محسنی: پروژه بسط سلطه ی ایران در منطقه
در حال حاضر تقابلی که میان ایران و کشور های عربی به وجود آمده، ناشی از بسط هژمونی مذهبی ایران از طریق تاثیر گذاری و همبستگی با همین جنبش های منطقه است. عربها، به ویژه عربستان سعودی و مصر، فکر می کنند که ایران با حمایت از گروه های مانند حزب الله لبنان، در روند صلح خاورمیانه اعمال نفود می کند، و در حقیقت خواهان برتری جویی به وسیله ی مذهب در منطقه است.
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
نويسنده: بارش روشنگر
تظاهرات غرب کابل به نفع قانون احوال شخصیه شیعیان به رهبری آیت الله محسنی و طلاب مدرسه ی خاتم النبیین، نشان می دهد که خطر بنیادگرایی آینده ی افغانستان را تهدید می نماید. محتوای این تظاهرات به نفع قانون، چیزی جز تایید عقب ماندگی اجتماعی و مذهبی افغانستان و ضدیت با تجدد نیست، ولی، پیامد های سیاسی و راهبردی این حرکت بیشتر از هر زمانی دیگر نیازمند تحلیل است.
گسترش هژمونی روحانیت ایرانی
به احتمال قوی و برحسب نشانه های موجود، پروژه ی آیت الله محسنی و مدرسه ی خاتم النبین در ادامه ی بسط هژمونی یا سلطه ی روحانیت بنیادگرا و حکومتی ایران در افغانستان و منطقه است.
اول، شباهت روحانیت شیعی ایرانی و افغانی بسیار فراوان اند. زیرا، اکثر روحانیون شیعه افغانی در ایران در نزد مراجع بلندپایه ای ایرانی، در مشهد و قم، درس خوانده اند. در زمان جهاد افغانستان نیز، کسانی مانند آیت الله محسنی در کنار حمایت حکومت ایران از حمایت مراجع مذهبی آن کشور نیز برخوردار بودند.
تا جای که مشابهت های فقهی و ساختار روحانیت دو کشور را می توان دید، روحانیت شیعی افغانی میراث دار روحانیت ایرانی است. این مشابهت ها، به ویژه دیدگاه های مشترک فقهی در باره ی مسایلی مانند دولت، آزادی های فردی، حقوق زنان، زمینه های مشترک همبستگی میان آنها را به وجود آورده است.
اما، مشکل اصلی میراث مشترک مذهبی میان دو کشور نیست(علمای اهل تسنن نیز از میراث مشترک شریعت در کشورهای اسلامی استفاده می کنند) بلکه، تبدیل "مدرسه" و "حوزه" به سنگر سیاست و دولتداری است.
از زمانی که صفویان مذهب تشیع را به بازوی سلطنت در ایران تبدیل کردند و با روی کار آمدن آیت الله خمینی این دو بازو به ستون های اصلی قدرت و سلطه ی مطلقه در ایران و منطقه(جنبش های شیعی در کشور های اسلامی به شدت از انقلاب مذهبی ایران متاثر شدند و رابطه ی سیاسی و مبارزاتی نزدیکی را با جمهوری اسلامی ایران برقرار کردند) تبدیل شدند، ما شاهد ظهور اسلام سیاسی که رادیکال به لحاظ سیاسی و بنیادگرا به لحاظ ایدیولوژیک هست، در میان روحانیت شیعه در افغانستان و ایران بوده ایم.
ایران، به لحاظ استراتژیک، سیاست بسط سلطه ی مذهبی را در قالب صدور انقلاب مذهبی- شیعی به کشور های اسلامی، به ویژه کشورهای که دارای اقلیت های شیعه هستند، در دهه ی هشتاد روی دست گرفت. ایران این مزیت را داشت که دارای یک دولت کاملا مذهبی-شیعی بود، حرم امام هشتم شیعیان، علی بن موسی الرضا(ع)، در آن جا وجود داشت و حوزه ی علمیه قم دارای مراجع بلندپایه مذهبیِ قابل تقلید بود.
ایرانی ها به وسیله ی ثروت مهیای نفت توانستند همبستگی مذهبی را در قالب روابط نزدیک با احزاب و جنبش های شیعی در منطقه ایجاد کنند. سالها ایران منزلگاه احزاب شیعی عراقی از جمله دو حزب اصلی بر سر قدرت در آن کشور، حزب الدعوه به رهبری نوری المالکی و مجلس اعلای عراق به رهبری عبدالعزیز حکیم و همچنان خانواده ی صدر بوده است.
در حال حاضر تقابلی که میان ایران و کشور های عربی به وجود آمده، ناشی از بسط هژمونی مذهبی ایران از طریق تاثیر گذاری و همبستگی با همین جنبش های منطقه است. عربها، به ویژه عربستان سعودی و مصر، فکر می کنند که ایران با حمایت از گروه های مانند حزب الله لبنان، در روند صلح خاورمیانه اعمال نفود می کند، و در حقیقت خواهان برتری جویی به وسیله ی مذهب در منطقه است.
ولی، واقعیت امر این است که ایرانی ها با بسط هژمونی مذهبی و تحریک جنبش های بنیادگرا در حالت تهاجمی و تخریبی قرار دارند. هراس من نیز از این است که آیت الله هایی چون شیخ آصف محسنی که سالها با ایران همکاری نظامی و سیاسی و تبلیغاتی داشته و ادعای رهبری روحانیت را در افغانستان نیز دارد، نخواهند توانست که از چنبره ی نفوذ این هژمونی بدر آیند. زیرا، ایرانی ها در منطقه با استفاده از مشابهت ها و مشارکت های تاریخی زمینه ی نفوذ در کشور های مانند عراق و لبنان را به وجود آورده اند.
جنگ فرقه ای و تقابل منطقه ای
با یک نگاه استراتژیک، قدرت یافتن آیت الله محسنی و رشد جریان مدرسه ی خاتم النبیین به نفع افغانستان نیست.
اول، بنیادگرایی مذهبی شیعی، متاثر از روحانیت حکومتی ایران، در افغانستان هرچه بیشتر رشد خواهد کرد. در عین حال که از سوی بنیادگرایی طالبان از جانب پاکستان تهدید می شویم، با رشد بنیادگرایی جریان آیت الله محسنی خطر سقوط افغانستان به چاه حکومت مذهبی مستبد، جنگ های فرقه ای و نابودی آخرین نشانه های تجدد قابل پیش بینی است.
