صفحه نخست > دیدگاه > آنچه البته به جایی نرسد دشنام است

آنچه البته به جایی نرسد دشنام است

در دفاع از خرد و خطاب به جناب آقای راوش/ تروریزم ذاتا یک پدیده سیاسی است. البته این بدان معنا نیست که این پدیده سیاسی نتواند ریشه دینی داشته باشد. اما نکته اصلی اینست که تروریزم یک پدیده ذاتا سیاسی است. برای بررسی این پدیده سیاسی دو شیوه کاملا متفاوت پیش روی ماست. ما می توانیم با روش های خبرنگاری – یا ژورنالیستیک- به بررسی ریشه های تروریزم بپردازیم.
سه شنبه 7 آپریل 2009

زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )

همرسانی

قبل از پرداختن به سخن اصلی اجازه می دهم چند نکته را یاد آوری نمایم:

الف: بعد از رد و بدل شدن چند مقاله بین این حقیر و جناب آقای راوش، اینک ممکن است این پرسش برای بسیاری از خوانندگان ارجمند این صفحه مطرح شده باشد که هدف و انگیزه اصلی از این جدال قلمی چیست؟ آیا راوش و مهدوی نان تقسیم نشده ای دارند که آنهم در این خانه ی آرام دست به یخن همدیگر انداخته اند؟ چرا باید مردم را به شنیدن دشنام دعوت کنیم؟ چرا باید عده ای باور های عزیز دینی شان مورد تاخت و تاز و دشنام های بی حساب و نسنجیده ی آقای راوش قرار گیرد؟ آیا در پی این دشنام باران، هدف دیگری هم نهفته است یا اینکه خوانندگان را تنها به صرف مقدار مفصلی از دشنام دعوت می کنیم؟

به نظر من ادامه این گفتگو تنها با هدف کشف حقیقت میسر است. عده زیادی از خوانندگان توقع دارند که در تقابل فکری عاقلانه، منطقی و خردورزانه بین اینجانب و آقای راوش در این گفتگو وجوه مختلف دین و همسویی ویا ضدیت آن با حقیقت روشن شود. شاید تنها وظیفه ما این باشد که مودبانه و منطقی به بیان دیدگاههای خود پرداخته وبه بحث و تبادل نظر بپردازیم. قضاوت البته که به عهده خوانندگان فهیم و آگاه این صفحه خواهد بود. اما نکته پر اهمیت اینست که در یک گفتگوی سالم، پیروز واقعی رقابت ها مردم است. هیچ یک از طرف های گفتگو چون با هدف تحمیل دیدگاه های خود وارد گفتگو نمی شوند ونتیجه هر باشد، با کشف حقیقت هردو طرف بازی برنده خواهند بود. چون هدف کشف حقیقت است.

با چنین مقدمه ای باید عرض کنم که ادامه این گفتگو کاملا به عملکرد جناب آقای راوش بستگی دارد. اگر ایشان تنها با هدف انتشار دشنام و ناسزا به مقدسات دینی مردم وارد این گفتگو شده اند، در این صورت عذر ادامه همکاری مرا بپذیرند. هدف من از شرکت در این گفتگو تلاش برای کشف حقیقت است نه شنیدن دشنام به مقدسات دینی ام.

ب: اقای راوش تصور کرده اند که من با هدف دفاع از اسلام وارد این گفتگو شده ام. به همین دلیل هم ایشان با تمام انرژی و توان سعی دارند که اسلام و مقدسات دینی مسلمانان را به گلوله ببندند. گمان می کنم این سوء تفاهم باعث دوری آقای راوش از یک گفتگوی سالم شده است. بنا براین لازم می دانم به اطلاع ایشان برسانم هدف من نه دفاع ازاسلام که روشن کردن جنبه های فنی یک نقد علمی است. در نوشته قبلی ام- که آنرا هم ایشان با همان خشم و خشونتی خواندند که نوشته های خودشان را می نویسند و به همین دلیل به نکته های آن پی نبردند- در حد توان خود ضعف های ساختاری و محتوایی نوشته ایشان را نمایانده ام. نبابراین انگیزه من از شرکت در این گفتگو نه دفاع اسلام که دفاع از منطق در نقد مسایل مربوط به دین است. به عبارت روشن تر، تمام همت من اینست که به آقای راوش کمک نمایم تا بتوانند مکنونات ذهنی شان را به شکل مستدل و منطقی بیان نمایند. البته اینکه مکنونات ذهنی آقای راوش علیه اسلام است یا له آن در این مرحله از گفتگو برای من اهمیت جدی ندارد. اصلا قرار نیست که همگی مسلمان باشند و اسلامی فکر کنند. هر کسی آزاد است آنگونه فکر کند که می خواهد اما برای بیان اندیشه خود ناگزیر است که تن به قواعد زبانی و منطقی بدهد. تلاش من در این گفتگو نشان دادن کیفیت و کمیت این قواعد است. سخنان آشفته ومنطقی سست و بیمار نمی تواند توجه جدی هیچ محقق و صاحب نظری را جلب کند و این دقیقا دلیل عدم توجه فیلسوفان و متمکلمان مسلمان به سخنان آقای راوش است.

مقاله قبلی من حاوی هیچ نوع موضع گیری دفاعی نبوده و دراین نوشته نیز تصمیم ندارم از اسلام در برابر اتهامات آقای راوش دفاع کنم. البته که مایلم از حقیقت اسلام و ارزش های آن دفاع نمایم اما برای رسیدن به آن نقطه باید نوشته های آقای راوش را- به کمک ایشان- به سطح یک سخن سنجیده و منطقی – دینی یا ضد دین، فرقی نمی کند- برسانیم.

