صفحه نخست > دیدگاه > پیلوت (خلبان) حکومت در زندان پنجشیر

پیلوت (خلبان) حکومت در زندان پنجشیر

واقعه پنجم: راوی: مشتاق (دادستان) و صالح محمد ريگستاني/ از کتاب مسعود در نبرد استخباراتی
رزاق مأمون
شنبه 16 می 2009

زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )

همرسانی


قسمت اول |قسمت دوم | قسمت سوم| قسمت چهارم| قسمت پنجم| قسمت ششم

راوی: مشتاق ( دادستان) و صالح محمد ريگستاني

در سال های اول تجاوز شوروی، مجاهدین جبهه پنجشیر، شخصی را بازداشت کردند که گفته می شد، پیلوت هواپیماهای جنگی حکومت کابل است. پیلوت را به زندان قلعه اسفندیار در روستای پارنده ( پارنده، روستایی از توابع بازارک. یکی از 22 دره فرعی درپنجشیر که اغلب محل کار مسعود درهمان جا بود. این روستا به داشتن آب گوارا وسرد مشهور است.)انتقال دادند. بر فراز تپه ی در نزدیکی زندان، پاسگاه مخصوص اسلحه ضد هوایی زیکویک قرار داشت که یک دستگاه زیکویک نیز درآن نصب شده بود. اعمال فشار ذهنی و بدنی بالای فرد مظنون آغاز شد. در جریان بازجویی ، موفق شدم با طرح بیش از صد پرسش و پاسخ ، اطلاعات گسترده ی را در باره دفاع هوایی و ساختار فنی هواپیما ها و همچنان نقاط حساس وآسیب پذیر هواپیما های جنگی رژیم کارمل ، اززبان پیلوت حاصل کنم. من فکر می کردم که تخلیه اطلاعاتی پیلوت بسنده نیست و ناگزیر شکنجه و فشار بدنی را بالای وی افزایش دادم.

درجریان بازجویی ناگهان افراد مسلح نزدیک به احمدشاه مسعود سررسیدند. وقتی به عقب نگاه کردم، احمد شاه مسعود را درعقب خود یافتم که بالای سرم ایستاده بود و حرکات، صداهای خشمگین و دست و پا تکان دادن های مرا با نگاه هایش می پائید. متهم را رها کردم و ایستادم. مسعود همیشه درچنین مواقع، ناگهان سر می رسید! او از هر طریق مطلع می شد که درکجا چه خبر است؟

مسعود پرسید:

چرا این شخص را شکنجه می دهی؟

گفتم: آدم مهم است و اطلاعاتش برای ما ضروری است!

پرسید: چه اطلاعاتی از وی می خواهی؟

گفتم: پیلوت است... از هر چیز خبر دارد. در باره هر نوع طیاره و زدن طیارات اطلاع دارد!

مسعود سوال کرد: چه چیز به دست آورده ی؟

گفتم: در باره طیاراتی که ما را بمباران می کنند، تمام معلومات را به دست آورده ام!

مسعود بازهم پرسید: مثلا هر روز جت ها سنگر ها و مخفی گاه های ما را می زنند، چه اطلاع گرفتی درین باره؟

من اوراق سوال وجواب را در دستش گذاشتم و گفتم:

درین باره معلومات بسیار خوب به دست آمده!

مسعود لبخند زد و بی آن که ‌نیم نگاهی هم به اوراق بیاندازد، گفت:

همه این اطلاعات نادرست اند!

چطور؟

مسعود گفت: تو از ساختمان وتخنیک طیاره ها هیچ چیزی نمی دانی ... هر چیزی که راست و غلط ازین شخص می شنوی ، فکرمی کنی اهمیت دارد... این پیلوت خودش نیز در باره آنچه تو سوال می کنی، اطلاع ندارد، فقط برای آن که از شر تو خودش را رها کند، در باره همه چیز گپ می زند و گپ می زند...

من دمی ساکت شدم.

مسعود دستورداد:

برای پیلوت کریم( خمیر) دندان، کریم ریش، آب و رو پاک ( حوله) بده که سرو وضع خود را اصلاح کند وبعد ... رهایش کن که برود خانه اش!

پرسیدم: رهایش کنم؟

مسعود جواب داد: پس چه می کنی؟ این شخص مسلکی نیست همه اطلاعاتش غلط است... تو هم مسلکی این کار نیستی و به جوابات غلطش دل خوش کرده ای!

حس نارضایتی مثل ماری مرا از دورن نیش زد مگر، راهی جز اطاعت از دستور نداشتم.

پیلوت را به حدی شکنجه داده بودم که سراپایش متورم گشته و از جا به آسانی تکان خورده نمی توانست. اشیا و امکانات ضروری زندانی را فراهم کردم. یادداشتی نوشتم و به دست یکی از نگهبانان دادم که پیلوت را از پاسگاه ها و قرار گاه های مسیر راه عبور دهد و از حریم جبهه خارج کند.

پیلوت که تا لحظاتی پیش زیر شکنجه با مرگ و زنده گی دست و پنجه نرم می کرد، نیز باور نکرده بود که به این ساده گی از اسارت آزاد شود. با نگاه های بی باور به من می نگریست، اما به زودی صورتش را اصلاح کرد وآماده رفتن شد. گفتم:

برو آزاد هستی!

حیرت زده شد. ناگهان دستانم را در میان دست هایش گرفت و به توصیف و تمجید ازمن پرداخت و گفت:

تو با این کار خدمت کلانی به من کردی... حالا بگو که من چه تحفه ی برایت ارسال کنم؟

گفتم: برو راهت را بگیر... این خدمت را آمر برایت کرده است!

او پافشاری کرد:

یک چیزی بگو که برایت ارسال کنم!

به روی خود نیاوردم وبی آن که او را نگاه کنم، گفتم:

خواهش زیادی ندارم... اگر واقعا راست می گویی، به من یک وسیله ی بفرست که بالتی (باطری) بخورد، چه رادیو باشد و چه چراغ دستی و چه از جنس دیگر!

