۀ پرزور هضم شوند. چون انگلیسها، صرب ها و ترک ها عین کار را کرده اند.

• در اواخر جمهوریت محمد داوود، در افغانستان، احصایه صورت گرفته است و مطابق آن، پشتون ها، 55 الی 60 فیصد نفوس کشور را می سازند. بناً دیگران، همه اقلیت ها اند.

• اگر احصایه را درنظر هم نگیریم، طالبان چون توانستند، نودفیصد خاک افغانستان را تصرف کنند، چون قوت فزیکی بیشتر داشتند پس اکثریت بودند.

• نیرو های خارجی مانع روند طبیعی تشکیل قدرت در افغانستان شده اند.

• آنها اقلیتها را در آغوش گرفته و تقویه میکنند.

• شکوه هایی که از طرف اقلیت ها عنوان میشود اکثراً غلط است و تنها یک مورد آن قابل توجیه میباشد که چون پیش ازین، سهم اقلیت ها در حکومت، به مراتب، بیشتراز حقوق شان بوده است، حالا برای شان، کمتر معلوم میشود.

• اقلیت ها جنگ را تجربه کردند و نتیجۀ آنرا دیدند.

• اقلیت هایی که خواست های اضافی دارند جواب شان را اصطکاکات (برخوردها) خواهند داد.

• تا هنوز ما به مرحله ای که حکومت را از طریق انتخاب و مشارکت ملی بسازیم نرسیده ایم.

• تشکیل طبیعی محور قدرت، تنها از طریق زور قبیلۀ قوی ممکن است و بس.
• اقلیت ها با پشت گرمی نیرو های خارجی خواست های اضافی شانرا مطرح میکنند.

• حالا در کشور بجای تصاویر کسانی که برای ملت ما مایۀ الهام بوده اند تصاویر جنگسالاران در همه جا آویخته است.

قبل ازآنکه به تبصره روی تئوری های محیر العقول آقای «ت» پرداخته باشیم بی انصافانه میدانیم اگر از استدلال های بسیار قوی آقای مجیب الرحمن «رحیمی» در رد آنها، یاد نکنیم. باید اذعان کرد که جواب های بسیار سنجیده و مقنع آقای «رحیمی» برای رد نظریات آقای «ت» کاملاً کافی بوده و اصلاً ضرورتی به نگاشتن جوابیه ها و تبصره های دیگر نیست. صریحانه باید عرض کنم که منظور من از نگارش تبصره، اولاً فقط، نشان دادن مخالفت با آن فلسفه بافی های خوشبو!! است که در ذهن خوشبوی آقای «ت» جایشان داده اند. تا هم مردم افغانستان وهم دست های کارفرما درعقب آقایان «ت» ها بدانند که «رحیمی» ها تنها نیستند. ملت افغانستان بیداری سیاسی لازم را در مکتب جنگهای تحمیلی، آموخته است. در ثانی جواب های آقای رحیمی، نظر به کمی فرصت بسیار کوتاه اند اما مسائل، نیازمند کاوش های بیشتر، که اکنون، در حد توان، به آن میپردازیم.

چون بند اول از سلسله تئوریهای آقای «ت» اَسِّ اساس تمام غریدن های اوست، بناً ما میکوشیم این بند و دو سه بند دیگر را که ادامۀ یک توطئۀ واحد اند، دقیق تر بکاویم. ایشان ادعا دارند که: "افغانستان یک کشور قبایلی است."

• با عرض معذرت از خوانندۀ عزیز، قبل از تبصره روی مطلب، میخواهم جملۀ معترضه ای به سمع، برسانم: اگر در عصر حاضر، از یک فرد افریقایی بپرسید: "آیا زندگی مردمت تا هنوز در سطح قبایلی مانده است؟ ولو اینکه موصوف، واقعاً زندگی قبایلی داشته هم بوده باشد. از شرم، یا قطعاً انکار خواهد کرد، یا اگر انکار هم نکند، بعد از تن و من زیاد، به طور غیر مستقیم، جواب مثبت خواهد داد. از قاری محترم مضمون میخواهم در قبال ادعای آقای «ت»، به این بیندیشند که چطور شده است که جناب شان، نه تنها از قبول آن، شرمی احساس نمی کنند، بلکه بران مفتخر نیز هستند؟!

تبصره: مراد از قبایلی چیست؟ نظر به معیار های جامعه شناسی، بزرگترین مشخصه قبایلی بودن، خون مشترک است. یعنی اعضای قبیله معمولاً از اولاده یک نفر میباشند (جد مشترک). پس وقتی در کوچه ای، دهی، قریه ای یا... در پهلوی خانۀ آقای کاکری، آقای پوپلی وجود داشت، این درست است که آن هردو، وابسته به قبایل خاصی هستند، ولی همینکه درپهلوی همدیگر واقع شده اند، دیگر به آن حوزه جغرافیایی خاص، نمی شود "ناحیۀ مربوط به فلان قبیله" نام داد. دیگر امکان ندارد آن مجموعۀ انسانی را قبیلۀ «الف» با قبیلۀ «ب» جا زد. تا چه رسد به اینکه در آن مجموعۀ انسانی، یک فامیل بلخی، ننگرهاری ویا مثلاً میمنه گی را نیز، در هر چند خانه بعد تر، بیابیم. زیرا دران صورت، بعد از گذشت اندی، خون ها مخلوط و فرهنگ، وسیع میشود. همینکه این دو تغییر دریک مجموعۀ بشری رخ داد دیگر نمیشود نام آن مجموعه را "قبایلی" نهاد. این هم درست است که با بکار گیری کوشش های سیاسی، میشود تعصب قبایلی را در ذهن روشنفکر نماهای فریب خورده و احساساتی، تا زمانی دیرتر، به شکل کاذب، نگهداشت، ولی آن تعصبات، فقط در سطح اذهان خواهد بود وبس، و قاعدۀ اصلی آن، برخلاف ادعا ها، کاملاً متمدنانه و شهری میگردند.

حالا با در نظر داشت مشخصۀ فوق، شهر های مهم افغانستان را، سر از جلال آباد پیش نظر تان مجسم نموده بعد بسوی شمال حرکت کنید. از مراکز ولایت لغمان و کنرها تا بدخشان و رفته به سوی غرب تا فاریاب پیش بروید. هرات را در نظر آورید و بسوی جنوب تا مرکز قندهار، مرکز ولایت هلمند و مرکز و حصص زیادی از ولایت نیمروز را محاسبه نمایید. ولایات مناطق هزاره نشین چون بامیان پروان و دایکندی و غیره در حلقۀ مرکزی کشور را، و در پهلوی آن، کابل و پروان و کاپیسا و پنچشیر وو... را در نظر آرید، میدانشهر و مرکز و نیمی از ولایت وردگ را بر آن بیفزایید. مرکز ولایت غزنی و نیمی از اطراف آن ولایت را نیز بر آن علاوه فرمایید. مرکز ولایت لوگر و مناطق فارسی زبان و هزاره نشین آن را بر محسوبه های قبلی علاوه فرمایید. مرکز و بعضی حصص ولایت گردیز را نیز بر آن بیفزایید و این همه را روی نقشه ای از افغانستان، با قلم سرخ نشانی کنید. بعد، خود قضاوت نمایید که بغیر از اطراف چند ولایات معدود جنوبی کشور، چه باقی می ماند. آیا میشود با یکجا کردن مناطق باقی مانده، حکم کرد: "افغانستان یک کشور قبایلی است؟!" آنگاه است که سخت خنده دار بودن اصلی ترین ادعای جنابان «ت» ها به شما هویدا میگردد.
یکی از مشخصات دیگر قبیله، که بسیار مهم است، بیگمان این است که اعضای قلبیه، چندان اراده و اختیار از خود نمی داشته باشند. در محیط قبیله، مقنن، نافذ قانون و داور قانونی، تنها و تنها "مشر" یا به اصطلاح "ملک" یا "ریش سفید" قبیله است. اگر رئیس قبیله گفت: آن ازدواج باید صورت بگیرد و این نه، دیگر کسی برای مخالفت با آن نباید وجود داشته باشد. اگر وجود داشت یا دارد، معنی اش این است که اساسات قبیله گرایی دران جا، دیگر مخدوش شده است، دیگر نباید به جرئت گفت: درینجا قوانین زندگی قبیلوی حاکم است.
حال اگر مشخصۀ فوق را بر مناطق باقی مانده تطبیق نماییم، چند فیصد ازان مناطق، به شکل صاف و خالص باقی خواهد ماند. مثلاً حتا در مورد همان مناطقی که قلعه و قلۀ یا حصن حصین ذهنیت قبیلوی محسوب میشوند، باید گفت: حدود پنجاه سال پیشتر از امروز، دخترانی از فامیل های قدرت مند و مرفهی از آنان، در رادیوی کابل آواز خوان بوده اند. آیا با در نظر داشت چنین واقعیت ها، میشود حکم کرد که آن فامیل ها بغیر از اسم قبیله، چیز دیگری از قبایلی گری را در اذهان شان حفظ کرده بوده باشند؟!

