از ورا به ماورای تن
خوانش عاشقانه های شرق باستان/ تمناهایی تنانه انسانی به عنوان یک عمل انسانی، موقعی که به عمل جنسی می انجامد، انرژی انسان به مصرف می رسد، و برای انسان نوعی از گسالت و سستی را به بار می آورد که در نتیجه منجر به احساس گناه در انسان می شود. این احسا گناه عمل جنسی انسان را به فعل شیطان گونه نزدیک می کند. بنابر این، انسان برای تمناهای تنانه خویش، امر قدسی عشق را می آفریند. عشق، گرایشی که خدا و شیطان را در انسان وصل می کند.
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
زیبایی
در کلمات نیست
که ادا می شوند.
زیبایی در سخنی است
که از گفتن
سرباز می زند.
عریان نه
پوشیده در حریر
پستان های زن
وسوسه انگیز تر است.
1
روان، آروزیی تمناهایی تحقق نیافته انسان است. آنچه که پس از انسان به جا می ماند و بر نسل های انسانی اثر می گذارد، همین تمناهایی مشترک انسانی ما است.
نسل های انسان، تمناهای مشترک زیاد دارد، اما از همه قویتر و برای همه شناخته تر ولذیذتر که بی هیچ استدلال و منطقی، پذیرفتنی است، همین تمناهایی تنانه انسان هاست که بین دو جنس (زن ومرد) به عنوان یک بازی قدسی، شکل می گیرد.
انسان، هرچه را که انجام می دهد به آن جنبه قدسی می بخشد. در صورتی که یک عمل انسانی نتواند جنبه قدسی بگیرد، انسان ها به انجام آن نمی پردازد.
شاید جنگ برای همه ما زشت تلقی شود اما بشر به بیشترین کاری که در تاریخ پرداخته است، جنگ است.
بشر موقعی به جنگ پرداخته است که قبل از جنگ، به جنگیدن شان قداست بخشیده اند. یعنی جنگ برای خدایان! یا جنگ برای یک امر مقدس! هر طرف جنگ به این باور اند که ایشان را خدایی، حمایت می کند. این جاست که ما بزرگ ترین جنون مقدس تاریخ (جنگ) را تکرار می کنیم.
تمناهایی تنانه انسانی به عنوان یک عمل انسانی، موقعی که به عمل جنسی می انجامد، انرژی انسان به مصرف می رسد، و برای انسان نوعی از گسالت و سستی را به بار می آورد که در نتیجه منجر به احساس گناه در انسان می شود. این احسا گناه عمل جنسی انسان را به فعل شیطان گونه نزدیک می کند. بنابر این، انسان برای تمناهای تنانه خویش، امر قدسی عشق را می آفریند. عشق، گرایشی که خدا و شیطان را در انسان وصل می کند.
باز جنسی با گرایش مثبت و قدسی آغاز می شود و عمل جنسی با گسالت، سستی و احساس گناه، پایان می یابد. این احساس گناه، شاید بی ارتباط به احساس گناه نخستین بشر، نباشد.
انسان تمناهای تنانه خویش را در همین گیر ودار امر قدسی و امر شیطانی ادامه داده است.
کاهن
به ناف زن خیره مانده است
و زن
به چهره مهتاب گونه کاهن
کلاغان
کاسه فقر
و قاشق را
ناگهان می ربایند
و به منقار می برند.
شاشی رادا (اروتیسم در شعر سانسکریت – عباس صفاری)
رابطه زن ومرد، انسانی ترین رابطه و فراگیرترین رابطه ای است که در سراسر زندگی انسانی تاثیر گذاشته، حتا حوزه بزرگ روابط اجتماعی و فرهنگ بشری را شکل بخشیده است.
بشر خواسته یا ناخواسته بنا به گرایش درون خویش، ظاهر خویش را آراسته است و به بسا اشیای دور وبر خویش نیز این گرایش جنسی را سرایت داده است.
اغتشاش در اشجار مرداب.
دهان محبوب من نیلوفر است
و پستان هایش مهرگیاه
بازوانش شاخه ی درخت
و .....
سرش دام عشقی نهان در جنگ
و من آن غاز به دام افتاده ام!
که ریسمان در......
و گیسوان اش طعمه ای
که مرا به دام انداخته است.
(عاشقانه های مصر باستان، ص 166 – ترجمه عباس صفاری)
2
بشر نخستین، جهان را با گرایش نر وماده دریافته است. این بینش در زبان هایی که هنوز منطق اسطوره ای دارند به وضاحت قابل دریافت اند.