مدتی گذشت.اصلا فراموشش کردم. ازین گونه وعده های اسیران بسیار شنیده بودم. هفته یی سپری شد. یک روز بند کفش هایم را می بستم که خبر رسید؛ یک دسته از هواپیما ها وارد دره شده و با پرواز در سطح پائین به سوی ملسپه نزدیک می شوند. پرواز هواپیما ها در هنگام شب و روز در نواحی مختلف دره، چیز تازه ی نبود و این بار نیز چندان کنجکاوی و یا نگرانی مرا بر نیانگیخت. اما من هر باری که از ورود هواپیما ها به دره پنجشیر اطلاع می یافتم، بلافاصله دستور می دادم که زندانی ها را از محبس خارج کنندو به مخفی گاه های امنی که به آسانی قابل کشف نبودند، منتقل کنند. حضور جاسوس های دولت در جبهه و حتی درقرارگاهی که من کار می کردم، یک مسأله عادی بود. بسیاری جاسوس ها، دستگاه های کوچکی با خود داشتند که با شبکه های اطلاعاتی دولت درجبل السراج و مناطق دیگری درخارج از پنجشیر رابطه برقرار می کردند و دولت هرلحظه می دانست که مشتاق در کجا به سر می برد و یا فرماندهان در کجا اند. اما آدم های مثل من و فرماندهان نیز در تغییر موقعیت خویش مهارت یافته بودند. شخص مسعود در گمراه کردن شبکه های اطلاعاتی و ارسال پیام های اشتباه برای آنان قابلیت حیرت انگیزی داشت و این راه گم کردن ها وبازی های ساخته گی، برای او به یک عادت بدل شده بود.

این بار نیز دستور دادم که زندانیان را با سرعت به مخفی گاه های مورد نظر منتقل کنند. هنوز به سوی آسمان نگاه نکرده بودم که غرش سنگین هواپیما ها به طور فشرده ی فضا را انباشت. سپس صدای شکستن دیوار آشپز خانه به گوش رسید و ستون خاک ترکید. جنگنده میگ یک لحظه دربرابر چشمانم ترسیم شد و بعد به سرعت برق، به سوی آسمان تیرکشید. یک ریش سفید همکارم از ساختمان فرار کرد. ضربه دوم همان سقفی را درهم شکست که من زیر آن ایستاده بودم. زیر آوار گیر ماندم. غرش چرخبال ها ( هلیکوپتر) نسبت به غرش جنگنده های میگ قابل تشخیص بود. خود را در کنار دیوارفروریخته غلتاندم. شوک شده بودم و مغزم از شدت صدا به درستی کار نمی کرد. تنه ام را بالا کردم که بگریزم، سنگ بزرگی که دراثر اصابت بم از بدنه کوه متصل به دیوار اتاق جدا شده بود، به سنگینی غلتید و راه فرار را بر من بست. کم مانده بود از هوش بروم. به این نتیجه رسیدم که این بار شخص خودم ، هدف اصلی هستم.

این سوال از ذهنم گذشت که زیکویک بالای تپه چرا انداخت نمی کند؟ نخست فکر کردم که هواپیما ها شاید در بمباران اولیه، نشان زن زیکویک را هدف گرفته و به وی موقع تیراندازی نداده اند. اما سلسله افکارم با صدای مهیب ووحشت ناکی قطع شد. جنگنده ها مثل تیر سر فرود آورد و قرار گاه وخانه ها را به جهنم بدل کردند. راه گریز گم شده بود. پارچه های گوشت انسان را در چندمتری خود می توانستم تشخیص بدهم. به طورقطع فکرکردم که برادرم هدف قرار گرفته و اینک پارچه های بدنش را نگاه می کنم. بمباران شدید از سرگرفته شد و در بیست متری آن طرف تر، بمبی افتاد که دنیا را به شب بدل کرد و چند لحظه بعد دیدم که تمامی درختان منطقه به اسکلت های سیاه مبدل شده بودند. کسی صدا زد که مشتاق، خودت را به طرف دست راست بغلتان. به طرف راست کمی جا برایم بازکردم. حالا یک اندازه در پناه سنگ و دیوار قرار گرفته بودم.

ماه حوت بود. تمامی بته ها ودرختان که به تازه گی سبز می شدند، به شکل بلوط سوخته تغییر شکل داده بودند. در فضا، گردش هواپیما های جت و بالگرد( هلیکوپتر) را با نگاه هایم دنبال می کردم. توانستم که 46 هلیکوپتر و 12 جنگنده میگ را بشمارم.

درین حال یک هلیکوپتر در سطح پائین بر فراز قرارگاه تخریب شده ما درحرکت بود. دروازه کنار پوزه چرخبال گشوده بود. من می توانستم فردی را به چشم ببینم که گوشی های بزرگی در گوش داشت وروی یک سیت نشسته بود. چرخبال بازهم پائین تر آمد و توفانی از خاک در زمین برپا شد.. دست به تفنگ بردم تا به سویش تیراندازی کنم؛ اما چرخبال با حالتی آهسته پوزه اش را بالا کرد و چرخی زد و از فراز سرم دور شد. من با خود انديشيدم:
آيا كسي كه در كابين نشسته بود، مرا مي شناخت؟

این رویداد به اوهامی تبدیل شد که مثل گردبادی در سرم می چرخید. فردی که در دهانه چرخبال نشسته بود، آیا همان پیلوتی نبود که من تا سرحد مرگ شکنجه اش کرده بودم؟ تا حال فكر مي كنم كه شايد پیلوت همه اتاق ها را فقط به خاطر یک شوخی وگرفتن یک انتقام شیرین از من تخریب کرد! بعد ها به این نتیجه رسیدم که وی شاید درچند نوبت بمباران، تمامی بم ها را روی زمین ریخته بود و دیگر چیزی در بساط نداشت تا مرا به عنوان هدف اصلی نابود کند. این پندار من درست نبود. او بدون تردید درداخل ذخیره هواپیمای جنگی، حداقل یک قبضه کلاکوف و یا تفنگ کلاشینکوف برای زدن من در دسترس داشت. گذشته ازین، 46 چرخبال و 12 جنگنده میگ درین عملیات شرکت کرده بودند كه گستره مأموريت شان فقط به بمباران قرارگاه ما محدود نمي شد. اين هواپيما ها تاسيسات مجاهدين را به سختي بمباران كرده بودند. اگر درين مواقع دست شان مي رسيد،‌ طوري عمل مي كردند تا جنبنده ی زنده نماند.

