خانم لينا روزبه و منظومه ی « رنج افغونی » اش !
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
اما ازاين که حافظ را به شاعری قبول کردی( از روی اجبار
کمال بی انصافی رواميداری جان خواهر! مگر هراتی ها، حافظ را شاعر خود نميدانند؟ مگر در تمام تاق و رواق شهر و روستا ی هرات، ديوان و نام و نشان حافظ نيست؟
اخيرا به ارتباط ويس ناصری ، دارنده وبسايت آزمون ملی، و زدوبند سياسی اش با خانم روزبه که نان به يکديگر قرض ميدهند، ويس ناصری ، روزبه را « شاعره و گوينده تواناو مشهور » ميخواند و خانم روزبه ، ويس را به عنوان کارشناس سياسی برای مصاحبه به صدای امريکا دعوت ميکند، پيام های در کابل پرس?، درج شده است .البته اين گونه داد و ستد ها همه جا هست و مختص به اين اشخاص و اين مورد نيست اما به ارتباط به شعر واره خانم روزبه که اين جا و آنجا منعکس شده، تاملاتی وجود دارد که مختصرا به عرض ميرسد:
خانم روزبه مثل همه مهاجرين وطنی ( هراتی ) در مشهد، با مشکلاتی دست و پنجه نرم ميکرده که رنج آور و جانکاه بوده و از همه بزرگتر تحقير و تخفيفی بوده که ميزبانان ، بر جمعيت بزرگ مهاجرين شکسته پر افغان روا ميداشتند ، از محل کار وکسب گرفته تا درون مدرسه و حتا داخل اتوبوس و مينی بوس!
خانم روزبه اين خاطرات تلخ را با خويشتن به امريکا برده و چون موقعيتی مناسب به چنگش افتاده ، يعنی گويندگی در صدای امريکا، اين تلخکاميهارا هم در جريان برخی مصاحبات ( مثلا با محمود احمدی نژاد ) تبارز داده يا در مقاطعی از طريق شعر و ادبيات ، بازتاب داده است که هرگز دور از انتظار نيست و طبيعی و قابل ستايش هم است!
اما در شعر اخير شان ، نامبرده دچار « احساسات » شده و سوراخ دعا را گم کرده است!بد نيست گوشه ای ازين شعر واره را بگشايم:
به کشورت پناه آوردم /
کودکی بودم که پایم با خاکت آشنا گشت/
جوانیم را در کشورت گم کردم/
زبانم را بفراموشی سپردم/
"تشکر"هایم به "مرسی" /
و "نان چاشت" ام به "نهار" مبدل گشت/
شاعرم حافظ گردید و /
از قابلی وچتنی و چای سبز /
به زرشک پلو/
و طعم شور خیار/
و چای معطر سیاه/
در پیاله های کمر باریک/
با قند خشتی در کنار /
عادت نمودم/
در کشورت/
بهترین و بدترین لحظه های زندگی را/
به تجربه نشستم/
پسرم در خاک تو چشم گشود و رضا نامیدمش/
مادرم در بهشت رضای تو با دلی نا امید مدفون گردید/
خواهرم با پسری از تبار تو عقد و نکاح بست و/
در جنگ عراق برادرم/
برای سربازانت نان پخت/
صلوات فرستاد/
و با افتخار عرق را از جبین زدوده و/
بند سبز یا حسین را بر پیشانی گره زد/
حال/
پیریم را نیز در خاک تو/
به تماشا نشسسته ام
از خانم روزبه می پرسم ، آيا زبانت قبل از رفتن به ايران ، فارسی نبود ؛ پس ازين که چتنی را خيار شور ميگفتی ، يا به جای تشکر، مرسی ميگفتی، يا به جای نان چاشت ، نهار؛ چرا ناراحت بودی؟در ايران برای خوراک صبح، صبحانه و برای طعام چاشت، نهار و برای غذای شب، شام ، ميگويند اما در وطن تو برای همه غذاها در تمام اوقات « نان » ميگويند:
ــ بريم نان بخوريم . ( چی نانی، معلوم نيست)!
اما ازاين که حافظ را به شاعری قبول کردی( از روی اجبار!!)
کمال بی انصافی رواميداری جان خواهر! مگر هراتی ها، حافظ را شاعر خود نميدانند؟ مگر در تمام تاق و رواق شهر و روستا ی هرات، ديوان و نام و نشان حافظ نيست؟
چرا به ايل و تبار و زبان و شاعرت ، اهانت ميکنی؛ آيا برای اين است که چند محفل و سايت و رسانه ی فاشيستی و هژمونيستی، ترا ستايش کنند ؛ با اين قيمت کلان؟!
يک کمی دقت و ممارست ، ميتوانست ، منظومه ات را وحدت و تماميت منطقی بخشد.
بهر حال خانم روزبه گوينده ای تواناست و استعداد او درين قلمرو، ستودنی است .
پيامها
16 اكتبر 2010, 11:11, توسط نثار احمد
ضمن ابراز قدردانی از کارنامه فرهنگی و استعداد درخشان گويندگی خانم روزبه ، تاملات و گلايه جناب بهروز فر، بجاست ؛ زبان هراتی با زبان مشهدی فرق چندانی ندارد مگر در چند تا سبزی و خوراک ، يعنی کچالو ( واژه هندی ) را سيب زمينی ميگويند و بادنجان رومی را گوجه فرنگی!
