صفحه نخست > دیدگاه > سركوب ستمی ها در پنجشير

سركوب ستمی ها در پنجشير

واقعه دوم: منابع: مشتاق، بصیر بدروز ( چهره سرشناس گروه موسوم به ستمي ها درسال 1358)، حاجی عزم الدین، صالح محمد ريگستاني/ از کتاب مسعود در نبرد استخباراتی
رزاق مأمون
سه شنبه 17 مارچ 2009

زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )

همرسانی


قسمت اول |قسمت دوم | قسمت سوم

قسمت سوم

در اوایل سال های جهاد، دادگاه جهادی جبهه پنجشیر سه تن از افراد مهم وابسته به "ستمی ها" به نام های قل، تاج وعظیم را به اعدام محکوم کرد. این افراد دراصل باشنده روستای "دره" بودند. اندیشه فلسفی- سیاسی ستمی ها، آمیزه ی از احساسات ناسیونالیستی ساکنان عمدتاَ تاجک تبار درشمال افغانستان با ایدئولوژی مارکسیزم- لیننیزم بود. بنا به روايت آقای مشتاق یکی ازآنان چند دقیقه قبل از اعدام به محافظانی که آنان را برای تیرباران شدن به صف می کشیدند، گفته بود:

" به هرجوان برومند از طرف ما شهیدان بگوئید که شرق سرخ است."

تا زمان ظهور مسعود، ستمی ها و شاخه های جریان های مائویستی ، در پنجشیر درمیان تحصیل کرده ها و حتي شماري از مردم عادي نفوذ گسترده پيدا كرده بودند. با ورود مسعود به پنجشیر، رقابت برسر رهبری مردم برضد رژیم تحت حمایه شوروی و بعدا ارتش شوروی، شدت گرفت. مسعود با عمل گرایی و نوعی تلاش برای جبهه آرایی به زودی موفق شد تا طیف های مختلف مردم را دریک سازمان نظامی گردهم آورد. دروضعی که تب سیاسی گری و مقاومت برضد آن چه درشعارها زیر نام " کفروالحاد" معرفی شده بود، پیوسته زیاد می شد، حلقات وابسته به ستمی ها و دیگر رگه های فکری وابسته به جنبش چپ، مانند سال های دوره سلطنت، به سامان دهی تبلیغاتی برضد رژیم خلقی و ظهور"اخوانی ها" ( جريان اسلاميستي كه بعداَ به چند بخش منشعب شدند) سرگرم شده بودند. آن ها جلسات حزبی برگزار می کردند؛ شعار می دادند؛ کتاب توزیع می کردند وبه منظور بسیج مردم برای پشتیباتی خود بر ضد مسعود، به طورعلنی در مساجد، برنامه هایی را اعلام می کردند. اکثر ستمی ها اهالی دره پنجشیر بودند؛ به همین سبب مسعود که درابتدای کار، سرگرم سربازگیری و تشکیل نخستین واحد های چریکی از میان ساکنان بومی پنجشیر بود، ترجیح می داد که، از رویارویی تشنج آمیز داخلی با ستمی ها پرهیز کند؛ اما در واقعیت امر، وی با تمام توان، با حساسیت و نگرانی درکمین تحرکات ستمی ها قرار داشت و میزان تأثیرگذاری آنان را محاسبه می کرد. اما برای سرکوبی زودهنگام وایجاد مانع برتحرکات آنان، که درقدم اول، حضورخود او را به حیث یک دشمن ائدیولوژیک هدف گرفته بودند، آماده گی نداشت. مسعود از هیچ چیزی جز، مواردی که پایه وهستی جبهه جنگ را تهدید کند، هراس نداشت. وی درعقب تضاد های داخلی با ستمی ها، خطر بزرگ جنگ داخلي وشكستن انسجام جبهه را احساس کرده بود.

مسعود هیچ گاه در جهت مفاهمه با ستمی ها حرکت نکرد. ستمی ها نیز با توجه به ماهیت فکری و خواسته های شان به اطاعت ازمسعود به حیث یک "اخوانی" گردن نمی نهادند. مسعود دریافته بود که اگر حرکت نظامی و روشنفکری ستمی ها در پنجشیر را به زودی ریشه کن نکند، سمت وسوی حوادث، به کمک حکومت، ممکن است به سود گروه ستمی ها بچرخد. ريگستاني از چهره هاي نزديك به مسعود مي گويد:

"ما مطلع بوديم كه حكومت و بعداَ شوروي ها با تمام قوت سعي داشتند كه ستمي ها را برضد ما برانگيزند، تجهيز كنند وبه تهاجم وادارند.آن ها بعداَ همين برنامه را دنبال كردند."

بدين ترتيب، مسعود تصمیم گرفت که هسته های ستمی ها در پنجشیر را سرکوب کند. تصمیم مسعود مقارن احوالی بود که با ظهور مسعود در پنجشیر و شروع جهاد علیه "کفار" داخلی و خارجی، اذهان عمومی به زیان گروه های منتسب به "کمونیست" در پنجشیر به طور کامل متحول گشته بود. علي الظاهر، فضاي عمومي نشان مي داد كه علمای دینی وواعظان منابر و مدارس دینی از سرکوب ستمی ها استقبال می کردند. با درک این وضعیت، مسعود بی آن که خودش را وارد ماجرا کند، برنامه حذف حضور نظامی و تشکیلاتی ستمی ها را با ارجاع قضیه به دادگاه ویژه جبهه آغاز کرد. دادگاه جبهه سه تن از سران گروه مخالف را، به مرگ محکوم کرد وآنان در ملاء عام تیرباران شدند. ستمی ها به آسانی از صحنه ناپدید نشدند. آنان بارها به هدف ترور مسعود تلاش کردند كه تلاش های شان به جایی نرسید. اما بصير مشهور به بدروز، فرزند جليل آهنگر، برادرحفيظ آهنگرپور از سران معروف ستمي ها درشمال مي گويد كه آنان فقط يك بار به طور اساسي كشتن مسعود را طرح ريزي كردند.