قضیه به همین جا پایان نیافت.

این تهاجم به حد کافی دراماتیک ، خنده آور و سوال برانگیز بود. من پیلوت را به سختی شکنجه کرده بودم و اگر احمد شاه مسعود او را آزاد نمی کرد، شاید سرنوشت سیاهی در انتظارش بود. انتقام گیری از یک دشمن ،در عرف فکری من در خوب ترین حالتش، به یک فاجعه پایان می گرفت و هیچ گاه نمی توانستم که انتقام گیری را با این گونه صحنه سازی های فیلمی آمیخته با شوخی و خوش مزه گی درهم بیامیزم. باور کرده بودم که پیلوت در همان چرخبال حضور داشت. به همین سبب، این نوع انتقام کشی پیلوت بر غرور من تأثیر گذاشته بود. من خود آدم تند رو، عملیاتی و ترسناک بودم؛ اما تصور كردم كه او همه چیز را در یک شوخی مرگبار خلاصه کرده بود! با خود می گفتم که این چه رژیمی است که ده ها هواپیما را برای اجرای شوخی شیرین یک پیلوت از کابل به پنجشیر روانه می کند؟ اما مسلم است که هدف سازماندهی عملیات بمباران ده ها هواپیما، بدون تردید تنها دراماتیزه کردن وعده و دشمنی میان من و پیلوت نبود. این هواپیما ها، در همان روز، بخش های بزرگی از ساختمان ها را منهدم کردند و این اگرچه درظاهر یک پیروزی برای حکومت بود، اطلاعات بعدی نشان داد که هیچ دست آورد چشمگیری به ارمغان نیاورده بود.

قضیه را مختومه پنداشتم؛ اما چند روز بعد، آدم غریبه ی به دیدنم آمد و گفت از سوی همان پیلوت پیامی برای من آورده است! این بخش ماجرا، چیزی بالاتر از هیجان ویک حادثه غیرمنتظره بود. غریبه را نزد خود خواستم. او از قول پیلوت برایم چنین بود:

به مشتاق بگو، تو مرگ نداری... یا مرگ نداری یا آدم بزرگ هستی! من آمده بودم به وعده خودم که کشتن تو بود، وفا کنم؛ اما کار ترا نتوانستم ختم کنم!

دستور دادم که قاصد پیلوت را از یک پا آویزان کنند. این کار را کردم.اما چنان غرق این راز مسخره بودم که به زودی او را از سقف پائین کردم و قبل از آن که مسعود از موضوع مطلع شود، به او گفتم که به طور عاجل از پنجشیر خارج شود وگور خود را گم کند.

درگیرودار حملات هواپیما ها این سوال در ذهنم چاق شده بود که دستگاه زیکویک مستقر در ارتفاع مشرف بر روستای طلا- کان چرا درجریان بمباران تاسیسات قرارگاه ، حتی یک بار هم تیراندازی نکرد؟

به سرعت نتیجه گرفته بودم که خاموشی زیکویک با تهاجم هواپیما ها و چرخیدن بی دغدغه هواپیمای حامل پیلوت از فاصله خیلی پائین باهم رابطه دارند. تحقیقات من نشان داد که زیکویک در جریان بمباران، خاموش ننشسته بود؛ بلکه به جای تیراندازی به سوی هواپیماها، خانه های روستای ملسپه را پیوسته زیر رگبار گرفته بود!

بعد روشن شد كه مسعود این قضیه را از مدت ها قبل زیر نظر داشته بود. او بنا به عادت، هرجریان مظنون را موقع می داد تا به مرحله رشد طبیعی خود برسد. اما این نوع روش، از نظر من خیلی خطرناک و غیرقابل تحمل بود. مسعود، بعد از آن که من توضیح دادم که زیکویک انداز یک فرد مظنون است و حین بمباران به سوی خانه های روستا تیراندازی کرده است، واکنش نشان داد وگفت:

این قضیه تازه نیست، از مدت ها پیش حرکات مشکوک دارد. یک بار شبانگاه کمیته نظامی را هم به وسیله زیکویک هدف قرار داده بود.

مسعود دستور داد که درمحمد زیکویک انداز را بازداشت کنم. این شخص زمانی هم صنفی من بود. اما من درچنین حالاتی، هیچ کسی را نمی شناختم. وقتی زیر ضربات من از پا درآمد، ناگهان گفت که من همه چیز را افشا می کنم. درین حال سه نفر از افراد خاص مسعود سر رسیدند و گفتند که آمرصاحب به ما دستور داده است که جریان بازجویی را نظارت کنیم.

با آن که از عادت مسعود آگاه بودم، پرسیدم:

رئیس تحقیق من هستم، شما چرا باید بالای سرمن مانند تفتیش ایستاده باشید؟

یکی از آنان گفت:

آمرصاحب وظیفه داده است ترا کنترول کنیم و صلاحیت داریم که رفتار ترا زیر نظر داشته باشیم. آمرصاحب گفت اجازه ندهید که مشتاق به میل خود کاری کند که به متهم زیان برسد!