دو جریان افراطی مذهبی، طالبان سنی و آیت الله های غرب کابل و مشهد، در یک دورنمای سیاسی هرگز به شکیبایی سیاسی و مذهبی تن در نمی دهند. زیرا، این دو جریان شاخه های جنبش های بین المللی افراط گرایی در منطقه هستند که بعضی از دولت ها، مانند ایران و عربستان و شیوخ خلیج فارس، از این آنها به دلایل سیاسی و استراتژیکی حمایت می کنند.
دوم، روحانیونی مانند آیت الله محسنی، به ناگزیر در ادامه ی بسط هژمونی منطقه ای ایران هستند. دلیل آن منافع مذهبی و سیاسی مشترک آنهاست. زیرا، اقلیت شیعه، به لحاظ گفتمان سیاسی، با از دست دادن خلافت پس از حضرت علی و قیام های متعدد علیه سلطنت های زمان، دچار انزوای سیاسی شدند، و بازگشت روحانیت شیعه به قدرت، فرصتی برای جبران این انزوا پیدا شده است.
فعلا، ایران توانسته است که احزاب شیعی عراقی و لبنانی را در پناه نفوذ مذهبی خود داشته باشد. یکی از عوامل شکست امریکایی ها در عراق، نفوذ مذهبی ایران در عراق بود. افرادی مانند مقتدا صدر، جوخه های مرگ را در بغداد و بصره و... به وجود آورند و در کنار کشتن سربازان امریکایی و بریتانیایی، جنگ فرقه ای علیه سنی ها را نیز به راه اندازند.
امریکایی ها تنها در صورتی موفق به آوردن ثبات در عراق می شوندکه ایران را متقاعد به همکاری سازنده با آن کشور در عراق نمایند.
پيامها
19 آپریل 2009, 07:13, توسط نگاه
نداریم غیر ازتوفریاد رس...
ديروز دلم بيش از حد بيتابي ميكرد. آرامشم سلب شده بود. حس ناشناختهاي در درونم نجوا ميكرد. خودم نميدانستم، اما چيزي برايم ميگفت كه حادثهاي دارد اتفاق ميافتد و من نميدانم. گوشي موبايلم را برداشتم و شماره را گرفتم. خودش بود: آقاي رويش. حال و احوالش را پرسيدم. ظاهراً آرام و مطمين بود، اما در پاسخ دلهرههايي كه برايش طرح كردم، سخناني گفت كه تير پشتم را به لرزه درآورد:
سخني از شريعتي: «مرگ سياه سرنوشت شوم قومي است كه به هر ذلتي تن ميدهند تا زنده بمانند»
سخني از امام علي: «أرضكم قريبه من الماء. بعيده من السماء. خفت عقولكم و سفهت حلومكم. فأنتم غرض لنابل، و أكله لآكل، و فريسه لصائل: سرزمين شما به آب نزديك است، و دور از آسمان.
خردهاي تان اندك است و سفاهت در شما نمايان. نشانهي تير بلاييد و طعمهي لقمهربايان و شكار حملهكنندگان.» مثل اين بود كه اين بخش خطبهي نهجالبلاغه را نوشته و با خود به شرح حال خود نگه داشته بود و براي من همان را نقل ميكرد.
سخني از خودش، اما با تأكيدي دردآلودتر: «كساني كه از تاريخ عبرت نميگيرند خود به عبرت تاريخ تبديل ميشوند.»
آقاي رويش زياد سخن نگفت. گويي دلش بغض گرفته بود و اگر اجازه مييافت مثل ابرهاي اين روزها در كابل بند نميآمد. هي ميباريد و من نيز زمين خشكي كه بايد ميگرفتم و ميشنفتم و حيات ميگرفتم. يك لحظه با خود فكر كردم: نكند اين يكي دارد از ميان ما ميرود. درست مانند بابه كه وقتي آخرين سخنهايش را ميگفت لحن و حال ديگري يافته بود. از اين تصور نيز بر خود لرزيدم. نه از رفتن او، بلكه از ماندن ما در كويري بي او. يادم كه وقتي گفته بود: گاهي فكر ميكنم شهيدي ام كه در ميان زندگان راه ميروم. گفت: وقتي يك روز بعد از افشار در پهلوي سيلو زخمي شدم و تا شفاخانه رسانده شدم، فقط چند دقيقهاي با مرگ فاصله داشتم. كسي كه مرا روي دوش خود آورده بود، هماو خونش را نيز براي من هديه كرده بود. تا كنون نميدانم كه او كي بود و كجا شد: آيا در همان سنگر اول تكه تكه شد و به هوا رفت؟ آيا زير آوار سنگر دفن شد؟ آيا اسير شد و آش بريده شد؟ و يا هنوز زنده است و گمنام و بيپناه در زير آسمان ميگردد و به من نگاه ميكند كه چگونه با خون او زنده مانده ام و به بيچارگي و بيپناهي او بيباك نيشخند ميزنم؟... تلخي سخن او هنوز در گوشم طنين دارد.
وقتي به خانهام، يعني به اتاقم برگشتم، پنجرهاي را كه رو به سيلو باز ميشود باز كردم. در تاريكي شب به همان جايي نگاه كردم كه آقاي رويش گفته بود يك روز بعد از افشار زخمي شده بود. همان كوه. شب افشار در ذهنم زنده شد. دوباره ياد زماني افتادم كه در قم بودم و فاجعهي افشار را شنيدم. لحظهي ديگر يادم آمد كه در يك جمع نشسته بوديم و به سخنان ويديويي شهيد مزاري بعد از افشار خيره شده بوديم و ميلرزيديم. همان جايي كه ميگفت: صد نفر بدهيد من ميروم و افشار را آزاد ميكنم... پنجاه نفر بدهيد.... ده نفر بدهيد ... و اينجا بود كه آن كوه پاره شد و بغضش تركيد و به سختي گريست. يعني مزاري هم ميتواند بيچاره شود. با اينكه در آخر گفت: اين مهم نيست. در جنگ يك روز آدم شكست ميخورد و روزي ديگر پيروز ميشود. مهم ارادهي يك ملت براي دفاع از سرنوشتش است.......
تاريخ در پيش چشمم رژه ميرفت. شب طولاني شده بود. نه ميتوانستم بنشينم. نه ميتوانستم برخيزم. نه ميتوانستم بنويسم. نه ميتوانستم جيغ بكشم و ناله كنم. اين حرف نيز ناخواسته بر زبانم دويد: «نداريم غير از تو فرياد رس»! تا صبح راه رفتم. اينك صبح رسيده است و من آرامتر شده ام. شيخ محسني را ميبينم كه دندان كشيده است و ريش خود را با انگشتان دست چپش خضاب ميكشد. صداي او به گوشم رسيد كه همچون فرعون داد ميزند: احدي حق ندارد اين قانون را تعديل كند! ... باز هم به يادم آمد كه تهديد كرد: از مردم ميخواهيم كه به خاطر دين و قانون ديني خود تظاهرات كنند! ... و باز يادم آمد كه عدهاي رفتند و بر معرفت هزاره حمله كردند تا احوال شخصيهي محسني را لبيك گفته باشند.