بصیر "بدروز" ماجرا را به نحو دیگری شرح می دهد:

" درآن زمان، واژه "ستمی " بر آن عده فعالان ضد مسعود و ضد شوروي اطلاق می شد که وابسته به جریان هاي چپ بودند. واقعیت این است؛ گروه موسوم به ستمی ها دراوايل سال هاي حاكميت خلقي ها، به كوشش حفيظ آهنگر پور به تشكيلات سازمان آزادی بخش مردم افغانستان (ساما) ملحق شدند که عبدالمجید کلکانی آن را رهبری می کرد. عبدالمجید کلکانی مشهور به "آغاصاحب" رهبر "جبهه متحد ملی" مرکب از سازمان ها و محافل چپ ضد شوروی نیز به شمار می رفت. حفیظ آهنگرپور( برادرمن) که خود از سران جنبش چپ در پنجشیر بود، قبلا درسال های حاکمیت سردار داوود به زندان رفته بود. وی درتماس های فشرده ( از داخل زندان) با مجیدکلکانی،درمورد ادغام هواداران خود در تشکیلات ساما، به توافق رسیده بود. پس زمانی که درپنجشیر پاکسازی ستمی ها آغازشد، ما به تشکیلات سازمان آزادی بخش مردم افغانستان(ساما) وابسته بودیم. درهمین آوان مسئولیت جریان" ستم ملي" درپنجشير را من برعهده داشتم. این جریان هیچ رابطه ی با تشکیلات "سازا" و"سفزا" نداشت. سیاست ما در اصل ضدیت با شوروی و چین بود و در خط مخالفت با برتری طلبی قومی جلو می رفتیم. درداخل پنجشیر، هیچ یک از فعالیت های ما ضد مذهبی نبود و کلیه گردهم آیی ها ونشرات ما با آیاتی از قرآن پاک آغاز می شد. رهبراني مانند قل، تاج و عظیم از اعضای خانواده من بودند که تیرباران شدند وجوانان زيادي از روستاي تاواخ و سفيد چهرنيزدر زمره فعالان ما حضور داشتند. من مي توانم به مسئوليت اعلام كنم كه درنتيجه درگيري داخلي ميان رفقاي ما و نيروهاي مسعود، صد ها نفر تلفات داديم و تنها درسال 1359 يك صد و هفتاد تن از ستمي ها كه در جمله آنان پدر من ، معلم كرام و معلم نورمحمد از ناحيه باب علي روستاي "دره" نيز شامل بودند، درناحيه دشت ريوت اعدام شدند.

وادي پنجشير براي جنبش اسلامي كه درسال 1354 به منظور سرنگوني حاكميت داوود خان قيام كرد و شكست خورد، به حيث يك پايگاه راهبردي معيين شده بود. احمد شاه مسعود فرماندهي حمله و اشغال كوتاه مدت شهرك رخه مرکز ولايت پنجشير به وسيله فعالان اسلامي متشكل از دانشجويان را برعهده داشت؛ اما تحرك مسلحانه "جوانان مسلمان" به سرعت نه تنها در پنجشير بلكه در ديگر نقاط مانند نورستان، كابل وننگرهار با شكست رو به رو شد. مسعود بعد از شكست قيام پنجشير از منطقه خارج شد. آقاي بدروز مي گويد:

بعد از خروج مسعود از پنجشير، نيروهاي چپ به شمول اعضاي ستم ملي درين منطقه باقي ماندند و به گسترش نفوذ خويش درمنطقه ادامه دادند. بعد از خروج مسعود از پنجشير، ما به ضرورت تقويت توان نظامي خويش آگاه شديم و به تهيه اسلحه آغاز كرديم.

پس از كودتاي ماه ثور( ارديبهشت) سال 1357 وادي پنجشير بار ديگر به حيث سنگر مطمئن مبارزه مسلحانه برضد حاكميت خلقي ها، مورد توجه جنبش اسلامي قرار گرفت. مسعود بارديگر به هدف ايجاد سوق الجيش و پايگاه هاي چريكي، بستر كوهستاني پنجشير را برگزيد. درآن زمان ما نيز فكر مي كرديم كه از توان لازم براي آرايش رزمي و سياسي مستقل بهره مند هستيم وقصد داشتيم پيش از آن كه مسعود روابط خود را درين منطقه سوق الجيشي سروسامان بدهد، ما تحرك جنگي خويش را آغاز كنيم تا وي نتواند پايگاه هاي خود را ايجاد كند.
با اين حال كاملا به اين حقيقت وقوف داشتيم كه هيچ گاه ميان ما و مسعود يك ستاد رهبري جمعي ايجاد نخواهد شد و مسعود نيز به لحاظ مخالفت فكري و رويكرد سياسي ويژه اش،‌ هرگز تمايلي براي كنار آمدن با ستم ملي را نداشت. ما رهبري مسعود را دربست رد مي كرديم و مسعود نيز با برنامه دراز مدت و دقيقي وارد پنجشير شده بود. پس هردو جناح، درطلب فرصت بودند تا در سركوب يكديگر پيش دستي كنند.

