جهان بینی عرفانی مولانا
انسان به عبارتی، تنها کامپیوتری است که به وسیله آماتور ها ساخته شده است. 13 بنابراین از نظر علم هر چیز در زنده گی انسانی برای تجربه شدن علم و پیشرفت علم قابل دست کاری است حتا خود انسان، چون علم به انسان به عنوان یک ماشین می نگرد.
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
مقدمه
عرفان پیشینه دراز و متداوم در جهان بینی بشریت دارد اما امروز عرفان و پیام عرفانی سر از نو در اندیشه و شورو حال مولانا جلال الدین محمد بلخی، برای بشریت و عصر حاضر به ویژه در اروپا و امریکا جدی گرفته شده است. مولانا انسانی است متفاوت که جهان بینی اش با فلسفه و منطق و علم فرق می کند زیرا مولانا نه در پی استدالال است و نه دنبال بحث عقلانی و نه هم تجربه های حسی را جدی می گیرد. بنابراین تفاوت او با دیگران، مولانا را هر چه بی کرانه تر و بزرگتر جلوه می دهد که فقط می تواند این بی کرانه گی مولانا در عرفان بگنجد و فراتر از فلسفه و علم، هستی و جهان را با رمزورازش دریابد و این رمز و رازعالم هستی را مولانا نه با عقل بلکه با عشق می خواهد، بکشاید.
پس دریافت مولانا و درک جهان بینی او با منطق، فلسفه وعلم امکان ندارد، به این معنا که مولانا را فقط با شور و وجد وحال عرفانی می توان شناخت بنابراین برای شناخت مولانا بایست عواطف عرفانی داشت یعنی عارف باید بود نه فلیسوف و منطقدان.
در این مقاله ماهم از ظن خود یار او می شویم، طوری که مولانا می گوید:
هرکسی از ظن خود شد یار من / از درون من نجست اسرار من1
باهمین دریافت مولانا از دیگران نسبت به خودش، بحث را ادامه می دهیم:
1- چیستی عرفان
مایه و جوهر اصلی و حقیقی عرفان، عشق است و آن ودیعه یا امانتی است الهی که بردل عارف و سالک نهاده شده و او را به سیر و سلوک برای رسیدن به سر منزل اصلی وا می دارد. پس عرفان و تصوف بدون عشق مفهومی ندارد. عشق به خدا و موجودات عالم، زیرا این همه از آن خداوند است.
به گفته سعدی : عاشقم به همه عالم که همه عالم از اوست.2
برای همین است که مایه عرفان عشق ورزی است که سراپا این عشق ورزی معنویت است. همین عشق ورزی و محبت است که انسان را از دیگر موجودات عالم، حتا فرشتگان، متمایز می سازد. و هر چه این عشق ورزی معنوی در انسان اوج بگیرد، مرتبه انسان بلندتر می رود و انسان را به خداوند نزدیک تر می کند. اصولاً از دید عرفان، هدف از آفرینش عشق بوده است، طوری که حافظ می گوید:
در ازل پرتو حســـــــنت زتجــــــــلی دم زد / عشق پیدا شد و آتـش به همه عالم زد
جلوه ای کرد رخت دید ملک عشــــق نداشت / عین آتش از این غیرت و بر آدم زد3
آنچه که سالک را هم به سر منزل کمال می رساند بازهم عشق است. در ادبیات پارسی تا قرن چهار و پنچ هجری، مراد از عشق، عشق طبیعی و انسانی است. باید گفت، که این عشق از عشق عرفانی فرق دارد و عشقی که در آثار عرفا پس از قرن پنج هجری بازتاب یافته، جنبه الهی و ملکوتی دارد، چنان که مولانا برای رسیدن به عشق الهی می گوید:
عاشقی گر زین سر و گرزان سر است / عاقبت ما را بدان شه رهبر است4
به قول شیخ اشراق در رساله «فی حقیق العشق»: وقتی محبت به عنایت رسید آن را عشق گویند.5
پس باید گفت آنچه که چستیی عرفان را از فلسفه وعلم، مشخص می کند، عشق است. عارف با عشق به سراغ رمز وراز هستی می رود تا این که به مکاشفه و شهود می رسد.
شیخ روز بهان فسایی عارف معروف قرن ششم، در کتاب عبهرالعاشقین، که زیباترین مطالب را در زمینه عشق به زبان پارسی، در آن گرد آورده است، عشق را به پنج نوع تقسیم کرده است: الهی، عقلی، روحانی، بهیمی( حیوانی ) و طبیعی. عشق الهی مخصوص اهل مشاهده است؛ عشق عقلی آن اهل معرفت؛ عشق روحانی خاص و خواص آدمیان؛ عشق بهیمی مخصوص اراذل و اوباش؛ و عشق طبیعی ویژه عموم مردم.6
بنابراین موضوع عرفان، عشق الهی است که عارف را به مشاهده می رساند یعنی عارف با این عشق همه راز و رمز هستی را می بیند.
2- تفاوت جهان بینی عرفانی با جهان بینی فلسفی و علمی
برای این که جهان بینی مولانا، مشخص شده باشد لازم است که در کل جهان بینی عرفانی را لااقل اگر نتوانیم بشناسیم یا درک کنیم، بتوانیم جایگاه اش را تشخیص کنیم. این تشخیص جایگاه جهان بینی عرفانی در صورت امکان پذیر است که تمایز جهان بینی عرفانی را به فلسفه و علم، دریابیم. با درک تمایز عرفان، فلسفه و علم، می شود به جهان بینی عرفانی مکث کرد و با بررسی جهان بینی کلی عرفان، موقیعت جهان بینی مولانا را در عرفان دریافت و اوج جهان بینی عرفانی را در شور و حال مولانا، پی برد.
بنابراین، تفاوت عرفان را با فلسفه و علم به بررسی می گیریم:
1-2- عشق بنیاد جهان بینی عرفانی
هر چه گویم عشق را شرح و بیان / چون به عشق آیم خجل باشم از آن 7
در مورد عشق کتاب های بسیاری نوشته شده است و علوم متفاوتی در این مورد پرداخته است: زیست شناسی، فلسفه، روانشناسی، تعلیم وتربیه، عرفان و علوم دیگر نیز عشق را مورد بحث قرار داد است. علوم دیگر درباره عشق بحث کرده است اما عرفان درباره عشق بحثی ندارد بلکه خودش عشق است بنابراین برای درک عرفان باید عاشق شد، غیر از این چاره ای نیست.
پس می پردازیم به چیستی عشق، به راستی این عشق چیست که همه کس از آن سخن می گوید!
مساله عشق نسبت به هر قوم، در اندیشه قوم یونانی بسیار باز تاب یافته است شاید رساله ضیافت (عشق) افلاطون از نخستین کتابی باشد که به صورت مستقل موضوع اش عشق است و سراسر کتاب درباره چیست
ی عشق می باشد. در نزد یونانیان آفرودیت Aphordete رب النوع عشق است و رومیان آن را ونوس می نامند.
افلاطون دو نوع آفرودیت را معرفی می کند. یکی Aph. Pandemienne که از اورانوس متولد شده و خدای عشق پاک است و دیگری Aph.Pandemienne آفرودیت عوام می باشد که دختر دیونه و رب النوع عشق عامیانه است 8.
