صفحه نخست > دیدگاه > چه بايد کرد ها؟

چه بايد کرد ها؟

سپس آنان را ده ده پيش داشت و گردن زد و شمار شان هفصد و پنجاه نفر بود ، پس رسول الله بازگشت و از آنها شش دخترک بر گزيد و بر بينوايان بنی هاشم بخش کرد و برای خويش هم يکی از انان برگرفت که که نامش ريحانه بود . خواسته ها ی بنی قريظه و زنان شان بخش شد
سلیمان راوش
دوشنبه 30 مارچ 2009

زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )

همرسانی

کابل پرس?: مطلب که در ذیل میخوانید ادامه بخش اول است که در یک فایل و در دو بخش با دو عنوان به ما رسیده بود و ما نیز به رسم امانت داری این مطلب با عنوان انتخابی شخص نویسنده به نشر سپردیم.

سوال چه بايد کرد ؟ همراه با انسان در دستگاه فکری انسان زاده می شود ، يا به عبارت ديگر سوال چه با يد کرد؟ موازی با زايش انسان ، در مغز زايش می يابد. مثلأ همين که طفل تولد می يابد در اولين فرصتی که به دشواری گرسنگی و يا تشنگی مواجه می شود بی گمان در دستگاه کوچک فکريش سوال چه با يد کرد ؟ برای رفع مشکل گرسنگی اش خلق می شود . راهی را که طفل برای نجات از اين مشکل سراغ مي دارد ، گریستن وفرا خواستن مادر است ..

اما لازمه ء چه با يد کرد ها ویا چی ها باید کرد؟ مسأله یی تعيین و تشخيص مي باشد به مثابه ء اهرم حل يک مشکل . و کامله ها ی اين اهرم را همان شش اساس کار ژورناليستيک ، يعنی سه «چه »، و سه« که » تشکيل می دهد ( چه ؟ چطور؟ چرا ؟ کی ؟ کی ؟ کجا؟) .برای اين که مسأله تعيین و تشخيص و کامله های آن را در برابر يک مشکل و يا يک مانع پس از طرح سوال « چه بايد کرد ؟ » توضيح کرده باشيم به قول شما به ساده سازی مسأله پرداخته و آن را برای شیر فهم ساختن برخی ها با آوردن جند مثال قابل درک می سازیم :

مثلا امروز ( تروريزم) نه تنها زنده گی و امنيت و آسايش مردم افغانستان را بل امنيت و آسايش بشريت راتهديد می نما يد. اکنون همه برای دفع و رفع اين هيولای خون آشام می انديشند ودر دستگاه فکری همه ، سوال چه بايد کرد؟ مطرح است . هيچ فردی از جامعه بشری نمی تواند در باره اين بلای زمينی نيانديشد و نپرسد که: چه بايد کرد؟ مثلأ نيرو های امنيتی در يک کشور پس از ارائه سوال چه با يد کرد ؟ پاسخ ميدهند که بايد جلو تخريبات تروريستان را بگيرند . آن ها فقط همين کار را کرده می توانند و کاری به بررسی ماهيت تروريزم و بر خورد فلسفی يا تحقيقی با پديده تروريزم ندارند . آن ها وظيفه دارند تا جلو انجام عمل تروريستی را بگيرند . بناءً صرف در همين مورد از کامله های تعیين و تشخيص استفاده می برند تا به تشخيص و تعيین کارآ و موثر نايل آيند . به همين گونه هر فرد از جوامع بگونه یی عمل کرد های خويش را با ارائه سوال چه بايد کرد ، در برابر تروريزم تعيین می نما يد .در واقعيت کاری را که ديگران انجام می دهند ، مثل نيرو های امنيتی ، کار بنيادی يا مبارزه بنيادی با تروريزم نيست زیرا به ريشه کن کرد ن تروريزم نمی انجامد ، بل در جهت مهار کردن مؤقتی اقدامات تروريزم ، يا نجات بخشيدن و دورساختن جامعه از چنگال و حوزه فعاليت تروريستان به شمار ميرود .

اما سوال چه بايد کرد ؟ بطور خاص در همين موضوع مشخص در برابر يک قشر معين ديگر جامعه پاسخی متفاوت با ديگران پيدا می نمايد . اين قشر عبارت اند از اهل قلم ، مثل: پژوهشگران ، نويسندگان، تاريخنگاران ، شاعران و در يک کلمه انديشمندان.

وقتی اين بخش از جامعه ، سوال چه بايد کرد ؟ را در برابرهر پديده و يا مسله یی از جمله مثلأ بر عليه تروريزم قرار می دهد ، نمی تواند با آن بر خورد سطحی نمايد. مثلأ يک پژوهشگر يا محقق ، نمی تواند وظيفه يک مامور امنيتی را انجام بدهد. يا مثلأ حساب های بانکی باند های تروريستی را کشف نمايد. اين کار او نيست ، کار او تحقيق است. يا از يک نويسنده کارش نوشتن يک موضوع است شايد برجسته ساختن ژرفای فاجعه یی که رخ داده است یا نبشتن داستانی در مورد تروريزم . اکنون مثلأ سوال چه بايد ؟ را در برابر يک پژوهشگر که نمی تواند سطحی بنويسد به بررسی می گيريم .

يک نويسنده انديشمند وقتی مشاهده می کند که تروريزم جان خودش ، خانواده ، جامعه و سرانجام جامعه بشری را تهديد می کند ، نمی تواند فارغ بال بنشيند و داستان يوسف زليخا را از نظم به نثر و يا از نثر به نظم اورد و يا چم و خم های پیکر يک رقاصه را از آئينه ء خيالات خويش روی کاغذ بريزد ، و يا برای اين که به دردی سر گرفتار نيايد پناه ببرد به قرص های مسکن و آرامش اعصاب به نام مصلحت انديشی ، بی تفاوتی ، و خسپيدن در سايه های درخت .

نويسنده ء انديشمند ، کسی که تعهدی با جامعه دارد و مسوليت در قبال جامعه و انسان را احساس می نمايد ، پناه آوردن به قرص ها را شرمگين و ننگين ميداند. پس پاسخ اين نويسنده يا محقق و شاعر در برابر چه بايد کرد ? مثلأ تروريزم چيست ؟

يک انديشمند همين که در می يابد که تروريم جامعه و جهان را تهديد می کند ، و خود را در برابر سوال چه بايد کرد، قرار می دهد،پيش از هر چيزی ديگر ، احتياج به دو پرسش از کامله های اهرم تشخيص و تعيین پيدا می نمايد و آن عبارت است از سوالي ( کي؟) و ( چرا ؟) . انديشمند با پيش کشيدن نخستين پرسش (کی؟ ) ميخواهد مشخص بسازد که تروريست کی يا کی ها هستند؟ . او پس از مطالعه ، از خلال گزارشات رسانه ی و مطبوعات پاسخ خود را می يابد. و در می يابد که تروريستان ( ایدیالوژیک) از لحاظ تبار اکثرأ مسلمين اعراب تبار و کسانی که به نوع با ايشان تعلقات خاص فکری دارند ، مي باشند، يعنی مسلمانان تند رو اسلامی . پس از اين تشخيص ، باز هم سوال چه بايد کرد ؟ در برابرش قرار می گيرد، اين بار مرحله دشواری را پيش رو دارد ، پاسخ به اين چه بايد کرد ؟ ، ايجاب پرسش ديگری با علامه ( آيا ) و ( چرا) های بيشماری را در ذهنش خلق می نمايد . او با يد پاسخ های تمام اين چرا ها را تهيه نمايد تا تحقيقاتش علمی و بنيادی باشد و در امر نجات از تروريزم موثر واقع گردد. مثلا :

1 ـ چرا اعراب و مسلمانان تندر و تروريست اند؟

2 ـ ترور و دهشت افگنی اينان متکی بر کدام قانون و یا ایدیولوژی است ؟

3 ـ آيا در پس اين ترور ها مقاصد سياسی اقتصادی نهفته است؟

4 ـ اگر است آيا اين مقاصد ضامن منافع کدام بحش از جامعه ميگردد ؟

5 ـ آيا اين ها گروه آدم کشان حرفوی هستند؟

6 ـ آيا مجوز برای کشتن انسانها دارند؟

7- آيا اعمال تروريستی اينها ريشه در تايخ دارد ؟

و ازين قبيل پرسش ها ی بسياری که بیگمان درذهن وی شکل خواهد گرفت تا پاسخ منطقیی برای پدیدهء تروریسم بیابد.

پس بازهم چه بايد کرد؟ :

اما از آن جایی که شماربیشترین این تروریستان اعراب مسلمان اند بنا براین منطق وشیوه پژوهش حکم می کند تا برود به سراغ منابع و قوانين و اساساتی که اصول اسلام را بيان می کند ؛ ولی حالا اساس فکری اسلام را در کجا و کدام منابع ميتوان پيدا نماید ؟ او بلافاصله در می يابد که اساس فکری اسلام را قرآن تشکيل می دهد، يا به عبارت ديگر مانيفست اسلام قرآن است . پس بايد قرآن را خواند که آيا موارد دال بر انجام اعمال تروريستی در مانيفست اسلام درج است که مسلمانان را به انجام اعمال تروريستی ترغيب و تشويق نموده ومکلف می سازد ؟

انديشمند پس از اين دريافت ها به سراغ قرآن به مثابه ء زير بنا و مانيفست اسلام می رود ، امااين بار او قرآن را می گشايد نه به منظور ثواب و رفتن به جنت ، بل مي خواهد تروريستان را در آيه های آن پيدا نماید. او اگرمسلمان هم باشد ، در هنگامی که خویشتن را موظف به تحقيق و تدقيق می یابد باید باور هايی دينی خود را کنار بگذارد ، زيرا می خواهد تا جامعه و جهان پیرامونش را از بلایا ومصایب عظیمی که نمی داند ريشه در چه و در کجا دارد نجات بدهد .او قرآن را می گشاید و روی هر آيه مکث می نمايد و پيش ميرود تا می رسد به آيه ای 29 از سورهء توبه :

