هزاره شناسی گفتمان ممنوع در افغانستان
خیلی جای تاسف است که این کشور تولید دانش شهروندان اش را پذیرفته نمی تواند و تاسف بار تر این است که این آثار برای این که نویسندگان اش هزاره است به جرم این که مولفان این کتاب ها هزاره است این کتاب ها به دریا سرازیر می شود.
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
هزاره های افغانستان که در افغانستان مرکزی(مرکز افغانستان) موقعیت دارند و از جمله ی اقوام دیرینه آسیایی استند اما با آمدن آریایی ها، این قوم دیرینه آسیایی به حاشیه رانده شد و در مرکز افغانستان که کوهستانی است به این امید که کوه خدا، پناه خدا- باقی ماندند.
فکر می کنم، این قوم بی ارتباط با آریایی ها در افغانستان مرکزی به زندگی شان با اداره های محلی- مردمی تا زمان حکومت عبدالرحمان خان به سر بردند و با رویکار آمدن عبدالرحمان و به میان آمدن کشوری به نام افغانستان، هزاره ها پس سال ها دو باره با قوم های دیگر ساکن در این سرزمین(آریایی) در ارتباط شدند و اقوام دیگر در افغانستان، متوجه یک قوم تازه و نا آشنا در افغانستان شدند. این ارتباط نه یک تعامل فرهنگی، اجتماعی یا سیاسی بلکه ارتباطی نظامی- استبدادی بود که برای نابود کردن این قوم نا آشنا، از طرف عبدالرحمان خان به راه انداخته شده بود.
حکومت عبدالرحمان خان برای نابودی این قوم آخرین تلاش خود را انجام داد، در نتیجه بسیاری از افراد این قوم کشته شدند و تعدادی هم فرار کردند به کوهستان های صعب العبور افغانستان مرکزی و تعدادی هم به بردگی کشیده شدند.
آغاز ارتباط این قوم دیرینه آسیایی افغانستانی با قوم های اریایی- اروپایی دیگر افغانستان، با این چنین سرنوشت شوم اتفاق می افتد.
سرزمین بومی هزاره ها که تمام مرکز افغانستان را شامل می شد، مورد تجاوز و تصاحب قرار گرفت و به قوم پشتون توزیع شد و در سرزمینی که در اختیار هزاره ها ماند، از آن روزگار تا زمان حکومت داود خان، تجزیه شد، به این معنا که حکومت کوشید تا هیچ ولایتی مستقلی هزاره ها نداشته باشند بنابراین سرزمین هزاره ها را در حاشیه ولایت های دیگر که غیر هزاره نشین بود تجزیه کرد، در حالی که این سرزمین تجزیه شده، نقطه مرکزی سرزمین قبلی هزاره ها است و قسمت های اصلی سرزمین هزاره ها قبلا تصرف شده بود، بازهم همین سرزمین موجود هزاره ها هم می توانست لااقل چار ولایت در مرکز افغانستان باشد. به طور نمونه در نظر بگیریم: قسمتی از وردک، قسمتی از پروان، قسمتی از بغلان، قسمتی از ارزگان، قسمتی از غور، قسمتی از سمنگان، قسمتی از مزار، قسمتی از غزنی و... فقط بامیان ماند که امکان تجزیه را نداشت اما هیچکس فکر نمی کند که سمنگان هم هزاره نشین باشد. با این کار، حکومت جغرفیای هزاره ها را غیر قابل دید کرد. اگر این سرزمین مرکزی را که هزاره ها در آن در حاشیه ولایت های دیگر زندگی می کنند پهلوی هم بگذاریم خیلی سرزمین وسیعی خواهد شد با آن که این کل سرزمینی نیست که قبل از عبدالرحمان هزاره ها در اختیار داشت.
با رویکار آمدن حکومت امیر امان الله، تغییری در زندگی هزاره ها رونما شد و هزاره ها از بردگی به طور رسمی و قانونی رهایی یافتند اما سیاست جعل هویت قومی هزاره ها همچنان باقی ماند با برچسپ های که هزاره ها از افغانستان نیست و... .
هر قومی که سرنوشت شوم را سپری کرده باشد و بازهم سرنوشت شوم آن قوم را تهدید کند، این قوم ناگزیر است به خود و به وحدت خود متوجه باشد تا از نابودی بالقوه ای که این قوم را تهدید می کند در امان بمانند.
هزاره ها هم در افغانستان از جمله ی چنین یک قومی است، در صورتی که متوجه شان نباشد، سرنوشت شوم به سراغ شان می رسد، طوری که تجاوز زیر نام کوچی هر سال قسمت های از سرزمین بومی شان را موردتجاوز قرار می دهد.
