صفحه نخست > دیدگاه > دل و دیده وام بستان ز کسی، اگر نداری

دل و دیده وام بستان ز کسی، اگر نداری

در دفاع از خرد و خطاب به جناب آقای سلیمان راوش/ علاوه بر مثله کردن اصل آیه، معنای آنرا مطابق با توان علمی و خواست سیاسی خود مطرح کردن: به مثالی از این مورد توجه فرمایید: آیه 123 سوره توبه می فرماید: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ قَاتِلُواْ الَّذِينَ يَلُونَكُم مِّنَ الْكُفَّارِ وَلْيَجِدُواْ فِيكُمْ غِلْظَةً وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ
میرحسین مهدوی
شنبه 21 مارچ 2009

زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )

همرسانی


هر کسی، به حکم انسان بودن، حق دارد که چیزی را دوست بدارد و یا نسبت به آن دشمنی بورزد. عشق ورزیدن یا نفرت داشتن مشمول گزاره های حسن و قبح اخلاقی و صدق و کذب منطقی نمی شود. در هیچ دین یا مکتب اخلاقی هم نمی توان پاداشی – بد یا نیک- برای حس و عاطفه شخصی پیدا کرد.

اما اگر کسی بخواهد عشق یا نفرتش نسبت به چیزی رابه زبان بیاورد ناگزیر است که گردن به رعایت پاره ای از مقررات بگذارد. این مقررات، قواعد منطقی و زبانی، فرامرزی بوده و در حوزه خاص جغرافیایی یا دینی منحصر نمی شوند. اولین اصل برای بیان حس فردی اینست که حس باید آنگونه بیان شود که دیگران هم بتوانند از خواندن یا شنیدن آن، در تجربه دوباره آن حس مشارکت بورزند. طبیعی است که در این رویکرد، هدف از بیان عشق یا نفرت، به مشارکت گذاشتن آن با دیگران است. دیگران از آنجایی که دیگرانند و تجربه زندگی مستقل و دیگرگونه ای دارند و دقیقا آنچنان عصبانی نمی شوند که ما می شویم و یا از چیزهایی آنگونه شادمان نمی گردند که ما سرشار از شعف و شادمانی می شویم، برای اینکه مخاطلبان ما بتوانند با تجربه حسی ما مشارکت بجویند، ما باید بتوانیم تجربه عاطفی و حسی خود را از اسارت تجربه فردی خود بیرون آوریم و با حذف گزاره های شخصی ساز، آنرا در یک بستر عام تر بگذاریم.

عصبانیت، محبت، دشمنی و مهربانی ویژگی های عاطفی و حسی هستند و تنها زمانی می توان با این ویژگی ها وارد گفتگو شد که هدف از آن گفتگوتنها انتقال تجربیات شخصی باشد. عصبانیت زمانی می تواند حضور موجه در یک گفتگوی مدنی داشته باشد که آن گفتگو در پی به نمایش گذاردن " نفرت" باشد.

اما گفتگویی که با هدف کشف حقیقت صورت می گیرد، گفتگویی است فرا حسی و فرا شخصی. این گفتگو با هدف التذاذ و رضایت خاطر شرکت کننده شکل نمی گیرد بلکه هدف از آن صرفا " یافتن"، " پیداکردن" و " کشف" واقعیتی است که بر ما معلوم نیست و ما اوصاف و اشکال آن واقعیت را قبل از کشف و پدیدار شدنش نمی دانیم.
در حوزه گفتگوی عالمانه و در کنکاش و کاوش مقوله های چون دین، معرفت دینی، عوامل انحطاط اجتماعی، عوامل رشد و ... شرکت کننده در گفتگو یا نویسنده و سخنران به جستجو و کشف فرا خوانده می شود تا بتواند جواب پرسش های از پیش تعیین شده را – بدون آگاهی قبلی از نوع و جنسیت پاسخ- بیابد. در چنین مقوله هایی مولفه های عاطفی و حسی امکان حضور ندارد.

بخش عمده نوشته " چرا دین ستیزی و ... افتان، خیزان و گاه لرزان بین گفتگوی عاطفی و گفتمان علمی در نوسان است. نویسنده تا یک گزاره علمی را مطرح می کند و مخاطب را آماده شنیدن یک گفتگوی علمی می نماید، خود ، به دلیل قضاوت پیشنی ی که دارد و نفرت فراوانی که در دل ذخیره کرده است، گفتگوی علمی خود را فورا به یک گفتگوی عاطفی تنزل می دهد. از آنجایی که نفرت و دشنام در سراسر این مقاله جریان دارد نمی توان آنرا یک تلاش علمی برای حل بحران های فکری تلقی کرد و نفرت جاری در بند بند این نوشته، آنرا به نمایشگاهی ازخشم جناب آقای راوش تقلیل داده است.

با این مقدمه باید عرض کنم که نوشته جناب آقای راوش با اشکالات بسیاری جدی ساختاری و معرفت شناسانه همراه است. قبل از بررسی معرفت شناسانه ( بررسی صدق و کذب گزاره های مطرح شده توسط ایشان) به بررسی ساختاری گفتگوی ایشان می پردازم.

الف: بررسی ساختاری نوشته آقای راوش:

1-لحن خشمالود: همانگونه که اشاره رفت، خشم و نفرت، جوهره و جان این نوشته را تشکیل می دهد و درست به همین دلیل حتی در هنگامه گفتگوی علمی ودر موقعی که سخن از " تعریف" و مقابل گذاری های واژگانی و معنایی است، این نفرت دست از سر نویسنده بر نمی دارد. به چند نمونه از خشم بازی های ایشان توجه فرمایید: . اولین تقلب در دین از انتساب آن به عرب آغاز می یابد. در حالیکه دین از واژۀ اوستائی "دئنا" مشتق شده است. اگر کلمه " تقلب" را از این جمله حذف کنیم بازهم به مراد نویسنده هیچ آسیب معنایی وارد نمی شود اما حضور این کلمه اولا گفتگوی علمی نویسنده را تا سطح بیان نفرت وی از دین پایین می آورد و ثانیا با آمدن این واژه، اتهام بزرگی از سوی نویسنده به دین و معرفت دینی وارد می شود و ثالثا با حضور این کلمه دشمنانه و بار فراوان منفی این واژه، ادعای مطرح شده توسط نویسنده ( اوستایی بودن ریشه کلمه دین) را به حاشیه رانده و آنرا از وجاهت عملی خارج می کند. ادعایی که قطعا شایستگی یک بررسی علمی دقیق را دارد و چه بسا که حق با نویسنده باشد، تنها با حضور یک واژه ناباب ارزش علمی خود را از دست می دهد و گفتگویی که می توانست علمی و سازنده باشد به میدان بز کشی تبدیل می شود. ورود تعمدی نویسنده به میدان بزکشی و خروج از وادی اندیشه ورزی باعث می شود که او حتی ناخواسته مرتکب اشتاهات فاحش معرفتی گردد. دین عرب بر پنج بنا تأکید دارد. خواندن کلمۀ شهادت، نماز ، روزه ، ذکات و رفتن به حج. از این پنج بنا چندتای آن نیز تقلید و برداشت از سنت های زرتشتی است. مانند روزه گرفتن ، نماز خواندن کلمۀ شهادت. قصد بررسی ارزشی صداقت و کذب این گزاره ها را ندارم اما تنها به عنوان تذکر می گویم که بنای مسلمانی این ها نیستند که آقای راوش عنوان کرده است. شاید این مسئله ناشی از اطلاعات نا دقیق ایشان باشد اما به هر حال آنچه را که ایشان به عنوان اصول دین آورده اند با کمی تسامح و تغییر " فروع دین" اند.اینکه آقای راوش فروع را اشتباها به جای اصول به تیر بسته اند بیشتر ناشی از همان خطای بزرگ ایشان است. گفتگوی علمی شان را با عواطف و احساسات شخصی شان در آمیتخته اند.

2-مدل ساده انگارانه: برای بررسی یک پدیده و یا یک مکتب فکری راههای متعدد و متفاوتی را می توان فرض کرد. یکی از این راهها استفاده از مدل ساده سازی است. به عبارت دیگر پدیده یا مکتب مورد نظر را به مولفه های اصلی اش تقسیم کنیم و این عمل تقسیم را تا جایی ادامه می دهیم تا به امور قابل فهم و ساده بررسیم. این روش در بررسی بعضی از پدیده ها ممکن است کارایی خوبی داشته باشد اما استفاده همیشگی و همه جایی از آن به عنوان کلید حل مسایل پیچیده، استفاده کننده را به بیراهه می کشاند. تمام همت آقای راوش اینست که دین اسلام را به دو مولفه تقلیل دهد. مولفه ی آیات رحمت و مولفه آیات غذاب و قتال. آقای راوش فکر می کند اگر ما بتوانیم آیات قتال را کنار بگذاریم مشکل اسلام حل شده است. ایشان حتی از علمای اسلام می خواهد که این آیات را از قرآن بردارند و قرآن را با آیات رحمت آن بگذارند تا مشکل جهان اسلام حل شود. این پندار آقای راوش کوته بینانه و غیر علمی است. اصلا در جهان امروز آیات قصاص بخشی از مشکلات فکری مسلمان به حساب نمی آیند تا چه رسد به اینکه آنان همه مشکلات فکری ما باشند. این بحث را در بررسی ارزش محورانه ام بیشتر خواهم شکافت اما در این جا عرض می کنم که آقای راوش نمی تواند دین را به یک یا چند عضو آن تقلیل دهد. برای اینکه بخشی از پیچدگی این کار را نشان داده باشم توجه شما را به یک نمونه جلب می کنم: دکتر حامد ابوزید در کتاب " معنای متن" می گوید: اگر با تسامح بسیار بتوان هر تمدنی را به یکی از ابعادش فروکاست، می توان تمدن اسلامی را " تمدن متن" نامید. طبق این گفته می توان با تسامح فراوان تمدن اسلام را تمدن کتاب نامید و بنا براین برای فهم این تمدن و پیدا کردن اوصاف آن باید به این کتاب ( قرآن) مراجعه کنیم.

اگر معتقد به صحت گفتار و ادعای ژاک دریدا نباشیم که برای یک متن بینهایت معنی فرض می کند و همچنین به فرضیات هانس گئورک گادامر، بنیان گذار هرمنوتیک فلسفی، باورمند نباشیم که می گوید" اساسا متن از خودش معنایی ندارد و ما نه کاشف معنای متن که خالق آن هستیم". اگر به تئوری های بسیار ملایم ترو در عین حال عملی تر معتقد باشیم، آیا فهم قرآن، به عنوان میزان و محور تمدن اسلامی، به آسانی میسر است؟ پل ریکور، از بنیان گذاران هرمنوتیک انتقادی، می گوید در صورتی می توان به فهم یک متن مبادرت ورزید که حد الامکان افق معنایی متن را با افق معنایی ناشی از پیش فرض های خودمان به هم نزدیک کنیم. به عبارت روشن و متناسب با بحث ما، برای فهم قرآن ما نا گزیریم که اولا تمام شرایط تاریخی حاکم بر زمانه نزول قرآن را به دقت مطالعه نموده و سپس حد الامکان خود را در آن فضا قرار داده و بعد به قرائت – خوانش معنا شناسنانه- بپردازیم. این روش کمک بزرگی به فهم درست متون دینی خواهد کرد و در پی چنین مکانیزم فهمی، آموزه های دینی نیز حد الامکان از گزند تفسیر به رای ما نیز در امان خواهد ماند. اما روش ساده سازی آقای راوش به مرگ بخشی از متن خواهد انجامید. متنی که با ذایقه ایشان همخوانی نداشته است. به تعبیر دیگر، آقای راوش هم همانند مفسران سنتی قرآن خواهان تک معنایی و تک تفسیری متن اند با این تفاوت که آقای راوش تنها بخش " بشارت" متن را دین می نامند و خواهان سوزانده شدن بخش " انذار" آن هستند.

3-سیاسی دیدن قضایای غیر سیاسی

به نظر می رسد که آقای راوش برای حل یک مشکل سیاسی ، خشم گینانه- به کالبد شکافی دین پرداخته است. تقریبا هیچ نشانه درون متنی در نوشتار ایشان، دلالت بر بررسی معرفت شناسانه ی مستقل از سیاست نمی کند. به نظر می رسد ایشان قصد تحلیل کار کرد های جنبش طالبان را داشته اند و بعد از بررسی عملکرد آنان به این نتیجه رسیده اند که اسلام و انگیزه های اسلامی این گروه باعث به وجود آمدن آنهمه جنایت شده است. پرواضح است که چنین رویکردی به گفتگو فاقد وجاهت علمی است. نمونه دیگر چنین رویکردی اینست که ازبررسی جنایت های بی شمار احزاب خلق و پرچم بخواهم پلی به بررسی ایدولوژی سوسیالیسم و مارکیسیم بزنیم. عکس هایی را که جناب راوش ضمیمه نوشته خود کرده است بر این باور بیشتر صحه می گذارد که نوشته ایشان نه کوششی جهت فهم دین و بعد ستیز با ان بلکه به شکل " تلاشی برای فهم طالبان و بعد ستیز با دین" می باشد.

4-نقض غرض:

اگر بهترین فرض ممکن را بپذیریم خواهیم گفت که اقای راوش در پی نوشتن این مقاله هدفی جز اصلاح باور های دینی و کمک به جنبش اصلاح طلبی و دموکراسی خواهی ندارد. آقای راوش می داند که نزدیک 99 درصد مخاطبان پیام ایشان را مسلمان تشکیل می دهند. و در عین حال ایشان می دانند که استفاده از ادبیات کوچه بازاری ( نظیردین عرب، ترور و وحشت آفرین و مافیا خواند دین اسلام) در بحث دین و معرفتی دینی، بلا تردید خشم مسلمانان را بر خواهد انگیخت. با اعمال چنین وضعیتی سئوال اینست که چرا آقای راوش ادب گفتگو را نگه نمی دارد و لبش را هر از چندی به دشنام تر می کند و بعد سخن می گوید.چرا برای اصلاح گری، دشنام و بد زبانی و لجن پراکنی را برگزیده است؟
مگر میسر نیست که ا زدین سخن گفت اما عواطف خود( مثبت یا منفی) را وارد گفتگو نکرد؟ اگر آقای راوش بدون آوردن آن دشنام ها و اتهامات که فضای گفتگو را به شدت تاریک کرده است حتی علیه دین سخن می گفت حتی برای متدینان نه تنها قابل شنیدن که جای درنگ و تامل بود.

اگر بپذیریم که آقای راوش هدفی جز اصلاح طلبی ندارند، ایشان باید بپذیرند که در برآوردن این هدف دچار نقض غرض شده اند. دراین نوشته آقای راوش علاوه براین که رسما به دین ستیزی خود اعتراف می کنند عملا به علم و عقل ستیزی می پردازند. علم حکم می کند که بررسی های علمی و عقلی باید فارغ از عواطف مثبت و منفی شخصی باشد. اقای راوش حق دارد بگوید که دین اسلام ظالمانه است. اما باید این سخن خود را به صورت مستدل و مستند به اسناد فکری و فلسفی – و نه گزاره های تاریخی- عاطفی ارایه کند. اما در نوشته آقای راوش اولا این گونه ادعاها بسیار زیادند و تراکم آنها، توان نویسنده را برای بررسی دقیق کمتر ساخته است و ثانیا در میان تمام آن ادعاها، وی تنها به بررسی آیات قتال پرداخته است. از نظر ساختاری اگر آقای راوش دشنام کامی هایش را رها کرده و تنها به بررسی علمی آیات قتال و مقابله آن در ادیان دیگر و نتایج آن می پرداخت، هم خودش به نتیجه بهتری می رسید و هم کار منتقدی چون من که هم دل نگرانی های دینی دارم که در نوشته ایشان شدیدا مورد اهانت قرارگرفته و هم نگرانی های روشنفکری دارم و می خواهم باب عقل در هیچ موردی بسته نباشد، آسان تر می شد.

5- جعل و تصرف در نقل از قران

آقای راوش به متنی که از آن روایت کرده اند چندان وفا دار نمانده است. بی وفایی ایشان در روایت از آیات قرآن، از نظر ساختاری، به دو شکل تبارز کرده اند:
الف: به جای آوردن کل آیه ( جمله قرآنی) ایشان به روایت همان بخشی پرداخته اند که تصور می کنند مراد شان را بر آورده می کند. به مثالی از یک جعل آشکار ایشان توجه فرمایید: آیه 113 سوره توبه به این شکل در قرآن امده است: مَا كَانَ لِلنَّبِيِّ وَالَّذِينَ آمَنُواْ أَن يَسْتَغْفِرُواْ لِلْمُشْرِكِينَ وَلَوْ كَانُواْ أُوْلِي قُرْبَى مِن بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحَابُ الْجَحِيمِ (براى پيامبر و مؤمنان‏، شايسته نبود كه براى مشركان [از خداوند] طلب آمرزش كنند، هر چند از نزديكانشان باشند؛ [آن هم‏] پس از آنكه بر آنها روشن شد كه اين گروه‏، اهل دوزخند).
اما گزارش آقای راوش به این شکل است: ماکان للنبی والذین امنوا ان یستغفروا للمشرکین ترجمه [ پیغمبر و مؤمنان را با مشرکین مدارائی نیست و آنها را نمی بخشند. ]

ب: علاوه بر مثله کردن اصل آیه، معنای آنرا مطابق با توان علمی و خواست سیاسی خود مطرح کردن: به مثالی از این مورد توجه فرمایید: آیه 123 سوره توبه می فرماید: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ قَاتِلُواْ الَّذِينَ يَلُونَكُم مِّنَ الْكُفَّارِ وَلْيَجِدُواْ فِيكُمْ غِلْظَةً وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ ( اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! با كافرانى كه به شما نزديكترند، پيكار كنيد! [و دشمن دورتر، شما را از دشمنان نزديك غافل نكند!] آنها بايد در شما شدّت و خشونت [و قدرت‏] احساس كنند؛ و بدانيد خداوند با پرهيزگاران است‏!)

اما به گزارش گری آقای راوش توجه فرمایید: یا ایها الذین امنوا قاتلوا الذین یلونکم من الکفار و لبجد وافیکم غلظة ترجمه : (ای گروه مؤمنان بکشید کافران را یکی پس از دیگری( هر که نزدیک تر بیشتر در دسترس است) آنان باید سختگیری و عدم گذشت و ملایمت را در شما احساس کنند.) آنچه که کاملا مشهود است ترجمه ایشان کاملا مبتنی بر خواست سیاسی و ایدولوژیک ایشان است. در مورد این مشکل ساختاری نوشتار آقای راوش به همین دو نمونه بسنده باید کرد هرچند نمونه های دیگری را هم می توان ارائه کرد.

6- صدور احکام کلی، قید های غیر ضروری و اشکالات نگارشی: در بررسی های علمی، کسی حق صدور احکام کلی را در خارج از حوزه علوم تجربی ندارد. مثلا هیچ جامعه شناسی و آنهم پس از سالها تحقیق بیطرفانه در رابطه عوامل و پیامد های فقر نگفته است که فقر باعث فساد می شود. آنان گفته اند که فقر عموما باعث فساد می شود. قید " عموما" استثناهای احتمالی را از کلیت این حکم خارج می کند. اما نوشته آقای راوش لبریز از صدور احکام کلی و قطعی است. به سه نمونه از صدور احکام کلی و قطعی ایشان توجه فرمایید: " حقیقت این است که تمام ادیان وقتی تاریخ آنها مطالعه می شود، هر گز ادیان تحمیلی نبوده اند. در میان پنج دین بزرگ جهان که امروز پیروان زیاد دارند نیز فقط تاریخ یهود و اسلام و به ویژه اسلام نشان میدهد که با شمشیر خود را بر مردمان تحمیل نموده و تا به امروز همچنان در پناه شمشیر خود را حفظ می نماید. " ، " تمام اسناد و مدارک نشان می دهد که در مدارس دینی به ویژه در پاکستان و کشور های عربی آیات قتل و کشتار و غارت و ویرانی تدریس می شود"، " در دین اسلام ، البته بعد از آنکه علمای خراسانی آن را دین ساختند ...". ادعای اول با دو کلمه " تمام" و " هرگز" چنان با قاطعیت بیان شده است که گویا در بررسی تاریخ این ادیان هیچ گزاره نقیضی نمی توان یافت. آقای راوش خیال کرده اند که تاریخ ادیان هم مثل کتابچه یادداشت خودشان همواره قابل کنترل و محافظت است. تاریخ را انسان ها می سازند و کثرت اندیشه و روش انسان ها در همه ادیان چه در تحمیل دین و چه در تکثیر و تقویت آن یکسان نیستند. چگونه آقای راوش به خود اجازه می دهد که چنین حکم قاطعی صادرکند؟ در جمله دومی که نقل قول شده است کلمه " تمام" در ابتدای جمله کاملا زاید است و اگر زاید نباشد دلالت به تمام مدارس پاکستان و کشور های عربی نمی کند بلکه دلالت به تمامی اسنادی که در هر جایی و مربوط به هرچیزی است می کند. نمی دانم چرا آقای راوش علاقه به استفاده افراطی از قیود مطلق دارند. در جمله سوم ایشان یک ادعای کلی دیگری مطرح شده است. طبق این ادعا تنها علمای خراسانی اسلام را " دین" ساختند. اولا نادیده گرفتن نقش علمای دیگر سرزمین های اسلامی کدام مشکل از مشکلات فکری آقای راوش را حل می کند که ایشان دست به تحریف تاریخ اسلام هم زده اند و ثانیا مراد ایشان از اینکه اول اسلام آمده است و بعد علمای خراسانی آنرا دین ساخته اند چیست؟ یعنی طبق فهم ایشان اسلام اول دین نبوده است؟ به نظر من آقای راوش در استفاده از کلمات به شدت بی دقت هستند. این بی دقتی گاه به بهای ادای جملات بی معنی ختم می شود.