« قـاتـلوا الذين لا يومنون بالله و لا با ليوم الا خر.. . » یعنی ( بکشيد کسانی را که به الله و روز بازپسين ايمان نمی آورند.)و محققی که احساساتی و خون گرم باشد به همين يک آيت بسنده می نمايد و سند محکوميت اسلام را در رابطه به تروريزم می نويسد. اما برای محقق ژرف نگر اين يک آيت کفايت نمی کند او بايد پيش برود، چندين آيت ديگر را بايد پيدا نمايد تا اثبات هويت امر متکی به اشارات بسيار باشد که جای سوال باقی نماند. بناءً به پژوهشش ادامه می دهد تا می رسد به آيه ء 123 سوره توبه که می گويد:« يا ايها الذين آمنو قاتلوا الذين يلونکم من الکفار و ليجد وافيکم غلظة» يعنی ( ای مومنان بکشيد کافران را يکی پس از ديگری، « هر که نزديک تر و بيشتر در دسترس است» آنان بايد سختگيری و عدم گذشت و ملا يمت را در شما احساس کنند) و بعد اين آیـت ديگر را ميخواند: « وقتلوا فی سبيل الله و اعلموا ان الله سميع عليم » يعنی ( جنگ کنيد در راه الله« بکشيد» و بدانيد که الله شنوا و دانا ست) آيه ای 244 سوره ء بقره . و در سوره نساء در آيه ای 76 ميخواند که : « الذين يقـــتلون فی سبيل الله» يعنی ( مومنان در راه الله می کشند) و در آيه ء 84 همين سوره چنین مي خواند : « فقتل فی سبيل الله لا تکلف الا نفسک و حرض المومنين عسی الله ان يکف باس الذين کفروا و الله اشد با سا و اشد تنکيلا.» یعنی ( بکش در راه خدا ، تو عهده دار کسی جز خود نيستی و مومنان را نيز [ به جنگ] تشويق کن، چه بسا الله بلای کافران را [ از شما] بگرداند و الله سخت ستيز تر و سختگير تر است.) و باز آيه ء 39 از سوره ء انفال را مي خواند : « وقــــتلوهم حتی لا تکون فتنة و يکون الذين کله لله . . .» يعنی (بکشيد تا آنکه فتنه باقی نماند و دين ، سراسر دين الله باشد.) و در همين سوره ، آيهء 65 را ميخواند که : « يا يها النبی حرض المومنين علی القــتال» يعنی ( ای پيغمبر مومنان را به قـتال بر انگيز [ تشويق و ترغيب کن] ) , و به دنبال اين آيت در سوره توبه آيت 5 را می خواند که نوشته شده است : « فاذا انسلخ الا شهرالحرم فاقـتلوا المشرکين حيث و جد تموهم و خذوهم واحصروهم و اقعد و الهم کل مرصد . . . » يعنی ( پس چون ماههای حرام به سر آمد ، مشرکان را هر جا که يافتيد بکشيد و به اسارت بگيريد شان و محاصره شان کنيد و همه جا در کمين شان بنشينيد ؛. . . ) و بدین گونه هر باريکه قر آن را می گشايد به فرامين مختلفی از سوی الله در رابطه به قتل کافران به وسيله مسلمين بر می خورد .

اصولأ برای عمل کردن يک مسلمان کافی است تا يک مرتبه در قرآن حکمی آمده باشد ؛ اما محقـق تلاش می نمايد که اسناد منابع بيشتر را در اثر تحقيقی خويش نشان دهد تا قناعت پژوهنده و خواننده ء اثر خويش را بدون دغدغه های فکری فراهم نموده باشد. به همين خاطر به سراغ احاديث تاريخی بر می آيد. گفته شد که محقق بايد ریشه ها و نطفه ها را پيدا نمايد ، مثلا نخستین ترور ها را ، و اکنون که موضوع مورد تحقيش ترور دراسلام است ،محقق ناگزير است ريشه های ترور در اسلام را در تاريخ پيدا کند.

کار محقق و پژوهنده اين بار روی تاريخ آغاز می يابد. او پس از مطالعه ، اولين ترور را در رابطه به واقعه ء سرية الـنخله در منابعی از جمله : « روضة الصفا ، فسم دوم تاليف محمد بن خاوند شاه بلخی ، در تاريخ يعقوبی ، در تاريخ مفصل اسلام ، نگارش عمادين اصفهانی ، در تاريخ طبری جلد سوم » 1 می خواند، اما فشرده ء همه را در بيست و سه سال رسالت اثر علی دشتی در می يابد ، آن جا که نوشته شده است : « از دير باز ميان قبايل عرب اين عادت متداول بود که برای رسيدن به مال و دولت به قبـيله ضعيف تر هجوم برند و مال و خواسته آنها را به چنگ آ ورند . برای مسلمين يثرب در آن زمان جز اين راه، راه ديگری وجود نداشت . ( یعنی ترور).

از اين جاه غزوات اسلامی شروع شد . غزوه يعنی حمله ناگهانی به کاروان ياقبيله ديگر و تصاحب اموال و زنان آنها. ساده ترين شکل تنازع بقا در شبه جزيره عربستان.» 2[ اما بايد گفت که غزوه به معنی جنگ است ، که انواع و اقسام گونا گون دارد ، که یکی از انواع آن ترور نيز می باشد همچنان اين نکته را نيز بايد به گفتار شادروان علی دشتی افزود که حمله ناگهانی که معنی امروزی آن همانا ترور است نه تنها به کاروان ها يا قبيله هامختص مي شود،- گرچه اين تعريف خاص قبايل اعراب درهزارو چند صد سال پيش است - اما به مفهوم امروزين شامل کشور ها ، تاسيسات اجتماعی ، اقتصادی ، سياسی ، مکاتب ، مدارس ، انجمن ها ، اجتماعات ، تفريحگاه ها و هر آنجایی که بتواند وحشت ايجاد نمايد و خسارات ببار بياورد و همچنان اشخاص منفرد است. منظور شادروان علی دشتی از غزوه البته همانا تعريف متداول آن است که در فرهنگ ها آمده است يعنی : « تاخت و تاز کردن، در ديار دشمن ، جنگ کردن در راه دين ،جهاد، در اسلام جنگ های را گفته اند که حضرت رسول شخصآ همراه سپاهيان بوده است . »می باشد 3 ،] پژوهنده ژرفکاو تشريح ترور ها را در اسلام در کتاب [ اسلام و مسلمانی ابن وراق ] بهتر از هر منبع ديگر پيدا می نمايد که صورت بسيار از اين ترور ها را با پژوهش های همه جانبه به عمل آورده است ، به نظر محقق مورد نظر ما اين پژوهش همه ترديد ها را زايل ساخته بر شرعی بودن ترور يزم در اسلام مهر تائيد می زند. ابن وراق زير عنوان ( کشتار های سياسی ، قتل عام يهوديان ) می نويسد :

« در سال 622 ميلادی چندين طايفه يهود در مد ينه سکونت اختيار کرده بودند که مهمترين آنها عبارت بودند از طايفه ( بنی نضير) ، ( بنی قريظ) و ( بنی قينقاع) . همچنين در اين سال دو طايفه مشرک در مدينه سکونت داشتند يکی ( اوس) و ديگری ( خزرج) . طايفه های يهود ی ( بنی نضير ) و (بنی قريظ ) با طايفه ( اوس ] و طايفه يهودی ( بنی قينقاع) با طايفه ( خزرج ) دوستی و اتحاد بسته بودند . طوايف گونا گون ساکن مدينه سالها در آش کينه و دشمنی با يک ديگر نبرد می کردند و از اينرو نهايت ناتوان شده بودند . زمانی که محمد در سال 622 ميلادی وارد مدينه شد ، بين طوايف گوناگون ساکن مدينه و افرادی که همراه او از مکه به مدينه مهاجرت کرده بودند ، فدراسيونی به وجود آورد که قانون اساسی مدينه ناميده شد .( ابن اسحاق) در اين باره می نويسد:

هنگامی که پيامبر الله وارد مدينه شد ، بين مهاجرين [ يعنی مسلمانان پيرو محمد که اسلام اختيار کرده بودند] و يهود های ساکن مدينه ، پيمان نامه یی به وجود آورد که به موجب آن حقوق و وظايف يهودی ها تعیين گرديد و قرار شد ، آنها دين و آئين خود را نگهداری کنند و آنچه را که در مالکيت خود داشتند ، بر پايه پيمان نامه ياد شده ، اموال و دارايی آنها شناخته شد .
بر پايه نوشتار های چندين دانشمند بر جسـته ، محمد قانون اساسی مدينه را بگونه یی تنظيم کرد که از همان آغاز کار بتواند بر ضد يهودی ها وارد عمل شود . ( ولهوسن ) نوشته است : مفهوم قانون اساسی مدينه حاکی بود که ( يهودی ها ساکن مد ينه شايسته اعتماد نبودند ) و « و نسينک» باور دارد که ، « محمد متن قانون اساسی را به گونه یی تنظيم کرده بود تا بتواند به وسیله آن نفوذ سياسی يهود را در مدينه خنثی نمايد ،» و از اينرو محمد در پی فرصتی بود تا مدينه را زير فرمان خود آورد . « موشه گيل» lig Moshe در اين باره می نويسد :

هنگامی که محمد با طوایف عرب مدينه متحد شد ، توان و اختيار کافی پيدا کرد تا بر خلاف ميل آنها به تدريج روش ضد يهودی را در مدينه به مورد اجرا بگذارد.. . . در واقع ميتوان گفت . . . قانون اساسی مدينه ، پيمان نامه با يهودی ها نبود ؛ بل بر عکس ، متن آن به گونه یی تنظيم شده بود که طايفه های عرب مدينه را از طايفه های يهودی همسايه خود که تا آن زمان در کنار يکديگر زنده گی می کردند جدا سازد . در آغازکار، محمد مجبور بود با سنجيده گی و هوشياری عمل کند زيرا هنوز تمام ساکنان مدينه با ورود او به اين شهر موافقت نکرده بودند و افزون بر آن از نظر مالی هم ناتوان بود . از ديگر سو محمد متوجه شد که طايفه های يهودی مدينه ، ادعای پيغمبری او را رد کرده اند. محمد در اين زمان به پيروان خود دستور مي داد ، به ديگران دستبرد بزنند و به جای اين که با روش شرافتمندانه یی به وضع مالی اش سر و صورت بدهد ، پيروانش را اجازه داده بود تا به اموال و دارايی ها ی ديگران تجاوز کنند. . . محمد خود سه مرتبه به کاروان های تجارتی که بين مکه و سوريه رفت و آمد می کردند حمله کرد ؛ ولی با شکست روبر شد . نخستين پيروزی پيروان محمد در کاروانزنی که بدون خود او انجام گرفت ، در نخله به ثمر رسيد . در اين حمله پيروان محمد به کاروانی که از شام به مکه می رفت، در ماه محرم که يکی از ماههای حرام بود — بر پايه سنت های اعراب ، خون ريزی در آن ماهها حرام شده بود — حمله کردند . کاروان سالار آ ن را کشتند ، دونفر آن ها را اسير کردند و غـنايم و اموال آنان را که ثروت قابل توجه به شمار می رفت با خود به مدينه بردند . ولی بازتاب شديد و منفی بسيار از اعراب مدينه از عمل محمد ، يعنی حمله او در يکی از ماههای حرام به کاروان ياد شده و خونريزی در اين ماه ، محمد را شگفت زده کرد . با اين وجود ، محمد يک پنجم اموال غارت شده کاروان را برای خود برداشت و برای اين که وجدان . . . اش را از ارتکاب اين گناه ، آرام سازد آيه یی از آسمان آورد که « عمل خونريزی ياد شده را حتی در ماههای حرام مجاز می دانست و حاکی ازآن بود که گناه خونريزی در ماه های حرام کمتر از دشمنی با اسلام است » آيه 217 سوره بقره در اين باره می گويد : « از تو در باره جنگ در ماههای حرام پرسش می کنند ، بگو گناهی است بزرگ ، ولی باز داشتن مردم ازراه الله و کفربه الله و پا يمال کردن حرمت الله و بيرون کردن اهل حرم گناهی بزرگتر از قتل است » پس از رويد اد ياد شده بالا ، محمد برای آزاد کردن هر یک از ان دو اسير 40 اونس نقره فديه گرفت و آنها را آزاد کرد .