ج: مسئله مهم دیگر اینست که آقای راوش در اتخاذ روش بررسی گزاره های دینی دچار یک اشتباه بزرگ شده اند. آقای راوش تصور می کنند چون دین یک مقوله فراعقلی است پس بررسی آن هم احتیاجی به عقل و روش های خردورزانه ندارد. درست به همین دلیل هم ایشان سلاح دشنام را برگرفته اند. به نظر من ایشان از یک مقدمه درست به نتیجه ای غلط رسیده اند. اجازه بفرمایید این مسئله را کمی بیشتر توضیح دهم. به نظر وتگنشتاین ( فیسوف آلمانی 1889-1951) باور های دینی نه صادق اند و نه کاذب. وی باور دارد که گزاره های دینی به یک اندازه مصوون از ابطال و اثبات هستند. دلیل این مسئله به نظر وی اینست که حقایق دینی را دقیقا به این دلیل که بر نظریه زبان مبتنی است نمی توان در قالب کلمات واضح و دقیق بیان کرد. به عبارت روشن تر، عقل قادر به فهم همه گزاره دینی نیست و دلیل آن علاوه برآنچه که ویتگشتناین گفته است راز آمیزبودن آموزه های دینی می باشد. البته که بحث دقیق دراین مورد مجال فراختری می طلبد. فقط می خواهم به جناب راوش یاد آوری کنم که فراعقلی بودن گزاره های دینی به هیچ عنوان جواز تحلیل و فهم غیر عاقلانه را به کسی صادر نمی کند. دلیل آنهم بسیار روشن است. شما، به حکم انسان بودن، وظیفه دارید که هر حکمی، از جمله احکام دینی را با معیار های خرد معاصر بسنجنید. این گفتگو به هیچ رو پارادکسیکال و متناقض نیست. ما برای بررسی هر پدیده ای ناگزیریم به روش های خردمندانه متوسل شویم. اینکه تا چه پایه فهم و خرد ما راه به کشف و توضیح حقایق دینی می برد حدیث دیگری است. بنا براین آقای راوش موظف به رعایت موازین علمی در نقد ضد دینی شان می باشند و گرنه امکان گفتگو میسر نخواهد بود.

د- نکته دیگر اینست که آقای راوش لازم است در ابتدای نوشته های شان روشن سازندکه در پی اثبات چه ویژگی یا صفتی از اوصاف دین اسلام می باشند. پراکنده گویی و طرح عنوان های زیاد و نداشتن فرصت و مجال کافی برای بررسی یکایک آن ادعا ها، نوشته ایشان را در حد یک ادعانامه ویا بیانیه حزبی پایین می آورد. به عنوان مثال ایشان در نوشته " معذورم ار..." ابتدا به خداوند اتهام دشنام گویی می بندد بعد در مورد حقوق خر اظهار نظر می فرمایند بعد هم در خصوص حقوق زن و بعد تر در مورد پاداش هایی که خداوند به انسان های پاک نهاد و پاک کردار و پاک زبان وعده می دهد و بعد از آن به طرح این ادعا که اسلام با هدف برتری اعراب بر غیر عرب ها آمده است..... می بینید که هر یک از این ادعا ها نیاز به یک بررسی خاص و ویژه دارد. آوردن تمام این ادعا ها از آن روی که مجال بی طرفانه برای بررسی شان میسر نخواهد بود به چیزی جز دوری از بررسی های علمی و بیطرفانه نخواهد انجامید.

این مسئله اما در آخرین نوشته ایشان، اسلام و تروریزم، به شکل قابل تقریبا قبولی رفع شده است. آن مقاله تنها برای بررسی یک ادعا نوشته شده و نویسنده تا پایان مقاله کوشش کرده است به بررسی فقط همان موضوع وفادار بماند. اگر چنین رویه ای ادامه یابد امکان نتیجه گیری را میسر تر می کند. البته که دشنام، توهین، لحن غیر علمی و گاه غیر اخلاقی نوشته های ایشان و مسایل دیگر باید به حد اقل ممکن برسد تا بتوان نوشته های ایشان را که در پی طرح و بررسی یک ادعای مشخص و حفظ مسیر بحث تا پایان گفتگومی باشد ، خواند و به قضاوت نشست.

و- آقای راوش اینک اما منکر توهین به مقدسات دینی مسلمانان و دشنام به باور ها و علایق آنان هستند و مرا به دشنام نویسی متهم کرده اند. گمان نمی کنم که حتی خود آقای راوش هم این ادعای بی اساس را بپذیرد که وی دشنام نداده است. نوشته های ایشان علاوه بر اینکه لبریز از دشنام و توهین است، لحن شان نیز چیزی جز به استهزا گرفتن و مسخره کردن باور های دینی مردم را به همراه ندارد. نمی خواهم از دشنام های ایشان لیست بگیرم اما فقط عرض می کنم مقاله " دین ستیزی" ایشان نخست در وبسایت پندار به نشر رسید. جناب ایشان بعد از توضیحات اینجانب، جمله " کسانی که با پیشاب عرب ها وضو می گیرند" را از مقاله شان حذف کردند و قبول کردند این جمله شان توهین آمیز بوده و حتی اعلام آمادگی کردند که معذرت بخواهند. تنها" شاش" از نوشته ایشان پاک شده اما مابقی مسایل همچنان به قوت خود باقی ماند. قصد من البته تازه کردن این داغ ها نیست. تنها می خواهم بگویم که زبان آقای راوش برای شرکت در یک گفتگوی علمی باید پاک تر باشد.
ش : در همین جا لازم می دانم فرق یک تحلیل علمی را با تهاجم سیاسی که به نشر دشنام و انتشار نفرت منتهی می شود کمی توضیح دهم.