ازینها گذشته، شخص خود جناب «ت» را مد نظر گیرید. اگر شما از جناب شان بپرسید: آیا تو خودت، تابع فرهنگ قبایلی هستی؟ درجواب، آنچنان "بلی" محکم خواهید شنیدید که پردۀ گوش تان به تکلیف شود. ولی آیا این شخص، با ریش تراشیده، موهای به طرز اروپایی آراسته و ملبس به سوت و بوت و یخن قاق، تناسبی با زندگی قبیلوی دارد؟ آیا واقعاً آقای «ت» از دستور ملک قریه ای که بر قبیلۀ «تره کی» در پکتیکا فرمان می راند، در مورد عروسی دخترش، اطاعت خواهد کرد؟ نظر به مشخصه های معینه، بر شخص آقای روستار تره کی، که مبلغ سیستم قبایلی در کشور هستند، نمیشود حکم قبایلی بودن را صادر کرد.

در مجلس مناظره، نمایندۀ جرگۀ افغان ملت، با ظاهر ساختگی قبایلی اش، در لندن نشسته ولی هیچ متوجه نیست که «وردگ» تخلص میکند. «وردگ» اسم مکان است نه اسم قبیله یا نشان دهندۀ خون آباء، و این، مؤید تغییر روحیه جناب شان است از قبیله گرایی آبا پرستانه به ناسیونالیزم اروپایی یا ناسیونالیزم کشوری، که بین این دو، از زمین تا آسمان فاصله است.

به تاریخ کشور مراجعه می نماییم. اولین پشتونی که به فکر استقلال از ایران افتاد، میرویس خان هوتکی بود. آیا او اقداماتش را به نام قبیله آغاز کرد یا بنام تفاوت مذهبی، آیا او برای جامۀ عمل پوشیدن بر تصمیماتش، از سمت قبایلی شخص خودش استفاده کرد؟ یا آیا وی به کدام میر و ارباب قبایلی دیگر مراجعه نمود؟ که معلوم دار است نه و نه! مگر نه چنین است که او برای عملی کردن نقشۀ سیاسی اش، به عربستان سعودی مراجعه و فتوای مفتیان آن کشور را حاصل نمود؟! پس حکم باید کرد که تلاش های میرویس نه تحت عنوان اختلاف قومی آغاز شد و نه تحت آن عنوان، به انجام رسید. آیا آقای «ت» از سر اخلاص و صداقت حکم کرده میتوانند که اگر میرویس هوتکی، منحیث رئیس قبیلۀ اش، دستور اجتماع مردمان زیر دستش را تحت عنوان اختلاف نژادی، برای جنگ با ایران صادر میکرد، آیا موفق به جمع آوری لشکر میشد؟! معلوم دار است که نه! زیرا اگر میشد زحمت رفتن به عربستان سعودی را بر خودش هموار نمی کرد. پس پیروزی میرویس، مدیون و مرهون احساسات مذهبی مردمش بود نه مدیون قوانین قبایلی.

احمد شاه ابدالی، شخص خودش، متولد ملتان بود و قبل از رسیدن به پادشاهی، فرمانده دسته ای از ترکان، آنهم در سپاه یک فرمانده ترک نژاد. نام پسرش را بدون مشوره با آقای «ت»، تیمور گذاشته بود، و آن، یک نام ترکی – مغولیست. در زمان احمد شاه، والی بزرگترین ولایت بعد از پاتختش، یعنی هرات، یک نفر هزاره بود، و عجیب تر اینکه در بین ریشسفیدان هزاره، این قصه سینه به سینه تا عصر ما رسیده است که: بعد از فوت زمان خان، مادر احمد شاه یا بیوۀ زمان خان، با همان والی هرات که از مردم هزاره بود، ازدواج کرده بوده است، "علی ایّ حال"، مهم نیست. از قضایا، کلاً چنین برداشت شده میتواند که در 1747 شهر قندهار از مراحل زندگی بدوی قبیلوی که مورد نظر آقای «ت» است فرا تر رفته بوده است.

خدمت آقای «ت» باید عرض شود که کسانیکه در قندهار چهار صد نفر را برای عنوان بخشی به ملا عمر، دور او جمع کردند آن چهار صد نفر همه از ملا ها بودند و از مناطق مختلف بودند و در بین شان سندی ها و پنجابی ها نیز وجود داشت. همچنان آنان عنوانی را که برای ملا عمر انتخاب کردند، "امیر المؤنین ملا محمد عمر مجاهد" بود نه "خان محمد عمر خان". ممکن است بگویند: اگر ملا عمر اوزبک میبود شاید تحریکش موفق به فتوحات نمی شد. خدمت شان عرض شود که اگر ملا عمر برای ملایان میگفت من این کار را برای به قدرت رسیدن قبیله امی میکنم نیز نه تنها به جایی نمی رسید بلکه شاید فی الفور، تکفیرش هم میکردند. اگر مسئلۀ سؤ استفاده از شوق بهشت و نجات از آتش دوزخ نمی بود و تنها احساسات قبیلوی در کار، خالص و حکمتیار با روحیه اخوانی شان قبلاً به شدت، دروازه قبایلی گری را دق الباب کرده بودند ولی ازان دروازه، چندان کسی برای شان لقمه نینداخته بود. این هم نا گفته نماند که تبلیغات چیان آقای حکمتیار، زمزمۀ "د پشتنو یوازنی غشتلی لارشود" را برای وی خیلی ها نشخوار کردند ولی هیچ کارگر نیفتاد.

حالا که حالاست و انتحاری های سندی و پنجابی بمب ها را در سینه وبغل شان بسته زن و مرد و اطفال افغان مسلمان را بنام امریکایی و انگلیسی میکشند، علت اصلی آن نیست که از کدام قبیلۀ کذایی اند. علت اصلی آنست که بیچاره ها فریب روایتی را میخورند که مطابق آن، هر یکی از آنان، هفتاد تن از اعضای فامیل شان را با خود به بهشت برده میتوانند. در غیر آن، عناوین پوپل و کاکر، به درد سندی و پنجابی نمی خورند. فکر میکنم برای اقناع کسانی که فریب «ت» ها را خورده و خود و خویشاوندان شان را بناحق وابسته به انحطاط قبیلیوی میدانند، شاید به همین اندازه کافی باشد. شاید جوانان زیرک برادران پشتون مان بدانند که آنچه «ت» ها، عنوان میکنند در اصل، برای شان افتخار نه، بلکه انحطاط و اهانت است. امروزه الحمد لله، برادران پشتون مان افتخارات بلندی از تمدن دارند. سید جمال الدین، گرچه خون پشتونی نداشتند اما از فرهنگ کنر برخاستند و از جملۀ مصلحین بزرگ بشری به حساب آمدند، خلیلی شاعر نابغۀ عصر، پشتون بود، به عقیدۀ بعضی ها حسن میمندی وزیر محمود غزنوی در اصل (مومندی) بود. داکتر محمد صدیق خان پشتون است. و به هزاران داکتر و متخصص در بین پشتون ها وجود دارد. پشتون ها افتخارات بلندی از تمدن عصری را دارند. به هیچ صورت درست نیست و ضروری به نظر نمی رسد، مالیخولیایی بیاید و همه را به اهانت سیر قهقرایی گیرد.

بند دوم: هرم قدرت در بین مردمان قبایلی، توسط زور تشکیل میگردد.