. . . هنگامی که محمد اطمينان يافت که قدرتش در مدينه در حال افزايش است ، بر آن شد که حساب دشمنانش را يکی پس از ديگری تصفيه کند و برای رسيدن به اين هدف ، دستور ترور مخالفانش را صادر کرد و با سنگدلی و بيرحمی قدرتش را در مدينه استوار نمود . نخستين اقدام او در اين جهت ، ترور « ندر بن حارث» بود . هنگامی که محمد در مکه سکونت داشت ، « ندر بن حارث» با او به رقابت بر خاسته ، وی را مسخره می کرد و به مراتب بهتر از او برای مردم وعظ و داستان سرايی می نمود و در نتيجه گروهی دور او گرد آمده بودند . اين شخص در جنگ بدر دستگير شد و محمد دستور داد تا او را اعدام کردند . «موير» در باره يکی ديگر از مخالفان محمد به نام « عقيبه بن معيط » که در جنگ بدر دستگير شده بود چنين می نويسد :

دو روز بعد . . . محمد دستور داد تا« عقـيبه بن معيط » را اعدام کنند . وی جرأت کرد از محمد پرسش کند که چرا با يد با او سخت تر ار ساير اسيران رفتار کنند ؟ محمد باسخ داد : « دليل دشمنی تو با الله و پيامبر اوست .» عقيبه بن معيط با گريه و زاری اظهار داشت :« پس تکليف دختر خرد سال من چه می شود و چه کسی پس از من از او نگهداری خواهد کرد ؟ » محمد پاسخ داد : « آتش جهنم» و در همان لحظه سر او « عقـيبه» را از پيکرش جدا کردند و روی زمين افتاد. نکته جالب آن است که اين ترور ها و کشتارها را الله به وسيله الهاماتی که به محمد نموده ، تایید کرده است . چنان که آيه 68 سوره انفال می گويد : « هيچ پیامبری در روی زمين نتوانسته است ، بدون خونريزی اسير بگيرد . »

از اين زمان به بعد ، محمد کوشش کرد خود را از دست مخالفان خطرناکش نجات دهد .

شخص ديگری که محمد قصد جانش را کرد ، شاعره زنی بود به نام « عصـما دختر مروان » از طايفه « اوس». اين زن هرگز نفرتش را از اسلام پنهان نکرد و چکامه هايی بر ضد محمد سروده بود که مفهوم آنها اين بود که براستی مردم بايد بسيار نا بخرد با شند تا به فرد بيگانه یی که بر ضد طايفه خودش وارد جنگ شده اعتماد کنند .
هنگامی که محمد چکامه های « عصـما دختر مروان » را شنيد، به پيروانش رو کرد و گفت : « آيا بين شما کسی وجود ندارد که مرا از دست دختر مروان نجات دهد ؟ » يکی از مسلمانان متعصب به نام « عمير بن ادی » داوطلب اجرای دستور محمد شد و هـمان شب در حالي که فرزندان « عصـما دختر مروان» در کنارش خوابيده و حتی يکی از آنها از پستانش شير می نوشيد ، وارد خوابگاه او شد. فرزند شير خوارش را از او دور کرد و دشنه خود را در بدن او فرو برد . « بامداد روز بعد که محمد از کشته شدن زن چکامه سرا آگاه شد ، در هنگام نماز در مسجد به عمير گفت :
« آيا تو دختر مروان را کشتی ؟ » عمير بن ادی باسخ داد : « آری من اين عمل را مرتکب شدم و اکنون به من بگو که آيا بدکاری کرده ام ؟ » محمد پاسخ داد : « نه به هيچوجه ، حتی دو بزغاله نيز به خاطر مرگ او با يکديگر سر شاخ نخواهند شد . »

پس از آن نوبت « ابو عفک» مردی سالخورده چکامه سرائی فرا رسيد که عضو طايفه « خزرج » بود ، بيش از يک صد سال از عمر اين مرد سپری می شد و در چکامه هايش از محمد انتقاد می کرد « ابو عفک» نيز در خواب بود که بوسيله فرستاده گان محمد کشته شد .

. . . ترور و کشتار مخالفان محمد ، همچنان ادامه داشت . يکی از ترور هایی که با نهايت و حشيگری انجام گرفت ، کشتن بيرحمانه يکی از مخالفان محمد به نام « کعب بن اشرف» بود که پس از پايان جنگ بدر به مکه رفت و با سرودن چکامه هایی در ستايش جان باخته گان بدر کوشش کرد تا مردم مکه را به انتقام گيری از کشته شده گان شان در جنگ بدر ترغيب کند. ولی پس از آن به عمل نابخردانه دست زد يعنی به مد ينه بازگشت کرد . هنگامي که کعب بن اشرف وارد مدينه شد، محمد با صدای بلند دست به دعا بر داشت و اظهار داشت : « الهی ، از راهی که نيک مي دانی ، مرا از دست پسر اشرف و چکامه ها و فتنه های او نجات بده » ولی در آن زمان طايفه « بنی نضير » از توان کافی برخوردار بود و می توانست از جان « کعب» در برابر محمد نگهداری کند . به همين جهت مسلمانانی که داوطلب کشتن « کعب بن اشرف» شدند ، به وی اظهار داشتند که کشتن او کار آسانی نيست و آن ها بايد با حيله و تزوير او را از بين ببرند . به هر روی آنان طرحی تهيه کردند که ابتدا با کعب دوستی کنند و پس از اين که اعتمادش را جلب کردند وی را از بين بردارند. مقدمات اجرای طرح آماده گرديد و شبی که قرار بود کعب کشته شود ، توطئه کنندگان به خانه محمد رفتند و وی برای پيروزی آنها دعا کرد . آنها به خانه « کعب» رفتند و او را برای گردش در خارج از خانه فرا خواندند . « کعب بن اشرف » همراه آنها به خارج رفت و آنها در نزديک آبشاری به وی حمله کردند و او را از پای در آوردند . سپس سر او را برای محمد بردند و بپای او انداختند . محمد آنان را مورد مهر قرار داد و کشتاری را که در راه رضای الله انجام داده بودند ، ستايش کرد . .. بامداد پس از کشته شدن کعب بن اشرف محمد به پيروانش اعلام داشت : « هر فرد يهودیی را که دستتان به او رسيد ، بکشيد» . 4

بدینترتیب محقق به پژوهش هایش ادامه می دهد و فهرست ترور های فردی را از سوی پيغمبر اسلام در تاريخ يعقوبی باز می يابد که چنين آورده است : « ... و مردانی از ياران خويش را برای کشتن مردمی از مشرکان فرستاد. پس عمرو ابن اميه ء ضمری را برای کشتن ابوسفيان بن حرب ( پدر معاويه) فرستاد لیکن او را نکشت ، و محمد بن مسلمه و ابو [ نائله] سلکان بن سلامه و عباد بن بشر و ابو عبس بن جبر و حارث بن اوس را برای کشتن کعب بن اشرف يهودی فرستاد پس او را در ميان بنی نضير کشتند .

و عبدالله بن رواحه را به سوی يسير بن رزام يهودی خيبری فرستاد و او را کشت ... و عبدالله ابن عتيک و ابو قتادة بن ربعی و خزاعی بن اسود و مسعود بن سنان را به امارت ابن عتيک بکشتن سلام بن ابی الحقيق فرستاد و او را در خيبر کشتند .... و برای کشتن ابن ابی جذعه کسی فرستاد و بفرستاده گفت: ان اصبته حيا فا قتله و احرقه بالنار ( اگر او را زنده به دست آوردی پس او را بکش و به آتش بسوزان ) ، و عبدالله بن ابی حدرد را برای کشتن رفاعة بن قيس جشمی فرستاد تا او را کشت وعلی بن ابيطالب را برای کشتن معاوية بن مغيرة بن ابی عاص بن اميه فرستاد و او را کشت .»5

همچنان محقق ضمن يابش های خود از تواريخ در می يابد که بر علاوهء مردان ، زنان بسياری هم طرف ترور قرار گرفته اند. در تاريخ الرسل والملوک محمد بن جرير طبری نوشته شده است که:« ابن اسحاق گويد : چنان بود که پيامبر به سران سپاه خويش تنی چند را نام برد و گفت که اگر آنهارا زير پرده های کعبه يافتند خونشان را بريزند. از جمله عبدالله بن خطل بود . . . که دو کنيز آواز خوان داشت که يکی شان « فرتنا» نام داشت که هجای پيامبر می خواندند و او صلی الله عليه وسلم گفته بود که دو کنيز را نيز با وی بکشند.» در تاريخ يعقوبی محقق عين مطلب را چنين می خواند : « پيغمبر همه را امان داد مگر پنچ نفر مرد که فرمود آنهارا ، اگر چه به پرده های کعبه آويخته باشند بکشند و چهار زن را .

زنان اين ها بوده اند :

ساره کنيز بنی عبدالمطلب که نام رسول الله را به زشتی می برد ، و هند دختر عتبه، و قريبه و فرتنا دو کنيز ابن خطل که به دشنام و بد گوئی رسول الله خواننده گی می کردند .»7

در تاريخ يعقوبی از «ام قرفه» هم نام برده شده که دو پايش را به دو شتر بسته کردند و دونيمش نمودند. 8

پس از اين بررسی ها و پژوهش ها ست که محقق اصل مشروعيت تروريزم در اسلام را در می يابد ، و تائيد اين مشروعيت را از سوی امام زمان مي خواند : « قرآن می گو يد : بکشيد ، بزنيد ، حبس کنيد . شما فقط همان طرفش را گرفته ايد که رحمت است . اينها رحمت نيست ، مخالفت با الله است .

امير المومنين اگر بنا بود مسامحه کند شمشير نمی کشيد تا 700 نفر را يک دفعه بکشد . . . . مذهبی که جنگ در آن نيست ناقص است . امام های ما همه جندی ( سرباز ) بودند ، با لباس سربازی به جنگ می رفتند ، همه آدم می کشتند ، آنهایی که می گويند اسلام دين جنگ نيست و اسلام نبايد آدمکشی بکند اسلام را نمی فهمند . قرآن می گويد جنگ جنگ ، يعنی کساني که تبعيت از قرآن می کنند بايد آنقدر به جنگ ادامه دهند تا فتنه از عالم برداشته شود .