نهجالبلاغه را پيش رويم باز كرده بودم و به آن نگاه ميكردم. ترجمهي داكتر جعفر شهيدي بود. ميديدم كه اين علي چقدر به زمان ما نزديك شده است. يا بهتر بگويم، چقدر به زمان ما نزديك بوده است. سخن او را برگرفتم و به ياد تنهاييهاي او گريستم: «دشمنرويترين آفريدگان نزد خدا دو كس اند: مردي كه خدا او را به خود وانهاده، و او از راه راست به دور افتاده؛ دل او شيفتهي بدعت است، و خوانندهي مردمان به ضلالت است. ديگران را به فتنه درانداد و راه رستگاري پيشينيان را به روي خود مسدود سازد. در مرگ و زندگي گمراهكنندهي پيروان خويش است و برگيرندهي بار گناه ديگران، و خود گناهان خويش را پايندان.» .... «و مردي كه پشتوارهاي از ناداني فراهم ساخته، و خود را ميان مردم نادان درانداخته. شتابان در تاريكي فتنه تازان، كور در بستن پيمان سازش – ميان مردمان. آدمينمايان او را دانا ناميده اند و او نه چنان است. چيزي را بسيار فراهم آورده كه اندكش بهتر از بسيار آن است. تا آنگاه كه از آب بدمزه سير شود، و دانش بيهوده اندوزد – و دلير شود.، پس ميان مردم به داوري نشيند و خود را عهدهدار گشودن مشكل ديگر بيند. و اگر كار سربستهاي نزد او ببرند ترهاتي چند از رأي خود آماده گرداند، و آن را صواب داند»......
علي، او چه بزرگ، چه عجيب، چه شگفتانگيز، به زمان ما نزديك شده است. دستم را روي لبهي تاقچه تكيه دادم و سرم را نيز روي دستم گذاشتم. يك بار حس كردم گاهي وقتي هيچ تكيهگاهي نباشد دست چه مهربان نوازشگرِ سر ميشود و تكيهگاه بيمنت او. ايستاده بودم و نميدانستم به چه نگاه ميكنم و به چه ميانديشم. لحظاتي ماندم و آهسته آهسته پايم سست شد و تنهام روي پاها سنگيني كرده و به پايين خم شدم و نشستم. اينگونه بهتر ميتوانستم فكر كنم.
پس از علي چه قدر بها پرداخته ايم؟ اكنون نيز چقدر بها بايد پرداخت كنيم؟ بهاي سرنوشت مگر چقدر است كه بايد هميشه سنگينتر از حد تصور باشد؟ اين بهاپرداختن بيحساب و بيكتاب مگر از جهالت ماست و يا از گرانبودن سرنوشت ما؟ شيخي در پيش چشم خلقالله در چهاردهسال از كجا به كجا ميرسد! جاهل است كه داد ميزند «احدي حق ندارد در قانون تعديل ايجاد كند». جهل مركب و فراتر از مركب. مگر قانون احوال شخصيهي شيخ حكم بديهي و محكم خداست كه احدي حق ندارد در آن تعديل ايجاد كند؟ مگر خودِ شيخِ دجال خداست كه احدي حق ندارد روي حرف او حرف بزند؟ او كه مجتهد نيز نيست. يك شخص عادي و آنهم بيسواد و شياد. مگر او چه تجويزي دارد كه اينگونه حرف بزند؟ اگر مجتهد هم باشد صد مجتهد ديگر در كنار او قرار دارند و هر كدام رأي و فتوايي دارند. پس اين يكي چرا بايد بگويد كه احدي حق ندارد ... ؟ تازه آنچه او از آن حرف ميزند فتوا نيست، قانون است و قانون هميشه حالت قراردادي دارد. اين قرارداد را چه كسي بايد تعديل كند و اصلاح كند؟ مگر رييس جمهور و پارلمان و مراجع حقوقي و قضايي و قانوني كشور هيچكدام حق ندارند روي اين قرارداد ابراز نظر كنند و يا آن را اصلاح كنند؟ پس قدرت شيخ از كجاست كه اينهمه مغرور و سر به هوا حرف ميزند؟ .... دانستم كه شيخ اين حرف را براي من و ما نميگويد و اصلاً در بند قضاوت من و ما نيست. او مخاطباني دارد كه براي او خيلي مهم اند و اين مخاطبان اند كه او را ميپذيرند و هر حرف و سخنش را به گونهاي تلقي ميكنند كه احدي حق ندارد روي آن حرف ديگري بزند. اين مخاطبان اند كه براي كشتن كسي ميروند ولي او را نميشناسند. كسي را تكفير ميكنند و مسيحي و كمونيست ميخوانند، اما هنوز او را نديده اند و از او حتي يك حرف هم نشنيده و نخوانده اند. اين مخاطبان اند كه شيخ را اينهمه قدرتمند و مغرور و سر به هوا ساخته اند.
صحنهها عبور كردند. آمدم به شبي كه بايد فردايش اعتراض خانمها صورت ميگرفت. شبكهي تلويزيوني شيخ پيش چشمم آمد كه هي مردم را تحريك ميكرد كه يك مكتب ضاله و گمراهكننده ميخواهد بر عليه قانون مذهبي شما تظاهرات كند. نگذاريد و جلوش را بگيريد و اين كنيد و آن كنيد. فردايش اول صبح، باز هم تبليغ شروع شد و هي تحريك و هي فرستادن مبارز به ميدان نبردي كه گويا آن سويش تمام «استكبار جهاني» صف كشيده اند: مكتب معرفت.... لحظهاي بعد ملاامامي در مسجد امام زمان، فتواي شيخ در بغل، جهل عوام در پيش رو، شرم از خدا و ترس از روز حساب بازپرسي همه در يك كنار، تحريك به حمله به سوي مكتب معرفت. ... و لحظهاي بعد، تهاجم، ولو با عدهاي اندك، اما سخت زورمند و قوي و مجهز: ايماني دارد كور، احساسي دارد آتشين، عقدهاي دارد ناشناخته، به سوي دشمني ميتازد كه نميداند كيست، براي قتل كسي ميرود كه نميداند از كجاست و چه جرمي مرتكب شده است... مگر علي حق نداشته است شبها در نخلستانهاي اطراف مدينه برود و با خود ناله كند؟ مگر حق نداشته است سر در حلقوم چاه فرو برد و عقدههاي تنهايي خود را با عمق چاه در ميان بگذارد؟ مگر حق نداشته است از نهايت بيچارگي با سيلي بر صورت خويش بنوازد و بنالد كه «به خدا قسم، اگر كسي از اين درد بميرد، سزاوار ملامت نيست»؟....