در ادبیات پارسی هم ازدو نوع عشق نام برده شده است: عشق حقیقی و عشق مجازی، عشق حقیقی همان عشق پاک است که از عشق مجازی فرق دارد و کاملاً معنوی است و ارتباط به رابطه جنسی ندارد، در حالی که عشق مجازی همان مساله زیست شناسی و بیولوژیک از عشق است که از نظر عشق حقیقی مورد نکوهش قرار می گیرد بنابراین عرفان همین عشق حقیقی است.
افلاطون را به عنوان فیلسوف عشق هم می شناسند، او می گوید: « هر که را دست عشق نسوده است راهش به ظلمات است » 9.
ویل دورانت عشق را از شاخصه های تکامل و مدنیت می داند و از نظر او انسان متمدن دارای عشق است.10
پس می شود گفت عرفان اوج تکامل عشق است و عشق عرفانی نمونه از انسان کامل، بنابراین مولانا به عنوان انسان کامل برخوردار از همین عشق است.
باید گفت که بنیاد عرفان به عشق است و این عشق شوری است که در جان سنایی می دمد و در جان مولانا به اوج خود می رسد.
چنان که سنایی در حدیقه الحقیقه فصلی دارد به نام «فی ذکر العشق و فضیله» و در مورد عشق می گوید:
دلبــر جان ربای عشق آمـد / ســر بروسر نمای عشق آمد
عشق گوینده نهان سخن است /عشق پوشیده برهنه تن است 11
مولانا عشق حقیقی را در دیوان شمس در غزلی چنین بیان می کند:
عشق جز دولت عنایت نیست / جز گشاده دل و هدایت نیست
عشق را بوحنیفه شرح نکــرد / شافعی را درو روایت نیســــت
لایجوز و یجوز را اجل اســت / علم عشاق را نهایت نیـــسـت
عاشقان غرقه اند در شکر آب / وزشکر مصر را شکایت نیـست
هرکه را پرغم و ترش دیدی / نیست عاشق وزآن ولایت نیست
جان مخمور چو نگوید شـکر / باده ای را که حد وعنایت نیست 12
عشق عرفانی را می شود از این ابیات عرفانی شناخت و باورکرد که عرفان عشق است و هیچ عقل و علمی را به خود راه نمی دهد و به سراغ رمز وراز هستی، عارف را با سلاح عشق مسلح می کند برای همین است که در پی قیل و قال نیست زیرا حقیقت را چنان که هست می بیند و مشاهده می کند و هرچه را با عشق تحمل می کند. فیلسوف و دانشمند را توان، آنچه را که عارف مشاهده می کند، نیست.
2-2- حس اساس علم
از نظر دانشمندان ساینس (علم)، حس تنهاترین معیاری است برای پی بردن حقیقت. به این معنا که ماچیزی فراتر از حواس خود برای دریافت حقیقت نداریم، چنین دیدگاه حتا عقل را هم رد می کند و این اختلاف عقل و حس در تاریخ فلسفه پیشینه درازی دارد که از دوره سوفسطاییان آغاز می شود، سوفسطاییان جانب دار حس بودند و سقراط، افلاطون وارسطو طرفدار عقل.
اگر در عصر رنسانس هم نظر افگنیم این اختلاف را مشاهده می توانیم، که دکارت، کانت، هگل، لایپ نتز، اسپینواز طرفدار عقل هستند اما در مقابل بیکن، جان استوارت میل، جرمی بنتام و... به حس اعتبار بیشتر قایل بودند.
پس بایدگفت که علم به صورت خاص که همانا ساینس از آن اراده می شود، اساس اش را بر حواس استوار می داند و فراتر از این به عقل یاعشق برای شناخت هستی و جهان اعتبار نمی دهند.
دکتر چی.ال.هالر یکی از دانشمندان ساینس می گوید: انسان به عبارتی، تنها کامپیوتری است که به وسیله آماتور ها ساخته شده است. 13 بنابراین از نظر علم هر چیز در زنده گی انسانی برای تجربه شدن علم و پیشرفت علم قابل دست کاری است حتا خود انسان، چون علم به انسان به عنوان یک ماشین می نگرد. اما عقل این امر را ممکن است با استدال بپذیرد یا نپذیرد ولی عشق عرفانی این کار علم را مخرب و ویران کننده می داند و تنها ترین پیشرفت و واقعی ترین پیشرفت از نظر عرفان پیشرفت در عشق است که انسان را به مبدأ و حقیقت اش که همانا ذات خداوندی است، می رساند و از این زندان مادی و دنیوی نجات اش می دهد.
3-2- عقل اساس جهان بینی فلسفه
کنفوسیوس می گوید: « فرق انسان و حیوان خیلی کم است ولی بعضی از مردم همین چیز خیلی کم را نیز دور می اندازند »14 شاید این خیلی چیز کم که ما از حیوان فرق داریم، عقل انسان باشد و توسط عقل انسان، خوب را از بد فرق کند و همچون انسان معمولی زندگی کند. عقل برای انسان در یک زندگی عادی اجتماعی از ضروریات است اما عرفان شوری دیگری دارد که انسان را از معمولی بودن و اجتماعی زندگی کردن و روزمره گی به در می کند و متعالی تر می سازد.
اگر چه فلسفه به معنای عشق به خرد است. چنان که هلوسیوس گوید: « فلسفه همان گونه که معنای لغوی واژه نشان می دهد عبارت است از عشق به خرد و جست وجوی حقیقت ولی عشق، خود شور و هیجان است». 15
بنابراین نمی توان عقل را با فلسفه یکی دانست. از واژه عقل مانند بسیاری واژه های دیگر، معناهای بسیار متفاوتی ارایه شده اما عقل را می توان به معنای توانای ترسیم تمایز روشن میان نیکی و بدی، توانایی و ترکیب شناخت وکردار بر پایه ارزیابی درست شواهد واقعی مهم یا موقیعت نمونه وار دانست 16 بنابراین عقل امری است که در انسان به صورت عام وجود دارد از این روی نمی توان گفت که عقل یعنی فلسفه اما عقل از موضوعی است که در فلسفه جدی گرفته شده است و فلسفه پرسش های خود را با چیستی عقل آغاز می کند. از این لحاظ می توان گفت که اساس فلسفه به ویژه فلسفه عصر رنسانس، فلسفه ای است با ادعای کاملاً عقلانی از خود، حتا عقل مورد پرستش قرار گرفت و پرستش عقل در فلسفه رنسانس، خود دین وعقیده ای گردید. جنبش روشنگری اروپا «ایمان آزاده به کمال بی پایان انسانی» بر روی این عقیده عقلانی بنا نهاده شد17 اما در عرفان نه تنها که از عقل چنین ستایش نمی شود حتا به ادعای عقل، عرفان به دیده حقارت می بیند و آن چنان که عقل با وران، رازورمز هستی وجهان را می خواهند با عقل بشکافند، عرفان به آن باور ندارد. چنان که مولانا می گوید:
پــای استـــدلالیان چــــو بیـــن بـود / پای چـــوبین سخت بی تمکین بود
عقل در شرحش چوخردر گل بخفت / شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت18
از نظر عرفان اساس و مایه زندگی وهستی وآفرینش نه علم، نه عقل بلکه عشق است پس برای شناخت هستی و تقرب کردن به اصل خویش که همانا جوهر آفرینش است با شور و حال عشق باید رفت.