جنگ يک رحمت است برای تمام عالم و يک رحمتی است از جانب خداوند برای هر ملتی در هر محيطی که هست . شما چرا هی آیات رحمت را در قرآن می خوانيد و آيات قتال را نمی خوانيد ؟» ( روح الله خمينی در مراسم دهه فجر 14 بهمن 1363 و 30 آذر 1363) » 9

یک محقق نمی تواند ضمن بررسی های پژوهشی اش به تاريخ رجوع نکند تا پاسخی بیاید برای سوال چه باید کرد؟ به ويژه اگر وقتی به واقعيت های تاريخی بر می خورد که سوال بر انگيز است و کسی نمی تواند بدون ارائه اسناد و مدارک باور نمايد. پس وی مسلمأ مکلف است تا آن نکات را توضيح بدهد و مدارک انکار ناپذير بياورد . مثلا چگونه يک مسلمان می تواند باور نمايد که امير المومنين علی 700 نفررا در يک مرتبه ترور علنی يعنی گردن زده باشد .
نزد يک انديشمند شکاک بدون ترديد اين گمان پيدا می شود که شايد امام خمينی که به هر حال خود از پيروان علی است دچار اشتباه گرديده باشد . پس بازهم چه بايد کرد ؟ مسلمأ ، بايد بدنبال يافتن اسناد و مدارک در اين زمينه رفت . تا واقعيت آشکار گردد. سرانجام محقق که می خواهد سخنانش ميان خالی و همانند فضل فروشی های مدعيان روشنفکری نباشد ، با پشت کار شبا نه روزی اسناد را در همين زمينه پيدا می کند ، از جمله مثلأ در تاريخ محمد بن جرير طبری ، جلد ، سوم ، ٌ 1082، در تاريخ کامل عزالدين ابن اثير جلد سوم ، ص ، 1024 ، در تاريخ يعقوبی جلد اول ، ص ، 411 و تقريبأ در تمام تواريخ ديگر می يابد که سخن ازاين واقعه هولناک و تراژيدی جامعه بشری بنام جنگ ( بنی قريظه) به ميان آمده است . که در آن نه تنها تصاويری از وحشت و ظلم غير قابل بيان را ميتوان يافت ؛ بل همچنان جوانمردی و استقامت و تسليم ناپذيری به بهای خون خويش را نيز از سوی زن و مرد مشاهده نمود . اين حادثه هول انگيز را محمد بن جرير طبری مفصلتر از ديگران تحرير نموده است که در اين جا به اختصار بيان می گردد . محمد بن جرير طبری به نقل از عايشه همسر محمد پيغمبر اسلام می نويسد :

« . . . هنگام باز گشت از جنگ خندق پيامبر برای سعد خيمه یی در مسجد به پا کرد و سلاح بنهاد و مسلمانان نيز سلاح نهادند و جبرئيل عليه السلام بيامد وبگفت : ( شما سلاح نهاديد ! به خدا هنوز فرشته گان سلاح ننهاده اند ، سوی بنی قريظ رَو و با آن ها جنگ کن) و پيمبر زره خواست و به تن کرد و برون شد و مسلمانان نيز برون شدند .. .
پيامبر در بنی قريظه فرود آمد و سعد همچنان در خيمه یی که پيامبر برای او در مسجد به پا کرده بود جای داشت .
مدت يکماه يا بيست و پنچ روز يهوديان در محاصره بودند و چون کار بر آنها سخت شد گفتند به حکم پيامبر تسليم شويد ، و ابولبابة بن عبدالمنذر اشاره کرد که حکم پيمبر کشتن است.

يهودان گفتند : به حکم سعد بن معاذ تسليم می شويم .

پيامبر اين را پذيرفت و چون يهودیان تسليم شدند پيامبر خری که پالانی از برگ خرما داشت بفرستاد که سعد را بياورند .

عايشه گويد : زخم سعد بسته شده بود و جز خراشی پيدا نبود .

. . . و چون کار حکميت در باره ء بنی قريظه با سعد واگذار شد ، قومش بيامدند و در راه بدو گفتند : « ای ابوعمر ، با بسته گان خويش نيکی کن که پيامبر اين کاررا به تو واگذار کرد تا به آنها نيکی کنی . »

ابو جعفر گويد وقتی سعد پيش پيامبر و مسلمانان رسيد ، پيامبر گفت : برای سالار خويش به پا خيزيد . و قوم بپا خاستند و گفتند ای ابو عمرو پيامبر حکميت در باره بستگانت را بتو واگذار کرده .

سعد گفت : به قيد سوگند پيمان می کنيد که به حکم من رضايت دهيد ؟

گفتند: آری

سعد گفت حکم من اين است که مردان را بکشند و اموال تقسيم شود و زن و فرزند را اسير کنند .

پيامبر گفت : حکم تودر بارهء يهودیان همان است که الله از فراز هفت آسمان می کند .

ابن اسحاق گويد . آنگاه يهودان را از قلعه ها فرود آوردند و پيامبر آنها را در خانه ء دختر حارث يکی از زنان بنی نجار محبوس کرد ، پس از آن به بازار مدينه که هم اکنون به جاست رفت و گفت تا چند گودالی بکندند و يهودیان را بياوردند و در آن گودال ها گردنشان را زدند. شمار يهودیان ششصد يا هفصد بود و آن که بيشتر گويد هشصد تا نهصد گويد . حيی بن اخطب و کعب بن اسد سالار قوم نيز در آن ميان بودند . و چون حيی بن اخطب را بياوردند حله ء فاخر به تن داشت که همه جای آن را دريده بود که از تن وی بر نگيرند و دستان وی را با ريسمان به گردن بسته بودند و چون پيامبررا بديد گفت: « بخدا هرگز از دشمنی با تو پيشمان نيستم ، ولی هر که شکست خورد شکست خورد» آنگاه بنشست و گردنش زدند .

عايشه گويد : يک زن از بنی قريظه که کشته شد ، پيش من بود سخن می کرد و می خنديد و پيامبر در بازار مردان بنی قريظه را می کشت و چون نام او را بگفتند گفت: « به خدا منم»

گفتم : چه کارت دارند ؟

گفت : می خواهند بکشندم

گفتم : چرا؟

گفت : برای کاری که کردم.

عايشه می گفت : هرگز او را از ياد نمی برم که مي دانست او را می کشند اما خوشدل و خندان بود.

ابن شهاب زهری گويد ثابت بن قيس شماس پيش زبير بن باطا رفت که کنيه او ابو عبدالرحمن بود ( از اين نام بر می آيد که زبير و الرحمن نام های يهودی است م) ، و چنان بود که به روزگار جاهليت ، زبير ، بر ثابت بن قيس منت نهاده بود ( نيکی کرده بود ) و در جنگ بعاث او را گرفته بود و پيشانيش را تراش کرده بود و او رارها کرده بود و چون ثابت پيش وی رفت پِير فرتوت بود و بدو گفت : ای ابو عبدالرحمن ، مرا می شناسی ؟

گفت: چطور ممکن است ترا نشناسم .

ثابت گفت : می خواهی منتی را که برمن داری عوض کنم ( پاداش نیکی ترا بدهم ).

زبير گفت: جوانمرد جوانمرد را عوض می دهد .

آنگاه ثابت پيش پيامبر آمد و گفت : ای پيامبر خدا ، زبير را بر من منتی هست دوست دارم او را عوض بدهم و خون او را به من ببخشی.

پيامبر گفت : او را بتو بخشيدم

ثابت پيش زبير رفت و گفت ، پيامبر خون ترا به من بخشيد.

زبير گفت : پير فرتوت بی زن و فرزند با زنده گی چه کند؟ .

ثابت پيش پيامبر رفت و گفت : ای پيامبر خدا ! زن و فرزند او را هم به من ببخش .

گفت: آنها را نيز بتو بخشيدم

و باز پيش زبير رفت و گفت: پيامبر خدا زن و فرزند ترا نيز به من بخشيد که به تو می بخشم .

زبير گفت : خاندانی در حجاز بی مال برای چه بمانند ؟

ثابت پيش پيامبر رفت و گفت : ای پيامبر خدای مال او را نيز به من ببخش .

پیامير گفت : مال او را نیز بتو بخشيدم

پيش زبير رفت و گفت : پيامبر مال ترا نيز به من بخشيد که به تو می بخشم.

گفت ای ثابت ! آن که چهره اش چون آينه چينی بود که صورت خود را در آن می ديدم چه شد ؟ منظورش کعب بن اسد بود .

ثابت گفت کشته شد.

گفت : سالار شهری و مدنی حيی بن اخطب چه شد ؟

ثابت گفت :کشته شد .

گفت: پيش اهنگ و حامی ما عزال بن شمويل چه شد؟

ثابت گفت کشته شد .

گفت: پسران کعب بن قريظه و عمرو بن قريظه چه شدند ؟

ثابت گفت: همگی کشته شدند .

گفت ای ثابت به حق همان منتی که بر تو دارم مرا به دنبال آنها بفرست که پس از آنها زنده گی خوش نيست ، می خواهم هر چه زود تر با دوستان ديدار کنم .

گويد و ثابت او را پيش آورد و گردنش بزد .

گو يد پيامبر گفته بود هر کی از آنها را که بالغ شده بود بکشند

پيامبر از زنان اسير قوم ،( ريحانه) دختر عمرو بن جنانه که از طايفه بنی عمرو بن قريظه بود برای خويشتن برگزيده بود .» 10

يعقوبی در تاريخ يعقوبی می نويسد : « . . . سپس آنان را ده ده پيش داشت و گردن زد و شمار شان هفصد و پنجاه نفر بود ، پس رسول الله بازگشت و از آنها شش دخترک بر گزيد و بر بينوايان بنی هاشم بخش کرد و برای خويش هم يکی از انان برگرفت که که نامش ريحانه بود . خواسته ها ی بنی قريظه و زنان شان بخش شد .» 11

ابن وراق در کتاب اسلام و مسلمانی در همين رابطه می نويسد: « . . . شب هنگام، خندقی به وسيله پيروان محمد در کنار بازار شهر کنده شد که گنجايش دفن همه مردان يهودی را طايفه بنی قريظ » را داشته باشد ، بامداد روز بعد ، محمد خود به محل آمد و دستور داد ، يهودی ها را در دسته های 5 يا 6 نفری برای اعدام بياورند و خود اين منظره هولناک را از ابتدا تا انتها نظارت و سر پرستی کرد . مردان يهود طايفه ياد شده را دسته دسته به کنار خندق می آوردند و آنها را دررديف های چند نفری در لبه خندق می نشاندند و سپس سر ها را جدا می کردند و بدن شان را به داخل خندق می انداختند . . . اين عمليات قصابی در آغاز بامداد شروع شد و چون پس از پايان روز هنوز همه يهودی ها کشته نشده بودند ، مشعلها يی روشن کردند و در نور آنها کشتار را به پايان رساندند . پس از پايان کار محمد دستور داد ، بازار شهر را که به خون 700 تا 800 انسان آلوده شده بود تميز کنند . پس از انجام برنامه ، محمد برای اين که از خسته گی تماشای قصابی يهوديان ياد شده در بيايد ، ريحانه زن زيبا يی که شوهر و همه خويشاوندان مرد او در قتل عام طاةفه نابود گرديده بودند با خود به رختخواب برد.» 12 داکتر مسعود انصار ی نيز در کتاب کورش بزرگ و محمد بن عبدالله ، اين موضوع را تائيد می کند که محمد بلا فاصله پس از ختم کشتار، ريحانه را به بستر می برد . 13

در اسلام جماع با زنانی که اسير می شوند و کنيز ان زنا نيست بلکه حلال است و سراسر تاريخ اسلام مملو از ميليون ها موارد جماع با کنيزان و اسيرانی که به اصطلاح امروزه آن را تجاوز جنسی می گويند می باشد . چنانچه بگونه نمونه که هم موضوع ترور و هم تجاوز جنسی را آشکار می کند ، قتل مالک بن نويره به وسيله خالد بن وليد است . در تاريخ یعقوبی نوشته شده است که مالک بن نويره که از جمله ء مسلمانان بود در مورد تعيین ذکات قبيله اش مي خواست که با خالد بن وليد که نماينده جمع آوری ذکات از سوی ابوبکر تعيین شده بود به بحث و گفتگو بپردازد زن مالک که هم در زيبايی و هم در فهم سر آمد زنان بوده ، خواست در اين مذاکره اشتراک نمايد و همراه با شوهر آمد.. وقتی خالد زن مالک را می بيند نمی تواند جلو شهوت خويش را بگيرد، بناءً همه چيز را فراموش نموده رو به مالک می کند و می گويد: « به خدا قسم با آن چه در دست داری نمی رسم تا تو را نکشم . پس نگاهی به مالک کرد و گردن او را زد .» 14 و هنوز خون از گردن مالک جا ری بوده که با زنش همخوابه گی میکند.