بنابر این، می توان گفت رابطه زن ومرد از دیرگاه در تفکر انسان جاز باز کرده است. ممکن به طور مستقل، مورد تفکر قرار نگرفته باشد اما بر تفکر انسان: در تفکر اسطوره ای، فلسفی، عقلانی و شرعی، تاثیر وسیعی داشته است. می توان با بررسی دقیق در علوم مورد نظر، محتوای جنسی آن را روشن کرد.
متفکران، در آغاز عصر مدرن به روایت های کلان و فراروایت ها علاقه مند بودند. هنوز به طور جدی به استعاره ها و چند لایگی هایی که از تن انسان مایه گرفته بود و درکل، مسایل عاطفی و جنبه های غیر عقلانی بشر را شکل بخشیده بود، توجه نکرده بودند.
با این هم به طور فرعی، چگونگی رابطه زن ومرد و چند لایگی تن، در افکار انگلس و مارکس بازتاب یافته است.
انگلس به چگونگی به میان آمدن روسپی گری اشاره هایی دارد. مارکس با آن که به هومر انتقاد می کند که شروع تاریخ را وجود یک زن روسپی (هلن) دانسته است. اما مارکس، به پیوستگی های هزارتویی که از رابطه میان زن ومرد، در فرهنگ بشری به وجود آمده بود، بی خبر نبود.
مارکس گفته بود: پاک ترین پیوندها، میان آدمیان، همان پیوستگی های هزارتوی میان مرد وزن است و همین ارتباط است که عشق را پدید می آورد و پلی می شود میان زمین و آسمان، حقیقت و مجاز و ملک و ملکوت.
هیزم بر پشت
هم نوا با پاروزنان
از راه رودخانه به ممفیس می روم.
ممفیس، که آن را «حیات دو ولایت» نامیده اند.
و «پتاه» خدای بزرگ را خواهم گفت
«ای پروردگار حقیقت، بگذار امشب با دلدارم بگذرانم.»
آه، حتا اندیشه اش شط را به شراب بدل می کند.
و شراب تسخیر می کند ذهنم را،
پتاه در نی زار کناره ی رود سکنی دارد
و الهه «سخمت» در گلزار ساحل رود
و «نفرتم» در میان نیلوفر آبی شکوفا می شود.
خیال روی دلدارم
چون طلوع خورشید
آسمان را روشن می کند.
سواد ممفیس در افق پدیدار می ود
ارمغان محبوب من
قدحی میوه برای پتاه
خداوندی با رخساره تابناک.
(عاشقانه های مصر باستان، ص 54 – ترجمه عباس صفاری)
در این شعر عاشقانه، خیال روی دلدار، تا بی نهایت به همه چیز سرایت می کند و در یک فضای مجازی، خدا و زمین و خورشید و آب و شراب را به هم می آمیزد و از آب، شراب می سازد.
3
نیچه به این باور است که انسان، سرانجام نابود می شود. اما آنچه که از بین نمی رود و بعد از انسان هم باقی می ماند، اراده می باشد.
اراده، مجموعی از تمناهای پایان ناپذیر و تکرار شونده انسانی است. همین اراده انسانی است که نسل های انسان را به وسیله تمناها، پس از قرن ها فاصله با هم وصل می کند و یک نسل می تواند نسل گذشته انسانی را دریابد.
از شعرهای عاشقانه شرق باستان، بیش تر از دو تا چهار هزار سال می گذرد، و بسا نشانه هایی که بشر آن زمان با آن سر وکار داشت و از آنها به عنوان نشانه های عشق ورزی به کار می گرفتند، نابود شده، فضا و مکان آن روزگار به هم خورده است، برای بشر امروزی، قابل شناخت نیست. بشر امروزی، با نشانه های دیگری سر وکار دارد و از نشانه های فرهنگی دیگر، برای عشق ورزی استفاده می کند، که یک جهان تفاوت مکانی، فضایی و نشانه ای از آن روزگار تا به روزگار ما وجود دارد. اما هنوز هم چیزی در این شعرهای عاشقانه هست که ما را به سوی خود می کشاند و حسی مشترک را در وجود ما زنده می کند. آنها را به روزگار ما و ما را به روزگار آنها پرت می کند. این حس و جذبه، همان تمناهای انسانی است که در اراده، از آن روزگار تا به این روزگار، فراتر از مکان و زمان و نشانه ها، ادامه یافته است و نمی خواهد نابود شود.
دختر
در کنار تو در «مرتو»
انکار که در هلیو پولیس باشم.