پس از استبداد عبدالرحمان خان، آزمون نابودی دیگری را هزاره ها در زمان جنگ های داخلی افغانستان و همین طور در زمان طالبان پشت سر گذشتاندند. جنگ داخلی برای هزاره ها جنگ سرنوشت ساز و هویت ساز بود زیرا رهبر فقید هزاره ها مزاری بزرگ، تنها جنگ را اداره نکرد بلکه در این جنگ هزاره ها را به معنویت هم متوجه کرد که معنای هزاره بودن و هزارگی بود یعنی قبل از مزاری، هزاره بودن ننگ تلقی می شد و هر هزاره می کوشید تا از این نام خودش را نجات بدهد! اما مزاری به این مردم فهماند که با گریز از این نام نمی توانید آزاد شوید! بنابراین، پایمردی، اخلاق، شعور انسانی، درایت و آموزه های مزاری، برای نخستین بار سبب ایجاد روحیه ملیتی زیر نام (هزاره) در این قوم شد. این قوم چنان سیاست گذاری شده پراگنده شده بود که بی این جنگ داخلی و بی وجود شخصیت مزاری دیگر هرگز خودشان را نمی یافت. مزاری نتیجه تهدید و تحقیرهای بود که در این قوم به عنوان شعور انسانی این قوم تبارز یافت.
در زمان طالبان که رهبر هزاره ها به طور ناجوانمردانه کشته شد، باز هزاره ها در برابر آزمون نابودی بزرگ دیگر قرار گرفت و قتل عام های تاریخی این قوم صورت گرفت و تمامی عقده های ضد هزارگی در طالبان به نهایت و اوج خود رسید، حتا اسطوره های قومی هزاره ها (شاه مامه و سلسال) که پیش از طالب، رویش برای این که مانند هزاره ها بود و بینی هزارگی داشت به همین جرم، تراشیده شده بود و شاید هم، آن وقت خراب می شد اما از شرم جهانیان نتوانستند خراب کنند اما این عقده در زمان طالبان تحقق یافت و شاه مامه و سلسال هزاره ها به توپ بسته شدند و نابود شدند. پروسه نابودی هزاره ها همچنان ادامه داشت، خوب شد که یازده سپتمبر اتفاق افتاد، شر خیست که خیر هزاره ها در آن بود. طوری که کورش سبب رهایی یهود از آشوری ها شد همین طور با آمدن امریکاه به این کشور، امریکاه سبب رهایی هزاره ها از بلای طالب شد(تشکر امریکاه) اگرنه معلوم نبود که سرنوشت هزاره ها چه می شد.
این فشرده سخن به طور مقدمه در باره تاریخ هزاره ها، برای این ارایه شد تا وارد بحث جدی و مهم بی سابقه نه، اما بنا به وضعیت جهانی امروز کم سابقه که از طرف مقامات دولتی هلمند(مقامات دولتی هلمند این اقدام شان را اراده وزارت اطلاعات و فرهنگ و دولت افغانستان عنوان می کند) در قبال تولید دانش هزاره ها صورت گرفته است- شویم.
مقامات دولتی هلمند، کتاب های شریعتی، ناشر هزاره افغانستانی را به دریا هلمند انداخته است، این کتاب ها شامل 11 عنوان کتاب بوده که ارزش مادی آن به 36 هزار دلار امریکایی می رسیده است.
از نظر موضوع، کتاب های که به دریا غرق شده، گفتمان قوم شناسی را در افغانستان در بر می گرفته با رویکرد پژوهشی تازه ، گفتمان هزاره شناسی بوده و یک داستان هم بوده، جالب اینجا است که نویسندگان این کتاب ها هزاره ها است و شاید هم یکی از دلایل غرق شدن این کتاب ها هم همین باشد.
کتاب های غرق شده اینها است: کتاب هزاره ها نوشته حسن پولادی(هزاره پاکستانی) به ترجمه عالمی کرمانی(هزاره افغانستانی)، کتاب گل سرخ دل افگار نوشته جواد خاوری(هزاره افغانستانی)، کتاب شناسنامه افغانستان نوشته بصیراحمد دولت آبادی(هزاره افغانستانی) و... . خیلی جای تاسف است که این کشور تولید دانش شهروندان اش را پذیرفته نمی تواند و تاسف بار تر این است که این آثار برای این که نویسندگان اش هزاره است به جرم این که مولفان این کتاب ها هزاره است این کتاب ها به دریا سرازیر می شود. این عمل حکومت آنهم در قرن 21 در قبال گفتمان قومی و در قبال ناشر یک قوم و در قبال مولفان یک قوم خود این کشور(افغانستان)، خیلی ظالمانه و مستبدانه و به دور از قانون و نظام و عقل است بلکه یک تعصب و خشونت است به این می ماند که سلطان محمود غزنوی و پیروان فکری اشاعره، آثار پیروان معتزله و شیعه و اسماعیلیه را می سوختاندند، این زمان و آن زمان با هم فرق می کند زیرا منطق جهانی آن زمان چنین حکمی را می کرد اما به دریا انداختن و سوختاندن کتاب یعنی نابود کردن یک اثر به طور کلی، امروز غیر قابل تصور و به دور از منطق بشری و قانون است.