هما نگونه که گفته شد محقق در می يابد که مثلأ زن هم در اسلام انسان به شمار نمی رود، ورنه چگونه است که از زنی شوهر و همه اقارب او را جلو چشمانش گردن بزنند و بعد او را به جهت اطفای شهوت خويش به بستر بکشانند؟ آیا او حيوان است يا انسان؟ به هر حال اين بحث ديگری است و چه با يد کرد ؟.

بدينگونه محقق و پژوهشگر که می خواهد علت اين را که چرا اسلاميست ها دست به ترور مي زنند و امروزه همين گروه جهان را نا امن نموده اند ، به يک سلسله از يافته هايی ريشه یی صرفأ در رابطه با دين دست می يابد و در می يابد که ترور امر خلاف شريعت اسلام نبوده و مطابق تعالیم دين اسلام است .وی حتی درمی یابد که کسانی که هرچه بيشتر آدم بکشند، ازهرعذاب آسمانی نجات می يابند. چنان که سعد بن معاذ چون دوست داشت که بسيار بکشد از هر عذابی معاف بود . در اين رابطه محمد بن جرير طبری در تاريخ طبری از قول محمد بن اسحاق می نويسد : « وقتی آيهء ماکان لنبی نازل شد پيمبر فرمود :

( اگر از آسمان عذاب نازل می شد هيچ کس جز سعد بن معاذ از آن نجات نمی يافت برای اين سخن که گفت : ای پيغمبر افراط در کشتار را بيشتر از نگهداشتن کسان دوست داشيم . ) » 15

پس از اين بررسی ها و يافته ها باز هم محقق که ريشه هارا به نمايش می خواهد بگذارد . به چه بايد کرد ؟ ديگری مواجه می شود .

کمتر پژوهشگری را می توان يافت که پديده ها را مجرد از جامعه شناسی مورد مطالعه قرار بدهد و از جامعه شناسی آگاهی نداشته باشد. پديده تروريزم به ويژه به گونه یی که هم در عرصه دين و هم در تاريخ مورد بررسی قرار گرفت نمی تواند زمينه های پيدايی و رشد در جامعه نداشته باشد . بناءً بازهم سوال چه بايد کرد؟ مطرح می گردد . اين بار محقق و پژوهشگر به سراغ جامعه مي رود . زيرا تروريستان موجودات آسمانی نيستند . آنان از جامعه بر خاسته اند و عضوی از يک جامعه اند. پس وقتی محقق به مطالعه جامعه می پردازد ، شوربختانه ، زير بنای فکری جامعه را عين آنچه که بدان تروريست ها استناد دارند می يابد . جامعه مسلمان است و بگفته ء امام خمينی ( آيات قـتال) راهر روز می خوانند و به آن ايمان آورده اند . و به کسانی که در چند صد سال پيش با ترور و قتال زنان سرزمين شان را به کنيزی برده اند و مردان شان را به غلامی و هست بود نيا کان شان را زير عنوان غنایم چور و چپاول کرده اند درود و دعا می خوانند و چندان در آن چه که به باور شان تبديل يافته غرق اند که هرگز حاضر نمی شوند بيان هيچ حقيقت را در باره ء باور های خود بشنوند.

اينجاست که کار محقق برای ريشه کن کردن مثلأ تروريزم به بن بست می کشد و اين مشکل در برابرش قد می افرازد که جامعه نمی داند و غيرآگاهانه به مشهودات تروريزم ايمان دارند و تروريست آگاهانه به مشهوداتی که ايمان آورده اند عمل می نمايند واز جامعه مطابق آيات و حديث و روايات و کار نامه های مسلمين سربازی گيری می نمايند.
اينجاست که پاسخ چه بايد کرد؟ برای محقق با وجود آن که تمام زمينه های تروريزم را هم دريافته است ، مشکل شده و با يک چه بايد کرد ديگر روبرو می گردد . يعنی با جامعه چه بايد کرد؟ . يک انديشمند و يامحقق در مورد خود مي تواند تصميم بگيرد ، حتی تا سرحد تعغير عقيده و مذهب و هيچ کسی هم نمی تواند که حکم ارتداد را بر او صادر نمايد . زيرا امروز روحانيون بلند پايه اين اصل را تائيد می نمايند . چنان که آيت الله منتظری يکی از مراجع معتبر مذهبی می گويد : « حکم ارتداد شامل کسانی که پس از تحقيق تعغير عقيده می دهند نمی شود . اگر برای کسی بعضی از احکام ضروری دين ثابت نشده باشد و بر اساس وجود شبهه آن را انکار نمايد، مرتد نيست ومرتد نمی شود و حکم ارتداد در مورد او جاری نمي گردد .

در نوع دوم او به اشخاصی اشاره می کند که اصولأ از دين اسلام خارج می شوند : « حکم ارتداد در مورد کسی که در مسير تحقيق از براهين عقلی استفاده می کند و احيانأ به نتايج ديگری دست می يابد جاری نمی شود » 16
احمد قابل يکی ديگر از روحانيون مذهبی نيز عين گفته های منتظری را تائيد می کند .17

حالا مشکل در کجاست ؟ آخر پس از حل بسياری از چه بايد کرد های نخست به پاسخ مشکلی دچار می گردد . مشکل اين است که تمام افراد جامعه باسواد و روشنگرا و پژوهشگر نیستند تا سره را ار ناسره جدا کنند ودریغا که چنان تلقین و تربیه شده اند که کوچکترين حق فکر نمودن و تحقيق را در اين زمينه برای خود نمی دهند. پس باز هم چه بايد کرد؟

برای پژوهشگر آگاه چه در اين مورد و چه درموارد ديگری که منجر به اشکلات اين چنينی می شود ، يک راه باقی می ماند، و آن اين که در جهت آگاهی بخشی ازجامعه بايد عمل نمود و جامعه را بايد از چنگال دجال جهالت و بی خبری با حوصله مندی و تهيه مدارک مستند و معتبر نجات داد. يعنی جامعه را اگر خود تحقيق نمی کند، باید مجاب ومعتقد به تحقيق محقق ساخت. کاريکه جوامع پيشرفته امروزی از همِیـن راه به قله ء های بلند افتخارات نايل آمده اند.

پی نوشت ها :

1 ـ سلیمان راوش ، سيطره هزاره و چهارصد ساله تازيان بر افغانستان ، جلد دوم، ص 22

2 ـ علی دشتی ، 23 سال رسالت ، ص ، 194

3 ـ فرهنگ عميد

4 ـ ابن وراق، اسلام و مسلمانی ، ص ، 202 ـ 210 احمد بن ابی يعقوب ، تار يخ يعقـوبی ، جلد اول ، ص ، 444 و تاريخ طبری جلد سوم ، ص ، 1003

5ـ تاريخ يعـقوبی ، جلد اول ، ص ، 444

6 ـ محمد بن جرير طبری ، تاريخ طبری جلد سوم ، ص 1188

7 ـ تاريخ يعـقوبی ، جلد اول ، ص، 420

8 ـ همانجا ، ص، 434

9 ـ شجاع الدين شفا ، تولد ديگر ، ص ، 383

10 ـ تاريخ طبری ، جلد سوم ، ص ، 1082 ـ 1091

11 ـ تاريخ يعـقوبی ، جلد اول ، ، ص 412

12 ـ ابن وراق ، اسلام و مسلمانی ، ص 210 ـ 211

13 ـ داکتر مسعود انصاری ، کورش بزرگ و محمد بن عبدالله

14ـ تاريخ يعـقوبی ، جلد دوم ، ص 10

15 ـ تاريخ طبری ، جلد سوم ، ص ، 995

16 ـ سايت بی بی سی بخش فارسی ، چارشنبه ، دوم فوريه 2005

17 ـ همانجا

ياداشت : آيات از قرآن ، ترجمهء بهاء الدين خرمشاهی و کتاب 23 سال رسالت بر گرفته شده است ..

آنلاین :
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره

مجموعه شعر بی نظیر از 125 شاعر شناخته شده ی بین المللی برای مردم هزاره

این کتاب را بخرید

پيام‌ها

  • جناب سردبير دانشمند کابل پرس? ! سلام . اينجانب از همکاران دايمی شما ، ديروز نوشته مهم و ارزشمندی را از نويسنده فقيد ايران صادق هدايت پيدا کردم و جهت انتشار به شما فرستادم. عنوان مطلب : آنچه اسلام به ايران داد! اما از نشر آن خبری نشده است ، چرا؟ احترام . فرزانه اقبال

    • فکر کنم که در انتخابات امسال اقای خلیلزاد پیروز شود ولی باید متوجه بود که در افغانستان رای داده نمی شود بلکه خریده می شود..

      ولی من از اقای کرزی دلخور استم که پای روسها را هم درمیان کشید و امید است که کدام سوه تفاهمی در اینده اتفاق نیفتد..

    • به ، به! چشم ما روشن !