محقق در تمام روند تحلیل خود به چیزی جز متن، واقعیت، روابط متن و واقعیت ، شرایط اجتماعی، سیاسی ، فرهنگی و اقتصادی و روابط حاکم بر جامعه ای که واقعیت مورد نظر در آن اتفاق افتاده و مسایلی از این دست فکر نمی کند. اما یک مبارز سیاسی از اول تصمیم خود را گرفته و با تمام توان سعی می کند با نقل متون و روایت هایی که نظرش را تایید می کند و با استفاده از زبانی جهت دار – که در مورد آقای راوش این زبان جهت دار به زبان نیش دار تبدیل شده است- و نیز با بررسی برشی از واقعیت و رها کردن کلیت آن و نیز در نظر نگرفتن شرایطی که آن واقعیت در آن شکل گرفته و تلاش های دیگری از این دست قضاوت پیش ساخته خود را اثبات کند. چنین رویکردی وقتی دشوار تر می شود که مبارز سیاسی یک کلاه محققانه بر سر خود گذاشته و به بررسی حساسیت بر انگیز ترین بخش از حیات جمعی مردم ( دین و باور های دینی) بپردازد.

ز- مشکل دیگر آقای راوش اینست که مبارزه سیاسی را با کار تحقیقی یکی می داند. نوشته ها و گفتار آقای راوش نشان گر اینست که ایشان تن به یک مبارزه سخت سیاسی داده اند. عاقلانه به نظر نمی رسد تا باور کنیم که ایشان، خود شان، فرق مبارزه سیاسی و تحقیق و تفحص علمی را نمی دانند. تحقیق پروژه ای است بی طرف که حتی معلوم نیست به چه نتیجه ای منتج خواهد شد و به کجا خواهد رسید. تحقیق پروژه ای است که جز کشف حقیقت هدف دیگری ندارد. اما مبارزه سیاسی با هدف به زمین زدن حریف شکل می گیرد. ایشان باید روشن تربگویند که هدف شان به زمین زدن خداست یا اینکه می خواهند باور به خدا، اوصاف خدا ، اوصاف پیامبر و دیگر ویژگی های دین مبین اسلام را مورد تحقیق و کنکاش قرار دهند؟ اگر هدف ایشان کشتی گرفتن نیست چرا از ادبیات و منطق جنگی دست نمی کشند؟.

ر: سخنان آقای راوش تقریبا هیچ ادعای تازه ای را مطرح نمی کند. تمام آنچه را که اایشان امروز مطرح می کنند سالها پیش و توسط دیگران مطرح شده اند. آقای راوش میراث اندیشه ضد دینی را با مقدار دشنام و توهین آمیخته به خوانندگان عرضه می کند. چهره های گمنام و نامداری که اندیشه دینی از جمله دین اسلام را سالها و حتی دهه ها پیش به چالش فراخوانده اند مسایلی چون اوصاف خداوند، اوصاف رسول گرامی اسلام، اسلام و حقوق بشر و ... را با زبانی عموما غیر گزنده و با بیانی به دور از توهین و ناسزا بررسی کرده اند. اینک باید پرسید که سهم آقای راوش دراین قضیه چیست؟ بررسی های آقای راوش چه چیز تازه ای را به همراه دارد؟
به نظر من ایشان سهمی در آفرینش اندیشه های ضد دینی ندارند. به عبارت روشن تر، حاصل کار چندین ساله ایشان و نشر کتاب ها و مقالات، حاوی حتی یک مورد آفرینش گری در گستره اندیشه که حاصل کار و کشف خود ایشان باشد نیست. من بسیاری از مقالات آقای راوش را خوانده ام و در آن نوشته ها تنها ردپایی که از ایشان به جا مانده همان زبان آلوده و منطق از هم گسیخته است.

اینک اجازه می خواهم نکاتی را جهت روشن کردن نارسایی های فنی دو مقاله اخیر ایشان بیان نمایم:

1-آقای راوش در مقاله نخست شان تحت عنوان "معذورم ار محال تو باور نمی کنم"، پس از بررسی تعدادی از آیات قرآن کریم، چنین نتیجه گیری می کنند: " در این صورت می بینید که دشنام از الله شروع شده است. پس لازم بود پیش از آن که مرا متهم به دشنام گویی بسازید و ناسزا بگویید، نخست از الله شکایت کنید..." ..". به عبارت دیگر، ایشان می گویند که من دشنام می دهم چون خداوند دشنام داده است. البته همان گونه که در مقدمه این نوشته عرض کردم قصد بررسی ارزشی و یا نشان دادن اشتباهات ایشان را در رسیدن به این قضاوت ندارم و فعلا برخلاف باور عمیق قلبی ام می پذیرم که خداوند دشنام داده است ( و از خداوند می خواهم که مرا به خاطر بیان این جمله خلاف واقع و ضد عقل ببخشاید اما به خاطر روشن شدن ذهن جناب آقای راوش می خواهم این ادعای غیر واقعی شان را به عنوان پیش فرض مطرح کنم).اگر" خداوند دشنام داده است" را گزاره A بنامیم و نتیجه آقای راوش " پس من هم حق دارم دشنام بدهم" را گزاره B بنامیم، باید از نظر منطقی راه های رسیدن از گزاره A به گزاره B را بررسی کنیم. از نظر منطقی چند شکل می توان برای این استنتاج در نظر گرفت که برای جلوگیری از طولانی شدن گفتگو تنها به طرح دو مدل از آن بسنده می کنم:

الف :شکل قیاسی: در استنتاج قیاسی بیان گزاره به این شکل است: اگر A درست باشد آنگاه B هم درست خواهد بود. یا شکل کوتاه تر آن اینگونه خواهد بود: اگرA آنگاه B . مانند اینکه کسی بگوید: اگر قطار بیاید من می روم. رفتن این شخص به آمدن قطار وابسته است و اگر قطار بیاید او خواهد رفت. گزاره A باید یا خبر صادق باشد یا روایت یک مقوله بدیهی. به عبارت دیگر، هیچ کسی نباید در مورد صدق منطقی گزاره A شک داشته باشد ( مثل آمدن قطار یا باران و ...). گزاره A نمی تواند شامل روایت های مشکوک، مبهم، امور قابل منازعه و بحث برانگیز باشد. به عبارت روشن تر اگر گزاره A یک خبر صاق یا روایت بدیهیات ( مثل باریدن باران...) نباشد، نمی توان از آن به هیچ نتیجه منطقی در منطق قیاسی رسید.

گزاره " خدا دشنام می دهد" نه تنها یک خبر صادق – که همه مردم به صداقت آن باور داشته باشند- یا روایت بدیهیات نیست بلکه یک گزاره عمیقا مشکوک و خدشه بردار است. نه تنها همه مخاطبان ما به صداقت این گزاره باور بی چون و چرا ندارند بلکه آنرا نه دروغ که یک توهین آشکار تلقی می کنند. در این صورت امکان استنتاج منطقی آن میسر نیست.

ب: قیاس استقرایی: A خداوند دشنام می دهد( صغری)، B دشنام دادن یک امر ضد اخلاقی نیست و گرنه خداوند این کار را نمی کرد ( کبری) ، C پس من هم دشنام می دهم ( نتیجه). متاسفانه به کمک این روش هم نمی توان ادعای آقای راوش را ثابت کرد چون ایشان به قسمت کبرای بحث ( گزاره B ) باور ندارد. یعنی از نظر آقای راوش عمل خداوند نمی تواند به عنوان الگو تلقی شود. چون عمل خداوند الگوی عملکرد آقای راوش نیست پس قسمت کبرای این قیاس منطقی ما باطل می شود و در نتیجه امکان رسیدن از گزاره A به گزاره C ( نتیجه) منطقا میسر نیست.

آقای راوش هیچ مدل منطقی را نمی توانند پیدا کنند که براساس آن بتوان دشنام پراکنی ایشان را توجیح منطقی کرد.

یک نکته مهم: برفرض اینکه ادعای آقای راوش کاملا منطقی باشد ( چون فرض محال، محال نیست) ایشان با یک مشکل دیگر اما جدی تر و دشوار تر برخورد می کنند. این مشکل جدی از این قرار است که آقای راوش با این استدلال خود در پی تئوریزه کردن و توجیح دشنام و خشونت هستند. آیا این دقیقا همان کاری نیست که القاعده و دیگر تندوران مسلمان به آن متهم اند؟ دشنام بذر خشونت است و وقتی آقای راوش، دشنام را امر پسندیده ای می دانند ( دقیقا به دلیل رقابت با خداوند و ادعای اینکه چون او دشنام می دهد پس من هم حق دارم دشنام بدهم) در نتیجه خشونت را هم تئوریزه و توحیج می کنند. با این حساب باید پرسید که فرق ملا عمر و سلیمان راوش در چیست؟ خشونت خشونت است و فرقی نمی کند آنرا دینی تئوریزه کنیم و یا ماتریالیستی.

2-ایشان پس از مقدمات طولانی و آوردن حکایت های تاریخی به این نتیجه می رسند که اسلام مادر ترویزم است. البته ایشان قبل از این نتیجه گیری به ویژگی های کار یک محقق پرداخته و گفته است که محقق کارش را با طرح پرسش هایی چون چه ، چطور، چرا، کی،کی وکجا آغاز می کند.

در این نوشته ، آقای راوش باز هم متاسفانه همان خطای همیشگی اش را تکرار کرده است. متاسفانه سیاست دست از سر پروژه های تحقیقی ایشان برنمی دارد. برای روشن شدن مسئله اجازه می خواهم این مسئله را کمی بیشتر توضیح بدهم: بخش عمده ی حکایات تاریخی مورد استناد آقای راوش را روایت های جهت دار و همسو با نظر سیاسی آقای راوش نسبت به باورهای دینی تشکیل می دهند وهمچنین آقای راوش با آوردن گزینشی حکایت های تاریخی سعی کرده است که این حکایت ها را پشتوانه ای برای اثبات نظر خود قرار دهد اما متوجه دو نکته نشده اند. نخست اینکه کسی حق ندارد پاره های دل بخواهی و گزینشی از یک حکایت تاریخی را انتخاب نموده و آنرا به عنوان روایت یک واقعیت تاریخی عرضه کند. دوم اینکه چرا آقای راوش فقط حکایت های مخدوش شده و جعلی تاریخی را – چون این حکایت های تاریخی شکل کامل و قابل قبول و قابل احترام شان توسط قیچی آقای راوش پاره پاره شده است- ذکر کره و حتی یک مورد هم از روایت دیگر تاریخ نویسان را بیان نکرده است؟ این مسئله نشان می دهد که آقای راوش نه درپی کشف حقیقت بلکه در صدد استفاده حد اکثری از هر چیز ممکن برای رسیدن به هدفش می باشد.
تروریزم ذاتا یک پدیده سیاسی است. البته این بدان معنا نیست که این پدیده سیاسی نتواند ریشه دینی داشته باشد. اما نکته اصلی اینست که تروریزم یک پدیده ذاتا سیاسی است. برای بررسی این پدیده سیاسی دو شیوه کاملا متفاوت پیش روی ماست. ما می توانیم با روش های خبرنگاری – یا ژورنالیستیک- به بررسی ریشه های تروریزم بپردازیم. به ویژه که امروزتحقیق های خبرنگارانه(Investigation of Journalism) به عنوان یکی از شاخه های مهم این رشته مطرح گردیده و رشد کرده است. در چنین رویکردی طبعا کار ما با طرح همان پرسش های ششگانه آغاز می شود. اما نکته قابل توجه اینست که بررسی خبرنگارانه ضمن بررسی تمام عوامل مادی و سیاسی قادر به تحلیل تئوریک یک قضیه نیست. به عبارت ساده تر " چرا" ی یک خبرنگار، یک "چرا" ی سیاسی است.