اما نفرات مسعود نمی دانستند که دیر رسیده اند و من با روش خاصی که داشتم، از متهم اعتراف گرفته بودم. او اعتراف کرده بود که به واسطه یک زن و چند مرد که در روستاهای دیگر زنده گی داشتند، با "خاد" رابطه داشته و از آن ها پول می گرفته است. او گفت که وظیفه او کشتن آمریا کس دیگری نبود؛ فقط از وی خواسته شده بود که وقتی هواپیما های دولت برای بمباران می آمدند و از حریم فضایی زیکویک تپه قلعه اسفندیار عبور می کردند، او از اجرای ضربه برای سرنگونی هواپیما ها خود داری کند وطوری این مأموریت را انجام دهد که موقعیت خودش به خطر نیافتد و شرایطی پیش نیاید که مسعود به جای وی کس دیگری را عقب دستگاه زیکویک مقرر کند. چنان که به زودی معلوم شد، مسعود از ابتدای شروع مأموریت موصوف از ماجرا مطلع بود و بی آن که مرا درجریان بگذارد، علاقه داشت تا رد پای احتمالی دیگر کسانی را که درین قضیه نانوشته دخیل بودند، شناسایی کند. حالاکه زیکویک انداز در تیررس من قرار گرفته بود، مسعود مداخله کرد. من تازه آماده شده بودم تا افرادی را که زیکویک انداز در جریان بازجویی معرفی کرده بود، به سرعت دستگیر کنم، نفرات مسعود مانع کار من شدند. من ازین سیاست های مسعود به شدت خشمگین می شدم. خطردایم و پیوسته ی که جبهه را تهدید می کرد، بسیار عمیق وبزرگ بود. به دستورمسعود، متهم را از چنگ من بیرون کشیدند وبه زودی خبر شدم که اونه تنها شامل مجازات مرگ نشد؛ بلکه او را رها کردند و فقط به وی ابلاغ کردند که دیگر اجازه رفتن به ارتفاع مشرف به روستای طلا- کان را ندارد و کس دیگری به جایش گماشته شد.

صالح محمد ريگستاني اين واقعه را از زاويه ديگري شرح مي دهد:

اين حمله در سال 1360 روي داد. زيكويك دافع هوا در ارتفاع موسوم به طلا- كان ( معدن سابقه طلا) مستقر بود. اين زيكويك پيش از آن نيز مورد حمله هواپيما ها قرار گرفته بود. به همين سبب پايان يك روز،‌ مسعود ناگهان در منطقه ظاهر شد و گفت:

امشب تهاجم هوايي وسيعي به مقصد انهدام اين زيكويك صورت مي گيرد.

پس دستور داد كه درطي ساعات شب ، زيكويك به مكان ديگري منتقل شود. من همراه با فرمانده صفی الله، شاه سليمان و دادخدا بعد از مشوره و چاره جويي،‌ فيصله كرديم كه زيكويك از يك سر دره پارنده به آن سوي دره منتقل شود. يعني از دامنه طلا- كان به نقطه مقابل موسوم به سرحصار، مشرف به مكتب روستاي بازارك انتقال داده شد. تغييرمكان زيكويك درطول شب،‌ كاربس دشوار وطاقت فرسا بود. به ويژه انتقال سكوي پرتاب ( كه مجاهدين آن را مسند زيكويك مي گفتند) به دليل وزن بسيار سنگين،‌ ساعت ها ادامه يافت. مكان قبلي زيكويك را كه ديواره آن به شكل مدور ساخته شده بود، طوري كه دشمن را گمراه كند،‌ با ترپال پوشش داديم و آن جا را ترك كرديم. حوالي بامداد ناگهان غرش هواپيما ها خواب تمامي ساكنان دره را آشفته كرد. من از داخل موضع،36 چرخبال ضد گلوله و 12 جنگنده ميگ را مشاهده كردم كه با سرعت به سوي ايستگاه قبلي زيكويك در طلاكان حمله ور شدند. توفاني از خاك برخاست. آنان به اين تصور بودند كه ديگر هيچ كسي درآن محل زنده نمانده و زيكويك نيز تخريب شده است. برای ما كه قبلا زيكويك را از آن جا منتقل كرده بوديم، ‌تماشاي اين صحنه هيجان آور بود. اين بمباران بي سابقه حدود 50 دقيقه بلاوقفه ادامه يافت. اين طولاني ترين بمياراني بود كه من در زنده گي خود شاهد بودم. جنگنده هاي ميگ به شكل دسته هاي چهار و هشت به طور متناوب از پايگاه بگرام به سوي پنجشير مأموريت هوايي انجام مي دادند. در واپسين دقايق ضربات مرگبار بر محل استقرار اولي زيكويك، يك چرخبال غول پيكر در ارتفاع كمي از محل زيكويك چرخي زد و كيبل سنگيني را كه در نوك آن قلاب بزرگ فلزي آويخته بود، به پائين شل كرد. هدف ازين تلاش آن بود كه مي خواستند دستگاه زيكويك را با استفاده از نيروي هوايي با خود ببرند. اما به زودي متوجه شدند كه درآن حفره مدور هيچ چيزي وجود ندارد! ازسوي هم چرخش دايره ي چرخبال ها به شدت نگران كننده بود. لشكر اطلاعاتي رژيم شب و روز مسعود را دنبال مي كرد. ما دريك لحظه تصور كرديم كه كشف هوايي دولت، بعد از کشف محل اختفاي مسعود، قصد دارند او را زنده دستگير كنند. زنداني كه آغا مشتاق مسئوليت آن را به دوش داشت، ‌در روستاي ساتا در نزديكي ايستگاه زيكويك واقع بود كه همان روز دركنار ساير تأسيسات و روستا ها به شدت بمباران شده بودند. اين هواپيما ها در اصل به منظور انهدام محل استقرار زيكويك دوميله ضد اسلحه هوايي دست به يورش همگاني زده بودند.