      که بالاخره گم گشته خود را یافتیم ! و سالها انتظار ما به هدر نرفت !که به اثر تلاشهای شبانه روزی و خستگی ناپذیر محترمه خانم فرزانه اقبال « صحیفه آزادی و نجات ملت ماوعموم بشریت ! » را که همانا اثر ارزشمند ی از نویسنده فقید ایران صادق هدایت باشد و راجع به مسأ له مهمی همچون « آنچه که اسلام به ایران داد » بوده باشد ، یافته ایم ، مگر به اثر بی توجهی جناب سردبیر کابل پرس? نتوانیستیم طوری که مناسب شأن آن « صحیفه نوروهدایت بشر! » بود مورد استفاده مردم ستمدیده افغانستان قرار گیرد ، خداوند برای کامران میرهزارسردبیر کابل پرس هم این گناه کبیره ! را عفوه کند که به هر دلیلی ملت ستم دیده ما و عموم بشر یت را از خواندن و یاهم دیدن این نسخه متبارک « مقاله تاریخی رسالتمند فقید ایرانی ( آنچه که اسلام به ایران داد ) » محروم ساخت .! بازهم خدا را شکر که مرشدان و رسالتمندان بزرگی همچون سرکار خانم عالیه فرزانه اقبال در میان بشریت بویژه ملت مظلوم افغانستان وجود وحضور دارند که ما را هرچند بصورت کوتاه و مؤجز هُشدار می فرمائند .!!
      از آنچه که در بالا تذکر یافت اگر بگذاریم حقیقت این است که آقای صادق هدایت رومان نویس مشهور مگر نامراد ایرانی که در سال 1330در پاریس پایتخت فرانسه بصورت مرموزولی ظاهرأ بنام خود کُشی با این جهان وداع گفته است ، هیچگاه نه میتوان در اثری که به وی نسبت داده میشود برای انسان های که در قرن پر آشوب بیست ویکم با الخصوص در افغانستان جنگ زده زندگی میکنند چیزی قابل استفاده ای را دریافت ؛ ثانیأ فرض کنیم دین اسلام در همان روزگاری که توسط اعراب در دنیا منتشر می گردید و در مقطعی نیز وارد سرزمین تاریخی و باستانی ایران گردید نه تنها با شرائط و چگونگی نفوذ آن دین بزرگ در دیگر قاره ها منجمله افغانستان تفاؤت داشت بلکه کشمکش ها و اختلافات عمومی مردمان ساکن در هردو حوزه( فارس و عرب ) چنان تأ ثیر پذیر بوده اند که جامعه ایران تا اکنون و با سپری شدن چندین قرن از حیات انسان در جامعه ایران از آن رنج می برند و حتی آثار نامدار ترین روشنفکران و رجال فرهنگی سرزمین ایران مُلهم از چنین گرائیشاتی بوده است . بنأ خصومت ایرانی ها با اسلام بیشر جنبه های فاشیستی داشته و با نوعی از ناسیونالیسم کور و فاشیسم گِره خورده است ، نه اسلام به عنوان یک دین الهی ! من باور کامل دارم که اگر محمد رسول الله پیامبر اسلام از ایران برمی خاست و ظهور میکرد بدون شک که همین دانشمندان بزرگ همچون صادق هدایت ، شجاع الدین شفأ ، مسعود انصاری و غیره ایرانی های که اسلام را با عربیت یکسان میدانند و در صدد اند تا ثابت کند که محمد پیغامبر اسلام که از یک قبیله عربی بنام قریش برخاسته چنان و چنین بوده است .! از جمله بزرگترین مبلغان این دین آسمانی به حساب می آمدند ، جالب است که همین دانشمندان بزرگی !! که از تمدن باستانی فارس اهخامنشی ، کوروش کبیر و آریا مهر یاد میکنند و اسلام را زوال این تمدن ها می خوانند خود چنان در جهل و خُرافات و ناسیونالیزم عظمت طلبانه با برداشت های فاشیستی فرو رفته اند که هرکه ایرانی نیست و آنهم هوادار نوع مذهب ذردشت باید از روی زندگی وزمین محو گردد !! تا آنجا که هر پدیده را از عینک فارس می بینند . حتی سعی دارند که « خدا» را هم از نسل آریائی و اهخامنشی ثابت سازند !! که این نوع تلقی از تاریخ و تمدن غیر علمی و غیر اخلاقی میباشد .

    • نميدانم گاه يک روز يا بيشتر نه تنها کامنت ها منتشر نميشود بلکه نوشته ها نيز به روز نميگردد . شايد سر دبير محترم وقت کافی ندارند ! با احترام . عنايت وارسته

    • از جناب راوش بايد همه قلم بدستان ، آزاد انديشان و روشنفکرانی که نوکر اجانب و استعمار نيستند ، حمايت کنند! اسلام و خرافه های مذهبی پس از بهمن ماه ۱۳۵۷ که خمينی و دارو دسته او بوسيله حکومت های غربی ( بخصوص انگليس و فرانسه) به قدرت برداشته شدند و تمام منطقه مان را به گند تعصب و ترور آلودند ، مانند ميکروب « ايدز» اينک همه جا را فراگرفته ست !
      اکنون با پول های نفت آورده خامنه ای و ملک عبدالله ده ها تلويزيون و نشريه و رسانه ، مشغول سم پراکنی اسلامی اند ! تلويزيون های اسلامی ها در ايران و افغانستان و همه جا به جای سهمگيری در عمران و آبادانی کشور های شان ؛ ده ها جانور معمم را بر صفحه ت. وی . ظاهر ميکنند که در باره غسل جنابت و نما ز جنازه و چگونه گی مقاربت با زنان ، صحبت کنند و شبهات اسلام گرايان را پاسخ دهند!
      در افغانستان کامبخش را به زندان افگنده اند و جبار ثابت را برای کانديد شدن به رياست جمهوری تشويق ميکنند! رسانه ها ی افغانی يا مانند خاوران انترنتی به سرپرستی خودفروخته ای چون رسول رهين که حتا سواد نگارش يک عريضه معمولی را هم ندارد و در افغانستان به يک کارمند کتابخانه ( به اسم ليلا...) تجاوز جنسی کرد ، اداره ميشود يا در صفحات نشريات انترنتی، از بدترين کانديد ها توسط قلمبدستان بی اراده و اوباش حما يت ميشود ( حمايت نصری حقشناس از دکتر جلالی ) ، در چنين وضعيتی بر روشنفکران واجب است برای رسوا ساختئ رژيم پوشالی امريکايی در کابل و تحقير سياف و محسنی و ساير آدمکشان اسلام پناه ، از آقای راوش حمايت شود تا به تدريج گليم مردمفريبی و عوام فريبی برچيده شود و نويسندگان اسلامی و خرافه گوی ، طرد و توبيخ شوند! ا احترام . فريبا مستمندی

  • mohtaram rawesh koshesh koned ehsase mardom ra jariha dar nasazed shoma bayd ra hay beron raft az wahshate eslam noma hay emroz ra jostojo nomaed in noshtare shom dar watane ma200 sal zarorat darad ta ham mardom ba elm dastrasi dashtabashand albata man nawshtare shoma ra taid na mekonam

  • سلام خدمت تمام دوستان منجمله کامران جان میرهزار :

    جواب چی باید کرد ها را در جنگ و جهانی شدن بیابید

  • aqaye rawesh

    behoda zahmat nakasheed, een darakhte tanomand az een bad ha besyar deda, agar maamoreed pas mazooreed ta ba khatere daryafte pool harchi mekhwahand benweseed, dar ghayre aan tarekh 1400 salaye isla neshan medehad ke afrade ba marateb chaq tar az shoma amadand wa gap haye ba marateb talkhtar nesare een dien wa een mellat kardand magar chi shod, hama raftand magar een dien wa een mellat ke homana mellate islam ast pa bar ja ast. qessa kotah ke agar nore khoda ,lahzaye bar delaki tabeed , degar aan dil ba joz az yade khoda , yade hech cheez namedarad doost. bar shoma khorda neest , hon aanke safaye golestan nabenad bar o az kereshmaye chashme narges nametawan gooft.hamen wa bas ya hoooooooo

    tareq

  • اسلام این فرهنگ پوچ و بی معنی عرب جاهل جز برای جاهل تران از عرب جاهل چیزی ندارد. آنچه مارا با این فلاکت و بد بختی و عقب ماندگی مواجه کند و در کل همه دنیای را که گرویده این فرهنگ پوچ هستند کند هما نا اسلام است. روح اسلام درپی بد بختی و کشتار و تمدن و انسانیت است. نمیشود با چند جمله کوتاه که اسلام گرایان بیان میدارند ثابت کنند که اسلام دین خوشبختیست. جان و روح این همه ادیان در مجموع ولی بیشتر اسلام خلاف انسانیت و آسایش اجتماعیست.

  • اولتر از همه احترامات بی پایان خویش را خدمت اقای راوش و همه خواننده گان محترم تقدیم داشته بعدآ درمورد سوال چه بايد کرد شما میخواهم بنویسم که یکی از دلایل عمده عقب مانده گی های جامعه، سنت پرستی است که دين و مذهب بمثابه يك سنت در بين انسانها رواج داشته، دارد و خواهد داشت زیرا اين فرآيند به جوامع انسانيت داراي ريشه هاي جامعه شناسي – روانشناسي دارد. قبل از همه به بررسي اين ريشه ها بپردازيم وليكن در ابتدا بايد تا حدودي با انسان شناسي از ديدگاه علمي آشنا شويم. اينكه مي گوئيم علم، منظور علوم رياضي و تجربي و انساني مي باشد ورنه كه علم الهي و صفات و رفتار و افكار خدا در عقل ما نگنجيده و فقط در توهمات و تخيلات انسان جاي دارد. در هر صورت انسان شناسي بر سه قسم است بيولوژی، سوسيولوژی و پسيكولوژی.

    به لحاظ بيولوژي در چرخه تكامل طبيعي پستانداران ، انسان ابتدائي آمادگي بيشتري براي زيست و تنازع بقا داشته است. بدين معني كه سيستم پيچيده عصبي وي قادرش مي ساخت كه در برابر يك تحريك خارجي ، عكس العمل هاي مختلف از خود بروز دهد و در نتيجه از حيات محدود و مقرر نبات و حيوان پا فراتر گذارد. دستها و انگشتان دقيق و ظريف وي، او را در گرفتن و ساختن و پرداختن اشياء مدد مي كرد و همچنين حنجره حساس و مستعد او نيز موجب شد كه بهتر از ساير جانوران در برابر عوامل خارجي واكنش صوتي داشته باشد و با استفاده از اين قابليتها انسان توانسته خود را به جايگاه كنوني برساند.

    به لحاظ پسيكو لوژي دو بحث سيستم عصبي یکی روانپزشكي و دیگری روانشناسي با رفتاري–اجتماعي مطرح ميگردد. اينكه انسان بعنوان يك متريال داراي چه ويژگيها و خواصي هست و مثلا در برابر فلان عامل خارجي، فلان هورمون در وي مترشح مي شود ، چيزي نيست به جز خاصيت متريال انساني و در روانپزشكي و كلا پزشكي مطرح مي شود. در روانشناسي انسان بعنوان يك موجود اجتماعي، روابط متقابل انسان و اجتماع و محيط پيرامون وي مطرح گشته و ريشه هاي آنها به لحاظ موقعيتهاي مكاني و زماني مورد بررسي قرار مي گيرد.