حکومت افغانستان به ضم خودش، بزرگترین دستاوردش، آزادی بیان و مخابرات است اما دانش تولیدی یک قوم و گفتمان قوم شناسی و گفتمان هزاره شناسی را به عنوان حق تالیف، حق بیان، حق پژوهش برای هزاره پذیرفته نمی تواند و در پی حذف کلی این دانش و گفتمان بر می آید. این اقدام را نمی توان سانسور تلقی کرد زیرا سانسور در پی نابودی کامل اثر نیست بلکه قسمت های از اثر و گفتمانی را حذف می کند نه تمام اثر و گفتمانی را، در حالی که این اقدام مقامات دولتی، حذف کامل تولیدات فکری یک قوم و گفتمان قوم شناسی یک قوم است. بنابراین، این اقدام حکومت، اقدامی نیست که در یک دولت قابل تصور باشد از این روی نمی توان این اقدام حکومت را با اصول حقوق بشری و قانون اساسی یک کشور قابل مقایسه دانست زیرا حکومت به عنوان حکومت با این احسات و تعصب، ارزش حکومت بودن اش را به چالش کشیده است. حکومت اگر با اصول حکومت داری با این کتاب ها برخورد می کرد باید این کتاب ها و نویسندگان این کتاب ها و ناشر این کتاب ها را از مجرای قانونی مورد پیگرد قرار می داد و باید تکلیف قانونی نویسنده و مولف را روشن می کرد، کتاب بیچاره چه کند که به دریا انداخته می شود، کتاب ها که اراده ای ندارد و جرم نمی تواند از آنان سر بزند! این عمل حکومت مانند خشونت تظاهرکنندگان خشمگین و انقلابیون احساساتی است، هرچیز که در برابر شان قرار بگیرد نابود می کند. این عمل دولت دموکرات را با عمل امارات طالبان چگونه می توان قابل مقایسه دانست در حالی که عملکرد آنان بنا به دید خودشان دارای اصول بود اما این عملکرد دولت گویا دموکرات، با اصول دموکراتیک سازگار نیست. شاید این عمل حکومت ارثی باشد چندان به اصول ارتباطی ندارد و به عنوان یک ژن، گاهی فراتر از اصول دولت داری تبارز می کند.
از نظر قانونی و دولت داری اگر فکر کنیم، حکومت پس از توقیف و بررسی قانونی، ورود این آثار را به بازار کتاب ممنوع اعلان می کرد نه این که این آثار را به دریا می انداخت. اگر دقت کنیم این به دریا انداختن کتاب یک قضاوت نه بلکه یک عمل غیر عقلانی و خشن است یعنی یک خشونت است که در نبود قانون امکان دارد. زیرا آنچه که در قانون نمی تواند باشد خشونت است بنابراین از طریق قانون، حکومت نمی توانست چنین اقدامی کند.
از سوی دیگر این اقدام حکومت، روشن می کند که این حکومت دارای یک برداشت قومی و قبیلوی است نه برداشت قانونی و شهروندی زیرا حکومت در برابری حق فرهنگی شهروندان هزاره این کشور نمی تواند بردباری کند پس این اقدام حکومت بیانگر این است که حکومت افغانستان، بستر پذیرش شهروندان هزاره افغانستانی را ندارد.
اگر این اقدام حکومت یک اقدام حقوقی و فرهنگی می بود باید به موضوع های پرداخته شده این کتاب ها به طور دقیق، طبق قانون، پرداخته می شد و بعد نه در باره کتاب ها بلکه در باره مولفان کتاب ها و ناشر کتاب ها تصمیم حقوقی گرفته می شد. در صورتی که کتاب ها تحقیقی نبودند و بحران محضی را در زمینه قوم شناسی به میان آورده بودند، پژوهشگران دیگر می توانست به نقد این کتاب ها بپردازد، قانون و منطق و آزادی بیان چنین ایجاب نمی کند که تحقیقی که مورد سلیقه ما نبود نابودش کنیم و به آب و آتش افگنیم. متاسفانه این اقدام حکومت ما شبیه عمل راهزنان است، چیزی که به درد شان خورد به جیب شان می گذارد و چیزی هم که به درد شان نمی خورد تلف می کنند، پس اعتبار حقوقی حکومت در قبال حقوق شهروندان را چگونه در نظر گرفت!
به نظر من لازم نیست چنین اقدام حکومت را حقوقی بررسی کرد، موقعی که حکومت مانند دزدان دریایی و هواپیماه ربایان عمل کند هیچ تکلیف حقوقی نخواهد داشت زیرا دیگر حکومت نیست! فکر کنید که طالبان بودای بامیان را تخریب کرد و این حکومت هم شبیه طالبان و بدتر از آن اقدام، به تخریب و تولید دانش شهروندان هزاره می پردازد. این اقدام دولت نه ارزش گله را دارد و نه با ارزش های حقوقی قابل سنجش است و نه به عملکرد دولت می ماند پس لازم نیست که بیش از این به این اقدام متعصبانه و احساساتی و انگیزه ای حکومت پرداخت. بنابراین دیگر به عنوان یک هزاره در باره هزاره می گویم و مخاطبم بعد از این در این نوشته خودم استم:
1 : هزاره ها قومی است دیرینه آسیایی که قبل از آریایی- اروپایی ها در افغانستان بودند و با آمدن آریایی ها به آسیا و افغانستان این قوم به حاشیه رانده شد چنان که قوم آسیایی آمریکاه بعد از رفتن اروپایی ها به امریکاه از صحنه رانده شدند.