بعد از عمليات ناكام نيروي هوايي دولت به هدف تخريب دستگاه زيكويك،‌ مسعود برنامه ديگري را طرح كرد. وي دستور داد كه زيكويك را عقب يك موتر جيپ روسی نصب كنند و از آن در مأموريت هاي سيار استفاده شود. مانور فني مسعود درحملات بعدي هوايي دولت،‌ ثمره درخشان خود را نشان داد. در سال 1361یکی از تیراندازان حرفه ای به نام شاه سليمان كه درحملات بعدي، درعقب فرمان زيكويك قرار داشت،‌ در جريان مدافعه دراماتيك سه چرخبال مهاجم را سرنگون كرد. من شاهد بودم وقتی مرمی های دستگاه زیکویک به سوی یک چرخبال پرواز کردند، از بدنه چرخبال گذشتند و بدنه کوه را تخریش کردند. چرخبال با سرعت ازتعادل افتاد و به سوی زمین سرنگون گشت. چند چرخبال دیگر در گوشه وکنار منطقه بخشی خیل کوماندو های روسی را پائین کردند. این بزرگترین اشتباه ارتش شوروی بود. مجاهدان کوماندو ها را از چند جناح زیر آتش گرفتند که در نتیجه آن، حدود سی تن از کوماندو های روسی که سراسیمه شده بودند، کشته شدند. درحالی که اجساد سربازان روسی درمیدان جنگ افتاده بود، مجاهدان به تعداد 27 ماشیندار نوع کلاکوف واسلحه آ ، کا،اس را به دست آوردند. دستگاه زیکویک یک بار دیگر از انهدام وتخریب نجات یافت و ازآن پس به "زیکویک غازی" شهرت یافت.( درحمله هفتهم روس ها در سال 1363 بعد از پایان آتش بس با شوروی)


قسمت اول |قسمت دوم | قسمت سوم| قسمت چهارم| قسمت پنجم| قسمت ششم

آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره

مجموعه شعر بی نظیر از 125 شاعر شناخته شده ی بین المللی برای مردم هزاره

این کتاب را بخرید

پيام‌ها

  • با عرض سلام وادب

    متاسفانه تاریخ افغانستان هیچگاهی شاهد عرض اندام یک شخصیت ملی بخصوص درعرصه سیاست نبوده . همهء شخصیت ها متاسفانه یا قومی بوده اند ویا مذهبی. باید اعتراف کرد که فردی وجود نداشته تا به عنوان یک شخصیت ملی الگوی برای سایر افراد جامعه باشد. خواهش بنده از دوستان عزیز ومحترم اهل قلم این است که، همواره سعی وتلاش شان بر این باشد تا هر شخصیت، پدیده ویا موضوع را به صورت کاملاً بیطرفانه وعاری از علایق سیاسی، قومی، زبانی ومذهبی مورد مطالعه، بررسی وقضاوت قرار دهند.عادلانه خواهد بود اگر درکنار نکات مثبت از ضعف ها واشتباهات افراد نیز صحبت به عمل آید. با این مطالبی که در روزنامه ها، کتب، مجلات وسایت ها امروز در افغانستان به نشر میرسد، عاقبت افراد باسواد جامعه بدتر از از قشر بیسواد به نظر میرسد. برای ملت شدن لازم است تا الگوها ، معیار ها وقضاوت هارا ملی ساخت.

    به امید موفقیت هرچه بیشتر شما

    تشکر

  • لالا میرهزار بیخی آهسته آهسته دل ما ره از سایٌتت بد میکنی۰ نسبت به پف کدنهای شورای نظار یگان قصهٌ کوتا ره برای کودکها نشر کو که به درد بخوره مثل اوسانه و سی سانه یا قصهٌ بزک چینی۰ از خواندن دروغ و پف و پتاق شورای نظاریها چه فایده۰ دروغهای شان د سایتهای خود شان کم اس که تو هم خوده زحمت میتی و نشرشان میکنی؟

  • اقای مامون
    حالا وقت این قهرمان سازی گذشته شماها نمیتوانید دیگر مردم را فریب بدهید قتل ناجوان مردانه پهلوان احمد جان و صدها روشن فکران پنجشیر نمونه خوب برای شناختن مسعود است

  • چرندیات جدید در مورد جنایتکار ملی مسعود.

    یک مسله را آقای مامون اما غیر شعوری اثبات کرده که جنایتکار ملی مسعود سر کرده یک گروه آدم کش ، شکنجه گر ، دزد و رهزن مانند مشتاق و غیره بود که با داخل شدن به کابل جنایات هولناکی چون تجاوز به دختران، پسران و زنان ، قتل عام ، تخریب و چپاول مال و منال مردم را مرتکب شدند. فقط نام افشار، کارته سه، دهمزنگ و مکرویان کافی است که جنایات این لعنت شده تاریخ را با وضاحت دید.

    • آقای مامون.
      شما خودرا به هوده زحمت میدهید. حکومت داری کسیل وتشکیلات حکومتی مسعود نمونه شخصیت مسعود است.تشکیلات که او در حکومت خود داده بود فقت همان های بود که ولسوالی پنجشیر را اداره میکرد . اگر کسی انتظار دارد که چند تا قومندان بیسواد کشوری مثل افعانستان را اداره کند باید خیلی از نظر فهم ضعیف باشد نتیجه شان را خود دیدید خرابیها از همه مهیم تر بی اعتمادی در بین ملت ها که خیانت بسیار بزرگ است بقای کشورا تهدید میکند.

  • داستان زیبابود این داستان باید بزرگترین جایزه ادبی را ببرد چی سوژه زیبا چه قهرمان زیبا چی یک تصویر زیبا از صحنه ماجرا این همه نماینده گی از این می کند که دیگر به این خایینن وطن جز دروغ پرگنی واغوا اذهان مردم وشخصیت سازی از افراد که مردم مظلوم این کشور رابه خاک خون کشاندن چیزی دیگری نمانده که این داستان سرایان از جمله آغا ریکستانی ومامون بعد ازختم کارنامه های سی ساله شان که همفگران شان داشتن حالا از طرف بازمانده گان قهرمانان شان جیره میگیرند وکاسه آنها را می لیسند تا انرژی به چنین دروغ پرگنی ّپیداکند .مردم شجاع ودلیر این کشور این روباها را خوب میشناسد.این ها باهمان معامله گیری های که با روس ،مجاهد،اعراب،ای اس ای پاکستان وسیا امریکا ، اعراب،ایران،فرانسه داشتن که گاهی خود وگاهی خاک وگاهی منابع طبیعی را بالای آنهابه فروش میرساندن وخود را زنده نگهداری می گردند.خوب به همه معلوم است که اسناد همه این معاملات شان در مراکز استخباراتی این کشورها وجود دارد که نمونه های بعض شان همین حالا از طرف دولتهای خارجی افشا هم شده وامید که این همه اسناد این چنین خاینان را تاریخ نویسان وافعی این کشور بدست آورند تا چهره های واقعی این مرغدزان،کپی کش،سقو،نداف،لیف دزوکلکین دزوودستک دز را مردم شریف این سرزمین به صورت اصلی شان بشناسد.