3- مولانا عارف بزرگ
نام مولانا به اتفاق تذکره نویسان، محمد و لقب او جلال الدین است و همه مورخان او را به این نام و لقب شناخته اند و او را جز جلال الدین به لقب خداوندگار نیز می خوانده اند. خطاب خداوندگار گفته بهاء ولد است و در بعضی از شروح مثنوی هم از وی به مولانا خداوندگار تعبیر می شود و احمد افلاکی در روایتی از بهاء ولد نقل می کند: « که خداوندگار من از نسل بزرگ است ».19
بگذریم از این که مانند تذکره نویسان و زندگی نامه نویسان، از زندگی مولانا روایت کنیم. زیرا مولانا در تذکره نویسی و زندگی نامه نویسی نمی گنجد، او عارف است و همه شور است وحال است وعشق است یعنی انسانی است کامل. درست است که زندگی مولانا با دیدار شمس دیگرگون می شود پس از این دیدار مولانا با منطق وفلسفه یکسره حساب اش را یک طرفه می کند و دو کتاب بزرگ را پس از دیدار شمس به یادگار می گذارد که در حقیقت همین دو کتاب مولانا را برای همیشه جاویدانه می سازد این دو کتاب عبارت است از: دیوان شمس و مثنوی معنوی؛ دیوان شمس بیانگر شور وعشق مولانا و مثنوی معنوی نقطه وصل حدیقه الحقیقه سنایی ومنطق الطیر عطار است در حقیقت کامل کننده این دو اثر عرفانی است و عرفان با مثنوی معنوی به اوج خود می رسد و مولانا به عنوان عارف بزرگ با سبک وبیان وجهان بینی ویژه عرفانی اش، عرفان را برای همیشه چون یک شناخت مستقل و جدا از منطق وفلسفه وعلم، برای بشریت معرفی می کند. و این شناخت جز با عشق با چیزی دیگری میسر نیست.
1-3- شور عرفانی مولانا
من به هر جمیعتی نالان شـــــدم / جفت بد حالان و خوش حالان شدم
هر کسی از ظن خود شد یار مـــن / از درون من نجســـت اســــرار من
سرمن از ناله من دور نیــــســـت / لیک چشم و گوش را آن نور نیـست
تن زجان و جان ز تن مستور نیست لیک کس را دید جان دستور نیـست
بنا به برداشت از این ابیات سراپا عرفانی مولانا می توان گفت که شور مولانا عمق و وسعتی دارد به گنجایش خود مولانا که غیر از مولانا هیچکس را در آن آرای قدم زدن نیست، فقط مولانا است که همه چیز را می بیند و دیگران هر چه را که می گوید نه از مولانا بلکه ظن خود شان را بیان می کند.
بنابراین شور عرفانی مولانا را نمی توان از حالات زودگذری که در وجد وهیجان به وجود می آید، محسوب نمود. او در یکی از ابیات، این شور گرایی و هیجان طلبی «زودگذر» را محکوم کرده می گوید: « تو که از سلوک و عرفان مقصدی جز حال و شور نمی خواهی، در حقیقت تو حال پرستی نه خدا پرست.» اصالت شورو هیجان مولانا وابسته به ریشه های عمیقی است که او درباره انسان و جهان به دست آورده است.
مولانا با وجد وشعف عرفانی ماندگار، شور عرفان را چنین بیان می کند که بیرون از توصیف است:
دره ها دیدم دهان شان جمله باز / گر بگویم خوردشان گردد دراز
برگ ها را برگ از انعــــام او /دایگان را دایه لطف عـــام او 20
یا
جــان های بسته اندر آب و گل / چــون رهند از آب و گل ها شاد دل
در هوای عشق حق رقصان شود / همچو قرص بدر بی نقصان شود 21
و یا
باده در جوشش گدای جوش ماست چرخ درگردش اسیرهوش ماست 22
می بینیم که شور مولانا بی پایان است و فقط در قلمرو عرفانی مولانا می گنجد و بس و این گنجایش را نمی توان با فلسفه و منطق و علم محک زد.
باید گفت که همین شور و وجد ماندگار عرفانی مولانا است که به معرفت مولانا جذابیت بیشتر بخشیده است، جذابیتی که در کلام و بیان هیچ عارف دیگر نمی توان یافت.
محمد جعفر تقی در کتاب «مولوی و جهان بینی ها در مکتب های شرق و غرب» عوامل جذابیت گفته های مولانا را در عوامل زیر می داند:
عامل یکم - وسعت وگسترش اطلاعات ومعلومات مولانا در انسان شناسی و جهان بینی، احساس این معنا در شخصیت مولانا، جاذبیت خاصی به گفته هایش می دهد، به طور که مطالعه کننده مثنوی چنین تلقی می کند که با گفتار شخصی رو به رو است که جهان هستی و انسان، چهره های بسیار زیادی را به آن شخصیت نشان داده است.
عامل دوم - که فوق العاده حایز اهمیت است، این است، مطالبی را که ابراز می کند عقل و دل او هماهنگی جدی در طرح آن مطالب نشان می دهد. به طوری که بررسی کننده، معرفت حاصل از آن مطالب را در درون خود شهود می کند و درمی یابد.
عامل سوم - احساسی شگفت انگیز است که معرفت های ابراز شده مولانا در درون انسان به وجود می آورد. این احساس عبارت است از «بازگشت به خود» توضیح این که اغلب انسان ها حتا آنانی که از معلوماتی کم و بیش برخوردار اند نمی توانند از میعان و گمگشتگی خود در پدیده ها و جریانات عینی در دو قلمرو انسان و جهان جلوگیری نمایند. 24
2-3- عشق بیناد جهان بینی مولانا
در فلسفه، اعتبار بیشتر به مغز می دهند اما در عرفان اعتبار به دل داده می شود زیرا دل جایگاه عشق است. چنان که مولانا می گوید:
لطف شیر وانگبین عکس دل است / هر خوشی را آن خوش از دل حاصل است
یا
پس بود دل جوهــر و عالم عرض / ســـایه دل کـــی بود دل را غرض ؟! 25
روش استدلال مولانا برای اثبات یک حقیقت عرفانی، بلکه برای اثبات هر نوعی از واقیعت ها، همواره پایبند نظم منطقی معمولی نیست که از مقدمات روشن، نتیجه مطلوب را به دست می آورد. بلکه مغز غیر عادی مولانا دایماً در حال بارقه و جهش، فعالیت می نماید. بنابراین مطالعه کننده با جذابینی که بیان مولانا دارد، خود را غوطه ور در شور و عشق مولا نا می بیند. 26
در این نوشته اشاره شد که عشق بنیاد واساس عرفانی است در برابر، عقل اساس فلسفه و حس اساس علم. مولانا که عارف بزرگ است وعرفان با مولانا آخرین قعله های عشق را می پیماید،
پس دید مولانا به جهان و هستی یک دید عاشقانه است. مولانا مایه وجوهر هستی را عشق می داند بنابراین فقط با عشق می توان به جوهر اصلی هستی پی برد.