برای این که هزاره ها یک قوم دیرینه آسیایی است، قیافه و سخن هیوان سنگ زایر چینایی قبل از میلاد که از افغانستان دیدن کرده و از وجود هزاره ها در مرکز افغانستان خبر داده است، و دیگر این پرسش را می توان کرد: که یک هزار سال پیش از میلاد یعنی قبل از آمدن اروپایی ها به این سرزمین، آیا این سرزمین خالی از آدم بود؟ به هیچ صورت امکان ندارد که این سرزمین خالی از آدم باشد، پس آدم های که اینجا بودند چه کسانی بودند و کجا شدند؟ باید گفت در این کشور قبل از آریایی ها، آسیایی ها بودند که بقایایی این آسیایی ها در افغانستان همین هزاره ها استند. پس این واقعیت ها برای دیرینه آسیایی بودن هزاره ها کفایت می کند و دیگر نیاز به سخن پراگنی ندارد.
اگرچه در ارزش حقوق شهروندی این پرسش ها چندان ارزش ندارد که از کجا آمده ای و اصلت از کجا است و تبارت به کدام قوم و نژاد می رسد؟ موقعی که تابیعت یک کشور را طبق قانون به دست آوردی، شهروند همان کشور می شوی و از همه حقوق و مزایایی شهروندی همان کشورد برخوردار استی اما وضعیت در افغانستان فرق می کند پس باید با وضعیت افغانستان آماده زندگی کردن، بود. و دیگر این که انسان به نوعی با داشتن هویت بومی، قومی و نژادی، آرامش روحی و غرور روحی پیدا می کند و مساله کیستی اش هم برایش حل می شود، از این روی لازم است تا هزاره ها دنبال هویت بومی و قومی و نژادی خود باشند و در این زمینه، تولید دانش کنند و با بردباری هویت های قومی را نشانه غنایی فرهنگی و تولید دانش در این زمینه بدانند.
2 : هر انسان و هر قومی که بیش از حد تحقیر شده باشد و بیش از حد زجر دیده باشد، پخته و متفکر می شود البته در نیمه راه حقارت، ناگزیر است این انسان و قوم تحقیرشده خشونت کند اما موقعی که این تحقیر به نهایت خود می رسد، انسان و قوم تحقیرشده را به پختگی می رساند. فکر می کنم هزاره ها باید به پختگی رسیده باشند . این تحقیر و حقارت در شخصیت رهبر هزاره ها مزاری به حد خود رسید و مزاری پخته ترین و متفکر ترین هزاره انسان است که هزاره و هزارگی زاییده شعور بسیار همین انسان است بنابراین هزاره ها باید در باره شخصیت مزاری به تولید دانش بپردازند و به مزاری غیر از شخصیت واقعی و سیاسی یک شخصیت هنری بدهند تا که نسل بعدی ما، مزاری را به عنوان یک اسطوره قومی و یک انسان ماوراطبیعی این قوم بتوانند هر لحظه، احساس کنند. پرداختن به شخصیت مزاری این مزایا را دارد: شخصیت مزاری سبب هویت از هم گسیخته این قوم می شود؛ موقع تهدید این قوم، مزاری به عنوان یک اسطوره می تواند دو باره به سوی این قوم رجعت کند؛ هر فرد این قوم در نهایت، قوت قلب اش این خواهد بود که سرانجام در آخرین خطر، قهرمان(مزاری) از راه می رسد و همه را نجات می دهد، چنین یک امید به شما شجاعت می بخشد و... شاید تصور کنید، امروز چنین یک سخنی، سطحی است اما من باور دارم با وصف همه توسعه و تغییرات طبیعت و آرزوی بشر نه تنها که تغییر نمی کند بلکه برای پیدا کردن هویتی و برای پیدا کردن خودش، قوت می گیرد.
3 : هزاره بنا به لشکر کشی ها به حاشیه مانده و به حاشیه رانده شده است و از این روی گذشته شان را گفتمان های مسلط و توام با قدرت جعل و نابود کرده است تا بتوانند این مردم را از این نگاه هم تحقیر کنند. پس لازم است، برای هزاره ها تا هویت اسطوره ای برای شان خلق کنند زیرا انسان بی اسطوره هرچه که باشد انسان کامل نیست و حقیر خواهد ماند.
