صفحه نخست > دیدگاه > قاضی حسین احمد: با فارسی ستیزی افغانستان تجزیه خواهد شد

قاضی حسین احمد: با فارسی ستیزی افغانستان تجزیه خواهد شد

نویسنده: قاضی حسین احمد/ مترجم: محمد ناصح/ فارسی در صوبه سرحد (مناطق پشتون نشین پاکستان) نیز همیشه زبان علم و ادب بوده است. من تحصیلاتم را از خانه با زبان شیرین فارسی اغاز کردم. تمام نوشته ها و مکاتبات پدرم به فارسی بودند. اجداد من برای صد ها سال در قضاء کار میکردند و تمام اسناد باقیمانده از ایشان به زبان فارسی اند.
محمد ناصح
شنبه 20 نوامبر 2010

زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )

همرسانی

برای خواندن پرسش ها درباره طرح تجزیه افغانستان از مخالفان، موافقان و نه مخالفان و موافقان و شرکت در گفت و گو اینجا را کلیک کنید.

حزب قومپرست افغان ملت در تلاش است تا با آتش زدن به خرمن زبانها زمینۀ تجزیۀ افغانستان و پاکستان را میسر سازد.

یاد داشت مترجم: مقالۀ قاضی حسین احمد، رهبر حزب جماعت اسلامی پاکستان، زیر عنوان "سازشی برای تجزیۀ امت اسلامی بر بنیاد های زبانی" در روزنامۀ پر تیراژ "جنگ" پاکستان و نیز وبسایت "اسلام تایمز" دو روز پیش از عید قربان به نشر رسیده است.

قاضی صاحب که از پشتونهای پاکستان است رابطۀ چنان تنگاتنگی با گلبدین حکمتیار داشت که عدۀ از هوا دارانش در زمان راکت پرانی بالای کابل مظلوم در سنگر های حکمتیار صف کشیده بودند.

جالب اینکه مقالۀ دلسوزانۀ قاضی صاحب با پیام عیدی خیلی زنندۀ حکمتیار "برای ملت افغانستان" همزمان شده است (احتمالأ روی تصادف) .
در حالیکه در نیت خیر مقالۀ قاضی نمیتوان تردید کرد، دوست بیقرار و اصلاح ناپذیرش یعنی حکمتیار در پیام خود از اقوام ازبک، تاجک و هزاره نامگرفته به زشتی یاد کرده و شیعیان - یا بگفتۀ او "روافض" - را در قطار منافقین، یهود و نصارا قرار داده است.

اینک ترجمۀ مقالۀ قاضی صاحب زیر عنوان "اُمت مسلمہ کو لسانی بنیادوں پر تقسیم کرنے کی سازش"

با فارسی ستیزی افغانستان تجزیه خواهد شد

پیش از آمدن انگیسها به سرزمین هند، فارسی زبان رسمی و علم و ادب در آن نیم قاره بود. عدۀ از شعرای نامور زبان فارسی نیز از آن خطه سر بلند کرده اند.

فارسی اهمیت علمی و فرهگی اش را بعد از تسلط انگلیسها بر هند برای مدتهای طولانی همچنان حفظ کرد.

علامه اقبال، فیلسوف و شاعر نامور که هفتاد یا هشتاد سال قبل در نیم قارۀ هند بدنیا آمده بود از فارسی بعنوان وسیلۀ برای پخش پیام هایش به سایر مسلمانان استفاده میکرد. اگرچه نسل جوان پاکستانی از اشعار فارسی اقبال آگاهی چندانی ندارند، پیامهای اقبال یکی از عوامل بیداری در کشور های افغانستان، ایران و آسیای میانه بوده است
برای پارچه پارچه نمودن مسلمانان، انگلیسها ابتدا دانشجویان مدارس رسمی را از فرا گرفتن زبان قرآن یعنی عربی محروم کردند و سپس انگلیسی را جایگزین فارسی نموده تا باشد رابطۀ مسلمانان هند را با دنیای وسیع فارسی زبان قطع نمایند.

فارسی از زمانه های باستان زبان رسمی، علمی و فرهنگی سرزمین افغانستان بوده و اکثر پشتونها هم به حاکمیت آن ارج میگزاشته و فقط به تکلم به زبان پشتو در محلات شان اکتفاء میکرده اند.

فارسی در صوبه سرحد (مناطق پشتون نشین پاکستان) نیز همیشه زبان علم و ادب بوده است. من تحصیلاتم را از خانه با زبان شیرین فارسی اغاز کردم. تمام نوشته ها و مکاتبات پدرم به فارسی بودند. اجداد من برای صد ها سال در قضاء کار میکردند و تمام اسناد باقیمانده از ایشان به زبان فارسی اند.

اروپاییان امپریالست پس از زبان عربی، زبان فارسی را هدف قرار داده تا مسلمانان را پارچه پارچه کنند. روی این ملحوظ حرکات قومگرایانۀ پشتونی را حمایت کرده تا میان پشتونها و فارسی زبانان درز ایجاد کنند
برای حفظ وحدت افغانستان، نادرشاه و پسرش ظاهر شاه که خود پشتون بودند نه تنها فارسی را زبان خانواده گی خویش بلکه آنرا بحیث زبان رسمی و تعلیمی کشور نیز پزیرفتند. از خانوادۀ سلطنتی عدۀ انگشت شماری هم به زبان پشتو روان حرف زده نمیتواند. و اکثر قبایل پشتون در ادبیات از فارسی بهره میگیرند.

قبل از هجموم روسها به خیوه و بخارا، فارسی زبان رسمی آن سرزمین ها بود. مردم ترکیه اکثرأ مسلط به زبان فارسی بودند. پیامهای مولانای روم بخاطری به فارسی بود که زبان رسمی آسیای مرکزی، ایران، خراسان (افغانستان) و هندوستان بود.

بعد از اضمحلال حکومت های خیوه و بخارا، به بهانۀ موجودیت لهجه های مختلف ترکی، روسها آسیای مرکزی را به کشور های ازبکستان، قزاقستان، ترکمنستان، قیرغیزستان و آزربایجان تجزیه نموده و روسی را جایگزین زبان فارسی نمودند.

اگر چه انشااله افغانستان تجزیه نخواهد شد ولی کوشش های فراوانی در جریان است تا تنش های زبانی را درین کشور تا حدی دامن زنند که همزیستی مسالمت آمیز میان فارسی زبانان و پشتونها ناممکن شود. حزب قومپرست افغان ملت در تلاش است تا با آتش زدن به خرمن زبانها زمینۀ تجزیۀ افغانستان و پاکستان را میسر سازد.
برای خنثی نمودن چنین تحرکاتی ما جنبش ضد جدایی طلبی را در هردو کشور به راه انداخته بودیم. با وجود موفقیت های آن جنبش، ولی بخاطر بیخردی زمامداران پاکستان اکثر مردم افغانستان حالا پاکستان را دشمن و هند را دوست تلقی میکنند .

حالا برای زمامدران پاکستانی لازم است تا در سیاست افغانی شان بازنگری جدی نموده تا نشود که این دو کشور با وجود اینهمه قربانیها بر بنیاد های زبانی تجزیه گردند. با داشتن دین، تاریخ و فرهنگ مشترک، مردمان ما میتوانند که یکدیگر را به آغوش کشیده و سد راه تجزیه شوند

http://www.islamtimes.org/vdce...

http://dailyshahadat.com/shows...


تجزیه افغانستان، گروه پاکستانی پښتونخوا و مغزهای متفکر قبیله!

شنبه 2 اكتبر 2010, بوسيله ى کامران میرهزار


طرح تجزیه افغانستان

کافی است خود خواهان و عظمت طلبان قومی دست از این کردار های خود بردارند و خود را برتر از دیگر اقوام ندانسته و حقوق خود را به سطح یک شهروند عادی پائین بیاورند.

شنبه 18 سپتامبر 2010, بوسيله ى م- فرهنگ دوست هروی


تاکید بلک ویل بر پلان ب، تجزیه افغانستان

بلک ویل می گوید، طالبان در حال پیروزی هستند و ما در حال باخت. آن ها روحیه ی بالایی دارند و می خواهند به نافرمانی خود ادامه دهند. پلان ب با شکست مواجه شده است. او تاکید می کند که مناطق پشتون نشین جنوب و شرق افغانستان را باید در اختیار طالبان گذاشت. او می گوید دهه ها در نزدیکی غرب با افغانستان خطاهای زیادی صورت گرفته است.

دو شنبه 13 سپتامبر 2010, بوسيله ى کابل پرس


هدف از تجزیه افغانستان وعقب نشینی به شمال چیست؟

هیلاری کلینتون، وزیر امور خارجه آمریکا، در سخنانی در برابر یکی از کمیته های کنگره این کشور نسبت به عواقب اجرای توافقنامه دولت پاکستان و یک افراطیون اسلامگرا در دره سوات، در شمال غرب این کشور، ابراز نگرانی کرده و گفته است که وضعیت پاکستان خطری مهلک را متوجه امنیت جهان می کن ولی اقا جان چپمن باخاطرارام میگوید که این همه اهداف که غربیان درمورد مبارزه با ترریزم داشتند محقق شده است

جمعه 10 سپتامبر 2010, بوسيله ى عبدالصبور


طرح تجزیۀ افغانستان خیال باطل یک لابییست کاسب است!

فدراسـیون سازمانهای پناهندگان افغان در اروپا

دو شنبه 16 اوت 2010


احمق خودتان هستید آقای اشرف غنی احمد زی، آقای وحید عمر

اشرف غنی: کسی که در رژيم جنایتکاران طالب، این رژيم را رژيمی مردمی معرفی می کرد و پس از روی کار آمدن کرزی یکی از کلیدی ترین افراد در بنا نهادن سیستم فاسد و مافیایی بود و بصورت غیر قانونی رییس دانشگاه کابل بود و در انتخابات ریاست جمهوری بصورت غیر قانونی با داشتن تابعیت آمریکا شرکت کرده بود.

چهار شنبه 4 اوت 2010, نويسنده: کامران میرهزار


طرح تجزیه افغانستان

تجزیه افغانستان باعث می شود که مردم قرون وسطایی به روش خود زندگی کنند و از آن لذت ببرند و مردم متمدن تر به شیوه ی دلخواه خود زندگی کرده و آزاد باشند. در ضمن در این صورت از سیطره طلبی یک قوم خاص که صدها سال است بر گرده ی ملیت های دیگر سوار است خلاصی خواهیم یافت.

يكشنبه 1 اوت 2010, نويسنده: مهرورز


طرح تجزیه ی افغانستان

چهار شنبه 14 ژوئيه 2010, نويسنده: احمد بهار چوپان


رابرت بلک ویل: آمریکا باید افغانستان را به دو قسمت تقسیم کند

عدم پرداختن به مسایل افغانستان و عدم جسارت برای عبور از خطوط ممنوع که بیشتر درونی می باشد و نوعی خودسانسوری همراه با وطن پرستی چشم بسته را با خود دارد، به ضرر جامعه ی افغانستان است. دیگران به راحتی بدون اینکه درگیر وجدانی تقلبی شوند، به بحث و تجزیه و تحلیل مسایل مختلف در حوزه های مختلف می پردازند و کند و کاو درباره ی مسایل را لازمه ی برخورد سالم تر و صحیح تر با آن برای منافع خود می دانند و در افغانستان اما وقتی دیگران درباره ی سرنوشت و آینده ی مردم بحث می کنند، اهالی قلم به همان احساس وطن پرستی چشم بسته پناه می برند.

شنبه 10 ژوئيه 2010, نويسنده: کابل پرس


طرح تئوریک تجزیه افغانستان

در شرایط فعلی طرح تئوریک تجزیه یک ضرورت به نظر می رسد، مهم ترین حد و مرزی که باید از آن عدول نکنند، این است که از تعصبات و خشونت های قومی به دور بوده و عدالت در طرح های تقسیمات در نظر گرفته شود، برای بدست امدن این شرایط، بهترین راه حل این است که جامعه جهانی و بخصوص سازمان ملل بر روند تجزیه اشراف کامل داشته باشد و داوری در تقسیمات اراضی به سازمان ملل داده شود.

چهار شنبه 7 ژوئيه 2010, نويسنده: محمد اسحاق فياض


به تجزیه افغانستان بیندیشیم و یا به تغییر پشتونها؟

جامعه شناسان باور دارند که خلای ایدولوژیک موجب بیداری و تقدس ارزشهای قومی میشود/اگر بنا میبود تا برای هر گروه قومی و زبانی یک کشور مستقل وجود داشته باشد امروز در جهان بجای 195 مملکت باید شش هزار و پنجصد کشور وجودمیداشت./. تجزیه افغانستان به هیچوجه یک تجزیه آرام، صلح آمیز و متمدنانه مثل، چک و سلواکیا، نخواهد بود/معجون "پشتونوالی و شریعت" سمی است که باید آنرا از مغز پشتونها شست/ چگونه می توان انتظار داشت که پشتونها مثل فارسی زبانها و یا ترکها فکر کنند در حالیکه در زبان پشتو منابع فکری، علمی، ادبی و هنری بسیار اندک وجود دارد؟

دو شنبه 5 ژوئيه 2010, نويسنده: جعفر رضايی


طرح تجزیه ی افغانستان

پاسخهای به کابل پرس: چون من یکی از مخالفان تجزیۀ افغانستان هستم بنا برآن در بخش مخالفان تجزیۀ افغانستان به پاسخ دوستان و وطنداران ام خواهم پرداخت.

شنبه 3 ژوئيه 2010, نويسنده: نعمت الله ترکانی


طرح تجزیه ی افغانستان

درمیان مردم عامه – عناصرغیر"اوغان"- هنوزاین آگاهی بوجود نیامده است که بدون "اوغان" ها می توان راحت تر وانسانی تر زندگی کرد وبنابران باید کشوررا تجزیه کرد تا ازشرمصیبت های تمام ناشدنی ی که این طایفه برکشور تحمیل کرده است؛ درامان ماند.

چهار شنبه 30 ژوئن 2010, نويسنده: ربانی بغلانی


طرح تجزیه افغانستان!

عبور از خطوط ممنوع: مخالف، موافق و نه مخالف و نه موافق: نظر شما چیست؟/ هدف از طرح این بحث شاید عبور از خطوط ممنوع در کشوری باشد که سرکوب، خفقان، کشتار، تبعیض و چپاول بیداد می کند و این سرکوب، خفقان، کشتار، تبعیض و چپاول از حداقل 150 سال پیش تا دوره ی حکومت فاسد، طالبانی و مافیایی حامد کرزی با حضور حدود 150 هزار سرباز بین المللی بر جنازه ی کشوری بنام افغانستان ادامه یافته است.

سه شنبه 29 ژوئن 2010, نويسنده: کابل پرس


خاورميانه با طراحی آمريکا!

افغانستان از نقشه ی جهان حذف می شود؟

سه شنبه 5 فوريه 2008

آنلاین :
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره

مجموعه شعر بی نظیر از 125 شاعر شناخته شده ی بین المللی برای مردم هزاره

این کتاب را بخرید

پيام‌ها

  • بلاخره یک چوچه سگ پنجابی های کثیف و بویناک چتلستان پیدا شد که زیر نام خود مقاله نوشته و جالب است که هیچ مشکل دیگر را برای افغانستان بر نشمرده بلکه فقط به مسله زبانی تماس گرفته یعنی واقعا ً چیزی که آی اس آی و نوکران شان میخواهند آنرا خیلی بر جسته نشان دهند.

    قاضی حسین احمد و قاضی فضل الرحمن که به نام ملا های آی اس آی مشهور اند از جمله همان فروخته شده های اند که با تمام وجود برای خنثی کردن احساسات حق طلبی پشتونها و بلوچها در پشتونخواه و بلوچستان اشغالی از اسلام افراطی استفاده میکنند.

    این سوژه فارسی گویی ، برعکس ادعای این ملای خبیث فقط و فقط به خاطری انتخاب شده تا جدایی بین افغانها را بیشتر چاق کند.

    حالا چند نکته برای بحث:

    • چرا ما زبان رسمی کشور خویش را بنام یک قوم که در بین غیر فارس ها به نام قوم فاشیست یاد میشود یاد کنیم؟
    • کی مخالف زبان دری است که این ملای خبیث از آن یاد کرده است ؟
    • قدامت دری نسبت به فارسی بیشتر است یا نه ؟ مگر این فارس های پهلوی زبان نبودند که دری را پذیرفته و به علت لشکر کشی ها فارس ها و توسعه امپراطوری فارس به فارسی معروف شد ؟

    اینهم شعرای که دری را زبان اصلی دانسته اند :

    دری در شاهنامه :
    کجا بیور از پهـــلوانی شمار
    بود در زبان دری صد هزار

    فرخی سیستانی شاعر دربار غزنوی در غزلی زبان دری را چنین مدح می نماید:

    دل بدان یافتی از من که نکو دانی خواند
    مدحت خواجهء آزاده به الفــا ظ دری

    خاصه آن بنده که مانندهء من بـــنده بود
    مدح گوینده و دانندهء الفاظ دری..(الخ)

    ناصر خسرو بلخی به زبان دری ارج میگذارد و او را زبان ادب و مقام ارجمند می شمارد و می گوید:

    من آنم که در پای خُوکان نریزم
    مراین قیمیتی دُر، لفــظ دری را

    سوزنی هم در شعر از زبان دری یاد میکند:

    صفات روی او آسان بود مرا گفتن
    گهی به لفظ دری و گهی به شعر دری

    نظامی گنجوی شاعر زبان دری :

    گزازندهء داستان دری
    چنین داد نظم گزارشگری

    نظامی که نظم دری کار او اســت دری نظم کردن سزاوار او اســــــت
    هزار بلبل دستانسرای عاشـــق را بباید از تو سخن گفتن دری آموخت

    حکیم سنایی هم در بزرگی زبان دری و مدح او چنین می گوید:

    شکر لله که ترا یافتم ای بحر ســـخا
    از تو صفت زمن اشعار به الفاظ دری

    عنصری بلخی ملک الشعرأی دوره سلطان محمود غزنوی می سراید:

    آیا به فضل تو نیکو شده معانی خیر
    ویا به لفظ تو شیرین شده زبان دری
    حضرت سعدی درباب آموزش زبان دری می فرماید:

    هزار بلبل دستان سرای عاشق را
    بباید از تو سخن گفتن دری آموخت

    حافظ شیراز از سخن سرایان زبان دری می سراید:

    ز شعر دلکش حافظ کسی شود آگاه
    که لطف طبع و سخن گفتن دری داند

    اقبال لاهوری هم در مورد زبان دری می گوید:

    گرچه اردو در عذوبت شکر است
    طرز گفتار دری شیرین تر است

    نوت: اگر این مقاله ملا آی اس آی دو روز پیش از عید نوشته شده باشد پس او واقعا ً یکی از دشمنان واقعی پشتونها است چون او مانند پنجابی های کثیف که مخالف سرسخت پشتونها اند نام ایالت پشتونخواه را هنوز هم صوبه سرحد یاد کرده که کاری است که پنجابی های بویناک فوق میگویند که باید حفظ میشد و نام پشتونخواه را رد میکنند.

    • تنویر کله خر. اگر این ملا پنجابی یک کلمه در عمر خود راست گفته باشد همین مطلب است. خر بودن تو زمانی به ثبوت میرسد که دری وفارسی را جدا از هم میدانی وتو این خریت را خرهای اوغان ذلتی به میراث برده یی که زبان فارسی افغانستان را میخواهند دری بگویند وانرا از زبان فارسی ایران وتاجیکستان جدا بدانند وانرا زبان یک اقلیت نشان بدهند. اگر دری زبانی دیگرست وفارسی دیگر پس باید انلگلیسی هم به نام های امریکایی وکانادایی واسترالیانی وسکاتلندی جدا شود.

      حزب فاشیستی اوغان ذلت که خواهات پیوستن به دولت اسراییل است سالهاست که در پی تفرقه افگنی است ورهبر مفعول ان احدی بارها این مطلب را ذکر کرده است که الله والحمد پلانهایش همیشه خنثی شده است. لعنت به هرچه تنویر و تنگور که است

    • آنچه را که استاد تنویر مشت نمونهء خروار مبنی برقدامت زبان دری برفارسی آورده است کاملا بجا وعلمی است. اصلا این غلطی مشهورشده است که زبان فارسها فارسی است باید چنین می بود زبان فارسها دری است. درحالیکه فارس نام یک منطقه است واهالی که درآنجا زیسته انند فارسها ویا فارسیها یا پرشیین ها بوده اند نام ایران یک نام غسبی است که حتی خود ایرانیها نیز به آن اعتراف دارند. بناء این غلطی باید اصلاح شود که زبان ایرانیها فارسی نه بلکه دری است. منشآ وخاستگاه این ربان شیرین همین سرزمین کنونی افغانستان است که شاهان افغان آنرا تا به دهلی وکاشغر وسعت بخشیدند.

    • زبان دری و فارسی یک زبان است ، هرکه آنرا جدا از هم میداند کمی دشواری و مشکل با خرد وعقل خدا داد دارد .

      کاکل خان ، غسبی (همرنگ آن به فارسی دری به زور گرفتن ، به ستم گرفتن ) به ص نوشته میشود . شما خود را پابند زبان شیرین دری میدانید ، چرا واژه های زبان ما را که آسانتر است به کار نمیبرید ؟ تاکی شما را واژه نویسی درست عربی بیاموزم ؟

    • آقای تنویر!
      شعر های که در آن ها از زبان پارسی یاد شده است، ننوشته اید.. مثلن در شاهنامه:
      بسی رنج بردم در این سال سی
      عجم زنده کردم بدین پارسی
      و همچنین شعرهای دیگری ار ناصر خسرو و حافظ و دیگران است که هم کلمه ی دری را و هم کلمه ی پارسی را استفاده نموده اند.

    • کا ک ر ،تنویر پنجابی (بچه اندر ملاه بجلیگر )

      "آنچه را که استاد تنویر مشت نمونهء خروار مبنی برقدامت زبان دری برفارسی آورده است کاملا بجا وعلمی است."