ما به آن باغ های پر درخت باز خواهیم گشت
یک بغل گل خواهیم چید
محو تماشای خود در آینه ی آب
تو را خواهم دید که پاروچین می آیی
گیسوانم را رایحه ی عطر سنگینی
در خود می گیرد،
با دست تو حلقه در کمرم
احساس می کنم یکی از فراعنه ام.
(عاشقانه های مصر باستان، ص 66 – ترجمه عباس صفاری)
چرا تمناهای انسانی، پایان ناپذیر است؟ شاید انسان، هیچگاه به نهایت تمنا نمی رسد. همیشه در وسط تمنا می ماند. به این دلیل، تمناهای انسانی، پایان ناپذیر باقی می ماند.
زن ومرد، به عنوان دو جنس، متمایز از یکدیگر اند و این تمایز رفع شدنی نیست. طوری که نیچه دریافته بود: بین زن ومرد، به اساس سرشت شان، شکاف فراخ و پر نشدنی وجود دارد، این شکاف پرنشدنی، باعث می شود که زن ومرد یکدیدگر را کامل درنیابد.
این شکاف پرنشدنی به تعبیر نیچه را، می توان در تمناهای زنانه ومردانه جست وجو کرد. زن ومرد در عشق، در پی تمناهای متفاوت بر می آیند. مرد در عشق، در پی تصرف کامل زن به عنوان تمنا است. زن، می خواهد در نظر مرد، خود را در یک تمنای کامل ببیند که مرد برای این تمنا، هیچ گونه فروگذاشت نکند و هرگونه خطری را به عنوان فداکاری به جان بخرد. بنابر این، تمناهای زنانه و مردانه به نهایت نمی رسد و غیر قابل دست یابی کامل استند.
زیبایی
در کمات نیست
که ادا می شوند.
زیبایی در سخنی است
که از گفتن
سرباز می زند.
عریان نه
پوشیده در حریر
پستان های زن
وسوسه انگیز تر است.
والانا (اروتیسم در شعر سانسکریت – عباس صفاری)
در تمناهای زنانه و مردانه زن ومرد، چیزی هست که از تصرف سرباز می زند که در هنگام برهنگی کامل هم، تصرف ناشدنی است و چیزی آن سوی برهنگی، در نظر انسان خلق می شود که به تصرف در نمی آید. این تصرف نشدن تمناهای زنانه ومردانه است که به عنوان اراده ادامه می یابد و انرژی برای تمناهای زنانه ومردانه می شود، و نگاه جسم گرایانه و زمینی زن و مرد را، تازه و تازه تر می کند.
4
انسان، همیشه با تن خویش درگیر است. این درگیری، گاه سبب شده است تا انسان در یک دید نارسیستی نسبت به تن خویش به خوارداشت تن خویش برآید و اندام های تنانه انسانی، به نماد تبدیل شود و وسیله ای برای بیان دید نارسیستی شود. در عرفان، این شی شده گی اندام جنسی زن-انسان، قابل مشاهده است.
از شعرهای عاشقانه مصر باستان بر می آید که مصریان با وصف همه مرگ باوری و هزینه های سنگینی را که شاهان مصری، برای زندگی پس از مرگ تدارک می دیدند، به تن نیز ارج می گذاشته اند و مردمان مصر، زندگی را فرصتی می دانستند برای عشق ورزیدن.
جهیدن و تن به آب سپردن در حضور تو
فرصتی است که به انتظارش بوده ام
قرار گرفتن
در برابر چشمان تحسین گر.
تن پوش آب بازی ام از مرغوب ترین پارچه هاست
ظریف تر از حریر.
و اکنون خیس از آب
اندام مرا
پوشانده است
...
نگاه کن! ماهیی سرخی از میان انگشتانم می گذرد.
آن را بهتر خواهی دید
اگر بیشتر بیابی.
(عاشقانه های مصر باستان، ص 34 – ترجمه عباس صفاری)
دختر
قلب من نیمی از قلب تو را درخود دارد.
هنگامی که در آغوش تو ام
نیت قلبت را برای تو درخواهم یافت.
آرایش چشمانم نیایش من است.
دیدار تو درخشش چشمانم.
نزدیک می شوم تا خوب ببینم
عشقی را که از من به دل داری
فرمانروای قلبم، محبوم!
چه دلپذیر است اوقاتی که با تو می گذرد!
از لحظه ای که با تو همبستر شده ام
زمان برای همیشه جاری است
تو قلبم را سزاوار کرده ای
هرگز ترکم مکن، خواهش می کنم.
(عاشقانه های مصر باستان، ص 186 – ترجمه عباس صفاری)
5
دید عاشقانه و اروتیک زن ومرد نسبت به تن یکدیگر شان، تلاشی است برای معنویت بخشی هماغوشی، هم خوابگی و خواهش های تنانه انسان.