تبصره: بحث جالبی است، اگر قرار مان بر اختصار نمی بود، مطالب مفیدی ارائه میشد ولی مختصراً باید عرض کرد:

هزاران سال پیش از امروز، در مراحل ابتدایی تشکل قدرت دولتی در بین بشر (عصرحجر)، شاید زور مطلق، مطرح بوده، اما قرار نظر مورخین بزرگ، حتا در کلده و آشور که از اولین تمدن های بشری هستند. بزودی، فرمانرویان، به راز شدت تأثیر مذهب و روحانیون، در ادامۀ قدرت پی برده و یا آن و آنان را با خود یا خود ها را با آن و آنان، شریک کردند. در آریانا، راز مراجعۀ زرتاشتر سپین تمان به گشتاسب، در همین نکته نهفته است. در اعصار بعدی بود که آهسته آهسته عناصری چون: اقتصاد، وراثت، دانش، تدبر، مشورت، تبلیغات وبه ترتیب، به دهها عنصر دیگر بران افزوده شده رفت. حالا در قرن بیست و یکم، تلاش برای تشکل قدرت از طریق زور خالص، جنون بازگشت به حدود بین هشت تا ده هزار سال قبل است. افسوس که وقتش نیست ورنه به صد ها دلیل وجود دارد که دیگر آن روحیه که مورد ادعای آقای «ت» است حتی در جنگل های افریقا هم پیدا شده نمی تواند.

به رهبران مناطق قبایلی جنوب خط دیورند توجه فرمایید: خان عبدالغفار خان، خان عبدالصمد خان، خان عبدالولی خان، اسفندیار ولی خان و به دها مشر دیگر، آیا اینان بیشتر پهلوانان بوده و هستند یا بیشتر وجوه سیاسی (دانش) شان مطرح بوده است؟! آیا تحریک "خدایی خدمتگاران"، یک تحریک سیاسی بود یا یک نمایش زور آزمایانه؟!

... و یک مطلب بسیار خنده دار دیگر! تیمور شاه درانی پسر احمد شاه ابدالی چرا پایتخت را از قندهار به کابل انتقال داد؟ آیا شما تا هنوز همان دروغ بزرگ کتب درسی مکاتب را قبول دارید که میگفت: علت آن انتقال، مرکزیت جغرافیایی کابل در افغانستان بود؟ آیا اصل واقعیت این نسیت که او از شر قبایل نزدیک به خودش به کابل گریخت و گارد ها و سپاهش را از ترک نژادان (قزلباشان) انتخاب کرد؟! آیا قبایل مومند قصد کشتن او را در پشاور نکردند؟! و هزاران نکته دیگر. آیا فارمول «ت» بر واقعه، قابل تطبیق است؟

... و بالاخره مطلب آخر درین خصوص، اگر منظور آقای «ت» از هرم قدرت، قدرت دولتی باشد، باید خدمت شان عرض شود که اگر استثنائاتی چون چنگیز، آتیلا و کینگ کان را که اصلاً راز به قدرت رسیدن شان در نبوغ جنون آمیز نظامی شان نهفته بوده است در نظر نگیریم، زیرا استثناء استثناء است و در هر امری از امور اجتماعی ممکن است اتفاق بیفتد ولی استثناء را نباید با قاعده به اشتباه گرفت. بدین حساب، قدرت دولتی در بین قبایل، اصلاً چانس بسیار بسیار کمی برای تشکل دارد. در عربستان قبل از اسلام، اعراب، زندگی قبایلی داشتند، از همان رو آنقدر به اصطلاح، روز شان بد بود که شاه ایران، حتی برای حصول باج و خراج بدان جا نمی رفت و پادشاه حبشه را به طور نمایدۀ خویش تعیین کرده بود. این از برکت اسلام عزیز بود که همان قبایل بدوی، در ظرف مدت کوتاهی به مرحلۀ "ملت یا امت"، متحول و به بزرگترین قدرت سیاسی- نظامی جهان مبدل شدند. بلی در طول مدت صرف و صرف بیست و سه سال. توجه داشته باشید. قبیلۀ آقای «ت» هفت هزار سال پیش، شاه داشت ولی حالا قبیله گرا شده است.

بند سوم: "تشکیل هرم قدرت توسط زور، یک عمل طبیعی است و دخالت بیرونی، آنرا مختل میکند".

تبصره: آقای «ت»! اگر شما با کلمۀ ملوک الطوایفی برخورده باشید این همان آخرین درجۀ تشکل قدرت در بین قبایل است. بیشک که ممکن است یکی از ملوک الطوایف به مرحلۀ پادشاهی برسد، چنانچه یمای فرزانه، هزاران سال پیش، بدان رسید. ولی آن، زمانیست که شرایط عینی یا ذهنی شهریت و تمدن دران جا به میان آمده باشد.

اگر از نگاه فوق، شهر قندهار و درمجموع، مناطق غربی افغانستان را که میرویس هوتکی و احمد شاه ابدالی ازان ظهور کردند، مورد ارزیابی مختصری قرار دهیم قضیه روشنتر خواهد شد. برای روشن شدن مطلب توجه شما را به کتاب "تاریخ معاصر افغانستان" نوشتۀ دانشمندی شايد از برادران پشتون (مرحوم محمد ابراهیم عطایی) معطوف میدارم. مرحومی، در صفحۀ 25 کتاب فوق الذکر، می نویسند:

«بعد از ظهیر الدین بابر، پسرش همایون، پسر وی جلال الدین محمد اکبر، پسر وی جهانگیر، پسر وی شاه جهان و پسر وی عالمگیر اورنگزیب هریک با اردوی بزرگ در میدان جنگ قندهار با رقیبان ایرانی صفوی خویش از سلطان حسین گرفته تا شاه عباس جنگیده بودند و به همین سبب، اهمیت وضع الجیش و سوق الجیش این منطقه نهایت زیاد بود.

دوم: قندهار حیثیت مارکیت سودا گران امپراتوری روم ( صفوی فارس و کورگانی هند) را به خود گرفته بود، شب و روز کاروان های اموال هندی و ایرانی به اینجا میرسید که چشمان تاجران، بسوی آن دوخته بود»

چطور است آقای «ت»، آیا فکر نمی کنید شهری که در عرصۀ کمتر از صد، سال بیش از ده بار صحنۀ جنگ واقع شده و هر بار ادارۀ آن از دستی به دستی دیگر رفته، شعور سیاسی بالا تر از سطح قبیله، دران جا ایجاد گردیده باشد؟!

... و اما در مورد تشکل قدرت، درست بر عکس ادعای شما، ذهنیت قبیلوی، اکثراً مانع تشکل قدرت دولتی به معنای امروزی آنست. اگر چنان نمی بود، در عربستان قبل از اسلام که پیچیده ترین طرز زندگی قبایلی دران جا وجود داشت، دولتی بوجود می آمد. حقیقت این است که معکوس نظر شما درست تر است. زندگی قبایلی اکثراً مانع تشکل قدرت میشود. برای اینکه بیطرفی خودم را حفظ کرده باشم مثال قضیه را باز هم از صفحۀ 26 تاریخ معاصر افغانستان، نوشتۀ مرحوم ابراهیم عطایی انتخاب نموده ام که عین جملات خود ایشان را برایتان نقل مینمایم:

• "با وجود آنکه هوتکیان بنیاد گذار استقلال افغانستان شمرده میشوند ولی خصلت قبیلوی آنان صیقل نشده بود، و به همین سبب رهبران هوتکی، یکی بر ضد دیگر ایستادند. طی این اختلافات، عبدالعزیز برادر میرویس خان به وی (میرویس خان) زهر داد. او این کار را به دستور ایرانی ها نمود تا امارت پشتون ها برایش داده شود."

من این مثال را بخاطری به زبان خود نیاوردم، که به هر زبانی که برایتان عرض میکردم این شبهه در ذهن مطاله کنندۀ پشتون مان ایجاد میشد که شاید از سر تعصب گفته باشم. بناً عین کلمات مرحوم عطایی را آوردم. تا خوب بدان توجه و تأمل فرمایند.