ما حتي تصميم گرفتيم كه پيش از حركت چريكي مسعود به سوي مراكز حكومتي، به آزمايش گاه هاي جنگ بشتابيم. با شروع جنگ مسلحانه برضد حاكميت خلقي درپنجشير، قبل از آن که مسعود شهرك رخه را فتح كند، نيروهاي ستم ملي تحت رهبري من و معلم گل آقا تاواخي شهرك رخه را از وجود نيروهاي دولتي پاكسازي كرديم.

درنوبت ديگر، نيروهاي مسعود سه بار درتلاش براي تسخير مواضع قواي شبه نظاميان قندهاري دركوه سرخ جبل السراج بدون دست آورد عقب نشستند؛ اما قواي ستمي ها به فرماندهي معلم گل آقا سنگرهاي شبه نظاميان را فتح كرده وكليه اسيران را به روستاي شتل منتقل كردند. درلحظاتي كه اسيران به شتل آورده شدند، ميان مجاهدين مسعود و چريك هاي ستم ملي به ناگاه درگيري روي داد كه درنتيجه معلم گل آقا به قتل رسيد. آتشباري مرگباري ميان دوطرف صورت گرفت كه درجريان آن،‌مسعود به شدت مجروح شد و او را به سوي روستاي آبايي اش( جنگلك) منتقل كردند. كسي كه مسعود را به ضرب گلوله زخمي ساخت، تا كنون زنده است و به دلايل امنيتي ذكر نامش را مجاز نمي دانم.

اما نزديكان مسعود درخاطره هاي خود هيچ گاه وضاحت نداده اند كه درآن زمان مسعود چه گونه و توسط چه کسی زخم برداشت. نزديكان مسعود به طور معمول اظهار مي دارند كه مسعود درجنگ با شوروي ها مجروح شد؛ اما آقاي ريگستاني تصديق مي كند كه مسعود فقط يك بار آن هم درنتيجه جنگ ميان مجاهدان و چريك هاي رقيب ( ستم ملي) زخمي شد.

حاجي عزم الدين مي گويد كه درهمين سال مسعود در جنگ سالنگ زخمي شد. اما روستاي شتل متصل به سالنگ است و به قول بدروز وريگستاني، مسعود در دره شتل (كوتاه ترين راه اتصال پنجشير به دره سالنگ) درناحيه بالايي ران زخم برداشت.

حيني كه مسعود تقريبا درمدخل دهانه پنجشير به شدت زخم برداشت، مركز تجمع نيروهاي دولتي درروستاي مرز قرارداشت. عزم الدين مي گويد:

همين كه مسعود زخمي شد ما بايد به سرعت او را به منطقه دشت ريوت قرارگاه اصلي مجاهدان منتقل مي كرديم. اين كار بدون استفاده از موتر واسب ممكن نبود. موقعيت خطرناك و تحمل شكن بود. همين كه مسعود را سوار بر اسب از ناحيه مرز ( پايگاه نيروهاي حكومتي)‌ عبور مي داديم‌، ‌ناگاه نيروهاي دولتي دربرابر ما قرار گرفتند. آنان هنوز نجنبيده بودند كه مسعود را به سرعت پنهان كرديم و به سوي دره كوچكي فرو رفتيم تا در انبوهه كشت زار جواري ( ذرت) مخفي شويم. اگر نفرات حكومتي وارد "قول" كوچكي كه ما درآن خزيده بوديم ،‌ مي شدند و به سوي كشت زار يك نگاهي مي كردند، مسعود زنده به دام می افتاد. اما يك ستون قواي دولتي شامل يك تانك بدون آن كه به سوي پرتگاه كوچك روكند،‌ يك راست از جاده خاكي به سوي منطقه بازارك عبور كرد. يكي از مجاهدان به نام شاه نياز به كمك مان آمد و پيكر زخمي مسعود را از دامنه هاي ناحيه پيشغور( پیشغور، روستایی در 45 کیلومتری دره پنجشیر) به سوي دشت ريوت ( دشت ریوت روستایی در 75 کیلومتری دره پنجشیر. در آغاز مبارزات مسعود که در سرطان 1358 شروع شد، بیشتری نیروهای مسعود و فرماندهان او، ساکنان دشت ریوت بودند.گذرانديم. رسيدن به دشت ريوت، درواقع پايان يك مأموريت دشوار بود. سپس به آساني موفق شديم كه اسبي را كرايه كنيم تا مسعود را به سوي منطقه پريان منتقل كند. مسعود تحت مداوا قرار گرفت و به زودي روي پا شد.

بدروز مي گويد:

بعد از آن عرصه فعاليت درپنجشير براي نيروهاي ما تنگ شد. مسعود بعد از آن به طور قاطع و مداوم جنگ عليه نيروهاي ستم را چه درداخل پنجشير و چه در خارج ازآن ادامه داد. من ناگزير به كابل پناه بردم وهمان جا از سوي رژيم كارمل به دام افتادم. درنبرد هاي سرنوشت سازبعدي ، نيروهاي چپ موسوم به شعله ي ها و ستمي ها از دوطرف به وسيله جنگجويان جميعت اسلامي وحزب اسلامي درهم كوبيده شدند.