صحنهها پيش چشمم تكرار ميشدند و با اين صحنهها تاريخ به سرعت پيش و پس ميرفت و جابجايي صورت ميگرفت. مكتب معرفت، نقطهاي براي آگاهي و شعور، تنها مكاني كه سه چهار چشمي را به خود مشغول داشته است، اما اينك، چه خشمبرانگيز و چه تحملناپذير شده است! تاريخ عقب رفت و دوباره برگشت. بيرق سرخ از فراز گنبد امام حسين در كربلا پايين آمد و يكراست آمد به غرب كابل. اما نميدانم كه اين بيرق اكنون در كجاست و كي در زير اين بيرق شمشير كشيده است. حسين ميشكند، بيرقش غارت ميشود، در زير اين بيرق دروغ به خدا و پيامبر ميبندند و باكي هم ندارند كه مورد قضاوت كسي قرار بگيرند. ميداني كه وقتي كسي به چيزي ايمان نداشت اما آن چيز را در پنجههاي خود داشت چقدر بيباك و بيپروا ميشود؟ بالاخره هر وسيلهاي وسيله است و وسيله را براي انجام كاري استفاده ميكنند. اينها نيز كه دين و مذهب و خدا را وسيله ساخته اند چرا بايد از استفادهي دلخواه خويش بلرزند و يا هراس داشته باشند؟
دلم فرو ريخت. بر حال مردمي گريستم و ناله كردم كه چه زود بيچاره ميشوند و چه زود به دام ميافتند. شيخ در كنار مدرسهاش كه آن را پايگاه ديني ميخواند پيرواني دارد كه به صدها خانم معصوم و بيپناه فحش ناموسي ميدهند و تف مياندازند! شيخ بالاخره براي خود كسي است و اين كس بايد حرمتي براي خود قايل باشد. اما شيخ باكي ندارد از اينكه چه ميكند يا چه بكند. شيخ خوب آگاه است. مارمولك است، رضا مارمولك! خود ميداند كه عبايي دزديده است و با اين عباي دزديده دارد روي دوش عوام سواري ميخورد. اينجا ملاهايي نشسته اند كه از خدا بيخبر نيستند و احكام خدا را خوب ميدانند، اما چون به هيچ چيزي ايمان ندارند، به سادگي ميآيند و از همين حربه براي تكفير جمعي و تحريك جمعي ديگر استفاده ميكنند: مكتبي متهم به تدريس مسيحيت و كمونيسم ميشود كه بيش از دو هزار و پنجصد دانشآموز دارد. مكتبي متهم به فساد و بيبند و باري اخلاقي ميشود كه صدها دختر و زن معصوم از خانوادههاي مسلمان و پاك و ديندار سالها از آن آگاهي و عبرت و عفت اندوخته اند. اما شيخ و هواداران او به اين بعد قضيه كار ندارند. مكتب معرفت نبايد بماند. همين و بس.
دو هزار و پنجصد كودك و نوجوان در ميان مكتب به محاصره افتاده اند و بر خود ميلرزند. چرا؟ چه ميخواهند؟ چه ميكنند؟ براي كي ميكنند؟ ... تاريخ به جلو رفت و دوباره برگشت. تاريخ عجب بازي ميكند. كربلا است و اطفال و زنان معصومي كه در پنجههاي بيرحم خشونت گير افتاده اند. آنجا حسين رفت و سر بريدهاش روي نيزه نشست. اينجا مكتب معرفت و اطفال معصوم و بيگناه آن لحظهها را ميشمارند كه چه وقت زير پا ميشوند و چه وقت به هوا ميروند!.....
بيرق امام حسين از كربلا به غرب كابل رسيده است. شيخ چهره از نقاب بيرون كشيده است. شيخ هواي خاصي دارد. شيخ تشنهي خون است. خون كسي كه ميتواند عطش او را از دوران دو سال و هشت ماه مقاومت پاسخ گويد. شيخ در بند خود نيست، چه رسد به اينكه به فكر مردم باشد. كسي بايد بميرد تا مردن او بقاي كسي ديگر را ضمانت كند. كسي بايد عزت و عفت و وقار انسانياش را زير پا بگذارد تا كسي ديگر براي خود آبرو و نام نيك كمايي كند. عجب ديالكتيكي وجود دارد. ....
احد يگا نه پناه
19 آپریل 2009, 11:20, توسط .......
بارش صاحب ! اوغان میگوید تر کانی دبیزو کار نه دی .
شما در باره مسایل مذهبی وشخصیت محسنی معلومات کافی ندارید پس سنگ بزرگ ناف انسان را می کند سنگ را بوسیده بجایش بگذارید ...
محسنی را با مزاری و ملاعمر,گلو ... اشتباگرفته اید .
او در عراق درس دینی را فراگرفته وبا رژیم ایران حتی با خمینی نزدیکی نداشت از مداخله افراد بخصوص ایران در زمان گویا جهاد بگونه اعتراض مراکزاش را به پاکستان انتقال کرد از زیر باران خیست ده زیر ناوه مشل شما وهابی ها واری نشست .....
20 آپریل 2009, 00:31, توسط کریم رؤیا
خیلی زشت است که آقای محسنی را با افراد جانی و بد سابقه ای چون بابه مزاری، ملا عمر و غیره مقایسه کنیم. آیا میدانید که مزاری را چرا بابه مزاری میگویند؟ چون او چرسی بود. بابه مزاری عمری را در قمار خانه ها، قمار بازی کرد. او بچه باز بود و به آن دلیل سال های متمادی ازدواج نکرد. بابه مزاری کسی است که خون هزاران فرزند تشیع را به گلبدین حکمتیار فروخت. همه میدانند که هزاران جوان تشیع به دست حکمیتار کشته شد و سپس مزاری به او بیعت کرد. مزاری کسی است که به طالبان تسلیم شد چون طالبان متوجه شد که ارزش اسارت را این بی غیرت ندارد، او را بصورت خیلی فجیع به قتل رساند. مزاری کسی است که زمینه ورود نیروهای حکمتیار را به داخل لوای اسکارت که در غرب کابل است و تحت رهبری نیروهای حرکت اسلامی بود، فراهم ساخت و صد ها فرزند تشیع به دست نیروهای حکمتیار به شهادت رسیدند. دوستان! صادقانه قضاوت کنید! دست آورد بابه مزاری چیست؟ کامران جان غربی زده و هزاره های بی دین پرست! اگر مردی این را نشر کن و اگر به آزادی بیان معتقد استی، این را نشر کن. من به ملت هزاره احترام دارم و منظورم آنعده هزاره های است که دین را امروز به فروش میرسانند.