طوری که گفتم حقارت دلیلی بر بزرگی و شعور بسیار می شود پس همه ی حقارت ها را شما دلیلی بر بزرگی تان دانسته برای بزرگی تان تولید دانش کنید. تولید دانش تنها ترین راهی است که خلاهای حقارت را پر می کند و برای همین است که قوم تحقیرشده و انسان تحقیرشده به تولید دانش می پردازد. چنان که همه می دانیم، دانش جهان امروز زاده فکر افراد قوم یهود است: مارکس، سپینوزا، انیشتین، فروید، چامسکی و... .
بی هیچ تردید شما تولید کنندگان دانش و پاسداران عدالت و آزادی در افغانستان و منطقه استید. این رسالت شما است، فراموش مکنید کاری تان خیلی زیاد است!
4 : همیشه بیچارگان و مظلومان به یک زندگی انسانی که در آن حقوق افراد به نوعی ارزش برابر داشته باشد، فکر می کنند. چنان که طاهر بدخشی و مزاری از نخستین کسانی بودند که در افغانستان به مشارکت مردمی و حقوق شهروندی تاکید ورزیدند. تاکید و عمل مزاری برای عملی شدن حقوق شهوندی برای این بود که با تطبیق شدن این ارزش، از طرفی مردمی به حقوق شهروندی اش در کشورشان دست می یافت و از سوی دیگر گروهی از گناه ظلوم کردن رهایی می یافتند و سهم انسانی در زندگی اجتماعی و سیاسی و حقوقی پیدا می کردند.
آنانی که که همه چیز در اختیار شان باشد، ضرورت ندارند که فکر شان به عدالت برسد، بنابراین هزاره ها باید، ارزش های حقوقی مدرن را پاس بدارند و از مدافعان ارزش های مدرن باشند اما نه خیلی کورکورانه که قربانی احساسات مدرن بودن، شوند.
5 : در جهان مدرن از واقعیت تا فریبندگی چندان فاصله ای نیست. پس دموکراسی و شعارهای سیاسی و انتخاباتی هم مستثنا از این امر نیست. در کشوری که واقعیت چیزی دیگری است اما این واقعیت در پوشه فریب ارایه می شود و پس از این که فریب خوردیم، واقعیت همان است که قبلا بود(کوچی آزادانه تجاوز می کند). به طور نمونه ما به کسی رای می دهیم که او شعار فریبنده می دهد و خودش هم می داند که او به سادگی نمی تواند از واقعیت موجود پس از پیروزی اش، سرکشی کند یا این که او خودش جز همان واقعیت است. او با شعار واقعیت اش را روپوش می زند و رای مردم را می گیرد و پس از آن طبق واقعیت اصیل اش با شما برخورد خواهد کرد و شما با فریب دموکراسی به سادگی حق خودتان را به او نتقال داده اید که به آسانی نمی توان دوباره پس بگیرید بنابراین در چنین وضعیت، دموکراسی و انتخابات ها، فریب حق گرفتن از دیگران است زیر نام یک اصول، که حقوق شما به خوبی وبی خشونت از شما سلب می شود و بر ضد شما استفاده می شود. از این روی، همیشه به قدرت تان فکر کنید نه به دموکراسی، شما باید از دموکراسی به عنوان وسیله قدرت تان استفاده کنید یعنی رای شما باید ملموس و قابل حصول و قدرت آور باشد.
در صورتی که واقعیت از اساس تغییر می کند و ما در یک وضعیت قومی به سر نمی بریم و منافع، ارزش قومی نیست، آنگاه می شود طوری دیگری تصیمیم گرفت( با این هم برای هزاره ها، ارزش قومی برای چندین سال مهم است و تنها راه پیروزی شان همین خواهد بود). به هر روی دنبال ارزش های مدرن و وارداتی آنهم غربی باید باشیم، آزادی ما توام با ارزش های مدرن است نه احساسات دیگر که نام بردن آن ضرور نیست.
6 : تعدادی از طفیلی ها همیشه در میان هزاره ها بوده است اما امروز این طفیلی ها با دو گونه تجدید حیات یا آماده شرایط شده اند: تعدادی شان بیش از حد خودشان را روشن فکر جلوه می دهند و دانشجویان هزاره را شکار می کنند و خودشان را از این طریق صاحب نام و نان و قدرت می کنند، در نتیجه این جونان هزاره است که قربانی این غلاف روشن فکری فریبنده می شوند. وقتی که این روشن فکر طفیلی به نام و نانی رسید، همکاران جدیدی برای شان پیدا می کند که غیر از این جوجه روشن فکران جوان هزاره است.
کار گونه دیگر این طفیلی ها همان است که همه ی ما با آن طریقه آشنا استیم. پس اینها را ما باید تشخیص بدهیم و برای مردم، ارزش های از خود که تامین کننده منافع ما است پیش کنیم یعنی ارزش هایی را که مردم به آن باور دارد به آن احترام داشته باشیم و کوشش کنیم مرجع این ارزش از مردم خود ما باشد و خود ما باید صاحب ارزش های خود باشیم(روحانیت).