آقاي ريگستاني درباره حوادث آن سال ها نظر ديگري دارد:

" درست است كه ستمي ها به روي دولت شمشير كشيده بودند؛ اما نيروهاي ستم ملي هميشه از سوي شوروي ها و نيروهاي حكومتي برضد ما تجهيز وحمايت مي شدند. حكومت كمونيستي به استقرار حضور ستمي ها در پنجشير و آناني كه لااقل از حيث فكري با آنان نزديك بودند، لااقل از حيث تاكتيكي نظر مساعد داشتند. طبيعي است كه انتخاب ستمي ها به حيث نيروهاي كم وبيش هم فكر حكومت درپنجشير به نفع حاكميت بود و اميد آن وجود داشت كه دير يا زود،‌ بعد از يك رشته مذاكرات و تقسيم كرسي هاي دولتي با دولت يكي شوند؛ اما درمورد مسعود هرگز چنين نبود و مسعود تا خط آخر به جنگ بي امان خود تا فتح كابل ادامه داد. چنان كه حوادث بعدي نشان داد، ستمي ها جمع سازايي ها و سفزايي ها جزو بدنه هاي تشكيلاتي حاكميت پرچمي ها شدند و قدم به قدم ، خانه به خانه ،‌روستا به روستا هم درپنجشير وهم در جبهات شمال برضد ما جنگيدند. تنها از ميان ستمي ها،‌عبدالطيف پدرام نويسنده و شاعر ( رهبرکنونی حزب كنگره ملي) از اعلام دشمني ستمي ها با مسعود انتقاد كرد و همان سال ها به جبهه پنجشير ملحق شد. فعالان وابسته به سازمان هاي شعله جاويد درپنجشير وشمال، نسبت به مسعود،‌هرچند منتقد باقي ماندند اما هيچ گاه بر ضد ما دست به اسلحه نبردند.

اما آقای بدروز به این عقيده است كه نيروهاي جميعت اسلامي وحزب اسلامي ودولت كابل به طور مشترك، پايگاه هاي ستم ملي و سازمان آزادي بخش مردم افغانستان ( ساما) را درشمالي درهم كوبيدند كه درنتيجه سيزده روز جنگ برسر حيات و ممات، صدها تن ازفعالان اين گروه ها به دام دولت كابل افتادند و عده بي شماري جان هاي شان را از دست دادند.

آقای مشتاق مي گويد:

ستمي ها در مبارزه فيصله كن به منظورحذف مسعود از دره پنجشير،‌ دست آوردي حاصل نكردند و همچنان درعرصه تثبيت حضور مردمي و سياسي خويش به مقصد منزوي كردن مسعود كوتاه آمدند. دادگاه جبهه روش هاي قاطعي عليه آنان به كار گرفت ودرجهت قلع وقمع نفرات شان فيصله هاي صريحي را صادر كرد. من نيزدر كار فروپاشي وكشف شبكه هاي آنان نقش مهمي را بر عهده گرفته بودم. به همين سبب،‌ كشتن من براي آنان يك گام به سوي پيروزي بود. بعد از اعدام سه تن از افراد رده بالاي ستمي ها،‌ حدود پنجاه تن از اسيران شان را به زندان چاه آهو منتقل كرديم. ستمي ها به اين نتيجه رسيدند كه اين پنجاه نفر نيز اعدام مي شوند و به زودي برضد من دست به كار شدند.

روزي اطلاع گرفتم كه ستمي ها يك پسربچه "خوش رو" را به گمان اين كه من "بچه باز" هستم،‌ وظيفه دادند كه اعتماد مرا به سوي خود جلب كند و به هر طريق ممكن، مرا از پا درآورد. اين پسربچه پيش از آن هيچ گاه با من مقابل نمي شد. وقتي چشمش از دور به من مي افتاد،‌ بي درنگ فرار مي كرد.

درهمين آوان مسعود به من هشدار داد كه مواظب خودم باشم. او تأييد كرد كه ستمي ها به يكي ازجوانان دستورداده اند كه ترا نابود كند. به زودي علايم عملي برنامه آنان هويدا شد وبه تدريج مشاهده كردم كه پسربچه اي كه از من مي گريخت،‌ كم كم خودش را به من نزديك مي كند. او در گرماگرم انتقال اسيران و آمد ورفت پيچيده و شبانه روزي مجاهدان و اسيران از يك منطقه به منطقه ديگر و يا درداخل شعبه بازجويي، سعي مي كرد مرا ياري دهد. چون مأموريت وي قبلا براي من تثبيت شده بود،‌ ابتدا فكر كردم كه وي اسلحه دركمر دارد اما اطلاع يافتم كه اسلحه دراختيار ندارد و منتظر فرصت است. يك شب كه چند نفر بازداشتي ها را بعد از يك رشته پرسش هاي مقدماتي به سلول زيرزميني فرستادم،‌ اين جوان به من نزديك شد و گفت:‌

مرا نگهبان خود بگيرسارنوال صاحب!

پدر و برادران اين جوان همه در واحد هاي مجاهدان تحت فرمان مسعود تنظيم شده بودند. بدون تأخير گفتم:

خوب است تو پهره دار من باش!