هر فارسی زبان افغان با مهاجرت و اقامت در ايران ، دايره واژگانش وسيع تر ، و زبان مقيد، محدود و مسخ شده اش ، دوباره احيا ميشود واين موهبتی عظيم است!
ظاهر خان بابای پشتون ها، از خيانت های بزرگش يکی اين است که فارسی افغانستان را با عربی، هندی و ترکی و پشتو و ... درآميخت و اين ( کيچری قروت شاهانه) را « لسان دری!» ناميد !
امروز نيز تاجران فرهنگ و سياست در افغانستان ، سعی ميکنند، زبان فراگيروواحد فارسی را با پسوند دری ، بصورت ( فارسی دری) درآرند که مضحکه ای بيش نيست!
بهر حال شاعران جوان ما ؛ بويژه خانم روزبه بايد در انتقال و انتخاب واژگان، مفاهيم و نامواژه گان ، دقتی مزيد ورزند.
16 اكتبر 2010, 12:40, توسط مزاری
تنویره ! کجایی که یک پنجابی بویناک چلستان دیگر هم در لستت زیاد شده . باخبر که این لست طویلتر و طویلتر خواهد شد ! پدرناوی
17 اكتبر 2010, 05:45, توسط Roshan
تنویر زیر نام تریدر پیام میگزارد. بنا وی موجود است صرف پالان خودرا عوض کرده است
17 اكتبر 2010, 06:01, توسط Roshan
پیشنهاد قبولی زبان فارسی منحیث یکی از زبانهای پر متکلم بحیث یکی از زبانهای رسمی ملل متحد قدم دیگری است که در تکامل و مـــــعرفی و جهان شمولی زبان فارسی گذاشته شده سکوی بلند آنرا در قطار سایر زبانهای پرتکلم و مهم جهان تثبیت میدارد.
زبان ستیزان باید بدانند که زبان فارسی بالنده است. هیچگونه سنگ اندازی و مزاحمتهای استبدادی و کلیشه یی نمیتواند جلو رشد آنرا بگیرد. این زبان پیش میرود و ریشه های خودرا در بین سایر اقوام افغانستان و جهان غرس میکند.
بشـنو! کـلام معجــــزه آسـاسـت پارسـی
آری درخـــــت بـاور فـــــــرداسـت پارسـی
دری اســـاس و پـایـه ی آزاده گــــــی بـود
سرچـــشـمه ی تـمدن دنـیاسـت پارسـی
دریـای پارسـیسـت پر از گـوهــــــــر کـمال
مهــد نـبوغ بو عـلی سیـناســـت پارسـی
الحــق کـه فـخر حـافـظ و سعدی و فرخی
گــــنج هنر، و معــدن مـعناسـت پارسـی
بـنیادِ شعــــــــر بیــدل و اقـبالِ «لاهُـری»
سرمایه ی بلـند هـــــــــریواسـت پارسـی
طبـع لـطیفِ بلخــــی و فردوسی و «بـهار»
هـــــریک نشان حکـمت والاسـت پارسـی
"عاصـــی" زنـده یـاد چه جـانانه گفته است
«جـــــغـرافیای معنویِ ماسـت پارســی»
«سـائس» خـلاصه ی گـپ خود را بزن، بگو
مقصــــــــود سر عالـم بالاسـت پارســی
20 اكتبر 2010, 18:35, توسط trader
نثار احمد خان !
ولی هراتی ها با مشدی ها یک فرق دارند . مشدی ها امام رضا و دوستش را در مشهد کشتند تا زوار بیاید و روزگار مشدی ها بهه گردد ورنه در مشهد سالهای قبل قبل مردم نان خوردن نداشتند . . ولی هراتی ها مردم با هنر و فرهنگ و کسب کاری هستند که اگر در مشهد به مقدار زیاد نمیبودند ملاه ها همه شهرار اخور و یا طبیله درست میکردند . . اکثر ملاه های که در شاروالی مشهد کار میکنند و میبینند که در اطراف روضه امام رضا دوکان ها ی ساندویچی فروشی تابلو های به نام ء ( همبرگر فروشی حاجی فلان ) را زده اند ولی نمیدانند که اما رضا و خدا بر خلاف خوردن ( هم - گوشت خوک ) بوده اند و میباشند و ایرانیان جاهل ملاه این نقطه را اصلاء متوجه نمیشوند و به خاطریکه یک کلمه انگلیسی روی مغازه شان باشد به قران و اما رضا بی خیال اند . .
20 اكتبر 2010, 18:49, توسط trader
بهروز فر . . . شت دی فک اپ . سن اف دانکی . فک یور اسس .
یک قابلی فروشی در گل شهر مشهد ..
http://www.youtube.com/watch?v...
حتماء لینا اینجا را رفته است . . ولی در کوچه عباس قلی یک قابلی میتن که ادم انگشت های خوده نیز همرایش میخوره . . و کباب کابلی دمبه دار . . توبه در زنده گی فرموش مزه ان قابلی و کباب را نخواهم کرد یا خدا مره یک دفعه دیگر به مشهد ببر که او قابلی کوچه عباس قلی را همرای او کباب دمبه دار بخورم ..