با دو علم عشق را بیگانگی اســت / و اندر آن هفتاد ودو دیوانگی است
سخت پنهان است و پیدا حیرتش / جان سلطانان جان در حســـر تش
پس چه باشد عشق؟ دریایی عدم / در شکسـته عقل را آنجـــا قـــدم
بـندگی و سلطــنت معــلوم شـد / زین دو پرده عاشقی مکتوم شد 27
با برداشت از ابیات، محمد تقی جعفری، دید مولانا را در باره هستی چنین بیان می کند:
یک - عشق پدیده ای است فوق همه پدیده های عالم هستی.
دو- هفتاد ودوملت با راه های مختلف، در شور وهیجان عشق الهی هستند.
سه- ماهیت عشق بسیار مخفی است، ولی حیاتی را که بار می آورد، یا حیرتی که تفسیر کنندگان عشق را در خود فرو می برد، بسیار آشکار است.
چهار - همه آگاهان و خود آشنایان در حسرت عشق غوطه ورند.
پنچ - بنابراین عشق، دریایی فوق تعینات وجریانات عالم هستی است، دریایی است که قدم عقل در آنجا می شکند. دو پرده بندگی وآقایی که انسان ها را تقسیم می کند، از عشق که یک حقیقت پوشیده است، بر کنار و محروم می باشند. 28
بنابراین می توان تاکید کرد که مولانا عاشق عالم هستی است و جهان بینی اش هم بر پایه و اساس عشق استوار است. مولانا مانند دیگران نااگاهانه ستایشگر عشق نیست بلکه او ماهیت عشق را دانسته است و خودش سراپا عشق شده است. در این ابیات مولانا، می شود به ماهیت عشق و به جوهر اصلی جهان که عشق است بیشتر پی برد.
دور گردون ها زموج عشـــــــق دان / گر نبـــودی عشــق بفسردی جهان
هر چه گویم عشق را شرح و بیــــان / چون به عشق آیم، خجل باشـم از آن
خود قلم اندر نوشتن می شتافت / چون به عشق آمد قلـم بر خود شکافت
گر چه تفسیر زبان روشنگر اســــت / لیــک عشـق بی زبـان، روشنتر است
عقل در شر حش چوخردرگل بخفت / شـــرح عشق و عاشقی هم عشق گفت
آفتاب آمـــــــد دلیـــل آفـــتاب / گــر دلیــــلت بایـــد از وی رو متاب
علت عاشق زعــلت ها جــــداست / عشـــق اســـطرلاب اسرار خداست
عاشقی گر زین سر و گرزان سراست / عـــاقبت مـــا را بدان شه رهبر است
غرق عشقی ام که غرق است اندرین / عـــشق هـــای اولیــن و آخــــرین
جمله معشوق است و عاشق پرده ای زنــده معشوق است و عاشق مرده ای
در دل عاشق به جز معشوق نیســت در میـــانشان فــــاروق مفروق نیست
...
عشق های که از پی رنگی بــود / عشـــــق نـــــبود عاقبت ننگی بود
هین رها کن عشق های صورتی / تــــوچـــرا وابســته هر صورتی 29
جهان بینی عاشقانه مولانا، عشق حقیقی است نه عشق مجازی و عشق های که دنبال رنگ و صورت است، او عاشق حقیقت است. هر چه هم در باره عشق بگوییم آنهم درباره عشقی که مولانا به آن پی برده، نمی توانیم و ماهیت آن را دریابیم، چون ما از عشق همان عشق رنگ و عشق صورت را فقط دیده می توانیم نه آن عشق حقیقی که مولانا دریافته است. پس به همین اکتفا می کنیم و بهتر این است که جهان بینی عاشقانه مولانا را باید در یک فضای عرفانی تجربه کرد و در کلام و نوشتار و گفتار نمی گنجد و دریافته هم نمی شود.
3
- 3- درک مولانا با بحث های عقلانی
مولانا در کل ضد عقل و ضد علم نیست اما عقل و علم معمولی انسان را با ادعای که دارد نمی پذیرد و این عقل و علم را برای درک حقیقت هستی نا توان می داند بنابراین هر گاه که مولانا از عقل و علم حرف می زند مرادش از عقل و علم معمولی نیست، عقل و علمی است که با ریاضت وعشق تکامل یافته است یعنی معنویتی است روحی، که به اشراق رسیده است.
به این ابیات از مثنوی معنوی مولانا در باره عقل توجه می کنیم :
عقل دو عقل است اول مکســبی / که درآموزی چو در مـکتب صبی
از کتاب و اوستاد و فکر و ذکــر / ارمغانی وز علـــــوم خوب بـــکر
عقل تو افزون شود از دیگـــران / لیک تو باشی زحفظ آن گــــران
لوح حافظ تو شوی دردورگشت / لوح محفوظ است کاو وزین درگذشت
عقل دیگر بخشش یزدان بـــود / چشمه آن در میان جـــــان بود
چون زسینه آب دانش جوش کرد / نی شود گنده نه دیرینه نــه زرد
ور ره نبعش بود بسته چه غـم / کاو همی جوشد زخانه دم به دم
عقل تحصیلی مثال جوی هـا / کان رود در خانه ای از کـوی ها
راه آبش بسته شد، شد بینـوا / تشنه ماند و زار با صد ابــــتلا
از درون خویشتن جو چشمه را / تا رهی از منــــت هر ناسزا 30
از این ابیات می توان استنباط کرد که مولانا به دو نوع عقل اشاره دارد یک عقلی که ما کسب می کنیم با تحصیل آن را می آموزیم و یاد می گیریم، برخی کارها را مانند تحصیل در رشته های اکادمیک در دانشگاه ها. مولانا به این عقل هم ارزش می گذارد و قبول دارد که در زندگی روزمره گی بشر به درد می خورد اما این عقل توانایی این را ندارد تا با آن رمز وراز هستی درک شود.
مولانا در این ابیات از نوع دوم عقل نیز خبر می دهد که مراد مولانا از اراده کردن عقل در حقیقت همین عقل نوع دوم است که قابل اعتماد است و این عقل بخشش خداوند است که در جان انسان یعنی در روح انسان تجلی می کند و نابودی و کم شدن ندارد.
به این ابیات در باره اراده عقل، از مولانا توجه می کنیم:
...
عقل کل و نفس کل مرد خداسـت / عرش و کرسی را مدان کزوی جداست
جزء تو از کــــل او کلی شـــــود/ عقـــل کل بر نفـــس چون غلی شود
این سخن های که از عقل کل است / بـــوی آن گلـــزارسرو وسنبــل اسـت
هش چه باشد عقل کل ای هوشمند / عقــل جــزئی هــش بــود امــا نژند
چونکه قشر عقل صــد برهان دهـد / عــقل کــل کــی گــام بی ایقان نهد
عقــل کل را گفـــت مازاغ البــصر / عــقل جـــزؤی مــی کند هرسو نظر
پیـــش شهر عقل کلی این حواس / چــون خــران چـشم بسته در خراس
عقــــــــل کل را از پس آیینه او / کی تواند دیـــد وقت گفــت و گو !
عقـــل جزئی گاه چیره گه نگـون / عقل کلی ایــــمن از ریب المنــون
جهــد کن تاپیر عقل و دین شوی / تا چو عقل کـل با طن بین شـــوی
جز و عقل این از آن عقل کل ست / جنبش این سایه زان شاخ کل است 31
در این ابیات مولانا از عقل جز و عقل کل سخن گفته است که همانا عقل جز همین عقل معمولی آدمی است که ناپخته و خام است اما بازهم در این ناپخته گی وخامی اش ادعای بی مورد دارد.