از هوتکیان بگذریم... از اثر اختلافات کهنۀ دو خاندان سدوزایی و محمد زایی بود که امپراطوری کاپی ایران احمد شاهی از بین رفت. از اثر همین اختلافات بود که افغانستان به آتش کشیده شد و اکنون باید شرمسارانه بپذیریم که عقب افتاده ترین کشور جهان، کشور ماست. همین اختلافات قبیلوی بود که پای اجانب را به کشور باز کرد، و بالاخره همین اختلافات قبایل بود که برای گرفتن قدرت، سر خوانین گردن کش را به پای اربابان خارجی مالید. از آقایان «ت» ها میخواهم که علت اصلی امضای معاهدۀ ننگین گندمک را بر خویش معلوم کنند و راز کشتار غلجایی های پشتون، توسط امیر عبدالرحمن آهنین نمای چوبین پای را... اگر آن چوبین پای مزدور، هزاره ها را بخاطر عقده های قبایلی اش کشته باشد باز هم یک راهی. غلجائیان را چرا قتل عام کرد؟؟

و به جواب جزء دوم تئوری تان (و دخالت بیرونی، آنرا مختل میکند) باید بگویم: درست برعکس فرمایش تان، اگر جناب شما، جریانهای به قدرت رسیدن شاه شجاع، امیر دوست محمد، امیر عبدالرحمن، نادر و ملاعمر را به طور حقیقی و بدون تعصب، بر خویش معلوم دارید، خود به خود اعتراف خواهید کرد که، واقعاً این دخالت بیرونی بوده است که قبیله پرستان را به میان آورده و باز هم همان دخالت بیرونی بوده که باعث تداوم آنان روی کرسی قدرت شده بوده است.

بند چهارم: "قبیله، قوانین خودش را میسازد و آنرا تطبیق میکند."

تبصره: بلی! کاملاً درست می فرمایید، قبیله، قوانین خودش را میسازد و آنرا به شدت تعصب آلودی تطبیق نیز میکند. از قوانین قبیله، چند تای آنرا من برای تان بازگو میکنم:

• قبیلۀ همجوارت را تاراج، افرادش را قتل عام و زنانش را اسیر ساز؛

• برادرانت و پسرانش را به هر ذریعه که میتوانی بکش تا میراث نبرند؛

• زنان را چون حیوانات، بخر و بفروش و در شرط بندی ها بباز؛

• اگر کسی نام تعلیم و تربیه را گرفت سرش را ببر؛

• اگر کسی از راه قبیله ات گذشت ازش باج بگیر؛

• به جهالتت افتخار کن و نفهم که مایه های افتخاراتت، همه در اصل شرم آورند.
چه فکر میکنید آقای «ت»؟! بس است یا به صد های دیگر از قوانین قبیله را برای تان قطار کنم؟! ... و باز هم اگر عرایض مرا در زمینه، متعصبانه تصور می فرمایی، به کتاب وزین افغانستان در مسیر تاریخ مراجعه نمای و ببین که چگونه آقای غبار، برا تأیید مطلب، داستان شرم آور کشته شدن برادر زاده ها، با فرو بردن سر های شان در آب، توسط کاکای شان را شرح مینماید و اینرا نیز علاوه میکند که: برادر زادۀ خورد سال، که شاهد خفه شدن برادرانش بوده از کاکایش میپرسیده است: "کاکا جان! نوبت من کی میرسد؟"

هان، نا گفته نماند که اگر منظور تان از قوانین، قوانین پیشترفته تر باشد، آن قوانین اصلاً در بین قبایل ساخته نمی شوند. اگر بر فرض ساخته هم شوند یا از اثر تعلیم خواهد بود یا از اثر تماس با خارج از حوزۀ قبیله. امید است دیگر به قوانین «قبیله Made in»، افتخار نکنید و اتکاء نورزید، زیرا سخت گمراه کننده و اهانت آمیز اند

بند پنجم: اقلیتها، یا نابود، یا اخراج ویا در قبیلۀ پرزور هضم شوند. چون انگلیسها، صرب ها و ترک ها عین کار را کرده اند.

تبصره: عین جمله را ملا نیازی در روز مسلط گردانیده شدنش، بر مزار شریف نیز گفته بود. فرمایشات ملا نیازی یک بخش، بیشتر داشت: "یا مذهب تان را تغییر دهید". و روشن است که فارمول فوق را جنرال نصیر الله بابر، بنا بر نقشۀ ISI میخواست عملی کند و ملا نیازی دستور او را نشخوار مینمود. تازه آنهم دران وقت، به فارمول فوق، صبغۀ مذهبی داده شده بود نه رنگ قبایلی. ملایان ساختگی دران جا یک مقدار زیاد آلات، ادوات و ادویه مخصوص قطع نسل را برای اوزبیکان، تاجیکان و هزارگان با خود برده بودند که آنهمه در فابریکات کراچی و جا های دور تر و پیشرفته تر ازانجاها ساخته شده بود، نه در بین قبایل بدوی. نکند خدای نخواسته، تئوری شما نیز ادامۀ همان نقشه ها باشد؟!....

واما مثالهای تان... در قرن هفده انگلیسها در آغاز مرحله سرمایه داری بودند و عمل شان مبتنی بر یک نظریه فلسفی نژاد گرایانۀ شهری، نه ناشی از یک ذهنیت قبیلوی. صرب ها هم مسلمان کشی های شان، سر در آخور مذهب داشت نه در قبیله گرایی، حتی ترک ها هم آن اعمال را با تأثیر پذیری از فلسفه های شاخدار غربی مرتکب میشدند. پان ترکیزم را نمی توان قانون قبیلوی دانست. مستر لارنس با استخدام همین گونه تفرقه افگنیها بود که موفق شد ملت یک پارچۀ عرب را به بیشتر از سی پاره تبدیل کند و مصر را به روی ترکیه زند تا مجرای عبور به ایران از سوی شمال (از راه ترکیه) برای کشور خودش میسر آید. همین مستر لارنس بود که بنام مستر "شا" در لاهور به حیث انجینیر طیاره و بعداً بنام "شاه محمد" در بین قبایل مورد نظرشما زندگی میکرد و مقدمات ایجاد انواع تفرقه را در بین مردم افغانستان میریخت که بدبختانه، ثمرۀ شیرین!! آن شما ها هستید.

در ثانی، من از شما آقایان «ت»ها و «کمپنی» میپرسم: در جهان، به هزاران و ملیونها واقعه، اعم از بد و نیک، صورت میگیرد. شما چرا ذره بین گرفته، تنها در پی بدها و بدترین هایش هستید؟ نکند این هم از وظایفی باشد که به شما ها داده میشود. بیایید به پاس هرچه به آن عشق میورزید، اگر به دیگران دل نمی سوزانید، حد اقل به تازه جوانان پشتون دل بسوزانید و بناحق، و به فریب، گوشت دم توپ شان نسازید. در کشمیر پشتون می میمیرد، در کابل پشتون خودش را انفجار میدهد. در کراچی، لاهور و اسلام آباد، جوان پشتون غرقه در خون میشود. در چچن پشتون فرستاده میشود. در بغداد جوان پشتون به خاک و خون میغلطد، ولی شما تنها از دو طرف خط دیورندش یاد میکنید و از باقی چشم می پوشید. بیایید بخاطر خدا ازین تجارت خون بگذرید. جوانان کم تجربۀ قبایل، اگر اولاد شما نیستند همدین، همکشور، همسایه و بالاخره همنوع ما هستند. ما از کشته شدن بیجای فرد فرد شان خون گریه میکنیم. شما هم لطفاً از مفاد ناچیر تان دست بردار شوید.

و حالا لازم است، قضیه را اندکی از نظر معتقدات دینی کسانی که (از نظر شما) قبایلی هستند نیز به بسیار اختصار، ارزیابی نماییم، زیرا مردم شما که مردم ما نیز هستند، خلاف نظر و روش شما که واضحاً، غیر اسلامی و غیر دینی میباشد، سرسختانه مسلمان اند و تا هنوز لائیک نشده اند. از نظر یک فرد مسلمان، حکم کسی که فردی مؤمن به توحید یا کلمه گوی را به عمد بکشد، صریحاً چنین است: جزای او جهنم است، او در جهنم، مخلد است، و غضب الهی بر او نازل خواهد شد و مورد لعن خداوند «ج» نیز قرار خواهد گرفت. این همه را من از شکم خود نمی گویم. این همه، ترجمۀ مفهومی نص قرآن پاک است. در حدیثی این هم آمده است که قتل عمدی مسلمان، بزرگترین گناه بعد از شرک است.

در مورد اخراج کسی از منزل و مأوایش، آیا از قصۀ مشهور محمود غزنوی و برادرش بهلول عاقل خبر داری؟ اگر نداری آنرا به تفصیل بخوان، برایت خوب است. محمود، از اثر شکایت جمعی از مسلمانان، از بوی بد محلۀ هندوان، آن بیچارگان را از منازل شان اخراج و راهی دشت و صحرا نمود. بهلول، برادر به ظاهر دیوانه اش، شام همان روز، در مسجدی، صفوف نماز گذاران را دریده و با عقب زدن امام، خودش برجای او ایستاد و سورۀ مبارکه فاتحه را چنین به قرائت گرفت: "الحمد لله رب المسلمین".مردم، بخیال اینکه بهلول، از شدت دیوانگی، چنین میکند، نماز را رها نمودند، قضیه به شاه رسید و او برادر را خواست و علت قضیه را جویا شد. بهلول در جواب محمود گفت: "اگر خدا، تنها خدای مسلمانان نه، بلکه خدای همه مخلوقات است، پس تو چگونه هندوان را از منزل و مأوای شان اخراج و راهی دشت و صحرا نمودی؟! گویند: محمود، به مجرد شنیدن، از تخت به زیر افتاد و غش کرد.