روش دوم برای بررسی پدیده تروریزیم، شیوه محققانه و آکادامیک است. در این شیوه علاوه بر بررسی همه عوامل سیاسی دخیل در قضیه تروریزم، ریشه های اجتماعی، تاریخی، فرهنگی و عواملی از این قبیل را به بررسی نشسته و پس از تمام این کاوش های بیطرفانه به تحلیل تئوریک پدیده ای چون تروریزم می پردازد اما به دلیل عدم تسلط به تمامی علل و عوامل شکل دهنده ی هر پدیده انسانی- اجتماعی به ویژه تروریزم نظر خود را با شاید، اما، به نظر من و دیگر ادات شک و تردید که از صدور حکم کلی جلو گیری کند استفاده می کند.

از آنجایی که رویکرد آقای راوش به این مسئله کاملا وجهه سیاسی دارد اجازه می خواهم کار ایشان را به عنوان یک تحلیل سیاسی مورد ارزیابی قرار داده و معایب آنرا برشمارم:

الف : آقای راوش دو پرسش را به خوبی مطرح کرده اند. تروریست کیست و چرا دست به این کار می زند. بعد ایشان در جواب "کی" گفته مسلمانان عرب تبار و در پاسخ "چرا" فرموده اند که اسلام آنان را اینچنین پرورش داده است. به بررسی نحوه ارائه این دو پرسش و پاسخ های آقای راوش اشاره خواهم کرد اما فعلا به ایشان یادآور می شوم که طرح و تلاش برای یافتن پاسخ به یک پرسش بسیار جدی دیگر را فراموش کرده اند. آن پرسش اینست که چگونه؟ چگونه القاعده توانست طیاره ای را به برج های دوقلو بزند؟ چگونه آنان توانستند با بخش های حساس اطلاعاتی آمریکا نفوذ نماید؟ چگونه آنان توانستند بخش های زیادی از عراق را به دست بگیرند؟ و آنان چگونه و توسط کدام نیرو در عراق به شدت تضعیف شدند؟ چگونه طالبان توانست در ظرف چند سال گذشته به قدرت چشم گیری دست یابد؟ خلاصه مطلب اینکه نه تنها یک تحقیق ژورنالیستیک بلکه یک بررسی بسیار عادی نشان می دهد که گروه تروریستی القاعده و به ویژه شاخه افغان-پاکستانی آن یعنی طالبان نه تنها توسط آمریکا تاسیس، تجهیز و سپس به کار گرفته شده است بلکه این گروه بخشی از پروسه پیچیده و پرحجمی است که برای آینده جهان و برای غارت کشور های تحت سلطه طراحی شده است. بخشی از این طرح اینست که هویت جمعی دیگر کشور ها را ضعیف، بد، خشن و خون ریز جلوه دهند تا جوانان آن سرزمین ها در تهاجم سیل آسای غربی شدن، تمام میراث فرهنگی ، تاریخی، دینی و ... پدر را به گیلاس شرابی به فروشد. آدم هایی که قرار است تحت سلطه استعار نو قرار گیرد باید از نظر هویت ذلیل و زبون باشد ورنه تداوم سلطه ناممکن خواهد شد. بخشی از این طرح شاید این باشد که آدم های تماشاگری چون آقای راوش پیدا شوند و به جای اصل هدف، همسو با نظام استبداد و سلطه تیرهای زهر آگین به سمت فرهنگ و سرزمین و تاریخ خود فیر کنند.
بنابراین ندیدن آمریکا و سیاست های استعاری وی در پشت سنایوری گروههای تروریستی می تواند به معنی چیزی بیشتر از شب کوری باشد. آقای راوش متاسفانه این نکته بسیار مهم را در تحلیل شان فراموش کرده اند ویا شاید برای آقای راوش حمله به اسلام مهم تر از کشف همه زوایای واقعیت باشد.

ب : آقای راوش در پاسخ سئوال " تروریست ها غالبا چه کسانی هستند؟" پاسخ قرین به واقعیت را یافته اند. اما برای کشف علت اینکه چرا اغلب تروریست ها مسلمانانند، راه دراز و بیهوده ای را رفته اند. آقای راوش با تکیه برروایت های گزینشی از تاریخ صدر اسلام، می خواسته اند ثابت کنند که اسلام اساسا یک دین مبتنی بر ترور و وحشت است و توقعی جز پرورش تروریستان از آن نمی توان داشت. این سخن اگر در مورد مسیحیت قرون وسطایی گفته می شد، شاید تعجب کمتری را می توانست برانگیزد اما نسبت دادن آن به اسلام که افتخارش "کتاب" است ویا به گفته حامد ابوزید تمدن " متن" است نه ظالمانه، که جاهلانه است. احتمالا چشمان آقای راوش توان دید خود را از دست داده است و یا فقط منظره های بد را می بیند. 14 قرن فرهنگ، ادبیات، عرفان و... با نام نامی اسلام در حوزه تمدن اسلامی شکل گرفته، بارور شده و هزاران میوه شیرین و تنومند را به بشریت هدیه کرده است. آقای راوش ملاعمر را می بیند اما مولانای بلخ را نمی بیند.