      روباه دم خود را شاهد مگیرد‌ها ها توبه کن

      شما‌ها و تمام قوم تان دشمنان فارسی و فارسی زبان‌ها ها در افغانستان بودید هستید و خواههید بود . کتاب‌ها از بی‌ فرهنگ‌های اوغان نوشته شده " وقت با گال محمد خان مهممند کس فارسی صحبت می‌‌کرد می‌گفت به دیگر دشنام نده"

      "طرزی رشن فکر اوغان اولین کس بود که به خاطر هویت ساختن اوغان‌ها به پشتو سازی شروع کرد و به لگت زدن به فارسی .

      شاه هان اوغان در آن زمان هیچ چیز نداشتن و خود احمق شاه تفدانی (ملتانی ) یک فرمانده نادر افشار (کا ته ) خود بود . وقت به هیندو ستان تجاوز می‌‌کند مصروف دزدی طلا‌های معبد‌ها میشود ، نه انتشار فارسی!!

      در تاریخ هیندوستانی‌ها همین حال متوانید بخوانید .فارسی ، د ری‌ ، تاجیکی گویش‌ها یا لهجه‌های زبان پارسی است که عرب‌ها به علت نداشتن پ آن را فارسی میگفتند.جالب تر این است که این‌ها با وجود قایده مشترک ، تاریخ مشترک ،نویشنده‌های مشترک شاعران مشترک و خواننده‌های مشترک بدون کدام مشکل آثار یک دیگر مطالعه می‌‌کنند و یک دیگر خود را می‌‌فهمند ، اوغان‌ها به گو ینده‌های این زبان در افغانستان می‌‌گویند که زبان شما د ری‌ هست ناه فارسی‌ها ها !و پشتو وزیری که یک قندهاری به مشکل می‌‌فهمد اصلا دیگر راسم خط هم ندارند چون زیر تاثیر استعمار آردو زبان شدند ، یکی می‌‌دانند که یکی هم هست حتا در هیندستان هم اوغان‌ها پشتو می‌‌گویند .سوال این است هدف این اوغان‌ها از جدأ کردن داری از فارسی چیست ! آیا راست می‌‌گویند !جواب :هرگز نه ، این‌ها می‌‌خواهند تاریخ مشترک تاجیک‌ها و زبان فارسی را از هم جدأ سازند تا بتواند پشتو، جای خالی‌ بودن هویت و تاریخ پشتون‌ها را تا اندازه پر کند که انشااله این آرمان را با گور خواهد بردند .چون زبان فارسی ، زبان قرآن و زبان مو لانا هست نه زبان هر شغال مانند ختک ، پتک ،سگزی ، خرزی و غیره.

      برا در‌های که در افغانستان مکتب خوا نده اند بیاد دارند که چرا و کی‌‌ها نوشته پوش کتاب از قرات زبان فارسی را به قرات زبان د ری‌ تغییر دادند و این کتاب‌ها در کتابخانه‌های قدیمی مکاتب افغانستان تا ۱۷ سال پیش قابیل دسترس بود اما کس دلیل ایش را نه‌ می‌‌پرسید اما امروز ما می‌‌دانیم که در عقب همه این دسیسه‌ها مفکوره های اوغان ذلتی بوده که اوغان‌ها به ما فارسی زبان‌ها مگویند که باید قبول کنیم که زبان فارسی و د ری‌ ،۲ زبان جدأ گانه هستند . خداوند اوغان ملتی‌ها را نیرو بدهند تا این کار‌ها را زیاد تر دامن بزنند تا ما زود تر به خراسان عزیز برسیم در همین زنده گی‌‌ کوتاه خود و اوغان‌ها را هم تما شاه کنیم که به لوی اوغانیستان خود برسند یا با برادر‌های پنجابی خود زندگی خوب بدون مشکل دست یابند

    • دوست نهایت محترم کاکر صاحب

      با سلام مجدد خواستم نکات ذیل که سخنان دیگران است برای ثبوت ادعا خود در زمینه اینکه زبان ما باید دری گفته شود نه فارسی خدمت تقدیم میکنم .

      من نگفته ام که دری و فارسی دو زبان مختلف اند ولی دری از شرق از بلخ از مناطق که امروز جز افغانستان امروز است به طرف غرب رفته و پهلوی زبانان آنرا به حیث زبان خویش برگزیده و به علت لشکر کشی های فارس ها آنرا زبان شان یعنی زبان فارس ها خطاب کرده که با مرور زمان به فارسی تغیر کرده است.

      باید بگویم که همانطور که در مورد بسیاری مطالب دیگر کاوش و تحقیق ضرور است در این زمینه بخصوص در مورد کلمات پارتی هم باید تحقیقات صورت گیرد که تمام دانشمندان بخصوص زبان شناسان این مسله را میپذیرند.

      در ذیل مطالب مهمی اند که به خواندن می ارزند که سخنان دیگران در مورد همین مسله یعنی دری و پهلوی است که بخش های دیگر آنرا بعداً شاید خدمت تقدیم کنم:

      (دکتور ذبیح الله صفا یکتن ز محققین ایرانی، ادبیات و زبان را در سه قرن اول هجری به سه بخش جدا از هم تصنیف بندی نموده است: ادبیات عربی، زبان پهلوی و ادبیات دری.

      وی می نویسد: "..ادبیات عربی یعنی زبان و نثر و نظم تازی...." ادبیات پهلوی را از آنروی که بازماندهء لهجه رسمی و دینی و ادبی دوره ساسانی بوده است....و ادبیات دری را از آنروی که زبان ادبی، رسمی و سیاسی در دوره اسلامی شد." (ج، ص:131)

      این محقق ایرانی خود، زبان دری را از پهلوی(فارسی قدیم) جدا دانسته و زبان فارسی را منحصر به دوره شاهان ساسانی می داند. در حالیکه در جای دیگری ادبیات دری در دوره قبل از اسلام و به حیث یک زبان اصیل آریانای کبیر که مرکز آن دولت بلخ تاریخی در شمال افغانستان است، یاد نموده است.

      سوال دراینست که هرگاه این زبان قبل از اسلام در دربار شاهان هخامنشی وجود داشته (که هم وجود داشت)، و زبان دربار شمرده می شد و منشأ آنرا بلخ و بلخیان می دانند که بازهم این زبان قدامت بیشتری دارد و زبان اصلی بود. پس "دری" حتی در نشوو رشد زبان پهلوی اثر داشته است.

      محققان به این باور اند که"..انتشار زبان دری برای اولین بار از مشرق صورت گرفته و زبان عامه مردم ایران در آنوقت زبان پهلوی بوده است چنانکه غالب آثار دینی، ادبی و علمی که در آن حدود نوشته شده به همین زبان پهلوی میباشد. حتی اشعار ی هم که در مملکت ایران،همدان، آذربایجان و طبرستان گفته میشد تا مدتی بزبان پهلوی طبری و یا سایر زبان های محلی بود در صورتیکه قدیم ترین اشعار فارسی که در خراسان از طرف حنظلهء بادغیسی، محمد بن وصیف سکزی و بسام گرد خارجی گفته شده همه به زبان فصیح دری بوده است.." ( ژ، جلد پنجم، ص 400)

      و هرگاه گویند که این زبان(دری) زبان مشرق و اهل خراسان و یا افغانستان امروزی است که مرکز آن دامنه کوه های هندوکش است، بازهم منشأ و مبدأ زبان دری افغانستان شمرده می شود و لهجه های ماحولش متأثر از غنای ادبی این زبان قرار گرفته است.

      دری بعد از اسلام، زبان ادبی، رسمی و سیاسی بود و اکثر دانشمندان، شاعران و ادیبان با همین زبان در سرزمین افغانستان سخن می گفتند و آثار ارزشمندی را هم بجای گذاشتند. اکنون همه آثار دری بعنوان متون اساسی تاریخی و ادبی افغانستان در کشور ما و در هند، آسیای میانه و ایران وجود دارد.

      اکثر تذکره نویسان به این باور اند که زبان و ادبیات دری در قرن اول هجری بطور کامل آن در حدود که امروز افغانستان نام دارد منحیث زبان ادبیات، سیاست و اجتماع مطرح گردید. ابوحفص سغدی اولین شاعر زبان دری شمرده می شود.

      اگر ما به قدیمترین آثار رو بیآوریم و عمیقاً مطالعه کنیم با وضاحت درمی یابیم که همهء این کتاب ها به زبان سلیس دری نوشته شده است مانند گرشاسپ نامه، شاهنامه ابی منصوری، شاهنامه دقیقی بلخی،تاریخ سیستان، عجائب البلدان، حدود العالم، تفسیر طبری و امثال آن.

      یکی از دلایل دیگری که زبان دری را به افغانستان نسبت واقعی می دهد، نوشته های قرن سوم و چهارم هجری است که نویسنده گان نوشته اند و شعر سروده اند. زبان دری ، زبان عامه مردم بود. در حالیکه در فارس( ایران) هیچ یک نوشته و یا رسالهء را شما پیدا نمی کنید که در قرون سوم و چهارم هجری به زبان دری در آنجا نوشته شده باشد. اکثر نوشته به زبان پهلوی و لهجه های محلی آن است.

      محققان هم در دایره المعارف آریانا چنین نتیجه گیری دارند که " زبان دری لهجه خاص مردم خراسان چون بلخ، هرات، غزنه و بدخشان بوده است که آهسته آهسته توسعه و انتشار یافته و مردم سایر بلاد ایران که از خود لهجهء بومی داشتند ازین شیوهء زیبا پیروی کردند و تدریجاً از زبان های محلی خود چون پهلوی(فارسی) و طبری و غیره دست برداشتند.." (ژ، جلد پنجم، ص 400))

    • آقا/ خانم پنجشنبه

      اگر در کابل جدید راجستر شده اید پس خوش آمدید. لطفاً لینک ذیل را باز کنید که صدای ملل تحت ستم غیر فارس است.

      پنجشنبه جان محترم

      شما باید بدانید که در ایران امروزی بخصوص در زمان اجنت انگلیس ها رضا شاه در شاهنامه دستکاری های زیادی شده که نشان دهد فارس ها آریایی هستند و ملت برازنده و غیره و غیره و شاهنامه جعل شده را در زمینه سند میکشند. همین مسله باعث گردید که در کشور ما بخصوص طی سالهای بعد از جنگ دوم جهانی مسله فارسی و زبان فارسی و غیره به جای دری با نفوذ و پول ایران ها پخش گردید.

      لینک ذیل را باز کنید مطالب مهمی در مورد بسیاری مطالب خواهید یافت.

      http://www.turkiran.com/

    • تنویر خان ! اگر این نوشته از خودت است یا کاپی نموده یی ، در بارۀ شناختت از زبان ما با تو همنوا ام . آرزو دارم کلان و کلانتر هایتان را هم بفهمانی که دیگر مردم ما را بجرم گفتن و نوشتن دانشگاه و پرورشگاه محکوم نکنند .

    • چوچه سگ پنجابی های کثیف و بویناک چتلستان مانند علی زنا تا حالا فرق بین نامگذاری زبان و استفاده از اصطلاحات در زبانهای یک کشور را ندانسته است.

    • دری و فارسی دو نام برای یک زبان است.اینکه در قرن چند و چند نامش چی بوده است مهم نیست. مثلاً حافظ قرنها قبل میگوید:

      به شعر دلکش حافظ کسی بود آگه / که لطف طبع و سخن گفتن دری داند

      اینکه این زبان پسان ها به نام پارسی شهرت یافت دلایل خودرا دارد ولی در زمان حال دری و فارسی دو نامیست که به یک زبان گفته میشود و هیچ فرق نمیکند که این زبان را با چه نامی یاد بکنیم. اگر کسی میگوید دری و دیگری می فهمد که مطلب از کدام زبان است و برعکس اگر کسی میگوید و دیگری میداند که مطلب از همان زبان است پس مهم نیست که آنرا چه بنامیم چون هر دو نام دلالت بریک زبان دارد. بعضی مردم در افغانستان به یک غدا که ازتخم درست میشود میگویند "اشکنه" و بعضی دیگر میگویند "تخم پیاوه". حتی همین خود واژهء تخم را سفال هم میگویند. پس دیده میشود که مراد از نام گرفتن و گفتن یک کلمه افاده یک مطلب است که که در وجود یک شی یا یک مفهوم معنی میگیرد و اگر کلمه های مختلف بتوانند عین معنی یا مطلب را افاده کنند بناء منطقی نیست فرقی برای آنها قائل شد. بسیاری در اینجا بر لفظ دری برای افاده این زبان تاکید دارند و دلیل آنرا نیز قدامت و اصالت این زبان به همین نام میدانند که اینکار شان خیلی خوب است بشرطی که همین حقیقت و وافعیت را در مواردی دیگری نیز قبول داشته باشند. دلیل این گونه افراد چنین است:

      1. خاستگاه این زبان فارس نیست بلکه عبارت از مناطقی در جغرافیای سیاسی افغانستان کنونی است که درست هم است.
      2. این زبان اول به نام دری مسمی بوده است و نام دری آن قدامت بیشتر دارد که الحق درست هم است.

      این بیان حقیقت خیلی عالیست و قابل قدر ولی ایکاش این گونه حقایق در موارد دیگر نیز از سوی همین گونه افراد مورد قبول قرار میگرفت. متاسفانه اینگونه افراد انسان هایی نیستند که حقایق و واقعیت را بدون حب وبغض بازگو کنند! برای اینگونه افراد بازگوکردن حقایق و واقعیت ها بر مبنای منافع قومی، گروهی و تفکر قبیلوی شان مجاز است و بس!

      تجربه نشان داده است که تغییر نام ها و بیرق ها، نشان ها و چه و چه خصوصاً در کشوری چون افغانستان هیچ گاه مفید واقع نشده است بلکه به مشکلات فزوده است. بنابر همین تجربه من اعتقادی به تغییر نام ها ندارم ولی موضوع ذیل را صرف بخاطر مینویسم تا نشان دهم غول های فاشیست تا چه حد از حقایق و واقعیت ها توجیه دوگانه و برمبنای تفکرات و تعصبات قبیلوی خویش دارند.

      از خواننده های عزیز میخواهم به دو نکته که در فوق ذکر آن رفت یکبار دیگر توجه نمایند.

      حال به فاشیستان غول باید گفت اگر دلیل شما چنین است پس آیا در قسمت نام افغانستان هم همین استدلال صدق نمیکند؟

      آیا نامی که فعلا براین جفرافیای سیاسی گذاشته شده است واقعاً قدامت آن بیشتر از نامهایی است که این مناطق در گذشته داشته است؟

      از لحاظ تاریخی آیا نام افغانستان برای این خطه بهتر و مناسب تر است یا نامهای دیگر؟

      آیا همانطور که جبر زمان و تعصبات، و سیر تاریخ نام زبان دری را به پارسی تغییر داد و بیشتر رایج ساخت آیا جبر زمان و تعصبات و سیر تاریخ نام خراسان را به افغانستان تغییر نداد و این نام را منحیث یک کشور که حتی بنیان گذار آن از آن بیخبر بود بر این محدودهء جغرافیایی رایج نساخت؟

      مگر بین این دو پدیده -یکی نام زبان و دیگر نام کشور- چه فرقی است تا یک انسان سالم و عاقل دو نظر کاملاً متقاوت در مورد دو حقیقت داشته باشد به ترتیبی که یکی را تحسین کند و دیگری را تقبیح؟ آیا انسانی را که یکبار بگوید شیر سفید است و سفید بودن آنرا حقیقت انکار ناپذیر بپندارد و بار دیگر آنرا سیاه بخواند، میتوان وی را انسان سالم و معتقد به ارزشهای انسانی و برخوردار از منطق دانست؟ به یقین که نه! اگر احساسات احمقانه و تعصبات غول مابانه و قبیلوی نباشد چرا باید یک حقیقت را تمجید کرد و دیگری را تقبیح؟ برای من فرق نمیکند که نام افغانستان چه باشد! حال که نام افغانستان افغانستان است پس بهتر است به همین نام باقی بماند و انسان های آن بجای کوشش برای تغییر نام در جهت تغیر تفکر و شعور جمعی مردم خویش کار کنند.

      ظاهر غول های فاشیست هرقدر آراسته و پیراسته باشد و هر قدر در لباس روشنفکر خودنمایی کند، ولی باطن آنها همان باطن مرحلهء حیوانی است چرا که آنها در مرحلهء گوریلایی و شامپانزه ای قرار دارند و تفکر آنها نیز!

      غول های شامپانزه ای حقیقت دری بودن زبان دری را برای تضعیف و انزوای این زبان و بالمقابل تحمیل و تعمیم زبان پشتو میپذیرند نه برای عشق به حقیقت! اگر این غول های شامپانزه ای به حقیقت و واقعیت ارج بگذارند پس چرا از زیر سوال بردن نام افغانستان برای این منطقهء کرهء خاکی واویلا سر میدهند و مردم را به نوکری و جاسوسی متهم میکنند حالانکه خودشان بسان شامپانزه ها همیشه از طرف کشور های منطقه و جهان به نوکری و دلقک بازی استخدام شده اند!

    • مرا دوستی فرموده بود که وقتی چیزی به خان های دوسره مینوشتی باید بسیار زیاد بنویسی تا خرفام ( فهم ) شوند .

      در تلویزیون گویا ملی ، بابی خبرنگار ولایتی بلخ بجای پوهنتون واژۀ دانشگاه را به کاربرده بود وملا خرم وزیر اطلاعات و فرهنگ وقت واژۀ دانشگاه را غیر ملی ، اسلامی و مربوط زبان فارسی ایران دانسته و بابی بیچاره را رسمأ سه روزه کسر معاش نموده بود . حال قضاوت را بتو میسپارم که با زبان دری فارسی و کار کرد ملا خرم چی برخورد مینمایی !

      آقای معروفی مینویسد :

      ( ... ما پیش ازینکه آثار مطبوع ایران به افغانستان سرازیر گردد، هم مطبوعات داشتیم، هم مؤسسات عـلمی، هم نویسنده داشتیم و هم محقـق و ادیب و فـاضل و شاعـر و داستاننویس و خبرنگار و .... ولی زبان ما، دری خالص بود و نیالوده از لوث فارسی ایران. ما در واقع مکتب ادبی جدید زبان دری را دایر کرده و در راه شگوفائی و پرورش آن روان بودیم. ) اینهم نمونۀ از مکتب ادبی جدید زبان دری افغانی نیالوده از لوث فارسی ایران که چندی قبل نوشه بودم :

      ما از ښاغلی وزیر ساب با فرهنګ که وزیر ساب فرهنګ هستند( بودند ) داسی تمنا داریم که این نوکران ایرانی را که دری افغانی نمیدانند هرو مړو کسر معاش نمایند تا از وخت مایان که به لوستل تیر شو جلوګیری بعمل اید . ما به نقشبندي ساب داسی پیشنهاد داریم که یو بار هرو مرو ام الکتاب یانی پټه خزانه را لوستل کنند تا به حقیقت پي ببرند . اګر زیاد تکلیف دارند که ما از غژدبلی افغانستان بایشان یو شلنګ سوتی بیاوریم تا در دملالی زیژنټونی یو کنسرت بدهند تا همه بچیان که تولد میشوند وزیر او مرستیال ، پاسوال او لوی پاسوال شوند . ویا ام الکتاب یانی پټه خزانه را اخیستل کنند و در پوهنتون بروند و با پوهنوال ها و پوهندوی هابه بچیان پوهنتون لوستل کنند دیر خوب میشود . اګر نی ما ازښاغلی کوچۍ ساب که در ولسی جرګه خاوند افغانستان هستند تقاضا کوو که این همه میلمه هارا در میلمستون دخوشال مینه ویا درحمان مینه پورته کنند تا ټول افغانا دیر ارام ژوند کنند . شرایط ژوند فرهنګی او کلتوری افغانستان را این میلمه ها بکلی غټ مغټول کرده اند . او یا از د برښنا وزیرساب خواهش میکنیم که برښڼای این میلمه ها را پرچو کنند که دړنا کځوره شان روښان نشود و کګه وژه خوژه را که از وزیر ګل پلورنځي خریده اند خورده نتوانند. ازتمام باتور او سرټیر وطنپال افسران ، ډګرمن ها او ډګروال های دملی اردو داسی خواهش داریم که ټوپ های بی پس لغټ خود را دور بدهند و کور های این بی کوران را ماټ ماټ کنند ، که ما افغانا آرام ژوند کنیم و از ولس مشر کرزې ساب داسی خواهش داریم که وظایف نفر های این میلمه ها را از دپوهنی وزارت او کرنی وزارت او مشرانو جرګه او ولسی جرګه بحالت تعلیق دراورند ، تا از ګټ ودی بسیار خود داری بعمل آید ، پدی خاطر از برادرانی که دری افغانی نوشته کرده نمیتوانند ، داسی خواهش میکنیم که بروند و در بورتال های ایرانی ها نوشته کنند . و به وحدت ملی ما افغانا که به دیرمبارزات او تکالیف ولس مشرانی مانند امیر عبدالرحمن خان بابا او نادر شاه بابا بدست امده خلل وارد نکنند . ما اوغانا به مرسه چښتن تعالی دیر افتخارات داریم که یکی آن طالبان کرام هستند او دیګرش امیر ساب حکمتیار هستند . معاهده ګندمک او معاهده دیورند از جمله غټ افتخارات ما هستند . افتخار دیګر ما افغانا اینست که بفضل چښتن تعالی یک افغانسان آزاد مستقل او دارای حاکمیت قانون را امریکاییان او انګریزان به ما تحفه دادند ، پدی خاطر ما از تمام میلمه ها هیله داریم که دیګر تفرقه جویی نکنند و با ما اوغانا در افتخارات ما سهیم شوند . چښتن تعالی حافظ ټول افغانا باشد .

    • چوچه گک پنجابی های کثیف و بویناک چتلستان

      تو بهتر است در مورد علی زنا بنویسی چون حرف تو در باره مسایل مربوط به افغانها و افغانستان برای من به اندازه پشم هم ارزش ندارد.