8 می 2009, 17:59, توسط حمید
اخلاقان درست این است که در مقابل اقای مثل کریم روئیا سکوت کرد .ولی چکنم وقتی میبینم که در با ره ای ابرمرد تاریخ رهبرشهید و شجاع و خرتمندمردمم بابه مزاری عیده ائ بی احترامی میکند. بی ناچار من هم تنفر خود را ازیگ شهوت پرست زعیفنفس و پیروانش اعلان کنم.اینها حق دارند که از بابه بد گوی کنند.بخاطر که این بابه بودکه شیطنت ها ی این ها را بر ملا ساخت این بابه بود که گوفت اینها کسانی اند که از کف دست تان میخورندو بر سرتان می شاشند.ازنظر من خیلی نا انصافی است که ادمهای مثل محسنی را کسی با کفش بابه مقایسه کند.ملا شدن اسان است آدم شدن مشکیل است.
19 آپریل 2009, 12:09
در ایران امروزی فاشیسم فارس در تبانی با فاشیسم شیعه های افراطی جهنم واقعی برای ملتهای غیر فارس و غیر شیعه ایران برابر کرده اند. این فاشیست ها از هرکه بتوانند آب را در افغانستان به نفع آنها گل کنند جانبداری کرده و از هیچ عملی برای ایجاد تفرقه بین ما بویژه با دامن زدن اختلافات لسانی ( فارسی زبان بر ضد پشتو زبان و بلوچ زبان، ازبک زبان شما) دریغ نخواهند کرد. در ذیل به ندای ایرانیان غیر فارس گوش دهید :
"مرگ بر فاشيسم فارسی"، "مرگ بر نژادپرستی فارسی"،
اعتراض به عدم تدريس زبان ترکی در مدارس ايران،
«فاشیست های فارس میگویند که فارسی معادل است با ایران و هر کسیکه به زبان مادری خویش غیر از فارسی تکلم کند ضد ایران است
»
همزمان با روز اول و آغاز سال تحصيلی جديد در مدارس ايران، گروهی از آذربايجانيهای ايرانی مقيم انگلستان در مقابل ساختمان بخش جهانی بی بی سی گرد آمدند تا به عدم تدريس زبان ترکی در مدارس ايران اعتراض کنند.
اصل پانزدهم قانون اساسی ايران، تدريس ادبيات زبانهای محلی و قومی را در مدارس، در کنار زبان فارسی آزاد دانسته است اما تنها اقليتی که در ايران از امکان تحصيل به زبان مادری برخوردارند، ارامنه اند که اساساً مدارسشان جداگانه و تحت نظارت نهادهای مذهبی ارمنی اداره می شود.
انحصاری بودن تدريس به زبان فارسی در مدارس موضوع اعتراض جمعی حدود سی نفر از آذربايجانيهای مقيم انگلستان شده است که در قالب گروهی با عنوان آکسيون آذربايجانيهای جنوبی يا همان آذربايجانيهای ايران دوساعتی را مقابل ساختمان بخش جهانی بی بی سی گرد آمدند و به زبانهای انگليسی و ترکی شعارهايی از اين قبيل می دادند: "مرگ بر فاشيسم فارسی"، "مرگ بر نژادپرستی فارسی"، "از نسل کشی فرهنگی در ايران دست برداريد" و "زبان ترکها نمی ميرد، به زبان فارسی تبديل نمی شود".
شاهرخ مظهری، يکی از برگزارکنندگان تجمع می گفت: "امروز اول مهر است و ميليونها فرزند ترک آذربايجانی امروز به مدرسه می روند ولی هيچيک از آنها حق فراگيری زبان مادری شان را ندارند و کليه دروس به زبان فارسی است که اين بر خلاف موازين بين المللی است".
وی افزود: "هر انسانی بايد به زبان مادری خود تحصيل کند و دولتها موظفند که امکانات لازم را برای آن بخش از مردم که زبانشان غير از زبان رسمی کشور است فراهم آورد اما در ايران حتی يک مدرسه به زبان ترکی وجود ندارد و بچه ها بايد از همان اول به زبانی غير از زبانی مادری تحصيل کنند که اين امر از کيفيت تحصيلی افراد کم می کند و نهايتاً از قدرت رقابت آنان در جامعه می کاهد".
از شعارهايی که تجمع کنندگان در لندن می دانند پيدا بود که عدم تدريس زبان ترکی يا ديگر زبانهای قومی در ايران را ناشی از انگيزه های سياسی حکومت ايران می دانند.
تحليلگران نيز معتقدند که حکومت ايران چه پيش و چه پس از انقلاب از آن بيم داشته که تحصيل قوميتها به زبانهای خود در مدارسشان آغازی برای تنشهای قومی و جدايی طلبی در کشور ايران باشد که آميزه ای است از قوميتهای گوناگون.
از سوی ديگر، با اينکه ايران در سراسر تاريخ خود زيستگاه اقوام مختلف بوده اما کودکان آن همواره تحصيل را به زبان فارسی آغاز کرده اند و حتی در زمانی که ايران تحت حاکميت فرمانروايان ترک بوده، کودکان ترک زبان نيز به زبان فارسی در مدارس تحصيل کرده اند.
زبانهای ترکی و کردی تنها در دوره ای يکساله در سالهای ۱۹۴۵-۴۶ ميلادی در مدارس تحت اداره دولتهای خودمختار فرقه دموکرات در آذربايجان و قاضی محمد در مهاباد تدريس شده است.
طی يکی دو سال اخير که ايران صحنه نا آراميهای قومی تازه ای در آذربايجان، کردستان و خوزستان شده، موضوع تحصيل به زبان مادری از جمله خواسته های اصلی فعالان قومی در داخل و خارج از ايران بوده است
گزارش تصویری از اعتراضات دانشجویان در همدان
http://www.azadtribun.net/x182393.jpg
http://www.azadtribun.net/x1823929.jpg
http://www.azadtribun.net/x182394.jpg
http://www.azadtribun.net/x1823926.jpg
19 آپریل 2009, 13:51, توسط برهان
درود بر خوانندگان گرامی!