بي آن كه متوجه شود،‌ دو گلوله فاقد باروت را درخوابگاه تفنگ جا دادم و برايش دادم. يك شب گذشت و او به حيث باديگارد من در عقب اتاق كشيك مي داد. شب بعدي،‌ ساير باديگاردها را عمدا مرخص كردم. او با من تنها ماند. در لحظاتي كه من باديگارد ها را به خارج از شعبه زندان روانه كردم، او به نحوي با تفنگ خود مشغول بود. فهميدم كه تفنگ را آماده آتش ساخته است. من روي دوشك خود دراز كشيدم و خودم را به خواب زدم. به وي گفتم كه تو هم مي تواني روي دوشك مقابل بخوابي. او روي دوشك خوابيد؛ اما تفنگش را طوري روي زمين گذاشت كه ميل آن، راست به سوي شقيقه من نشانه رفته بود. هيچ واكنشي نشان ندادم. شب به نيمه نزديك مي شد. من ظاهرا به خواب رفته بودم اما باديگارد من نا آرام معلوم مي شد وازين پهلو به آن پهلو غلت مي زد0
. ناراحتي اش چنان بود كه درسكوت شبانگاهي حتي صداي ضربان قلبش را مي شنيدم. ناگهان ازهمان حالت خوابيده انگشت به ماشه تفنگ برد و آن را سه بار به سوي خود كشيد. سه بار صداي خفيف تك تك تك دراتاق پيچيد. با شدت وعجله از جا پريدم و فرياد زدم:

چه مي كني؟

دست هايش سست شدند و نوعي حالت تهوع برايش دست داد. به زودي خودم را گول زدم وطوري نمايش دادم كه من ناگهان ازخواب پريده ام و منظور ديگري نداشتم. آن جوان كاملا خودش را باخته بود ومرگ را دريك قدمي خويش مي ديد. من تصميم خودم را گرفته بودم كه هرگز برايش حالي نشود كه از سوء قصد وي آگاه شده ام. آن جوانك سي سال پيش، تا حالا نيز زنده است و من از ذكرنامش پرهيزمي كنم.

ستمي ها فكر مي كردند كه من( مشتاق) دشمن اصلي آنان هستم؛ ‌اما مأموران سركوب ستمي ها قاضي بصير ومعلم نعيم بودند. درروستاي خينچ وقتي قاضي را احضار كردند تا به اعدام پانزده تن ازستمي ها حكم صادر كند،‌ من ازماجرا به طور كامل بي اطلاع بودم. يكي ازين اعدامي ها سيف الدين نام داشت كه مأمور انداخت زيكويك ( اسلحه ضدهوايي) بود، اما كشف شده بود كه وي درچندين مورد از تيراندازي به سوي هواپيماهايي كه مراكز مسعود را بمباران مي كردند،‌ خود داري كرده بود.اكثر اعدامي ها از روستاي باب علي ناحيه دره بودند.


قسمت اول |قسمت دوم | قسمت سوم

آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره

مجموعه شعر بی نظیر از 125 شاعر شناخته شده ی بین المللی برای مردم هزاره

این کتاب را بخرید

پيام‌ها

  • o آقای مامون سلام

    و اما بعد :

    ـــ به نظرمن نام خوب انتخاب ننموده ایید اسم با مسما « مسعود دربند تناب های استخبارات » است .

    ـــ این را نمی نویسی ولی میدانم بحیث بک مامور به این نتیحه می رسی که خوب شد« حکمتیار، مسعود نداشت ویا مسعود حکمتیار » نداشت . در آن صورت برای شما قهرمان سازی مشکل میشد

    ـــ آدم خنده اش میگیرد وقتی لست اشخاصی را می بیند که شما به آنها در مورد مسعود مراجعه کرده ایید .

    شما نزد زن کابلی ، مرد کابلی ، مراجعه کنید . شما از سنگ و چوب کابل بپرسید ، شما از هزاره ، تاجک ، پشتون و ازبک کابل بپرسید . این کتیبه های جنایت مسعود را اگر چشم ها زیاد سفید نباشد می توان روی نقش هر سنگ کابل و کل وطن خواند.

    تاریخ نویسی از مرثیه نویسی فرقی تا آسمان دارد . باور دارم اگر ماموریت از یک جانب ، غم نان از جانب دیگر و هم تباری از سوی دیگر نمیبود بحیث یک اجیر امروز تلاش نمی کردی یک قهرمان ساخت تجاوزگران را بر مردم تحمیل کنی . و من مطمین هستم تعهد سپرده ایید وظیفه تان را درراه قانع ساختن مردم خوب ایفا نما یی تا مردم قانع شوند که مسعود شما قهرمان بوده و شهکار هایش باید درج تاریخ خونین کشور کردد .

    شما مطمین باشید که تاریخ کشور مبلغین قهرمانان پوشالی را نیز نفرین می فرستند .

    ـــ اگر میخواهید در مورد قهرمانی های حکمتبار بنویسید لطفا مراجعه به چند آدرس را فراموش نکنید :

    ــ قریب الرحمن سعید

    ــ وحید الله سباوون ـــ همابون جریر

    ـــ بشیر بغلانی ( فعلا والی پکتیا )

    ـــ دم های دیگر و روبا های دیگر

     چند گپ فراخور حال مسعود در دوبیتی های مردم:

    قهرمان ریگی

    در شهر، بتی دیدم از ریگ بنا گشتته

    چشمان غضبناکش از سنگ شده ساخته

    بارید اگر باری! بارا ن عدالت باز

    بینند، بت ریگی از شرم فرو ریخته

    ****

    سنگ فروش

    مسعود زسود و ثمر سنگ و تفنگ

    فریاد همی کرد که جنگ، باز هم جنگ

    خاک وطنم فروخته این سنگ فروش

    ز آن مایه ی نفرین است، زین لایق ننگ

    • به همه سلام !ازمون به شما توصیه می کنم که بت پرستی نکنید و اگر کاری ندارید که مزد بگیرید لطف نموده کاری شریفانه برایتان پیدا کنید.
      مسعود هیچ حق نداشت نیروهای ضد روسی را اعدام کند ، این که شما و دیگران نوشته کرده اید خود دلالت به محکومیت شمایان دارد.