ولی عقل کلی، عقلی است پخته و رسیده بنابراین این عقل سرچشمه از عقل خداوندی دارد که بر همه اسرار هستی حاکم است. از نظر مولانا انسان می تواند با جهد و کوشش به این عقل کل تقرب کند موقع که به عقل کل تقرب کرد آنگاه انسان هم می تواند باطن بین شود.
اکنون می توانیم بگوییم که مراد مولانا ازعقل، عقل فلسفی و حسی نیست، عقلی است که سرچشمه اش از حکمت خداوند در جان عارف تجلی کرده است. بنابراین با این تقسیم عقل می توان گفت که مولانا را و جهان بینی او را نمی شود با دریافت های حسی و عقل یا با عقل های اکادمیک و کسبی، درک کرد. زیرا عقل اکادمیک و کسبی محدود در توانای های حسی ما است ودر حالی که عقلی که مولانا از آن اراده دارد حواس در برابر آن چون خران چشم بسته است. پس چطور می توان با چنین عقلی ادعای شناخت جهان بینی مولانا را کنیم؟
4- نتیجه (مولانا اوج جهان بینی عرفانی)
اگرچه نمی توان در باره مولانا و جهان بینی او به همین سادگی اعلام نتیجه کرد زیرا مولانا و جهان بینی اش وسعتی دارد که تنها در روح مولانا می گنجد ار این روی بر داشت ما نمی تواند نتیجه قناعت بخشی را از جهان بینی مولانا را ارایه کند. اما نتیجه نوشته حاضر را می توان چنیین ابراز کرد که در این نوشته اساس عرفان و معرفت عرفانی، معرفتی است عاشقانه، و مولانا به عنوان بزرگ ترین عارف جهان اسلام دیروز و عارف بشر امروز، جهان بینی عاشقانه عرفانی را به اوج رسانده است. بنابراین جهان بینی عاشقانه عرفانی مولانا، با سیستم های عقلانی فلسفی وعلمی امروز (دانش های اکادمیک) قابل درک نیست و نباید جهان بینی عرفانی مولانا را با چنین سیستم های مقایسه کرد، معرفت مولانا را انسان می تواند با ریاضت نفس و عشق روح تجربه کند.
بازهم می توان گفت که ما جهان بینی مولانا را نمی توانیم مانند این سیستم عقلی فلسفی یا آن سیستم علمی، حدود بگذاریم، از این رو، رشته سخن و نتیجه را با این ابیات مولانا همچنان باز می گذاریم:
بازآ، بازآ، هر آنچه هستی بازآ / گر کافرو گبرو بت پرستی بازآ
این درگه ما درگه نومیدی نیست صد بار اگر توبه شکستی بازآ
منابع
1. استعلامی، دکتر محمد، درس مثنوی، دفتر اول مثنوی، چاپ خاشع، چاپ ششم 1386، ص36.
2. آریا، دکتر غلام علی، کلیاتی در مبانی عرفان وتصوف، انتشارات پایا، چاپ سوم 1381، ص148.
3. حافظ، شمس الدین محمد، دیوان حافظ، به اهتمام علامه محمد قزوینی و دکتر هاشم غنی، موسسه انتشارات راهیان سبز 1380.
4. پیشین، آریا، دکتر غلام علی، کلیاتی در مبانی عرفان و تصوف، ص 148.
5. همان، ص 148.
6. همان، ص 149.
7. همان، ص 149.
8. افلاتون، ضیافت ( رساله عشق )، ترجمه محمود صناعی، انتشارات جامی، چاپ چارم 1384، ص 87.
9. دورانت، ویل، لذات فلسفه، ترجمه عباس زریاب خویی، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ نهم 1383، ص 131.
10. همان، ص 128.
11. سنایی، حدیقه الحقیقه، چاپ مدرس رضوی، ص 325 و 335.
12. پیشین، آریا، دکتر غلام علی، کلیاتی در مبانی عرفان و تصوف، صص 135. 154.
13. روریک، دوید، گام بعدی در تکامل، ترجمه رضا امیر رحیمی، انتشارات روشنگران، چاپ اول 1371، ص 28.
14. پیشین، ویل دورآنت، لذات فلسفه، ص 39.
15. اوی زرمان، تیودور، مساله تاریخ فلسفه، ترجمه پرویز بابایی، انتشارات نگاه، چاپ اول 1377، ص 47.
16. همان، ص 50.
17. پیشین، ویل دورانت، لذات فلسفه، ص 34
18. پیشین، دکتر غلام علی آریا، کلیاتی در مبانی عرفان و تصوف، ص 11.
19. فروزانفر، بدیع الزمان، زندگی مولانا جلال الدین محمد بلخی، انتشارات زوار، چاپ هفتم، ص 3.
20. پیشین محمد استعلامی، درس های از مثنوی، ص 36
21. جعفری، محمد تقی، مولوی و جهان بینی ها در مکتب های شرق و غرب، موسسه انتشارات بعثت، چاپ سوم، صص 45 و 46.
22. همان، ص 47.
23. همان، ص 4.
24. همان صص 39 و 40.
25. همان، ص 42.
26. همان، ص 49.
27. همان، ص 50.
28. همان، ص 50.
29. پیشین، دکتر غلام علی آریا، کلیاتی در مبانی عرفان و تصوف، ص 152.
30. پیشین، محمد تقی جعفری، مولوی و جهان بینی ها، ص 253.
31. همان، ص 244.
پيامها
16 جولای 2009, 13:07, توسط فهيم كوهدامني
سلام واحترام به همه يكتاپرستان.....ازمدتهاست كه درموردنقش پيروخانقادرجوامع اسلامي به ديده نقدمينگرم.بارهادربرنامه هاي تلويزيوني عقايدوعملكرداينهارابه نقدگرفته ام ولي كسي پيدانشده كه دفاع كند.عبادت كردن بادهل وسرنا ورقصيدن بنام سماع-پيرراتامقام قدسيت بالابردن-معافيت فرايض خداوندمثل نماز روزه و...توسط پيران كم دانش كفرمطلق آنهاست../شعر///مثنوي معنوي مولوي هست قرآن درزبان پهلوي //ازمولانا همواره ذهنم رامتوجه خرافه پراگنيهاي پيران طريقت زيرپوشش زيباييهاي شعرفارسي مينمايد.