ب: بررسی معرفت شناسانه

1-عمده ترین ادعای آقای راوش در بعد معرفتی اینست که آیات جهاد – و یا به تعبیر ایشان آیات قتال- ریشه اصلی بیناد گرایی اسلامی است و ترور و وحشت طالبان و القاعده از این آیات ریشه گرفته و با مراجعه به این آیات توجیه می شود. به همین دلیل اجازه می خواهم موضع اسلام سنتی – در هر دو شاخه سنی و شیعه – و نیز فهم مدرن و امروزی از اسلام و به ویژه از این گونه آیات قرآنی تشریح نمایم.
اشاره آقای راوش به آیات قرآن و پس از آن تحلیل و نتیجه گیری ایشان از این مقوله، متاسفانه از فقر علمی شدیدی رنج می برد. ایشان برای تحلیل این آیات، صرف نظر از اینکه تحلیل ایشان با چه انگیزه و هدفی صورت می گیرد، نیازمند دانش لازم ( حتی بسیار مقدماتی) از شان نزول این آیات، مختصری از علوم کلامی، به ویژه علوم قرآنی ومسایلی چون ناسخ و منسوخ مطلق و عام و ...می باشد. اگر کسی شعری را نقد کند و در نقد خود نه تنها هیچ یک از معیار های نقد علمی شعر را مراعات نکند بلکه خود حتی اصول بدیهی شعر و شاعری را نداند، چنین نقدی چیزی غیر از به چالش کشیده شدن خود منتقد و اعتراف به نادانی و کتمان منکرانه این نادانی نیست. برای روشن شدن بحث اجازه فرمایید به چند نمونه از غفلت های علمی ایشان اشاره کنم:

1-مفاد آیات قتال، وجوب جهاد و جنگ آشتی ناپذیر با کفار است. آقای راوش باید اطلاع داشته باشند که تفسیر سنتی علمای اسلام از جهاد – در هردو شعبه شیعه و سنی آن- اینست که جهاد تنها دریک صورت بر یک مسلمان واجب است و آنهم تنها وقتی که حالت دفاعی داشته باشد. یعنی اگر سرزمین یک مسلمان مورد حمله دشمن واقع شد دفاع براو واجب می شود. هیچ یک از علمای سنی و شیعه جهاد تهاجمی را نه تنها واجب نداسته اند که آنرا غیر مجاز می دانند. در این جا مجال آوردن نظر علمای چهار فرقه اهل سنت و دیدگاه امامان شیعه میسر نیست. جهاد دفاعی هم تنها با اجازه مفتی اعظم در میان اهل سنت و مجتهد جامع الشرایط در میان شیعیان میسر است. این گونه نیست که هر کسی هر وقت دلش خواست وارد جنگ شود و نام آنرا جهاد دفاعی بگذارد. علاوه براین مسئله جهاد دفاعی، که تنها جهاد مجاز در فقه اسلامی
است، یک واجب کفایی است. واجب کفایی به این معنی است که این مسئله بر همه افراد جامعه واجب نیست. اگر کس دیگری از بستگان یا دوستان من به جهاد دفاعی برود وجوب این مسئله از من رفع می شود. بنابراین واجب بودن جهاد دفاعی حتی از نظر فقهی مثل واجب بودن نماز نیست که هرکسی باید راسا و شخصا به اجرا و انجام آن بپردازد.
به عبارت روشن تر، فقه سنتی در برابر آیات جهاد – یا به تعبیر آقای راوش آیات قتال- سکوت اختیار کرده است. این سکوت تاریخی که نزدیک به 13 قرن به درازا انجامیده است به این معنی است که علمای سنتی آیات جهاد را بخشی از شرایط تاسیس تمدن اسلامی می دانند و در شرایط فعلی آنرا مسنوخ می پندارند.

برخلاف نظر علمای سنتی، اندیشمندان امروزی جهان اسلام، به اجرای موبه مو و خط به خط قرآن باور ندارند. شاه ولی الله دهلوی، از بزرگان و مشایخ اهل سنت در قرن هیجدهم، در کتابش، ججته الله البالغه می گوید که گفتار و رفتار پیامبر با قوم خود فقط ارزش الگویی دارد و برای آن نیست که همه جا و در همه نسل ها طابق النعل بالنعل عملی شود. اقبال لاهوری در مورد فروعات دین به چنین رایی قاتل است. نصر حامد ابوزید، اندیشمند معاصر مصری عمیقا به بازخوانی و عصری سازی واژگان و مفاهیم قرآنی باور دارد و دکتر عبدالکریم سروش براین باور است که قرآن حاصل مکاشفه حضرت ختمی مرتبط است و توانمندی ها و احیانا ناتوانی های انسانی او در قرآن انعکاس یافته است.
کوتاه سخن اینکه قرائت سنتی از قرآن، آیات جهاد را متروکه قلمداد کرده اند و قرائت مدرن به بازخوانی عصری آن همت می گمارند. دراین میان سخن گفتن از آیات جهاد ، که متروک مانده و دیگر به آن عمل نمی شود و به بهانه آن حمله به تمامت اندیشه و خرد جمعی مسلمانان چه توجیهی می تواند داشته باشد؟

اگر آقای راوش گروه افراطی وهابیت که برخاسته از اندیشه سختگیرانه ابن تیمیه است و گروه سیاسی جنبش طالبان را تمام اسلام می داند، در این صورت می توان فقط برای بهبود وضعیت دماغی ایشان دعا کرد. هر اندیشه ای- دینی یا غیر دینی- قابلیت این را دارد که مورد سوء برداشت و سوء استفاده قرار گیرد. گروهی نیز از اسلام برداشت های قشری و قومی کرده اند و در سایه آن برداشت های قشری و قومی، حکومت ساخته اند و حکومت کرده اند اما تحلیل گر بیطرف نیابد آن حکومت را حاصل و میوه اندیشه ای بداند که مورد سوء برداشت قرار گرفته است.

2-یکی از نخست وزیران اسرائیل گفته بود که بین صهیونیزم و صهیونیست فاصله زیادی وجود دارد. به گفته او می توان اضافه کرد که بین مارکسیسم و ماکسیست، بین اسلام و مسلمان، بین مسیحیت و مسیحی و ... فاصله پرنشدنی وجود دارد. مسلمانی زاده عمل و تمرین است که از کوچه پس کوچه های گناه و خیانت و خدمت و ثواب می گذرد و اسلام، مجموعه از دستورات و الگوهایی است که راه سرمنزل سعادت دنیوی و اخروی را نشان دهد.
آقای راوش باید بداند که با نقد میوه، به هیچ نتیجه ثوابی در مورد درخت نخواهد رسید.
3-هر چند سخن بیش از آنچه که تصور می کردم به درازا کشید اما اجازه می خواهم تنها به دو نکته در مورد دو آیه جهاد اشاره کنم.

نکته اول: اگر آقای راوش شان نزول آیه 113 سوره توبه را می دانستند مطمئنا این آیه را از جمله آیات مورد حمله خود حذف می کردند. به صورت خلاصه باید گفت که عده ای از مسلمانان از پیامبر گرامی اسلام می خواهند که برای پدرانشان ( آنانی که مشرک بوده و با پیامبر جنگیده و سپس مرده اند) از خداوند طلب آمرزش و مغفرت نماید. در پی چنین درخواستی آیه 113 سوره توبه نازل می شود.

نکته دوم: طبق باور مفسران سنتی، در تمامی آیات جهاد منظور از کافر، کفر عملی است نه کفر عقیدتی. معنی این سخن اینست که این آیات مسلمانان صدر اسلام را به جنگ علیه کسانی می خواهد که آنان به جنگ اسلام آمده اند و نه کسانی که عقیده ای دیگر دارند.

چرا دین ستیزی؟

حکمی که د ر پس اجرای خویش وعده قصر و باغهای پر میوه با درختانی که برگ هایش از الماس و یاقوت است و در زیر آن جوی های شیر و عسل روان است و در سایه آن تخت های ردیف شده قرار دارد که در پهلوی هر تخت برای زنباره ها صد ها حور و برای بچه باز ها صد ها غلمان آمادۀ خدمت اند...

چهار شنبه 18 مارس 2009, نويسنده: سلیمان راوش

واژه های کلیدی

دين، عقايد و باورها
آنلاین :
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره

مجموعه شعر بی نظیر از 125 شاعر شناخته شده ی بین المللی برای مردم هزاره

این کتاب را بخرید

پيام‌ها

  • آقای مدنی! شماهم بلا میکنید. این آقای راوش ارزش اینقدر منطق گفتن را ندارد. او یک دیوانهء بی ادب و عقده مند که اینقدر ادب ندارد بداند که وقتی در مورددین کسی صحبت میکنی، با اعتقادات مرد دخالت میکنی وباید محتاط بود. اما او انقدر عقل ندارد. بهتر است همانند خودش و با منطق خودش با او صحبت شود..

    • خواننده گان عزیز! باپرهیزازهرگونه پلمیک وزبان درازی که امروزه درمیان قشر به اصطلاح چیزفهم ما مروج است ! باید توجه داشت که انسان زن ستیزوزن باره ای چون محمد درهیچ شرایط تاریخی واجتماعی قابل دفاع نیست ، مگراینکه ازنظرفکری ،آزاد اندیشی ازماسلب گردیده ومقلد وپیروبی چون وچرای مذهب باشیم . نگاه بسیار مختصر وگذرا به آیه 50 ازسوره احزاب " ای پیامبر، زنانی را که مهرشان را اداکردی - وآنانی را که بعنوان غنائم جنگی که خدا به توارزانی داشته است مالک شده ای ودخترعموها - دخترعمه هاودختردائیها ودخترخاله های ترا که باتومهاجرت کرده اند برتوحلال کردیم . ونیززن مومنی را که خودرا بتو ببخشد"... بدرستی روشن میسازد که دین اسلام چیزی نبوده ،بیش ازتراوشات وتمایلات ذهنی محمد درجهت برآورده ساختن امیال درونی وجبران محرومیت های اجتماعی وی . آنهایکه امروزه بیشرمانه وزبونانه مدعی اند که مقصود ومراد محمد ازاین همه زن باره گی ها وتمایلات جنسی چیزی نبوده غیرازتقویت وگسترش اسلام !! باید گفت که برخلاف حقانیت واراده خدا مبنی برتطبیق آیین محمد در روی زمین !! فی الواقع این تمایلات جنسی محمدوخواهش های زیرنافی اوبوده تا دین اسلام رونق وگسترش یابد . درغیرآنصورت دینی که خدابا آن همه زور وامکانات پشتی بان آنست !! چی نیازی دارد تادست پیامبرش را تااین حددراستفاده های جنسی برزنان مومنین بازمیگذارد. ودریک کلام نتیجه گیری این میشود که پیاده نمودن آیین محمد برروی زمین مساوی است با خدا+ محمد+ شمشیر+ اعراب + فعالیت های زیرنافی محمد. تعجب آوراست که این آدمک های به اصطلاح چیزفهم وحوزه دیده ای امروز چرامتوجه نمیگردند که درمنظومه فکری محمد پیامبرآنان زن ملک مرد ومساوی بااشیاوماده بیجان است وباداشتن حداقل بهره ازافکارانسانی نمیشود به زن کلمه غنائم جنگی را اطلاق نمود ویاانسان را ملک کسی دانست . بدرستی که ارتجاع سرزمین - ملیت - لباس- وعمامه وکلاه نمی شناسد !! بلکه درهرشرایط - درهرسرزمین - باپنهان شدن درهرجامه وعنوانی ، به اقتضای طبیعت وسرشت خویش سخن میگوید وظاهرمیشود

  • با تمجید فراوان از آقای میر حسین جان این هم ترجمه و تفسیر کامل آیه 113 سوره توبه:
    در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آمده‌ است‌: چون‌ ابوطالب‌ به‌ حال‌ احتضار در آمد، رسول‌ خداص ـ در حالي‌كه‌ ابوجهل‌ و عبدالله بن‌اميه‌ نيز نزد وي‌ بودند ـ بر سر بالين‌ وي‌ نشستند و به‌ وي‌ فرمودند: اي‌ عم‌ من‌! بگو: لااله‌الاالله تا با آن‌ نزد خداY برايت‌ حجت‌ آورم‌. ولي‌ ابوجهل‌ و عبدالله بن‌اميه‌ به‌ وي‌ گفتند: اي ‌ابوطالب‌! آيا از آيين‌ عبدالمطلب‌ رو بر مي‌گرداني‌؟! رسول‌ خداص پيوسته‌ اين ‌سخن‌ را به‌ ابوطالب‌ تكرار مي‌كردند و در مقابل‌؛ ابوجهل‌ و ابن‌اميه‌ او را به‌ عناد ومخالفت‌ برمي‌انگيختند، سرانجام‌، آخرين‌ سخني‌ كه‌ ابوطالب‌ به‌ ايشان‌ گفت‌، اين ‌بود: من‌ بر آيين‌ عبدالمطلب‌ هستم‌! و از اين‌كه‌ «لااله‌ الاالله» بگويد، ابا ورزيد. پس‌ چون‌ رسول‌ خداص از ايمان ‌آوردن‌ وي‌ مأيوس‌ شدند، فرمودند: «حالا كه ‌چنين‌ است‌، من‌ هم‌ تا آن‌گاه‌ كه‌ از آمرزش‌خواستن‌ برايت‌ نهي‌ نشوم‌، برايت‌ آمرزش‌ مي‌طلبم». همان‌ بود كه‌ نازل‌ شد: «بر پيامبر و مؤمنان‌ روا نيست‌ كه‌ براي‌ مشركان‌ طلب‌ آمرزش‌ كنند، هرچند خويشاوندانشان‌ باشند پس‌ از آن‌كه‌ برايشان‌ آشكار گرديد كه‌ آنان‌ اهل‌ دوزخ‌اند» بدان‌ جهت‌ كه‌ بر شرك‌ مرده‌اند.

    اين‌ آيه‌ متضمن‌ قطع‌ موالات‌ با كفار، تحريم‌ آمرزش‌خواهي‌ براي‌ آنان‌ و تحريم‌ درخواست‌ چيزي‌ براي‌ آنهاست‌ كه‌ آن‌ درخواست‌، برايشان‌ جايز نيست‌. همچنين‌ نمازخواندن‌ بر جنازه‌ كافر، آمرزش‌خواهي‌ براي‌ وي‌ است‌ و از آن‌ نهي ‌به‌عمل‌ آمده‌ است‌. البته‌ نزديكي‌ و خويشاوندي‌ انسان‌ مؤمن‌ با كافري‌، هيچ‌سودي‌ ـ در امثال‌ اين‌ امور ـ به‌حال‌ وي‌ ندارد.

    در روايت‌ ديگري‌ از ابن‌ مسعودt در بيان‌ سبب‌ نزول‌ اين‌ آيه‌ آمده‌ است‌: «رسول‌ خداص روزي‌ به‌ گورستان‌ رفتند و بر سر قبري‌ از مقابر نشسته‌ زمان‌ درازي ‌را با رازونياز گذراندند و گريستند و من‌ هم‌ بر گريه‌ ايشان‌ گريستم‌، آن‌گاه ‌فرمودند: اين‌ قبري‌ كه‌ بر سر آن‌ نشسته‌ام‌، قبر مادرم‌ هست‌ و من‌ از پروردگارم ‌اجازه‌ خواستم‌ كه‌ در حق‌ وي‌ دعا كنم‌، اما او به‌ من‌ اجازه‌ نداد».

    • حضرت حجت الاسلام و ا لمسلمين مهدوی صاحب !
      در قرآن جايگاه « انسان » = هيومن به شدت مبهم و مخدوش است ؛ خدای قرآن با آفريده ای به نام بشر ؛ سروکار و گفت و گوی ندارد بلکه اغلب مخاطب او گرويدهگان = مومنين است. خدای قرآن بيشتر منتقم و مجازاتگر ( قهار و جبار و ...) است . گويی خدا ريسمانی را ا ز آسمانها = سماوات ، دراز کرده و با بنده عاجز به زور آزمايی و ريسمان کشی ، می پردازد و از همه بدتر اين که از عبد ( آدم ها) اطاعت محض و کرنش بی چون و چرا ميخواهد ! گاه ميگويد کسی را که گمراه شد ( يعنی خدا گمراه کرد!) همواره و جاودانه در ضلالت و گمراهی باقی می ماند !؟
      اين که آيات جهاد با کافران ، در زمانه ما منسوخ شده باشد ، چندان هم روشن نيست ؛ آقای خمينی و ملا عمر آخوند شابد چنين استنباطی ازقرآن نداشته باشند واين نظر شخصی يک مفسر مآل انديش اشد !
      آقای راوش شايد به اندازه محترم مهدوی ، عربی نداند يا اسامی تفسير و تاويل قرآنی را بلد نباشد اما نظر به ممارست در تحقيق و کاوش علمی ، بسيار خوب و کافی و مکفی ؛ لب و لباب آيات قرآنی و لحن و شان نزول تفسير آن را درک کرده و خواننده ی نوشتار خويش را قناعت ميدهد ! گاه مهدوی که يک فارغ اتحصيل حوزه و مسجد است ، از واژگان و براهين منطق ارسطويی و آخوند پسند حرف ميزند که جز فضل فروشی و حاشيه روی ؛ سودی ندارد!
      آقای راوش خوب دک کرده که تنها دليل ذلت و زبونی ملی در افغاستان و سودان و سرزمين های اسلامی ؛ تسلط فرهنگ قبيله نيست ؛ دين ناکار آمد ؛ ضد تاريخ و صد خاستگاه بشری ( اسلام ) نيز قوزی علی قوز شده است !
      دينی که موسيقی را حرام ميداند! هنر های زيبا را تحريم ميکند ! تفکر و آزادی بيان را مردود ميداند ! حقوق بشر را به رسميت نمی شناسد . مقام زن را در سرحد يک شيئ ( کالا ) تنزل داده است ( اذا ملکت ايد يکم ) ، فقط حقوق طبقات و قشر های طفيلی ( رهبران دينی و اهل مکنت و زمامداران موروثی) را به رسميت ميشناسد ؛ در جهان امروز کار بردی ندارد ؛ اين دين به هيچ سوالی ؛ پاسخگو نيست ؛ از طريق حمله های انتحاری ، خود را توجيه ميکند يا سنگسار دگر انديشان !
      دين اسلام وقتی ميخشکد که چاه های نفت ايران و عربستان بخشکد !
      دالر های نفتی آل سعود هم در چيچن ( روسيه) به کار گرفته ميشود هم در بوسنيا ، هم در دخمه های مدارس دينی پاکستان ! دين اسلام را در سابق ، شمشير ، صيانت ميکرد ، اکنون ريال سعودی و ايرانی !
      اعمال جورج بوش پسر و ساير استعمارگران نو؛ هرچند گاه برای اسلام پناهان ؛ صحنه خود نمايی وعرض وجودی ، مهيا ميسازد ؛ اما دين اسلام ، در جهان ما فرصت زيست کمتری دارد ! احسان فروزش

    • اقای فروزش من با شما کاملا موافق هستم .
      من از این دکانداران دین یک سوال دارم .
      برای من یک کشور اسلامی را نام ببرید که در جمله کشور های پیشرفته دنیا شامل باشد (صنعت و تکنالوژی ).
      اگر نمیتوانید پس همه چیز هویدا است . که تمام نواقص در اسلام است .