      قرار معلومات ستمی ها از دو بخش تشکیل شده بودند یک بخش ان در چوکات بلوک چپ متحدین خلق و پرچم و بخش دیگر ان در سنگرها داغ مبارزه علیه متجاوزین روسی قرار داشت که گروپ کوشانی،صوفی محمد شنا پنجشیری و دگروال محبوب و دیگران در خدمت روسها قرار داشتند که این دو گروپ با احمدشاه مسعود ارتباط خوبی داشتند و حتی همکاری نظامی با هم داشتند که در سال 1369 از طرف صوفی محمد شنا با سرکردکی محفوظ یک گروپ به پنجشیر اعزام شده بودند که در کنار مسعود قرار داشتند و کسانیکه مربوط صوفی محمد شنا در فعالیت اند انها از این موضوع اگاهی دارند.مسعود انعده کسانیکه مخالفین سرسخت روسها بود ان هم به هدایت روسها انها را اعدام و از بین برد .که متباقی این نیروهادر ولایات شمال تا اخرین مدت علیه روسها رزمیدند.
      اخونی ها در کشتار مردم مهارت دارند و در این شکی نیست .
      مامون خوب توجه کن که مسعود یک شخص که ستمی ها را از هر نگاه به عقب زده بود به این چند کلمه دقت کن.
      در زمان که جنگ گلبدین و مسعود در جریان بود مسعود در جبل اسراج در قعلچه سوخته مردم را جمع اوری نموه بود و سخن رانی می نمود در جریان سخن رانی از یک موی سفید همان قریه پرسید مسعود پرسیده بود که این قریه را چرا بنام سوخته مسمی شده در جواب ان مردگفته بود که در زمان نادر این قریه سوخته بود و مسعود به مردم گفت حال همان وقت است اگر روی پشتون ها را نگریم تاریخ تکرار خواهد شد که مسعود ناجوان مردانه مردم را علیه پشتونها تحریک میکرد در حالیکه گلبدین هم همین کار را میکرد و وی نماینده مردم پشتون شده نمی تواند.
      شورش مسعود علیه پشتون ها بود .
      در انزمان هر ان کسی که علیه روسها و نوکران ان مبارزه مسلحانه میکرد نباید این حق بنام این و ان از انها گرفته می شد که اعمال مسعود و گروپ ان گویا این است که به دشمن کمک میکردند.
      و اتش بس مسعود با روسها همین جریان را در بر میکرفت و بس .
      مامون شما لطف نموده برای یک بار کتاب ارتش سرخ در افغانستان که مولف ان جنرال گرموف والی فعلی مسکو است مطالعه نماید ان گاه مسعود را خوبتر و بهتر مشناسید و به مردم افغانستان لازم است که این کتاب را مطالعه نمایند و زد وبندها که مسعود با روسها داشت از قلم جنرال گروموف خالی از فایده نبوده است ، روزی از این اعدام کردن ها اشخاص ضد روسی این گروپ جوابگو خواهند بود مانند کشتار افشار کابل و هزاران جنایت دیگر.
      مامون ! حال مردم میدانند که چی گپ بود و است .
      جلال ابادی

      آنلاین : مردم میدانند

    • جلال آبادی صیب سلامونه!

      خدمت جنابعالی باید عرض کنم که تاریخ چیزی نیست که افکار ونظریات خودرا روی کاغذ بریزید ونامش را بگذارید واقعه نگاری ویا تاریخ نویسی. بلکه تاریخ بیان کننده رخدادها ووقایع است که درطول زنده گی انسانها رخ میدهد. کاریکه شما ذریعه این پیامهای کوتاه تان میکنید عین همان عمل است که ایده ها ونظرات تانرا بنام تاریخ میخواهید ثبت تاریخ سازید.

      اولا خدمت شما عرض شود که قلعچه سوخته درکابل موقعیت دارد که متصل منطقه بینی حصار میباشد. درچاریکار صرف قلعچه وجود دارد نه قلعچه سوخته. دوم اینکه نه مسعود اینقدر احمق وبی خبربود که نام مناطق ولایت پروان رانداند ونه هم اینقدر جاهل بود که دربین ده ها پیلوت وبادیگارد پشتون وحتی پشتونهای منطقه اینقدر بی احتیاط باشد که پشتونهارا بصورت علنی بکوبد.

      بلی! مسعود ضد حاکمیت قبیله بود نه ضد همه پشتونها. حال این بشما مربوط میشود که بعنوان یک پشتون ضد مسعود استید یاطرفدار حکومت غیرقبیله سالار. اگر طرفدارحکومت قبیله ای دوصد وپنجاه ساله استید بفرمائید این حکایات وفکاهی های تانرا به اطفال جلال آباد بگوید تا آنهارا علیه مردم پروان وپنجشیر تحریک کنید.

      دوم شما ازستمی ها یاد کرده اید وهمچنان از صوفی شنا. درحالیکه هیچ ارتباط میان صوفی شنا وستمی ها وجود ندارد. سوم اینکه درکدام منطقه افغانستان ماتوویست ها توانسته اند که برضد روس رو در رو بجنگند لطفا نام منطقه وقوماندان آنرا مشخص سازید.

      چهارم شما ازکتاب گروموف چندین بار درپیامهای دیگرتان نیز یاد کرده اید لطفا مشخص سازید که درکدام قسمت آن کتاب چنین آمده که گویا مسعود با روسها درارتباط تنگا تنگ بود و از روسها دستور میگرفت؟ این کتاب همین اکنون نزد بنده وجود دارد لطفا مشخص سازید.