16 جولای 2009, 23:20, توسط فهيم كوهدامني
سلام.چرانظرمنتقد رانشرنميكنيد
18 جولای 2009, 01:27, توسط شهرام
کوهدامنی سلام ... این که خود ات چه مشکل داری همه می دانند من برنامه ی را که تحت عنوان بیا و ببین دیده ام که در بعضی موارد خوب است اما در کل نه .. برنامه ی مزخرف که اصلن ارزش دیدن را ندارد . در مورد اینکه سور و سرنا گفتی عزیز من تو هنوز کودکی کتاب بخوان درس بخوان تعلیم کن بعد بیا و مردان را که دنیا قبول دارند و در مورد می نویسند حرف بزن ! می دانی چرا برایت هیچ کس جواب نمی دهد؟ مشکل این که تو خنگی و این طور حرفها را درک نمیکنی و یا از درک ات بالاست! خدای تو و من در قرآن آیا نگفته قالو سلاما .. یعنی برای انسان های که درک شان پایین است و قوه ی فهم شان فقط یک سلام بده وبگذر بگذار هزار جف بزنند تو هم از جمع همان های هستی که جف می زنی و فریاد بیجا میکنی ! فرق بین تو و یم تروریست و معصب دینبی چون ملا عمر چیست؟ تو نمیگذاری که کسی خدا را با شوق و اشتیاق و دهل و ساز و آواز و گریه یاد کند و او بیچاره ی دیگر که چندی پیش از تو زندگی میمکرد او مردم را نمی گذاشت که ریش شان را بتراشد و موهایشان را به دل شان اصلاح کند هر دو از یک آخور آب می نوشید ! به هرحال وقتی در برابر بزرگان چون مولانا بر میخیزی کوشش کن که باد ات خطا نخورد ! مولنا انسان کوچک نیست تو با این همه درس خواند هایت فقط یک بیت مولانا را یاد گرفتی که مثنوی و معنوی و مولوی / هست قرآن بر زبان پهلوی / و هرگز ورق نزدی مولنای بزرگ بازهم در سدد این هستی که کسی جواب تو را بدهد عزیزم برادرم ! کوشش کن اول بیاماموزی بعد رد کنی اول بخوان بعد کسی را بگو چنین است یا چنان است . مولانا را جهان با این عظمت که دارد قبول می کند یک نطاق چولر تلویزیون که شبیه مرده گاو خانه است می آید و رد میکند! حالا شما مزخرف ترین برنامه ها را نشر میکنید از نگاه اسلامی البته عریان ترین دختر خانم ها را به نمایش می گذارید اما اینجا آمده مونالا را که بزرگترین عارف و نابترین مسلمان است میگویید که چرا با سورنا و با دهل خدا را یاد میکند ! از این معلوم میشود که تو شبیه آمر ات نجیب کابلی که بیسوادترین آدم روی دناست هستی ! اما اگر میخواهی از این گمرهی نجات بیایی بیا کمی بخوان آدم شو بعد در مورد انسان های بزرگ گپ بزن!
مولانا برای بشریت امروز عشق ، محبت ، صمیمیت ، برادری و همدلی را پیشکش می کند اما شما چی میکنید؟ از یک اسلام ده اسلام جور میکنید 1- وهابیت وووو به هرحال آرزومندم که گپهایم سخت کارت کند و انقلاب درونی را در تو به وجود بیاورد . هرچند برای من به عنوان یکی از پیروان حضرت مولانا این طور نبشتن خوب نبود باید کمی با اعصاب آرام می می نوشتم اما از اینکه در برابر یک گوینده ی چولر چون تو هستم چنین نوشتم گفته اند با هرکه باید باز زبان اش حرف زد .
شاد زی ای عشق خوش سودای ما
ای طبیب جمله علت های ما
اگر خواستید که بیشتر با من در این مورد حرف بزنید آدرس ایمیل تان را بنویسید من در خدمت ام .
20 جولای 2009, 00:42, توسط فهیم کوهدامنی
سلام به همه ازجمله شهرام جان عاشق مولانا....امروزمجموعه های زیاد است که نوشته های کانت و...راهم تایدمیکند/این تایدکردن هابمعنی حقیقت آنهانیست.درکتب حدیث محمدص احادیث وجودداردکه علما فعلاآنهارابنقدگرفته واحادیث ضعیف میپندارنش.اشعارمولاناخیلی پایینتراست جایگاهش نسبت به احادیث.شمااگرعملکردپیرهارادرگذر تاریخ مطالعه کنید به این حقیقت پی میبریدکه چطورآنهاازمردم بیچاره وفقیرمابهره برداری کرده اند.ازناسزاگفتن شمادریافتم که این حلقات چطورتوانسته اند عده خط نویسان هموطن ام رادردام تزویرشان نگه دارند.اماآگاه باش که باپیشرفت علم طلسم واوهام این طبقه افشامیگردد.به امیدهدایت همه ما
18 جولای 2009, 13:56, توسط امو دریا
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست-
سخن شناس نهای جان من خطا این جاست
سرم به دنیی و عقبی فرو نمیآید-
تبارک الله از این فتنهها که در سر ماست
در اندرون من خسته دل ندانم کیست-
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
دلم ز پرده برون شد کجایی ای مطرب-
بنال هان که از این پرده کار ما به نواست
مرا به کار جهان هرگز التفات نبود-
رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست
نخفتهام ز خیالی که میپزد دل من-
خمار صدشبه دارم شرابخانه کجاست
چنین که صومعه آلوده شد ز خون دلم-
گرم به باده بشویید حق به دست شماست
از آن به دیر مغانم عزیز میدارند-
که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست
چه ساز بود که در پرده میزد آن مطرب-
که رفت عمر و هنوزم دماغ پر ز هواست
ندای عشق تو دیشب در اندرون دادند-
فضای سینه حافظ هنوز پر ز صداست
19 جولای 2009, 19:37
یعقوب خان , ضد و نقیض زیاد گفته اند . این عکس که در مبدا انداخته اید مقیاص عرفان نیست , بلکه مانند الله هوی خانقاه های کابل و بلخ نشانی است از خود فرار نمودن . معلوم نیست یعقوب خان از عشق میخواستند شروع کنند و به عرفان ختم کنند و یا میخواستند از اختلاط هردو جهان بینی برای مولانا درست بسازند . بهر حال به مصداق " درازی سخن از معنی ان بکاهد " ایشان در کج و پلیچ نوشته خودشان گاهی به بیراهه رفته اند . ویا میخواستند عرض نمایند که خودشان یک نوع عارف هستند . ایشان به مطالعه نیاز دارند زیاد تر ازین . این مبحث اگر دست زده شود , نیاز به نوشتن زیاد تر از صد ورق دارد . و کسانی که به خود شناسی علاقه نداشته باشند . خوانندهء همچو مضامین نخواهند بود . نواب .
http://upload.wikimedia.org/wi...
http://fa.wikipedia.org/wiki/%...
20 جولای 2009, 09:15, توسط شیر احمد
انتقاد هر مطلبی و مکتبی امکان پذیر است ولی نقدی که از روی بغض و حسادت شود نشانه خود محوریست که پای عقل در ان میلنگد.
آن خواجه را در کوی ما در گل فرورفتست پا
با تو بگویم حال او برخوان اذا جاء القضا
جباروار و زفت او دامن کشان میرفت او زفت/بخیل.خسیس.چاق
تسخرکنان بر عاشقان بازیچه دیده عشق را
بس مرغ پران بر هوا از دامها فرد و جدا
میآید از قبضه قضا بر پر او تیر بلا
ای خواجه سرمستک شدی بر عاشقان خنبک زدی / کف زدن
مست خداوندی خود کشتی گرفتی با خدا
بر آسمانها برده سر وز سرنبشت او بیخبر
همیان او پرسیم و زر گوشش پر از طال بقا
از بوسهها بر دست او وز سجدهها بر پای او
وز لورکند شاعران وز دمدمه هر ژاژخا /بیهوده گو
باشد کرم را آفتی کان کبر آرد در فتی
از وهم بیمارش کند در چاپلوسی هر گدا
بدهد درمها در کرم او نافریدست آن درم
از مال و ملک دیگری مردی کجا باشد سخا
فرعون و شدادی شده خیکی پر از بادی شده
موری بده ماری شده وان مار گشته اژدها
عشق از سر قدوسیی همچون عصای موسی
کو اژدها را میخورد چون افکند موسی عصا
22 جولای 2009, 00:07
( شیر احمد خان خطی دارد که کور میخواند - ولی بینا به زور میخواند )
شخصی به شخصی گفت نامهء برایم ینویس .