3- لازم است در همین جا به چند غلط فهمی و غلط نگاری ایشان ویا تلاش ایشان برای ایجاد سوء تفاهم برای خوانندگان اشاره کنم.

الف : ایشان کلمه عربی " غزوه" را ترور معنی کرده اند. یکبار فرموده اند " غزوه یعنی حمله ناگهانی به کاروان یا قبیله دیگر" بعد ادامه داده ا ست " باید گفت که غزوه به معنی جنگ است که انواع و اقسام گوناگون دارد که یکی از انواع آن ترور نیز می باشد. بعد ایشان با استناد از علی دشتی می گوید" حمله ناگهانی که معنی امروزی آن همانا ترور است...". آیا واقعا آقای راوش معنی " ترور" و " تروریست" را نمی داند یا یا جهت رسیدن به اهداف سیاسی خود قصد دارد که حتی بار معنایی یک کلمه را نیز مورد جعل و دستبرد قرار دهد؟ گو اینکه آقای راوش برای فهمیدن معنی متداول و لغت نامه ای بعضی از کلمات مشکل دارند. به مثال دیگری از این دست توجه کنید. ایشان فرموده اند: " قتل با پیکار فرق دارد. قتل می تواند بدون پیکار هم صورت بگیرد... جنگ و پیکار در عربی غزو و جهاد است....جهاد چیست؟ و شما ( منظورشان حقیراست نه شما خواننده گرامی) با ترفند واژگانی آخندی آنرا می خواهید چه معنی نمایید؟ قتل، قتل است و جنگ، جنگ این دو معنی را نباید با هم خلط کرد ورنه وای به حال مدرسین حوزه دینی قم" .از نیش و کنایه ی که به اینجانب زده اند می گذریم، به راستی آقای راوش چه می خواهد بگوید؟ خواهد بگوید غزوه بد است؟ غزوه همان پیکار است و غزوه همان قتل است اما قتل و پیکار فرق دارد؟ به آقای راوش پیشنهاد می کنم این بند از نوشته شان را یکبار دیگر با صدای بلند برای خودشان بخوانند اگر چیزی از آن فهمیدند به اطلاع دیگران هم برسانند. در قسمت دیگر نوشته شان باز فرموده اند " مثلا چگونه یک مسلمان می تواند باور نماید که امیرالمومنین علی 700 را یک مرتبه ترور علنی یعنی گردن زده باشد" به راستی آقای راوش معنای کلمه ترور را در نوشته شان ترور نکرده اند؟

ب: همچنین به آقای راوش پیشنهاد می کنم قبل از نشر مقاله شان، آنرا به دقت ویرایش نمایند. نشر مقاله ای که دارای اشکالات ادبی و نگارشی است علاوه براینکه می تواند برای خوانندگان باعث کج فهمی و بد فهمی شود، توانایی مقاله را برای حضور در یک گفتگوی علمی بسیار پایین می آورد. به تنها سه مثال از نوشته تان توجه فرمایید:

1- " و درمی یابد که تروریستان ( ایدیالوژیک) از لحاظ تباراکثرا مسلمین اعراب تبار و کسانی که به نوع با ایشان تعلقات خاص فکری دارند می باشند...". آقای راوش تنها در همین یک جمله دو اشکال نگارشی وجود دارد. هر نوسینده تازه کاری حتی می داند که شکل درست آن کلمات در ترکیب های بالا به این شکل است " مسلمین عرب تبار- کسانی که به نوعی ( یای نسبت)
2- شما باز نوشته اید: " ... بیاید دستور امام زمان را مطالعه نمایم که چه می فرمایند" که درست آن
چنین است " بیایید که ... نماییم ...". چون شما مطالعه را با منظور جمع و شرکت دادن من به کار برده اید پس افعال باید جمع باشند. هر چند ا ینکه اشکال بزرگی نیست اما فراوان در نوشته ی شما تکرار شده است.
3- " وقتی این بخش از جامعه، سئوال چه باید کرد؟ را در برابر هر پدیده یا مسئله یی از جمله برعلیه تروریزم قرار می دهد، نمی تواند با آن برخورد سطحی نماید". راوش عزیز، حتی شاگردان صنف دهم مکتب هم می دانند که " برعلیه" غلط است و " علیه" درست است. ممکن است مردم عادی براثر "یک اشتباه رایج" علیه را برعلیه بگویند اما شما چرا؟

علاوه براین اشتباه بزرگ، یکبار دیگر ساختار این جمله تان را ببینید. علامت سئوال (؟) بی جا استفاده شده و تعدادی از ویرگول ها ضروری نیست. این جمله را حتما باید یکبار دیگر و به شکل درست تر بنویسید.