من نمیدانم این دوستان کابل پرسی واقعا چی میخواهند؟!این مردم افغانستان و این شما و این محسنی و این میدان. وقتی عرضه ندارید که کاری برای مردم تان انجام دهید، چرا تف های غربی ها را می لیسید و به عالم و ادم فحش می دهید.انصافامن وقتی هرز نوشته آدم های چون شیخ با سواد حمزه واعظی را خواندم و یا هرزنامه دکتر نیکپی را از خودم و از باسواد بودن و از هزاره بودن خود خجالت کشیدم.
وقتی در کابل پرس? کامنت ماندم برخلاف شعار وطندارم میرهزار صاحب سانسورش کرد. خوب! شما هم بروید با پول غرب در کنار مدرسه محسنی لیسه معرفت بسازید. چشم بخیل کور. ولی شما هرچه گیرتان می آید و نان گدایی سی و هفت کشور را می خورید تنها به فکر شکم و... خود هستید. اما محسنی می رود مدرسه می سازد. روشنفکری و جوانمردی اگر این است من دوست دارم در تحجر بمیرم و بر این روشنفکری نفرین کنم.
شما و جناب معلم عزیز رویش و خانم سمر با سوء استفاده از اطفال معصوم مردم بهره برداری سیاسی می کنید. واقعا جریان روشنفکری لیسه معرفت چه طور به خود اجازه می دهد دختران معصوم مردم را با وعده نمره صنفی سرشان را لخت کرده وارد سرک ها کنند؟ و نام این کار را روشنفکری و دفاع از حقوق زن بگذارند؟! وقتی زن و دختر هزاره و شیعه حاضر نیست زیر علم شما سینه بزند می روید برای خود زنان هندو کرایه می کنید تا از محسنی یا دین محسنی انتقام بگرید!
من قبلا در باره اشتباهات سیاسی محسنی مقالاتی نوشته ام و هنوز از لحاظ سیاسی با او مخالفم، ولی محسنی مرد میدان است. مردانه ریسک را می پذیرد و نیاز ندارد که برای آباد کردن خود دیگران را خراب کند؛ اما می بینم جریان روشنفکری سکولار ما زور می زند دیوار اندیشه ای خود را بر روی خرابه خانه ها و نابودی شخصیت دیگران بنا کند. جانم اشتباه دوست عزیزم جناب رویش و خانم سمر صاحب این است که قبل از آباد کاری شروع به تخریب می کنند. اما مردم دیگر هوشیارند و میدانند خادم و خائن چه رنگ دارند؟!
دوستان روشنفکر من! شما با این حرکت ناشیانه و ناپخته خود دو کار بسیار بدانجام دادید: یکی این که تف غرب را لیسیدید و مرم را فراموش کردید، خدارا به حساب نیاوردید و حق و ناحق به محسنی بیچاره فحش دادید. با این کار تنها نتیجه عمل شما رسوا شدن خودتان و محبوبیت بیشتر برای محسنی صاحب بود.
کار بد دیگر شما این است که شما غیر از خودتان را بلا نسبت خر به حساب می آورید؟ من نمیدانم شما سنگ کدام مردم را بر سینه مبارک و نازنین خود می کوبید؟ شما برای کدام مردم دل می سوزانید؟ اگر مردم شیعه افغانستان دلسوز نخواهند و حمایت گر نخواهند به کجا باید مراجعه کنند؟!
ان ها بار ها شمارا و اندیشه شما را سنگ باران تف باران، تفنگ باران کرده اند ولی شما به رخ نازنین خود نمی آورید؟ به خیال من درد شما درد مردم نیست. درد حقوق زن نیست. درد شما نان و کاسبی خودتان است. آخر شیخ حمزه جان واعظی به خاطر رعایت حقوق بشر مدت ها است در خانه خود مشکل دارد. حالا اگر قانون احوال شخصیه دست و پا گیر مطابق با فروعات فقهی نباشد دیگر ...
جناب میر هزار وطندار خوبم این نوشته را نشر کن تا واقعا بدانم کابل پرس راست می گوید.
در ثانی شما چرا به آسیاب دشمنان فرهنگ و اندیشه و زبان فارسی آب می ریزید؟من مخالف بدرفتاری و احیانا جنایت ایرانی ها نسبت به برخی هموطنان مهاجرم هستم. اما این نوشته بالا خیلی ناجوانمردانه است. به نظر من این عین خفت و بد بختی ما است که با کتاب و قلم ایران نویسنده و باسواد می شویم و بعد از یادگرفتن اولین انشای ما مرگ بر ایران است!من وقتی به کتابخانه پوهنتون، کتابخانه موسسه کاتب، کتابخانه ولسی جرگه، کتابخانه وزارت خانه های مختلف، کتابفروشی های کابل می روم می بینم این تنها و تنها ایران است که خوراک فکری ما را تامین می کند و روشنفکر عزیز ما نتوانسته است به سویه تولید انبوه فکر برسد.همین نوشتن فارسی بر صفحه وب را مگر جناب رویش در لیسه معرفت ساخته است یا همان ایرانی های بد؟! حال روشنفکر ما را چه شده است که به جای نفی افراطیت به جان ایران افتاده است. شاید دنبال کدام سفارت خانه غربی و یا ... است و گرنه همین دوست نویسنده ما هم همین سواد نمیچه را در ایران یادگرفته است. کیست که در افغانستان چیزی می فهمد و وام دار ایران نیست؟ از چپ و راست افراطی و روشنفکر همه و همه وام دار ایران است ولی وقتی نتوانست فرهنگ و مردم خود را مدیریت کنند می افتد به جان ایران. اگر ایران نبود امروز من و این نویسنده عزیز و کامران جان همین سواد اندک را هم نمی داشتیم و شاید اگر طالب زنده می گذاشت حرف خوب ما واغیم بود نه نوشتن به زبان فاخر فارسی.
از این که خاطر دوستان عزیز روشنفکر خود را که واقعا دوست شان دارم، مکدر ساختم پوزش می طلبم. این نوشته هم از سر دلسوزی بود که خیلی بی خلته فیر نفرمایند. یاهووووووووو
19 آپریل 2009, 14:38
منطق شما غر قابل قبول است. نقد از محسنی نه به معنای خود فروشی است و نه هزار فحش و دشنامی که از روی ادب به نویسنده ی بالا نسبت داده اید. لازم نیست که بتحلیل های مختلف دست زد. همین جنبش های مانند مقتدا صدر هر روز چند سنی عراقی را می کشند؟ جنگ مذهبی نتیجه ی موجودیت آخوند های افراطی است چه آیت الله محسنی طالبانی اندیش باشد چه ملاعمر. هر دو یک هدف دارند: اداره ی افغانستان با اسلام افراطی و کهنه. در اسلام برده داری نیز است، پس چرا محسنی به تبعیت از پیامبر چند برده را در خانه نمی گیرند؟ اسلام و فقه تشیع باید تغییر پیدا کند. شما اسم این کار را غربزده گی عنوان می کنید، من می گویم که بدون اصلاحات مذهبی و فرهنگی وضعیت ما بهتر نمی شود.