    • خدمت دوست عزیز جناب خلیل الله انصاری

      شما آنگونه با آب و تاب روایت نموده اید که گویی شما در بستر احتضار جناب ابوطالب خود حضور داشته اید.

      نه عزیز دل برادر

      آنطوریکه شما نوشته اید، نبوده است. تا جاییکه تاریخ اسلام نشان میدهد این اکاذیب شما ریشه در تبلیغات سوء مخالفین علی ع دارد. مخالفینی که برای رسیدن به قدرت از هیچ جنایتی در حق علی ع و پیروانش کوتاهی نکردند.

      دلایل منطقئ برای رد ادعای دشمنان علی ع که برای کشتن شخصیت شامخ آنحضرت همواره کوشیده اند تا بر علیه وی تبلیغ کنند، از قرار ذیل اند:

      1. تاریخ نزول سورۀ توبه به سال نهم هجری و سال های اخیر زندگانئ پیامبر اسلام ص، بر میگردد. زمانیکه مسلمین برای دفع حملۀ رومیها (در جنگ تبوک) آمادگی میگرفتند. این در حالیست که جناب ابوطالب که در واقع پس از وفات جد پیامبر گرامی ص، از او مانند فرزندش (حتی بهتر از فرزندانش) نگهداری مینمود، هفتم ماه رمضان سال دهم بعثت (سه سال قبل از هجرت) دار فانی را وداع نمود. پس چگونه امکان دارد که یک آیه از سورۀ توبه که در شهر مدینه و در سال نهم هجرت نازل گردیده، مشخصاً (12 سال قبل از نزول سایر آیات این سوره) در هنگام رحلت آن بزرگوار نازل شده باشد؟

      2. جناب ابوطالب بر طبق تأیید مورخین شیعه و سنی در راه پیروزئ اسلام و حفظ جان رسول گرامی ص، از هیچ تلاش و کوششی دریغ ننمود. حتی اینکه بار ها موقف و جان خود و فرزندان خود را بخاطر دفاع از اسلام نوپا و پیامبر گرامی ص، به خطر انداخت. "وقتی ابوطالب از دنیا رفت، جبرئیل بر پیامبر نازل شد و گفت:« ای محمد، از مکه بیرون برو که دیگر یاوری در آنجا نداری.» سال نهم بعثت را که سال مرگ ابوطالب و خدیجه بود، عام الحزن (سال اندوه و غم نامیده‌اند. با مرگ ابوطالب، شورش قریش علیه رسول خدا به طور جدّی آغاز شد."

      3. رد این ادعای جعلی از زبان تفسیر نمونه:

      "يك روايت مجعول بسيارى از مفسران اهل سنت حديث مجعولى از صحيح بخارى و مسلم و كتب ديگر از ((سعيد بن مسيب )) از پدرش نقل كرده اند كه هنگامى كه مرگ ابو طالب نزديك شد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بر او وارد گرديد، در حالى كه ابو جهل و عبد الله بن ابى اميه نزد او بودند، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به او فرمود: اى عمو! تو لا اله الا الله بگو كه من به وسيله آن نزد پروردگار براى تو دفاع (و شفاعت ) كنم ، در اين هنگام ابو جهل و عبد الله بن ابى اميه رو به ابو طالب كردند و گفتند: تو مى خواهى از آئين (پدرت ) عبد المطلب صرفنظر كنى ؟ ولى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرارا اين پيشنهاد را به او كرد اما ابو جهل و عبد الله با همان بيان مانع او شدند، آخرين سخنى را كه ابو طالب گفت اين بود: ((بر آئين عبد المطلب ))! و از گفتن لا اله الا الله خوددارى كرد، در اين هنگام پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود من براى تو استغفار خواهم كرد، تا زمانى كه از آن نهى شوم ، در اين هنگام آيه فوق (ما كان للنبى و الذين آمنوا ...) نازل گرديد. <128> ولى نشانه هاى جعل و دروغ در اين حديث به چشم مى خورد زيرا: اولا مشهور و معروف در ميان مفسران و محدثان اين است كه سوره برائت در سال نهم هجرت نازل گرديد بلكه به عقيده بعضى اين آخرين سوره اى است كه بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نازل شده است ، در حالى كه مورخان نوشته اند وفات ابو طالب در مكه و قبل از هجرت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اتفاق افتاد! بخاطر همين تضاد روشن بعضى از متعصبان مانند نويسنده تفسير المنار به دست و پا افتاده اند، گاهى گفته اند اين آيه دو بار نازل شده است ! يك بار در مكه ، و يك بار در مدينه سال نهم هجرت ! و با اين ادعاى بى دليل به گمان خود خواسته اند تضاد را برطرف سازند. و گاهى گفته اند ممكن است اين آيه در مكه هنگام وفات ابو طالب نازل شده باشد بعدا به دستور پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در سوره توبه قرار داده شده است ، در حالى كه اين ادعا نيز كاملا عارى از دليل است . آيا بهتر نبود بجاى اين گونه توجيه هاى بى مدرك ، در روايت مزبور و صحت آن ترديد كنند؟. ثانيا - شك نيست كه قبل از مرگ ابو طالب خداوند در آياتى از قرآن مسلمانان را از دوستى و محبت مشركان نهى كرده بود - و مى دانيم استغفار كردن يكى از روشنترين مصاديق اظهار محبت و دوستى است ، با اين حال چگونه ممكن است ابو طالب مشرك از دنيا برود و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سوگند ياد كند كه من همچنان براى تو استغفار خواهم كرد تا خدا مرا نهى كند؟! عجيب اينكه فخر رازى كه به تعصب در اينگونه مسائل مشهور است چون نتوانسته است انكار كند كه اين آيه مانند بقيه سوره توبه در مدينه و در اواخر عمر پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نازل شده است ، دست به توجيه شگفت آورى زده و آن اينكه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بعد از مرگ ابو طالب تا زمان نزول سوره توبه همچنان براى او استغفار مى كرد تا اينكه آيه فوق نازل شد و او را نهى كرد، سپس مى گويد چه مانعى دارد كه اين امر براى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مؤ منان تا آن زمان مجاز بوده باشد؟! فخر رازى اگر خود را از قيد و بند تعصب رها مى ساخت به حقيقت متوجه مى شد كه امكان ندارد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در اين مدت طولانى براى يك نفر مشرك استغفار كند در حالى كه آيات فراوانى از قرآن كه تا آن زمان نازل شده بود هر گونه مودت و محبت و دوستى را نسبت به مشركان محكوم ساخته بود <129> ثالثا - تنها كسى كه اين روايت را نقل كرده ((سعيد بن مسيب )) است و دشمنى او با امير مؤ منان على (عليهالسلام ) معروف است ، بنابراين هرگز نمى توان به گفتار او در باره على (عليهالسلام ) يا پدر و فرزندش اعتماد كرد. مرحوم ((علامه امينى )) پس از اشاره به مطلب فوق سخنى از واقدى نقل مى كند كه قابل توجه است مى گويد: ((سعيد بن مسيب )) از كنار جنازه امام سجاد على بن الحسين (عليهماالسلام ) گذشت و بر آن نماز نگزارد (و با عذرى واهى ) از اين كار صرفنظر كرد، اما هنگامى كه به گفته ابن حزم از او پرسيدند آيا پشت سر حجاج نماز مى خوانى يا نه گفت ما پشت سر بدتر از حجاج نماز مى خوانيم !. رابعا - همانگونه كه در جلد پنجم همين تفسير گفتيم شك نيست كه ابو طالب به پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ايمان آورد و مدارك و دلائل روشنى براى اين موضوع ارائه داديم و ثابت كرديم كه آنچه درباره عدم ايمان ابو طالب گفته اند تهمتى بزرگ است كه تمام علماى شيعه و گروهى از دانشمندان اهل تسنن مانند ابن ابى الحديد (در شرح نهج البلاغه ) و قسطلانى (در ارشاد السارى ) و زينى دحلان (در حاشيه تفسير حلبى ) به آن تصريح كرده اند. و گفتيم يك محقق موشكاف با توجه به موج سياسى مغرضانه اى كه از حكام بنى اميه بر ضد على (عليهالسلام ) برخاست به خوبى مى تواند حدس بزند كه هر كس با آن حضرت ارتباط و پيوند داشت از اين تعرض مغرضانه در امان نماند، در واقع ابو طالب گناهى نداشت جز اينكه پدر على بن ابى طالب (عليهالسلام ) پيشواى بزرگ اسلام بود، مگر ((ابوذر)) آن مجاهد بزرگ اسلام را به خاطر عشقش به على (عليهالسلام ) و مبارزه اش با مكتب عثمان مورد آنهمه اتهام قرار ندادند؟! (براى اطلاع بيشتر از ايمان ابو طالب كه در تمام دوران حياتش حامى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مدافع او بود و سر بر فرمانش داشت به جلد پنجم همين تفسير صفحه 191 تا 198 مراجعه فرمائيد)"

      4. تلاش بی حد و حصر جناب ابوطالب برای حفظ جان پیامبر ص، قبل از تبعید شدن آنها در شعب ابوطالب: "نخستین مسأله دلیل اقدام قریش در قطع روابط با بنی هاشم است، قطان می‏گوید:زمانی که قریش دریافتند تلاشهای آنان در محدود کردن رسول خدا(ص)ناموفق بوده،در صدد کشتن آن حضرت بر آمدند.اقدام به این کار تنها وقتی میسر بود که بنی هاشم و در رأس آنان،ابو طالب راضی به آن باشد.زیرا در صورت نارضایتی آنان،قریش گرفتار یک جنگ داخلی نامحدود می‏شد.بدین جهت،از ابو طالب خواستند تا دیه قتل پیامبر(ص)را دو برابر از آنان دریافت کرده و فردی غیر قریشی او را به قتل برساند [تا مشکلی در داخل قریش به‏وجود نیاید].ابو طالب به شدت با خواسته آنان مخالفت کرده و از«بنی عبد المطلب»خواست تا داخل شعب خود شده و از جان رسول خدا(ص)دفاع کنند.آنانـبه جز ابو لهب و ابو سفیان بن حارث بن عبد المطلب که به شعب نیامدند ـهمگی سخن ابو طالب را پذیرفتند.در این وقت،قریش تصمیم گرفتند تا پیوندهای اقتصادی،خانوادگی،دوستی و رفت و شد خود را با آنان قطع کنند.در این باره پیمانی نیز نوشتند و عهد بستند تا هیچ گونه صلحی را از بنی هاشم نپذیرند و هیچ گونه رأفت و مراودتی با آنان نکنند مگر زمانی که آنان،حاضر شوند رسول خدا(ص)را به مشرکان تسلیم کنند تا او را بکشند."

      5. دشمنئ ابوجهل، ابولهب و اطرافیان آنها با ابوطالب عیان و آشکار بود، و این خود دلیل دیگیریست برای رد روایت که جناب انصاری نقل نموده اند. زیرا چگونه ممکن است دشمنان ابوطالب بر سر بالین وی جمع بوده باشند آنهم در حضور پیامبر گرانقدر اسلام ص؟

      6. در حقیقت دشمنئ بعضی از عناصر معلوم الحال که معاویه ابن ابوسفیان در رأس آنها قرار داشت با اسلام در کل و با علی ابن ابوطالب ع بطور خاص، باعث گشته بود که علی ع بطور همه جانبه در محراق دشمنئ آنها قرار گیرد.

      جناب ابوطالب هیچ گناهی نداشته است بجز اینکه پدر علی ع بوده است.

      چطور ممکن انسان بزرگواریکه نصف عمرش را (پس از اینکه دانست محمد ابن عبدالله ص پیامبر خواهد شد) در راه پیروزی و حفظ جان آنحضرت سپری کرده است، دین اسلام را نپذیرفته باشد؟ اما آشکار ننمودن ایمان در شرایط خاص و خطرناک آن دوره هرگز دلیل شده نمیتواند که ایشان به نبوت و دین برادر زاده اش، ایمان نیآورده اند.

      اشعار زیبایی که جناب ابوطالب در مدح برادر زاده اش (حضرت محمد ص و پیروانش) سروده است از هیچ کسی پوشیده نیست.

      دلایل بیشمار دیگر نیز مبنی بر مسلمان بودن ابوطالب موجود است که متأسفانه به دلیل ظرفیت محدود این گفتمان، نمیشود همه را در اینجا بیاوریم.

      به امید اینکه برادران و خواهرانیکه ادعای مسلمانی دارند از دشمنی با پیامبر ص و خاندانش دست برداشته و قبل از اظهار نظر و یا تأیید نظرات دشمنان اسلام، اندکی تحقیق و اندیشه کنند.

      با احترام

    • آقایان احسان فراموش و فرید جان بعد از سلام به حقدارانش ! شما هردو هنوز دنیای بی سر و پای خود را کجا دیدید که کشور های جهان را مطالعه دارید و به دین خدا و اسلام لب گشائی میکنید و ناسپاسي مينمائید وبه گفته های راوش مسخره گوش فرا داده بر خود هتک حرمت مینمائید
      آ یا گاهی بدین فکر افتاده ای که لبانت نمیبود و خداوند انسان را بدون لب می آفرید چه میشد . بلی " دندان هایت بیرون و دهانت باز میماند , لعاب از دهنت جاری میشد و خاک و گرد و غبار تا سینه ات پیشروی میکرد پشه و مگس ها خود را تا حلق و حنجره ات میرسانیدند , زیرا دهن بی در و دروازه میشد , اگر خداوند این لبان را خلق نمیکرد قطعآ انسان قادر نبود تا فصیح و بلیغ سخن گوید بلکه بمانند گرگ و شغال قوله میکشید , آب دهن از زنخش بالای لباس هایش جاری میشد و انسان از حساس ترین حس لمس و از زیبا ترین عضو بدن محروم میماند . حال چشمت را ببند و آدم بی لب را در نظر و افکارت تصور کن " آیا خداوند قادر و توانا و مهربان حق ندارد ازین نعمت بزرگش بر تو منت گذارد و یا ممکن است این همه یک تصادف باشد . آدم عاقل و هوشمند چگونه توانست این اعضا های بدن و نباتات و جمادات و حیوانات مایعات و غازات و همه و همه را بدست تصادف سپرد که مفهوم آقای راوش و سخن رانی اش نیز بلاخر بدان تکیه میکند و یا این همه حکمت ها را بی مقصد و بی مدعا دانست ؟ و یا این انسان چگونه فکر میکند که کسانی که این همه را قدرت خداوند میدانند و از هر نعمتش به او شکر گذار هستند هر لحظه بفرمانش میباشند و او را صبح و شام تسبیح میگویند و بخاطر رضای او همه خواهشاتشان را کشته , با کسی که غرق عیش و نوش زندگی شده فرصت برای فکر و تآمل و یادی از خداوند بدلش نبوده نه اوامرش را بجا آورده و نه از منعیاتش پرهیز کرده آسوده و آرام روحش را با مو سیقی غذا داده مست و مدهوش عمر را بپایان رسانیده برابر باشد , خداوند نه برای آن اولی مقامی میبخشد و نه شخص دومی را جزا میدهد , و خداوند همه را یکسان میمیراند وهمه را یکسان حشر میکند نه بهشتی به آنان و نه دوزخی به اینان " واه" چه خوب در مورد پروردگارشان قضاوت غیر عادلانه کرده اند " فقط بدلیل اینکه عقلشان نتوانست تصور کند که فردا چگونه زنده خواهیم شد . بهر حال خیلی دور رفتم و بر میگردم گوئی کسی که قدر و نعمت دولب را نداند از حکمت چشمان چه خواهد دانست بعد فهمیدن این ها راز پسمانی خود و پیشرفت جهانی را در می یابی . به امید درک بهتر از دین و دنیا و ناگفته نماند که دین باعث پس مانی ما نیست ولی پس مانی ما از بی پروائی به دین هست . وسلام

    • انصاری عزیز! اگرازمن ناراحت نشوی ، محمدودینش چنان پیش پاافتاده وفاقد اعتبار بود که درزمان مرگش نزدیک ترین یاران واطرافیانش به اواهمیت قایل نبود! محمد دربسترمرگ ازاطرافیانش خواست که برای اومداد وپارچه ای حاضرنمایندتاوصییتی را درآن بگنجاند، ولی یاران واصحاب بشمول خسرین + داماد و... گفتند ایشان بسیار سخت مریض است وهذیان میگویدوحاضرنگردیدند که به گفته اوعمل نمایند! ونیزدرمراسم غسل وکفن او غیرازعلی - فاطمه - عایشه - سلمان- اباذر - عمار- حسن وحسین ؛ کسی حاضرنبود وهمه درثقیفه بنی ساعده گردآمده درنبرد برای انتخاب جانشین وی قرار داشتند! اینکه امروزه مستعربه های ازافغانستان ایران وغیره جاها حاضرمیشوند تادین اورا آسمانی - علمی وبحق جلوه دهند!! فقط عرض خود میبرند وزحمت ما میدارند... دریک دید بیطرفانه وعاری ازغرض اسلام محمد را میشود اینگونه تعریف داشت :" دین تبعیض وتفاوت - دین وحشت وستم- دین تجاوزوفحشای شرعی- دین اختلاف ودشمنی - دین عقب گرد وضدعلم- دین چپاول وبی عدالتی - دین دروغ وبرده گی.... نسل امروز به تاریخ وعلوم دسترسی دارند ، وبخوبی ازپس درک حقایق وقضایا می برآیند. منبعد ضرورت این نیست که آخوند خرد باخته ای باسربرهنه یاعمامه به سر، باآوردن چند آیه وحدیث وروایتی ازجغرافیای جهل وبربریت همه را مجاب ومات نماید. بی تردید تمسک شمابه این یاوه ها، تنها وتنها ماهیت وظرفیت ارتجاعی شما را برجسته میسازد وبس ! بنظرنمیرسد شما فراتروبیشتر ازسروش وگنجی برای اسلام نسخه وضع نمایید ! چی اینکه آقایان بعدازسالها جانفشانی دررکاب نظام اسلامی ولی فقیه ، امروزه میفرمایند که قرآن محصول ذهن محمد است وهیچگونه شآن نزول آسمانی نداشته ومحمد خود فاقد درک علوم وتجارب زنده گی امروزی بشریت بوده وشخصیت دوران خویش بود وبس ! نه انسان جاویدوبرای همه ای اعصار!

    • عزیزالقدر خلیل الله انصاری درود بر شما!
      در مورد عدم اسلام آوردن ابوطالب من نظریات زیادی را به تائید قول شما مشاهده کرده ام.اما اینکه او ایمان به محمد آورد یا نه مربوط شخص خود ابوطالب میگردد.اما در وقت حیاتش محمد را که فرزند یتیم برادرش بود مورد حمایت و لطف خود قرار داده بود واز ان سبب محمد با او لطف مینمود.

      اما در مورد حکایت ابن مسعود از قول محمد در موردعدم اجابت دعایش درقسمت مادرش آمنه از جانب الله من به این نظر شدم که این کار الله هم به مثل سایر اعمالش از عقل و منطق تهی میباشد.قوانین به شمول قوانین الهی باید به مابعد قابل تطبیق باشد .نه به ما قبل.چگونه آمنه که 33 سال قبل ازبه اصطلاح بعثت به پیامبری فرزندش مرده بود،الله را به یگانگی و فرزندش محمد را به پیامبری الله قبول میکرد؟آمنه که فاقد علم غیب بود.اگر فرض مثال بپذیرم که محمد فرستاده الله باشد.حتی خود محمد نظر به قول خودش تا امدن جبرئیل در غار کوه حرا در چهل سالگی اش و اوردن سوره اقرابااسم رب...از پیامبری خود آگاهی نداشت.آمنه بیچاره چی که هیچکس از قبیله قریش به پیامبر ماقبل محمد (عیسی)هم معتقد نبودند.اینکه تقصر ایشان نمیباشد که از نعمت جنت الفردوس محروم گردد.کاملآ عاری از منطق است.حالا که من بر عکس آمنه از همه داستان های محمد وادعای پیامبری اش اطلاع دارم، با دروغ خواندن حرف هایش او را در ردیف مسیلمه الکذاب رقیبش قرار داده و از او میخواهم تا در روز آخرت در نزد الله اش از من شفاعت نکند.شخصآ از خودم دفاع خواهم کرد.لازم هم نمیدانم از بابت سرنوشت من ناراحت شود.