7 : در افغانستان، هر کار فرهنگی با ما آغاز می شود و از ما به عنوان ابزار آزمایش تا یافتن فرصتی استفاده می کنند، موقعی که دست یافتند و کارهای شان به راه شد، ما عقب زده می شویم. به طور نمونه کارگران نخستین طلوع کی ها بود و حالی چه کسانی است!
همین طور در آغاز دولت بعد از طالب، افراد فنی و مسلکی در وزارتخانه ها از هزاره زیاد بودند اما پس از این که دیگران یاد گرفتند ما به حاشیه رانده شدیم(اگرچه خیلی مهم نیست، ما باید به کارهای خصوصی و تشبث خصوصی بیشتر توجه کنیم) اما موقعیت خود را نباید به سادگی از دست بدهیم باید در این راستا، سازوکارهای دفاعی حمایت از یک دیگر را ایجاد کنیم.
همین طور در افغانستان، آغازگر جریان ادبی نیز ما استیم اما به زودی این جریان ها از دست ما می رود و دیگران آن را کاپی می کنند و ادامه می دهند. بنابراین ما باید به تداوم معنویت خود در کاری که ایجاد می کنیم باشیم و کوشش کنیم در جایی کار کنیم که صاحب امتیازش خود ما باشیم تا از ابتکار ما استفاده سو نشود.
8 : بعد از طالب، گروه های سیاسی ما خیلی بد نبوده اند. از به میان آمدن گروه های سیاسی هزارگی در میان هزاره ها نهراسیم اما به یک گروه روشن ضمیری که مصلحت کلی ترقی هزاره ها را می دانند، ضرورت است، تا به گروه های سیاسی این مصلحت را گوش زد کنند.
با وجود رهبر و رهبران هزارگی هم نباید جدی مخالف بود زیرا برای انسجام و وحدت مردم ضرور است و تا زمانی نا معلومی از این ایده حمایت باید شود.
9 : خیلی نیاز است که به گفتمان هزاره شناسی و قوم شناسی در برابر گفتمان مسلطی که زاده قدرت است نه دانش، بپردازیم. زیرا تولید دانش، قدرت در پی دارد و هر قدرتی نیاز به یک سلسله مشروعیت دانشی و روانی دارد.
شما به پختگی رسیده اید و نسبت به تمام مردم افغانستان، امروز تولید دانش می کنید. این اقدام غیر عقلانی مقامات دولتی هلمند، دلیلی بر بزرگی و پختگی شما است که تعصب و احساسات شان را بر می انگیزد و از نظر عقلانی چاره ای در برابر دانش شما ندارد.
10 : فقط کار کنید. هرچه که پیش می آید! هنوز در آغاز راه استید، مغرور نشوید و خیلی خوشبین نباشید، خوشبینی و غرور کاذب نابودی بار می آورد و راحتی و راحت پسندی در هر موقعی که باشد سبب از هم پاشی می شود. تمدن ها و امپراتوری ها وقت از هم می پاشند و نابود می شوند که راحت پسندی در آن رواج می یابد.
به این بیندیشید که هر نسل، مسوول بی آبرویی و با آبرویی نسل خود و نسل بعد از خود و بالاخره مسوول سرنوشت قوم خود است.
پيامها
30 می 2009, 14:26, توسط Karwan
Aqaye yaqoob khele ali farmooded . Hazara ha dar mowrede ahdafe stratigic shan bayad door az ehsasat wa andeshmandana amal nomayand,, wahdat , danesh, wa eteqad ba azade mara ba ahdaf ma merasanad
30 می 2009, 20:27, توسط قادر
به حال روشنفکری که داد از آزادی و رهایی و خوشبختی همملیتی هایش میزند اما رهبرش یک فرد تاریک اندیش، طالبانی فکر، جلاد و خونریز و مزدور ایران مثل مزاری باشد، باید گریست! شما ها با سرلشکر خواندن مزاری خاین، به همه هم ملیتی هایتان هم توهین بدی روا میدارید.
مزاری، خلیلی، محقق، اکبری، دانش و ..... که همه جانیان و غداران و قاتلان اند نمیتوانند مردم مظلوم هزاره ما را به رستگاری برسانند، برای هرکدام اینان جاسوسی برای رژیم نامبارک آخندی ایران، پر کردن جیب شان از ثمره عرق و کار و تپیدن مردم فقیر و بیچاره هزاره و بالاخره ساخت و پاخت با دشمنان این خاک و این ملیت، هیچ کار دیگری برای این وطن و هزاره ها نکرده و نمیکنند.
مردم هزاره ما به چهره های درخشان، وطندوست و دلسوز مثل عبدالخالق، اکرم یاری، کاتب هزاره و ... نیاز دارند که از این ستم و استبداد رهایی یابند.