    • هردو در مورد قلعچهء سوخته اشتباه کرده اید. قلعچهء سوخته در ولایت پروان است اما نه در ولسوالی جبل السراج بلکه در شرق چاریکار- مرکز ولایت پروان قرار دارد. قریه های همجوار قلعچهء سوخته عبارت از دولانه، قلعهء صدیق، دشت هوفیان و غیره میباشند.

      واما این قلعچهء سوخته به راستی هم توسط اجیران آنسوی سرحد که شماری از قبایل منگل نیز همراهی شان میکرد، سوختانده شده بود. چور و غارت شمالی توسط لشکریان نادری (که همه پشتون اما پشتون های سرحدی بودند)یک واقعیت تاریخی است. اگر مسعود مردم پروان را برای ایستادگی در برابر غارت مجدد توسط اجیران همیشه اجیر شوندهء سرحدی تشجیع کرده باشد، کار بدی نکرده. این تشجیع علیه غارتگران است نه پشتون ها. اگر دوستان ما آنرا تشجیع علیه پشتون ها میدانند در گام نخست باید بپذیرند که پشتون ها غارتگر اند. دفاع در برابر غارتگران فرض عین هر مسلمان است. مردم شمالی هنوز که هنوز است غارت منطقهء شان را از چشم نادر دانسته و اقوامی که درین رابطه متهم اند منگلی ها و اجیران آنسوی سرحد که بیشتر وزیری ها اند میباشند.

      برای ترمیم درد ها و زخم های گذشته باید آنرا بپذیریم و درمانش کنیم نه این که رویش خاک بپاشیم...

      واما آیا مسعود راست نمیگفت؟ مگر همین قبایل غارتگر پشتون زیرنام طالب یک بار دیگر در شمالی نریختند؟ واما در سوی دیگر آیا لشکریان مسعود به کسی به نام این که پشتون است، آسیبی رسانده اند؟

      ای وای به این وجدان و بیحیایی!!! ما از هزاران غارت و بیناموسی و قتل و تاراج حرفی نمی زنیم تا "وحدت ملی" خراب نشود، اما میراثخوران غارت و تجاوز به خاطری که مسعود کدام زمانی در کدام قریه یی در مورد تاریخ سوخته شدن و غارتش حرفی گفته بوده باشد، داستان میسازند و پاچهء ما را میگیرند!

      هرزمانی که یک پشتون به قلعجه سوخته و قلعچه های سوخته یی که از آتش جهل و جنایت عبدالرحمن، نادر و طالب سوخته اند، آمد و به عاملین این جنایات لعنت گفت و خودرا در درد و غم مردم شمالی شریک دانست،آن زمانست که وحدت ملی تامین میگردد. ورنه انکار از جنایات قبایلی ها در شمالی و یا سایر نقاط کشورکه به امر نوکران انگلیس (نادرخان یا آی اس آی پاکستان) صورت گرفته، همانند انکار از هولوکاست است که معنی آن تداوم جنایت و چراغ سبز نشان دادن به جنایات بیشتر و بیشتر. فراموش کردن قلعچهء سوخته تکرار آنرا در بر دارد. بیایید آنرا هرگز فراموش نکنیم و علیه عاملین آن همیشه نفرین و لعنت بفرستیم...

  • Mr.Basir Badrooz was in one room with me in block one of PoleCharkhi jail, in the years of Babrak-Najib tyranny bloodshed regime, he all the time used bad words against Hero Ahmad Shah Masood, that I didn’t know why, now I got the answer and I knew why. Also I want to add another story, I was in Sedarat jail in 1361 in rooms which called (Pange Outaqa, five rooms}, one innocent person on the name of Masood from panjsher was captured from Shahrarah, Khad thought he is the real Masood, Khad tortured him all the day and night to prove he is Hero Masood, but he was not real Masood, Khad was eager to find Hero Masood. Anyway by my own eyewitness the Khad as much tortured and executed the Panjsheri and Qandahari and Chardehi Kabul, not the other people specially not Laghmani or Paktiawal or Jalalabadi

    • به جواب اين برادر بايد بگويم که مسعود قهرمان بود است وخواهد بود نه وطن فروش بود ونه غلام يک اصيلزاده بومی اين سرزمين بود که جانش را به خاطر ازادی وطن فدا کرد او کسی نبود که مردم را عليه يک ديگر تحريک کند از زمين سوخته بپرس جنايت اين غلام زاده های بی اصل ونسب 257 سال است که مردم را به خون نشانده است چرا از خون خوری های عبدالرحمان سفاک محمد گل مهمند وحشی نادر غدار ظاهر پست داود خر وغيره حرامی های که از غار های کوه های سليمان امده اند ياد نميکنيد از خرزی از عمر کور از سر بريدن هزاران جنايت ديگر از گلوی راکتيار که مردم کابل را به خاک وخون نشاند ياد نميکنی ازشما هر جنايت کار تان سردار وامير شاه ميسازيد چون که ناف تان به برده گی وغلامی و وطنفروشی بريده شده در مورد جنگ های مردم ميدانند که اگر مزاری فريب گلبدين قاتليار وعمر ازباغ وحش گريخته گی را نميخورد جنگ افشار بوجود نميامد بايد بگويم که امروز ديروز نيست تا هر کوه سليمانی هرچه دلش خواست بکند مردم هوشيار اند وهمه چيز را ميفهمند هزاره ازبک تاجک مشکل باهم ندارند مشکل ودانه سرطان اين دغه های غول وحشی اند که در قانون انسانيت برابر نيستند زنده باد اريانا وخراسان کبير زنده باد زبان وفرهنگ 5هزار ساله ما زنده باد ابو مسلم يعقوب ليث مسعود عزيز طاهر بدخشی مجيد کلکانی دوستم اوغان کش مزاری شهيد