      در هر صورت شما را دعوت به مشاهده فلم ذیل کرده و از شما میپرسم که شفاعت این اخند محترم را کی خواهد کرد؟محمد؟

      آنلاین : به صحبت های جناب اخند دانشمند از علمای ارشد ایران گوش فرا دهید.

    • أقاي ي بابك ! آیا فکر میکنید با این همه فهم و دانش و بینش و باخبری از قبل البعثت و بعد البعثت با این حسن نظر راجع بخداوند و پیامبرش آرامش دلهایمان شده اید ؟ نخیر عزیزم بخدا قسم خوابم را با این افکار و انکار و نوشتن سند شهادت از برای آخرتت بدون جبر تشدد از من در ربودید . در حق تان با گریه و زاری به درگاه او تعالی نشستم . دیدم و عجائیب خانه ای درین دنیا دیدم ، از شما پند گرفتم و دانستم آنچه خدا میداند ما نمیدانیم ، آنچه من میدانم تو نمیدانی و آنچه تو میدانی من نمیدانم حال آنکه دو چشمی که تو داری من هم دارم و آن زبانیکه من دارم تو هم داری دلهای هردوی ما در تپش است و مغز هردو در کار ، خیالات تو را تا کجا ها برده و ذهن مرا درکجا متمرکز ساخته علم و عقل تو با علم خدا دارد همسری میکند عقل من هنوز وجود خودم را نشناخته ، من چگونه میتوانم جواب گوی عقل شما باشم که او فراتر از افلاک می انیشد ، تو با خدا در ستیزی و من مسکین خودم را قطره آب منی کثیف بیش نمی دانم ، اصلیتم مرا شکسته است ، عقل من در محوطه ی کوچکی بسته است . من خدا را بر تر از آن میدانم که باید بدانم ، من محمد ص را بهتر از جان میدانم که باید بدانم . درین قسمت سوالی باشد حاضرم و الی مداخلت در امور خدا را بر خود مصلحت نمی بینم . در خاتم فقط میتوانم بگویم که عزیزم خدا بییییییییییییییییییییییییییییییییار بزرگ است و ما بسیار کوچک " ؟؟؟؟؟؟؟؟ "

    • محترمه نفبسه یاری ! از همه اولتر از شما می پرسم ، که این حق را بشما داد تامن را عزیزتان بخوانید ؟ من که شما را حتی نمی شناسم . اگر پیره زنی باشید بهتر آنست تا اولاد هایتان را عزیز دل خود بخوانید " نه مردان بیگانه را " من کی ام که ناراحت شوم یا نشوم ، فرقی نمی کند . ولی نمیدانم شما چرا ناراحتیت ؟ دین اسلام آنقدر پای مانده شد که نزدشما پیش پای افتاده شد . اگر مرگ و قلم و کاغذ را میدانید گویا سیرت آن حضرت را خوانده اید . چون از وثیقه بنی ساعده حرف میزنید شیعه بودن تان را ثابت میسازد . ولی یکی ازین اتهامات را برشما ماندن خلاف عقل و منطق است زیرا خط و مشی شما رفتن سوی آتشی که زبانه هایش پوست را از فرق سر جدا نموده به هوا میرقصاند و جرقه ها و چتکه های این آتش بمانند شتران سرخ و یا عماره ها اند میباشد . فکر میکنید من شما را ازین جایگاه عبرت ناک میترسانم ؟ نخیر من کاملآ میدانم که چشم شما نه از ترس است و نه هم از حیا " زیرا این محترمه بیش ازین پیشتر میرود و با زبان ناپاک خویش این دین را آسمانی نمیداند و کتاب خدا را نوشته ی از محمد ص میداند ، چرا محمد را امی لقب داده اند تا کم از کم این نکته را تمام عالم درک کنند که یک امی نمیتواند کتابی را بنویسد که پیشگوئی حتی انسانانی بمانند نادیه و نفیسه را در خود داشته باشد کتابی که سائنس امروز اورا تصدیق کند و یا قبل از کشف الکترون های مثبت و منفی در زره ی اتم درآن درج باشد و از ترکیب و ترتیب جنین را چنان بیان کند که امروز بعد از تحقق آنرا دریافته باشند و یا پیشگوئی محمد ص فتنه های امروزی را مصدق باشد که ازجمله خوار نمودن دین و خاموشی دینداران است که شما را حق بجانب میبینم و از طرف دیگر این همه حزیان اثر ماحولیست که بدان پناگاه دارید اثر محیطتیست که در آن قدم میزنید اثر محبتیست که بدنیا دارید اثر دوری از خدایست که بدان ایمان ندارید تآثیر ضمیریست که سرا پا خالیست تآثیر دماغیست که نمی اندیشد تآثیر چشمیست که بصیرت ندارد این همه از عقلیست که سلیم نیست . ورنه با یست تآمل میکردید که آقای راویش نامی چرا این آیه ها را در مقاله اش جا داده ؟
      چرا از آیات اعجازی انتباهی اجتماعی تحریمی و تشویقی را درج مقاله ننمودند ؟ آنگاه اینقدر یاوه سرائی نمیشد و او آئین زردشتش را با این همه همهمه نمیتوانست در اذهان نادانان جابجا کند . بهر حال چون عزیزم خوانده اید محترمانه مشوره ی میدهم اگر گوش فرا دهید بیائید ازین انترنت و ازین عقل خداداد و ازین فهم و دانشی که دارید استفاده ای بهتری نمائید که فردا بدرد بخور تان گردد و زحمت من نیز حدر نرود ، به سایت های اسلامی عقیده ، نوار اسلام ، اهل سنت سری زده بیشتر از هزار کتب الکترونی فایده مند در اختیار ما و شما گذاشتند شده خود را سیراب سازید . از اینکه بنوشته هایتان و بر ادبیات تان مردم آفرین گویند فائیده ی برایتان نمی رسد ، ولی مرگ که گویا در تعقیب ماست چه وقت که بخواهد انسان را غافل گیر میسازد . من که بر حیات بعد از مرگ یقین کامل دارم ولی برای شما میگویم اینکه : گیرم اگر بعد از مرگ حیاتی نبود چنانیکه می پنداشتید بخیریت خاک میشوید و راحت میگردید . اگر بعد از مرگ بگفته این ملا های بی شخصیت بد عمل بی کردار بی ظرفیت و ارتجاعی ، فورآ در قبر بعد از گذاشته شدن و رفتن مردم بخانه هایشان و شما را در آن گورتاریک دو ملک خطرناک با صدای ناهنجار همچون رعد و برق برخیزانیده از شما سوال نمود چه خواهی گفت تا روز قیامت در قبر عذاب وسپس در روزیکه طولش پنجا هزار سال این دنیا است باز ترا زنده ساختند با این عقیده و با این اختلاف با خدا چه روزی را خواهی کشید ؟ آیا بکسانیکه ایچنین روزی را باور نداشتند و خداو رسولش را نفرین میکردند حال شما بگوید که خدوند اورا معاف فرماید یا سخت ترین جزایش را به او بدهد زینرو خداوند آن دوزخ خطرناک را آماده ی همچون افراد ساخته است . و جنت برای کسانیکه هر لمحه بیاد خدا میباشند بی مورد نخواهد بود . خاطر جمع باشید خداوند عالم قلب هاست آن عده ملا های که واقعآ چنانیکه شما تعریفش را نمودید سخت تر و عبرت ناکتر از دیگران سزا و جزا خواهد داد . به امید اینکه به ژرفای حقیقت غرق شوید که جز خدا کسی را در نیابید و درحقم دعای از سوز دل نمائید همچون خواهری که برادرش عزیز دلش میپندارد و در حقش دعا میکند و در غیر آن انشاالله این صفحه ی را که میخوانید هم برای من وهم برای شما در روز قیامت شاهد و گواه خواهد بود . کستاخی ام را با بزرگ منشیتان بپوشانید .با احترام

    • بابک عزیز ! ملاهای سنی هم گوی دشنام ، توهین و تعقیر شعیان را ازین اخند شعیه در ربوده اند .هر عمل عکس العمل دارد . عقل و خرد بهترین دانشگاهیست که در وجود هر انسان نهفته است ، که بنواند راهگشای حقیقت و رستگاری باشد . اگر تبلیغ این آخند ها و ملا ها را پذیریم به فرموده آقای انصاری پیرو شیطان خواهیم بود . تشکر از لینک تان ، بسیار آموختم . پیروز باشید .

    • با مطالعه نوشته تان خواستم تا باز مزاحم تان گردم.شما نوشته اید که :" در حق تان با گریه و زاری به درگاه او تعالی نشستم.دیدم و..."اگر منظور تانرا درست درک کرده باشم شما به حق من دعایی به درگاه الله تان کرده اید.حالا اگر دعای شر است من به نتیجه آن عقیده ندارم.و اگر دعای خیر است با ز نظر به حکایت دعای خیر محمد برای مادرش که از طرف الله رد گردید دعای شما هم مستجاب نخواهد شد.چون شما برتر از محمد نزد الله نیستید.متاسفانه بیجا زحمت کشیده اید.چون جناب الله عادت زیادی برای قبول دعای نیک ندارد.اما باز هم از شما سپاسگذارم که بحال من " شقی " رحم کرده اید.انسان مهربان هستید.اما از شما تمنا دارم در اینده به حق من دعایی نفرمائید.چون من از دعا و طلب آمرزش از الله بی نیاز هستم.بخاطر سرنوشت من تشویش نکنید .من پاسخ خودم را خودم میدهم.

      محترم انصاری !برای آنکه بیشترو بهتر بتوانید د ر مقابل پرسش های خرد گرایان آماده باشید با کسانی که سالها رفض بزرگان دین تانرا کرده اند مصالحه کردید تا بعدآ در فرصت مناسب تر با آنها هم تصفیه حساب نمائید.انها در مقابل هم صف شدن با شما تقاضا های کردند که شما با سکوت آنرا استجاب فرموده اید.اما شما بالمقابل هیچ خواهشی از انها نکرده اید.این صلح موقت را بخاطر منافع دین تان کرده اید.اما ایکاش برای منافع انسانی تر با تمام بشریت صلح میکردید.

      با استناد به ایتی که خود شما ترجمه و تفسیر آنرا نقل کرده اید غیر مسلمان را نجس خوانده اید.حد اقل نجس معنوی .چگونه میتوان این ایت را به خود بقبولانم که غیر مسلمان نجس است.و مطابق ایت دوم حد اقل در آخرت ،دایم گرفتار لعنت الهی و ملائیک باشند.

      حال اگر بودایی در معبد خود دعا کند که غیر بودایی نجس و ملعون است چه احساسی به شما دست خواهد داد؟و یا اگر یک کشیشی در کلیسا بگوید که غیر از کاتولیک همه ملعون اند و به دوزخ میروند .شما در مقابل آنها چه احساس پیدا خواهید نمود؟عکس العمل شما چه خواهدبود.

      پس دیده میشود این یک شعار فاشیستی است.پیروان سایر ادیان به این نتیجه خواهند رسید که الله یک فاشیست بزرگ است.و قرآن هم یک کتاب فاشیستی میباشد.

      اقای انصاری در مواضع من و شما چند فرق وجود دارد.شما متضرعانه در جستجوی همسنگر هستید ولو به قیمت زیرپا گذاشتن بخشی از ارزش های عقیدتی تان باشد.اما من به حکم خرد یک کاوشگر معمولی استم که پاسخ سوالات بی پاسخ ام را از شما و سایر همفکران تان تقاضا دارم.و شما از وحشت ارائه پاسخ متاسفانه بیخواب گشته اید.
      من زمانی که با شما همدین بودم به پیدا کردن جواب این ایرادات مصروف بودم.اما جواب آنرا نیافتم.همین بود که این دین را به رضایت کامل خودترک کردم.و هیچ دین کاملتر دیگری را هم نیافتم.حالا نوبت شماست. یا پاسخ بدهید و اگر نیافتید نمره ناکامی به آن دین بدهید.

      حالاهر حرف معقول، مستدل و خارج از چهار چوب احساسات که دارید در معرض خوانش ما قرار بدهید.قول میدهم که حرف های معقول تانرا بپذیرم.اصلآ در این مسله جایی برای خشونت و اهانت وجود ندارد.فکر میکنید که با تهدید و سلب جرئت پرسش کننده و یا دشنام و توبیخ آن، نقاط ضعف دین اسلام پوشانیده خواهد شد؟ هرگز نه .

      حالا اگر نسل من و شما به توافق نرسیدند نسل های بعدی توافق خواهند کرد.این پرسش ها و پاسخ ها تا نسل های زیادی پیش خواهند رفت.ضعف های اسلام و سایر ادیان در قرن های دیگری مطالعه خواهد شد.اما ،آیا بهتر نیست امروز بفکر تحلیل ،تفسیر و تشریح علمی تر از احکام دین و اعمال پیامبر باشید و آنرا به شرایط حال توافق بدهید.

      اقای انصاری من متوجه این نکته شده ام که اکثر کسانی که از جایگاه خرد،روشنفکری،و مدرنیزم در مخالفت با اسلام برخواسته اند و یا در ضدیت با دین اسلام قرار دارند ،کسانی اند که افکار ،اندیشه و حقوق مدرن انسانی،آزادی درک و بیان شان در قید زنجیر و سانسور دین قرار دارد.دین اسلام مربوط مناسبات 14 قرن قبل بشریت است.در انزمان مناسبات بین انسانها قسم دیگری بود.مقررات آنزمان برای امروز قابل تطبیق نیست.ارزش ها و نورم ها فرق کرده است.

      اقای انصاری ارزشهای امروز برای فردا قابل تطبیق نیست.امروز جوامع اسلامی از فشار بی حد و حصر دین در هر عرصه اجتماعی،سیاسی و اقتصادی رنج میبرند.انسانهای مدرن خواهان برابری حقوق ،شخصیت و کرامت همه انسانها اند.صرف نظر از عقاید ويانژاد و رنگ جلد و....کسی حق نجس گفتن کسی را ندارد.هیچکس حق ملعون خواندن دیگری را ندارد.شما باید کمی بیدار شوید و به اطراف تان نظر بیاندازید.جوامع امروزی باید به اساس قوانین مدنی و جزایی عصر حاضراداره کردند.در قسمت حقوق زنان باید تجدید نظر صورت بگیرد.موضوع و احکام کنیز گیری و کنیز بازی تمام شده است.نکاح با طفل صغیر جنایت خوانده میشود.حق میراث زنان تغیر خورده و باز هم میخورد.اینکه صد سال بعد تر با احکام شرعی اسلام چه صورت خواهد گرفت،مسولیت شان بدوش متفکران اسلامی امروزیست.
      بعد از سی سال حکومت اسلامی در ایران با تغیر نسل دیگر بخشی ازجوانان ایرانی به طرف دین زردشتی میروند؟چرا؟ایا دلیلی دیگری غیر از تحمیل و استبداد مذهبی (تشیع )در ایران چیز دیگری میتواند باشد؟این ساده ترین انتقام جوانان از رژیم فاسد اخندی است که مطمئن هستم به سرنوشت رژیم مسکو در دهه نود قرن بیست گرفتار میشود.در ذبل به شما را به مشاهده فلم کوتاه ذیل دعوت میکنم.همچنان فلمی که در قسمت حقوق بشر برای اقایان م م و توفیق انتخاب کرده ام نظری بیاندازید.البته در صفه چرا دین ستیزی .

      موفق باشید.

      آنلاین : اخند دانشمند در مورد جوانان شیعه که زردشتی میشوند.علت اساسی را باید یافت.

    • چه مثال مضحک و بیموردی. اگر لبت نمیبود چنین یا چنان میبودی. طرف شما ادعا دارد که اسلام و عقاید شما را نمی پذیرد و شما دلیلی که فقط در قاموس اعتقادات خود تان جا دارد ارائه کردید. به اساس عقیده ایشان اگر رب قادر بود که اصلاء کفار و ارتداد را نمیگذاشت پا به عرصه وجود گذارد تا اینکه لبش را ازو میگرفت.این که دلیل نشد.او به حکم قانون وراثت حتما حق دارد لب داشته باشد. و اگر همه انسانها لب نمیداشتند باز شاید لب داشتن عیب بزرگی میبود.بنظر من فقط یک راه مانده که ایشان را به جزای اعمال شان برسانی. برایشان دعای بد کن تا خداوند ایشان را به جرم داشتن اعتقادات خلاف میل ما وشما بگیرد.در غیر آن منطق شما درین بحث بسیار قاصر است.ببخشید
      اسلام و یا هردینی رانمیشود با دلایل علمی و منطقی به ثبوتش کامیاب شد.زیرا علوم و تکنالوژی چنان رشد سریع کرده اند که ملا های ماوشما فرصت نداشتند برای شان برهان و دلایل قابل قبول بتراشند. برای مسلمان بودن فقط تسلیم باید بود و هیچ دلیل و برهانی جا ندارد. با همین شرایط اگر کسی مسلمان میباشد خدا یارش و اگر نمیباشد گور و گردنش.

    • محترم آقای انصاری ! برای من همه ای انسانها عزیز ومحترم است واین مهم نیست که آنها این عزیز بودن را چگونه ارزیابی وتعریف مینمایند . بقول شاعر " باران که درطبیعت پاکش خلاف نیست ! درباع لاله رویدودرشوره زارخس ." من برتفاوت اخلاقی ودرک بین انسانها دریک جامعه طبقاتی وتحت ستم معترفم وآنرا احساس وقبول دارم . بنآ برای جماعتی ازانسانهاکه بافرهنگ محبت ، اخلاص وادب آشناومانوس هستند! کلمه ای بنام عزیز، محترم ، محبوب ، گرانقدر ، شیرین و... قابل قدربوده ونماینده گی ازبینش تکامل یافته اجتماعی مینماید، ولی سوگمندانه واژه ها وعبارات مقدس ودوست داشتنی بالا نزد عده ای ازانسان نماها که همیشه باسؤ نیت وانحراف اخلاقی زنده گی مینمایند وازفقربینش اجتماعی رنج میبرند ! معنی ومفهوم خاص خود را دارند. البته من شمارا مقصرنمیدانم، بلکه تقصیرازبینش وفرهنگ حاکم برذهن وروان شمااست ! فرهنگی که زن را درکلیتش فقط وفقط وسیله اشباع نیازهای جنسی وماشین تولیدنسل میدانند.آیه 223 درسوره البقره" زنان شما کشتزارشمایند پس برای کشت بدانها نزدیک شوید ....."بدرستی در راستای همین طرزتفکر زن ستیزانه معنی مییابد! اگر گوشه ای ازشخصیت وماهیت وجودی شماوهم نوعان شما را ادب وفرهنگ گفتمان سالم شکل میداد! آنگاه اگربزعم شما من پیره زنی باشم، بابرخورداری ازموقف یک زن بحیث مادر، اشکالی بمیان نمیآید تاشمارا عزیز خطاب نمایم ! ودرعین حال بسیار زیبا جلوه گرخواهد شد اگربافرض نسبت برادری وخواهری ، زن ودخترجوانی مردی را عزیزخطاب نماید ! درواقع فرهنگ وکلتور بالاوبه کمال رسیده اجتماعی درمیان انسانها را نماینده گی مینماید. باید بصراحت وبه کمال ادب نه بشما که ازیک ذهنیت مریض ، گندیده ومسموم شده عشیره ای ومذهبی رنج میبرید!د بلکه به خوانندگان محتر سایت یادآورشوم که من یک دخترجوان ومربوط به نسل جدید وتازه بدوران رسیده جامعه انسانی بوده ودرشرایط که نظرم به صفحه الکترونیکی بازتاب داده میشود فی الواقع جسارت این را نیز درخود می بینم که از گزیده شدن بادندان سمی حیوان دیوانه ای خم برابرونیاورده وکماکان تلاش نمایم نظرم را باهمنوعانم درمیان گذاشته وچیزدرخور ارزش را ازدیگران نیز کمایی نمایم. ودرپایان باید یادآور گردید که من ازمجموعی سیاه نامه اخیرشما چیزی را بدست نیاورده وبرایم مفهوم واقع نگردید. اگر لطف نموده روشن وگویا بنویسید بی نهایت ارزنده واقع میگردد. باسپاس فراوان

    • آقای انصاری:
      دلایل شما واقعا" مسخره است. آنچه خلقت وطبیعت بوجود آورده همه به یکدیگر ارتباط وتسلسل داشته اعضای انسان وهمه موجودات بنا بر مقتضیات وضروریات زندگی منظم ومرتب گردیده و به مرور زمان طبق شرایط محیطی و زمانی در تغیر است. اگر انسان لب نمیداشت شاید یک موجود دیگری مانند اکثر موجودات دیگر میبود . شما و امثال شما طوطی وار همه آیات و تفاسیر را ماننند ضرب زبانی به حافظه سپرده اید اما از عقل و منطق خود کوچگنرین استفاده نمی فرمائید. احترام

    • دوشیزه خانم نفیسه یاری ! دختر جان بگفته ی آقای توفیق نه به آن شیرینی و نه بدین شوری " حال من ترا عزیز خطاب میکنم . دختر جان عزیز !گل لاله باغ پدر شینم سحرم با کمال تآسف پدرت زاده ی شوره زار است همان که گفتی خسی بیش نیست ماپدران را بیشتر ازین شرمنده نساز که چنین اولادی بجامعه تقدبم داشته ایم که نه نصیحت شنو باشند و نه لحاظ از خود بزرگتر را دارا، پدر را خس و خاشاک ، مادر را شاید سیا لای گندیده میخوانند از خدا منکر از آخرت منکر گویا این نونهالان ما خودشان خود را خلق کرده اند . بخدا که شما ها را فلم تان دیوانه ساخته از بحر علم خدا زره ی نزدت موجود است که اگر بزیر همین مایکروسکوب های که ما داریم اندازی دیده نمیشود . دین کدام عینک نیست که در چشمت بپوشانم دین کدام کبسول نیست که در حلقت بخورانم خلاصه دین تحمیلی نیست تا ترا مجبور سازم . ما را با دشنام های ادبی ات خجالت نساز دختر فند! اینکه راه و رسمت را یافته ای مبارکت باشد . شعری مورد علاقه ات را در سایت آزمون ملی بنام ندای دل و تلاش مادر دارم اگر وقت یافتی ملاحظه کن . حال میخواهم باتو خداحافظی کنم ولی نمیدانم ترا بکی بسپارم ، هنوز جوانی امید دارم دختری هوشمندی مانند تو روزی نه روزی خود را بخدا میرساند .زینرو میگویم خداوند مهربان یار و یاورد باشد .