    • من از پنجشیر هستم، در آن سالها نیز در پنجشیر بودم. آنچه مامون نوشته اشت، آن چشم اندازی را که مامون تصویر می کند، در قالب روایت از زبان راویانی که زنده هستند، با آنچه ما در آن سالهای مشقت بار تجربه کرده ایم، همخوانی دارد، نمی دانم دوستانی که در اینجا به نکوهش آقای مامون می پردازند، چه چیزی را می خواهند انکار کنند، اگر هم و غم آنها این است که ثابت کنند مسعود اینی نیست که از وی روایت می شود، باید گفت مسعود، شخصیتش در آن سالها همینی است که در این روایت، حتی به شکل ناقص به بیان آمده است. متاسفانه ما می کوشیم، کسانی را که نمی پسندیم، به هیاتی در آوریم که خود می پسندیم، و اگر روایتی دیگر، روایتی که منطبق با واقعیات، و زنده گی روزمرهء کسانی که ما با آنها دوستی و یا عناد می روزیم با تصویری که ما می خواهیم از وی بدست بدهیم همخوانی نداشته باشد، به جای اینکه به اندیشه فرو رویم، لوکوموتیو تهمت و افترا را به راه می اندازیم و واقعیت را با انواع شگردها ها چنان لجن مال می کنیم تا مقصود ما بدست آید، اما تا کنون من ندیده ام این دوستان عزیز، چیزی از جنس منطق، روایتی غیر از این را بیان کنند، روایتی که منطبق با واقعیت باشد، نه افسانه و تهمت. لذا کار مامون ستودنی است، و این شیوهء است در جهت انتقال یک تجربهء تاریخی به نسلهای بعدی. برای آقای مامون آرزوی موفقیت می کنم. و برای ناقدان نیز آرزوی شجاعت اندیشیدن در پیش داوری های شان را.

    • حتما مهمان نواز هستید تنها در پنجشیر. ورنه قهرمان پنجشیر شما و خاین ملی ما چی کارهایی را که مرتکب نشدند در کابل. از جمله قتل و عام بیرحمانه مردم هزاره ما در افشار که تا امروز نمایان است.

    • آقای شاهنواز. شما از منطیق نویشتید نمیدانم منطیق از نظر شما چه مفهومی دارد اگر کسی بیاید یک قمندان معمولی را با نویشتار مبا لغه آمیز قهرمان ملی بسازد آیا این منطیق است ؟من مسعود را ندیدم اما از حکومت داری او در کابل شخصیت او را برصی میکنم او در طول د و سال حکومت داری کسیل اش نتوانست یک نفرا بخود جلب کند فقت در کشت و کشتار وخرابی ادامه داد .من نمیدانم چه نمونه خوبی مسعود از خود برای مردم بجا مانده است که ما به او افتخار کنیم منظورم همه ملت افعانستان است نه چهاردانه قمندان پنجشیر . آثار خرابیها و خیا نت ها یش هنوز هم در کابل دیده میشود که برای هیچ کس پنهان نیست من بارها اقای مامون را در تلویزیون دیده ام گذشته از این که بیان ایشان خیلی ضعیف است استدلال شان هم منطیقی نیست کاملان روئایی صحبت میکنند خیال میکند که چنین شده وچنان شده .من به آقای مامون پشنهاد میکنم همیشه برای مردم از روی سند صحبت کند و بعدان استدلال کنید مردم از خیال پردازی خسته شده است علاوه براین که باور هم نمیککد موفق باشید

  • خوب داستان آقای مامون
    خوب حربه و مسلک داستان سرایی را برای شورای نظار سراغ کرده ای. اگر به زعم خودت با سراییدن این داستان ها از جنایات شورای نظار و احمد شاه مسعود میکاهد . اشتباه میکنی . بزک چینی عصرمان خاین است - خاین بود و خاین میباشد و تو که در مرثیه سرایی برای دزدان غارتگر سرزمین مان بنام هستی نیز روزگاری به محاکمه تاریخ برای پرس وپال روانه خواهی شد. بیهوده زحمت میکشی .برای ما مردم کابل - مسعود -ربانی - سیاف -گلبدین - ملاعمر- محسنی -گیلانی -مجددی- یونس خالص - مزاری و صدهاتن خاین و قاتل هیچ فرقی ندارد که ندارد

  • به دروغ میگویید سانسور نمیکنید. اما سانسور برایتان آب خوردن است. مخاطبم میرهزار است