    به لحاظ سوسيولوژي، زندگي اجتماعي انسان كه محصول روابط مابين انسانهاست، مورد بررسي قرار مي گيرد. برخي از اين روابط بر اثر فايده يا لزومي كه دارند، در جريان نسلها دوام مي آورند و تدريجا صورتهائي نسبتا ثابت و منظم به خود مي گيرند. از اين رو مي توان گفت كه روابط اجتماعي بر اثر تكرار و تثبيت، از نوعي نظم با سازمان برخوردارند. در اينصورت مي توان بيان داشت كه موضوع جامعه شناسي، سازمانهاي اجتماعيست و جامعه شناسي جريانهاي فراهم آمدن و دگرگون شدن و درهم شكستن سازمانهاي متفاوت جامعه را دنبال كرده و قوانيني را كه بر آنها حاكم است در مي يابد که میتوان انرا سنت پرستی نامید. با اينكه سنت شالوده فرهنگ و تمدن است وليكن بيشتر براي بشر مضر بوده و راه را برترقي و پيشروي بسته است. با رجوع به تاريخ در مي يابيم كه اين بدعت گذشتگان معمولا بيش از آنچه شايستگي داشته مورد گرايش انسان قرار گرفته و در نتيجه وي را از مفتضيات زماني، و جامعه را از تكامل باز داشته است. از سنت بايد همانند يك زینه براي صعود استفاده كرد نه اينكه در يك پله آن متوقف ماند كه در اينصورت باعث غفلت از موقعيتهاي مكاني و زماني گرديده و بر ميراث گذشتگان چيزي نخواهد افزود. احتراز از تحول و تكاپو و تاكيد بر سير سلوك نياكان و بعبارت ديگر پرستش بي قيد و شرط سنن كه عرفا كهنه پرستي يا ارتجاع خوانده مي شود، جامعه را به ركود و سكون و انحطاط مي كشاند. بنابراين سنت پرستي يكي از امراض خطرناك اجتماعيست كه در قرون متمادي پيكراجتماع را دچار لطمه و سكته ساخته و به نوخواهان زيانهاي فراوان رسانيده است. عمده ترين عواملي كه باعث پيدايش اين مرض مي گردد عبارتند از احتياج عمومي بشر بثبات و آرامش و مصلحت خداوندان زر و زور.

    افراد جاهل و بي خبر كه بنا به دلايلي از آگاهي بي نصيب مانده و عمر خود را به جهل و بي خبري گذرانده اند، بنده بي اراده عادت و تقليد هستند و گوسفند وار از راهي مي روند كه از آغاز رفته و مورد مقبوليت عام باشد. اين راه چه هموار و چه مستقيم باشد يا نباشد، بنا به عادت همچنان مطلوب جماعت باقي مي ماند که ترك عادت موجب مرض است.

    طبع انسان ناآرام است و اين تلاطم هم به لحاظ عزيزي و هم در برخورد با اجتماع و محيط پيرامون نمايان مي گردد. با اين اوصاف انسانهاي اوليه كه با هزاران رنج و خطر روبرو بودند، چه بايد مي كردند؟ آيا غير از اين بود كه براي خود دست آويزهائي درست مي كنند تا در موقع لزوم به آنها چنگ زده و به يك آرامش نسبي دست يابند.
    انسان وقتي كه در برابر طبيعت دچار ترس و بهت و حيرت مي گرديد، مي كوشيد تا هستي را به فكر خود تعبير كند و بدين صورت نيروهاي مجهول طبيعت را تشخص مي بخشيد و بوجود يك يا گروهي خدا معتقد مي شد كه با فهر و غلبه تام برگيتي فرمان مي رانند. سپس خدايان را به بخود قياس مي كرد و مي پنداشت كه خدايان به صورت انسانند، انديشهاي چون فكر انساني داشته و داراي صفات و كردار انساني هستند. لذا براي خشنود نگهداشتن آنها دست به كارهائي مي زد كه از نظر انسان ارزشمند هستند از قبيل پرستش، صدقه، خیرات، قرباني كردن و... و با اين تمهيدات دلگرمي مي يافت.
    بسياري از فرزانگان مانند وندت بر اين عقيده هستند كه انسان ابتدائي از تكبير مفهوم پيشوا يا شاه، مفهوم خدا را آفريد و بعبارت ديگر دين انعكاس وضع اجتماعيست. شاه در دنيا حامي قوم خويش است و خدا در عقبي.

    موافق با جامعه شناسي مبتني بر فرويديسم، مفهوم خدا زاده مفهوم پدر است. پدر كه در دوران زندگي خود، خانواده را در مقابل مخاطرات حمايت مي كند، پس از مرگ نيز همچنان حامي خانواده شمرده مي شود. اعضاي خانواده روح وي را نگهبان غيبي خانواده مي پندارند. شاهد مدعاي فرويدسيم اينكه بنا بر تورات، يهوه يعني خدا، پدر قوم بني اسرائيل است و مطابق با اساطير بابلي همه بابليان مانند فرزند بهره اي از خون خداي خود، مردوك دارند و افلاطون نيز خالق را پدر مي خواند و عيسي صريحا از پدر آسماني نام مي برد.

    بالاخره اينكه خدا زاده ثبات طلبي، و ثبات طلبي واكنش عجز و فروماندگي انسان نسبت به محيط پيرامون است، چنانكه اعتقاد به بقاي روح و حيات اخروي نيز نتيجه ثبات طلبيست كه در برابر حيات نا استوار و گذرا و بي آرامش تشكيل مي گردد. دنياي ما فاني است ولي اين طبع ما را ارضاء نمي كند كه بعد از مرگ زندگي تمام شود و هچنين ميل بجاودانگي انسانها از جمله دلايلي براي ساخت دنياي خيالي و جاودانه و هچنين ضمانتي است براي يكي از اصول دين (معاد) و بعبارت ديگر ضمانتي براي خود دين. پس اگر دين در دورانهاي متمادي دوام مي آورد از جمله بخاطر سرپوش گذاشتن براين نقاط ضعف با وعده هاي خياليست.
    جريان ثبات طلبي در سيستمهاي فلسفي نيز به چشم مي خورد. سازندگان سيستمهاي فلسفي–كلامي كوشيده اند تا تنوع و كثرت و تغييرات جهان را با اتصال به اصل يا اصولي پايدار و ثابت تعريف و توجيه كنند و به همان آرامشي كه انسان به ان نيازمند است، دست يابند. آنچنانكه طالس رياضيدان و فيلسوف يونان آب را اصل كلي عالم دانست، آناكسي من هوا را علت العلل هستي پنداشت، آناكسي ماندر عناصر گوناگون و متغير جهان را جلوه هاي يك گوهر ازلي دانست و فيثاغورث تمامي امور و اشياء عالم را به آتش تاويل كرد. افلاطون نيز مظاهر تغيير پذير وجود را اشباحي از حقايق جاودان دانسته كه از آن تعبير به مثل افلاطون مي شود.
    آنچه كه سئوال برانگيز است اينكه چگونه در سير تاريخ بشري، بشر تغييرات و تحولات را به يك يا چند موضوع ثابت وصل كرده است در حاليكه يك منبع ثابت نمي تواند تحرك بيافزايند و اين به لحاظ عقلي اشكال دارد. ثبوت يك چيزست تغيير چيز ديگر اينها با هم سنخيتي ندارند كه از يكي بتوان ديگري را زاياند مگر اينكه به لحاظ اصل نسبيت بدان بنگريم و بگوئيم اين از اين ديدگاه متغير و از آن منظر ثابت است كه حتي در اينصورت هم نسبيت نمي تواند شامل خدا شود چون مي گويند مطلق است و تغيير به ذات الهي راهي ندارد.

    پس چگونه خداي واحد و لايتغير عالم كثير و متغير آفريد و يا خداي غير جسماني، جسم آفريد؟ اين قياس به نفس تا حدودي موضوع را روشن مي كند . آيا از امتزاج دو انسان موجودي غير انسان حاصل مي گردد؟ از طرفي گذار از تغييرات كمي به كيفي تنها در دنياي مادي قابل تبيين است به لحاظ اينكه از عناصر مشترك ) عناصر بنيادي) تشكيل يافته اند و اين ميسر نيست مگر اينكه بپذيريم همه چيز در حال تغيير و حركت است.

    عامل ديگري كه سبب حفظ و تقديس سنت هاي پوسيده مي شود مصلحت اربابان زر و زور است. در مراحل ابتدايي انسان براي حفظ موجوديت خود در برابر حيوانها و مخاطرات طبيعي ، حربه اي موثرتر از زور بازو نداشت. در اين مرحله پدر كه توانا ترين و آزموده ترين عضو خانواده هست ، مقامي شاخص مي يابد و تا زنده هست قدرت نمايي مي كند و پس از او نيز نوبت به پسر ارشد خانواده است و البته كه اين صورت ابتدايي لازمه جامعه بدوي بوده است وليكن بعد از تبديل به قبيله و قوم و ملت ، شكل ابتدايي وراثت جاه و مقام پيچيده شده و از شكل ساده در مي آيد .
    ديگر سرور جبار قوم ، پدر مشفق خانواده نيست و با همدردي پدرانه به اتباع خويش نمي نگرد ، بلكه مردمان را حقير و خوار مي دارد و قدرت و مقام شامخي را كه شرايط اجتماعي براي وي پيش آورده است، طبيعي و خدادادي و نشانه برتري طبيعي خود مي انگارد . با خود كامي بر خلايق فرمان مي راند و از هيج امر خلاف خواسته خود نگذشته با آن برخورد مي كند. همنوعان خود را به شهروندان درجه يك و دو تقسيم مي كند و آنانكه در جهت خلاف او حركت مي كنند را معاندين، كافرين، ملحدين و ... قلمداد مي كند و براي حفظ جاه و مقام خود از هيچ گونه عمل وحشيانه و جنايتي دريغ نمي ورزد.

    تئوري پوسيده حقوق طبيعي و حكومت خدايي از اينجا بر مي خيزد. شعار اين جباران اينست كه : خدا مي خواهد شما اينچنين باشيد و مطيع اراده الهي باشيد ، حتما حكمتي در كار است كه اينگونه شده و اينها آزمايشهاي الهيست و از اين قبيل.
    اكثريت قشر متوسط و سطح پايين جامعه از اين افسونها و آن ستمها آنچنان اغفال و گمراه مي شوند كه فلاكت خود و تنعم غاصبان را به جبر مابعدالطبيعه نسبت مي دهند و در باورهاي مذهبي خود استوارتر مي شوند و چون دست آنها از دنيا كوتاه است در نتيجه در خيال خود رو به درگاه الهي مي آورند و زمينه را براي سروري زورگويان هموارتر مي كنند . في المثل ملت فكر مي كنند كه بخاطر فسادهاي مكرري كه وجود دارد و گناههايي كه مرتكب شده اند مستوجب غضب الهي گشته اند . اين نقطه ايست كه اگر ملتي بدانجا برسد كمال مطلوب غاصبان است . اين قشر غاصب كه البته تئوريسينهايي نيز براي خود دارند ، في المثل اينگونه تبليغ مي كنند كه حس پرستش فطريست. بالفرض اينكه حس پرستشي وجود داشته باشد و فطري هم باشد آيا دليل بر وجود خدا مي شود؟ اينكه استدلال مي كنند كه انسان در ادوار مختلف در برابر چيزهاي مختلف سر تعظيم فرود آورده است ، اين دليل بر فطرت هست يا دليل بر جبر محيط و يا مصلحت؟
    ما هم معتقديم كه انسان بدوي از روي ناآگاهي به پرستش و تكريم چيزهايي روي آورده ولي اين كه دليل نمي شود كه موجودي حتما وجود داشته كه رو به تكريم آن آورده است. آيا آسايشي كه انسان بدوي در قبال اين اعمال بدست مي آورده دليل بر تداوم آن نيست؟ تاريخ بما مي آموزد كه اينگونه است. مثلا اعراب پيش از اسلام پرستش بتها و خانه كعبه را به مصلحت خود مي ديدند در نتيجه آنرا ترويج مي كردند و به پرستش بتها مي پرداختند وگرنه هيچ احمقي فكر نمي كند كه عربي كه يك بت را ساخته بعد بگويد كه اين بت خالق من است بلكه اين آداب و رسوم در جهت منافع و سمبل يكسري باورها هستند.