  • با تشکر فراوان از نقد زیبای آقای میرحسین مهدوی. امید در آینده با جزئیات و شرح بیشتری بنویسید. قلم تان نویسا باد.

    • دوست دانشمند ، گرامی و محترم آقای فضیلت ماب توفیق ! بیشتر ازین در توفیق واقعی الهی باشید چون بحث امروز که از عنوانش هویداست مباحث شیعه و سنی را نمی پذیرد بلکه اتحاد و همبستگی هر دو را که دعوای اسلام دارند میخواهد لازم نبود از اصل مقاله بیشتر مضمونی طویلی را کاپی و یانوشته میدان جنگ دشمن اصلی را بخانه جنگی و اسلام جنگی مبدل سازید تاطرف از آن استفاده برد . من خودم به ده ها موضوع خلاف میلم را درین جا تماشا دارم ولی هدفم با هدف مقاله نویس یکسان است که به مصلحت مقاصد بنیادی از آن صرف نظر میکنم امید عاقلان را اشارتی کافی باشد . هزاران لعنت خدا باد بر آن سنی و یا شیعه ی که با حضرت علی (رض) خلاف باشد ، دیگر اینکه ترجمه و تفسیر آیه ی را که مقاله نویس ممکن بخاطر اختصار وقت ننوشتند و معترضی اعتراض نمود ومن هم از تفسیر انوار قرآن نوشته استادعبدالروف مخلص هروی که نزد اهل تسنن قابل قدر است کاپی نمودم که شما آنرا نزد مخالفان راوش نظر بحساب خود خنثی ساختید صرف بخاطر اینکه این تفسیر پدر بزرگوار حضرت علی (رض) را دوزخی وانمود نمود . بیشتر از چهار قسم مختلف سیرت النبی را مطالعه نمودم ولی چیزی بیشتر ازین را در قسمت ابوطالب در نیافتم اما روزی از کتاب قصص الانبیا را که اهل تشیع نوشته بودند مطالعه نمودم که هنوز این قسمت تا جای در ذهنم موجود است که عالمای اهل تشیع از وهابیان حکومت عربستان سعودی شکوه نموده میگفتند که مقبره ی ابو طالب را فلان وقت منهدم نمودند . . چون من در پهلوی نام ابوطالب حرف ع را مشاهده نمودم فهمیدم که اختلاف میان این دو مذهب کوچک نیست زیرا ما او را نظر به احادیث دوزخی میپنداریم و شما آنرا ع میگوید . من رایم را مینویسم شما رایتان را بنویسید هرگا در چنین مباحثی سر خوردیم بعدآ گره کشائی میکنیم .موفق باشید

    • آقای انصاری تشکر از الطاف تان

      نباید فراموش کنیم که آغاز گر این بحث شما بوده اید نه این حقیر. شما گفته اید که بنابر اعتراض کدام شخص این روایت جعلی را از تفسیر انوار توسط استاد عبدالروف مخلص هروی آورده اید. شما اگر مصلحت اسلام را در نظر میداشتید نباید که این بحث را آغاز مینمودید. بهرحال بحث های سالم و بدون توهین به عقاید و شخصیت طرف، خوب اند چرا که انسانرا به حقیقت نزدیک تر میکنند.

      از دشمنان اسلام و مسلمین نیز هراسی بدل راه ندهید. آفریدگار مهربان که تا اکنون این دین را زنده نگهداشته است، منبعد نیز رهایش نخواهد کرد. حکایت زیبایی از عبدالمطلب نقل گردیده که در هنگام حمله سپاه ابرهه به خانه کعبه از وی خواستار شتر هایش شد. ابرهه که تعجب کرده بود از وی پرسید: "من فکر میکردم تو از من تقاضای بخشیدن خانه کعبه را بنمایی نه شتر هایترا." عبدالمطلب گفت: "کعبه از خود آفریدگاری دارد که از آن محافظت خواهد کرد. من مسئولیت شتر های خود را دارم..."

      حالا نیز اسلام و قرآن محافظی دارد توانا و مدبر و "از آن بید ها نیست که با این باد ها بلرزد". من بسیار خوشم میآید که بعضی از دشمنان اسلام و مسلمین کینه و کدورت شانرا آشکارا بیان میکنند اما بدترین دشمنی آن است که در تاریکی، از عقب نقاب ویا هم از پشت سر با خنجر حمله کنند. بقول مولانای بلخ:

      مصطفی را وعده كرد الطاف حق

      گر بمیری تو نمیرد این سبق

      من كتاب و معجزت را حافظم

      بیش و كم كن را، ز قرآن رافظم

      من تو را اندر دو عالم رافعم

      طاعنان را از حدیثت دافعم

      كس نتاند بیش و كم كردن در او

      تو به از من حافظی دیگر مجو

      رونقت را روز، روز افزون كنم

      نام تو بر زر و بر نقره زنم

      پس لطفاً از حرف های مفت یکعده از دشمنان اسلام هراسی به دل راه ندهید. از منافقینی بترسید که در لباس وهابیون، طالبان، مجاهد، مولوی، ملا، مولانا، شیخ و زاهد ویا هم در شکل یک مسلمان، از درون بر پیکر اسلام و مسلمین ضربه میزنند. بازهم به فرمودۀ مولانای بلخ:

      بنگر آن سالوس روز و، فسق شب

      روز همچون مصطفی، شب بو لهب

      راستی یک مسئله را بهتر خواهد بود بیاد داشته باشید که گفتن (رضی الله عنه)، برای علی ع شایسته نیست. چرا که او از کودکی اسلام آورد و قبل از آن نیز پروردۀ خانه نبوت و شخص پیامبر ص بود و مهمتر از همه تا روز شهادتش گناهی نکرد. پس بهتر است از همان پسوندیکه قبلاً اهل سنت بعد از گرفتن اسم ایشان استفاده میکردند (کرم الله وجهه) کار بگیرید.

      و بالاخره میرسیم به اصل موضوع، شکایت کرده اید که بعضی از دوستان شیعه برای ابوطالب از پسوند (علیه السلام) استفاده نموده اند. پس بگذارید من نیز یک انتقاد از اهل سنت داشته باشم که چرا دوستان اهل سنت بعد از گرفتن اسم یزید ابن معاویه که مشهورترین زناکار، قمار باز، میمون باز، دایم الخمر و از همه مهمتر قاتل اهل بیت پیامبر ص و ویرانگر خانه کعبه و شهر مدینه بود، (رض) میگویند؟

      حال خود انصاف کنید. ابوطالبیکه هست و نیستش را ریخت پای اسلام و رهبرش، مستحق تکریم و عزت است یا فاسق و فاسدی چون یزید ابن معاویه؟

      دوست داشتید میتوانید نقد و پاسخ تانرا بنویسید، ممنون خواهم شد. به امید موفقیت و هدایت شدن همۀ دوستان.

      وبا احترام وافر

  • اغای بینام و میرحسین موسوی شمایان حق اینرا ندارید تا به کسی توهین کنید وقتیکه منطق واستیدلال ازکمر بالا ختم شد منطق از کمر پاین شروع میشود. اگر واقعا به ترجمه ایه توجه شود ضرورت به توضیع ندارد که اسلام واقعی هر کافر و بیدین را در هر جا بیبیند باید بکشد زیرا جز مسلمان کسی دیگر بشرنیست وحق زندگی را ندارد. اقای میر حسین به این حرف های خداوند خالق، توانا، دانا، مکار، کریم و رحیم نظر شما چیست؟
    1. سوره توبه آیه 28
    يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلاَ يَقْرَبُواْ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هَـذَا وَإِنْ خِفْتُمْ عَيْلَةً فَسَوْفَ يُغْنِيكُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ إِن شَاء إِنَّ اللّهَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ.
    ای کسانی که ايمان آورده ايد ، مشرکان نجسند و از سال بعد نبايد به مسجدالحرام نزديک شوند و اگر از بينوايی می ترسيد ، خدا اگر بخواهد به فضل خويش بی نيازتان خواهد کرد زيرا خدا دانا و حکيم است.
    2. سوره غنایم جنگی (انفال) آیه 22
    وَيَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِيعًا ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِينَ أَشْرَكُواْ أَيْنَ شُرَكَآؤُكُمُ الَّذِينَ كُنتُمْ تَزْعُمُونَ.
    روزی همه را گرد آوريم ، سپس به آنها که شرک آورده اند بگوييم : آن کسان که می پنداشتيد که شريکان خدايند اکنون کجايند.
    3. سوره غنایم جنگی (انفال) آیه 55
    إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِندَ اللّهِ الَّذِينَ كَفَرُواْ فَهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ.
    هر آينه بدترين جنبندگان در نزد خدا آنهايند که کافر شده اند و ايمان نمی آورند.
    4. سوره بقره آیه 161
    إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَمَاتُوا وَهُمْ كُفَّارٌ أُولَئِكَ عَلَيْهِمْ لَعْنَةُ اللّهِ وَالْمَلآئِكَةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ .
    بر آنان که کافر بودند و در کافری مردند لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم باد.
    5. سوره بقره آیه 171
    وَمَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُواْ كَمَثَلِ الَّذِي يَنْعِقُ بِمَا لاَ يَسْمَعُ إِلاَّ دُعَاء وَنِدَاء صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ.
    مثل کافران ، مثل حيوانی است که کسی در گوش او آواز کند ، و او جز بانگی و آوازی نشنود اينان کرانند ، لالانند ، کورانند و هيچ در نمی يابند.
    6. سوره فرقان آیه 44
    أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلاَّ كَالأَْنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلاً.
    آيا گمان مي‏بري اكثر آنها مي‏شنوند يا مي‏فهمند؟ آنها فقط همچون چهارپايانند بلكه گمراه تر!
    ناگفته نماند که ایه های فوق را از وبلاک خواهر فاطمه سرخابی ازبخش بحث های داغ وی با اقای تنویر مربوط حزب اسلامی گلبدین حکمت یار و خانم رویا سادات هیروی البته بدون اجازه شان برداشته ام. قابل یاداوری است که بعداز بحث های زیاد بلاخره خانم رویا شکست را پذیرفت و وبلاک اسلامی خود را بکلی ازبین برد. به خاطر معلومات بیشتر لطفا وبلاک http://rawshangari.blogfa.com را بخوانید و اقای موسوی لطفا جواب بنویسید.

    آنلاین : ایا زنان بی حجاب بیشرافت و بی عزت اند؟

    • آقای صباح ترجمه و تفسیر آیه ها را یکایک از تفسیر انوار قرآن ملاحظه فرمائید:توبه آیه 28
      «اي‌ مؤمنان‌! حقيقت‌ اين‌ است‌ كه‌ مشركان‌ نجس‌اند» مراد نجاست‌ معنوي‌، يعني ‌نجاست‌ شرك‌ و ظلم‌ و اخلاق‌ و عادات‌ زشت‌ آنهاست‌ لذا كافر ذاتا نجس‌العين ‌نيست‌ زيرا خداي‌ سبحان‌، خوردن‌ غذاي‌ كفار اهل‌ كتاب‌ را بر مسلمانان‌ حلال ‌گردانيده‌ است‌، همچنان‌ ثابت‌ شده‌ كه‌ رسول‌ خداص در ظروف‌ كفار خوردند وآشاميدند، در ظروف‌ آنها وضو گرفتند و كفار را در مسجد خويش‌ فرود آوردند. و اين‌ قول‌ جمهور علماء است‌. ولي‌ به‌ قولي‌: كفار ذاتا نجس‌اند، از آن‌ گذشته‌،آنان‌ غسل‌ جنابت‌ نمي‌كنند بنابراين‌، جسما هم‌ نجس‌اند «پس‌ نبايد كه‌ به‌ مسجدالحرام‌ نزديك‌ شوند» يعني‌: كفار نبايد به‌ حرم‌ مكي‌ ـ از جمله‌ به ‌مسجدالحرام‌ ـ وارد شوند، هرچند به‌ منظور انجام‌ دادن‌ حج‌ و عمره‌ زيرا به‌ آنان‌اجازه‌ داده‌ نمي‌شود كه‌ مطابق‌ آيين‌هاي‌ شركي‌ خود، حج‌ يا عمره‌ بگزارند. اما درباره‌ مساجد ديگر ـ بجز مسجدالحرام‌ ـ بايد گفت‌: اهل‌ مدينه‌ بر آنند كه‌ بايد هر مشركي‌ را از هر مسجدي‌ منع‌ كرد زيرا آنان‌ نجس‌اند و مساجد، پاك‌ و پاك‌كننده‌ و نهي‌ مشركان‌ از نزديك‌شدن‌ به‌ مسجدالحرام‌، در حقيقت‌ به‌ معناي‌ نهي‌ مسلمانان ‌از دادن‌ چنين‌ امكاني‌ به‌ آنهاست‌ و اين‌ مذهب‌ امام‌ مالك: است‌. ولي‌ احناف‌، ورود به‌ مساجد را ـ اعم‌ از مسجدالحرام‌ يا غير آن‌ ـ براي‌ كفار مباح‌ شمرده‌اند زيرا هدف‌ آيه‌، نهي‌ از حج‌ و عمره‌ مشركان‌ است‌. اما شافعي: بر آن‌ است‌ كه‌ مشركان‌ بايد ـ مخصوصا ـ از مسجدالحرام‌ بازداشته‌ شوند. «بعد از اين‌ سال» يعني‌: بعد از سال‌ نهم‌ هجري‌. شايان‌ ذكر است‌؛ اين‌ همان‌ سالي‌ است‌ كه ‌ابوبكرt طبق‌ فرمان‌ رسول‌ خداص، امارت‌ حجاج‌ را برعهده‌ داشت‌. پس‌ برمبناي‌ اين‌ آيه‌، ورود مشركان‌ به‌ حرم‌ مكي‌ از آغاز سال‌ دهم‌ هجري‌ ممنوع‌ شد «و اگر از فقر بيمناكيد پس‌ به‌زودي‌ خدا ـ اگر بخواهد ـ از فضل‌ خود شما را توانگر خواهد ساخت» عكرمه‌ مي‌گويد: «خداوند متعال‌ مسلمانان‌ را با فرود آوردن‌ پياپي‌ و فراوان‌ باران‌، روياندن‌ سبزيجات‌، حاصلخيز كردن‌ زمين‌ها، اسلام ‌آوردن ‌اعراب‌ ـ كه‌ اسباب‌ توانگري‌ و وسايل‌ مورد نياز مؤمنان‌ را به‌ مكه‌ حمل ‌مي‌كردند ـ و با اموال‌ غنيمت‌ و في‌ء و جزيه‌، توانگر ساخت». جمله‌ (اگربخواهد)، به‌ مؤمنان‌ مي‌آموزد كه‌ همه‌ امور را به‌ مشيت‌ خداوند متعال‌ معلق‌ سازند و همه‌ اميدها را به‌ او بربندند «همانا خداوند داناست» به‌ تمام‌ امور، از جمله ‌به‌ مصالح‌ بندگانش‌ «حكيم» است‌ در برآوردن‌ آرزوها و در هر آنچه‌ كه‌ حكم‌ و اراده‌ كند.

      در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آمده‌ است‌: چون‌ مسلمانان‌، مشركان‌ را از ورود به‌ حرم‌ مكي‌و محل‌ برگزاري‌ مناسك‌ منع‌ كردند، از آنجا كه‌ همين‌ مشركان‌ مواد غذايي‌ واموال‌ تجارتي‌ را به‌سوي‌ حرم‌ مكي‌ مي‌آوردند؛ شيطان‌ ترس‌ از فقر را در دلهاي ‌مسلمانان‌ انداخت‌ و با خود گفتند: منبع‌ درآمد ما كه‌ همين‌ها بودند، اكنون‌ زندگي‌خود را از كدام‌ منبع‌ تأمين‌ كنيم‌؟ همان‌ بود كه‌ خداي‌ عزوجل‌ به‌ ايشان‌ وعده‌ داد كه‌ از فضل‌ خويش‌، توانگرشان‌ خواهد ساخت‌ ـ و سپاس‌ او را كه‌ چنان‌ كرد.

    • سوره انفال آیه 22 «قطعا بدترين‌ جنبندگان» كه‌ بر روي‌ زمين‌ مي‌جنبند و حركت‌ مي‌كنند «نزد خداوند» يعني: در حكم‌ و داوري‌ وي‌ «ناشنوايان‌ لالي‌ هستند كه‌ نمي‌انديشند» در آنچه‌ كه‌ نفعشان‌ در آن‌ است‌ تا به‌سوي‌ آن‌ بشتابند و در آنچه‌ كه‌ زيانشان‌ در آن ‌است‌ تا از آن‌ اجتناب‌ كنند پس‌ آنان‌ در نزد خداوندY بدترين‌ جنبندگان‌ هستند زيرا هر جنبنده‌اي‌ جز آنان‌ در روي‌ زمين‌، ميان‌ خير و شر ـ به‌ نسبت‌ ـ فرق‌ نهاده ‌و نفع‌ و ضرر خود را از هم‌ تمييز مي‌دهد.