  • انسانها بنابر خصلت طبیعی شان هیمشه در تقلاهستند تا بروی کمبودی ها و نواقص شان پرده انداخته و بتوسل به طروق مختلف با نشر اکاذیب شخصیت هاو قهرمانان کاذب را رشد داده و عقده مندی های بوجود آمده از کمبودی های شانرا ارضاء نمیایند اما غافل ازینند که دیگران هم شعور دارند و می توانند بسادگی هدف شانرا درک و پرده از دروغ های شان بردارند .
    بخاطر اثبات ادعای خویش می توانم تلاش های امریکاییان راکه قوی ترین کشورچه از لحاظ اقتصادی, سیاسی و نظامی برروی زمین می باشد, امااز فقر فرهنگی ونداشتن قهرمانان واقعی رنج می برند نام ببرم, امریکاییان بخاطر ارضای کمبودی و نداشتن قهرمانان واقعی همیشه در تلاش اند تا از طریق شرکت هالیوود و با ساختن فلم های جنگی قهرمان های ساختگی خویش را بذهن مردم مجسم ساخته و این مشکل شانرا ازین طریق مرفوع بسازند که نتنها نتوانسته اند این نقیصه را رفع نمایند بل باعث شده اند تا مردم جهان متوجه این نقطه ضعف شان شده و آنها را به باد استهیزا گرفته وبریششان بخندند.
    آقای رازق مامون هم که در گذشته نتوانست از طریق گویندگی به مردم بیچاره خویش هویت درست داده و قهرمانی, قهرمان پلاستیکی را که با زور برچه بر گرده مردم افغانستان تحمیل گردیده است را توجیه نماید درین اواخر تاکتیک خویش را تغیر داده و با نوشتن متن های ساختگی و پرداز داستان های کوچک زمان جنگ می خواهد تا این کمبود مردم خویش را مرفوع نماید وازطرفی هم با فروبردن سرش چون شتر مرغ در زیر ریگ می خواهد تا جنایات قهرمان پلاستیکی شانرا پنهان نماید, نوشته فوق نیز سلسله این تلاش هایش می باشد, اما باید آقای مامون قبل از نوشتن هر مضمونی حد اقل آنرا تصحیح نموده و بعدآ در دسترس خوانندگان قرار بدهد چون نه تنها وی را بهدفش نمیر ساند بلکه باعث رسوایی زیادتر ایشان می شود, در مطلب فوق می توان بر چند موضوع صحبت نمایم که بر علاوه اینکه آقای مامون را بهدفش نرسانده, طبل رسوایی شانرا یکبار دیگر بصدا در آورده است.

    • موجودیت افرادی همچو سارنوال مشتاق ناف کن در کنار مسعود جهت تحقیقات از زندانیان یکبار دیگر خوی حیوانی و ضد انسانی اشرادر اذهان مردم زنده ساخته و حوادث افشار کابل و امثال آنرا بیاد انسان میدهد.
    • دیگرآ اینکه جنگ های پنجشیر هشتاد فیصد ساختگی و دروغین بوده چون قهرمان پلاستیکی اجنت روس ها بوده و با ایشان آتش بس داشت.
    • همچنان قابل ذکر است اینکه در هیچ عملیات داخلی بتعداد 46 بال هلیکوپتر جنگی و 12 بال طیارات میگ بشکل کتلوی در ارتفاع پست انهم بالای یک قریه پرواز نمی نمایند و اگر این موضوع را قبول هم نماییم که آقای مامون تعداد طیارات را از زبان جانیان درست گفته است پس شما ها به خود فرض نمیایید که اگر این تعداد طیارات بمبارد می کردند چی محشری برپا می بود و دقیقآ هیچ کسی توانایی شمارش این تعداد طیاره را نداشته و این موضوع ثابت می نماید که موضوع اسارت پیلوت ساختگی بوده و موصوف شاید شخص رابط بین مسعود و قطعات شوروی بوده و طیارات هلیکوپتر هم بر اساس یک پلان دقیق قطعات مسعود را اکمال نموده است و دقیقآ طیارات میگ هم امنیت طیارات هلیکوپتر را تامین می کرده است چون اکثرآ این تیپ طیارات جهت بمباردمان استفاده نمی شوند و صرف در موارد خاص از انها بخاطر بمبارد استفاده می شود در غیر آن این طیارات مدافعوی بوده جهت تامین امنیت طیارات دوست و دفع وطرد طیارات دشمن بکار گرفته می شود شاید چند بمی را نیز بخاطر منحرف نمودن ذهن مردم در دامنه های کوه ها پرتاب نموده باشند.
      نوشته فوق آقای مامون یکبار دیگر چهره ضد ملی و قهرمانی مسعود را مسعود را بنمایش گذاشت.

    والسلام

    محمد یونس معروف

  • برادر محترم مامون صاحب دريکى از روزنامه ها فکر ميکنم پيام مجاهد بوده باشد که به مناسبت کشته شدن مسعود چاپ شده بود از قول شوراى نظآرى ها نوشته شده بود که تلفات ملکى و نظآمى پنچشيرى ها در دوران جهاد و جنگ با طالبان به ١٤٠٠ نفر رسيده است
    اقاى مامون در يک روز ولايت هرات 24 هزار شهيد داد در ولايت لغمان در يک روز 1500 نفر به شهادت رسيد و در کنر در يک روز 2000 نفر به شهادت رسيد اما امر شما مسعود در اين هنگام بآ روس ها پروتوکول هاى صلح و اشتى را امضا کرده بود شما اکنون قضاوت کنيد که چرخه جهاد به وسيله کى ها به پيش برده شدو خاين کى بود شما لطفا کوشش کنيد که اسناد کى جى بى را به دست بياوريد من مطمين هستم که چون مسعود و يارانش رابطه خويشاوندى با روس ها داشتند حتما در اختيار شما انرا قرار ميدهند
    ستر جنرال ماريوف در کتاب خود ( راستى در افغانستان چى ميگذشت )
    چنين نوشته است (( مسعود براى ما حيثيت دروازه عقبى راداشت اين مسعود بود که جلو بيشتر تلفات جانى و اقتصادى مارا گرفته بود اگر مسعود نميبود ما دوسال در افغانستان مقاومت کرده نميتوانستيم ))ازاين گفته همه چيز معلوم ميشود خون يک ونيم ميلون شهيد در حقيقت به گردن مسعود است زيرا وى باعث بقاى روس ها در افغانستان شده بود
    ديگر اين قهرمان خيالى تانرا به گودال تاريخ انداخته قلم تانرا به خاطر بيان حقايق ، بيان درد ها و رنج هاى اين ملت بيچاره به کار بياندازيد تا روزى مردم و تاريخ اين کشور در حق شما دعا کنند

    • ajabam ze manteqe to

      agar ham ke dashta bashi

    • Aaqaye az shahadat Herat wa Konar,Laghman yadawary kardi.Mardum Herat beshtarin talafat ra dedah and.Amma.Konar dar dawran Jehad taqriban khali az mardum bood.1987 konar ra sarwey mekardam dar tamam konar 200 nafar nabood.Hama mardum dar comphaye mohajrin Aaram dar Pakistan masroof tejarat zumdagi boodand.Az 1500 comp mohajrin dar Pakistan chand ta Az mardom Panjshir,Fariab,Bamian ya Badkhshan bood?1499 camp ha az hamin mardom laghman ,Paktika,Konar wa ghaira bood.Pas kamtarim talafat ra shoma dadayed.Hata mojahideen tan hatman10 mah ra dar pakistan jehad mekardan wa faqat bahkatir daryaft salah wa Pool baraye modat dakhil Afghanistan meraftan.Abdul Haq,Haqani,wa degaran maqbool tarin Khan dar Pakistan sahib boodand.behtarast az jehad shahadat kamt ter sohbat konid.Dar Laghman faqat Qazi Tariq bood Hekmatyar ba 10 bradarash ba shehadat rassand.