      لعنت بر تو چوچه سگ پنجابی های کثیف و بویناک

      لعنت و نفرین بر پاکستان( چتلستان)

    • آقای تنویر!
      با احترام به همه شما و به دوست های کابل پرس?...
      من اینجا تازه نیامده ام. از زمانی که کابل پرس به فعالیت آغاز نموده بود، می آیم و می خوانم. زمانی بود که آقای میرهزار کابل بودند و من هم در دانشگاه درس می خواندم و با ایشان هم آشنایی دارم. ولی این جا دو شنام بسیار است، نمی خواهم همیشه بنویسم. هربار نظر دوست ها را می خوانم، می خندم. چون رشته خودم زبان شناسی بود و در بخش روان شناسی و جامعه شناسی زبان؛ به خصوص تفاوت زبان ها چند ماه کار کرده ام، گاهی نظر می نویسم، اما مطمین باشید که به هیچ کس توهین نمی کنم و نه به کسی دشنام می دهم. خودم به نتیجه ی کار خود رسیده ام و می فهمم که سر کار و یا ناف گپ در کجا است. سن و سال من کم تر از آن است که به دیگران بیاموزانم،صرف بعضی وقت ها یاد آوری می کنم...
      با احترام
      نوت: البته آقا یا خانم نیستم، بچه ی بیست و چند ساله استم

    • دوست عزیز پنجشنبه جان

      تشکر از معرفی مختصر تان .

      شما حق دارید که از دو و دشنام دوری کنید چون واقعا ً رنج دهنده است. من همین امروز اگر متوجه شده باشید در این زمینه پیامی به مسولین کابل پرس? داده ام.

      متاسفانه یکعده که نمیتوانند از موضع شان دفاع کنند یا به رکیک گویی میپردازند یا مسله را شکل قومی داده به تمام یک قوم توهین میکنند.

      خواستم همچنان بدانم که چرا اسم مستعار خود را پنجشنبه گذاشته اید ؟

      و یا بگویم چرا این روز را خیلی دوست دارید ؟

      به سلامت باشید

    • متاسفانه جای جگرخونی اینست که عده به اندازه بی شرف وپست گردیده اند که اکنون بعداز تحمیل کردن زبان جعلی خود که تاریخ انرا به پته خزانه راجع میساختند وظشت رسوایی حبیبی با جعل پته خزانه به زمین افتاد اکنون مذبوحانه وناکامانه کوشش دارند تازبان دری را یک زبان دیگر جلوه بدهند در حالکه این فاشیستان سرگین گوساله خور همه را مانند خود خرولد وخرصفت وخر مشرب فکر کرده اند.

    • زنده باد هند کبیر

      مرگ بر چتلستان

      قاضی حسین این ملای کثیف این چوچه سگ پنجابی های کثیف و بویناک گفته است که اکثریت مردم افغانستان هند را دوست خویش میدانند ولی چتلستان را نه.

      این ملای کثیف ولی نگفته که چرا ؟

      ملل متحد در آخرین بررسی خویش گفته است که یگانه کشور که کمک های آن واقعا ً برای افغانها رسیده است هند کبیر است.

      این کمکها شامل ساختن مکاتب، راه ها، شفاخانه ها ، کمک در زمینه بر سر پاه قرار دادن دوباره ادارات دولتی ، منابع آبیاری و غیره اند.

      ولی چتلستان این کشور مصنوعی به جز از فرستادن تروریست و به جز دامن زدن به مسایل قومی و لسانی که این قاضی کثیف خود حالا هم با همان تروریستان و منافقین همصدا شده است ، دیگر هیچ کاری نیک برای مردم افغانستان نکرده اند.

      این در حال است که رئیس جمهور کرزی بار ها این پنجابی های کثیف را برادراش خطاب کرد و از آنها خواهش کرد که به جای فرستادن تروریستان و به جای پناه دادن به تروریستها و به جای تحت تاثیر قرار دادن افغانستان به همکاری و تشریک مساعی برای حل مشکلات باید اقدام کرد.

      لعنت و نفریی بر پنجابی های کثیف و بویناک چتلستان

      لعنت و نفرین بر پاکستان

    • زنده باد هندکبیر
      مرگ بر چتلستان پنجابی وخسربره های پتان شان

      مردم ما باید بدانند که هندستان همیشه برادران ما بوده است وان جنایات نابخشودنی را که یک حرامزاده ملتانی الاصل بنام احمدشاه در دهلی کرده است را به حساب مردم افغانستان نگزارند زیرا این حرامزاده گوش وبینی بریده یک مفعول افشاریان بود واصلا زاده ملتان پاکستان بود واین پنجابیان بودند که باوی یکجای شدند وهندکبیر را غارت کردند ومردم شجاع انکشور را قتل عام کردند وامروز پنجابیان جهت خوش ساختن روح این ملعون وحرامزاده تاریخ نام کثیف وی را بالای میزاییل های خود گذاشته اند.

      زنده باد هند کبیر که امروز یک ابرقدرت است ولی فرزندان رهزن کبیر تاهنوز هم به خود انفجاری ادامه میدهند وتلویزیون را در قرن بیست ویک از شاخه های درختها اویزان میکنند ومشغول فروختن زنهای خود هستند وقاچاقبری میکنند ودولت انها فاسد ترین دولت در جهان است وریس جمهور که از قبیله ایشان است پست ترین فرد در جهان است

    • در هند کبیر احمد شاه درانی به نام امپراطور بزرگ افغان معروف است.

      یگانه کشوری که بر ضد احمد شاه بابا فلم ساخته است ، چتلستان است که پنجابی های کثیف و بویناک در راستای بی هویت کردن افغانها در آن فلم احمد شاه بابا را با کلمات رکیک که چوچه سگ پنجابی های کثیف و بویناک روشن، عطاخیل ، مزاری ، سهراب سپهر یاد میکند ، یاد کرده اند.

      از اینرو باید گفت که زنده باد هند کبیر

      این هم سخنان علامه غبار در مورد ابر مرد کبیر ، جهانگشای کبیر ، امپراطور کبیر احمد شاه بابا:

      « غبار» در مقدمه کتاب «احمدشاه بابا» مي نگارد: ...احمدشاه همانقدر که از جنبه فتوحات نظامي، يکنفر پادشاه بزرگ افغاني شناخته مي شود، بسيار تر بواسطه خدمت گرانبهاي که در راه وحدت ملي و سياسي افغانستان نمود، قابل احترام است» ــ احمد شاه بابا، ص 2 همان کتاب سال 1938

      مزید بر این توهین به احمد شاه درانی توهین به تمام ملیت افغان بخصوص پشتونها ، هزاره ها و قزلباش های افغان است.

      زیرا بر اساس کتاب فوق غبار و آثار دیگر فرقه افغانی نادر افشار تحت قیادت احمد شاه درانی متشکل بود از اکثریت پشتون و تعداد زیادی از هزاره ها و قزلباشهای که از قوم ترک اند.

      این فرقه و افغانها در بین قوای افشار به دلیر ترین ، صادق ترین و وفادار ترین قطعه نظامی مشهور بود.

      غبار در کتاب خود مینویسد که با قتل نادر افشار بوسیله برادرش نادر بویلی و تعداد از نظامیانش که از ظلم و دهشت او به جان آمده بودند سلسله افشاریان و یکی دیگر از امپراطوری های فارس به پایان میرسد. جسد نادر افشار در قلعه فتح آباد مشهد پیدا میشود.
      احمد شاه ابدالی همینکه از حادثه با خبر میشود با قوای افغانی خویش به محل آمده خانم و اولاده نادر افشار را در پناه خود قرار داده و بعداً به محل امن انتقال میدهد که به پاس این کار دلیرانه و صداقت خانم نادر افشار الماس معروف کوه نور را به احمد شاه درانی میبخشد که اکنون در اختیار فامیل سلطنتی انگلستان قرار دارد.

      غبار همچنان در بخش دیگر مینویسد که احمد شاه بابا بعد از برگشت از فتوحات در پنجاب با 25 هزار قوای خویش به طرف هرات رفت تا محل تولد خود را از فارس ها آزاد کند. در اینجا یک عرب بنام امیر علم خان به امر شاه رخ والی خراسان تعین شده بود. در اطراف هرات برای 9 ماه جنگ خونینی بین افغانها و قوای فارس جریان داشت تا بلاخره شاهرخ والی خراسان شکسست خورده و شهر را برای قوای افغان رها کرده و به مشهد مرکز خراسان فرار کرد.

      احمد شاه درانی درویش علی خان هزاره یکی از قومندانان قطعات افغان را والی هرات تعین کرده و خود به صوب مشهد یورش برد.

      به قول از تاریخ نویس ایرانی جهان کوشی نادری بعد از تسلیمی مشهد به قوای افغانی ، احمد شاه درانی شاهرخ را به علت کوری او عفو کرده دوباره او را والی خراسان مقرر کرد .

      من بخش های از کتاب غبار را نقل خواهم کرد.

    • سلام دو باره!
      آقای تنویر!
      موضوع نام مستعار هم تصادفی است و هم نی! روز های پنجشنبه را در زمان مکتب و بعد دانشگاه گل شنبه می گفتیم، بخاطریکه فردای آن جمعه بود و ما می توانستیم چکر بزنیم. و تصادفی به خاطری است: روزی که می خواستم نام خود را در کابل پرس? ثبت نمایم، هر چه فکر کردم که نام مستعارم چه باشد، فکرم کار نکرد. تصادفن همان روز پنجشنبه بود، من هم انتخاب کردم، پنجشنبه. گاهی می گویند که نام هم بعضی وقت ها نشان دهنده ای شخصیت فرد است. اما آن ها نام واقعی را گفته اند نه نام مستعار را. به فکر من نام مستعار همان طور که نام واقعی نیست شخصیت واقعی انسان را هم نشان نمی دهد. در این جاست که شخصیت واقعی تنها به وسیله ی مقاله ی که می نویسیم و یا نظر که می نویسم بروز می کند.
      موضوع دو و دشنام را می گذارم به دیگران تا خود قضاوت کنند. من خودم آدم خوب نیستم. شاید در میان دوست های خود بیشترین دشنام را یاد داشتم و می گفتم. اما این را هم آموخته ام که در نوشته به هیچ وجه و با هیچ دلیلی دشنام ننویسم. یعنی دشنام دادن در نوشته برای من هیچ دلیلی ندارد. شاید من از کسانی که این جا هستند، دو آتشه تر باشم و زبان و نژاد خود را بیشتر دوست دارم، اما این دلیل نمی شود که دیگران را توهین کنم. من برای پیشرفت زبان خود و یا تغییر و تحول زبان راه های عملی تر را سراغ دارم. چون زبان شناسی اصولی دارد و یا ساده تر اخلاقی به خصوصی دارد. یعنی کسیکه می خواهد زبان شناسی بخواند: اول باید به تمام زبان ها احترام بگذارد. برای او همانقدر که به زبان فارسی یا دری احترام می گذارد، باید به یک زبان بومی افریقا که در جنگل ها زندگی می کنند، احترام بگذارد. دوم هیچ گاه در تخریب یک زبان اقدام نکند. و دیگر مسله خیانت به زبان است... به همین ترتیب بسیار است که این جا جایش نیست...
      بازهم سپاس...
      موفق باشید

    • پنجشنبه جان عزیز

      باز هم تشکر خدا کند که هر روز شما گل شنبه گردد.

      و اگر روز های دیگر ما گل شنبه نمیشود به همان پنجشنبه هم قناعت میکنیم.

    • اینکه هندیان احمدشاه ملتانی را امپراتور بزرگ میخوانند مانند انست که یهودان هیتلر را یک رهبر بزرگ بخوانند و هرکسی که از تاریخ هند با خبر باشد احمدشاه را به قسم یک دزد که بالای هندستان حمله کرد ومعابد هندوان را تخریب کرد ونسل کشی کرد وصدها هزار هندستانی را به افغانستان به قسم غلام اورد که امروز نسل همان هندوان بنام پختانه یاد میشوند وبعدا هندستان را دودسته به انگلیس ها تسلیم کرد و کشور خراسان را به اولاد های خود گذاشت واولادهای وی به خاطر کسب قدرت چنان به جان هم افتیدند که کفتار به جان سگ میافتد. اینست تعریف هندستانیان وخراسانیان از این دزد کبیر

      بحث چپاول دربار نادر افشار علی الرغم اینکه نادر افشار احمدشاه را از رقاصه گری نجات داد ووی را قومندان گارد ازبک ها ساخت یک بحث جداگانه یی است ولی قابل یاددهانی است که هنوز خون ولی نعمت این رهزن ابدالی خشک نشده بود که احمدشاه به خزانه نادر افشار دستبرد زد وبعداز فرار به قندهار امد وبعدا اولاد خلف وی یعنی شاه شجاع الماس کوه نور را به رنجیت سنگ تسلیم کرد ووی را پدر خواند

    • تنویر

      قصه تاریخی خانوده گی‌‌ احمق شاه تفدانی ملتانی . همه باید بخوانند .بسیار جالیب است و لقب با با احمق شاه ملتانی را هم ثابت می‌‌کند .

      http://www.nudevista.com/?q=PA...

  • صاحبنظران عزيز ، وطنداران ارجمند ســــلام !
    از نظر بنده که شــــــوربختانه [ چودری های ] پاکستانی عبدالرحمن اختر ، جنرال حميد گل ، دگروال امام ، نصير شاه بابر ، اسلم بيک ، جنجو ، لغاری ، نواز شريف ، بينظير ، اشفاق احمد ، قاضی حسين احمد ، مولانا فضل الرحمان ، عبدالله اچکزی را طی مدت ماموريت سياسی چهارسال خوبتر ، نزديکتر شناخت دارم ، از تمام روابط ، ضوابط ، عقب پرده انها با رهبران جهادی افغان استخبارات امريکا ، سعودی ، انگليس در قبال مردم افغانستان اگاهی دارم ، انها هر يک به گونه مارهای « آفی » دست داشته باشند خاک ، سنگ ، بته ، صخره افغانستان را به توبر برداشته ، سر پشتون ، تاجک ، هزاره ، ازبک ، ترکمن ، هندو ، بلوچ ، نورستانی افغان برايش « تخفه » گران بها بوده ، نابودی ، تجزيه ، الحاق ، ويرانی ، غارت ، بربادی افغانستان برای اين [ چودری ها ] که دو نسل قبل پسوند نام خود [ سنگ ] داشتند آرمان ، آرزو است . بنأ حرف يک شيطان ، يک جذامی ، يک ساديست را بنام قاضی حسين احمد را که اشک تمساح ريخته قابل ارزش ، تبصره نيست و لازم است هر افغان واقعی ، اصيل ، دلسوز ، وطن دوست اين مارهای خوش خط وخال ايرانی ، تاجکی ، روسی ، ازبکی ، پاکستانی ، انگليسی و امريکای را با جوخدارانش ، مزدبيگرانش ، مزدورانش چه در ميان تنگسالار ، هيروئين سالار ، چه چونه پاچه گيران انترنتی شناخت و هوشيار بود . انشالله تا يک افغان است ، آفتاب ومهتاب است افغانســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــتان عزيز ، محبوب
    غير قابل تجزيه ، غير قابل الحاق به خراســــان صغير وکبير خواهد بود . بگذاريد کاروان با شور و دغدغه به راه پر عظمت خود ادامه داده ، خفاشان ، شغالان با تمام روحيه ستيز گری ، ناسوناليستی افراطی ذوزه کشيده تا سحرگه پارس دهند و حال بيا
    بنگر بر تبصره يک شيطان پاکستانی مباهات ميکنند ، کابل پرس? انرا رکلام و هم وطنان انرا ارزش داده در حاليکه بيا پاکستان از نظر دشمنانش بشناس :پس از آنکه توافقات ژنيو به امضا رسـیده و نیرو های نظامی شـوروی از افغانسـتان خارج گردیدند، دولت پاکسـتان انتظار سـقوط سـریع دولت افغانسـتان به رهبری دکتور نجیب الله را داشـتند. (آی. اس. آی. ) درین زمان که جنرال حمید گل آنرا رهبری می نمود در پی تدارک یک جنگ فیصله کن در برابر دولت افغانسـتان برآمد. این سـازمان اسـتخباراتی با آرایش نیرو های مختلط، تنظیم های مجاهدین ــ که در صفوف آنها صد ها جنگجوی عربی و نظامیان ارتش پاکسـتان نیز وارد سـاخته شـده بودند ــ جنگ را از ولایت ننگرهار آغاز نمود. این جنگ شـدید به شـکسـت مجاهدین ولی در واقع به ناکامی نظامیان پاکسـتان منجر گردید؛ و بدینگونه ارتش پاکسـتان از بدسـت آوردن پیروزی در افغانسـتان که هدف از آن بوجود آوردن یک دولت دسـت نشـانده و ضعیف و تابع پاکسـتان بود، مایوس گردید.

    رویداد های بعدی در افغانسـتان چنان واقع گردیدند که زمینهء مداخلهء وسیعی را برای پاکسـتان فراهم آورد. بدنبال سـقوط دولت نجیب الله، (آی. اس. آی. ) بار دیگر زمینهء آنرا بد سـت آورد تا برای تحقق اسـتراتیژی دیرینهء پاکسـتان مبنی بر ایجاد دولت ضعیف و دسـت نشـانده و افغانی سـاختن جنگ در افغانسـتان داخل اقدامات گردد. از آنجاییکه احزاب مذهبی پاکسـتان که اهرم اصلی دخالت و بهره برداری اسـلام آباد از اوضاع افغانسـتان بوده و هسـتند، پس از ارتش دارای بیشـترین نفوذ در تصمیم گیری های دولت در مسـایل داخلی و منطقه یی میباشـند، بنابر آن جماعت اسـلامی پاکسـتان بمثابهء پشـتیبان اسـاسی تنظیم های بنیادگرای افغانی در تشـکیل دولت برهبری مجاهدین نقش اسـاسی را ایفا نمود. لیکن ( آی.اس. آی) . در جنب این مسـایل هدف دیگری را نیز در افغانسـتان پیش میبرد و آن نابود سـاختن نیرو های مسـلح بود که در زمان نجیب الله دارای قابلیت رزمی ومورال عالی داشت، پاکسـتان بویژه اردوي انکشور، آنرا تهدید جدی یی برای خود بحسـاب آورده بود. پس سـعی میکرد آتش جنگ در افغانسـتان خاموش نه گشـته به نحو دیگری ادامه یابد.

    جنگ های خونین و بربادی آور سـالهای اقتدار تنظيم ها بیانگر اسـتراتیژی نظامیان پاکسـتان مبنی بر تضعیف هر چه بیشـتر افغانسـتان و ایجاد شـرایط برای تابع و ناتوان نگاهداشـتن دایمي کشـور بود. وقتی نیرو های مسـلح با ورود تنظیم ها به نابودی کشـانیده شـد ( از طریق چور و چپاول و تصرف سـلاح و مهمات اردو، دارایی های عامه و امکانات دولتی برای خود و فروش بیشـترین غنایم بدسـت آمده در بازار های پشـاور و اسـلام آباد و کویته ) و تنظيم ها ی مختلف بین هم به جنگ های تباه کن پرداخته، همهء توانایی های کشـور را از لحاظ مادی و مالی به خاک برابر کردند.

    نظامیان پاکسـتان، حکومت و (آی. اس. آی) بر این تباهی جشـن گرفته و آنرا دسـتاورد بزرگ تلاش های چندین سـالهء خود ارزیابی کردند، نواز شـریف نماز شـکرانه ادا کرد و چک ده میلیون دالری را به صبغت الله مجددی داد. (آی. اس. آی.)، گلبدین را با سـلاح و مهمات بیشـتر مجهز سـاخت تا در برابر حریفان از موضع برتر برخوردار بوده جنگ را شـعله ور نگاه بدارد. در حالیکه قاضی حسـین احمد که هم در میخ میزد و هم در نعل و صبح ها با گلبدین سـرگوشی داشـت و شـب ها با ربانی خلوت میکرد و یکی را علیه دیگری برای فصل های جدید تر جنگ تحریک مینمود. درین میان (آی. اس. آی.) مصروف آن بود تا راه های تازه و تازه تری را برای تقابل دوامدار تنظیم ها در کابل جسـتجو نماید، بدین ترتیب (آی. اس. آی.) با اسـتفاده از سـیاسـت قدیمی تفرقه بي انداز و حکومت کن تخم بزرگترین دشـمنی ها را در میان تنظیم ها بذر نموده و بدینگونه افغانان را در خانهء خود شـان بجان هم انداختند و آنچه را که می خواسـتند عملی کردند. تنظیم ها را چنان مصروف زد و خورد با هم سـاخته بودند که نه در فکر حکومت داری بودند و نه در اندیشـهء مردم، نه از دیپلوماسی خبری داشـتند و نه از راه و رسـم مملکت داری. آنها رهبران تنظیم ها را چون عروسـک های کوکی در دسـت خود داشـتند و بهر گونه ایکه می خواسـتند بحرکت می آوردند.

    درکشورما دوينم دهه وبخصوص بعد ازحاکميت تنظيمي - جنگ، آدم کشي، بي قانوني، وحشت وبربريت ادامه پيد اکرد . هزاران انسان قرباني هوس وآرزوهاي تعدادی افراد قاتل وتفنگ بدست گرديدند . دشمنان سعادت و آزادی وطن ما در تباني با باداران غربي و شيخ های عياش و معامله گر عربي دست به اعمال ناروای شان زده و زير نام جهاد آب به آسياب دشمنان مردم و وطن ريختند. و در واقعيت امر با دريافت اسلحه وپول ازکشورهاي متعدد عملآ به آتش جنگ پطرول پاشيدند .

    • hamin shoar ha bete .. wa hamin tawr zendagi kon.. mebinem ke ki ha zarar mebinand ? ki ha koshta meshawand ? faqat pashtun ha ne digaran .. !!!tajzia yagana rah hal afghanistan ast ..

    • آقای نهایت محترم بایانی صاحب

      تشکر از اینکه ما را از چشمدید ها و داشته های خویش آگاه میسازید.

      شما واقعا ً درست میگویید این پنجابی های کثیف و اشخاصی چون این قاضی کثیف از نام اسلام استفاده کرده و جهادی ها را بخصوص احمق شاه مسعودوف و جنایتکار حکمتیار را خر ساختند

      http://www.rawa.org/darkdays/m...