      وصف‌ كردن‌ كفار به‌ ناشنوايان‌ گنگ‌ ـ درحالي‌كه‌ به ‌ظاهر هم‌ مي‌شنوند و هم‌ نطق‌ مي‌كنند ـ به‌ سبب‌ عدم‌ بهره‌گيري‌شان‌ از موهبت‌ شنوايي‌ و نطق‌ در جهت ‌صلاح‌ و فلاح‌ خويش‌ است‌.
      آیه 55 سوره انفال توجه فرمائید:
      «بي‌ترديد، بدترين‌ جنبندگان» يعني: بدترين‌ آنچه‌ كه‌ بر روي‌ زمين‌ از انواع ‌جانداران‌ مي‌جنبد «در نزد خدا» يعني: در حكم‌ وي‌ «كساني‌اند كه‌ كفر ورزيده‌اند» يعني: كساني‌اند كه‌ بر كفر خويش‌ اصرار ورزيده‌ و در گمراهي‌ غوطه‌ور شده‌اند زيرا اين‌ كفار كودن‌، عقل‌ و خردشان‌ را در آنچه‌ كه‌ بايد، به‌كار نگرفته‌ و به‌ آنچه‌ كه‌ صلاحشان‌ در آن‌ است‌، راه‌ نيافته‌اند «پس‌ آنان‌ ايمان ‌نمي‌آورند» اصلا و ابدا از گمراهي‌شان‌ باز نمي‌گردند و به‌ دليل‌ پافشاري‌ بر كفر، هرگز انتظار نمي‌رود كه‌ از آن‌ بازگردند
      سوره بقره آیه 161 ترجمه و تفسیر توجه نمائید:
      اما: «كساني‌ كه‌ كافر شدند و درحال‌ كفر مردند، لعنت‌ خدا و فرشتگان‌ بر آنان‌ باد» علما با استدلال‌ به‌ اين‌ آيه‌ گفته‌ اند: لعن‌ گفتن‌ بر كافر معيني‌ جايز نيست‌ زيرا حالش‌ در هنگام‌ درگذشتش‌ معلوم‌ نمي‌باشد كه‌ آيا قطعا بر كفر مرده‌ است‌ ياخير. ولي‌ در تجويز لعن‌ كفار به‌ طور عام‌ و كلي‌ بدون‌ تعيين‌ فردي‌ معين، ميان‌ علما هيچ‌ خلافي‌نيست‌. چنان‌كه‌ لعن‌ گنهكاران‌ به‌ طور عام‌ نيز اجماعا جايز است‌. اما لعن‌ يك‌گنهكار معين‌، به‌اتفاق‌ جايز نيست، به‌ دليل‌ روايتي‌ كه‌ مي‌گويد: «شرابخواري‌ را به‌جرم‌ ارتكاب‌ عمل‌ مي‌گساري‌ چندبار مكرر نزد رسول‌ خداص آوردند، در اين‌اثنا برخي‌ از حاضران‌ گفتند: خدا او را لعنت‌ كند، چقدر زياد شراب‌ مي‌نوشد! امارسول‌ خداص فرمودند: عليه‌ برادر مسلمانتان‌ ياور شيطان‌ نباشيد». اين‌حديث‌ شريف‌ در بخاري‌ و مسلم‌ روايت‌ شده‌است‌. بايد دانست‌ كه‌ لعن‌ كفار، جزايي ‌بر كفرشان‌، زجر و توبيخي‌ برايشان‌ به‌ سبب‌ آن‌ كفر و آشكار ساختن‌ قباحت‌ وزشتي‌ كفرشان‌ است‌. البته‌ از ادب‌ اسلام‌ به‌دور است‌ كه‌ رودرروي‌ كسي‌ بر اولعنت‌ گفته‌ شود زيرا اين‌ فحاشي‌ است‌.

      «و لعنت‌ تمام‌ مردم‌» بر آنان‌ باد. اين‌ لعنت‌ در روز قيامت‌ است‌. اما در دنيا؛ فرستادن‌ لعنت‌ بر آنان‌ از همه‌ مردم‌ ساخته‌ نيست‌ - و الله اعلم‌.
      ترجمه و تفسیر آیه 171 سوره بقره :
      «و مثل‌ كافران‌» يعني: صفت‌ آنان‌ «مثل‌ كسي‌ است‌ كه‌ حيواني‌ را كه‌ جز صدا وندايي‌ نمي‌شنود، بانگ‌ مي‌زند» در اين‌ آيه‌ دعوتگر و اندرزدهنده‌ كفار، يعني‌حضرت‌ محمدص، به‌ چوپاني‌ تشبيه‌ شده‌اند كه‌ شتران‌ يا گوسفندان‌ خود را بانگ‌مي‌زند، اما آن‌ چهارپايان‌ بي‌عقل‌ و خرد، جز صدا و ندايي‌ مبهم‌ و غيرقابل‌فهم، چيز ديگري‌ را نشنيده‌ و نداي‌ دعوتگر را درك‌ نمي‌كنند. ابن‌ عباس‌t مي‌گويد:«داستان‌ اينان، همانند داستان‌ گاو و الاغ‌ و گوسفند است، كه‌ اگر به‌ آنها سخني‌بگويي، سخنت‌ را نمي‌فهمند، اما صدايت‌ را مي‌شنوند. كافر نيز چنين‌ است، اگر او را به‌ خيري‌ امر يا از شري‌ نهي‌ كني، يا به‌ وي‌ اندرزي‌ بدهي، آنچه‌ را كه‌مي‌گويي‌ درك‌ نمي‌كند، ولي‌ صدايت‌ را مي‌شنود». «كر و گنگ‌ و نابينا هستند» پس‌ توانايي‌ شنيدن‌ و ديدن‌ و سخن‌گفتن‌ به‌ حق‌ را ندارند «و از اين‌ رونمي‌انديشند» يعني: نمي‌توانند در آنچه‌ كه‌ به‌ آنان‌ گفته‌ مي‌شود، بينديشند.
      سوره فرقان آیه 44 ملاحظه فرمائید :
      «يا مگر مي‌پنداري‌ كه‌ بيشترشان‌ گوش‌ شنوا دارند يا تعقل‌ مي‌كنند؟» چنين‌ نيست ‌«آنان‌ جز همانند چهارپايان‌» بي‌عقل‌ و خرد «نيستند بلكه‌ آنان‌ گمراه‌ترند» از چهارپايان‌ زيرا چهارپايان‌ پروردگارشان‌ را مي‌شناسند، براي‌ او تسبيح‌ مي‌گويند، به‌سوي‌ چراگاههاي‌ خويش‌ راه‌ مي‌برند، براي‌ صاحب‌ خود منقاد و رام‌ مي‌شوند، آنچه‌ را كه‌ به‌سودشان‌ است‌ عمل‌ مي‌كنند و از چيزهاي‌ زيانبار و خطرناك ‌مي‌پرهيزند در حالي‌كه‌ اين‌ گروه‌ نه‌ براي‌ آفريدگار خود منقاد مي‌شوند و نه ‌پروردگاري‌ كه‌ آنان‌ را روزي‌ داده‌ است‌ مي‌شناسند. همچنين‌ اينان‌ از چهارپايان ‌به‌ اين‌ دليل‌ گمراه‌ترند كه‌ اگر چهارپايان‌ پيام‌ توحيد و نبوت‌ را درك‌ نمي‌كنند، عليه‌ آن‌ هم‌ نمي‌ستيزند، برخلاف‌ اين‌ گروه‌ كه‌ از روي‌ عناد، مكابره‌، تعصب‌ و خرد شمردن‌ حق‌، در برابر آن‌ به‌ ستيز برمي‌خيزند پس‌ هرگز به‌ آنان‌ اميدوار نباش‌.
      هرچه خداو رسول میفرماید باید گفت هر چند دشمنان خدا غضب ناک تر شوند و یا تعقل نمایند و درین آیات تامل کنند .

  • من قبلا آقای مهدوی را در آن قضیهء حکم ارتداد که جنجال بر انگیخته بود شناخته بودم، ولی به سویهء علمی و شیوهء نگارش ایشان آشنایی نداشتم. اینک این نبشتهء ایشان در رد یک زندیق و در عین حال دیوانه نگاشته اند کاملا آشنا شدم.
    الحق که این نبشته را گذشته از این که یک مقالهء علمی می توان نامید، میتوان آن را یک متن ادبی ماندگار به حساب آورد.
    ولی نظر من در دو نکته در هوای مخالف قرار دارد:
    1ـ سویه، سطح نگرش و دانش آقای مهدوی ایجاب می کرد که؛ در برابر یگان فیلسوف کافر و یا ماتریالست مقالهء خود را می نگاشتند. چون هر انسانی با سوادی که مقاله های راووش را بخواند به خودی خود پی می برد که این شخص مریض، جاهل، عقده ای و حتی می توان گفت دیوانه است. ضرور نبود که به عنوان یک مقالهء علمی به آن پاسخ ارائه می شد.
    منطق قرآنی هم این گفته را تأیید می کند: (و إذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما) ـ یعین: وقتی مخاطب تو شخص جاهلی باشد، در برابرش سلام ارائه بدارد و با او بحث مکن ـ
    در فقه اسلامی هم کسی که دیوانه باشد، غیر مکلف و معذور است. پس مقابله برای مجاب کردن راوش از نظر منطق قرآن، فقه و حتی عقل سلیم بی فائده است. خوش بختانه که آقای مهدوی هم در مقالهء خود اشارات زیادی بر آن داشته اند.
    2ـ اینکه جهاد در صورت تجاوز به یک سر زمین اسلامی فرض عین است و در صورت عدم توان مردم محیط به همسایه ها گسترش می یابد و تا حد کفایت... حرف بجا و مشهوری در فقه اسلامی است. ولی اینکه این فریضه در فقه نوین حکم متروک را دارد. کاملا حرف شاذ از زبان امثال آقای سروش است.
    حدیث صحیح در نزد اهل سنت و تشییع وجود دارد که ( جهاد تا به روز قیامت باقی است» فرضیت جهاد فرضیهء ابدی است، چون تنازع تمدن ها و یا ادیان و یا هم تجاوز جزء پدیدهء لاینفک بشر است، پس جهاد هم مبنی بر همین اصول نمی تواند متروک باشد.
    بهر صورت اگر می توانید با راووش بر خورد کنید مثل استاد عبدالاحد تارشی بر خورد کنید که؛ در اشعار خود او را هجو های ادبی می کنید و به این لینک ها رجوع کنید و گاووش را بشناسید.
    http://www.subheomid.com/index...

    • Tashakor Aqae Mahdawi
      Ama aan fard sazawar een maqala e pur muhtawa wa arzeshmand e shuma nabood. Dar maqala e oo cheeze juz tawheen wa dashnam deeda nameshud

    • نوشته بسيار عالمانه و مختصر جناب فروزش ، مشت محکمی است بر دهان تيکه داران و تجارت پيشه گان اسلام پناه ! برای استاد فروزش تهنيت ميگويم و سال نو را تبريک ميگويم . ثريا وارسته ( ميکرويان کابل)

    • نوشته بسيار آگاهانه جناب مهدوي همانند تيري زهر آلود است كه بر قلب مهر خورده ي دشمنان اسلام عزيز كه( جان و مال و تمام هستي ام فدايش باد)بود.در ضمن سال پر خير و بركت براي تمامي برادران و خواهران مسلمانم از درگاه خداوند متعال خواستارم.

  • براي پيامبر و مؤمنان شايسته نبود كه براي مشركان از خداوند طلب آمرزش كنند،
    هرچند از نزديكانش باشد (آن هم) پس از آنكه برآنها روشن شد كه اين گروه، اهل
    دوزخند.

    اين آيه به همان شعار هاي كمونيستان افراطي شباهت دارد، كه به اطفال و جوانان
    مي آموختاندند، اگر پدران و استادان تان ضد انقلاب اند، بايد آنها را به كميته هاي
    حزبي معرفي كنيد، هرچند كه از نزديكان شما اند.

    هردو (آيه 113 و شعار كمونستان افراطي) با همه توجيح و تفسير شواهد انكار ناپذير كين و انسان ستيزي اند، كه حتي به مردهء ها نبايد رحم كرد. گرچه پدر و مادرت باشند.

    احترام

    • بنظرم این همه تعریف وتمجید ازیک مطلب واقعآ مضحک دردفاع ازقرآن ( تراوشات ذهنی محمد ) که بوسیله آخون مهدوی تهیه گردیده؛ بخوبی روشن میسازد که آقای راوش باارائه مطلب جدید - علمی وبکر! قدمش را درست روی شاهرگ مذهب گذاشته وآخوند ها سراسیمه وعقده مند ، سرازپانشناخته صفحه کامپیوتر را بجای منبر ومسجداشتباه گرفته به وعظ ونصیحت دیگراندیشان پرداخته اند. مولوی انصاری یاآخوند انصاری میفرماید که اگرخدا بشمالب نمیداد چگونه آب دهن تان را جمع میکردید!! واقعآ تصورانسانهای بی لب وبی دندان که دهن شان چون سوراخی حفرشده ردزمین شیب داری !! مشکل وتکان دهنده است . ولی ازاین دانشمند بیولوژیست وخداشناس باید پرسید: که اگرخدای شما انسان را بادهان غیرقابل انعطاف وفاقد عمل بلعیدن - جویدن - برهم زدن هواوایجادصوت - هیجوی کلمات وانجام عمل نوشیدن میآفرید، آنگاه درغیاب این عملیه های حیاتی انسانی باهیئت موردبحث متصورنبوده وبجای تعریف دهن به آن نام سوراخ دریک شی جامد میدادند!! ویابصورت دیگر، نیازوضرورت ؛ قابلیت سازش وانطباق باشرایط را میسر گردانیده واین موجود خیالی شما یعنی انسانهای بی لب ودندان همچنان مسیرزنده گی را میپیمود.واین تصور برای یک انسان باخبرازعلوم امروزی بی مفهوم وفاقد ارزش است . من دوتانمونه مشابه ازاین نوع تصورات احمقانه را بیاد دارم که آخوندی روی منبرمیگفت : مردم! خدارا شکرگذارباشید که بینی ویادهن شما رادرنشیمن گاه یادرمجاورت مقعدشمادرست نکرده ومیدانیدکه درآنصورت ماهمیشه ازبوی بد موادغائطه خود رنج میبردیم!! وآخونددیگری بنام آقای مبلغ روی منبر میفرمود که این ازحکمت های خداوندی است که خر را درمیان پشتش شاخ نداده ومابه راحتی میتوانیم سوارشده یابارگیری نمائیم !! دریک کلام طرح اینگونه مسایل درصفحه کامپیوتر، آنهم ازآدرس یک دین باصطلاح آسمانی بسیارخنده آوروجالب مینماید. امروزه که دانش بشری بیش ازهرزمان دیگری پرده ازاسرارورازورمزطبیعت برداشته وبه دنیای ازچراهاوچگونه های پاسخ نیافته درتاریخ زنده گی جامعه بشری جواب وراه حل ارائه داشته وتوسن تلاش وکشف درفضای لایتناهی موفقانه میخرامد! برمااست تا سوره الطلاق آیه 12 را مرور نمائیم که خدابوسیله محمد چکونه بما اساطیر ویاوه تحویل میدهد" خدا آنکسی است که هفت آسمان را آفرید ومانند آن آسمانها ازهفت طبقه زمین خلق فرمود." وآیه 1 سوره الحدید" اوست خدائی که آسمانها وزمین را درشش روز آفرید وآنگاه به تدبیرعرش پرداخت ." بامرور به صدهانمونه ای ازاین قبیل درقرآن امروزه حتی بچه های دوره ابتدائیه دراسکول به ریش محمدودانش او میخندد . اینکه آقای مهدوی وروحانیون بی عمامه امروزی ما چرا دردفاع ازیک دین اساطیری وافسانه ای به دفاع برخواسته وقلم فرسائی مینمایند! بیانگرشیوه جدیدی دردکانداری آنان است .

    • خواهرم ياسمين جان ! از طرف برادر خليل الله جان برايتان مينويسم كه جواب نفيسه جان ياري را بخوانيد اكر كافي نكرد شايد خدا هم بكسي شرم ندارد جواب نكويد

  • راوش انسانی است که دانشش در سطح تحلیل این قضایا نیست .او اکت داکتر شفا شدن رادر می آورد ویا می خواهد داکتر مسعود انصاری باشد نوشته های راوش کلیشه های از هم بریدۀ آثاراین نویسندگان ایرانی است اوخود نه توشۀ علمی از ین قبیل مسایل دارد ونه هم توان در ک آن را .او به آثاری استناد می کند که یکبار هم آن آثار را به چشم ندیده است چه رسد به اینکه آن را خوانده باشد .فقط وقتی دین ستیزان ایرانی چیزی نوشتند واثری را خواندند گویا راوش نیز آن را خوانده باشدفورا به آن استناد می کند. دفاع ضابط صباح( مرد هزار چهره - به اجازۀ شیون) از اونیز بر این وجه مشترک استوار است هر دو مال دیگران را از خود می دانند .کبوتر با کبوتر زاغ با زاغ .

  • دوست محترم اقای مهدوی درود بر شما.
    نوشته تانرا مطالعه کردم.با ظاهر اراسته تضاد های فراوانی را در خود نهفته دارد.نقد همه نوشته تان وقت و زمان کافی را طلب دارد.میخواهم انرا در چند قسمت خدمت شما تقدیم بدارم.اما لازم میدانم تا حق وانصاف رادر نظر گرفته و با نکاتی که با شما همنظر هستم هم یاد آوری نمایم.زیرا نوشته تان عاری از لطف ،فلسفه و نازک اندیشی هم نیست.