انسان شاید برای زندگی کردن دلخوشی های زیاد داشته باشد اما عینی ترین و دست یافتنی ترین دلخوشی بشر، همین تمناهای تنانه زن و مرد است.
تمناهای زنانه و مردانه، برای بشر مجال زندگی کردن، دلبستن به زندگی زمینی و تنانه را می بخشد.
بشر، جانوری است که در زندگی خویش به خلای زندگی بر می خورد. انسان برای پر سازی این خلا، تلاش های بیهوده ای را در ارتباط به چیستی و چرایی زندگی و غایت زندگی، انجام می دهد. اما به طور محسوس، تنها تیرین چیزی که می تواند این خلا را پر کند، ارتباط پویا، تو درتو و ایجاد نگاه های متنوع در چند لایگی تن است که بین زن ومرد، در یک جامعه شاد و سرمست از زندگی به میان می آید.
در جامعه ای که دید غریزی در باره تمناهای انسان، و رابطه زن ومرد پایان یافته باشد، انسان آن جامعه به سرمستی و شادیی که زن ومرد آن جامعه می تواند به یکدیگر ببخشد، دست می یابد.
عصر ما، پایان دلخوشی های بزرگ، برای انسان است. دلخوشی هایی که در فرا روایت ها و در کلان روایت ها شکل می گرفت و انسان، انتظار وقوع چنین دلخوشی بزرگ را می کشید، دیگر برای انسان عصر ما، از این روایت ها، ارزش زدایی می شود و انسان عصر ما در پایان چنین دلخوشی هایی قرار می گیرد.
انسان این دوره را دلخوشی هایی می تواند به زندگی علاقه مند کند و دلبستگی زندگی در او ایجاد کند که دست یافتنی و در محدوده خواهش جسمانی او باشد.
بنابر این، رابطه بین زن ومرد، برای انسان این عصر، جدی ترین دلخوشی است که بشر را به سوی زندگی می کشاند و بهانه ای می شود برای لذیذ بودن زیستن و زندگی.
این انسان مدرن نیست که زندگی، برای دلخوشی های ناشی از تمناهای تنانه، می کند. انسان قبل از میلاد نیز، دلخوشی های تنانه و جسمانی خویش را جدی گرفته است و برای رسیدن به همین دلخوشی ها، انتظارهای طولانی و لذیذی را کشیده اند.
دختر
در فکر تو بودم محبوب من
و آرایش گیسوانم هنوز
کامل نبود.
سراسیمه به جست وجویت برآمدم
با گیسوان آشفته و فروافتاده
هرچند پیراهن
و جعد گیسوانم
آماده بود.
(عاشقانه های مصر باستان، ص 170 – ترجمه عباس صفاری)
پسر
روز را بالا
به درگاه دلبرم به پایان می برم،
با من چنین رفتار مکن، بانوی من
بیش از این در انتظارم مگذار.
مادیانم را از برای محبت او
در تند باد می رانم
و خود را از پا درمی آورم
...
(عاشقانه های مصر باستان، ص 154 – ترجه عباس صفاری)
تمام روز
از میان گل سخت
خیش آهنین را
به دنبال می کشد.
و شب
خسته و ناتوان
به خواب می رود
همسر (زن) جوانش
شب دیگری را
کام ناگرفته
به بستر می رود؛
و فصل بارانی را
نفرین می فرستد.
گمنام (اروتیسم در شعر سانسکریت – عباس صفاری)
6
انسان ها از دیرگاه به این سو برای معنویت بخشی تمناهای تنانه خویش هزینه فرهنگی کرده است.
انسان (زن ومرد) سه هزار سال پیش مصر باستان، برای معنویت بخشی به همآغوشی و هم خوابگی، دید عاشقانه و اروتیک را خلق کرده است که هنوز هم از شور و جذبه و سرزندگی برخوردار است.
مرد
محبوب من، تو بی همتایی
و دلانگیز تری از هر زن
در دنیای زنان،
به کمال و تابناک
ستاره ای در افق سال نو
نوروز سال خجسته
درخشان در رنگ های با شکوه،
اغواگر است اشاره ی چشمانت
و لب هایت سحرانگیز
گردنی به اندازه بلند
و پستان هایی اعجاب انگیز
تابش گیسوانت به لاژورد می ماند
و بازوانت پرشکوه تر از زر
به انگشتانت که می نگرم
گلبرگ می بینم، به مانند نیلوفر آبی،
سرین او را پنداری قالب گرفته اند
و ران هایش آنقدر زیباست
که در وصف نمی گنجد
خرامیدنش با وقار
(عاشقانه های مصر باستان، ص 70 – ترجمه عباس صفاری)
پسر
اندام دلبر من
.............