شخص اول : پایم درد میکند .
شخص دوم : جناب خط نوشتن به پای دردی چه ارتباطی دارد .
شخص اول : اگر من خط نوشته کنم باید خودم هم با خط بروم و خط را برای دستتان بخوانم .
22 جولای 2009, 10:57, توسط شیر احمد
دوست محترم بینام گیرم که حرف شما درست باشد ولی به عقیده من اولا انتقاد مولانا کار ساده یی نیست و
ثانیا شخص منتقد حداقل شاعر بوده و کدام منظومه شعری در دسترس علاقمندانش قبلا قرار داده باشد یعنی سبک و روش ضرورت شاعری را بفهمد.
ثالثا روحیه انتقادش سالم باشد و حقیقت را بیان کند نه اینکه از کوری و ناتوانی به این در و ان در سرگردان شود.زیرا نظر من اینست که این نظم که مثنوی هست ...در زبان پهلوی گفته خود مولانا نیست بلکه از طرف کدام کسی دیگری گفته شده ولی در عوض خود مولانا را مورد انتقاد قرار دادن که کمال ناجوانی است.
انتقاد باید روشن و با دلایل تا جایی وضاحت داده شود تا خواننده انر بگیرد..
و من دوست دارم که اقای فهیم کوهدامنی اگر واقعا مشخصا چیزی برای گفتن در مورد نقص اشعار مولانا بزرگ دارند در کابل پرس? بنویسند تا کسانیکه به برنامه های تلویزونی دست رسی ندارند از عقل و درایت شان مستفید شوند.ما منتظر میمانیم!!!
و شعر مولانا که در کامنت قبلی امده بود صرف شکل تزیینی داشت.
23 جولای 2009, 05:54
شیر جان ء گل !
جناب به دامن کوه نشسته از دور میبینند که مرده ده دریا چی رقم شل غم میخوره . اینها ملاه های فاتحه خوانی هستند . و رنه دانستن از مولانا مطلب دانستن تصوف که فقط ( عشق ) نیست , دانستن تصوف در زنده گی امروز بسیار کمک میکنه . یکی از گپ های که ادم باید یاد بگیرند این است که حواس خمسه خود را بشناسند و از همین راه بروند تا به خود برسند و تازه شروع میشود دانستن ( نرم افزار ) های داخلی بدن ما که روزمره از ان استفاده میکنیم . اگر از مولانا پرسیده شود که تا کجا رسیده اید درین راه . حتما جواب خواهند داد هنوز شروع ننموده ام و یا اگر بتوانید مولانا را از شکسته نفسی بیرون بیاورید یعنی با اصرار زیاد شاید عرض نمایند که هنوز نیمه را هستم . این جواب مولانا در اخر های راهی است که رفته بود . ولی جناب یعقوب خان ... با دو انگشت میخواهند افتاب را پنهان نمایند که هیچ بر نو کیسه بودن خود نیز درین مخمسه کوشان هستند . یار زنده صحبت باقی .,.
23 جولای 2009, 10:52
این قسمی دید انتقادی شما به اثرات ادبی و غیره حتی کتاب اسمانی را بی پر و بال رها خواهد کرد ولی فهمیده نشد که خطاب شما به یکتا پرستان چه منظوری را بیان میکرده؟
23 جولای 2009, 19:30
موجودیت یکتا پرستان در دنیا زیاد به دور نمی انجامد . از جای که ادیان سیر قهقرایی خود را میپیماید . ثبوتء
خالق توسط مخلوق نه تنها کاری است بس مشکل ء بلکه در خط اول جبهه جنگ برای بقای انسانی کسانی که قرار دارند دست به ایجاد راه های زده اند که در اینده کماند قدرت ایجاد و انهدام را بدست انسان خواهند داد و ما بزودی قادر خواهیم شد که خود را از زیر یوغ و برده گی خدا برهانیم . این مسیر را دست اندر کاران از جای شروع یه راهپیمایی نموده اند که سر نخ ان یک سلسله اشتباهات خدا را در خلقت انسان قلمداد شده است . اگر منظور شما یکتا پرستی از خود شناسی و احترام حتی المقدور به شخص خود انسان است که شما را به صفا و صمیمیت و یکگانگی میانجاماند . که در عصر تقدم ماشین الوهیت انسان واقعاء بدین منظور ضروری است . ولی اگر خدا را که به معنی خود به خود پیدا است در طبیعیت میخواهید جستجو نماید , از تکیه کردن به واهییات پیغام میرساند . ار جایکه همه واقف هستید که طبیعیت از بحر و زمین و اسمان امروز در کماند قدرت انسان است . پس بجای رفتن به پیروی از طبیعیت از خود پیروی نماید بهتر است . مثالاء انسان بدون زمین ممکن است زنده بماند ولی زمین بدون انسان ممکن نیست . والله علم بالصواب .
26 جولای 2009, 00:57, توسط فهیم کوهدامنی
بنام خدا...مولانارابایددرحدیک ادیب شاعرشناخت نه کسی که پیام های ناگفته آسمانی رابه مامیرسانده/شماببینیداشعاروی درنزد عده ماهیت تقدس پیداکرده ومثنوی وی راقرآن در زبان پهلوی میپندارند حالانکه خداوندقرآن رابه زبان عربی فرستاده است.جای دیگردروصف وی میگویند.. من چی گویم وصف آن عالیجناب نیست پیامبر اماداردکتاب/شماخودفکرکنیدکه این بیچاره بعدازمرگش چطور کشان کشان بدون رضایت خودش بطرف مقام نبوت اعیاذ بالله میبرند. من بعنوان یک مسلمان پارسی زبان علاقه ندارم که این شاعرزبان مارا بطرف این پرتگاه خطرناک ببرید
27 جولای 2009, 00:59, توسط زبیر
سلام به همه دوستان مخصوصن به کوهدامنی که نمیدانم چرا هنوز از کوه بی معرفتی پایین نمیشود . حضرت مولانا را نه به حیث یک انسان شاعر بلکه به حیث یک انسان وارسته از خود و به حیث یک انسان که دنیا را روشنی بخشید می شناسیم . با اینکه در این کوتاه نبشته نمیشود از آنچه حضرت مولنا بیان نموده است گوشه ی از آن را برایت بنویسم اما تا جایی که بتوانم برایت روشنی می اندازم تا اگر بتوانم کمی هم ذهن ات را که در پرتگاه غفلت گیر مانده روشن بسازم . بیت های را که تو نوشتی می دانم که نوشتی اما معنی اش را درست درک نکردی . بزرگان گفته اند که نفهمیدن بهتر است از بد فهمیدن! تو عزیز بد فهمیدی و افسوس میکنم که چرا درست درک نمیکنی همون بیت ها را که نوشتی اول درست ننوتشی چنین که تو نوتشی نیست / من چی گویم وصف آن عالی جناب / نیست پیغمبر ولی دارد کتاب/ این از نگاه شریعت چه مشکلی دارد ؟ برایم بگو آیا گفته که او پیغمبر است؟ گفت که پیغمبر نیست و لی کتاب دارد / پیغمبر یعنی چه ؟ می دانی کسی که پیغام می آورد و پیغام را روشنی و وضاحت می بخشد حالا اگر تو را پدرت بخاطر پیام جایی روان کند تو هم پیغامبر هستی یعنی پیغام را می بری ! یادت باشد که مقصد ما از پیغمبر که خداوند فرستاده نیست!