  • از دید بنده، این که قاضی حسین احمد معتقد به اهمیت منطقوی زبان فارسی بوده باشد، حرف دیگریست. اما اظهار نظر او خبر از یک دگرگونی در سیاست های پاکستان می تواند داشته باشد. قاضی حسین احمد و سایر سیاستمداران (اسلامی و غیر اسلامی) پاکستان تنهازمانی در پیوند با سیاست خارجی اظهار نظر می کنند که اجازه داشته باشند. یعنی سیاستگذاران اصلی در پاکستان برای شان وظیفه بدهند.

    این که آقای تنویر و شماری دیگر پا ها را در یک موزه کرده و آنها را صرف بر دری خواندن زبان ما می فشارند، اختیار دارند. اما از دید بنده تنها همین اظهارات قاضی احمد کافی است که تا عقل به سرمان بیاید و دریابیم که خود را از آنچه در جهان امروز فارسی خوانده شده است، جدا کردن، در حقیقت خود را از میراثی که با این نام پیوسته است، محروم کردن است. همانگونه که با "افغانستان" شدن ما ثبوت شریک بودن ما در فرهنگ ایرانی (آریایی) مشکل و حتی ناممکن شده است، با دری خواندن زبان فارسی آخرین بقایای ثبوت پیوند ما با افتخارات زبان پارسی از میان می رود.

    قاضی حسین احمد این زبان را فارسی می خواند. حالا با کدام وسیله می توانیم قاضی حسین احمد و میلیون ها انسان دیگر در سراسر کرهء زمین را قانع بسازیم که فارسی همان دری است و دری از خراسان برخاسته و خراسان ماییم و...... آیا برما نخواهند خندید که بگوییم فارسی همان دری است و نباید این زبان را فارسی بخوانیم؟ وانگهی به گفتهء برخی از دانشمندان، از جمله واصف باختری، نام زبان پارسی پیوند با سرزمین امروز فارس ندارد. پارسی زبان پارت هاست که مرکز شان نواحی رود مرغاب در افغانستان است. یعنی اشکانی ها...

    من فارسی زبانم و این زبان در سراسر جهان به همین نام persian ثبت است. جدا کردن من از زبانم، تلاش دشمنان من است. دری نام خانگی زبان من است. هیچ فارسی زبانی در جهان از دری بودن فارسی و فارسی بودن دری منکر نیست. اما پافشاری بر جدایی این دو زبان یا انکار یکی ازین دونام، تلاشیست برای محروم کردن گویندگان این زبان از میراث های فرهنگی شان.

    حالا همهء جهان این زبان را فارسی می خوانند. مولانا، خیام، فارابی، ابن سینا، ناصرخسرو، بیدل، بیرونی، زکریای رازی، نظامی..... همه را شاعران و علمای زبان فارسی میدانند و درکلیه اسناد و کتاب های جهان به نام فارسی ثبت اند وقتی ما زبان را نام دیگری می دهیم( ولو هردو یک باشند) این کار سبب می شود که امروز جهانیان و فردا فرزندان ما دیگر پیوند میان این دو کلمه را فراموش کرده و دیگر خود را متعلق به زبان فارسی ندانند.

    بحث فارسی و دری در جنبهء علمی اش اختلاف زیادی ایجاد نمی کند. اما این جنبهء سیاسی مساله است که منافع دراز مدت و کوتاه مدت سیاسی کسانی را رو در روی یکدیگر قرار می دهد.

    با وجود دشنام آلود بودن و حتی گاهی مستهجن بودن پیام هایی که در پیوند به مسایل سیاسی و به ویژه بحث نام زبان پارسی یا فارسی دریجا ارائه می شود، حقیقتی درین پیام ها نهفته است و آن این که هریک از طرفداران نام "دری" یا "فارسی" برای این زبان نمایندگان یک روند و یک طرز تفکر سیاسی اند.

    آقای تنویر، اگر همان حلیم تنویر معروف باشند، در جایگاه یکی از اعضای وفادار حزب اسلامی حکمتیار و اکنون هم پاسدار منافع فاشیست های قومگرا، موضعگیری اش در ازا و استقامت منافع آنهایی است که می خواهند حاکمیت قومی خود را ازطریق ضربه زدن به فرهنگ، زبان و تاریخ اقوام دیگر درین سرزمین تامین کنند. تعریف و تمجید از احمدشاه ابدالی و "شاهان افغان"، نادیده گرفتن حضور تاریخ، زبان و فرهنگ اقوام دیگر از خطوط اساسی کار آنها می باشد که حلیم تنویر و سایرین مصروف آن اند.

    پس آنهایی که زبان خود را فارسی می خوانند و می خواهند زبان شان به همین نام یاد شود هدف شان این است تا پیوند خود را با این نام که در سراسر جهان شناخته شده است، نگهدارند. آنهایی که می خواهند دری را جایگزین فارسی بسازند، می خواهند گویندگان این زبان را تقسیم و آنها را از میراث و افتخارات فرهنگ زبان فارسی درجهان محروم بسازند.

    حلیم تنویر از آنهاییست که درین زمینه کار اساسی را به عهده دارد. کار های او در برنامهء تلویزیونی (اندیشه) مبین این حقیقت است که او مجری دکترین پشتونی سازی هویت این کشور است. ازینرو دشمنی با فارسی و پیشنهاد نام دری برای آن در همین راستا صورت میگیرد.

    اما جناب تنویر و سایر قومپرستان و هویت سازان باید بدانند که تلاش برای فریب دادن دیگران جز بی عزتی برای خود شان بهرهء دیگری ندارد. ننگ و شرم است که درین عصر انفجار معلومات و آگاهی تنویری و احدی یی یا حبیب الله رفیعی پیشوای فکری ما شوند و ما را از تاریخ، زبان و فرهنگ ما آگاهی دهند.

    ما امروز تاریخ را به گونهء تحلیلی می خوانیم. دیگر افسانه ها را به نام تاریخ کسی به گالی نمیخرد و نمی پذیرند. افسانهء "وحدت ملی" و احمدشاه ابدالی یکی ازان افسانه هاست که غبار آنرا به ازای فضای حاکم سیاسی به خورد خوانندگان کتاب خود می دهد. آیا احمد شاه ابدالی چیزی به نام وحدت ملی به معنی امروزی آن میدانسته است؟ دران زمان پادشاهان جز تحکیم حاکمیت خانوادهء خود به چیز دیگری نه فکر می کردند و نه هم بیشتر ازان چیزی می دانستند. حکومت ها به خاندان ها ارتباط داشت نه با مردم و ملت به معنی امروزی آن. مفهوم ملت یک مقولهء قرن نزدهمی است. احمد شاه ابدالی چگونه می توانست ازان چیزی بداند در حالی که اولاد هایش هرگز ندانستند و تمجید کننده هایش تاکنون و در قرن بیست و یکم هم ازان چیزی نمی دانند. این بنجلات دیگر به درد پژوهشگران امروزی و خردمند نمی خورد. بگذار تنویر ها و رفیع ها در جنت اوهام خودشان زندگی کنند. اما ما می دانیم که تاریخ چه معنی دارد. ما قرائت خود مان از تاریخ را آغاز کرده ایم. ما از همین حالا می دانیم که تنویر و رفیع وشرکاء دروغ انبار کرده اند.....

  • آقای محترم دولتشاهی

    اول اینکه من حلیم تنویر نیستم .

    دوم من باز هم و باز هم میگویم که فارسی خواندن یکی از زبانهای رسمی کشور ما به نام یکی از اقلیت های ایران فارس ها خود جفا به تاریخ کشور ما است.

    متاسفانه چشم های شما مانند دیگر قوم پرستان کور است و هر چه را از دریچه قوم پرستی میبینید.

    این تنها ما نیستیم که فارسی را رد میکنند بلکه لینک بالا را بخوانید اکثریت مردم خاموش ایران که غیر فارس ها اند از فاشیزم فارسی که شما را هم زیر تاثیر آورده به جان آمده اند.

    هیچگاه فارسی خواندن به تاریخ افغانستان و سرزمین که شما آنرا به نام دیگر یاد میکنید اضافه نمیکند و هیچگاه نام یکی از زبانهای کشور را دری خواندن از آن نمیکاهد بلکه اضافه میکند.

    من میدانم که شما واقعیت ها را نمیبینید و دلیل آن هم برای من واضح است.

    اگر خواست خدا بود در آینده بازهم در زمینه خواهم نوشت.

    وسلام

    • یک نکته دیگر را هم که در حرف های خیلی مضحک هم است میخواهم خدمت آقای دولتشاهی عرض کنم و آن اینکه حالا به خاطر اینکه جهان را قناعت بدهید که شما جز همان کلتور و تاریخ استید پس چرا در کنار نام مولانای بلخی کلمه ایرانی را ذکر نمیکنید. و به خاطر جهان او را مولانای بلخی ایرانی بخوانید و یا هم مولانا جلال الدین بلخی تهرونی

    • آقای تنویر

      بفکر تنویر قبیلۀ تان باشید. از مزخرفات شما در مورد جدایی فارسی و دری چیزی حاصل نمیشود.

      شیوا

    • آقای تنویر که حلیم نیستید!
      شما تفاوتی از حلیم تنویر در موضگیری های تان ندارید. حالا حلیم باشید یا نباشید، تفاوتی نمی کند....

      من گفتم که هم موضعگیری شما، هم موضعگیری حلیم تنویر و هم موضعگیری کسانی که مخالف شما اند، سیاسی است. خدمت شما عرض شود که مولانا جلال الدن بلخی را اگر ایرانی هم بخوانیم نادرست نیست. چرا که او از ایران شرقی است. شما خود را فریب می دهید. اگر بگوییم که آریایی است، شما اعتراض ندارید و اگر بگوییم، ایرانی است اعتراض می کنید. در حالی که آریایی و ایرانی هردو یک معنی دارند. چرا که آریایی همان تلفظ یونانی کلمهء ایرانی است. ما در متون قدیم خود چیزی به نام آریایی نداریم اما تا هرچه بخواهید، ایرانی هست. در شاهنامهء فردوسی منظور از ایران و ایرانی تمامی سرزمین ها و مردمان ایران و ایرانی است.... پس مولانا بلخی است، ایرانی است، شاعر زبان فارسی است اما هرگز افغان نیست...

    • زبان ما فارسی است. این یک حقیقت است. ما آنرا از سر نام گذاری نمی کنیم. در سرتاسر کشور که بروید مردم زبان ود را فارسی می دانند و بسیار گاهی پارسی می خوانند. این یک چیزی طبیعی و صادقانه و حقیقت است. اما وقتی پای ریا و سیاست در میان می اید آنرا نام دیگر می گذارند. در پشتو می گویند: "مله گیده پارسی وایی". این یک ضرب المثل است و شما چگونگی ایجاد ضرب المثل ها را می دانید. یک مفهوم باید در کنه فرهنگ و دیدگاه مردم تاثیر و جایگاه پذیرفته شده باید بیابد تا به ضرب المثل تبدیل شود. حالا از دید گاه شما باید این ضرب المثل را نیز تغیر بدهیم بگوییم که "... دری وایی" یا این که بگوییم منظور از فارسی همان فارسی ایران است نه فارسی ما... بلی؟؟؟

      زبان فارسی در همهء جهان به همین نام یاد می شود. پاین نام یوندی به اقلیت و اکثریتی در داخل و خارج از کشور ندارد. اگر زبان اقلیت است یا اکثریت، اگر این اقلیت و اکثریت در خارج یا داخل کشور وجود دارد و یا هر دلیل دیگر، نمی تواند تغییر نام یا جدا ساختن زبان به چندین زبان را موجه سازد. چنانچه گفتم، تلاش هایی شما نتایج و جنبه های سیاسی دارد و این سیاست به سرنوشت مردم ما به سرنوشت فارسی زبانان پیوند دارد. ازنیرو نه از نگاه علمی و تاریخی و نه هم از دید منافع سیاسی فارسی زبانان افغانستان می تواند قابل پذیرش باشد.

      شما خیانت ملی و غیر ملی را وسیله یی برای قبولاندن دیدگاه تان نکنید. حزب خلق نیز همهء مخالفین خود را خاین میدانست. آیا آنها برحق بودند؟ وقتی پای سیاست به میان آید خیانت وصداقت مفاهیم نسبی می داشته باشند.

      ببینید! همین حالا جنایتکارترین شخصیت تاریخ کشور ما (برای غیر پشتون ها)، را فاشیت ها بابا و شخصت ملی می دانند. درحالی که برای اکثریت غیر پشتون ها او یک جنایتکار است و یکی از دشمنان مردم ما.

      ازینجا روشن می شود که خاین خواندن و ملی خواندن دردی را دوا نمی کند. شما هم برای اثبات گفته های تان ازین واژه ها بهره نگیرید. چرا که این دو واژهء بیجان همانگونه که در خدمت شما می توانند باشند، از خدمتگذاری به حریفان تا نیز سر باز می زنند. پس دیگران را با خاین خواندن و خاین ملی خواندن و ملی خواندن و غیر ملی خواندن و نوکر بیگانگان خواندن توهین کنید و نه خود را ریشخند نسازید. چرا که دیگر این مقوله ها خریدار ندارد. زمان این گونه بحث ها گذشته است. شاید ده پانزده سال پیش می شد با چنین شیوه هایی کسانی را مجاب کرد. اما حالا جز منطق و جز صحبت های خردورزانه، هیچ سفسطه و اسطوره و باور های سنگواره شده نمی تواند کسی را قانع بسازد...

    • آقای دولتشاهی

      اول برای شما بخاطر اینکه مرا در پیام اول تان حلیم تنویر و طرفدرا حکمتیار جنایتکار خوانده بودید بگویم که من همانقدر که از جنایتکار ملی احمق شاه مسعودوف نفرت دارم از آن بیشتر از حکمتیار جنایتکار دارم و من این دو را مسول سر بلند کردن طالبان وحشی ، ویرانی کابل و هزاران جنایت دیگر ضد بشری میدانم.

      در مورد آریایی من آنرا نژاد موهوم میدانم که فقط بوسیله یکعده قومگرا و با تشویق جرمن های نازی دامن زده شده است.

      متاسفانه در مورد عدم افغان بودن مولانا با شما موافق نیستم چون شما او را از دریچه قومی افغان نمیدانید ولی مولانای تورک مربوط به همه ی ملیت های جهان و بخصوص تمام اقوام و ملیت های منطقه است.

      منظور من از ذکر مولانای بلخی ایرانی این بود که شما خیلی مضحکانه طرح کرده اید که بخاطر اینکه جهان بداند ما مربوط به کلتور و تاریخ معین هستیم پس باید زبان خود را فارسی بدانیم - یعنی به نام یک قومی یاد کنیم که یک اقلیت ایران است .

      دلیل که مردم به جای دری که نام اصلی زبان است فارسی میگویند شما لطفا ً پیام بالایی مرا بخوانید این با نفوذ ایران صورت گرفته است نه به شکل طبیعی به میان آمده است.

      اگر شما نفوذ را نادیده میگیرید پست تاجکان تاجکستان باید تا ابد خود را اوف خطاب کنند، چون رحمانوف....

      در مورد احمد شاه درانی و احمق شاه مسعودوف شما بدون شک به حیث یک قومگرا حق دارید چنین بگویید ولی خواهش من این است که شما از نمایندگی از تمام غیر پشتونها صحبت نکنید چرا اکثر غیر پشتونها مسعودوف را خائین ترین و پلید ترین جاهل میدانند.

      و مقایسه آن دو کاملا ً غیر اخلاقی است.

      برای اینکه قدری بیشتر در مورد این مسایل آگاه شوید لطفا ً لینک های ذیل را بخوانید.

      http://www.turkiran.com/

      http://www.bbc.co.uk/persian/a...

    • آقای دولتشاهی

      اول برای شما بخاطر اینکه مرا در پیام اول تان حلیم تنویر و طرفدرا حکمتیار جنایتکار خوانده بودید بگویم که من همانقدر که از جنایتکار ملی احمق شاه مسعودوف نفرت دارم از آن بیشتر از حکمتیار جنایتکار دارم و من این دو را مسول سر بلند کردن طالبان وحشی ، ویرانی کابل و هزاران جنایت دیگر ضد بشری میدانم.

      در مورد آریایی من آنرا نژاد موهوم میدانم که فقط بوسیله یکعده قومگرا و با تشویق جرمن های نازی دامن زده شده است.

      متاسفانه در مورد عدم افغان بودن مولانا با شما موافق نیستم چون شما او را از دریچه قومی افغان نمیدانید ولی مولانای تورک مربوط به همه ی ملیت های جهان و بخصوص تمام اقوام و ملیت های منطقه است.

      منظور من از ذکر مولانای بلخی ایرانی این بود که شما خیلی مضحکانه طرح کرده اید که بخاطر اینکه جهان بداند ما مربوط به کلتور و تاریخ معین هستیم پس باید زبان خود را فارسی بدانیم - یعنی به نام یک قومی یاد کنیم که یک اقلیت ایران است .

      دلیل که مردم به جای دری که نام اصلی زبان است فارسی میگویند شما لطفا ً پیام بالایی مرا بخوانید این با نفوذ ایران صورت گرفته است نه به شکل طبیعی به میان آمده است.

      اگر شما نفوذ را نادیده میگیرید پست تاجکان تاجکستان باید تا ابد خود را اوف خطاب کنند، چون رحمانوف....

      در مورد احمد شاه درانی و احمق شاه مسعودوف شما بدون شک به حیث یک قومگرا حق دارید چنین بگویید ولی خواهش من این است که شما از نمایندگی از تمام غیر پشتونها صحبت نکنید چرا اکثر غیر پشتونها مسعودوف را خائین ترین و پلید ترین جاهل میدانند.

      و مقایسه آن دو کاملا ً غیر اخلاقی است.

      برای اینکه قدری بیشتر در مورد این مسایل آگاه شوید لطفا ً لینک های ذیل را بخوانید.

      http://www.turkiran.com/

      http://www.bbc.co.uk/persian/arts/2...

    • من که هیچ یادی از مسعود نکرده بودم. چطور شد که پای او را به میدان کشیدید؟ من احمدشاه ابدالی و احمدشاه مسعود را هرگز مقایسه نکرده ام. این دو هرگز هم قابل مقایسه نیستند. احمدشاه ابدالی سدوزایی و احمدشاه مسعود کم از کم 250 سال تفاوت زمانی دارند. دو شخصیت تاریخی اند که شرایط کلاً متفاوت از هم زندگی کرده اند...

      اگر مقصود تان تغییر مسیر بحث و کشاندن آن به بحث های کهنه و خسته کنندهء همه روزه باشد، من با شما نخواهم بود. ورنه اگر مسالهء بحث های تاریخی باشد، با چنین شیوه یی که دو طرف بحث یکدیگر را دشمن می دانند، هرگز به جایی نمی رسد....

      این را هم برایتان بگویم که وقتی احمد شاه مسعود دیگران را نپذیری و توهینش کنی، بیغم باش که نه تنها احمدشاه ابدالی ات بلکه هرآنچه از افتخار که داری مورد تاخت و تاز دیگران قرار می گیرد. اگر به شخصیت های مورد پسند خود احترام قایل استی، به شخصیت های مورد احترام دیگران نیز توهین مکن. فکر نکنم درک مساله یی به این سادگی نبوغ بخواهد.

      این که آریایی و ایرانی نژاد موهوم باشد، من به آن کاری ندارم. اما این را به خوبی میدانم که زیر سوال بردن نژاد ایرانی یا آریایی کار ملیگرایان ترک است که ناصر پور پیرار از آن جمله اند. پس نشخوار گفته های پان ترکیست ها به نفع آنهایی که زردشت را پیامبر پشتون و محل سرایش اوستا را وردک می خوانند نیست...

  • آقای دولتشاهی

    اول موضوع را شما به بابای افغانها کشانیدید نه من . من فقط برای شما میخواستم افاده کنم که همانطوریکه احمق شاه مسعود را همه غیر پشتونها قهرمان نمیدانند به همان شکل احمد شاه بابا را همه با کلمات رکیک مانند چند قوم پرست یاد نمیکنند.

    در همین زمینه باید بگویم که من با شما موافق نیستم که مسله احمق شاه مسعودوف و احمد شاه بابا و مسابل افتخارات این یا آن شخص همانطور بدون بحث پذیرفته شود.

    من اصلا ناراحت نمیشوم اگر شما احمد شاه بابای افغانها را و احمق شاه مسعود یک گروه قوم گرا را مورد بحث قرار بدهیم ولی بحث منطقی نه که سراسر پر از توهین طوریکه چند جاهل در این سایت عادت دارند.

    من قبلا " این بحث را شروع کرده ام و اگر شما نخوانده اید من حاضرم از سر شروع کنم.

    من نهایت خوشحال خواهم شد که شما به طور مثال با اسناد و فاکت ها بگویید که چرا احمق شاه مسعودوف برای شما قهرمان است و احمد شاه بابا جنایتکار درجه یک طوریکه شما خود گفته اید.

    به همین ترتیب ما نباید بدون فاکت و دلیل منطقی ( نه بر اساس دلایل چند قومگرا) زبان خویش را به نام یک قوم ایران یاد کنیم و یاد بگویم که به خاطر اینکه جهان ما را بشناسد.

    اگر پیام اول مرا در مورد همین مضموم خوانده باشید من خدمت دوستان عرض کرده ام که بسیاری مطالب ته هنوز ضرورت به تحقیقات بیشتر دارند چون پارتیان و یا کلمه پارتی.

    در افغانستان ما و در ایران و سایر کشور مطالب خیلی زیادی اند که هنوز کاملا ثابت نشده ولی یکعده قبل از قبل خیزک و جستک میزنند.

    مثلا قبلا ً من ذکر کرده ام و باز هم ذکر میکنم که یکعده جاهل پنج سال قبل میگفتند که افغان عبارت از پشتون و مردمی است که از کوه های سلیمان پائین شده اند.

    بعداً گفتند که نه آنها ده قبیله گمشده یهود اند.

    بعداً گفتند که نه افغان از کلمه اپگان که در اوستا از آن ذکر شده گرفته شده که عبارت از قومی است که در آریانای کهن زندگی داشتند.

    حالا شما میگویید که آریایی را موهوم شمردن کار پان تورکیست ها است ولی این تنها تورک ها نه بلکه آقای راوش و چند شخص دیگر هم آنرا واهی خوانده و لینک که من به شما دادم افشا میکند که جرمنها هم به این عقیده اند که ایران و یا فارس ها اصلا آریایی نبوده بلکه برای خر ساختن شان نازی ها از آن استفاده کرده است.