19 آپریل 2009, 16:02, توسط رحمان
آقاي برهان درود وسلام بر شرفت
تو فرزند پاك و راستين وطني
20 آپریل 2009, 01:43, توسط علی حسین
سلام
آیت الله محسنی مرد بزرگی است اگر چه در گذشته اشتباهاتی انجام داده است ولی او هم یک انسان است و معصوم هم نیست ولی در رابطه با قضیه افشار او هم اعتراض کرد درست است که نتوانست مستقیماً در جنگ افشار شرکت کند و علت آن هم این نبود که موافق کشتار شیعیان است بلکه قدرت نداشت نمی توانست، اصلاً در قضیه افشار تمام شیعیان آسیب دیدند و تنها هزاره ها نبودند، همین افشاری که بعضی منافقین همیشه فریاد می زنند هنوز تاریخ اش را هم نمی دانند به نظر من این تفرقه افگنی کار وهابی ها و دشمنان شیعیان است که می خواهند بین شیعیان اختلاف ایجاد کنند افشار قبلاً هزاره نداشت بلکه همین مردم ایرانی تبار افشار بودند که هزاره ها را در آغوش خویش پذیرفتند که علت اش حس هم مذهب بودن و شیعه بودن می باشد، من نمی دانم چرا عده ای کوشش می کنند بین ما اختلاف ایجاد کنند؟، شاید کسانی که از محسنی انتقاد می کنند نتوانند صلح امام حسن (ع) با معاویه را درک کنند. این گفته نا شایست است که محسنی با دولت یکجا شده بود، درست است که محسنی با دولت ربانی ائتلاف کرده بود همین ائتلاف محسنی بود که از کشتار بیشتر شیعیان جلوگیری کرد.او هرگز موافق جنگ افشار نبود. کسانی که انتقاد می کنند که چرا محسنی در دولت ربانی ائتلاف کرده بود باید به این سوال پاسخ بدهند که چرا آقای مزاری با طالبان ائتلاف کرد و فریب طالبان را خورد و بالاخره توسط طالبان شهید شد؟ جواب روشن است آقای مزاری کوشش کرد که با این کار از کشتار هزاره ها جلوگیری کند ولی متاسفانه طالبان ناجوانمردی کردند. همین آقای محقق که عده ای دور و برش جمع شدند چرا با سیاف در پارلمان ائتلاف کرد؟ به هر حال خوشبختانه جامعه شیعه افغانستان کاملاً بیدار هستند و موج بیداری ما ادامه دارد.
حال باید به جای انتقاد کردن از محسنی ها ، محقق ها و مزاری ها باید دشمن اصلی خود را بشناسیم، باید از نجیب کابلی ها ، اخباری ها و حلقات مسیحی صهیونیستی فریب خورده و مزدور غرب انتقاد کنیم.
دشمن ما وهابیت و صهیونیزم است ما نباید فریب آنها را بخوریم و با مراجع خود مخالفت کنیم. در حال حاضر تمام مراجع شیعه اعم از هزاره و غیر هزاره مشکلی با هم ندارند.
اکثر کسانی که ادعا می کنند با قانون مخالفیم در کشور های غربی زندگی می کنند ولی اکثر مهاجرین شیعه افغان که در غرب هستند نیز موافق این قانون اند شاید حدود بیش از 90% . من چشم دید خودم را می گویم که در عاشورای امسال عده ای ازجوانان هزاره از هالند آمده بودند کابل، در روز عاشورا آنها رفتند به مسجد خاتم النبیین ، من گفتم چرا در همین مساجد دشت برچی که نزدیک خانه ما هم است شرکت نمی کنید؟ آنها گفتند البته در روزهای بعد شرکت می کنیم ولی حال حتماً باید آیت الله محسنی را ببینیم چون حالا مسن شده است و اگر دفعه دیگر از هالند بیاییم شاید در قید حیات نباشد و حال فرصت خوبی است تا ازسخنرانی های ایشان استفاده کنیم .
19 آپریل 2009, 19:29, توسط توفیق
محترم بارش روشنگر حق دارند که اینطور بنویسند چرا که وی خواهان سلطه امریکا بر افغانستان و منطقه میباشد.
پس فرق بارش روشنگر با محسنی در این است که ایشان برای امریکا قلم میزند و محسنی برای ایران.