دوم/ مثنوی و معنوی و مولوی/ هست قرآن بر زبان پهلوی/ این چه معنا رامی رساند / این یعنی مثنوی و معنوی حضرت خداوندگار(نگویی که حالا مولانا را خدا گفتیم) قران است که به زبان فارسی ترجمه شده است . به سویه بی سواد ها برایت بگویم یعنی این مثنوی و معنوی ترجمه قر آن کریم است نه خود قرآن کریم ! و ترجمه یک چیزی حتمن خود همان چیز است فقط از زبان به زبان دیگر برگردان شده است ! اگر چنین نیست این همه تفاسیر که صورت گرفته همه شان کفر گفته اند ؟
سوم/ در مثنوی و معنوی شریف که به اصطلاح دیگر قرآن پهلوی است و ترجمه قران کریم که به عربی است می باشد بیشتر از 500 آیت قرآن کریم با ارایه تمثیل ذکر گردیده است و هم چنین احادیث حضرت پیغمبر گرامی اسلام .
هرکسی از ظن خود شد یار من
از درون من نجست اسرار من
چار/ یادت باشد که صوفی ها و ملاهای را که گاه گاهی در تلویزون امروز با ایشان مصاحبه میکنی و برنامه ی را زیر عنوان بیا و ببین نشر میکنی با حضرت خداوندگار یکی فکر کنی ! که چنین نیست آنها از قماش شما ها هستند که همه چیز را وسیله قرار داده اند قسمی که شما دین را وسیله ی برای شهرت تعین کرده اید ! مولانا خیلی بزرگتر از آن است که انسان های کم ظرف چون من و تو بیاید و در مورد این ابر انسان حرف بزند ! اول بخوان ، سواد بیاموز ، بنویس، بعد در مورد این بزرگان حرف ها و یاوه سرایی ها را آغاز کن .
باز هم برایت میگویم اگر میخواهی که با من بحث های مستقیم داشته باشد این آدرس میل من است
در یاهو منتظر ات هستم
zobair_qasim yahoo.com
27 جولای 2009, 06:21, توسط ا د
اقای فهیم کوهدامنی متوجه باشید که تکبر انسان را در پرتگاه سقوط قرار خواهد داد چنانچه فرشته عابد شصدهزار ساله را بان گرفتار شد.
بیا شف شف نی شفتالو یک بیت و یا نظم مولوی را در کابل پرس? بزرگ نقد کو تا ما بدانیم میزان عقلت در چه اندازه است؟
واینطوری که شما پیش میروید ادم زود میفهمد که حاضر نیستی به اشتباهات هزار ساله ات از روی غرور و تکبر اعتراف کنی چون همه را بباد فنا خواهی یافت و مشکل اخرت هم به ان علاوه خواهد بود و دلایلت هم خیلی اشتکانه -عقده ایی و کوبیدن مشت در هوا است.
وجواب فهیم کواهدامنی را به شخص حضرت مولانا میگذاریم:
زانک صیاد آورد بانگ صفیر
تا فریبد مرغ را آن مرغگیر
بشنود آن مرغ بانگ جنس خویش
از هوا آید بیاید دام و نیش
حرف درویشان بدزدد مرد دون
تا بخواند بر سلیمی زان فسون
کار مردان روشنی و گرمیست
کار دونان حیله و بیشرمیست
شیر پشمین از برای کد کنند
بومسیلم را لقب احمد کنند
بومسیلم را لقب کذاب ماند
مر محمد را اولوا الالباب ماند
آن شراب حق ختامش مشک ناب
باده را ختمش بود گند و عذاب
و یا
گر زان که تو قارونی در عشق شوی مفلس
ور زان که خداوندی هم بنده شوی با ما
یک شمع از این مجلس صد شمع بگیراند
گر مردهای ور زنده هم زنده شوی با ما
پاهای تو بگشاید روشن به تو بنماید
تا تو همه تن چون گل در خنده شوی با ما
در ژنده درآ یک دم تا زنده دلان بینی
اطلس به دراندازی در ژنده شوی با ما
چون دانه شد افکنده بررست و درختی شد
این رمز چو دریابی افکنده شوی با ما
شمس الحق تبریزی با غنچه دل گوید
چون باز شود چشمت بیننده شوی با ما
در اینده اگر مردانه و عاقلانه اشعار شخص حضرت مولانا را نقد و برایما بدلایل اثبات نسازی جواب در خور ظرفیتت در کابل پرس انتظارت را خواهد کشید.
28 جولای 2009, 04:23, توسط فهيم كوهدامني
بنام خدا.شمانقدهاي متعددراكه دانشمندان درمورداشعاروي نوشته اند بخوانيدبعدادرمي يابيدكه كه عقيده اوچطوربود.اماجهت آگاهي شماهايي كه مطالعه درعلوم ديني نداريدخاطرنشان ميسازم كه اومعتقدبه وحدت الوجودبود شماهادرمورداين فكردگم وغيرعاقلانه چند صباحي تحقيق كنيد بعداتصميم خواهيدگرفت تامسلمان موحدباشيدنه اينكه پيرو كدام پير-شاعرو...
28 جولای 2009, 12:50
پندارهای وهابیان چیست؟
وهابيان معتقدند كه هيچ انسانی، نه موحد است و نه مسلمان؛ مگر اين كه امور را ترک كند. اين امور عبارتند از:
1 - به وسيله هيچ يك از رسولان و اوليا، به خداوند توسل نجويد و در صورت توسل، در راه شرك گام نهاده، مشرك میباشد.
2 - زائران به قصد زيارت، به آرامگاه رسول خدا نزديك نشوند و بر قبر آن حضرت دست نگذارند و در آن جا دعا نخوانند و نماز نگذارند و ساختمان و مسجد بر روی قبر نسازند.
3 - از پيامبر صلياللهعليهوآله طلب شفاعت نكنند.
4 - زيارت قبور و ساختن گنبد و بارگاه برای آنان، شرك است.
5 - وهابيان بر اين باورند كه مسلمانان، در طی روزگار، از آيين اسلام منحرف شدهاند.
6 - هر گونه مراسم تشييع جنازه و سوگواري حرام است.
29 جولای 2009, 01:16, توسط فهیم کوهدامنی
بنام خدا.باورداشته باشیدکه هرنوع استمدادازغیرالله شرک است.کسانیکه به زیارت هامیروندشمادیده اید حتی سجده میکنندکه شرک است.هم چنان نمازخواندن بالای قبرهاهم جوازندارد.ساختمان سازی برقبروتجمل گرایی هم جوازندارد.شمامشروعیت این مواردراازکجا میگیریدبامیدروزی که همه به مزایای توحیدپی ببرد