سینه ریزش از غنچه های گل
و استخوان هایش نی های ظریف
انگشتر خاتم به انگشت دارد
و نیلوفری در دست.
تا بشناسد محبوب مرا
همگان.
او قلبم را ربوده است
و چون چشم بر من می گشاید
شاداب می شوم
(عاشقانه های مصر باستان، ص 140 – ترجه عباس صفاری)
دختر
اشتیاق عشق تو
به معجون روغن و انگبین می ماند
بر اندام نجیب زاده.
به ردایی
بر شانه خدایان
و عود و عنبر برای مشام.
..............
به مهرگیاهی می ماند
در دست یک مرد
به رطبی
که مردی با فقاع می آمیزد
مانند نمک که مردی
به نان روزانه اش می آفزاید.
...
(عاشقانه های مصر باستان، ص 144 – ترجه عباس صفاری)
آغوش بگشا
و این مرد را به حال خویش رها کن.
با عشق ورزی بی وقفه امشب
او را از رمق انداخته ای.
سپیده اکنون سر می زند
و آواز خروسان را می توان
از خانه های مجاور شنید.
پاتانچالی (اروتیسم در شعر سانسکریت – عباس صفاری)
7
این مقاله برای ادای دین به خوانش عاشقانه های شرق باستان و احترام به کار انسان فرهیخته (عباس صفاری) – که شعر فارسی را مملو از تمناهای انسانی انسان هایی فراموش شده شرق باستان کرده است – نوشته شد.
خواستم با نوشتن این مقاله، به تمناهایی انسانی نسل های گذشته ارج بگذارم و دید عاشقانه و اروتیک زن ومرد آن جامعه انسانی را نسبت به تن و تمناهای تنانه شان در این شعرهای عاشقانه برجسته کنم.
به برداشت خودم، این نوشته شاید کوشش اندکی باشد برای دستیابی نسل ما و نسل های بعد از ما یعنی انسان افغانستانی، به دلخوشی های عینی ای که بین زن ومرد ایجاد می شود.
به امید روزی که، تمناهای تنانه انسان افغانستانی در گیرو اخلاق غریزی و قانون های غریز-تکاملی، نباشد و خواهش های تنانه انسان افغانستانی، دستخوش بازی قدرت و تصرفی برای قدرت نباشد و سیاست گران این جامعه، برای تصرف قدرت، دیگر، تن انسان را نشانه نگیرد، به مرام های اجتماعی ای بپردازند که خوشبختی، آزادی و سرزندگی را برای انستان افغانستانی به ارمغان بیاورد.
به تعبیر فوکو، انسان افغانستانی هم، روزی بتواند حاکم بر تمنای خویش شود و تنها صاحب تن هر فرد افغانستانی، خود آن فرد باشد.
شرق باستان نسبت به غرب، سرشار از عاشقانه سرایی است. این عاشقانه سرایی، به بیش از چهار سال می رسد که نخستین شعرهای عاشقانه، از قدیم ترین تمدن جهان باستان (سومر) به دست آمده است.
نخستین نغمه عاشقانه
ای داماد، محبوب دل من،
زیبایی تو بی مانند است و تو در نزد من شیرین تر از انگبینی،
...
تو مرا گرفتار کرده ای، بگذار لرزان در برابرت بایستم،
ای داماد، تو مرا به حجله خواهی برد،
...
ای داماد، بگذار تو را نوازش کنم،
نوازش گرانبهای من از عسل گواراتر است،
بگذار از زیبایی خیره کننده ات بهره مند گردم،
...
ای داماد! تو کام خود را از من گرفته ای،
به مادرم بگو تا تو را عطر ببخشاید،
...
روح تو، من می دانم کجا روح تو را شاد سازم،
ای داماد، تا سحر در خانه ما بخواب.
دل تو، من می دانم کجا دل تو را شاد کنم،
ای شیر، تا سحر در خانه ما بخواب.
ای که مرا دوست داری،
مرا بنواز!
...
(الواح سومری، ص 194)
ویژگی سبک ادبی سومر باستان، استوار بر تکرار است. این نغمه عاشقانه، با حذف برخی از مصرع ها و بند ها آورده شد.
آغوش بگشا
و این مرد را به حال خویش رها کن.
با عشق ورزی بی وقفه امشب
او را از رمق انداخته ای.
سپیده اکنون سر می زند
و آواز خروسان را می توان
از خانه های مجاور شنید.