    • اول :با عنوان مطلب شما "دل ودیده وام بستان زکسی اگر نداری" موافق نیستم.اګر مخاطب تان اقای راوش باش وبنظر من باید هم که باشد باید عرض کنم که آنرا اهانت آمیز و مملو از خشم میبینم.مفهوم و پیامی که در عقب آن سایه آفگنده آنست که اقای راوش فاقد هردوی آنست و باید این دو را که به مفهوم بصیرت ظاهری وبصیرت باطنی میباشد از کسی که دارای آنست به عاریت گیرد تا با آن بهتر از گذشته واقعیت ها را مشاهده و مطالعه و اظهار نماید.شما خود متاسفانه به لغزشی دچار شده اید که از نوشته اقای راوش انتقاد داشتید.اصل علمیت و بیطرفی علمی را با این عنوان نقض کرده اید.
    • دوم :در آغاز اولین پیام نگاشته اید که "در دفاع از خرد وخطاب به جناب اقای سلیمان راوش"
      مشکل است بپذیرم که خرد با دین مخصوصآ دین اسلام که در ادامه نوشته تان از آن مدافعه کرده اید تضاد نداشته باشد.مثل آنست که بگوئیم بیضوی مربع.هرگز یک بیضوی مربع و یا یک مربع بیضوی نمیباشد.خرد با دین اکثرآ در تضاد است تا توافق.احکام دین غیر قابل تغیر اند.احکام اسلام باید تا ابد بدون تغیر قبول و تطبیق گردد.این احکام دگم اند.خرد دگم نیست .در تکاپو،جهش و حرکت به جلو قرار دارد.خرد بخشی از دین نیست، بلکه دین و یا حد اقل بخشی از دین میتواند مربوط به خرد شخصی و یا جامعه یی در یک عصر باشد.شما در این میانه یا خرد و یادین را انتخاب کنید.( به نظریات و فلسفه رازی هم یک نگاه نمائید)
      در بخش نخست اعتقاد شما به خرد به وضوح به مشاهده میرسد که این بخش اعتقادات دینی شما را تا سرحد کفر به اسلام بالا میبرد.بیائید با هم به خوانش مقدمه برویم.
      "هر کسی، به حکم انسان بودن، حق دارد که چیزی را دوست بدارد و یا نسبت به آن دشمنی بورزد. عشق ورزیدن یا نفرت داشتن مشمول گزاره های حسن و قبح اخلاقی و صدق و کذب منطقی نمی شود. در هیچ دین یا مکتب اخلاقی هم نمی توان پاداشی – بد یا نیک- برای حس و عاطفه شخصی پیدا کرد.
      اما اگر کسی بخواهد عشق یا نفرتش نسبت به چیزی رابه زبان بیاورد ناگزیر است که گردن به رعایت پاره ای از مقررات بگذارد. این مقررات، قواعد منطقی و زبانی، فرامرزی بوده و در حوزه خاص جغرافیایی یا دینی منحصر نمی شوند. اولین اصل برای بیان حس فردی اینست که حس باید آنگونه بیان شود که دیگران هم بتوانند از خواندن یا شنیدن آن، در تجربه دوباره آن حس مشارکت بورزند. طبیعی است که در این رویکرد، هدف از بیان عشق یا نفرت، به مشارکت گذاشتن آن با دیگران است. دیگران از آنجایی که دیگرانند و تجربه زندگی مستقل و دیگرگونه ای دارند و دقیقا آنچنان عصبانی نمی شوند که ما می شویم و یا از چیزهایی آنگونه شادمان نمی گردند که ما سرشار از شعف و شادمانی می شویم، برای اینکه مخاطلبان ما بتوانند با تجربه حسی ما مشارکت بجویند، ما باید بتوانیم تجربه عاطفی و حسی خود را از اسارت تجربه فردی خود بیرون آوریم و با حذف گزاره های شخصی ساز، آنرا در یک بستر عام تر بگذاریم.
      عصبانیت، محبت، دشمنی و مهربانی ویژگی های عاطفی و حسی هستند و تنها زمانی می توان با این ویژگی ها وارد گفتگو شد که هدف از آن گفتگوتنها انتقال تجربیات شخصی باشد. عصبانیت زمانی می تواند حضور موجه در یک گفتگوی مدنی داشته باشد که آن گفتگو در پی به نمایش گذاردن " نفرت" باشد".
      شما با طرح حق انتخاب دوست داشتن به انسان، با خرد گرایان همسو شده اید.اینکه حرف درستی است.اما دین اسلام به شما حدود دوست داشتن و متنفر بودن را مشخص ساخته است.شما حق دوست داشتن هر ان شی را که دین اسلام به شما اجازه داده دارید و بس.آیا ادعا دارید که انسان حق دوست داشتن نهی های اسلام و تنفر از اوامر الهی را دارند؟آیا شما حق دارید در قلب تان از پیامبر و یاامام ها متنفر باشید و یا آنها را دوست نداشته باشید اما آنرا اظهار ننمائید؟و اینرا حق انسان بدانید؟و برای آن پاداش و مجازاتی قایل نباشید؟هرگزنه.
      میفرماید تا زمان اظهار و آوردنش به زبان چنین حقی را دارا میباشیم.اگر من مطلب شما را دقیق درک کرده باشم ،یعنی ما، در باطن خود این حق انتخاب را داریم اما برای ابراز آن باید از مرز سانسور عبور کنیم؟یعنی ظاهر و باطن ما میتواند در تضاد مطلق قرار داشته باشد.مگر به این ترتیب در ردیف منافقان قرار نمیگیریم؟مگر ایمان از اقرا ربالسان وتصدیق بالقلب نیست؟آیا تقیه کنیم؟ببخشید ،به اینترتیب ما کاذبان هستیم.مسلمانان حتی حق دوست شدن با کفار را و معامله با آنها را نیز ندارند.
    • سوم: برعکس شما من به این نظر هستم که اسلام برای عاطفه نیز ثواب و مجازات دارد.آیا میخواهید بگوئید که عاطفه در مقابل یتیمان و فقرا در اسلام وعده پاداش ندارد؟
    • چهارم :با این مطلب تان هم که برای ابراز عشق و نفرت رعایت مقررات را فرموده اید موافق هستم اما این مقررات را فرا دینی و جغرافیایی نمیدانم.استثناءت فراوانی در قاعده تان وجود دارد.اسلام برای اظهار احساسات تان قواعد شدید وکنترول قوی دارد.شما از دیدگاه این دین مجبور به رعایت آن هستید.خوب حالا که راوش کمی ابراز آنرا کرده به اهانت های فراوانی در هر دو صفحه مواجه شده است.حالا شما بفرمائید و ابراز احساسات نمائید تا دیده شودتا عبور از فلتر مقررات با شما چه واقع خواهد شد.
    • پنجم: نکته مهم دیگری که با شما در این نوشته موافق نیستم ارتباط عصبانیت و نفرت در گفتگوی مدنی است.اینکه اکثرآ دانه(دمل) تنفر با چرک عصبانیت دهانه میگشاید بار ها مشاهده شده است.اما همه تنفر ها عصبانیت را بار نمیاورند و همه عصبانیت ها ریشه در تنفر نمیتوانند داشته باشد.شما نباید این دو را با هم مقید و لازم وملزوم همدیگر بدانید.مفهوم تنفر خیلی عمیق تر از دوست نداشتن یا از چیزی بد بردن است.من میتوانم دهها چیز را نام ببرم که از انها بدم می اید بدون آنکه متنفر باشم.چیز هایی میتواند مرا عصبانی بسازد بدون آنکه از آن متنفر باشم.

    ششم :در ادامه مقدمه تان به این نکته میرسیم که:-
    "اما گفتگویی که با هدف کشف حقیقت صورت می گیرد، گفتگویی است فرا حسی و فرا شخصی. این گفتگو با هدف التذاذ و رضایت خاطر شرکت کننده شکل نمی گیرد بلکه هدف از آن صرفا " یافتن"، " پیداکردن" و " کشف" واقعیتی است که بر ما معلوم نیست و ما اوصاف و اشکال آن واقعیت را قبل از کشف و پدیدار شدنش نمی دانیم. در حوزه گفتگوی عالمانه و در کنکاش و کاوش مقوله های چون دین، معرفت دینی، عوامل انحطاط اجتماعی، عوامل رشد و ... شرکت کننده در گفتگو یا نویسنده و سخنران به جستجو و کشف فرا خوانده می شود تا بتواند جواب پرسش های از پیش تعیین شده را – بدون آگاهی قبلی از نوع و جنسیت پاسخ- بیابد. در چنین مقوله هایی مولفه های عاطفی و حسی امکان حضور ندارد"
    مهدوی عزیز میترسم باز بگویم که بار دیگر با شما اختلاف نظر نصیبم شد.کشف حقیقت میتواند برای عده کثیری لذت بخش یا به قول معروف منبع التذاذ باشد.اولآ خودم کاوش گر بوده و اگر به کشف و یا نتیجه مثبت و مطلوب برسم لذت فراوانی را نصیب میشوم مهم نیست نتیجه کشف مطابق با عقاید من باشد ویا نباشد و با جرئت میگویم که از بسیاری ازلذایذ دنیوی برایم بیشتر است.متاسفانه در حوزه دین (اسلام)همین "کشف"و"پیدا کردن" و لذت هم محدود و مقید و در داخل چهار چوب پذیرفته شده خاص باید صورت بگیرد.
    در خاتمه این بخش از شما جهان سپاس که نوشته یی را در خور ستایش که ارزش تبصره را دارا بود،البته در این شلوغی ،کثرت و رواج هرزه نگاری و عوام گرایی وغیره به مطالعه ما رساندید.اگر مایل بودید بقیه نوشته تانرا هم نقد خواهم نمود.تا دیدار بعدی با شما وداع مینمایم سال خوش در پیشرو داشته باشید.

    • با درود:
      ایا میشود به میتا فزیک علم گفت؟ که بعد وارد یک گفتگوی علمی شد!؟بسیاری ها از سر شوق زدگی وعاقبت بخیری میگویند که قران واژه به واژه نیاز به تفسیر دارد! یعنی چه؟نباید قران را خواند؟باید بگذاریم تا کسی پیدا شود وتفسیر بنویسد وبعد ما ان تفسیر را برداریم وانرا کلام الله دانسته وبخوانیم!گویا این مفسرین به نیات اصلی الله واقف اند وبقیه بیخبر!اولین مفسر باید پیغمبر باشد.هرچند تفسیر نویسی 40سال بعد از وفات پیغمبر شروع شده است.چقدر باید در دفاع از یک کتاب نوشت؟چند نسل باید خودر ا وقف دفاع از ان نماید؟ایا نمیشود از ان یک تفسیر سیکولار ارایه کرد؟ایا تفسیر به معنای از خود کردن نیست؟به نظر من پایان این بر افروختگیها ودشمنی ها زمانیست که ما کثرتگرایی را در حوزه فرضیات دینی بپذیریم وهر کس را در زندگی معنویش ازاد بگذاریم.بدون شک پیروان الله و غیر الله از این امر زیان نمیبینند.

    • آزاد دین عزیز

      انکار متافزیک به انکار روح در جسم و انکار نرم افزار در رایانه ها میماند. اما گذشته از آن اگر قرار باشد که هر کسی برای خودش از قرآن تفسیری ( در راستای تحقق، سکیولاریزم، کثرت گرایی، دیموکراسی، و غیره) داشته باشد و تمام دنیا اهل نظر شوند پس یک پیشنهاد را من نیز برای شما و تمامئ دوستانیکه با شما هم نظر هستند میکنم و آن اینست:

      در دنیای طبابت کتابی داریم بنام (کرنت CURRENT) و از آمازون دات کام به سهولت میتوان آنرا تهیه دید. پیشنهادم این است که همۀ دوستان منبعد به عوض مراجعه به پزشکان متخصص، یک جلد از این کتاب را تهیه نموده و خود را در صورت نیاز مداوا کنند. بدینوسیله از ضایع شدن پول و وقت خود جلوگیری نموده و علاوه بر آن از یوغ استعمار پزشکان نیز آزاد خواهند شد. این پیشنهاد حقیر و آقای آزاد دین را میتوانند در تمامئ ساحات زندگی عملی سازند و خوشبختی و آزادئ خود و خانوادۀ خود را تصاحب شوند. بدینحساب رفتن به مکتب و دانشگاه نیز نوعی تقلید از یکعده به نام استاد و معلم است و نباید اینچنین باشد.

      بدرود

    • با درود و احترامات فراوان!
      شما در نوشته تان جمله ذیل را تحریر فرموده اید:"آزاد دین عزیز

      انکار متافزیک به انکار روح در جسم و انکار نرم افزار در رایانه ها میماند."

      در اینجا در ارتباط با مطلب تحریری تان یاد آور شوم که میتافزیک به چیزی خارج و یا مافوق از عالم ماده خطاب میگردد.معمولآ در مسایل فلسفی و یا گفتمان ها از این اصطلاح درکلمه مقابل فزیک یا عالم مادی استفاده میگردد.شما این اصطلاح را بصورت کاربرد نادرست در مقایسه با نرم افزار (سوفت ویر)در محل میتا فزیک و سخت افزار یا (هارد ویر)رادر موقف فزیک یا ماده استعمال کرده اید.خدمت شما عرض کنم که در اینجا هم نرم افزار و هم سخت افزارهردو مادی هستند.و با روح و جسم نیز مقایسه نمیشوند.

      من نه، بلکه علم بیولوژی(زیست شناسی)کلمه یی و یا جوهری را بنام روح را به رسمیت نمیشناسد.اما در قدیم انسانها میپنداشتند که مثلآ وجود ما از دو بخش ساخته شده است.کالبدو یا جسم بصورت قالب.روح به حیث جوهر که این روح مستقل از بدن وجود داشته و میتواند خارج از کالبد هم ادامه حیات دهد.زمانی که روح داخل بدن میشود موجود زنده است.اما وقتی روح از بدن خارج شود موجود میمیرد.در حالیکه دانشمندان بیولوژی ،کوجودیت روح را نمی پذیرند.البته بخش دیگری از علوم انسانی نیزاست که روان انسان را مطالعه میکند.کلمه روان (روانشناسی)در عصر موجود جانشین کلمه روح میباشد.( در قدیم به عوض روانشناسی، روحیات میگفتند)حالا خواهش من از شما این است تا یکبار خارج از سایت کابل پرس? به اداره یک دانشگاه ( و یامثلآ فاکولته علوم طبعی،بخش بیولوژیو یا به دانشگاهی در بخش روانشناسی)سری بزنید و یا یک نامه (ایمیل)بنگارید. در این باره تحقیق کنید.اگر خلاف حرف من ثابت شد من از شما معذرت خواهی خواهم نمود.(اگر به شورای علما و روحانیون بروید آنگاه روح را خواهند پذیرفت. از شما خواهش دارم آنجا نروید).
      دوست گرامی!بعد از آمک در مورد روح معلومات حاصل کردید و از عدم وجود آن شنیدید آمگاه در مورد این جمله من هم فکری نمائید:
      میتافزیک هم مخلوق ذهن بشر است .مثل روح.و وجود خارجی ندارد.

    • تشکر از لطف تان آقای بابک

      مشکل است دو فرد باهم بحث کنند در حالیکه از اساس عقاید همدیگر را قبول نداشته باشند.

      شما منکر متافزیک هستید اما من معتقد ِبه آن. تشبیه سخت افزار و نرم افزار با جسم و روح با آنکه نمیتوانند بکلی یکی باشند، اما برای کسانیکه منکر موجودیت روح هستند میتواند مثال خوبی باشد.

      روح و جسم انسانها با نرم افزار و سخت افزار یک رایانه، وجوح مشترک فراوانی دارند (همانطوریکه در بالا گفته شد، نه صد در صد). درست است که در رایانه شما میتوانید یک نرم افزار را به شکل داده های عددی ببینید و پردازش دهید اما هنگامیکه شما این داده ها را از یک رایانه به رایانه ی دیگر منتقل میکنید، هرگز نمیتوانید با چشم سر (خصوصاً وقتیکه آنرا از طریق بلوتوث ویا شبکه بیسیم Wireless LAN مبادله میکنید) ببینید. این مسئله در مورد تمام تبادلات مخابراتی و خصوصاً در دنیای GSM و ارتباطاتیکه که بشکل بیسیم و از راه دور انجام میپذیرند حقیقت دارد. نظر به فرمودۀ شما ("چیزی را که دیده نتوانیم، نباید قبول کنیم") پس باید بخش اعظم از دانش مخابراتی روز را انکار کرد.

      روح نیز تقریباً همان مثال سیستم های عامل (مثلاً نقش ویندوز، مکنتاژ و غیره در رایانه ها) را در وجود انسانها دارد. البته تکرار میکنم که نه صد در صد.

      همانگونه که شما نیز میدانید علم و دانش بشری همواره در حال تکامل و پیشرفت است و شما هیچگاهی نمیتوانید ادعا کنید که علم و دانش بشر به نقطه انتها و آخر رسیده است.

      امروز اگر دانش بشری نمیتواند موجودیت روح را صد در صد ثابت سازد به این معنی بوده نیمتواند که روح وجود خارجی ندارد. بطور مثال قبل از تجزیه اتم اگر به یک دانشمند فزیک میگفتید در داخل اتم ذراتی وجود دارند به نامهای نیوترون، پلوتون و الکترون، به احتمال قوی ادعای شما را قبول نمیکرد و بر حرف شما میخندید. اما پاسخ این دانشمند نمیتوانست این ذرات را از درون اتم ها محو کند. فقط گذشت زمان و تلاش دانشمندان است که دانش بشری را آهسته، آهسته تکامل میبخشند.

      یک جمله را از مقالۀ جناب ‌‌‌(‌آیة الله‌ سبحانى) تحت عنوان (اسلام ستیزی بصورت نوین) در اینجا نقل میکنم که قبل از وی من و شما نیز بر آن واقف بودیم: "همگى مى‌دانیم که علوم تجربى حق اثبات دارند نه حق نفى"

      با دانستن این جمله به نظر بنده دیگر نیازی نخواهیم داشت تا از اساتید دانشگاه ها و صاحب نظران علوم زیست شناسی و روان درمانی، در مورد هست و نیست روح نظرسنجی کنیم چونکه اکثریت دانشمندان این رشته ها نیز به دو دسته تقسیم میشوند: یا معتقد به متافزیک هستند ویاهم منکر آن.

      با معتقدین که کاری نداریم و فلسفه ی منکرین هم که الحق استوار است بر نظریات ماتریالستی که چیزی جدیدی نیست.

      و در اخیر حرف هایم را خاتمه میدهم با دو بیت زیبا از سعدئ حکیم که تمام گفتمان ما را در آن بشکل زیبائ خلاصه کرده است:

      بی​دل گمان مبر که نصیحت کند قبول

      من گوش استماع ندارم لمن یقول

      تا عقل داشتم نگرفتم طریق عشق

      جایی دلم برفت که حیران شود عقول

      با احترام

    • توفیق جان:
      چه عیب دارد اگر تمام انسانها اهل نظر شوند؟انحصار اندیشیدن ناممکن است.متخصص حوزه میتافزیک یک ودو نفر نیست !من کجا بحث بود ونبود روح یا روان را پیش کشیده ام.تنها اشاره کرده ام که میتا فزیک را میتوان علم خواند یا نه؟چند تفسیر پیرامون قران وجود دارد؟مگر این به معنای تفسیر نوشتن هرکس برای خودش نیست؟نمونه بسیار زیبای پیش کش نموده اید!امافکر نمیکنید دانش پزشکی که برتجربه استوار است و بحث باور واعتقاد دینی بسیار ازهم دور باشند؟ مگرهمین خیام خودما 900سال پیش نگفته است که کسی از ان دنیا برنگشته است تا باز گوید حال ان دنیارا!نمیدانم شما چرا به ملای روستایتان اعتماد دارید وبه دیگران نه؟مگر الله گفته است که احکام مرا از طریق فلان مفسر دریافت کنید؟از چند فلتر وصافی باید این کلام الله بگذرد تا منظور اورا دریابیم؟مگر کلام الله چیستان ومعماست؟دوست محترم.اگر قرار بر این باشد تا همه انسانها انچه راکه از استادان خویش می اموزندبدون چون و چرا بپذیرندو اندیشیدن راتنها کار اساتید بدانند ما دیگر اینجا نمیبودیم بلکه در عصر معلم اول ویا دوم میبودیم...پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت==افرین برنظر پاک خطاپوشش باد.شاد زی

    • آزاد دین عزیز

      امید آزرده خاطر نشده باشید. شما یک پیشنهاد و انتقادی نمودید و ما هم پیشنهاد و انتقادی کردیم. لطفاً بسیار سخت نگیرید. این بحث قدمت چند هزار ساله دارد و با گفتگوی من و تو هرگز ختم نمیشود. از مثال طبی و تجربی اگر خوش تان نیامده، آنرا نادیده بگیرید لطفاً و یک مثال دیگر از حوزۀ علوم اجتماعی برایتان میدهم مثلاً آیا هر شخصی میتواند در مسایل تاریخی نظر بدهد؟ ویا میتوانیم هر شخص را در بخش زبان و ادبیات متخصص و صاحب نظر قلمداد کنیم؟ و صد ها مثال دیگر.

      اما رسیدیم به حکیم، فیلسوف، ریاضی دان، منجم، و دانشمند ارجمند شرق جناب عمر خیام. شاید منظور تان از آن رباعی که مفهومش را نوشته اید این باشد:

      "تا چند زنم به روی دریا ها خشت / بیزار شدم زبت پرستان کنشت / خیام که گفت دوزخی خواهد بود؟ / که رفت به دوزخ و که آمد ز بهشت؟"

      در مورد بسیاری از رباعیات ضد و نقیض که به جناب خیام منتسب میکنند، مورخین اتفاق نظر ندارند.

      به قول صادق هدایت (که در تارنمای فوق میتوانید مأخذ آنرا نیز دریافت کنید):

      "اگر یک نفر صد سال عمر کرده باشد و روزی دو مرتبه کیش و مسلک و عقیدهٔ خود را عوض کرده باشد قادر به گفتن چنین افکاری نخواهد بود."

      پس استناد به رباعیاتی که شاعرش معلوم نیست و منتسب کردن آن به حکیم عمر خیام که در زندگی اش کسی از او شعری نشنید و تمام عمرش را در راه اندوختن و تدریس علوم آنروز مصرف نمود، به نظرم کاری عاقلانه نیست.

      در اینکه پروردگار جهان وظیفه ی رهنمایئ بندگان خود را به عهدۀ عده ی محدود (پیامبران و جانشینان راستین آنها) گذاشته است، شکی نیست.

      به عبارۀ دیگر پروردگار ما چگونه اینرا نمیدانست / نمیداند که "کار را باید به اهل کار سپرد"؟ در حالیکه ما (مخلوق) این موضوع را به خوبی درک میکنیم.

      پس هر کاری را بگذارید برای اهل آن کار چرا که ممکن نیست ما در هر رشته ی متخصص و صاحب نظر باشیم. و اگر ما ادعا کنیم که بر تمام علوم واقفیم، در حقیقت خود را فریب میدهیم.

      تفسیر آن بیت زیبا (پير ما گفت‏خطا بر قلم صنع نرفت /
      آفرين بر نظر پاك خطا پوشش باد) از لسان الغیب شیراز را (به عقیدۀ خمینی) و قلم پسرش، سید احمد خمینی که برای داکتر ولایتی (وزیر خارجه اسبق) نوشته، میتوانید در اینجا بخوانید.
      .