    • آقای تنویر!
      شما بازهم و با وجودی که من نه به احمدشاه ابدالی توهین کرده ام و نه به احمدشاه مسعود قهرمان گفته ام، به حساب این که من از طرفداران مسعود هستم او را مسعودوف می خوانید. ببینید که اگر به جای من کس دیگری از طرفداران احمدشاه مسعود می بود به احمدشاه ابدالی می گفت، افشار زاده، بیریش افشاریان، احمدشاه ابدالی غارتگری که جواهر سلطنتی نادر افشار را از نزد حرمش دزدید و به قندهار برد....
      آیا کسانی که طرفدار مسعود اند، توهین شما به مسعود را می توانند ببخشند و آیا آنها نمی توانند همان چیز هایی را که من در بالا گفتم عطایی به لقای تان ببخشند؟ حالا اختیار با شماست که می خواهید مسابقهء توهین و تحقیر را ادامه بدهید یا به بحث سالم روی می آورید.
      در مورد مسعود می خواهم بگویم که آنهایی که او را به صفت قهرمان پذیرفته اند، با هزار حیله و دلیل و نیرنگ نمی توان آنها را از قهرمان خواندنش منصرف کرد. این را هم می دانم که مسعود برای همهء مردم افغانستان، اگر قهرمان هم بوده باشد، دوست داشتنی نبود و نمی تواند باشد. به هوش باشید که قهرمان بودن و نیک بودن و دوست داشتنی بودن ازهمدیگر جدایند. به طور مثال تیم اسپانیا قهرمان مسابقات فتبال بود. معیار هایی برای این قهرمانی معین شده بود، همین تیم برنده شد. حالا تیم اسپانیا برای فرانسوی ها یا جرمن ها هم قهرمان است اما دوست داشتنی نیست، بدانگونه که برای اسپانیایی هاست. این تنها در فتبال است. اما وقتی پای سیاست در میان باشد مشکل تعیین قهرمان و پذیرفتنی شدن یک قهرمان صد ها برابر مشکل تر می شود.
      حالا مسعود برای شماری از مردم که کم هم نیستند و سالانه در سراسر جهان از پول شخصی خود شان برایش مجلس می گیرند، محترم و قهرمان است. شرط ادب همین است که به همین مردم احترام قایل شوید و به مسعود توهین نکنید. البته انتقاد کردن حق تان است اما حق توهین کردن را ندارید. اگر توهین می کنید، باید به فکر توهین شنیدن هم باشید. اینست مسابقه و کار بیثمر و بیهوده یی که شماری از دوستان به آن مصروف اند. روزانه ملیون ها کلمه شاید رد وبدل شود که همه توهین است و توهین متقابل. هزاران ساعت وقت دوستان برای نوشتن این توهین نامه ها مصرف می شود. به اندازهء هزاران پوند عقدهء منفجره تولید در قلب ها تولید می شود که کار نزدیک شدن مردم ما به یکدیگر را مشکل تر می سازد. آیا ادامهء این مسابقه درست است؟
      امروز نه تنها احمدشاه ابدالی بلکه از ایشان گرفته تا امان الله خان و کلیه شاهان پشتون مورد تاخت و تاز آنهاییست که به مسعود شان، به مزاری شان، به دوستم شان، به حبیب الله کلکانی شان و به شخصیت های تاریخی دیگر شان توهین شد و توهین می شود. آیا بازهم می شود از وحدت ملی نام گرفت؟ قتل عام اقوام دیگر را توجیه می کنیم به خاطری که قاتل همقوم ما بوده است. شخصیت های محبوب اقوام دیگر را خاین خطاب می کنیم و به ایشان توهین روا میداریم به خاطری که همقوم ما نیستند.... آیا جایی و فرصتی برای وحدت ملی درین گیر و دار باقی میماند؟
      چرا درین سایت همه مستعار نویس اند؟ اگر به آنچه می گویند باور دارند غیرت و دفاع از گفته های شان را دارند، چرا در پشت نام های مستعار پنهان اند؟ چرا وقت شان را ضایع می سازند بدون این که بخواهند اثر گذاری داشته باشند؟
      بیایید اگر به وطن و منافع مردم خود وفادار استیم، با نام ایمیل و آدرس و هویت اصلی خویش بنویسیم. دران زمان اگر دست به توهین و تحقیر دیگران هم پرداختیم حد اقل می توان ادعا کرد که غیرت دشنام دادن را داشته ایم....
      از پشت نام مستعار بیرون بیایید و بدون توهین و تحقیر به شخصیت های تاریخی با هم صحبت کنید... این است خواهش نخستین من برای ادامهء هر بحثی...

    • آقای دولتشاهی

      وقتی من میگویم احمق شاه مسعودوف دلیل دارم و اینرا من نه بلکه صد های دیگر هم گفته اند.

      اگر شما احمد شاه بابای افغانها ( برای من افغان عبارت اند از هزاره ها، ازبکها، ترکمنها، پشتونها ، بلوچها و دیگر اقوام افغانستان- تاجکها را نام نگرفته ام زیرا اسناد جدی از جمله بی بی سی میگوید فرق بین ازبک و تاجک وجود ندارد - عده ای هم میگویند که تاجکهای افغان بیشتر با پشتونها و تاجکهای شمال دریای آمو بیشتر با ازبکها نزدیکی جینیتکی دارند ... ) را افشار زاده ، غارت زاده .... یاد کنید ولی دلیل داشته باشید من به هیچوجه آزرده نمیشوم.

      من به آن وحدت ملی تف میکنم که اگر بالای من احمق شاه مسعودوف را که من او را قاتل بهتری دوست های خود در کابل میدانم ، او را اجنت روس میدانم و بلاخره او را کسی میدانم که تا زمانیکه چند طالب پای لچ او را از کابل تا کولاب ندوانیده بودند در خدمت پنجابی های کثیف بود.

      حالا واقعا ً من به شما حق میدهم که هر چند مقایسه احمدشاه ابدالی و احمق شاه مسعود را غیر اخلاقی میدانم در مورد او شما همین کلمات را به کار ببرید ولی دلیل با سند و روشن داشته باشید که چرا.

      من با حرف های شما در پیام قبلی موافق هستم که زمان آن گذشت که بر ما شخصی و چیزی را تحمیل کنند.

      این علت است که در 9 سال گذشته ما با وصف موجودیت 41 کشور یک دسته وحشی طالب را نتوانستیم شکست بدهیم چون ما تمام 9 سال را در بزرگ کردن اشخاصی چون مسعودوف سپری کردیم

    • The real name of Tanweer is Ahmed Farid Samin. He is a tribal minded mad so it is completely WASTE TO argue with him. He runs the TRIBALIST site of www.weesa.net. He hates Great Massoud because Great Massoud not only defeated the Soviets and the Pakistanis - the real owners of awghans’ wives but he also put an end to the tribal regimes in Afghanistan. Therefore, tanweer (ahmed farid samin) cannot forgive Great Massoud even he is hounoured as a legendary hero by all the world

      However, he SHAMELESSY calls that Passive Gay Ahmad Shah Durani as a baba
      As a true tribal minded pashton - he tries to hide the sun of truth with his tribal fingers by keep barking that Dari and Persian are two different langauges, insulting the globally honoured hero Great Massoud because he was not Dagha and calling that Passive Gay Ahmad Shah Durani as Baba because he was awghan

    • آقای تنویر!
      شما تنها حرف خود را می شنوید و تنها دلیل خود را دلیل می دانید و به دلیل دیگران گوش نمی دهید. ببینید، با همان دلیلی که شما مسعود را مسعودف می گویید دیگران هم احمدشاه ابدالی را بیریش نادر افشار می دانند. مسعود را با روس پیوند دادن و او را با پسوند اوف خطاب کردن روی کدام منطق می تواند صورت بگیرد؟ تو از مسعود نفرت داری و این یک مسالهء شخصی است. چرا که خودت می گویی "قاتل بهترین دوستان" شما بوده است. نخست این که مسعود کسی را به قتل نرسانده. اگر دوستان شما افراد جنگی بوده اند و در جنگ در برابر مسعود کشته شده اند، درانصورت مسعود قاتل نیست. در جنگ کسی نمی تواند قاتل بگیرد. چرا که دوستان شما نیز مسلح بودند و پیش از کشته شدن کسانی را کشته اند. در جنگ قاتل و مقتول و جود ندارد. اگر دوستان شما افراد ملکی بوده اند و در آتش متقابل کشته شده اند بازهم شما نمی توانید کسی را قاتل بگیرید چرا که کسی قصدی برای کشتن فلان ابن فلان نداشته است. در همهء دنیا مساله همین گونه است. بلی، اگر دوستان شما را کسی از خانه برون کرده و به روی شان آتش گشوده است، این قتل عمد و جنایت ضد بشری است. نمیدانم دوستان شما چگونه کشته شده اند و چگونه شما مسعود را قاتل می گیرید. اما برای کشته شده ها متاسفم و برای تان از خدا صبر و به کشته شدگان مغفرت استدعا می کنم.
      با اینهمه، نفرت شما در برابر مسعود، بنا به هر دلیلی که باشد، جنبهء شخصی دارد. ما نمی توانیم مسایل بزرگ اجتماعی را برمبنای نفرت این یا آن شخص به تحلیل و تجزیه بنشینیم.
      یک محاسبهء دیگر: فرض محال همهء بدی هایی که شما می گویید، در مسعود جود داشته بوده باشد. آیا گفته می توانید که مثلاً چه کسی خوب کرد که او بد کرد؟ آیا او نعوذ باالله، خدای بدی و شر بوده است که هیچ کس دیگری را یارای هیچ کار دیگری نبود که همهء بدی ها را او به سر می رساند؟ آیا درین سرزمین انسان دیگری نیز وجود داشت یا این که همه را خواب برده بود و هیچکس غیرت ایستادن در برابر مسعود را نداشت؟ اگر داشت، کی بود؟
      اما زمانی که همگی به طالبان یعنی پروژهء اسلام آباد برای کنترول افغانستان، تسلیم شده بودند، مسعود همچنان ایستاده بود و می جنگید. اما حتی در همین حال نیز مسعود تنها نبود و گذشته از هزاران چریک و مجاهد، ده ها قوماندان و شخصیت سیاسی دیگر از سراسر کشور با او بود.
      پس چگونه همهء بدی ها را در پای مسعود سیاه می کنید و در برابرش ایستاده اید؟

    • راستی، آقای تنویر! شما احمد شاه مسعود را احمق شاه مسعودف خطاب می کنید. آیانمی ترسید که دیگران هم به پیروی از شما احمدشاه ابدالی را احمق شاه نادر بیردی بخواند؟ چرا احمدشاه ابدالی در خدمت نادر افشار بود و یک یاز افسران اردوی افشاریه بود. در حالی که احمد شاه مسعود در برابر روس ها می جنگید و با آنها دشمن بود. پس کدام نام با مسمی تر می آید، احمق شاه مسعودف یا احمق شاه نادربیردی؟

      و اینجاست که نفرت ادامه می یابد، همگانی می شود و به دیگران نیز سرای می کند. می گویم که از اوف خواندن مسعود شما القاب تازه یی به احمدشا ابدالی کمایی می کنید. این کار را مردم نه از سر دشمنی با احمد شاه ابدالی بلکه از روی دشمنی با شما انجام میدهند. به سخن دیگر مانندهمان فرزند بد کار که سبب دشنام خوردن والدینش می شود، شما هم با توهین به احمدشاه مسعود و سایر شخصیت های ملیتهای دیگر به شخصیت های ملیت خودت بدنامی و توهین کمایی می کنید.

      می گویند، به پدر بد دیگران دشنام مده که به پدر خوبت کسی دشنام ندهد.... بازهم آیا فهمیدن این حرف ساده نبوغ می خواهد؟

    • For tribal minded dogs like Tanweer with their running dog nature - that PASSIVE Gay Ahmed durani - the man who gave his Ass to Nader Afshar and after his Kata Nader Afshar’s death - DESTROYED, LOOTED and KILLED from Khurasan to India is a baba. For tribal minded Tanweer with his his running dog nature - that most wanted Criminal Mohammed Gul Momand who anticipated in committing crime than Chengiz Khan is a hero and Baba. For trabalsist tanweer - with his tribal nature - the double faced and that BIG NOSED Pakistani Ghafar khan is Hero and FAKHER e Afghan - the man who was a Proud Pakistani in NWFP but becomes Afghan in Awghanistan to obtain money from tribal regimes.

      However, Great Massoud who brought the Soviets to its knees and smashed and defeated the Pakistanis - the real owner of Tanweer’s wife is a "national traitor" because he was not awghan and he put an end to tribal regimes in Awghanistan

    • یک امریکایی تاریخ نویس - جک ویلر - در مورد احمدشاه ابدالی یا "احمدشاه بابا" چنین مینویسد:

      "وقتی نادر شاه ملیشه های پشتون ابدالی را در ارتش خود اجیر گرفت، عاشق یکی از آنها بنام احمد خان که خیلی دلکش و مقبول بود شده ویرا نوکر شخصی یا "یاسه وال" خویش مقرر ساخت. نادر از سرویس و خدمات این "یاسه وال" آنقدر شکرگزار و راضی بود که او را در شانزده سالگی به حیث قومندان ملیشه های پشتون تعین کرد و وعده سپرد تا او را بلاخره در خراسان شرقی (افغانستان) پادشاه خواهد ساخت."

      حالا قضاوت بدست دوستان است که دلتان او را "بابا" میخوانید یا "چاچا" و یا هم "بچه بیریش وفادار"

      متن انگلیسی را اینجا بخوانید:

      Nadir Shah recruited Pushtun of the local Abdali clan into his army. He was particularly taken with one of them, Ahmad Abdali for his "young and handsome features," who became his personal attendant or yasawal. Sufficiently pleased with the services such a yasawal provided, Nadir promoted Ahmad - at age 16 - to commander of the Pushtun forces, and then later promised to make him King of Afghanistan

    • این مهم نیست که چند پاکستانی زاده صوبه سرحد قهرمان ملی را قهرمان بدانند یا نه زیرا به مصداق ضرب المثل مشهور به دهن سگ دریا مرداد نمیشود. بگذار که انها یک چلمچی ملتانی زاده مفعول را که در اوایل احمدشاه ملتانی یاد میشد وبعد از افتخار همخوابگی با نادر افشار بنام احمدشاه نادر بیردی یاد شد را بابا بخوانند ودر اطراف تمثال های وی سروگردن بشکننانند ولی نسل امروز این شخص را یک مفعول افشاری میدانند که خصلت کونی بودن خود را با حمله به هندستان کبیر اشکار ساخت که باعث قتل هزارها هندوی بیگناه گردید.

      زنده باد هند کبیر
      مرگ به نام ودوره رهزن کبیر احمد نادر بیردی ملتانی
      مرگ براولاده های این مفعول ترکمن ها

  • دوستان، نمی دانم چرا شما خود را درگیر مباحثه با تنویر بی منطق کرده اید. راستش من از همان اول که راجع به زبان فارسی حرف های ابلهانه و بی سوادانه زد می خواستم در پاسخش چیزهایی بنویسم ولی پس از این که بی ادبی و بی دلیل حرف زدن هایش را دیدم، از این کار منصرف شدم. حیف نیست که وقت آدم با انسان بی منطقی مثل تنویر ضایع شود. راستش من هرگز در حرف های این مردک نشانه ای از انصاف و حقیقت طلبی ندیدم.
    کار بسیار به جا و شایسته ای است که آدم ها راجع به موضوعات مورد اختلاف خود با هم به گفتگو و دیالوگ بنشینند ولی آیا روا است که با اشخاصی که با الفبای گفتگو آشنایی ندارند و جز پریشان گویی و حرف های توهین آمیز زدن چیز دیگری در چنته ندارند به گفتگو بنشینیم؟ این فرموده قرآنی که " واذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما" در کدام موارد به کار بسته می شود؟ مسلما بی اعتنایی نشان دادن با جاهلان یگانه راه موثر برای خلع سلاح کردن آن هاست.
    همه می دانند که اشخاصی همانند تنویر هیچ حرفی برای گفتن ندارند و به همین خاطر متوسل به دروغ پراکنی و توهین و مهمل بافی می شوند. پس این ها را به حال خودشان بگذارید تا به جفنگ گویی خود ادامه دهند و پس از این که متوجه شدند حرف های بی سروته و بی منطق شان خریدار ندارد به قول ایرانی ها « دم خود را روی کولشان خواهند انداخت» و از میدان بیرون خواهند شد.
    به گمان من، وارد گفتگو شدن با این گونه افراد متعصب و خیره سر علاوه بر این که مصداق بارز هدر دادن وقت است؛ دادن ابتکار به دست این اشخاص هم هست.
    به طور مثال، همه می دانند که زبان پارسی همان زبانی است که حاکمیت قبیله گرای موجود و همه افراد قبیله پرست در افغانستان آن را "دری" یاد می کنند. این موضوع، از جمله بدیهیات است. پیرمردان و پیرزنان بی سواد روستای ما هم از این قضیه مطلع هستند. وقتی که موضوع یکی بودن فارسی و دری برای ما و مردم افغانستان، حل شده است پس چرا به جفنگ های اشخاصی همچون تنویر اعتنا کنیم و به آن پاسخ دهیم. این در واقع، مصداق روشن ابتکار عمل را به دست جریان فاشیسم و تمامیت خواه دادن است.
    سخن مولوی جلال الدین بلخی در این جا چه خوب مناسبت دارد آن جا که می گوید:
    مه فشاند نور و سگ عوعو کند
    هر کسی بر خلقت خود می تند
    آری، قبیله پرستان بی منطق با زدن این گونه حرف ها هویت خود را بیشتر از پیش برملا می افکنند و به تعبیر مولانا "خلقت" خود را آشکار می کنند.

    • آقای جاهل زاده

      پس شما میگویید که بخاطر " تنویر بی منطق" بالای هر چیز خاک انداخت و آنرا کورکورانه پذیرفت ؟

      همانطوریکه شما یک خائین، یک جنایتکار کثیف و لعین و یک جاهل چون مسعودوف را قهرمان تان خطاب کردید ؟

      لعنت به چنین منطق که چون پشتون یا تورک میگوید که در ایران زبان فارسی زبان فاشیست های فارس است و نباید زبان رسمی یک کشور با آن خطاب شود و مردم غیر فارس ایران میخواهند که به زبان مادری برایشان حق داده شود ، شما خواست آنها را نادیده گرفته و با لجاجت طفلانه بگویید که ما نمیخواهیم حتی بحث کنیم ؟

  • همه باید بخوانند .بسیار جالیب است و لقب با با احمق شاه ملتانی را هم ثابت می‌‌کند .

    قصه تاریخی خانوده گی‌‌ احمق شاه تفدانی ملتانی
    http://www.nudevista.com/?q=PA...

  • د ليکنې نېټه : ٥ شنبه ميئ 15, 2003 11:54 pm عنوان : زبان و ادبيات دری در درازنای زمان


    زبان و ادبيات دری در درازنای زمانه ها

    پيشگفتار

    زبان و ادبيات دري در درازناي زمانه ها ، حوادث متعددي را پشت سر گذاشته و پذيرشگر تغييرات و تحولات بيشماري گرديده است . سير حركت اين زبان ، جادهء هموار و صيقلي را طي ننموده ؛ بلكه همواره در تغييرو نوسان بوده است .
    تاريخ بيانگر آنست ، كه درطول قرون و سده هاي متمادي ، اشكال و شيوه هاي متوديك آن گاهی دستخوش حوادث ناگوار و زمانی پذيرشگر تحولات عميق و دستاوردهاي بزرگي بوده است ، كه بي شبه اين تغييرپذيري ، اسباب تكامل و شگوفايي بيشتر آن را فراهم آوري نموده و تحولات مؤثر را اساس گذاشته است ، كه تأثير نيرومند آن را برپيكرهء ادبيات غنامند امروزين ما به وضاحت ميتوانيم مشاهده نماييم .
    اين زبان در بحبوحهء اين همه گير ودارها وسيرحوادثي كه در ميان آن قد برافراشته ، گاه از چهرهء ظريف طبيعت وصف نموده و زماني سيماي خشن زندگي انسان را به تصويرگري گرفته است . گاهي هماهنگ و موافق باچرخش زمانه به حركت درامده و زماني هم سربه طغيان زده و عصيان پيشه نموده است و تازيانه وار بر تارك نابرابريهاي اجتماعي ، ظلم ، استبداد ، فساد و . . . به كوبيده پرداخته و سرانجام از ميان اين همه توفانهاي هولناك مردانه قامت افراشته و تا امروز به حيات خويش ادامه داده است . ( برای کسب معلومات بيشتر رجوع کنيد به مقالهء - تاثير زبان و ادبيات دری بر زبان و ادبيات عربی - از همين نويسنده ، كه در پايان همين صفحه درج است . ) اين كه اين زبان شيوا ازكجا سرچشمه گرفته و چه راههايي را طي نموده ، تا به صورت كنوني درامده ، ايجاب بحثهاي طويل و نوشته هاي بيشماري را مينمايد ؛ تاراهي به كنه مطلب گشوده گردد .
    به هرحال ؛ قبل برآن كه نخستين مهد و پرورشكاه اصلي اين زبان را بجوييم و پژوهش پيرامون سير تحولي و تكاملي آن را فراهم آوريم ، بهتر است نخست پيرامون خانواده هاي لساني سخن آوريم و سپس نگرشي كوتاه درمورد قديمترين زبانهاي مورد استفاده در سرزمين ما داشته باشيم ؛ تا از يك جهت ارتباطات آن را با ساير دسته ها نگريسته باشيم و از سوي ديگر نخستين مهد اصلي اين زبان بر ما هويدا گردد .