    در نتیجه تاريخ بما مي آموزد كه سنن و شاخص آنها يعني دين چيزي نيست مگر انعكاس خيالي نيروهاي خارجي كه بر زندگي روزانه افراد احاطه دارند و يا در حالت ديگر بيانگر و بازتاب جامعه ايست كه آنرا پديد مي آورد و قوانين و روابط ديني نشاندهنده فزونيها و كاستيها و خلق و خوي آن جامعه است. اينكه گفته مي شود دين ، همه متعلقات آنرا نيز در بر مي گيرد بالاخص خداجويي كه اولين ركن همه اديان است. بسياري از افراد درك كرده اند كه دين به شكل ابتدايي مختص زمان خود بوده و در جامعه كنوني كاربرد ندارد وليكن به اصولي از قبيل اعتقاد به معاد و وجود خدا معتقدند ، اينها كساني هستند كه در جامعه اي با حكومت ديني زندگي مي كنند و آن حكومت ناكارآمد مي نمايد و يا دين شخصي را قبول دارند . اين قشر نتوانسته اند خود را از قيد و بند ديني برهانند و خواهان تجدد خواهي در دين هستند چون به اين پديده عادت كرده اند و زندگي بدون آنرا عبث مي دانند. اين قشر در تضاد بين دين توتاليتار و مدرنيسم بوجود مي آيند و مي خواهند هر دوي اينها را با هم حفظ كنند.

    مطلب ديگري كه بايد به آن توجه كرد مسئله تكرار در زندگيست. تكرار جزو لاينفك زندگيست كه تمامي انسانها چه بلحاظ ذاتي و يا محيطي - اجتماعي با آن در گيرند كه از آنجمله هست تكرار در سيكلهاي طبيعي يا تكرار در رفتارهاي انسان. تكرار به مثابه يك روند در ناخودآگاه انسان نقش مي بندد و بعنوان يك پديده جا مي افتد و انسان را مستعد ركود ذهني و عادت مي كند . يعني يك بعد از ابعاد بقا سنن ، نقش تكراريست كه سيكل زندگي بر ناخودآگاه انساني تحميل مي كند. پس بكوشيم كه روندهاي تاريخي را بدرستي درك كرده و حتي المقدور در اصلاح آنها گام برداريم.

  • سلام به اندیشمند شجاع و ژرف اندیش جناب سلیمان راوش. مطلب بسیار زیبا و ناب بود.. تنها یک مساله را فراموش نکنید که کل ادیان ابراهیمی و زرتشتی و... همه آغشته به جنایت و خون ریزی اند. راه رهایی ترک این موهومات است..

    • نظر خانم فريبا مستمندی دقيق است . سليمان راوش سمبول مقاومت دربرابر ارازل و اوباش اسلام پناه است . يک مشت روشنفکران که از سرای خوجه تا پنجشير را وطن خويش ميدانند و عکس های رنگارنگ آمر مسعود را برصفحه نشريات سکتاريستی شان نصب کرده اند ، شور و شيون عجيبی عليه فرهنگ قبيله ای و پشتونيزم راه انداخته اند که نه معقول است و نه کافی است . وطن ما تنها به دست قبيله تباران ويران نشده است ، با تبر ابولهب ها و ابوجهل های اسلامی نيز منهدم شد ه است ، شگفت انگيز است که اينان « ک...» را می بينند و کد و را نمی بينند ! ماهيت اين جانور های ابن الوقت اسلامی که گويا گاه گاه از زبان فارسی نيز دفاع ميکنند ، از بيانيه اخوانی و جمعيتی معروف داکتر نصری حقشناس ( تاجيک) که در طرفداری از کانديد شدن ژنرال علی احمد جلالی ( پشتون) به رياست جمهوری افغانستان ، در سايت منطقه پرست خاوران ، انتشار داده است ، بخوبی افشا ميشود . حقشناس ، استاد و مرشد جمعی از مستعار نويسان خاوران است که امروز خوشبختانه ، خود به دست خود شيشه آبروی نداشته اش را شکست ! مرگ بر مرتجعين اسلام پناه . عزيز احمد فکور

    • جناب مدير کابل پرس? . لطفا کلمه ( رواش ) به راوش تبديل و تعويض شود ، بخصوص اکنون که به تيتر ( عنوان) مبدل شده . احترام . فرهاد

    • aqaye fakoor salam
      o bacha e gap haye to befekrana bood , az fakor na shayad ye be fekrana sokhan paranad ok

      tareq

    • درینجا چندنفر در رد دین ستیزی بیهوده رواش دلیل و منطق میارند و چند تای دیگر نشسته اند و همین میگویند درود راوش صاحب عزیز. دومی ها یا ضعف منطق دارند یا وقت گذرانی میکنند.
      آقای رواش بخاطر دین ستیزی از تمام سایتهای افغانستانی رانده شده است. معنای این حرف چیست.
      مردم نه دینداران کاذب و تیکه داران دین از قماش طالب و مجاهد را قبول دارند و نه دین ستیز مثل رواش را
      آقا رواش
      شماز ازین دین ستیزی بس کن!!
      صورت آدم دین ستیز از دنیا بر میگرد و قیافه ابلیس و خنزیر را بخود میگیرد
      باری خود را در آیینه ببنید که چه شدید.
      جواد تابش

    • جناب سردبير کابل پرس? ! شما نوشته صادق هدايت را چرا اجازه نشر نداديد؟
      شما چرا کلمه ( رواش ) را به « راوش » تصحيح نکرديد؟ شما چرا در باره شخص مجهول الهويه ای به نام « رزم صفت» توضيح نداديد که کی بود چکاره بود و مقاله او به اسم مستعار بر اساس کدام نورم و قاعده ژورناليزم اشاعه يافت ؟ با اخلاص . يک خواننده کنجکاو

    • ای مرتيکه قبيله ستيز (!) که عليه پشتونيزم ،« وای و واويلا » ميکنی و ( تاجک ميديا و تاجکم و دمی با در ويش و ...) راه انداخته ای ! مرتيکه تيکه دار بی آزرم تاجک های که رهبران شان مثل قانونی و عبدالله عبدالله و مارشال فهيم هرگز حاضر نشدند ، دانشگاه و دانشکده بگويند ؛ همه اقطاب تو از همان مصطلحات ملی پشتو( !) استفاده ميکنند ! آيا بت های باميان را چه کسی درهم شکست ، اسلام محمدی يا پشتونيزم؟ ترور های انتحاری به نام قبيله صورت می گيرد يا اسلام؟ کامبخش ها و ساير جوانان به نام قبيله به زندان ميروند يا بخاطر دين و مصالح مذهبی؟ هنر و موسيقی توسط قبيله و پشتون ها ، پايمال ميشود يا با تيشه دين محمدی ؟ همين پشتون ها در فضيلت نوروز و سده و مهرگان ، ده ها ستايشنامه می نويسند ( مقاله اعظم سيستانی و سرور منگل در آريايی و افغان جرمن ) اما تاجک های اسلام پناه ، نه تنها از نوروز اکراه دارند بلکه چنانکه ديدی حتی ده ها مطلب عليه برافراشته شدن جهنده علی بن ابيطالب نگاشته اند !!
      البته تداوم حکومت پشتون ها در افغانستان يک بحث ديگر است که در آينده بدان ميپردازم . با احترام . فريد غزنوی

    • اقای راوش امیدوارم که ادامه بدهید. دیگر وقت ان رسیده که چلو صاف اسلام وخرافات ان از اب بر اید.جای تعجب نیست که کشورهای اسلامی پسمانده ترین ومسلمانان بدبختترین مردم دنیاهستند علل همه این پسمانی ها وفلاکت در اسلام ومسلمانی نهفته است.

  • آقای کامران میر هزار سخن از آزادی بیان میگویند ولی هر آنچه را که به میل خودشان است نشر می کنند. مدتی است مقاله ای در جواب به چرا ین ستیزی راوش نوشته و برای نشر فرستا ده ام ولی خبری از نشر آن نیست.

  • I Think Mr RAWASH is handsome , please be fair and do not forget the violation of Taliban who are the real Islam’s representatives .

  • دورود بر کابل پرسیان !

    ناپلئون میگوید تاریخ هر دینی بزرگترین دشمن آن دین است وآن دین رابه بهترین شکل افشا می کند واین حرف کاملن بااسلام صدق می کنه،تاریخ اسلام آنقدر آلوده ننگین است و کارنامه آنچه مسلمانان انجام داده اند آنقدر کریه و اسفناک است که مسلمانان از تاریخشان واز پذیرفتن اینکه عقاید آنها موجب چه مصیبتهایی شده است ویا بزرگان دینی آنها چه رفتاری داشته اند وچه گفته اند و چه کرده اند به شدت شرم دارند و سعی می کنند آنرا به هر گونه که بتوانند و به هر قیمتی پنهان کنند.البته پنهان کردن تاریخ هیچ نتیجه ای ندارد جز اینکه مصیبتها و جنایاتی که در تاریخ از پیامبر اسلام سر زده است باز هم از طرف اسلامگرایان راستین سر بزند، واقع بین نبودن و انکار تاریخ خدمتی بزرگ است به بنیادگرایان مذهبی زیرا این انکار سبب می‌شود که بنیادگرایان در حالی که مسلمانان آماتور و یا سکولار سعی در پاکسازی چهره زشت اسلام دارند، بتوانند چهره آلوده اسلام را پنهان کنند و تنها وقتی که لازم می‌شود از آن استفاده کنند، از همین روست که مسلمانان منکر واقعیت زشت اسلام در واقع خدمت بزرگی را به اسلامگرایان بنیادگرا و آدمخوار انجام می‌دهند .

    آنلاین : چینین گفت بهرام شرین سخن

    • راوش صاحب

      راه اتاترک بزرگ برایت مبارک باد او بود که از مسجد شراب خانه ساخت خلافت عثمانی را روی سیاه ساخت به بی حجابی .......مردم را سوق داد راه یهودیت یا صهونیزم ونژاد پرستی را در بین ترکان رایج ساخت ارامنه را قتل کرد.....

      وخودت در جای پای او قدم گذاشته یی در دفاع از یهودیت برامده یی.

      کمی از مظالم یهودیت بگو کمی از روی سیاه ترین های عرب که در دفاع از انان برخواسته یی بنویس

      کمی از مظالم اروپاییها انگلیس ها فرانسه یی ها رومی ها ......وکلیسا در هند افریقا شمال وجنوب افریقا کشور های عربی اوغانستان ...بگو....

      کمی از هم جنس گرایی ها تجاوز ها چور ها غلامی ها هم نسل خودت در وطن ما بنویس

Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

تازه ترین ها

اعتراض

ملیت ها | هزاره | تاجیک | اوزبیک | تورکمن | هندو و سیک | قرقیز | نورستانی | بلوچ | پشتون/افغان | عرب/سادات

جستجو در کابل پرس