      به صفت حسن اختتام و با تقلید از جناب شما، دو بیت از حافظ لسان الغیب را در آخر پیامم خدمت تان تقدیم میکنم:

      گِرد دیوانگان عشق مگرد

      که به عقل عقیله مشهوری

      مستی عشق نیست در سر تو

      رو که تو مست آب انگوری

    • جناب توفیق درود:
      ازردگی جایش اینجا نیست.گفتگوی روشنگرانه بسیار ارزنده است وباید قدرش را دانست .اینکه شما میگویید خیام شعر نسروده است برایم اندکی شگفت اور است چون اشعار زیادی بنام او وجود دارد.خود هدایت هم انرا سره وناسره فرموده اند.سخت گیریی در کار نیست راه اندازی یک گفتگوی سالم کار خوب است.درهمان تاریخ نویسی هم ما دوچار مشکل هستیم!تاثیر تیوریها وگرایشات تاریخنگار را نمیتوان نادیده گرفت.در همین سرزمین خودما.شما عبدالحی حبیبی را تاریخ نگار راستکار ومتخصص قابل اعتماد میدانید یا مثلا صدیق فرهنگ را؟باز کدام ادم باسواد است که در همان گام نخست بدون چون وچرا هر روایت تاریخی را بپذیرد؟در ادبیات هم باز به موارد متعددی بر میخوریم که برای ادبیات وظیفه تعیین میکنند وانرامیخواهد در تعریف خاصی بگنجانند.اگر شباهت این دوحوزه را با رابطه خدا وانسان هم بپذیریم من که متخصص حوزه تاریخنگاری وزبان نیستم اماسد ها چون وچرادر این موارد دارم باز چرا با متخصصان حوزه شناخت دینی نداشته باشم؟این در حالیست که ان دو حوزه مرا ازاد گذاشته اند واز زور وانحصار هم در ان خبری نیست.تنها این حوزه یک کتابی هاست که میخواهد مرگ وزندگی مرادر اختیار بگیرد.راستی دوست مهربان:اینجا ادعای دانستن همه علوم مطرح نیست-فقط پرسشگری ودانستن راستی ودرستیست وخود میدانید که پرسش های جاویدانه هم است که انسانها بار بار به ان پرداخته اند.بر اشعار حافظ هم ملا هاسد ها معنا ومفهوم را بار کرده اند تا خود دلیلی برای پندار های خود بتراشند.گر مسلمانی همین است که حافظ دارد—وای اگر از پس امروز بود فردایی

    • توفیق عزیز سعادتمند باشید!
      ممکن است گاهی وقت کافی برای تحریر برایم میسر نگردد .از این بابت معذرت خواهی نموده و به پاسخ تان مینگارم :

      باز هم برای بار اخیر گذری به مثال نرم افزار و سخت افزار و نازک خیالی ها در آن مورد باید عرض کنم که متاسفانه با یک نکته از نوشته تان متوجه شدم که شما نوشته های مرا (وممکن سایر خرد گرایان را) طور لازم درک نکرده اید.چون شما از نتایج قول من به این قضاوت رسیده اید که گویا من به شما گفته باشم هر آن چیزی را که از مجرا ی حس باصره به دماغم نرسد ،نخواهم پذیرفت.البته هم صحبت عزیز، من هرگز چنین ادعای نکرده ام و نخواهم کرد.من خدمت شما عرض کردم که ماورااطبیعه و یا میتافزیک و یا روح هیچگاه مادی شده نمیتوانند و یا منشاء مادی نمیتوانند داشته باشند .و وجود هم ندارند.و شما در نوشته تان مثال ازنرم افزار و سخت افزار دادید.سخت افزار یعنی جسم و نرم افزار یعنی روح و من عرض کردم که هردو ی اینها مادی اند.هیچکدام از اینها غیر مادی نیستند.شماباید برای مقایسه یک مثال مادی ویک مثال غیر مادی میدادید.

      البته در نوشته بعدی شما مثال از امواج تیلفون وغیره دادید .در اینباره باز هم خدمت تان به عرض باید برسانم که این مثال ها هم همه امواج اند.امواج دارای طول موج مشخص اند.دارای انرژی اند و توسط انسانها به کمک دستگاها تولید،اخذ و کنترول میشوند و ساحه کاربرد وسیع در همه عرصه های مخابراتی، طبی، نظامی وغیره دارند.هیچکدام آنها متاسفانه برخلاف انتظار شما غیر مادی نمیباشند.و برداشت روح از آن نمیتوان کرد.روح باید جوهری باشد که در خارج از بدن هم وجود داشته باشدو از آن مستقل باشد.و بتواند به آن داخل و یا خارج گردد.اما متاسفانه وجود ندارد.

      دوست عزیز البته در گذشته در وقت همچو استدلالات در مورد دیدن و یا ندیدن عقل صحبت میکردند.باز میگفتند که اگر حالا عقل را دیده نمیتوانی پس عقل نداری.باز استدلالات مدرنتر شد و دوستی بود که در مورد لین برق برهنه مثال میداد و باز میپرسید که حالا اگر برق را نمیتوانی ببینی پس بگو که وجود ندارد. .خوشبختانه با انکشاف علوم مثالها مدرنتر شده و حالا حرف به امواج رسیده است.قراریکه عرض کردم امواج همه قابل سنجش و مطالعه اند.تولید میشوند،ارسال و اخذ میکردند و در علم فزیک یک مبحث طویل در این باره وجود دارد .برق هم حرکت ذرات کوچکی بنام الکترونها اند و دارای بار منفی میباشند.مفاهیمی مثل خرد،عقل،فراست وغیره نیز معلول فعالیت های حجرات و یا سلول های دماغ است و منشا مطلقآ مادی دارد.

      اما در این میانه ما از روح هیچ تعریف علمی مشخض نداریم.حالا اگر کمی به توصیه تان به اقای آزاد دین دقت فرمائید شما فرمودید که برای فهم مطلب (مثال تداوی و داکتر را هم فرمودید )باید به اهل نظر و افراد صاحب نظر مراجعه کنید.من هم در همین ارتباط از شما خواستم گاهی به یک استاد بیولوژی (حالا اگر مسلمان هم باشد مهم نیست)مراجعه کنیدو از استاد بیولوژی بپرسید که اقا! نظر شخصی خود شما را کار ندارم اما نظر بیولوژی در مورد روح چیست؟عین سوال را از یک روانشناس بپرسید .چونکه شما به قول ما اعتماد ندارید.شما به عوض مراجعه به اهل فن برخلاف توصیه خود تان به افراد غیر مسلکی مراجعه کردید.این افراد مطالب علمی و بیولوژی را از پشت منبر تشریح نمیتوانند.اگر در مورد توضیح المسایل سوال داشتید باز به اینها مراجعه کنید.لطفآ بخاطر اگاهی خود تان هم اگر شده اینکار را بکنید.

      اما در مورد این سایت که لطف کرده اید باید عرض کنم که من در جریان وبگردی به اینچنین مطالب زیاد برخورده و مطالعه کرده ام.طرح مطالب به گونه این افراد برای انسانهای کم معلومات ،عوام و افراد سطحی سنج اند.برای صحبت به پشت منبر برای یک عده عوام الناس خوب است و نه برای من .اینها همه چیز را نه بطور واقعی آن بلکه بشکلی که دل شان ترسیم میکند میپذیرند.انسان دیندار عاقل، دین را با علوم طبیعی تشریح نمیکند.با اینکار خطر بزرگی برای رد شدن مطالب و عقاید دینی شان اماده میگردد.دین و مخصوصآ دین اسلام یک سلسله باور های مذهبی اند که باید انها را بدون چون و چرا واگر و مگر پذیرفت.و(یومنون بالغیب)بودو بس.دوست عزیز خود تانرا از قید فکری انها آزاد کنید.
      من در نوشته بعدی ام در مورد مطالب طرح شده در سایت اقای سبحانی و رد انها برایتان خواهم نوشت.چون در این نوشته زیاد میشود.اما برای ختم این نامه و آغاز نامه بعدی صرف به نظریات عقب نظریات نوشته شده سایت اقای ایت الله یک نگاهی میکنم.
      اقای سبحانی میخواهند با زبان بیزبانی وطرح مطالب متفاوت بگویند که برای نجات ،سعادت بشر ،راه و روش حق و حقیقت صرف یک راه وجود دارد.آن راه الهی است که توسط قرآن به بشر از طریق پیامبر ارسال شده است.مکمل این راه امامان اهل تشیع اند.هرگز کهنه نمیشوند و برای ابد تجویز گردیده است.تابع زمان نیست و همه علوم جهانی در آن خلاصه شده و تر و خشک در آن یافت میشودودر عصر حاضر یگانه حاکمیت راه حق با ایدیولوژی ولایت فقیه توسط خمینی در سی سال قبل پیروز شده است.و این راه با ظهور امام الزمان تکمیل میگردد.غیر از این راه متباقی همه راه های کشف کرده بشر و نسخه های مجوزه انسانها در همه ساحات ناقص،موقتی و محکوم به زوال میباشند.حتی علوم مثبته طبیعی هم قابل اعتماد نیستند .چون با گذشت زما ن و با شناخت جدید ،معلومات قبلی را ملغی قرار میدهند.پس بدرد بشریت نمیخورند.

      حال دشمنان سعادت انسان(به نظر اقای سبحانی یعنی همه بشریت غیر از تشیع و آنهم پیروان خط امام راحل) به فکر انهدام این نظام اند.و از هر طریق سعی در سقوط انها دارند.و برای انجام بهتر این سقوط افکار جوانان را با استفاده از نام علم ،دموکراسی و غیره ملوث نموده تا بعدآ بتوانند برنامه های خود را جامه عمل بپوشانند.مستضعفین باید بیدار باشند.

      اینست تیوری که در عقب این همه سفسطه قرار دارد.این حرف های خوبی برای یک نماز جمعه به مردمان عوام وخسته که در مقابل ایشان صف بسته اند.و نه برای تحیل گرانی که هر لغت موصوف را فلتر مینمایند.من به شما در اینده باز در مورد تحلیل نوشته های اقای سبحانی خواهم نوشت.حالا در نظر دارم مطلب دیگری به صفحه دیگری بنگارم موفق باشید.

  • برادر گرامي آقاي مهدوي بسيار مقاله جامع و كاملي بود در مقابل ياوه سراياني چون راوش و...............................
    به اميد پيروزي و موفقيت هاي بيشتر براي جنابعالي.سعادتمند باشيد.

    • مهدوی ؛ در جمهوری اسلامی ايران مشغول فراگيری فقه و اصول اسلامی بوده است . باری در افغانستان ؛ اين طلبه بسيار زيرک ، که ظاهرا به شغل پر درد سر روزنامه نگاری روی آورده ، بر اساس تخطی از اصول ژورناليزم دينی ؛ مورد تکفير واقع شده و از موهبت اين پيشامد به بهشت موعود ( کشور کانادا) هجرت اسلامی (!) فرموده است . اکنون که نامبرده مانند گاو پيشانی سپيد ، با گذشته آخوندی اش ؛ يکباره وداع نمی تواند ؛ در صدد يک حيله ديگر بر آمده و آن اجماع تعقل و تشرع يا آشتی دين و علم است ! دين مورد علاقه و تحصيل مهدوی ؛ مشتی تراوشات مغزی يک فرد عامی و منزوی است که بر اساس معتقدات و رسومات عرب نجد و حجاز يک هزار سال قبل ؛ انبانی از افکار غير مرتبط و دور از انسجام و انظباط فراهم کرده و آنرا با سجع و موازنه که مورد علاقه عرب است در آميخته است ؛ اين انبان مقولات درهم و برهم ( از اسطوره تا داستان تا حکم و ابلاغ و تشريع و التفات و ...) به نام ( کلام الله) نام گذاری شده و سران قبايل عرب تا امروز به زور دلار و ريال ؛آنرا در سرزمين های عربی يا کشورهای مفتوحه قديم ( ايران و قسطنطنيه و..) نافذ می دارند و به ريش هر متفکر ی شکاک می خندند ! سنگسار و تازيانه ؛ کمترين مجازاتی است که نصيب شبهه گران و ترديد گران اين دين ضد عقل و انصاف ميشود ! هر کودک دبستانی امروزه دريافته است که اسلام ، همان زهر کشنده ايست که هزار سال قبل در حجاز کشف شده است ؛ اين زهر ، ضد بشر ، ضد عقل و عدالت و حتا خلاف طبيعت و خلقت است ! اسلام ؛ چند مقوله در چنته دارد و آن حدود و ثغور بول و غايت ، مجامعت از راه دبر يا فرج با زنان ؛ اصول برده داری و کنيز داری ، صدها لفظ برای مار و سوسمار شتر و اسب و... است ، واژگان تمدنی و شهری ز مانی در اسلام ديده ميشود که روم و ترکيه و ايران ، فتح شده و فرهنگ ايرانی بر فرهنگ صحرايی اهالی نجد و حجاز ، غلبه يافته است . ابن سينا و ابوريحان و ابو حنيفه و ابن رشد و ملا صدراء و فردوسی ، سنايی و سعدی و... بودند که اسلام را از نو « دوباره نويسی کردند » ورنه اين مذهب نه قيافه ای داشت ديد نی و نه گفته و پرداخته ای شنيد نی ! آقای مهدوی ، سليمان راوش را متهم به « کم سوادی » ميکند ؛ او خود را و علم خود را با لا تر از سليمان ميداند ؛ اما کدام علم ؟ ! علم دانستن آيات منسوخ و ناسخ ! علم تميز احاديث راست و دروغ ! و اين واقعا دانشی است که ملاعمر آخوند نيز از آن بهره مند است و ميخواهد دوباره کشوری را با همين جادو و جنبل ، اداره کند . با احترام . کامل رزمجو

    • آزیتا جان:
      اگر دلایل معقول ارایه کرده نمیتوانید بهتر است خاموش باشید.

    • دلايل معقول تا زماني رواست كه طرف مقابلت يك سرشت پاك داشته باشد وقتي يك انسان از وادي انسانيت و حقيقت خارج شد دگر به هيچ صراط مستقيم نيست.به علاوه افراد دگر كه دلايل معقول ارايه كردند شما چرا خاموش نشديد؟شما مصداق بارز اين آيه شريف از قران استيد كه:(ختم الله علي قلوبهم وعلي سمعهم وعلي ابصارهم غشاوه)

    • آذیتای عزیز: از همه اولتر شما در همین مطلب مورد بحث باید متوجه شده باشید که بین دو مسلمان، جناب توفیق و انصاری که از نوشته های شان بر می آید چه جار وجنجالی بوجود آمده وهیچیک به باور ها وعقیده همدیگر اتحاد نظر ندارند. اکنون انسان بی خبر مانند من کدام شانرا بپذیرم؟ آیا شما قبول میکنید ، آن خالقی که کاینات را با چنین نظم ونسقی بوجود آورده که بدون کوچکتری عیب ونقصی همه موجودات سیستماتیک وظایف شان را انجام میدهند ، پیامبران و کتابهای ضد ونقیض که باعث اختلاف و کشت کشتار بشر توسط خود شان گردد بفرستد؟ آیا این عقیده وافکار توهین به آن ذات مقتدر نیست ؟ شماراکه از نام مقبول ونوشته های تان میتوان درک کرد انسان تعلیم یافته وروشن هستید ، اگر بدون تعصب درین مواردقضاوت عاجلانه نفرموده کمی به گفتار دانشمندان وعلما تعمق نموده از عقل خداداد تان استفاده نمائید شاید نتیجه بهتر بگیرید.

    • دوستیکه اسم تانرا ننوشته اید

      شما اگر علاقه مند به یافتن راه حق و حقیقت هستید، میتوانید با مطالعه و تحقیق به هدف تان برسید. اینگونه بحث ها نیز شما را در صورتیکه مایل باشید، بیشتر کنجکاو خواهد کرد تا راجع به حقایق پژوهش نمایید. عقلیکه شما ادعای داشتنش را کرده اید نیز همین حکم را میکند.

      دینیکه نتواند حتی در ساحۀ خودی، پاسخ گوی شبهات و مسائل مبهم باشد، به درد ننه اش میخورد و بنده نیز با آن مخالفم. هدف بنده از ادامه دادن به همچو بحث ها روشن نمودن حقایقیست که در طول تاریخ اسلام به علت حاکم بودن منافقین و غداران ِ مسلمان نما، پنهان مانده اند با آنکه آغاز گر این مبحث دوستان اهل سنت بوده نه اهل تشیع.

      موفق باشید

    • جناب توفیق صاحب!
      من در دوره جهاد ، سفری به پاکستان داشتم ودر محفلی که ده یا دوازده جوان بین 15 الی 20 سال حضور داشتند، ضمن صحبت در یافتم که از جمله ، هفت یا هشت نفر از این جوانان مشغول فراگرفتن قرائت قران بودند . وقتی به حاضرین اظهار نظر کردم که این همه قاری چه به درد وطن خواهد خورد، مرا ملزم به کفر نمودند. اکنون همین سوال را ازشما منمایم که اگر تمام انسانهای جهان ، عمرشانرا در راه آموختن ادیان بنمایند، آیا امکان این میسر میبود که من وشما امروز به همه پیشرفت های علمی وتکنالوژی دسترسی داشته باشیم؟ و آیا شما میتوانستید نظریات ومباحث تانرا در لحظات خیلی کوتاه در سراسر جهان حتی به سیارات بفرستید؟ از طرف دیگر اکنون با اینکه جزتعداد محدود، اکثر افراد جوامع ، ادیان را بطور میراثی گرفته و فقط بنام مربوط یک دین بوده از محتوا چیزی نمیدانند، چه اختلافات و کشت وکشتارهای را که متحمل نشده اند؟ حتی پیروان ادیان خاص ، بین حود تضاد ها و اختلافات حل ناشدنی دارند. مثال برجسته همین شعیه وسنی میان مسلمانان و کاتولیک و پروتستانت وغیره، بین عیسویان وحتی در داخل شعیه وسنی هر کدام شعبات واختلافات گوناگونی دارند. اگر انسانی تمام عمر خودرا به مطالعه این همه کتب وقوانین سپری کند فکر نمیکنم با تضاد های موجود درادیان، حقیقت و واقعیت را درک نماید.
      شما فکر نمیکنید اگر دانشمندانی مانند شما ،آقای انصاری ، آقای راوش ،مهدوی ،صائب ودیگران بعوض این جر وبحث ها که منتج به نفرت وبدبینی میگردد ، وقت گرانبهای شان را به رهنمایی بهتر وسالمتر جوانان ، در اتحاد واتفاق بین انسانها بخاطر انسانیت نه بخاطر دین ومذهب و در علم ریاضی ، زراعت ، آبیاری ، تکنالوژی طبابت و دیگر کار های تولیدی وموثر صرف نمایند، مورد ستایش خدا وبندگانش قرار خواهد گرفت؟ اگر انسان نتوانسته با گذشت قرن ها در مورد ادیان به توافق برسند فکر نمیشود که بعد ازین هم این خواسته برآورده شده بتواند، مگر بافراگرفتن دانش و تعلیم وتربیهء عصر کنونی و بر طبق شرایط زمان ومکان . با عرض احترام

  • کامران میرهزار گرامی
    من هردو نوشته را خواندم و نقد ها را نیز.
    باور کنید، نقد ها یا از خود راوش است یا از مهدوی.
    بعضا راوش و مهدوی در پاسخها از خود تمجید توصیف میکنند که خیلی مضحک است.
    شما که مدیر مسئول سایت کابل پرس? هستید بخوبی میدانید که ازیک آی پی انترنتی چند نامه با نامهای مستعار فرستاده میشود.
    خداوند نسل افغانستانی ها را انصاف بدهد.نه دین شان به دین میمانه و نه دین ستیزس شان.

    جواد تابش

    • جناب مهدوی . آيا برخی کامنت ها سانسور نميشود ؟ چرا اجازه ميدهيد فقط نظر موافقان مهدوی اشاعه يابد ؟ احترام . خوارزمی

    • خواننده گرامی جواد تابش!
      با تشکر از نظرتان، همینطور که شما میدانید از روی آپی های کامپیوتر شناسایی دوستان که کامنت میگذارد سهل است. اما تا آنجا که ما میدانیم این ادعای شما که آقای مهدوی یا راوش تمام این پیام را گذاشته است دور از واقعیت میباشد و تنها حدس و گمان جناب عالی.
      سال نو خوبی داشته باشید

Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

تازه ترین ها

اعتراض

ملیت ها | هزاره | تاجیک | اوزبیک | تورکمن | هندو و سیک | قرقیز | نورستانی | بلوچ | پشتون/افغان | عرب/سادات

جستجو در کابل پرس