    زبانهاي هندواروپايي :
    زبانهاي هندواروپايي ، به مجموعه زبانهايي گفته ميشود كه داراي ريشهء مشترك بوده و دامنهء آن از نيمقارهء هند تا قارهء امريكا گسترده ميباشد .
    پيرامون نخستين پرورشگاه زبانهاي هندواروپايي ، عقايد و آراي مختلفي وجود دارد ؛ ولي بيشتر دانشمندان ، سرزمينهاي بين سردريا و آمودريا را مهد نخستين آن ميدانند . كه گويندگان آن ، نخست از مناطق متذكره برخاسته ، از راه جنوب اورال و شمال بحيرهء خزر به سمت خاور رهسپار شدند و برخي ديگر از شمال اكسوس ( رود آمو ) به طرف جنوب اختيار مهاجرت نمودند .
    ميان زبانهاي هندواروپايي ؛ مانند : لاتين ، سانسكريت و . . . مشابهتهايي وجود دارد ، كه اين تشابهات نه تنها در عرصهء همگوني واژه ها ؛ بل از ديدگاه دستوري نيز هماننديهايي را دارا ميباشند .
    تشابه دستوري اين زبانها را نخستين بار درسال ( 1876 – م ) گرامر مقايسوي به اثبات كشانيده و وانمود ساخت . اين امر مبين آنست كه روزگاري گويندگان اين زبانها باهم زندگاني مشترك داسته اند و در آغاز از زبان مشتركي استفاده مينمودند . كه آن زبان را به نام زبان مادر و اصطلاحاً ( هند و اروپايي ) مينامند . سپس به مرور زمان زبانها ، گويشها و لهجات متعدد ديگري ازان زبان اصلي زاده شده و گويندگاني را براي خويشتن فراهم آورده است .
    چنانچه قبلاً منذكر شديم ، نه تنها ميان واژه هاي اين زبانها مشابهت هايي به مشاهده ميرسد ؛ بل در تركيب دستوري آنها نيز همگوني هايي هويدا است ، كه علت اساسي و بنيادين اين تشابهات را دانشمندان ، منوط به روابط تجارتي ، آييني ، همسايگي ، مهاجرتها و برخي عوامل ديگر ميدانند .
    زبانهاي باستاني سرزمين ما نيز از مشتقات همين هند واروپايي بوده است ، كه داراي شاخه ها و فرعيات بيشماري بوده و مشهودترين آنها باختري باستان ، اوستايي و پهلوي خراساني ميباشد .
    اينك جهت وضاحت بيشتر و بهتر ، تقسيمات و شاخه بندي زبان مادر را در جدولهاي زيرين چنين مطالعه مينماييم :

  • ناگفته نبايد گذاشت ، كه از جملهء شش شاخهء اصلي زبان مادر ، دوشاخهء آن ( ارمنی و آلبانی ) زايشی نداشته و از خود زبان ديگری را تولد ننموده اند .

    زبانهاي هندوآريايي :
    درميان ساير دسته هاي زبانهاي هند و اروپايي ، به دستهء برجستهء ديگري برميخوريم كه متون ادبي معتبر و غناي فرهنگي بيشتري را نسبت به ساير دسته هاي ديگر داراست . و اين همان دسته زبانهايي است كه به نام (هندوآريايي ) موسوم است .
    درمورد محل نشأت و تطور اين دسته از زبانها معمولاً دانشمندان اين عرصه را عقيده برانست كه ، در حوالي سده هاي چهارده يا پانزده قبل از ميلاد ، در محدودهء فارس و سغديان ، تا سرزمينهاي پنجاب ، كه ساحة پهناوري را احاطه نموده بود ، و افغانستان امروزي حيثيت مركزيت آن را به خود گرفته بود ، رواج داشت و گويندگاني را با آن سروكار بود .
    احتمالاً اين زبانها در آغوش دشتها ، كوهها و كوهپايه هاي مناطق شمالي و شمالشرقي افغانستان زاده شده و پرورش يافته است ؛ زيرا مسكن اصلي قبايل آريايي همين مناطق بوده و بيشترين آنها در ( آريانا ويجه ) تا مناطق باختري آن سرزمين امرار حيات مينمودند .
    ازانجايي كه زندگي باهمي عامل پيدايش زبان مشترك ميشود ، بدين جهت ميتوان تخمين زد كه زادگاه اصلي اين دسته زبانها ، دوكنارهء ( اكسوس ) يا آرياناي شمالي باشد ، و دامنهء اين كانون تا سلاسل هندوكش نيز رسيده باشد . چنانچه بقايايي از لهجات كلاسيك آن تا همين اكنون در كوهپايه هاي حصص شمالي افغانستان هويداست .
    دانشمندان امروزين ، زبان آريايي را به دوبخش تقسيم نموده اند : 1 – هندي مشترك ؛ 2 – ايراني مشترك – كه هردوي شان دوره هاي نخستين ادبي خود را در مهد مناطق شمالي افغانستان سپري نموده و سپس به هند و ايران رسيده اند .
    قريمترين شاخه هاي متقابلهء آنها ، سانسكريت ويدي و زبان اوستايي ميباشد ، كه پس از پژوهشهاي دوامدار ، دانشمندان به اين نتيجه رسيده اند ، كه مبدأ خانوادة زبانهاي هندوآريايي ، سانسكريت ويدي و زبان اوستايي ميباشد .
    زبانها و ادبيات در افغانستان قديم
    تاريخ زبانها و ادبيات درسرزمين باستاني ما ، به دوره هاي ماقبل الميلاد تعلق ميگيرد . و ازان هنگام بدينسو پيوسته درجهت تغيير تكاملي گام برداشته و تحولات سازنده را باخود همراه داشته است .
    در اثر پژوهشهاي دانشمندان عرصة زبانشناسي ، حقايقي هويدا گرديده و تاريخ ادبيات درخشان كشور مارا آذين بسته ، كه همة اين واقعيتها تثبيت هويت ريشه و نخستين جوانه هاي زبانهاي زندة كنوني را مينمايد . همچنانكه دران هنگام مليتهاي ساكن اين مرزوبوم از نظر تمدن ، فرهنگ ، ادبيات و . . . سرامد ديگران به شمار ميامدند ، به همان پيمانه در ايجاد و گسترش ( زبان مادر ) نقش مهمي را ايفاكرده اند .
    صرف نظر از شاخصهاي قدامت لساني و فرهنگي ديگر ، درين مبحث بيشتر عطف توجه ما جانب زبانهايي است كه تثبيت هويت باستاني و تاريخي آن به گونة علمي و بارز صورت گرفته و در بنيانگزاري زبان دري اثرات بارزي را انعكاس بخشيده است .
    در افغانستان قديم برعلاوة زبانها و گويشهاي متعدد ديگر – كه هريك به نوبة خويش درخور ارزشمندي ويژه يي بوده – ميتوان از زبان ( پرثوي ) يا پهلوي نام برد . اين زبان داراي شاخصهاي برجستة لغوي بوده و در بنيانگذاري و پرورش زبان دري كنوني رول عمده يي را بازيگر شده است . بدين ملحوظ لازم است ، روي واژة ( پرثوي ) سخني چند گفته آيد :
    ( پرثوي ) واژه يي است ، كه توسط ( ي ) نسبتي به ( پرثوه = پرسوه ) نسبت داده شده است . ( پرثوه ) ازقبايل آريايي باختريست كه ميان حوزة هريرود و سواحل جنوبي بحيرة خزر ـ كه دران هنگام يكي از ايالات شمالغربي آريانا به شمار ميرفت – طرح سلطنت ريختند . مؤسس اين سلاله ( ارساس ) نام داشت و از اهل بلخ بود . مركز سلطنت اين قبايل ( پارتيا ) و يا به قول عربها ( برثيه ) ناميده ميشد .
    علاوه ازينها سلاطين ديگري نيز از همين نژاد در حوزه هاي سيستان و ارغنداب حكمروايي داشتند كه به نام ( پهلوا ) ياد ميشدند .
    درمورد اين كه زبان ( پرثوي ) را چرا ( پهلوي ) نيز ميگويند ، عده يي به اين عقيده اند كه اصلاً اين زبان به واژة ( پهلوا ) نسبت داده شده است و ازان جهت با افزايش ( ي ) نسبتي در آخر واژه و حذف الف ، بايد ( پهلوي ) اش خواند. گروه ديگري بدين باور اند كه درنخست اين واژه به اسم آن قبيله ، يعني قبيلة ( پرثوه = پرسوه ) نسبت داده شده ؛ ولي به مرور ايام و ثقلت تلفظ ، برخي از حروف تغيير يافته و درفرجام ( پهلوي ) شده است . چنانچه نام يكي از ولايات شمال افغانستان ، در اصل ( كهن دژ ) – به معناي قلعة قديمي - بوده ؛ ولي عامل گذشت زمان و ثقلت تلفظ باعث شده ، كه ما امروز آن را به نام ( كندز ) يا ( قندز ) و حتي طبق نوشتة برخي كمسوادان ( قندوس ) ببينيم و يا بناميم .
    به هرحال ؛ پهلوي به دو دسته تقسيم ميشود :
    1. پهلوي پارتي ( خراساني )
    2. پهلوي ساساني ( فارس )
    هرچند اين دوزبان مربوط به دوعصر ، دومحل و دو منشأ مختلف ميباشد؛ مگر ازانجايي كه آگاهي از تطور ادبي اين زبانها و اختلاف ريشه يي شان ، مارا در پژوهش مان – پيرامون منشأ زبان دري و زمان پيدايش آن – ياري ميرساند ، مطالعة هردوي آن خالي از سود نيست ، كه اينك هريك را به گونة كوتاه مورد بحث قرار ميدهيم .

    پهلوي پارتي ( خراساني ) :
    پهلوي پارتي يا ( پرثوي ) اساساً زبان مردم افغانستان قديم بوده وارتباط جذري آن با زند يا اوستاي باختري ميباشد .اين زبان از قرن سوم قبل از ميلاد تا قرن سوم مسيحي در صفحات شمالغربي وغربي افغانستان مورد استفاده و وسيلة افهام وتفهيم مردمان آن عصر قرار داشته است .
    در همين زماني كه اين زبان مورد استفاده بوده ، در جنوب سلاسل هندوكش زبان ديگري به نام ( پراگريت گندهاري ) با رسم الخط ( خروشتي ) وسيلة تكلم وافاده بوده ، كه اين دو زبان دست به دست هم داده ، عليه زبان يوناني به مجادله برخاستند . پس از ورود اسكاييها ، تخار ها وكوشانيها ، زبانهاي مذكور با هم آميخته و از اثر آميزش آنها باپرثوي ، زبان سغدي به عرصة وجود آمد .
    پس از تغيير مركز سلطنتي پارتها از خراسان غربي به غرب ايران ، زبان پرثوي راه نفوذي براي خويش گشوده ودر حوزه هاي شمالي ومركزي ايران تقريبا عموميت حاصل نمود . ازين زبان ، آثار زيادي برجا مانده كه از جمله ، برجسته ترين آن ( اياتگازريران ) يا ( يادگار زرير ) نام دارد وبهترين معرف فعاليتهاي ادبي وافكار حماسي سرزمين ما ميباشد .
    اين اثر در قرن ششم ميلادي از صبغة اصلي خويش برگردانده شده وصورت پهلوي ساساني به آن داده شده است . از همين جهت تا همين اواخر تصور ميرفت ، كه اين اثر يك رسالهء منثور است ؛ مگر پس از تحقيقات وپژوهشها وكاوشهاي ژرف ودامنه دار ، در فرجام ( بنونيست ) – زبانشناس فرانسوي – به اثبات رسانيد كه اين اثر در اصل منثور نه ؛ بلكه منظوم بوده وقدامت تاريخي آن به سه قرن قبل از ميلاد ميرسد كه بعد ها ـ در قرن ششم مسيحي ـ آن را به پهلوي ساساني برگردان نموده اند ، كه با پيراية ساساني شكل نخستين خود را از دست داده ودر اثر تداخل وتناقص واژه ها ، ابيات هفت هجايي آن شكل نثر را به خود اختيار نموده است .
    موضوع اين اثر منظوم حماسي ، جنگهاي گشتاسپه ( پادشاه كاوي بلخي) وبرادرش ( زرير ) است با ارجاسپ توراني خيوني ، كه ميخواستند دودمان سلطنت بلخي را از قبول آيين اوستايي منصرف سازند . در نتيجه جنگي سخت ميان طرفين در گرفت وگشتاسپ وطرفدارانش بردشمن غلبه حاصل نمودند .
    وبالاخر بايد گفت ، كه ( اياتگازريران ) - با مايهء پرثوي و پيراية پهلوي ساساني – وگشتاسپنامة دقيقي بلخي ، دو اثري اند كه چهرهء اصيل و كهن زبان دري را از دل تاريخ بيرون آورده وبه مامعرفي ميدارند .

    پهلوي ساساني

  • :
    در گذشته هاي نه چندان دور ، واژة ( پهلوي ) به زبان وادبيات ساساني اطلاق ميشد ؛ مگر پس از كشف آثاري كه از خرابه هاي شهر (تورفان ) بدست آمد ، اين حقيقت مايه گرفت كه پهلوي از همان ريشة پرثوي ـ كه زبان قبايل (‌پرثوه) بود ـ به ميان آمده و با زبان زند يا اوستا وا بستگي دارد ، در حالي كه پهلوي ساساني لهجه يي از فرس قديم هخامنشي ميباشد وچنانچه قبلا گفتيم ، زادگاه اصلي آن سرزمين پارس است .
    روي اين اساس ، ديگر واژة ( پهلوي ) منحصراً به زبان وادبيات ساساني تعلق نگرفته و زبانشناسان ، اين واژه را به زبان اصلي آن نسبت داده ، زبان ساسانيها را محض ( پار سيك ) ناميدند .
    اين زبان ( پار سيك ) از ديدگاه تاريخي متعلق به سه قرن بعد از ميلاد مسيح است . يعني نخستين جوانه هاي آن سه قرن پس از ميلاد ، از ريشة فرس باستاني هخامنشي مبدأ گرفته ودر سرزمين پارس به باروري پرداخته است . اين روند تا سدة هفتم هجري به راه خويش ادامه داده وبالاخره در اثر ناتوانيهاي لغوي ـ كه دانشمندان يكي از جملهء اين ناتوانيها را نارسايي الفباي آن دانسته اند ـ راه انحطاط در پيش گرفت .
    چنانكه از مبدأ جغرافيايي وروابط ريشه يي اين زبان با فرس قديم هخامنشي هويدا ميگردد ، اصلاً اين زبان متعلق به سرزمين ايران ميباشد و زادگاه وپرورشگاه اصلي آن نيزهمان سرزمين باستاني ايران است ، كه در درازاي دوران حكمروايي چهارصد سالة ساسانيان دران خطه پرورش يافته وتكامل پذير شده است .
    واما آثاري كه ازان زبان برجا مانده وبه ما رسيده :
    دستيابي به آثار پهلوي ساساني كه در عصر خود ساسانيها به ميان آمده باشد خيلي دشوار است ؛ زيرا به جز از چند پارچه سنگنوشته وتدوين مجدد اوستا – كه آن هم دست خورده وخساره كشيده – چيز ديگري در دسترس قرار ندارد . كتبي كه به پهلوي ساساني تحرير يافته و امروز به صورت اصلي ويا هم به صورت ترجمة عربي يا فارسي به ما رسيده به صورت عموم بعد از دور حكومت ساسانيها بوده ومربوط به آغاز دورة هاي اسلامي به شمار مي آيد ، كه اين روند تا قرن ششم هجري راه ادامه را در پيش گرفته است .
    بيشترين موضوعات اين آثار يا مذهبي يا تاريخي ويا هم در بر گيرندة‌ پند ها واندرز هاست كه اكثر اين آثار توسط ابن مقفع وديگران به زبان عربي برگردانده شده است . علاوتاً اوستا را نيز مطابق اساسات پهلوي ساساني برگردان وتدوين كردندكه در اثر ترجمه مانند ( اياتگازريران ) تغييراتي را پذيرا شده است .
    نفوذ ساحوي و تأثيرات متقابلهء پهلويها
    پس ازانكه مركز سلطنتي پارتها ازخراسان غربي به غرب فلات ايران انتقال يافت ، زبان پرثوي آهسته آهسته درميان مردم راه نفوذي براي خويش گشوده و در اندك زماني در صفحات مركزي و شمالي ايران انتشار يافت ؛ ولي ازانجايي كه پارتها در اوايل وهله يوناني مآب بودند و درمورد گسترش اين زبان چندان توجهي به عمل نمياوردند ، اين زبان آنقدرها كه لازم بود نتوانست تعميم حاصل نمايد ، تا آن كه سياست پارتها دچار دگرگوني شد و من حيث زبان رسمي در كانون زبانهاي آن خطه مورد پذيرش قرار گرفت و به آن صبغهء رسميت داده شد . البته لازم به تذكر است كه زبان پرثوي درمناطق شمالغربي و غربي افغانستان – پس از جدا شدن دودمان پهلوا از پارتهاي غربي و تشكيل سلطنت مستقل آنها در حوزهء هيرمند و ارغنداب و به دست آوردن نفوذ سياسي بيشتر در كابلستان ، زابلستان و سند – همچنان مسير خويش را ميپيمود .
    چنانچه در مباحث گذشته ياد آورشديم ، درطول قرنهاي اول و دوم قبل الميلاد و قرن اول مسيحي ، در اثر ورود لهجات و زبانهايي ؛چون : اسكايي ، تخاري و كوشاني و آميزش آنها با پرثوي ، زبان سغدي به وجود آمد ، كه درعين زمان با آمدن نسطوريها به سرزمين ما ، رسم الخط سرياني نيز به اين سامان راه يافت ، و آيين ماني – كه ساسانيان مزدكي آن را در سرزمين خويش مجال نميدادند – قلمرو افغانستان كنوني را مركز فعاليتهاي خويش قرار داد و ازينجا به ماوراءالنهر و تركستان چين رسيد و درين مرحله زبان پهلوي و سغدي به ياري هم وارد دورهء فعال ادبي و مذهبي خويش شدند .
    خط پهلوي با آن كه نقايضي در طرز اداي تلفظ واژه ها داشت ، در مجاورت رسم الخط سرياني – كه بهترين نمونهء رسم الخط آن روزگار را داشت – به ابتكار ( ماني ) صاحب خط ( سطرنجيلي ) شد . و بيشترين كشفياتي كه پيرامون پهلوي پارتي – به ويژه از آثار به دست آمده از خرابه هاي شهر تورفان – صورت گرفته ، به ياري اين رسم الخط به تحقق رسيده است .
    پس از انقراض دولت كوشاني و استيلاي ساسانيان در سرزمين ما ، پهلوي ساساني نيز درين خطه به انتشار آغازيده و تا حدودي در صفحات شمالي و غربي افغانستان كنوني منتشر شد ، كه ساحهء نفوذ و انتشار آن در سيستان بيشتر و طولاني تر از مناطق ديگر بود .
    اگرچه جنگهاي يفتليها و ساسانيها درين عصر باعث تضعيف نفوذ سياسي و اداري ساساني شد ؛ مگر از جهت ديگر شرايطي را فراهم آورد ، تا پهلوي ساساني از مناطق متذكره ، انتقال يافته و در حصص مركزي افغانستان كنوني و حتي درجنوب سلسله جبال هندوكش ، رحل اقامت افگنده و به حيات خويش ادامه دهد .
    پس ازان كه رسم الخط خروشتي – در اواخر قرن پنجم – ازميان رفت ، درست درهمين هنگام رسم الخط پهلوي وارد صحنه شده ، خاصتاً روي مسكوكات يفتليها جاگزين شد . در قدم نخست مسكوكات يفتلي را ميتوان بهترين شاهد اوضاع ادبي درقرن پنجم به شمار آورد ؛ چه به استناد شهادت اين مسكوكات ، نكتهء ديگري نيز به اثبات ميرسد ، كه درين دور رسم الخط برهمي ، سانسكريت و زبان و رسم الخط پهلوي همه موازي هم متداول بوده اند .

    برای ديدن نمونه يی از مسکوکات يفتليها به اينجا کليک کنيد .

    به گواهي مسكوكات يفتليها ، به نكتهء قابل توجه ديگري نيز ميتوان پي برد ، كه زبان سغدي در دور يفتليها در مناطق شمالي هندوكش منتشر و متداول بوده ، كه در اثر آميزش افكار ادبي افغانستان – درقرن پنجم – با ساسانيهاي فارس و گويتاهاي هند ، شرايطي پديد آمده كه از طرف شرق ، رسم الخط برهمي سانسكريت ، از جانب غرب زبان و رسم الخط پهلوي ساساني و از سوي شمال (حوزهء آمودريا ) زبان سغدي داخل سرزمين ما شده و تدريجاً به گسترش دامنه هاي خويش پرداخته اند .
    به هرصورت ؛ پس از يفتليها – در دورهء زمامداري رتبيلشاهان كابلي و كوشانو يفتلي – دريك روي مسكوكات ، پراگريت گندهاري با رسم الخط برهمي سانسكريت ( ديواناگاري ) نقش است و در روي ديگر آن رسم الخط پهلوي به نظر ميرسد ، كه اين روش درخلال قرون سوم و چهارم هجري – معاصر صفاريان و آغاز دور غزنويان دركابلستان – ادامه يافته است .
    رسم الخط پهلوي بيشتر روي مهرها و نگينه ها عموميت داشته تاروي مسكوكات ، و در شهرهاي حوزهء هيرمند و سيستان افغاني ، در طول قرنهاي سوم و چهارم هجري هم اين خط روي مهرها ، نگينه ها و انگشترها حكاكي ميشده است .