شما چطور، آقای «ت»، بروت تان خم خواهد شد؟؟!!

در اخیر تئوری تان، کلمۀ "هضم" را نیز بکار برده اید. بسیار جای افسوس خواهد بود اگر به آن نپردازیم. اگر منظور تان از هضم، عملیه خود به خودی و از طریق اختلاط باشد که هیچ کسی مخالف آن نیست. وسعت و ارتقای فرهنگی همین را میگویند. یعنی اینکه تأثیرات، معمولاً متقابل اند و دو فرهنگ (اگر باشد)، در تعامل، فرهنگ سومی را بوجود می آورد. همان گونه که جانشینان چنگیز در کلتور خراسان جذب و به اصطلاح شما هضم شدند. ولی متوجه هستید که فاتح، در کلتور مفتوح، هضم شده است یعنی چه؟ یعنی اینکه فرهنگ قبایلی در فرهنگ شهری هضم میشود نه فرهنگ شهری در قوانین تنگ قبیلوی. درست همان گونه که در افغانستان، از زمان احمد شاه ابدالی تا کنون صورت گرفته آمده است. اما اگر منظور تان از کلمۀ هضم، هضم شدن فرهنگ شهری در قوانین قبیله باشد. دران صورت، کلمۀ هضم، به معنای بیولوژیکی اش مطرح خواهد بود. یعنی اینکه قبایلیان آمده و بزور آی اس آی، شهریان را خواهند خورد و در معده هایشان هضم خواهند کرد. چطور آقای «ت»، همین طور نیست؟! پس اشتهای خوب... .

بند ششم: در اواخر جمهوریت محمد داوود، در افغانستان، احصایه صورت گرفته است و مطابق آن، پشتون ها، 55 الی 60 فیصد نفوس کشور را می سازند. بناً دیگران، همه اقلیت ها اند.

تبصره: آخرین زیرلباسی های آن احصایه گیری را: اوسط گیری های جاپانیان، لویی دوپری، ورلد المانک، کتاب «انکشاف مناطق مرکزی» منتشره گستتنری وزارت پلان زمان شاه، مقالۀ محترمه ثریا بهاء در ویبسایت حماسۀ زن وو... مدت ها قبل، از تنش بیرون کرده اند و این حقیقت را شما نیز بخوبی میدانید، اما متأسفانه بخاطر بیشتر شدن معاش تان، جوانان ساده اندیش قبایل دو طرف خط دیورند را با سر دادن این دروغ بزرگ که "پنجاه ملیون پختون در منطقه افتاده است" مست میکنید تا زود تر بر خر شیطان سوار شده و در چهار گوشۀ جهان، خویشتن را به کشتن بدهند.

بند هفتم: اگر احصایه را در نظر هم نگیریم، طالبان چون توانستند، نود فیصد خاک افغانستان را تصرف کنند، چون قوت فزیکی بیشتر داشتند پس اکثریت بودند.

تبصره: جناب آقای «ت»! یک بار دست بر دل گذاشته و از صمیم قلب، بدون آنکه عرق شرم بر جبین تان نشسته باشد و اگر جای حروف (و) و (ج) در وجدان تان، پس و پیش نشده باشد، به این سوال جواب بده: آیا واقعاً آن جنگ را قبایلی ها بردند یا پول سعودی + فرماندهی نظامیان پاکستانی + طلاب مدارس از سر تا سر پاکستان + کمونسیت های تنی + استفاده از تبلیغ برگشت محمد ظاهر + خلاصی از شر تفنگ داران + سؤ استفاده از احساسات مذهبی + کار شدید استخباراتی آی اس آی در بهم اندازی نیرو های ملی و مردمی در افغانستان؟ اگر می گویید نه! چنین چیز هایی نبوده است، صرف لطف نموده بگویید سرو صدای زنان هزاره، اوزبک و تاجیک که ناموس وطن و وطنداران شما غیرتی ها!! هستند و به اسارت برده شده اند، از خانۀ صاحبمنصبان پاکستانی در سند و پنجاب، چرا بگوش ها میرسد؟ لطف نموده بگویید که گناه ملا بورجان، (دگرمن بورجان خلقی) چه بود که در دامان کابل، در روز سقوط آن شهر، از پشت سر مرمی خورد؟ نکند رازش این بوده باشد که چون وی فکر میکرد: "ما باید در دامان کابل تا آمدن شاه، منتظر بمانیم" ولی آی اس آی چنان نمی خواست. مهربانی فرموده بگویید: راز کشته شدن عبدالاحد کرزی، قبله گاه حامد کرزی رییس جمهور فعلی و راز نابودی قهرمان عبدالحق چه بود؟! نکند آنان با وجودی که ریشه های قبایلی داشتند تنها گناه شان این بوده باشد که افغانستان را آزاد از آقایی آی اس آی میخواستند؟!

و اگر به تئوری شما از زاویۀ دیگری بنگریم، آیا تمام فاتحان از اکثریت، آنهم اکثریت قبیلوی برخوردار بوده اند؟ اگر چنین است، پس بابر که صرف با چند صد نفر بسوی جنوب مارش کرد و در راه تا کابل لشکرش به دوازده هزار نفر رسید و تا وقتی به دهلی رسید تعداد عساکرش از سی هزار نفر تجاوز نمی کرد، بر تمام افغانستان و کل هند از نگاه کثرت می چربید؟! لطفاً اندکی صفحات تاریخ را دوباره ورق بزنید، شاید فراموش تان شده باشد. مگر نشنیده اید که گفته اند:

دوصد مرد جنگی به از صد هزار/ سیاهی لشــــــــــــــکر نیاید به کار

بند هشتم: "نیرو های خارجی مانع روند طبیعی تشکیل قدرت در افغانستان شده اند".

تبصره: قربان دهن تان! چه حقیقت بزرگی، بر زبان تان جاری شده است. چه باور کنید و چه نکنید. قسم به آنچه نزد شما عزیز است که تمام پارچه های تحت ستم ملت، از مؤیدان سینه چاک این نظر شما هستند و بدین باورند که از مدت شاید بیشتر از دو قرن است که نیرو های خارجی مانع روند تشکیل طبیعی قدرت در افغانستان گردیده اند. در طول بیشتر از دو قرن است که گاه این مزدور و گاه آن مزدور دیگرش را بر ما تحمیل میکنند. تازه حالا میخواهند ارتجاعی ترین شان، و عصر حجری ترین شان را تحت پوشش قوانین قبیلوی بر ما حاکم گردانند. ما این را نیز میدانیم که آنها حتی همان ارتجاعی ترین ها را نیز فریب داده و روزی مانند ملا بورجان از پشت خنجر شان خواهند زد. من مطمئنم شما اینرا به خوبی میدانید که این تقویه هم تا گرفتن آخرین "بودنه" (تجزیۀ یا تصرف کشور) توسط این "زاغ" های ساده لوح و احساساتی، ادامه خواهد داشت، نه بیشتر ازان.

بند نهم: "آنها اقلیتها را در آغوش گرفته و تقویه میکنند".

تبصره: فدای زبان تان! به کلی درست می گویید. بیشتر از دو قرن بدین سو!!

بند دهم: "شکوه هایی که از طرف اقلیت ها عنوان میشود اکثراً غلط است و تنها یک مورد آن قابل توجیه میباشد که چون پیش ازین، سهم اقلیت ها در حکومت، به مراتب، بیشتراز حقوق شان بوده است، حالا برای شان، کمتر معلوم میشود".