    • احمد شاه مسعود به عنوان شاخص ترین چهره در پس رویدادهای تلخ دهه هفتاد کابل، مطرح است. بدون تردید در این مقطع از تاریخ از هر رویداد و حادثه ای سخن می گوییم، بدون نام مسعود و بررسی نقش وی، هر گونه تحلیلی عقیم خواهد بود. اما آنچه تا کنون در سطح جهان و منطقه از شخصیت او نشان داده شده است، یک قهرمان جنگ بوده است. بحق او قهرمان جنگ بود، شاید تا حدودی هم طبیعی بود، چون او در زمانه جنگ و با جنگ ساخته شده بود. شاید اینک انتظار از مسعود به مثابه یک شخصیت مصلح اجتماعی و در جامعه ستم زده وبیمار افغانستان، به مثابه یک دادگر عدالت اجتماعی، انتظاری نا بجا باشد. به عبارت دیگر اگر مسعود فقط قهرمان جنگ است و تنها با جنگ های طولانی و تاکتیک های نظامی اش، یک امر طبیعی است و نباید اورا ملامت کرد، بلکه سنگ ملامت به سوی کسی خواهد رفت که این چنین انتظاری دارد. اما جای این پرسش وجود دارد که مسعود به عنوان کسی که متعلق به یک کتله محروم در تاریخ افغانستان بوده است و او هم میراث بر ستم های پی در پی و متوالی است که نیاکانش با گوشت و پوست خود احساس کرده اند، چگونه تن به خلق تراژدی افشار داد، تراژدی که می تواند شاهکار همه ویرانی ها و قساوت های صورت گرفته در طول تاریخ افغانستان باشد؟ او اینک قهرمان ملی است و بسیاری از هموطنانم به او عشق می ورزند و با نامش احساس غرور و افتخار می کنند و من هم به احساس انها احترام می گذارم ولی من نمی دانم که حتی اکنون بعد از یک دهه از ویرانی افشار و گذشتن از کنار ویرانه های به جا مانده از آن، چه احساسی به آنها دست می دهد؟ و برای من این پرسش وجود دارد که اگر به جای آن زنی که سینه اش شکافته شده بود و سرش از بدنش جدا شده بود، اگر خویشاوندی از او زنده باشد، آیا او هم مسعود را قهرمان ملی می داند و از شنیدن نامش احساس افتخار و غرور می کند؟ دقیقا قدرت پیشی بینی شهید مزاری از آینده درهمین نکته نهفته است که بعد از فاجعه افشار می گوید: "بعد از قضیه افشار برای آقای مسعود آن چنان غرور پیش آمده بود که برای یک وزیر دفاع شرم است که وزیر دفاع در مقابل یک ملت به جنگ باشد و بعد هم بگوید که اینها وسیله ثقیله ندارد

      آنلاین : جمهوريِ سکوت

    • با احترام به شخصیت شمامیخواهم دو اعتراض خود را در مورد نوشته تان بیان کنم.

      • تنها یک عده معدودی از پنجشیری هایی که در جنایات با مسعود شریک اند او را قهرمان میخوانند نه مردم افغانستان.
      • شما مسعود را قهرمان میخوانید که در پهلویش مزاری را هم قهرمان معرفی کنید.
        در حالیکه هر دو جنایتکار و ادمکش بودند.امیدوارم باعث رنجش خاطر تان نشده باشم.
  • من ازروستای دره ی بابه علی هستم درقضیه ی اعدام به اصطلاح دیروز "ستمی ها" جنایتکار اصلی سارنوال مشتاق بود پدر خودآقای بدروز " شهیدملاجلیل آهنگر" درهمین قضیه بادنیاوداع کرد من مدت طولانی از59الی 75فراری بودم دره ی تنگ پنجشیررا مشتاق خبیث تنگتر نموده بود تنها به اخوانی ها جای بودوبه بلی گویان آمرصاحب !امامسعود(رح) به همه ی ماپنحشیریها به شمول خودبدروز "قهرمان بود وهست" بدروزازمرگ پدرش درگذشت قل پسرخاله اش هست وبه خون اونیز پشت پاه زد.سیف الدین را خدارحمت کند ازنزدیکان مابود هرچه بودگذشت " مسعودروحت شاد وشهیدان دره بویژه نورمحمدخان بندحوی،فاروق جان پسرنیک محمد،رازق ولدلنگرخان و" امرالدین خان" جهرعلی وده های دیگر :خداوندشمارامغفرت کند .مشتاق خبیث نفرین به تو: همان طوریکه پس ازسالها به تونفرت می فرستیم من دراین شب باچشمان اشکباردعا می کنم خداتورانفرت کند ودوزخ مکانت باد،همان طوریکه دردنیا شمااخوانی های فرومایه منفورشدید انشءالله درمحشرنیز اززره زره اعمال پلیدتان جواب خواهی گفت ...بازهم نفرت به شما

Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

تازه ترین ها

اعتراض

ملیت ها | هزاره | تاجیک | اوزبیک | تورکمن | هندو و سیک | قرقیز | نورستانی | بلوچ | پشتون/افغان | عرب/سادات

جستجو در کابل پرس