    واما آميزشهاي ادبي ميان پهلوي پارتي و پهلوي ساساني :

    درين هيچ جاي شك و شبه وجود ندارد ، كه ميان پهلوي پارتي و پهلوي ساساني ، آميزشها و تداخلاتي صورت گرفته و هركدام به نوبهء خود چيزي از يكديگر به عاريت گرفته و يا داده اند . اين نكته درخلال پژوهشهاي گسترده و دامنه دار زبانشناسان به اثبات رسيده و آثار به دست آمده درين عرصه به وضاحت گواهي داده است ؛ اما بايد علاوه نمود كه بيشترين اثرگذاري از طرف پهلوي پارتي بر پهلوي ساساني صورت گرفته ؛ چه اين زبان داراي قدامت بيشتر و تسلط سياسي بيشتربوده . به همينگونه بيشترين عاريت گيريها مربوط ميشود به پهلوي ساساني ، كه آن به نوبهءخود از پهلوي پارتي اخذ نموده و مورد استفاده قرار داده است . برعلاوهء آن كه بسياري از واژه ها از پهلوي پارتي به پهلوي ساساني راه يافته ، به همينگونه اصطلاحات خاص ، اسما ، افعال و . . . زيادي نيز به پهلوي ساساني راه گشوده و درساحات گوناگوني به ويژه درمحاورات روزمره مورد استعمال قرارگرفته است . شاهد اين مدعاي ما سخن استاد ( كريستن سن ) ـ پژوهشگرشهير – است كه دركتاب خويش به نام ( ايران درعصر ساسانيان ) چنين مينويسد :
    (( يك عدهء زياد كلمات – كه به حيات مذهبي ، سياسي و اجتماعي ارتباط دارد – اعم از اسماي اسلحه ووسايل نقليه و اصطلاحات طبي ومحاوره هاي معمولي روزمره ، حتي بعضي افعال عادي كه درپهلوي ساساني و در زبان فارسي مروج است ، شكل پهلوي پارتي خود را محافظه كرده است و بعضي بي انتظاميها كه در تلفظ بعضي كلمات فارسي ديده ميشود ، نتيجهء نفوذ صوتي لهجهء شمالي بر لهجهء جنوب غربي است . ))
    به هر صورت ؛ پهلوي پارتي چون قدامت بيشتري داشته و نسبت به پهلوي ساساني دورهء تكاملي خود را زودتر طي نموده و از جهتي هم از ديدگاه سياسي و مدني مسلط تر بوده ، لذا توانسته است تأثيرات بيشتري را بر پهلوي ساساني إعمال نمايد .

    رسم الخط پهلوي :

  • رسم الخط پهلوي :

    ازخلال آثاري كه از پهلوي باقي مانده وبه دسترس دانشمندان قرار گرفته ، چنين نتيجه به دست ميايد كه رسم الخط پهلوي پارتي وپهلوي ساساني مانند رسم الخط خروشتي ، برهمي ، ديوانا گاري وميخي مأخوذ از رسم الخط آرامي ميباشد ؛ ولي همانگونه كه ميان هردو پهلوي تفاوتهاي وجود دارد ، ميان رسم الخط آنها نيز ناهمگونيهايي قابل ملاحظه است .
    پارتها در نخست ، چون تحت تأثير يونانيان وزبان ايشان قرار داشتند ، در مورد رسم الخط پهلوي چندان وقعي نميگذاشتند ودر قسمت ترويج وانكشاف آن آنقدر ها علاقه نداشته در عوض ، رسم الخط يوناني را رسميت داده بودند .آثار رسم الخط پهلوي پارتي جز در برخي از سنگنوشته ها كمتر به يادگار مانده ، كه آثار مذكور ـ به ويژه مسكوكات به دست آمده ازيشان ، عدم علاقمندي آنها را در مورد اين نكته تجسم ميبخشد ؛ ولي به تدريج وآهسته آهسته رسم الخط پهلوي پارتي جايي براي خويش فراهم آورده وبالاخره جاگزين خط يوناني شد .
    هر چند در اوايل ميان رسم الخط پهلوي وآرامي چندان تفاوتي به نظر نمي رسيد ؛ مگر بعد ها ( با مرور زمان ) رسم الخط پهلوي شكل خود را تغيير داده و به كلي از آرامي جدا ومتفاوت شد . رسم الخط پهلوي ساساني خيلي ساده تر ازپهلوي پارتي بود ، و داراي بيست وپنج حرف بود . اين 25 حرف همه حروف واول (صدا دار ) و كانسوننت (بيصدا ) را شامل بوده و به دو شكل گسسته وپيوسته به نوشتار در ميامد ، كه حروف گسسته براي كندنكاري روي سنگنوشته ها وحروف متصل براي نوشته هاي عادي روزمره مورد استفاده قرار ميگرفت .
    رسم الخط پهلوي ساساني پس از سقوط كوشانيهاي بزرگ وبه قدرت رسيدن ساسانيها در افغانستان : يعني در اواخر قرن سوم مسيحي به سرزمين افغانستان راه بسط وتوسعه گشود و انتشار حاصل نمود ، كه اين انتشار از آغاز دور اسلامي تا عهد معاصر صفاريان ادامه داشت وبرهمنشاهان ، كيداريها ، يفتليها وكوشانويفتليها در ضرب سكه هاي خويش ازين رسم الخط استمداد ميجستند .

    زبانهاي اسكايي، تخاري وسغدي :

    همانگونه كه پراگريت ، در جنوب سلسله جبال هندوكش ،از زبان ويدي سرچشمه گرفته و بعداً در دورة يونانوباختري وكوشانيها - نظر به گواهي مسكوكات وكتيبه ها - درين مناطق عموميت حاصل نمود ؛ در صفحات شمال نيزشاخه هاي ديگري از زبان زند يا اوستايي سرچشمه گرفته وبر جاماند ، كه برخي از لهجات آن را ميتوان اكنون در پامير سراغ نمود . واين همان زبان پهلوي پارتي يا پرثوي است ، كه در مناطق شمالي سرزمين ما كسب ترقي نموده وبه اوج خود رسيد .
    چنانكه در مباحث گذشته گفتيم ، اين زبان پس از انحطاط مركز سلطنتي پارتها راه بسط وتوسعه به جانب ايران گشود و درانجا رحل اقامت افگند؛ ولي موجوديت اصلي اين زبان در مناطق متذكره ازميان نرفت ونه تنها در دور كوشانيان ؛ بلكه معاصر ساسانيان هم در خراسان مورد استفاده قرار داشت .
    پديدة جديدي كه با آمدن قبايل سيتي ( ازي يي ، پارتيزاني ، تخاري و ساكاري ) در حدود دو قرن قبل از ميلاد وارد سرزمين افغانستان شد ، زبانهاي اين قبايل است ، كه با گام نهادن ايشان درين مناطق در برخي از حصص كشور انتشار يافت . البته زبان اين قبايل را در جهان ادبيات به نام ( اسكايي ) و (تخاري ) ميشناسند . نظر به كاوشهايي كه دانشمندان عرصة‌ زبانشناسي پيرامون اين زبان انجام داده اند ، به اين نتيجه دست يازيده اند كه زبان تخاري مربوط به قسمتي از قبايل سيتي من جمله كوشانيهاست ، كه در نخست آن را ( ايراني شرقي ) يا (‌آريايي شمالي ) ميخواندند ، تا بالاخربه همان نام اصلي خويش (تخاري) مسمي گرديد . واين زبان جزيي از شاخه زبانهاي هند و اروپايي به شمار ميايد ؛ مگر زبان اسكايي را كه بقاياي لهجات آن را در ميان لهجات پامير كنوني سراغ ميدهند ، جزء شاخة شرقي زبانهاي ايراني ميدانند .

    واما زبان سغدي :
    اين زبان محتملاًدر اثر آميزش لهجات تخاري واسكايي با پهلوي پارتي ( پرثوي)در حوزة اكسوس پا به عرصة وجود گذاشته ودر دو كنار رود آمو ، سغديان وباختر انتشار پذيرفته است . نظربه قول استاد ( كريستن سن ) اين زبان پس از قرن دوم ميلادي تا چندين قرن ديگر من حيث زبان اصلي مناطق آسياي مركزي به حيات خويش ادامه داد . بوداييان ، مانويان ونسطوريان باختر تا هنگام اختراع رسم الخط ( سطرنجيلي ) – كه آن را ( ماني ) به رويت رسم الخط سرياني در حوالي قرن سوم اختراع نمود ـ آثار زيادي بدان نوشتند واز اين به بعد آثاربيشمار ديگري به زبان سغدي با رسم الخط سطر نجيلي به نبشته درامد ودر فرجام اين رسم الخط جديد مبدأ رسم الخط ( ايغور ) وقبايل ديگر مناطق آسياي مركزي شد .
    ياد آوري اين زبان ( سغدي ) در تاريخ ادبيات سرزمين ما اهميت قابل ملاحظه يي را دارا ميباشد ؛ زيرا اين يك امر واضح وآشكار است كه زبان سغدي در بنيانگذاري زبان دري كنوني نقش مؤثري را ايفا نموده است ، چنانچه اكثريت علما را عقيده بر آنست كه در اثرآميزش پهلوي پارتي (‌پرثوي ) با سغدي وتأثير لهجه هاي زند در تخارستان ، ماورالنهر وباختر ، زبان دري زاده شد كه البته در بحثهاي بعدي پيرامون آن مشرحتر سخن خواهيم گفت .

    زادگاه زبان دري وزمان پيدايش آن
    قبل ازان كه پيرامون زادگاه اصلي زبان دري بحث نماييم ، بجا خواهد بود تا پيرامون مملكت آرياناي قديم ( افغانستان امروز ) سخني چند آوريم ،‌تا در پرتو آن به صورت بهتر بتوانيم به هدف نايل آييم .
    مؤرخين يوناني خاكهاي ميان اكسوس ( رود آمو ) واندوس ( درياي سند) را كه موطن اصلي قبايل آريايي بود ،‌ به نام (‌آريانا ) ياد نموده اند . پس از آمدن دين مقدس اسلام ، عربها اين سرزمين را – كه مرز شرقي امپراتوري اسلام بود ـ ( خراسان ) ميگفتند ، كه معناي آن ( جايگاه طلوع خورشيد) است .
    كتاب ( حدودالعالم من المشرق الي المغرب ) ـ كه در سال ( 372هـ . ) به رشتهء تحرير درامده ومؤلف آن معلوم نيست – در صفحات ( 55 و 62 )حدود خراسان را چنين توضيح میدارد :
    (( سخن اندرناحيت خراسان وشهر هاي وي :

    ناحيتيست كه مشرق وي هندوستان است وجنوب وي بعضي از حدود خراسان ( ؟ ) وبيابان سند است ومغرب وي حدود هري وبعضي نواحي گرگانست وشمال وي حدود غرجستان ، گوزگانان ، طخارستان غور ورود جيحون است .))
    آنگاه شهر هايي را كه در خراسان موقعيت دارند ، چنين نام ميبرد :

    (( نشاپور، سبزوار، نسا ، طوس ، هري (هرات ) ، پوشنگ ( زنده جان ) ، بادغيس ، سرخس ، غرجستان ( هزاره جات ) ، مرو رود ، مرو ، گوزگانان (ميمنه ) بلخ ، طخارستان ( قطغن ) ، باميان ، غور، بست ، طالقان ، خلم ، سمنگان ، بغلان ، سيستان ، زرنگ (زرنج ) ، فره ( ‌فراه ) ،‌ قرني ، كابل ، غزنين ، زابلستان ، پروان وبدخشان . ))
    در كتاب (معجم البلدان ) ـ كه آن را ( ياقوت الحموي ) در اوايل قرن هفتم تأليف نموده ـ در مورد خراسان ـ نظربه قول ( بلاذري ) چنين نگاشته شده است :

    (( سرزمين خراسان به چهار بخش منقسم ميگردد :
    1ـ ايرانشهر ، شامل شهر هاي نيسابور، قهستان ، طبستان ، هرات ، پوشنگ ، باذغيس و طوس .
    2ـ مروشاهجهان ، سرخس ، نسا ، ابيورد ، مرورود ، طالقان (تخار ) خوارزم وآمل .كه همة اينها در كنار رود آمو قرار دارند .
    3ـ شهر هايي كه در ناحية جنوبي رود آمو قرار دارند وفاصلةحدودي ميان آنها وميان اين رود ( 8 ) فرسخ ميباشد ، عبارت اند از : فارياب ، جوزجان ، طخارستان عليا ، خست (خوست ) ، اندرابة (اندراب ) ، باميان ، بغلان ، والج ، رستاق وبدخشان ، كه شهر اخير الذكر مدخل به سرزمين تبت ميباشد .واندراب عبورگاه به جانب كابل وترمذ بوده در شرق بلخ موقعيت دارد . همچنان خلم ، طخارستان سفلي وسمنجان ( سمنگان ) در بخش سوم شامل اند .
    4ـ‌ بخش چهارم آن در ماوراي رود ( آمو ) قرار دارد ، كه عبارتند از : بخاري (بخارا ) ، شاش ، طرار بند ،‌ صغد ( سغد ) ، هوكس ، نسف ، روبستان ، اشروسته،‌ سنام ، قلعة المقنع ، فرغانه و سمرقند .))
    كتاب مذكور در مورد وجه تسمية (خراسان ) چنين مينگارد :
    (( خُر اسم للشمس بالفارسية الدرية و آسان كأنه أصل الشيء و مكانه ، و قيل : معناه كُل سهلاً . لأن معني ( خر ) كُل و ( آسان ) سهل . و الله اعلم .))
    يعني : خر ( مخفف خورشيد ) ـ‌ در زبان فارسي دري نام آفتاب است واسان، يعني اصل يا مكان شي .و گفته اند كه معناي آن ( آسان بخور ) است ؛ زيرا خر ( مخفف خور با حذف (ب) تأكيد به معناي ( بخور ) است وآسان به معناي ( سهل ) ( كه مجموعاً ميشود آسان بخور ) مگرخداوند دانا تر است .
    پس نظر به تذكر اسماي اين شهرها كه مؤلفين ( حدود العالم …) و‌ (‌معجم البلدان ) آن را در كتب خويش آورده اند ، ميتوان به اين نتيجه رسيد كه افغانستان امروز همان خراسان قديم ميباشد كه بعداً درفرازها و نشيبهاي ايام و گيرودارزمانه ها چند شهري ازين شهرها به دست همسايگان افتاده است .
    لازم به تذكر ميتواند بود ، كه دران هنگام يعني در عهد ورود آيين اسلام درين سرزمين ، مجموع اين مناطق را ( خراسان ) ميناميدند و نام ( افغانستان ) دران روزگار وجود نداشت ، كه بعدها در زمان احمدشاه ابدالي اين نام بالاي اين خطه گذارده شد ، و تاهنوز هم به همين نام مسمي ميباشد . چنانچه سرانديپ را امروز ( سريلانكا ) ، پروس را ( آلمان ) و گول را ( فرانسه ) مينامند .

    به هرحال ؛ دراثر تحقيقات و پژوهشهاي دانشمندان اين نكته به اثبات رسيده ، كه خاكهاي ميان آمو وسند زادگاه و پرورشگاه زبانهاي خانوادهء هندوآريايي بوده و زبانهاي ويدي ، زند يا اوستايي ، پراگريت گندهاري ، سانسكريت كلاسيك ، پرثوي ( پهلوي پارتي ) ، سغدي ، اسكايي ، تخاري ، پهلوي ساساني و شاخه هاي ديگر غلچه يي پامير و نورستاني – كه هنوزهم دردامان دره هاي سرسبزمناطق شمالشرقي افغانستان موجوديت خود را حفظ نموده اند – درين مناطق زاده شده و به مرور زمان به تكامل رسيده و يا با گذاشتن چند لهجه و شاخه ، خود مرده اند و از اختلاط شاخه هاي آنها با همديگر ، زبانهاي ديگري به عرصهء وجود ظهور نموده است .

    زبان دري – كه تاريخي تقريباً دوهزارساله دارد – درهمين زادگاه زبانهاي ديگر خانوادهء هندوآريايي پا به عرصهء وجود نهاده و درنخست ساكنين كابلستان ، زابلستان ، غزنين ، بدخشان ، نيمروز ( سيستان افغاني ) ، بلخ ، قطغن و هري آن را وسيلهء افهام وتفهيم خويش قرارداده بودند ؛ چنانچه نمونه هايي از طرز تكلم دري خالص تا هم اكنون در برخي از ساحات مركزي ، شمالي و غربي افغانستان معمول و مروج است . و از همين جاها بود كه نخستين جوانه هاي زبان دري روييد ، به سير تكاملي پرداخت و پس از مرور دوره هاي نوباوگي و فرازها و نشيبهاي گوناگون ، به حدي رشد كرد كه دربرابربزرگترين تجاوز زبان عربي با پايمردي كامل ايستاد و درخود آن زبان تأثيرات ، تغييرات و تحولات بيشماري را وارد ساخت ، درحالي كه زبان عربي قبل از رسيدن به اين ديار، بسياري از زبانهاي پرگوينده و مشهور آن زمان ، مانند زبانهاي عبري ، قبطي و . . . را از صفحهء هستي نابود كرده بود ، و خوشبختانه امروز اين زبان به درخت گشن شاخ و پرباري مبدل گرديده است .

    به نقل از ( ص . 17 ) تاريخ ادبيات افغانستان ، تأليف محمد حيدر ژوبل، چنين مينگاريم :
    (( مبدأ جغرافيايي و روشن شدن وجود زبان پرثوي يا پهلوي خراساني و زبان سغدي و ظهور آثار ادبي اين دو زبان و ثبوت قطعي نفوذ ادبي پرثوي بر پهلوي ساساني و ارتباط محكم ادبي زبان دري با پرثوي و سغدي و يري كه دراصل ساختمان سغدي وارد كرد ، درتشكل زبان دري مدخليت و تأثير مستقيم دارد . ))
    نظربه گواهي آثاري كه ازخرابه هاي شهر ( تورفان ) به دست آمده و تحت بررسي دانشمندان قرار گرفته است ، اين نكته هويدا ميگردد كه زبان دري مشابهت هاي تام بازبان سغدي و پرثوي داشته است . وجود واژه هاي دري در زبان سغدي ميتواند دليل محكمي باشد براي ارتباط عميق ريشه يي زبان دري با سغدي و پرثوي يا پهلوي خراساني نه باپهلوي ساساني كه لهجه يي از فرس قديم است . بدين ترتيب زبانهاي سغدي و پرثوي كه طي چندين قرن قبل از اسلام درماوراء النهر ، تخارستان و . . . وجود داشته اند ، درتشكل زبان دري نقشي مهم داشته اند ، كه البته زبان تخاري را نيز نميتوان خارج ازين دايره تصورنمود .

    همچنان مواقع جغرافيايي لهجات خالص دري ؛ مانند : هروي ، سكزي و زاولي در افغانستان و ماوراءالنهر و تأثيرات زبانهاي اسكايي و تخاري كه درسرزمين افغانستان مورد استفاده قرار ميگرفته ، با تأثيراتي كه ميان سغدي و پهلوي ساساني درين خطه صورت پذيرفته ، هر كدام به نوبهء خود تأثيري درتشكيل زبان دري داشته اند .
    ازجانب ديگر زبان دري زباني نيست كه پس از نابودشدن پهلوي ساساني به ميان آمده باشد ؛ بلكه هردو موازي هم يكي درفارس و ديگري درافغانستان پرورش يافته ودر سير زمانه هاي معين درقلمرو هاي يكديگر نفوذ حاصل نموده و دامنهء گسترش گشوده اند . همچنان نضج ، سلاست و رواني دري برپهلوي هويداست . بادرنظرداشت اين موارد ميتوان به اين حقيقت پي برد كه زبان دري يك و يكباره درعصر صفاريان و سامانيان به عرصهء وجود ظهور ننموده است و اگر فرضاً ساسانيها زبان دري را مورد استفاده قرار داده باشند ، صرف من حيث زبان درباري و تشريفاتي ازان استمداد ميجستند و درميان مردم معمول نبوده است .

  • اين نكته را نيز بايد به خاطر داشت كه وقتي زبان دري و پهلوي ساساني درمعرض هجوم زبان تازي ( عربي ) قرارگرفتند ، پهلوي پس از قرن سوم و چهارم همري در ايران به تدريج از ساحهء نگارش برداشته شد و پس از قرن هفتم هجري از سراسر سرزمين ايران رخت سفر بربست ؛ ولي زبان دري – كه تا قرن چهارم به افغانستان و ماوراءالنهر منحصربود – رو به انكشاف گذاشت و دربرابر زبان تازي به پرخاش برخاست و فراوان آثاري پرمايه و پاياي منثور و منظوم با اين زبان پخته و سليس به رشتهء نگارش درامد ، درحالي كه درطول اين عصر درهمهء سرزمين ايران اثري وجود ندارد كه گواهي ده نگارشگري آثار بدين زبان باشد .