تبصره: نمی دانم شما بیشتر از کدام دروغها وغلط بیانی های اقلیتها صحبت میکنید، و ما پیشتر از کدامهایشان برای تان بگوییم؟ مثلاً بگوییم ما دروغ میگوییم که افغانستان اصلاً کشور اقلیت هاست و اکثریت مطلقی وجود ندارد ولی منابع خارجی بخاطر تأمین منافع شان تلاش دارند اقلیتی را به زور بر ما اکثریت بقبولانند!!، یا ازین بگویم که مثلاً توسط مزدوری از مزدوران شان بنام احمد گل مومند، ناقلین هزاره و اوزبیک و تاجیک را بزور بر زمین های صالح الزراعۀ جنوب و شرق کشور مسلط ساختند!! مثلاً این دروغ را ما اقلیتها ساخته ایم که هزاره ها تکفیر شده و سپس 66 فیصد آن توسط یک مزدور استعمار، آنهم بخاطر مطامع استعماری از بین برده شدند؟ مثلاً اقلیتها دروغ میگویند که باغ های پر حاصل اوزبیکان و ترکمانان در بدل یک توپ تکه به ناقلین و کوچی ها داده شد؟ مثلاً بر غلط تاجیکان ادعا دارند که یک ناقل بیسواد بنام ناشر پادشاه دوم زون شمال شرق مقرر شده بود. یا مثلاً دروغ میگویند که علیه فهیم، عبدالله، دوستم، محقق، رهین، بشر دوست و دها و صد های دیگر توطئه ها صورت گرفت تا جاهایشان، برای اتمر ها خالی شود و آنها بتوانند گماشتگان آی اس آی را توسط هیلیکوپتر به صفحات شمال انتقال دهند؟! و و و و هزاران «و» دیگر... بلی! واقعاً همه دروغ میگویند و تنها شما راست می گویید.

بیایید بکلی زمینی و از صحنۀ عملی کابل صحبت نماییم. توجه دارید که هرکه از به اصطلاح اقلیت ها، روی کرسی وزارتی تکیه میزند، دو سه روز بعد، سرو صدای دسته ای توطئه گر، او را به چیزی متهم می کند و بعد، توطئه پشت توطئه واقع شده میرود تا آن شخص از جایش بر کنار شود، ولی کسی که از سوی دارودستۀ شما مقرر شد همه را حتا در حضور میدیا، تحدید و تهدید می فرماید. در شورای ملی شوونیست ها کمرۀ تلویزیونی را می شکنند و به زور، دروازۀ شورا را بروی میدیا می بندند. اما بروت کسی هم خم نمی شود.
بر گردیم به موضوعی که از نظر شما قابل توجیه است و شما، در حکومات سابقه، نقش اقلیت ها در دولت را بیشتر از حقوق شان میدانید. بدبختانه، عین نظر را درنوشته های تعداد زیادی از نویسنده گان، از دار و دستۀ شما، قبلاً نیز خوانده ایم. این را بشدت تکرار میکنند ولی هیچ کس نمی گوید چرا؟ از چرایش صحبت نمی کنند و چنین نشان میدهند که گویا صِرف، پای "حاتم بخشی" در میان بوده است. براستی چرا در حکومات سابق که بمراتب قبایلی تر از امروز بودند، بخش دفاعی بدستان قوی ترکمانان و قزلباشان، بخش تحریر تاریخ بدستان هنرمند و با کفایت هزاره و دفتر داری و اداره بدستان مبارک تاجیکان داده شده بود. چرا عقب ماندگان دیروز از متجددان امروز، سینه هایی فراخ تر داشتند؟ براستی چرا؟؟؟؟؟

اگر اندکی خشک تر سخن بگوییم، جواب، ازین قرار خواهد بود: استعمار، که میخواست "بفر استیت" خودش را تحت سرپرستی قبایلیان قرار دهد، چون در بین آنان کسانی را که تجربه و مطالعۀ کشور داری را، از محاسبه گرفته تا مکتوب نویسی و نظم و نسق سپاه و نوشتن تاریخ و غیره بلد باشد نمی یافت، بنا بر مجبوریت، دست به دامان اقوامی که از نگاه فرهنگی پیشرفته تر بودند زد. مدت درازی را در بر گرفت تا کادر و پرسونل فنی و فرهنگی در بین نسل های جوان ایل های قبایلی پیدا شد و بخش های زیادی از آنان متمدن شدند. حالا که آن ضرورت ها تا حدی مرفوع گشته است، به گماشتگان خود هدایت داده اند تا با تحریک احساسات قبیلوی، "آنهایی" را که_نظربه پختگی سیاسی_ فریب استعمارچیان را نمی خورند، به بهانه های مختلف، از صحنه بردارند.

طرز بیان فوق، اگر چه تا حدود نود فیصد درست و واقعی است اما ما که با خود و با شما وعده سپرده ایم تا منصفانه قضاوت کنیم نه دشمنانه، اگر پهلوهای دیگر قضیه را نکاویده بگذریم، اگر چه راست گفته ایم ولی باز م به صورت مکمل نه! راست مکمل این است که در سابق، واقعاً تعصبات، کمتر و اخوت اسلامی و انسانی، بیشتر بوده است. روی همان احساس اخوت ها بود که احمد شاه ابدالی، والی بزرگترین والایتش را از بین هزاره ها انتخاب میکند. تیمورشاه درانی و فرزندش محمود، سلامت و امنیت شان را به ترکمانان قزلباش اعتماد میکنند و آنان هم صادقانه برایش جانفاشنی می نمایند. هزاره ها با ایوب خان در جنگ میوند سهم برابر می گیرند و ترکمانان، هزارگان و تاجیکان، اکبر خان را که تازه از مسیر قندوز، مزار، بامیان و شمالی به کابل رسیده و عساکر ایله جاری ولایات مسیر راه، تحت عنوان جهاد، با او همراه شده اند در جنگ با انگلیسها آنچنان شجاعانه میرزمند که انگلیسها به شکست مواجه، و اکبرخان، به قهرمانی تبدیل می شود که به قول آقای «ت» برای همه "الهام بخش" است. در سابق، در تمام شرق، اخصاً در بین مسلمانان، آنقدر چرک که در نهاد «ت» ها انباشته است، وجود نداشته و حتا همین حالا که حالاست و دستان پلید استعمار برای درهم اندازی اقوام، بسیار کار کرده است نیز، در بین مردم عام، در بین تاجیکان، اوزبیک ها، هزاره ها و پشتون ها وجود ندارد. این همه کینه و عداوت، حالا هم از بیرون، و با صرف اقسام و انواع بانکنوت ها، در بین برادران دینی مان، پخش و دامن زده میشود. در سابق این همه کینه که در نهاد مزدوران است وجود نداشت. و به اصطلاح ایرانیان، فشیزم هیتلری برای ما تئوریزه نشده بود.

بند یازدهم: "اقلیت ها جنگ را تجربه کردند و نتیجۀ آنرا دیدند".

تبصره: بلی، یار عزیز! اقلیتها نتیجه جنگ با روسها، و با سرمایه های عربی و با نظامیان پاکستانی و با کمپنی های نفتی بزرگ جهان ووو... همه را دیدند و هنوز هم می بینند. و شاید در آینده نیز تجربه کنند. چاره چیست؟ فقط باید هوشیار شوند و با هم بسازند. تشکر و تشکر و تشکر از شما که موضوع را بیاد همه دادید. منتها ما هم میخواهیم چیز فراموش شده ای را بیاد شما بدهیم که: چاره و تداوی خلاصی از شر جنگ در اتحاد است نه در قبیله گرایی.

بند دوازده: "اقلیت هایی که خواست های اضافی دارند جواب شان را اصطکاکات (برخوردها) خواهند داد".

تبصره: درین که شما خود، کی هستید، کی ها را اقلیت میخوانید، و چگونه جوابی میخواهید به آنان بدهید، طرز بیان جنگ طلبانه، از خود شماست یا از کسان دیگری، ما باصطلاح، اقلیت ها، همه اش را میدانیم. تنها چیزی که به وضاحت، قابل درک نیست عبارت از مفهوم "اضافی" میباشد. اگر آنرا قدری توضیح میکردید بسیار خوب میشد. فکر میکنم اگر ما همه پارچه های ملت، این بیت سابقه را در یک کمپوز جدید، برای تان به شکل کورس (آواز دسته جمعی) بخوانیم، ممکن است شما و محرکان تان ازآن کلمه "اضافی" دست بردارید؟ تصور کنید تمام به اصطلاح شما اقلیت ها یکجا شده و میخوانند:

بهر شامت گاو باشد گوسفندت در پسین / ناشــــتایت ماکیان، والله خیر الرازقین

چطور آقای «ت»؟! مثلیکه هنوز هم راضی نیستی؟! ای شوخک!!!