"دو 15 یک 30"
20 آپریل 2009, 00:19
این مواردی که از محسنی ایراد می گیرید عین اسلام است و ربطی به شیعه و سنی ندارد. شتر سواری دولا دولا نمی شود اگر مشکلی دارید اول باید اسم کشور را از جمهوری اسلامی افغانستان تبدیل کنید به جمهوری افغانستان
30 آپریل 2009, 00:33, توسط شير دره پنج شير
من يك افغان و اهل مطالعه تاريخ هستم لازم مي دانم بگويم افغانستان امروز ( خراسان) تنها زماني در ارامش و امنيت بوده است كه به اصل خود يعني آرياناي بزرگ متحد بوده است تا كي ما بايد بدليل جدايي از ايران بزرگ ازعقب افتاده هايي مثل طالبان ضربه بخوريم و عقب بمانيم اتحاد ايران و تاجيكستان و افغانستان(خراسان) دوباره عظمت ارياناي بزرگ را احيا خواهد كرد و ايرانيان در امنيت و ارامش بر جهان مانند گذشته مسلط خواهند شد لازم است بدانيد در ايران كنوني با اقتدار از نفوذ طالبان جلوگير ي شده و هرروز پيشرفتهاي علمي جديد بوجود مي ايد
6 می 2009, 10:50, توسط ازرب زاولان
ازرب زاولان (هماهنگ با شیر پنجشیر)
شام یلدا
از سند و کابل اي فلک ري ماند تنها/
رفتند سوي روم از روي سرما/
کرزاي وزرداري به انگوريه رفتند/
دردا و صدحيف و فسوسا و دريغا/
گفتارشان پشتونی است و انگلیسی/
حال آنکه اردو و دری باشند همتا/
باشند سنی گرچه چون انبوه مردم/
ازهمگرائی حاکمان هستند اقصی/
ديروز بد کز بلخ و بغداد و کراچي/
اواي کوس نادري شد تا ثريا/
طفلان يک مادر کنون بينم چگونه/
از هم گريزانند وبيگانه خدايا/
محروسه کشور در ميان وچارسويش/
طفلان ديگر کرده سويش پشت خود را/
تنها نه باهم درعمل بيگانه وارند/
هستند دردین یا زبان بيگانه حتي/
اسلام در هندوستان در ضعف افتاد/
انگل چو پيداشد به هند از سوي دريا/
ازچارسوآن بوم وبررا در نورديد/
از سند هم بگذشت تا مرز لهاسا/
لاهور را بگذاشت وامد سوي کابل/
تاريخ اگه سازدت از ان قضايا/
تا گاندي جي دفع انگل خواست سازد/
دوپاره شدمحدوده افتاده ازپا/
بنگال شرقي يار شد با سند و پنجاب/
کابل جدا بود و جدا ماندومجزا/
کشميرشددر کشمکش تقسيم قهري/
بنگال شرقي هم مجزي شد به فردا/
لاهور و پيشاوور و کوتا و کراچي/
ماندندبا بخشي زکشميردلارا/
تان از بلوچستان و ازکشميرهم کاف/
زافغان الف، پ نيزا زپنجاب دروا/
خواندند پاکستان چو بگزيدندوشدملک/
از چار دولت دولتي امد به دنيا/
بنياداين دولت زمذهب خواند هندو/
پنداشت کاين انگل اشارت کرد و ايما/
افتاده انداندر طلسم وخواب وظلمت/
اسلام اباد وري وکابل سه همتا/
کابل فغانستان انگل را پذيرفت/
ري پرشياميداشت زانگل نام گويا/
سند وبلوچستان وزيرستان وپنجاب/
گشتندباکشمير پاکستان شناسا/
باشد به پاکستان سخن ازجمع واسلام/
اما فغانستان سخن راند فرادا/
کابل گهي گويد که تا بحر است ازمن/
اسلام ابادش نمايد نفي اما/
اسلام نزد هر دوان اسلام سني/
باشدولي ري را بود از ان تبرا/
اسلام سني ليک باشيعي نسازد/
وز دولت خود هم ندارد هيچ پروا/
اسلام شيعي تحت عنوان ولايت/
جاري کنداحکام خود را بي محابا/
امروز اگر باشند دور از هم سه قطعه/
غير زيان عايد نمي گردد به انها/
دي گفت عرفاني که پاکستان به واقع/
زاقليم ايران است ني هند برهما/
او با بهار اين گفت کاو را ديد مظنون/
هنگام استقلال هنداز دست ترسا/
افغان چووصف قوم پشتون است چون کرد/
افغانستان باشد چو کردستان برازا/
اما بود جزئي زمشرق يا خراسان/
باشد خراسان باز جزئي زآريانا/
امروز ايد بر زبان ايران گرامد/
ان گونه گاه باستان در زند و استا/
هم تيسفون ووان وقفقاز و فرارود/
طفلان او باشندچون بحرين تنها/
برخوان حدود العالم وبشناس ميهن/
بنگربه شهنامه که تا بينيش پيدا/
ان دزدمشرق را بنام افغانستان خواند/
فارغ زغربش کرد و مغرور از عطايا/
ان سان که او بنمود افغان را مسلط/
بر خطه اي زافغان برون از طول و پهنا/
افغان بشد از غرب دور وبود خرسند/
از سلطه در محدوده اي با اين مزايا/
اما نشددرغرب هم قاجار استان/
محروسه ايران ماند نام وداشت معنا/
ان دزدبهر حفظ دست اورد درهند/
پيوسته اين سواختلاف افکندودعوي/
پور وپدر گشتند با هم در تقابل/
جنگ برادر با برادرکردغوغا/
اما کنون زاهل قلم هم ناخوداگاه/
تاثيرپذرفتند تعدادي شگفتا/
اين است مطلب شان که آن محدوده را نام/
ايران بدست ونام دارد در اوستا/
گويند ان سامان خراسان داشت عنوان/
وقتي که اسلام امدوبگزيد سکني/
اما نگويندت چرا بودي خراسان/
باشد خراسان کجا ان مرزوالا/
ايا خراسان نيست در تاريخ ودفتر/
ياد اور نظم ونسق در عهد کسري؟/
چپ خوربران بودو خراسان راست مي بد/
هم نيمروز وباختر پائين وبالا
گربامدادت افتاب از جانب راست
تابدچنينت چارسوگردد هويدا/
ايا بود محدود تا ري مرز ايران؟/
ايا بود دشت کويرش حد اعلي؟/
ايا نخواهي منزوي شد دور از بحر؟/
ايا به حذف کشوري مي گردي احيا؟/
دراني و قاجاري و امثال انان/
رفتند اما سرزمين مانده است برجا/
باشد جوانمردا تو را چون خامه درکف/
وازادهم گشتند از ميران رعايا/
پس ثبت در منشورکن ای خامه درکف/
اندیشه ای نیک وخوش و دارای ژرفا/
کاندر شب هجران شود روشن چراغی/
کز ان بگردد دیدگان خلق بینا/
باپارسي گو کرد وپشتونی شود جفت/
یا تازی و ترکی برون اید ز نجوی/
ضرب المثل گويد یکی لفظ کتاب است/
لفظ دگر را هم هنر کردند احصا/
لفظ دری وفارسی با لهجه هایش/
شیرین چو شکرباشد و چون شهد وحلوا/
ازریشه پائیدن آمد پان و اینک/
در واژگان وان و بان گشته است مانا/
حفظ و حراست معنی پان است وباشد/
محروسه ایران نیزنامی با مسما/
ديگرنظام کهنه بگرفته است پايان/
در سرزمين برسلطه کس را نيست يارا/
گرباورت باشد که ازادند مردم/
رسم تسلط گم شده است و هست ملغي/
همبستگي دارو بود بنويس نسخه/
بنويس داروي شفابخش و گوارا/
داني که رسم پهلوان هم بوده است اين/
زين رسم ماندند ان چنان دير و توانا/
فارغ بدند از مذهب واداب هر بخش/
بودندآزادی مردم را پذيرا/
بودي مهستان بهرمردم جاي کنگاش/
نظم ونسق دادي به کشور کارشورا/
هر پاره از اين سرزمين بوده است مختار/
تا بهر بهروزي کند هر کار بايا/
منشور ميبايدکنون تا انکه سازند/
اسلام اباد و ري و کابلش امضا/
بگشاده باشد راه تا ايند وگردند/
ان پاره هاي ديگرش انباز و اعضا/
در پهن ايرا ن آرمان پان ايران/
مهري است پايان بخش بر اين شام يلدا/