اینکه چند نویسنده جاسوس ایران بیاید و تاریخ هزاره را بنویسید، شرم کلانیست، اکثریت نویسندگان کلان شده در قم و زیر بال خمینی قتل و دنبالچه هایش جاسوسان ایران اند و هر نوشته و کار شان در خدمت متلاشی ساختن افغانستان است نه خدمت به این و آن ملیت کشور.
به نظرم عجب کاری شد که کتب تفرقه برانگیر و شوونیستی این رژیم آزادیکش به دریا ریخته شد، هرچند جای اصلی شان کناراب بود!!!
30 می 2009, 16:28, توسط مزاری
دوست عزیز اقای یعقوب یسنا درود بر شما ! مقالۀ جالبی بود اما در مورد بسیاری حقایق تاریخی چشم پوشی صورت گرفته است . تاریخ جغرافیاوی و تمدنی هزاره ها دستخوش یکسلسله تناقص گویی ها شده است . اینکه برادران هزارۀ ما تا زمان حاکمیت عبذالرحمن در کوه ها و وادی ها متواری بودند و با دیگر اقوام این سرزمین بی ارتباط ، قابل باور نیست .
شما با این مقالۀ خود ندانستیم کتاب سوز ها و کتاب شوی ها را محکوم نموده اید یا دستور العمل ده فقره یی یا پیش نویس یک مانیفست قوم سازی را به برادران هزارۀ ما پیشکش نموده اید ؟
شما مینویسید : (... باید گفت در این کشور قبل از آریایی ها، آسیایی ها بودند که بقایایی این آسیایی ها در افغانستان همین هزاره ها استند. ) آیا این آسیایی ها دیگرفقط هزاره ها اند که درین سرزمین بود و باش داشتند ؟ بگفتۀ اندیوالی این از دین حقیر و از مذهب فقیر فکر میکند ، زمانی که آریاییان قدیم زنده گی میکردند سرزمین ها به قاره ها تقسیم نشده بودند . درین قسمت از نداشتن دانش ، عرق خجالتی به پیشانی ام جاری شد . یا شما فکر میکنید که آسیایی ها همه چشم های بادامی مانند چشم بودا دارند ؟ در حقیقت باور نمودن این فرمودۀ شما کمی مشکل است واز واقعیت بدور است .
باز هم شما مینویسید : (... به هر روی دنبال ارزش های مدرن و وارداتی آنهم غربی باید باشیم، آزادی ما توام با ارزش های مدرن است نه احساسات دیگر که نام بردن آن ضرور نیست. ) و در جای دیگر چنین مینویسد ( ... ارزش هایی را که مردم به آن باور دارد به آن احترام داشته باشیم و کوشش کنیم مرجع این ارزش از مردم خود ما باشد و خود ما باید صاحب ارزش های خود باشیم(روحانیت). ) شما روی چی پلان و رهبردی میتوانید این دو ارزش کاملأ متفاوت یعنی روحانیت و دموکراسی غربی را با هم مطابقت بدهید ؟ اگر برادران هزارۀ ما توانایی تولید چنین یک دانشی را دارند ، به لحاظ خدا زود دست بکار شوند که ما هم ازین درد و غم بزرگی که داریم رهایی یابیم . من خودم عندالله شاهدی خواهم داد که این دانش را برادران هزارۀ ما تولید نموده اند !
با این مقالۀ خود شما برادران هزارۀ ما را به قبیله شدن تشویق نموده اید نه ملت شدن که راه ثواب در خور پذیرش شرایط امروز سرزمین ما نیست . چه هزاره ایم یا ازبک چه پشتونیم یا تاجک باید و باید ملت شویم !. پروردگار به ما عقل عنایت بفرماید تا ارزشهای فرهنگی و میهنی خود و دیگران را ارج نهیم و پاس داریم . در غیر آن چی با روحانیت و چی با دمکراسی غربی نابودی همۀ ما تضمین شده است .
میبخشید آقای یسا یک سوال داشتم ! همین فابریکۀ دانش سازی درکجا موقعیت دارد و فرآورد آن در کجا بفروش میرسد تا ما بی دانشان مستمند ، قرض نموده دانش تولید شده را خریداری نمایم؟ سخت ضرورتمندیم !
30 می 2009, 16:45, توسط محمد هزاره
به امید روزی که (کشور هزارستان استقلال خودرا بدست بگیرد.این روز نزدیک است
سایت مبارزه با پشتونزم وخواهان استقلال هزارستان با پرچم سیاه،زرد،سبز http://hzarepayvand.blogfa.com/
30 می 2009, 18:49, توسط kabul bacha
Mr yaqob besyar tashakor azi maqale jaleb wa arzishmand
marg bar wazir "be" farhang
31 می 2009, 00:13, توسط جمال
هزاره ها نور چشم ما هستند. هر قبوم افغانستان عزیز است مخصوصا هزاره ها که قلب ملت افغانستان هستند. هزاره و پشتون و تاجیک و ازبک و ترکمن و پشته ای و ایماق و .. . همه شاخه های درخت تنومن افغان هستند. مرده باد کسی که بر علیه یکی ا ز این اقوام می اندیشند.