بند سیزدهم: "تا هنوز ما به مرحله ای که حکومت را از طریق انتخابات و مشارکت ملی بسازیم نرسیده ایم و توقع آنگونه چیز ها خیالپردازی میباشد".

تبصره: بلی، آقای «ت»، آدمی خواران افریقا بدان جا رسیدند ولی شما که ادعای تاریخ هفت هزار ساله دارید تا هنوز نرسید اید. آیا فکاهی "گریه آسمان" را شنیده اید؟ اگر نشنیده اید، ضرور پیدایش کنید و بشنوید زیرا تا آسمان گریه نکند، شما به آن مرحله نمی رسید. نمی رسید، بخاطری که خود تان نمی خواهید. بنا بر حکم قرآن، خداوند «ج» تغییر نمیدهد قومی را خودش نخواهد خود را تغییر دهد.

درحصه اینکه توقع آن گونه چیز های عجیب و غریب، به حساب شما، خیال پردازی است، باید عرض کنم که بنیان گذار این خیالپردازیها، شخص حضرت محمد مصطفی «ص» بودند که در مدت کوتاه بیست و سه سال، توانستند از قبایلی بدوی تر از قبایل شما، ملتی بسازند، یکپارچه، که افراد آن، "مثل دندانه های یک عدد شانه، مساوی تلقی میشندند" و سلمان فارسی و بلال حبشی با عرب قریشی که پردار کعبه بود، برابر و زانو به زانو مینشستند و هیچ یکی را بر دیگری نه تنها دعوای برتری نبود که یکی برای دیگری جان هم میداد. آقای «ت»! از شما میپرسیم: آیا واقعاً شما توان درک آنهمه زیبایی ها را دارید؟؟ آیا میدانید که پشتون ها مسلمانان سرسختی هستند قبل ازانکه قبیله گرای و فشیست باشند؟! آیا به این ایمان دارید که اسلام و نژاد پرستی قطعاً با هم سازگار نیستند؟؟!!

بند چهاردهم: "تشکیل طبیعی هرم قدرت، تنها از طریق زور قبیلۀ قوی ممکن است و بس".

تبصره: بلی، شما شاید درست بگویید بشرطی که باز هم ISI و سرمایۀ عربی وو... دست به دست هم بدهند و بخواهند شب را بر روز حاکم کنند. مشت و دروش برابر نیست. اما اگر شما و قبیلۀ تان به تنهایی باشید مطمئن باشید که حالا حتی پشتون های متمدن، که الحمد لله در بین شما هم اکثریت دارند طرفدار آن چنان هرم قدرتی نمی باشند که شماش میخواهید. تا چه رسد به تاجیکان و اوزبیکان و هزارهها و ترکمانان و غیره. هرگاه، برفرض، ISI باز هم در تبانی با ریال و پوند و دالر و حرص تیل و غیره، موفق به آنچه شما میخواهید گردد: شکل آن هرم، ازشکل طبیعی هرم قدرت، در بین انسان ها، اندکی متفاوت خواهد بود. بنگرید:

ما میدانیم که غریدن های دوطرفۀ شما از اثر نوشادری هست که ISI کار گذاشته است. منتها شما هم باید بدانید که چنین سیری، قهقرایی خوانده می شود نه ارتقایی. و تمام فلاسفه و جامعه شناسان بدین قول متفق اند که سیر تاریخ، ارتقایی است. سیر قهقرایی محکوم به زوال است اگر چه پشتیبانان زیادی هم در آشکار و نهان داشته باشد، زیرا نور و عدالت، حق است و ظلم وجهالت، باطل، و حق آمدنیست و باطل رفتنی. پیامبر بزرگوار اسلام «ص» ارشادی بدین مفهوم دارند که هرگاه جهال شما در رأس شما قرار گیرند. زیر زمین بودن تان بهتر است از روی زمین بودن تان. در این قسمت بیتی دارم که سخت مناسب حال شماست. پس همیش زمزمه فرماییدش:

ترقی های عالم رو به بالاست / من از بالا به پائین می ترقــم

بند پانزدهم: "اقلیت ها به پشت گرمی نیرو های خارجی خواست های اضافی شانرا مطرح میکنند".

تبصره: من در تبصره بر آن تئوری شما که در بند دهم مطرح کرده ام مسئلۀ خواست های اضافی را مورد بحث قرار داده ام. هر کدام ازان خواسته ها سر از همان روزگار عملی شدن افکار فشیستی بر اقوام مظلوم، مطرح شده آمده اند و به هیچ صورت خواست های جدیدی نیستند تا در سایۀ و پشتگرمی کدام نیرویی ایجاد شده باشند. بهترین جواب برای شما درین زمینه، وجود نهضتی به شهرت "ستم ملی" به رهبری طاهر بدخشی بوده میتواند. او حتی بدین عقیده بود که در کشوری که ستم ملی وجود دارد، طرح باقی مراحل مبارزاتی، بی مورد است. غیر از ستمیان، علامه سید اسمعیل بلخی، محمد یوسف بینش، اسماعیل مبلغ، علی اصغر شعاع، ابراهمی بیگ و به صد ها تن دیگر، از قربانیان این راه اند. خواهش است وقتی دروغ میگویید. اندکی چهار طرفش را بسنجید ورنه چنین مفتضحانه گیر می مانید.

هان! اگر منظورتان از گفته ها، این باشد که گویا با پشتگرمی از نیرو مجتميع در جنوب خط دیورند، همه را تهدید به رفتن نیرو های بین المللی میکنید. نه تنها حرف زیادی ندارم، بلکه بازهم به شدت از شما متشکرم زیرا درست همان گونه که سالها قبل مولوی خالص از نیات باداران شما پرده برداشته بود، شما نیز آنرا تکرار و مارا از نیات باداران خویش در قبال آیندۀ ما خبر دار کردید. اکنون بر ماست که تصویر آیندۀ خویش را در آیینۀ گفتار شما بنگریم. باز هم من حرفی ندارم جز اینکه بگویم: شاید تمام “صحنه سازیها” به همین منظور تنظیم شده باشد، تا شما و کمپنی، همچنین، از هردهن، بغرید. تنها یک اصل حقوقی - وجدانی را میخواهم به یاد فرستندگان آن نیرو ها بدهم:

ای شما فرستادگان نیروها بر افغانستان! صدای انسانی ما را با گوش های باز بشنوید! با آمدن نیرو های شما در افغنستان، مردم صلح دوست و متمدن کشور ما، تمام اسلحه و مهمات شان را به دولت بوجود آمده از اثر کنفرانس بن تسلیم کردند و با این امید که نیرو های صلح بین المللی، امنیت کامل را در کشور شان، تأمین خواهد کرد، از مشغولیت های نظامی دست بردار شدند. اما می بینید ک دستان اجانب، قصابان آنسوی مرز را تا دندان مسلح کرده و میخواهند بر گردۀ ملت متمدن افغانستان سوار نمایند. این مسئولیت اخلاقی و وجدانی شماست که قبل از بیرون رفتن تان از کشور ما، یا ترتیبی بگیرید که پای متجاوزان خارجی به طور قطع و یقین از ورود به افغانستان قطع گردد، یا دوباره مردم متمدن کشور ما را به قدر کافی مسلح سازید تا حد اقل با دستان خالی، با نیمه وحشیان تروریست در نیفتند. در غیر آن، مسئولیت اخلاقی و بدنامی تاریخی نزد ملل جهان، نصیب شما خواهد شد و اثرات غمبار آن تا چندین نسل، مایه شرمساری شما و باعث عذاب وجدان اولاد شما خواهد گردید.

و در اخیر این بحث یک سوال از آقای «ت»: اگر چیزي در ضمیر تان هنوز دارید لطفاً بگویید: آیا ما از نیرو های خارجی دعوت کرده بودم، یا آیا اعمال ما باعث کشیده شدن پای آنان به افغانستان شده بود تا ازانها پشت گرمی داشته باشند؟!...

• بند شانزدهم: "حالا در کشور بجای تصاویر کسانی که برای ملت ما مایۀ الهام بوده اند تصاویر جنگسالاران در همه جا آویخته است".