4- من در نوشته قبلی خود به آقای راوش گفته بودم که ایشان فروعاتی را به جای اصول عقاید اسلامی مورد حمله قرار داده اند. لطفا به استدلال ایشان در این خصوص توجه فرمایید: " هر طفل صنف شش مکتب می داند که فرع از اصل جدا می شود. وقتی شاخه را توصیف کردی در واقعیت درخت را نمایاندی. همچنان وقتی کلمه شهادت خواندی در واقعیت توحید و نبوت را که شما آن را اصول می دانید تایید کرده اید". نکته مهم در نحوه استدلال آقای راوش است. گمان می کنم بهترین عنوان برای چنین سیستم قضاوتی " کیلویی" باشد. ایشان به صورت کلیویی قضاوت می کنند و نگران هیچ چیزی هم نیستند. اشکال ندارد اگر فرع را به جای اصل و به نام اصل مورد بررسی قرار داده اند چون بالاخره با توصیف شاخه به بررسی درخت می رسیم. اما آقای راوش باید بداند که با توصیف شاخه هرگز به واقعیت درخت نخواهند رسید. شاخه بخش و جزیی از درخت است و نمی توان برای توصیف یک کل مادی به توصیف اجزاء آن متکی باقی ماند. توصیف جزء برای شناسدن یک کل لازم است اما کافی نیست. مشکل دیگر این عبارت ها سفسطه ای است که در کلام اقای راوش نهفته است. من فقط گفته ام آقای راوش نمی دانسته که خواندن کلمه جزء اصول دین نیست. بعد ایشان برای برائت دادن خود مجبور به گفتن و نوشتن چه چیز ها که نشده اند.

[
پیر مغان حکایت معقول می کند

معذورم ار محال تو باورنمی کنم

یا ایها الذین امنواهل ادلکم علی تجارت تنجیکم من عذاب الیم ، یومنون بالله و رسوله و تجهدون فی سبیل الله با مولکم و انفسکم ذالکم خیر لکم ان کنتم تعلمون } ترجمه :

ای مومنان آیا شما را به تجارت رهنمون شوم که شما را از عذاب دردناک می رهاند؟ " و آن این که" به الله و پییمبر او ایمان بیاورید و به مال تان و جان تان در راه الله جهاد کنید، این اگر بدانید برای تان بهتر است

شنبه 28 مارس 2009, نويسنده: سلیمان راوش


دل و دیده وام بستان ز کسی، اگر نداری

در دفاع از خرد و خطاب به جناب آقای سلیمان راوش/ علاوه بر مثله کردن اصل آیه، معنای آنرا مطابق با توان علمی و خواست سیاسی خود مطرح کردن: به مثالی از این مورد توجه فرمایید: آیه 123 سوره توبه می فرماید: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ قَاتِلُواْ الَّذِينَ يَلُونَكُم مِّنَ الْكُفَّارِ وَلْيَجِدُواْ فِيكُمْ غِلْظَةً وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ

شنبه 21 مارس 2009, نويسنده: میرحسین مهدوی


چرا دین ستیزی؟

حکمی که د ر پس اجرای خویش وعده قصر و باغهای پر میوه با درختانی که برگ هایش از الماس و یاقوت است و در زیر آن جوی های شیر و عسل روان است و در سایه آن تخت های ردیف شده قرار دارد که در پهلوی هر تخت برای زنباره ها صد ها حور و برای بچه باز ها صد ها غلمان آمادۀ خدمت اند...

چهار شنبه 18 مارس 2009, نويسنده: سلیمان راوش

واژه های کلیدی

دين، عقايد و باورها
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره

مجموعه شعر بی نظیر از 125 شاعر شناخته شده ی بین المللی برای مردم هزاره

این کتاب را بخرید

پيام‌ها

  • تشکر از اینکه زحمت کشیدید

    • آخر چه زحمتی کشيده ايشان ؟ طرفداری از دينی که مخالف خود را گردن ميزند و کارد و ساطور به دست کودکان ميدهد و موسيقی و هنر را مردود ميداند ؛خيلی هم راحت است اگر نويسنده در بهشت کانادا اطراق کرده باشد. راستی جناب زاهدی شما و مير هزار از کابل پرس? يک بلند گوی خصوصی ساخته ايد ، که پشتون ها را از اسم مستعار عطاخيل و ملا های حريف را به اسامی جعلی ، اهانت ميکنيد ، محسنی را اينهمه فحش دادن ، به چه کار آيد ؟ با ادب . کامل خروش

  • "به نظر وتگنشتاین ( فیسوف آلمانی 1889-1951) باور های دینی نه صادق اند و نه کاذب. وی باور دارد که گزاره های دینی به یک اندازه مصوون از ابطال و اثبات هستند. دلیل این مسئله به نظر وی اینست که حقایق دینی را دقیقا به این دلیل که بر نظریه زبان مبتنی است نمی توان در قالب کلمات واضح و دقیق بیان کرد. به عبارت روشن تر، عقل قادر به فهم همه گزاره دینی نیست و دلیل آن علاوه برآنچه که ویتگشتناین گفته است راز آمیزبودن آموزه های دینی می باشد."

    آقای مهدوی! تنها چیزی که در این این پاراگراف است همان نام وتگنشتاین است که شاید خواننده ای افغاتستانی را مرعوب کند و گر نه هیچ معنیی در آن نهفته نیست. منظور شما از "مبتنی بودن بر نظریه زبان" چیست؟ چیزی که بر نظریه زبان مبتنی بود از دایره ای عقل خارج میشود؟ بیچاره وتگنشتاین!