31 می 2009, 01:12, توسط KhodEmM
salam ba hama dostan wa nawesendagan aziz.dar awal agar ma wa shoma khob ba tarekh afghanisstan negah konem . ech moshkel qawm paaste nabod. wale az zaman k ame rahbar hai made in Iran (company akhond sazi & company talib sazi Pakistan shoro ba kar kard ame virus khatarnak dar watan aziz ma afghanistan dar bain hama aqwam wa hama melat afghansitan dochar ame mareze shoda khudawand tawfeq beta k an rooz berasa k na resh bana na pakol na lungi na khalq wa na parcham na talib .
31 می 2009, 05:56, توسط خادم
اولا براى برادرى که شعار هزارستان را داده است ميگويم که اين کشور با قربانى هاى بيشمارى مردم اين سرزمين تشکيل يافته ازاد زندگى کرده است تاريخ مستقل و سر شار از همت و ازادى دارد تا وارثين اصلى در اين خاک زنده اند اين ارمان تانرا به گور خواهيد برد اگر اين ملت از حلقوم هيولاى غرب رهايي يافت اين خاينين که در فکر تجزيه و تباهى اين ملت اندخود به خود په چوبه دار خواهند رفت
برادران من نميدانم که برادران هزاره ما چى ميخواهند که تاريخ خود را به کدام عصر بکشانند خوب اينکه اينها خوش شوند ميگوييم اولين اولاد بابا ادم هزاره بود يا ميگوييم که اولين حجره زنده که در کره زمين بعد از سرد شدنش عرض وجود کرد ان حجره هزاره بود همينقدر بس است ؟
اما واقيعت ها را چون ايرانيان نميتوان در لفافه جمله پردازى هاى خيالى پنهان کرد وجه تسميه هزاره چيست ؟
زمانيکه چينگيز جانى و جهان سوز ميخواست از طريق افغانستان کشور مرغ طلايي ( هند ) را نيز زير سم اسپ هاى مغلى خود ميده کرده و انرا نيز به خاک و خون وبکشد بر اساس تاکتيک محافظوى نظامى اش عادت داشت که بعد از پيشروى در عقب جبهه ويا راه اکمالاتى خودپوسته هاى امنيتى جا به جا ميکرد در انزمان يک بخش از تشکيلات نظآمى وى بنام هزاره ( هزار نفر ) ياد ميشد وقتى به هند لشکر کشيد در عقب جبهه و يا راه اکمالاتى اش در شاهراه ها هزار نفر و يا به اصطلاح امروز يک لوا را جا به جا ساخت که بعد از مرگ وى و پاشان شدن امپرا طورى مغلولى اين افراد در جاها ى خود شان به حال خودباقى ماندند و با مردم محل به شکل برده و غلام و غيره غيره کار ميکردند و تا امروز بنام هزاره ياد ميشوند چرا ميخواهيد که تاريخ خود را به اساس خيالبافى هاى تهرانى تان رقم بزنيد ميگويند هر چى خام شود پخته ميشود اما انسان اگر خام شد پخته نميشود کوشش نکنيد که از همين اکنون خود را خام بسازيد ورنه در اينده همه چيز شما به ديده شک ديده خواهد شد
31 می 2009, 09:00
اقای خادم منظورتان از وارثین اصلی این خاک همان عربها پنجابی ها وچیچینی هاست ؟
1 جون 2009, 12:00, توسط محمدحسین فیاض
درود بر نویسنده محترم آقای یسنا
واقعا مطالب مهم را تذکر داده و به ریشه ها اشاره داشته اید. اگر از انصاف نگذریم، در این اواخر چنین مقاله جاندار و با اهمیت را نخوانده بودم. قلمت نویسا، عزت و تفکر تان مستدام باد. بسیار دوست دارم ایمیل تان را داشته باشم. اگر آن را لطف کنید بزرگواری خواهید کرد.
3 جون 2009, 01:43, توسط فرهاد
موضوع ومطلبی خوبی بود ولی یک سلسله کلمات تحریک کننده درآن استفاده شده است مثلا"تشکر امریکا!" استفاده ازاین کلمه چه لزومی داشت ،تغییرکنونی وجریان کنونی درافغانستان نه تنها خواست امریکا بلکه ناشی ازاراده جهانی بود وامریکا ویازده سپتامبریک نقط آغاز بود تروریسم بین الملل تمام جهانیان راتهدید میکرد.دوما مطلبی را تحت این عنوان بسیارگنگ نوشتی" هر انسان و هر قومی که بیش از حد تحقیر شده باشد و بیش از حد زجر دیده باشد، پخته و متفکر می شود البته در نیمه راه حقارت، ناگزیر است این انسان و قوم تحقیرشده خشونت کند اما موقعی که این تحقیر به نهایت خود می رسد،"منظورتان ازکلمه خشونت چیست؟ وچی کسی مورد خطاب تان می باشد؟هزاره کی خشونتی رامرتکب نه شده اند.