تبصره: یکی از کسانی که تا حدی میشود گفت: برای اکثریت مردم افغانستان منبع الهام است وزیر اکبر خان قهرمان، پسر امیر دوست محمد مزدور است. -نا گفته نماند که حتا بعضی از پشتون ها اورا نیز در گناه پدرش شریک میدانند- همین وزیر اکبر خان چه کرده بود؟ با انگلیس ها جنگیده بود و انگلیسی را به ضرب گلولۀ تفنگچه، کشته بود. چه کرده بود؟ جنگیده بود! بناءً جنگ سالار بود. ملا مشک عالم نیز یک جنگ سالار بود. امیر آهنین نمای که او هم برای شما الهام بخش ترین فرد در طول تاریخ جهان است، ملا مشک عالم را ملا موش عالم میخواند. منظور این است که یک منبع الهام شما، منبع الهام دیگر تان را "موش" میخواند. شما چه عقیده دارید؟ امیر آهنین نمای چوبین پای برای تان بیشتر منبع الهام است یا موش عالم. شما ازین دو صرف یکی را میتوانید انتخاب كنيد. دیگرش به صورت خود بخودی به جنگ سالار تبدیل میشود. اگر منظور تان از جنگ سالار، فرمانده احمد شاه باشد، من شخصاً بدین باورم که او یک انسان بود و بقول هندی زبانان: انسان مجسمۀ اشتباهات است. او اشتباهات زیادی داشت ولی با وجود تمام آن، یک فرمانده برجسته، شجاع، آزاده و وطن دوست بود. باید اعتراف کرد که اگر او نمی بود قطعاً نقشۀ رفیق شما آی آس آی در مورد "به پس خانه تبدیل کردن افغانستان"، سالها قبل از امروز، عملی شده بود. پس احمد شاه مسعود کسی هست که حتی برای عده ای زیادی از مخالفان خودش نیز منبع الهام میباشد. ازینرو از نظر ما، وقتی شما او را جنگ سالار میخوانید ما دلیل دیگری بغیر ازینکه بر صداقت شما در قبال وطن و وابستگی تان به خارج، مشکوک شویم چارۀ دیگری نداریم.

در ثانی شما میدانید که اصطلاح جنگ سالار، اختراع و ابداع کیست؟! اختراع و ابداع همان مقامی که باعث تشهیر نظر قبیله گرایانۀ شما در چنین برهه ای حساس از شرایط وطن ما میگردد و معنی آن از نظر سیاسیون پوشیده نیست.

برای هزاره ها، مزاری یک پدر است و برای شما یک جنگ سالار، برای اوزبیکان، رشید دوستم یک برادر بزرگ است، برای شما یک جنگ سالار، برای تاجیکان، احمد شاه مسعود یک چشم جهان بین است برای شما یک جنگ سالار، از شما میپرسم: برای شخص شما، تنی خان چه حکمی دارد: جنگ سالار است یا منبع الهام، بورجان چطور، حکمتیار و خالص چطور؟؟ ناگفته نماند که این تقسیم، کاملاً قومی نیست. برای همۀ ما عبدالحق شهید نيز یک قهرمان است.

جناب آقای «ت»، من مطمئنم شما این را میدانید که جنگ دو طرف دارد، جنگ تدافعی و جنگ تعرضی، جنگ بخاطر احقاق حق و جنگ بخاطر غصب حقوق دیگران. وزیر محمد اکبر خان برای همۀ ما و شما بخاطری منبع الهام است که از حقوق و آزادی مان دفاع کرده است. چه فکر میکنید از نظر باداران تان آی اس آی و بالاتر ازان، اکبر خان یک شخصیت الهام بخش است یا یک جنگ سالار؟ امید است ازین به بعد بخاطر خوشی باداران تان، افتخارات ملی را توهین نفرمایید.

یک نظر اجمالی:

باریک اندیشان میدانند که دشمن، وقتی بخواهد طرف را خراب کند، یا به اصطلاح نظامیان: عملیات اوپراتیفی راه بیندازد، یکی از وسایلی که ازان میتواند به سهولت استفاده نماید اینست که توسط متخصصان هر بخش، میکوشد دلایل مقنع نمای و عوام فریب برای مسخ و تخریب نظرات مفید دران جامعه و برعکس دلایل موجه نمای و مفید مانند برای عوامل منفی درانجا بتراشد و به چند نفر از گماشتگان شان وظیفه میدهد تا ازان نظرات، با شدت و حدت آتشخوارانه ای، به دفاع برخیزند، پهلوهای منفی نمای نظریات مثبت را به شکل بسیار درشت و دراماتیک برای عوام، بزرگ کنند و طوری نشان دهند که اگر از فلان راه رفتید اصلاً همه به هلاکت می رسید. برعکس در حصۀ نظریات منفی، به هزار فن و فریب آنها را شیرین میکنند و آنچنان آنرا می آرایند که اگر گویا ازان راه رفتید همه باغ های بهشت فرعون در انتظار شماست و شما بزودی دران مخلد خواهید شد.

به راه و طریق پیشنهادی آقای «ت» توجه فرمایید. این دستۀ آقایان «ت» و کمپنی، که ماشاء الله کم هم نیستند و در بین همه اقوام و در همه سطوح اجتماعی حضور دارند، حالا برای عده ای ساده اندیش از برادران همدین، هموطن و بالاخره همنوع پشتون مان، شاید این را نجوا کنند که اگر قبیله، قبیله گفتیم شما احساس حقارت نکنید. این یگانه بهانه برای حفظ قدرت است، ورنه همه چیز از دستمان خواهد رفت و اوزبیکان و تاجیکان و هزارگان بر ما حکومت خواهند کرد. اگر از همین راه پیشنهادی ما بروید به حکومت میرسید در غیر آن غلامی در انتظار شماست.

در حالی که در اصل چنین چیز هایی ممکن نمی باشد، تعداد نفوس برادران پشتون مان در کشور آنقدر کم نیست که اگر به کمک خارجی متکی نباشند، همه چیز از دست شان برود. این ترسی هست که متخصصان دشمن برای شان ایجاد مینمایند.

هدف اصلی دشمن از طرح برنامۀ قبیله گرایی این است که آنان، نظر به مطالعۀ دقیقی که از افغانستان دارند، میدانند که تناسب نفوس اقوام در افغانستان، بسیار به هم نزدیک است و اگر بین آنان جنگ واقع شود. برنده ای وجود نخواهد داشت. اگر داشته هم باشد، درست مثل حکومت سابق طالبان، در مسائل برون مرزی، آنقدر ضعیف خواهد بود که برای ایستادنش همه وقته به دستان ما ضرورت خواهد داشت تا زیر بغلش درامده و سر پایش نگهداریم. تا آنکه بالاخره روزی همان گونه که سالها قبل از دهن حکمتیار اعلام کردیم، از دهن ملایی و یا خان قبیله ای این اعلامیه را صادر کنیم: "ما تصمیم گرفته ایم با حکومت پاکستان، در یک نظام فدرالی یکجا شویم".

بزرگان و ریش سفیدان گفته اند: "بسیار غیرتهاست که بیغرتی به بار می آورد". این، یکی از همان موارد است. ستراتژستان دشمن، در نهان، زیر زبان زمزمه میکنند: "بنام زبان، قوم، منطقه، مذهب، مکتبی، ملی گرا، شرق زده، غرب زده، شر و فساد، غیره همچون طفلکان کودن، به قدر کافی جنگیدید. دیگر عناوین فوق، هم روبه کهنگی میروند و هم بسیار وحشیانه نیستند. این بار، تحت عنوان غیرت قوم و قبیله، آنچنان ددانه به جان هم بیفتید و یکدیگر را پاره کنید و بخورید، تا سرزمین تان دشت – دشت و دره – دره خالی شود. تا دره های خالی شده از شما را، ذخیره گاه دستگاه های اتومی سازم تا هدف گیری شان، توسط راکت های دوربرد، خارج از امکان گردد، و ساده دلان باقیماندۀ تانرا به عنوان گوشت دم توپ، به جنگ چچن، هند، ایران، آسیای میانه، ترکستان چینی و هرجایی که دلم بخواهد، بفرستم. شما که دعوای تاریخ شاهنشاهی هفت هزار ساله داشتید و با "اتک" خواهی های تان، باعث درد سرم شده بودید، تا "متک" را از شما نگیرم و خود تان را به عصر حجر بر نگردانم کی میگذارم تان...".

آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره

مجموعه شعر بی نظیر از 125 شاعر شناخته شده ی بین المللی برای مردم هزاره

این کتاب را بخرید
Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

تازه ترین ها

اعتراض

ملیت ها | هزاره | تاجیک | اوزبیک | تورکمن | هندو و سیک | قرقیز | نورستانی | بلوچ | پشتون/افغان | عرب/سادات

جستجو در کابل پرس