  • آغا جان حالی که به کانادا رسیدی، از چیزی دفاع می کنی که "آفتاب" ات را علیه آن برای رسیدن به قبله ی آمال وسیله قرار داده بودی. یا در آن وقت از دو رویی کار می گرفتید یا حال دو رویی می کنید. انسان خجالت می کشد که می بیند انسان های "چیزفهم" در عصر حاضر به افسانه های 1400 سال قبل می چسبند و می خواهند آن را به خورد مردم بدهند و ساعت ها را صرف دفاع از چرندیاتی نمایند که برخی از آنها حتی در همان وقت در شبه جزیره ی عربستان برای اهل خبره و فهم قابل قبول نبود. دین و به ویژه دین اسلام خودش زندگی مردم را مورد تاخت و تاز قرار می دهد. اگر چنین نیست، شما را هم باید در ردیف ملا شیخ آصف محسنی قرار داد، زیرا با طرز تفکری که دارید، منطقاً باید از قانون اش دفاع کنید. کلیپ شلاق زدن یک دختر جوان در ملاءعام توسط طالبان در سوات را حتماً تماشا کرده اید. کدام دین آنان را به چنین عملی کشانده است؟ اگر مرض روشنفکری در میان نباشد و آن را به پشتون ها نسبت ندهید، هیچ جواب دیگری غیر از این که دین مبین اسلام و شریعت غرای محمدی با وضاحت حکم می کند که چنین چیزی باید به عمل آید و اجرا شود، نمی توان برای آن یافت.
    کانادا به کامت باد!

  • دورود بر کابل پرسیان

    خداوند خیالی اسلام به کسانی که نمیتوانند وی را قبول داشته باشد میگوید نجس! به آنها میگوید جانور! از محمد حدیث است که مخالفان ما اکثرا حرام زاده هستند! آیا ما هم اجازه داریم به شما بگوییم مسلمانان نجس هستند؟! آیا ما هم اجازه داریم بگوییم محمد حرام زاده است؟! یا این فقط مسلمانان هستند که باید احترام شوند و افکارشان مقدس است! مسلمانانی که خداوند و پیامبرشان از شعور اولیه اخلاقی برخوردار نیستند چگونه انتظار دارند که به آنها احترام گذاشته شود؟!
    خداوند در بیش از 10 جای قرآن لعنت کرده است و انواع و اقسام آدمها را مورد لعن و نفرین قرار داده است، آیا مسلمانان به ما نیز اجازه میدهند آنها و پیشوایان دینشان را لعنت کنیم؟ آیا وقتی قرآن به ما میگوید نجس، ما نیز میتوانیم به قرآن و محمد رسول الله بگوییم نجس؟! باید از اسلامگرایان پرسید که آیا کلمه "نجس" توهین است یا نه؟ آیا تمثیل کافران به حیوانات و جانور خواندن آنها توهین آمیز هستند یا نه؟ اگر هستند که پس چرا آنها از ما انتظار دارند به آنها و عقایدشان احترام بگذاریم؟

    اسلام خود توهینی بزرگ به انسانیت و خرد و ارزشهای انسانی است. احترام گذاشتن به اسلام کاری بی نهایت غیر اخلاقی و غلط است، احترام به اسلام برابر با احترام به کشتار و خشونت و حماقت و انسان ستیزی و زن ستیزی و بی عدالتی موجود در اسلام و تایید آن است، یک انسانگرا هرگز به اسلام احترام نخواهد گذاشت، مگر اینکه از آنچه واقعا اسلام می آموزد نا آگاه باشد و یا اینکه فرصت طلب و دروغ گو باشد

  • آقای میرهزار سلام،
    ببیند سانسور می کنید. لطفاً این نظر مرا هم نشر نکنید، زیرا با نشر آن نشان خواهید داد که گویا سانسور نکرده اید. چیزکی در مورد همین آغای گریخته به کانادا نوشته بودم. علیه دین در "آفتاب" اش نوشته بود و شریعت تنبانی او را محکوم کرد. اکنون این از زیر دار گریختگی آمده و از دین دفاع می کند. جای واقعاً شرم است و برای شما هم جای شرم است که هر آنچه علیه پشتون ها باشد، باید اقبال نشر بیابد، اما اگر به قبیله گرایان خود تان برخورد، سانسورش می کنید. تکراراً: این چند سطر فقط برای خود شما نوشته شده است و لطفاً این را هم ننویسید که کابل پرس? سانسور نمی کند. بسیار هم سانسور می کند و بسیار هم با "هدف" نوشته می کند: زدن پشتون ها در اذهان افغان ها و بخصوص خارجی ها. عکسی از یک پشتون را به نشر رسانده و بعد می نویسید از فقر فلان و بستان می کند و دندانهایش کثیف است. شاید دندانهایش کثیف باشد همانطوری که از ملیون ها هزاره و تاجک و ازبک و نورستانی و پشه ای و بلوچ و قرغیز و ایماق و عرب و گجر و ترکمن و... است. فقط حیفم می آید که انسان هایی با انرژی و استعداد در عصر اتم به قبیله گرایی چسبیده اند. دیگران را برچسب قبیله و قبیله گرا و فاشیست زدن کار بسیار آسان است، به ویژه اگر مسوولیت مجله، سایت، تلویزیون و چیزهایی از این قبیل را داشته باشی، مشکل این است که از قبیله ببری. همین که یک مسوول هر غلطی را به نام "دفاع از آزادی بیان" به نشر برساند (البته علیه مخالف قبیله ی خود) معنایش "آزادی" نیست، بل توهین به آزادی است. در این روش از چالاکی و رندی روشنفکرانه کار گرفته می شود، یعنی به دفاع از هزاره و تاجیک ننویس، بل پشتون را تا توان داری سرکوب کن و این به ذات خود بهترین دفاع از قبیله و عشیره است. این کاری است که فقط آب به آسیاب دشمن می ریزد و ملیون ها انسانی را که در سرزمینی به نام افغانستان هزاران سال در کنار هم زیسته اند، تکه و پارچه می سازد و تخم دشمنی و نفاق را بیش از پیش در میان مردم می پاشد.

Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

تازه ترین ها

اعتراض

جستجو در کابل پرس