کاروان رفته منزل به منزل
شبهای شعر در تورنتوی کانادا
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
پس از چند دوره برگزاری شب شعر که به صورت دوره ای در نقاط مختلف تورنتو بر گزار شد، این کاروان مملو از رسالت و تعهد فرهنگی به مکان اصلی خودش (دانشگاه تورنتو) که از آنجا به راه افتاده بود بازگشت، ساربانان این کاروان فرهنگی شادمان و خرسند از اینکه توانسته بودند با تمام ناهمواری مسیر که کاروان از آنجا عبور میکرد با موفقیت به این دوره گردی پایان دهند.
دانشگاه تورنتو بار دیگر شاهد زمزمه های بود که به آن دل بسته بود، هر چند هوا بی رحمانه سرد بود اما شاعران و شعر دوستان گرد هم جمع آمده بودند تا به دلتنگی های دانشگاه و خسته گی های ماه خودشان پایان بخشند.
این برنامه نیز طبق معمول شامل دکلمه شعر، نقد و برسی شعر، حدود ساعت هفت شام شنبه 31 جنوری 2009 آغازیافت.
نخست صبور صهیب گرداننده محفل مختصر گزارش از سفرش به افغانستان را برای حضار بیان داشت.
و به تعقیب آن آقایان غالب،للندری، احمدی حباب، ربانی بغلانی، فقیری، هارون راعون، شفیق احمد ستاک، ،سعادت پنجشیری، عبدالسلام، صمدیار، پیکار پامیر،مختار دریا، میرحسین مهدوی، کبیر بختیاری، آکیفیو پوپل و از خانم ها پروین قاریزاده، فاطمه اختر و سامیه اصیل اشعار شان را دکلمه نمودند.
در این میان آقای پیکار پامیر پیرامون دوبیتی های عامیانه توضیحات مفصل ارائه نمودند که مورد تشویق شرکت کننده گان قرار گرفت. در آخر برنامه آقای میر حسین مهدوی با آمادگی قبلی به استقبال مجموعه شعری ( از آن سوی آینه) اثری از خانم فاطمه اختر در بخش نقد و برسی رفت که مورد استقبال صاحب اثر و دیگر حضار قرار گرفت. و این برنامه ساعت حدود ده نیم شب به پایان رسید . دو اثر از دو بانو را باهم میخوانیم.
تمنای وصال
در فراقت گریه کرده کور گشتم باز گرد
در غم هجرت بتا، رنجور گشتم بازگرد
می ندانستی چه سان بیتو بسربردم دمی
ساعتی اندیشه کن، مکسور گشتم بازگرد
زندگی وقف تو کردم آرزو سودی نداشت
پیر گشتم در تمنای وصالت، مور گشتم باز گرد
جای اشک از دیده ها خون ریخت از فرمان دل
جسم بی جان در مسیر گور گشتم باز گرد
ار نیایی جان دهم ای قاسط بی اعتنا
در ببند در سینه و دل محرم این راز گرد
سامیه اصیل
دود و خاکستر
ستاره ها از متن آسمان
می کوچیدند
که از دل تنور دود و آتش
می شوراندم
و حق آبه ام
روی چادری به مساحت هشت یک من
جاری بود
سینه به سینه ی تنور می سائیدم
و لخت جگر
از دیوار سرخ اش بر می کندم
مرهم سر انگشتان سوخته ام
زلال دیده ی کودکم بود
شرح دردها
دسته کلفت جارو
چه شباهتی مضحکی را
با قلم بهم می رساند
وقتی میله های مژگان و دندان را
بهم آورده ام
دیگر فرمان از شما بود
دل تنور چه ساحتی دارد
دل تنور با دنیای من
چه شباهتی دارد
دود، خاکستر
خروژ و حرم
دیوار هایش ستون های آتشین
سکوت، در خود سوختن
دستم در آستینچه
با آتش بازی داشت
مرهم انگشتان سوخته ام
زلال دیده کودک گرسنه ی من بود
تنور
خاکسترنشین قانون بقایم کرد
وقتی نور چشم از لوفه سوزن می گذراندم
و نظم سر درگم هستی ام را
بروی سینه ی سنگی
حک می کردم
چه شباهتی میان
سوزن و قلم
بهم میرسد؟
و با آتش کاو
خرمن آرزو های خاکستر شده
تنور را بر می آشوبیدم
شرح درد هایم را
چه شباهتی میان آتش کاو
و قلم بود
چشمان منتظر
از گوشه آسمان روئیده بود
که کلوچ سوخته زیر بغل
چهره بر دمیده
به خنکای نسیم سپردم
رخساره ی سپهیر گل انداخته بود.
فاطمه اختر
پيامها
3 فبروری 2009, 00:38
از شعر که چیزی دستگیرم نشد , معلو نیست خانم از تندور شکایت دارند ویا از قسمت خود مینالند که با اتش تندور , استینچه پوشیده بازی میکنند . ویا شاید از نان وای بیچاره گپ میزنند که خود گرسنه , ولی به پختن نان های مردم مجبور هستن . بهر صورت معلو م میشود که شعر را به عجله فقط بر محفل شعر افغانهای تورونتو ساخته اند , البته بعد از محفلء که به ( چوپان کباب هوس ) دایر گردیده بود این اتفاق افتاده است . ولی با وجود شعر در باره تندور و مواد غذایی که به تندور ساخته میشود و از عکس های گرفته شده معلوم میشود که از قابلی و شوربا و کباب اصلاء خبری نیست و حتی با نان تندوری هم کسی از مهمانان پذیرایی ننموده است . از همه جالب تر این است که قبل از اینکه سه سال زاهدی به اخر برسد به کانادا , ایشان کانادایی شده اند . حالا تعجب خواهید کرد که از کجا معلوم میشود که زاهدی کانادایی شده . اگر به یاد شما باشد , زاهدی همیشه از ( دریشی با یخن قاق و نکتایی ) عکس چاپ میکرد به کابل پرس? . به این عکس معلو م میشود که تازه متوجه شده اند که دریشی بسیار یک فیشن قدیم است و بر عکس زمان امان الله خان که ادم های متجدد از ان استفاده میکردند , حالا ها هر چه قروشنده و راننده تاکس , دریور های موتر های سرویس بین شهر های کانادا و امریکا و سیاه پوستان امریکایی از دریشی های رنگارنگ استفاده میکنند و از مو ها و ریش جناب زاهدی معلو میشود که بیکار هستند و در نظر دارند که در اینده شاعر شوند . ما برای ایشان و شاعران که از مجبوریت حرف میزنند انههم در کشوری مثل کانادا امید موفقیت های بی کران را داریم . با احترام , بست بای .