    • به اجازه اقایون میرهزار و ماموڼ.

      ازانجا که صفحات کابل برس را بمحل بخش اثار بازار قصه خوانی بشاور تبدیل نموده اید من بنوبه خودیکی ازرویدادهای را که بمرحوم امر صاحب ارتباط دارد و صحت انرا مردم کشم بدخشان تایید مینمایند، بازګو مینمایم.
      در روزهاییکه طالبان تحت قومانده مستقیم ای، اس ،ای عرصه را بر مسعود تنګ نموده و بدخشان اخرین سنګر اورا تحت تهدید قرار داده بودند، او جلسه از قوماندانهای خویش را در ولسوالی کشم دایر و در مورد چګونګی مقاومت ، تبادل نظرنمودند . درین جلسه در زمره سایر تصامیم، انفجار دادن بل بالای دریای کشم در منطقها مشهد نیز شامل بود که این تصمیم مورد قبول قومندانان منطقه نبودولی ایشان توان مقاومت در رد تصمیم را نداشتند.
      در ختم جلسه بعد از صرف غذا یکی از قوماندانهای کشم که شخص شوخ طبع بود برسم دعا دستها را بالا نموده ګفت ،برادران عزیز بدرګاه خداوند دعا کنید مرګ همه ما قبل از امر صاحب باشد. امر صاحب که ازین دعا خوشش امده بود، درزمینه توضیح خواست. قومندان مذکور ګقت میترسم اګر خدا نخواسته شما قبل از ما بعالم بالا بروید بل صراط را انفجار خواهید داد و ما همه راهی جهنم خواهیم شد.
      خواننده عزیز میدانید بعدا چه شد؟ چندی بعد شخص مذکور ازجانب اشخاص نامعلوم ترور شد .

    • من نمیدانم که برادر آن که بخا طر نشر کردن قصه وا قعی ودر عین حال یاد آوری از بزرگ مردتاریخ شهید احمد شاه مسعودبا لای برادرم ما مون انقاد کرده اند در کجا زند ه گی کرده اندمگر فکر میکنم که ازجمله همان کسان باشند که آله دست پا کستان بو دند وبه تبا هی افغا نستان پا چه بالا کرده بودنداما از برادرم مامون در قدم اول سپاس گزا ری میکنم وبعد این پشنها درا دارم که به حر فها ی این بخردان ووطن فروشان گوش نه دهد بدون شک کسا نکه بخا طر دفا ازخا ک ونا موس از خود قهر مانی نشان دهند منطق بی نا مو سان ووطن فرو شان آنهارا قبول نمیکند این معلوم است که که مسعود وکسا نکه همانند مسعود بودند در مقا بل طا لبان مبا رزه کردند این به بیان و تشریح ضرورت ندارداما این را برای من بگوید که پاکستانیها از پا کستان به خا طر زن گرفتن درافغانستان میا مه دند وهذا رها دختر افغا نی را بردن این بدو ن جهاد در مقا بل شان دیگر کدام راه حل داشت نخیر کسکه غیرت ونامس داشت جهاد ویا جنگ کرد کسکه غیرت نداشت بیرق بالا کردوبه هر نوع اعمال وحشیانه آنها گرده ماند

    • shame on you. you are not from badakhshaan otherwise you wouldn’t make up a story about our national hero.

  • آقای میرهزار!
    شما از روی شقاوت و کذب زاتی دروغ میگوئید که گویا سانسور نمیکنید و در اصل از چاپ نظرات سایرین خود داری مینمائید یا اینکه واقعا یک ژورنالست صادق هستید اما نسبت کدام مشکل تخنیکی این نظرات چاپ نمیشود و یا اینکه نوشتن اسم دیگر مشتاق که از اثر ظلم بیحدش معروف شده بود (مشتاق نافگیر) زیرا نام اسرا را آنقدر با دندان فشار میداد تا به ناحق اعتراف کنند باعث میشود تا از نشر نظرات خود داری نمائید.
    با احترام
    هموطن

  • برخی دوستان بدون اینکه برکنه مسئله توجه کنند آقای رزاق مامون را مورد سرزنش قرارمیدهند وملامت میسازند. درحالیکه کاری را که آقای مامون درپیش گرفته نهایت هوشیارانه ودرخورتمجید است. مامون بعنوان یک آموزش دیده مکتب خبرنگاری بی بی سی بهترین ومهم ترین اسناد انکارناپذیر را با مهارت خاص خبرنگاری خویش ازقول افراد مهم ورهبری نظامی جبهه پنجشیر استناد برقول خود افراد شکنجه گر، جمع آوری وتهیه دیده است که این کتاب درختم ونتیجه گیری وچاپش یگانه سندی خواهد بود که مثل غرزی خاخوگی زمینه بسته کردن دست وپای راویان جبهه پنجشیررا فراهم میسازد. یقیناً مامون درکارخویش وهمچنان هدفی را که دنبال می نماید موفق خواهد بود واولین دست بند زیبایی جنایت کاری جنگی را بردستان خونین مشتاق خواهد آویخت. به این میگویند مهارت وتوانایی نویسندگی!

Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

تازه ترین ها

اعتراض

ملیت ها | هزاره | تاجیک | اوزبیک | تورکمن | هندو و سیک | قرقیز | نورستانی | بلوچ | پشتون/افغان | عرب/سادات

جستجو در کابل پرس