    قبلاُ ياددهاني نموديم كه زبان دري زادهء پهلوي ساساني نيست ؛ بل هردو زبان موازي هم دريك عصر دردوسرزمين مجاور مورد استفاده قرارداشتند . براي مدلل شدن اين نكته ، عبارات و جملاتي را كه ازقول شاهنشاهان ساساني و بزرگان آن عهد و اوايل دورهء اسلامي دركتب عربي نقل شده ، كه بعضي به زبان پارسي دري و برخي ديگر به زبان پهلويست ، اقتباس مينماييم :
    جاحظ در كتاب ( المحاسن و الأضداد ) مينويسد : (( ووقع عبدالله بن طاهر : من سعي رعي ، ومن لزم المنام رأي الأحلام ، هذا المعني سرقة من توقيعات انوشروان . فإنه يقول: هرك روذ چرذ ، و هرك خسپذ خواب بينذ . ))
    همچنان ابن قتيبه در ( عيون الأخبار ) ازقول علي بن هشام چنين روايت ميكند : (( درشهر مرو مردي بود كه براي ما قصه هاي گريه آور نقل ميكرد و مارا ميگريانيد . پس از آستين طنبوري براورد و چنين ميخواند : ابا اين تيمار بايد اندكي شادي . . . . ))

    طبري ازقول اسماعيل بن عامر – از سرداران خراسان كه مروان بن محمد ، آخرين خليفهء اموي ( 127 – 132 ) ، را تعقيب كرد و در مصر به اورسيد و مروان دران جنگ كشته شد – گويد : اسماعيل به خراسانيان گفت : (( دهيذ يا جوانكان ! ) و جاي ديگر هم ازقول او آرد : (( يا أهل خراسان ، مردمان خانه بيابان هستيد ، برخيزيد ! ))
    اين عبارتها همه و همه موجوديت و موازي بودن زبان دري را با پهلوي ساساني دران عصر به اثبات ميكشاند . از سوي ديگر قول عبدالله بن المقفع كه آن را ابن النديم دركتاب خويش مينويسد ، دال بر اين نكته است . وي گويد :
    (( قال عبدالله بن المقفع : لغات الفارسية : الفهلوية و الدرية و الفارسية و الخوزية و السريانية . فأما الفهلوية فمنسوب الي فهلة : اسم يقع علي خمسة بلدان و هي اصفهان و الري و همدان و ماه نهاوند و اذربيجان ؛ و اما الدرية فلغة مدن المدائن و بها كان يتكلم من بباب الملك و هي منسوبة الي حاضرة الباب و الغالب عليها من لغة اهل خراسان و المشرق لغة أهل بلخ ؛ و اما الفارسية فيتكلم بها الموابذة و العلماء و أشباههم و هي لغة أهل فارس . . . . ))
    يعني : عبدالله فرزند مقفع گفت : زبانهاي فارسي ، عبارتند از : پهلوي دري ، فارسي ، خوزي و سرياني . و پهلوي منسوب به ( پهله ) است و اين اسمي است كه بر پنج شهر اطلاق ميشود ، و آن ( پنچ شهر ) : اصفهان ، ري ، همدان ، ماه نهاوند و آذربايجان است . و اما دري زبان شهرهاي مداين است و كساني بدان سخن ميگويند كه در دربار شاه هستند و آن ( دري ) منسوب به مقربان دربار است . كه از ميان زبانهاي مردم خراسان و مشرق ، زبان اهالي بلخ بران غالب است . و اما فارسي زبان موبدان ، دانشمندان و اشباه آنهاست ، كه آن زبان اهالي فارس ميباشد .
    ازخلال اين گفته ها به صراحت برميايد ، كه زبان دري و زبان پهلوي دو زباني بوده اند كه هردو موازي هم موجوديت داشته اند نه آن كه پس از نابود شدن پهلوي ، زبان فارسي دري به ميان آمده و زادهء آن گفته شود ، كه اين نكته را خود زبان پهلوي چنين تأييد مينمايد :

    . . . درنامهء پهلوي ( خسرو كواتان اريتك وي ) بند ( 50 ) ، آمده :
    انارگيل كه اپاك شكرخورند ، په هيندوك انارگيل خوانند ، په پارسيك ، گوچ ي هيندوك خوانند . )) يعني : نارگيل را – كه با شكر ميخورند - ، به زبان هندي نارگيل خوانند و به پارسيك گوچ ي هيندوك نامند .
    بنا به مفاد اين عبارت ، پارسيك به زباني گفته ميشده ، كه (گوچ ي- هيندوك ) ازان زبان بوده و بدون شك اين مضاف و مضاف اليه پهلويست ، و پارسي آن ( گوز هندي ) است .

    با اين همه دلايل و شواهد ، نهميتوان اشعار و سروده هاي شعرايي را كه در اوايل عهد اسلامي سروده شده و اكنون قديمترين نمونه هاي آن را ما در دست داريم ، ناديده گرفت . هرچند اين اشعار مربوط به دوره هاي آغازين اسلام است و اثر مقدمتري نسبت به آن در دست نيست ؛ ولي براي اين نكته كافيست كه گفته شود متانت ، ابهت ، برجستگي و پرمايگي اين آثار مبين اين رمز است ، كه اين زبان در آغاز دور اسلامي به صورت يكبارگي به ميان نيامده ؛ بلكه سابقهء چندين قرن داشته تابه اين سرحد پختگي ، لطافت و فصاحت رسيده است .
    . . . اشعار گويندگاني ، مانند ابوشكور بلخي ، معاصر نوح بن نصرساماني ( 321- 343 ) ، شهيد بلخي ( متوفي 325 ؟ ) ، رودكي سمرقندي ( 329 – متوفي ) ، كسايي مروزي ( قرن چهارم ) ، دقيقي بلخي ( متوفي درحدود 367 – 370 ) و حتي منظومهء كبير فردوسي طوسي ( شاهنامه ) – كه در سال ( 400 ) تحت تجديد نظرقرارگرفته و تكميل شده است – همه به زبان فصيح ، استوار و شيواي پارسي دري گفته و نوشته شده است . دردرازاي دو- سه قرن بعيد به نظر ميرسد ، زباني به اين مرحلهء استواري پختگي و بدين درجه از فصاحت و بلاغت برسد . بايد گفت كه پايه و شالودهء اين زبان ، قرنها پيش از اسلام ريخته شده و بازبان پهلوي متوازياً پيش ميرفته است .
    با اين همه ، برخي تشابهات و همگونيهايي كه در برخي از واژه ها يا ساختمانهاي ديگر زبانهاي دري و پهلوي به مشاهده ميرسد ، زادهء عواملي چون روابط خانوادگي ، همعصر بودن و انتشارشان به قلمروهاي يكديگر ميباشد .
    و اما درمورد انتشار اين زبان به صفحات غربي زادگاه آن ، به قول استاد داكتر محمد معين – استاد دانشگاه تهران – استدلال مينماييم ، كه درصفحات (28 – 29 ) برهان قاطع ، مينگارد :

    (( زبان پارسي نو ] دري [ نخستين بار درمشرق ايران اسلامي ] خراسان [
    انتشاريافت ، چه زبان عامهء مردم مغرب و شمال ايران درقرنهاي اول اسلامي ، پهلوي و لهجه هاي محلي نزديك بدان بوده ، و اشعاري هم كه درجبال و آذربايجان و طبرستان و مغرب ايران گفته ميشد ، تا مدتي به زبان پهلوي يا طبري يا ديگر زبانهاي محلي بود ؛ لكن قديمترين اشعار پارسي كه درخراسان و سيستان ] نيمروز افغانستان كنوني [ توسط گويندگاني مانند حنظلهء بادغيسي ، محمد بن وصيف سكزي ، بسام كردخارجي

  • آقای دولتشاهی

    من به شما عرض کردم که اگر میخواهید در باره مسایل بحث کنیم پس بیایید با ارائه اسناد صحبت کنیم ولی چنین معلوم میشود که شما راه دیگران را اختیار کرده اید.

    من باز هم که وقتی میگویم احمق شاه مسعودوف دلیل دارم و اینرا من نه بلکه صد های دیگر هم گفته اند.

    اگر شما احمد شاه بابای افغانها ( برای من افغان عبارت اند از هزاره ها، ازبکها، ترکمنها، پشتونها ، بلوچها و دیگر اقوام افغانستان- تاجکها را نام نگرفته ام زیرا اسناد جدی از جمله بی بی سی میگوید فرق بین ازبک و تاجک وجود ندارد - عده ای هم میگویند که تاجکهای افغان بیشتر با پشتونها و تاجکهای شمال دریای آمو بیشتر با ازبکها نزدیکی جینیتکی دارند ... ) را افشار زاده ، غارت زاده .... یاد کنید ولی دلیل داشته باشید من به هیچوجه آزرده نمیشوم اسناد تانرا ارائه کنید که بحث کنیم.

    حرف های که شما در بالا نوشته اید تکرار حرف های سابق است.

    هر کس حق دارد که احمدشاه بابا را با اصطلاح که دلش میخواهد یاد کند ولی من از آن شخ اگر مانند روشن و شیوا چوچه سگ پنجابی های کثیف و بویناک چتلستان نیست و مانند راستگو یک جاهل که لطفاً با سند و با فاکت صحبت کند.

    • آقای دولتشاهی

      به خاطر شروع بحث منطقی از شما میخواهم این دو ویدیو را مشاهده کنید و بعداً بگویید که نظر شما در مورد احمق شاه مسعودوف چه است ؟

      http://kabulpress.org/my/spip....

      طوریکه که گفتم اول که مقایسه یک امپراطور بزرگ، یک جهانگشای کبیر با یک جاهل کثیف و فروخته شده چون مسعودوف نهایت جهالت است ولی باز هم اگر شما آرزو دارید که پنجشیری ها را اول و به قول شما تاجیک ها را دوم با قهرمان خواندن یک خائین و جنایتکار توهین کنید لطفاً شما هم در مورد آن امپراطور بزرگ سند ارائه کنید که برای ما ثابت شود.

    • یک امریکایی تاریخ نویس - جک ویلر - در مورد احمدشاه ابدالی یا "احمدشاه بابا" چنین مینویسد:

      "وقتی نادر شاه ملیشه های پشتون ابدالی را در ارتش خود اجیر گرفت، عاشق یکی از آنها بنام احمد خان که خیلی دلکش و مقبول بود شده ویرا نوکر شخصی یا "یاسه وال" خویش مقرر ساخت. نادر از سرویس و خدمات این "یاسه وال" آنقدر شکرگزار و راضی بود که او را در شانزده سالگی به حیث قومندان ملیشه های پشتون تعین کرد و وعده سپرد تا او را بلاخره در خراسان شرقی (افغانستان) پادشاه خواهد ساخت."

      حالا قضاوت بدست دوستان است که دلتان او را "بابا" میخوانید یا "چاچا" و یا هم "بچه بیریش وفادار"

      شیوا

    • شیوا جان

      لطف کرده بگویید که این امریکایی در کجا چنین حرف را زده و اگر لطف کنید و لینک آنرا برای ما پست کنید.

      این که کناراب رحیم جان غلام بچه نیست که شما هر چه بد کردید ما هم قبول کنیم

    • Dr Jack Wheeler’s article under the name of "The Doormat of Empires" says:

      In the 1730s, a Turkmen bandit chief in northern Persia named Nadir figured out how to seize control of the disintegrating Persian Empire and declared himself Shah. Even before he consolidated his control over Persia, Nadir Shah (1688-1747) focused on subduing revolts in Afghanistan. He conquered Herat in 1730, then Kandahar and all of Afghanistan in 1738.

      In Herat, Nadir Shah recruited Pushtun militias of the local Abdali clan into his army. He was particularly taken with one of them, Ahmad Abdali for his "young and handsome features," who became his personal attendant or yasawal. Sufficiently pleased with the services such a yasawal provided, Nadir promoted Ahmad - at age 16 - to commander of the Pushtun forces, and then later promised to make him King of Afghanistan.

      Shortly thereafter in 1747, Nadir Shah managed to get himself assassinated. Ahmad thereupon declared himself heir to Nadir’s Afghan dominions and his title padshah durr-i dawran - "king, pearl of the age." He was 25 years old. The Abdalis changed their tribal name to Durrani, after Ahmad’s new title.

      تنویر خان

      آیا در مورد "کاته" بابایت یعنی احمد ملتانی نادربیردی بازهم سند میخواهی؟

    • تنویر خان ! شما آنقدر بی عقلید که نمی فهمید هرکه برضد افکار قبیلوی تان نوشت یا مزاریست یا خان بیچاره . شما سه بیسوادی از قوم به اصطلاح اکثریت اید که با لشکری از قوم به اصطلاح اقلیت روبرو اید آغا ! متباقی هم قبیله هایتان غرق پشتونوالی شده از سایت بینوا و تول اوغان از ترس خمچه کاری و تخته کاری سر نمی کشند و هرچی باد دل دارند در همانجا خالی میکنند .

      تا کی با دروغ و جعل پراگنی میخواهید و آرزو دارید آفتاب را بدو انگشت ببندید ؟ این یک واقعیت است که شما را یارای مقاومت با منطق استدلال نیست . نخست هروی ارجمند میخواست شما بیعقل بیسواد را ، کمی آدم بسازد که نشد ، بار دیگر محترم عصر دولتشاهی با منطق و استدلال قاطع وانسانی خواستند ترا کمی انسان بسازند که باز هم نتیجه صفر در صفر شد . محترم راستگو فلم نوسه بابا ختک را به شما نشان داد که واقعأ برایتان مرچ تندی بود و باز هم خرشما یکلنگ داشت . بلاخره شیوای عزیز برایتان سند آورد ، باز شما قبول نکردید و مانند رادیویی که موج خود را گم کرده باشد به غرس و شرس چالانید . آخر شما ها چی وقت آدم میشوید ؟ خدا میداند .

      میدانید یک وجیزه است که میگویند : سزای قروت ، آب گرم ! فقط دوست عزیزم سهراب سپهر برایتان استاد وآبِ گرم است ، تا شما را سبق دهد و نرم بسازد !

  • آقایان هواخواهان احمق شاه مسعودوف

    اگر شما میخواهید با پست کردن پورنوگرافی ، توهین و بلند کردن دامن خودتان ، بلاخره هرزه گی از دریافت حقایق ما را محروم سازید باور کنید که این ارمان تانرا به گور خواهید برد.

    بیایید برای دریافت حقیقت در مورد تمام مسایل کشور از احمد شاه بابا تا احمق شاه مسعودوف و از کلمه افغان تا دری و پارسی بدون هرزه گی بحث کنیم تا به حقیقت برسیم.

    طوریکه در بالا گفتم من به آن نوع وحدت ملی که یک جنایتکار و خائین ملی چون احمق شاه مسعودوف را بر من به حیث قهرمان مولی تحمیل کند تف میکنم.

    ولی اگر شما میخواهید با هرزه گی چون شیوا و روشن و راستگو با توهین های طفلانه و پست کردن فلم های سکسی که حیثیت و اعتبار کابل پرس? را تا درجه کناراب پائین میاورد از گفتن حقایق ما را محروم کنید باور کنید که شما نخواهید توانست.

    کابل پرس اگر نباشد هزاران راه دیگر است که ما حقایق را برملا خواهیم کرد.

    • اینرا امریکاییان نه بلکه تمام دنیا میداند که ان مفعول ابدالی اصلا اسمش احمد نادر بیردی (یعنی احمد بچه بیریش نادر) بود ودرجوانی ها ملتانی تخلص میکرد بعدا جعل نویس ها پسوند درانی وبعدا لقب بابا را برایش دادند که هویت برایش بخشیده باشند. اینها که سنگ تعصب با فارسی را در سینه میکوبند حق دارند زیرا بابای انها در لنگ یک فارسی زبان بودهاهاهاهاها. از چه وقت به اینطرف یک رهزن بابا شده است. ایا ما همان مردم دوره محمد گل مهمند لعنت الله عله وقومهی هستیم که به هرکونی وبچه بیریش بابا بگوییم؟

      همچنان کابل پرس? دهنت نیست که انرا به کناراب تشبیه کرده یی

    • د کوندی زویه تنویره غوله !

      اگر تو به وحدت ملی ای که در آن مسعود را قهرمان کنند تف کنی بدان ما نه تنها در دهان احمق شاه چلمچی بینی بریده بلکه در دهان اولاده های غولش که او را بابا مینامند گه میکنیم.

      لعنت به هر چه غول و غول زاده است. لعنت به احمق شاه بینی بریده این بی ریش نادر افشار.

    • تنویر

      پشتون هم حقایق را می‌‌گه‌ ؟

      چه وقت گفته ؟ آیا کدام وقت هم گفته از این چیز‌های که در کتاب‌های بیرون از افغانستان و خاریجی در باره‌شان نوشته شده‌ ؟ خائن‌های شما قهرمان و قهرمان‌های دیگران خائن ، آیا این است مبارزه حقایق گویی شما ؟؟
      افسوس به حال تان که مرگ ساگ و پشک نسیب تان شده اما هنوز هم توبه نه‌ می‌‌کنید !!!؟؟

      پشتون‌ها همیش در جدال هستند که هویت جعلی خود خود را حفظ کنند و دیگر چیزی را نشنوند و نه‌ پذیرند که در وصف نصواری ها، وطن فروش‌ها ، زن فروش‌ها ، مفعول‌ها معامله گر‌‌ها ،جاسوس‌های شرق و غرب ، اینتهار کننده‌ها ، ویرانگر‌ها ، راهزن‌ها ، دزد‌ها ،قاچاقبر‌های نه‌ باشد . از این رو دهان کثیف ائت را بسته کن و به واژه حق توهین نکن . واژه حق اصلا به اوغان‌ها ساخته نشده بلکه شما به جعل به عرض وجود کرده اید ، رشد کرده اید و ان شا الله که همین جعل شما را نابود خواهد کرد و زمان است هم رسیده است.

  • طوریکه پیش بینی میشد هواخواهان احمق شاه مسعودوف این خائین و جنایتکار ملی که دهن های کثیف شانرا برای یافتن حقایق باز میکنند به جز از توهین ، به جز از بلند کردن دامن شان و هرزه گی کاری ندارند و برای چوچه سگ پنجابی های کثیف هم کف میزنند که چگونه در هرزه گی حمایت شان میکند.

    من فکر میکنم که همان پری گل معصوم زن احمق شاه مفعول از شما نامرد ها بیشتر غیرتی است که افشا کرده که مسعودوف با او وقتی طفل بود و 17 سال تفاوت سن داشت به زور عروسی کرده و او را اجازه نمیداد که روی خواهر زاده 12 ساله خود احمق شاه مسعودوف لعین را ببیند.

    حال باز هم اگر وجود شما پر از خون رحیم غلام بچه و غلام بچه مسعودوف نیست هرزه گی را ختم کنید و به صوت انسان بحث کنید.

    • اوغان بچه تنویر

      تو اوغان هستی‌ یعنی که مرغ ت یک لنگ دارد .

      آن دختر قندهاری توسط بردراش فروخته و سپس بالای ٔاو مور دگاوی میکند و بعد هم می‌‌فروشد به کس

      .

      این آن چیزی نیست که تو تعبیر کرده‌ای . در لینک قبلی هم برایت روان کردم که در شینوار زن اولاد دار خود را با خر تبدیل کرده بود .

      من فقط خواستم فرهنگ پشتون‌ها را معرفی کنم که این حادثه‌ها تسادیفی نه‌ بوده بلکه جز از فرهنگ مقدس پشتونوالی است که همیش در جنوب افغانستان ادامه دارد -

      ۲. من به دفاع سپهسا لآر اسلام ،سردار شهیدان و مبارزین وطن ، اولین رهبر ضدّ تروریسم و بربریت ، قهرمان ملی‌ و فرمانده عمومی مقاومت علیه پاکستان و حامیان اوغانی‌شان ، مسعود کبیر ضرورت ندارم .چون ٔاو یک رهبر جعل کار و خائن ، و ساختگی مانند پشتون‌های های ۲ ا تش ، پای گرد نبود که تا هنوز مصروف حفظ جعل‌های تاریخی به خاطر هویت اوغانی هستند و مجبور هم هستند زیرا اینترنت و زمان همه چیز‌ها را افشاه می‌‌کند .و نقاب‌ها از چهره‌های وحشی و د رنده‌شان بر می‌‌دارد .

      ۳.وقتی ، آمریکای‌ها که صاحب بهترین کشور ، اقتصاد ، فهم و دانش و حاکم دنیا هستند و دنیا را رهبری می‌‌کنند ، شخصیت مسعود را مستقل می‌‌دانند و به همه مبارزات و شجاعت ش احترام و تائید می‌‌کنند و ٔاو را به جور ج واشنگتن (کس که امریکاه را با همین بزرگیش ساخته) مقایسه و لقب می‌‌دهند !

      ۴.وقتی کمیته جوایز نوبل ( تقدیر کننده بهترین اینسان های روی زمین )مسعود را نامزد جایزه خود می‌‌سازد!

      ۵.کشور که تو هم دوست ش داری (هند کبیر ) خیابان را به نام احمد شاه مسعود قهرمان به پاس مبارزات ش مسما می‌‌کند و احمد شاه اوغان را به نام یک دزد و را ه زن درج تاریچ خود می‌‌کند !

      حالا بگو که ضرورت من چیست که دفاع کنم و ٔاو را شخصیت سازی کنم ، و تو اوغان وحشی جاهیل که به خود کش و ضدّ اینسانیت ،بشریت ،زن‌ها و تعلیم در دنیا شهرت داری و غرق گودال هستی‌ که دور از شرافت یک انسان است .

      ۳۰۰ سال میشه که غلامی این و آن را کرده اید تا جا پای خود را حفظ کنید ، تا هنوز زنجیر ‌ای س‌ای به گردن تان مصروف ویرانی و کشتن در افغانستان هستید . از ۵۰۰ تررورست که در لیست سیاه سازمان از همه دنیا درج شده تنها ۱۳۷ نفر آن فقط و فقط پشتون‌ها اند .

      حال بگو با این صفات چطور می‌‌توانی از خود دفاع کنی‌ ؟؟؟ و اعاده شخصیت کنی‌ ؟؟ تخریب مسعود توسط یک اوغان (پشتون) کار حضرت فیل خواهد بود . من فکر می‌‌کنم که هر جعف زدن تو و امثالت به مشت‌های آهنین منطقی فوق ربرو خواهد شد .

      فقط کم دیگر هم صبر کنید که فیبر نوری (شبکه اینترنتی در تمام افغانستان ) فعال شود که گفته اند هزینه ماه هانه فقط به ۴ $ خواهد رسید و همه به اینترنت دسترسی پیدا کنند و بدانند حقایق تاریخی را ، آن وقت شما اوغان‌های خسر بره‌های پنجابی، سرگین خور و کثیف را توسط سنگ تا کوه‌های سلیمان و ملتان خواهد راندند .

      http://www.youtube.com/watch?v...

      http://www.youtube.com/watch?v...

  • تنویر افغان و بردران افغانستانی

    در لینک نوحه(دختر ) احمد شاه تفدانی ملتانی قندهاری چند دست فروخته میشه و بدن مجبور به جسم فروشی می‌‌شود به بعد در بازار فروخته می‌‌شود که از برکت حاکمیت قانون و امنیت و فرهنگ خراسانیان به رهبری استاد حتی عاملین آن که یک اوغان قندهری که برادر دختر میباشد دستگیر میشود که خواهر خود را مجبور به جسم فروشی و به لا خره چند دست فروختن به اصول پشتونوالی (که قبلأ هم در شینوار ولایت نینگرهار انجام شده و می‌‌شود ) کرده است . جالب است دیدن فرهنگ افقانیت اولاد‌های غیرتی‌های اوغان
    http://www.youtube.com/watch?v...

  • جاهل زاده راستگو

    تمام زور شما هواخواهان احمق شاه مسعود مفعول در دفاع از او فارسی همینقدر بود.

    اگر تو جاهل نمیبود فقط صفحه اول سایت روا را باز کن که ببینی اینگونه جنایات در سراسر کشور صورت میگیرد.

    ولی تو باید از همه احمق شاه مسعودوف مفعول را باید لعنت و نفرین کنی که با یک طفل که 17 سال از او بزرگتر و برخلاف رضایت پدر او به زور او عروسی کرده و او را مانند یک حیوان در چهار جوب خان نگهداشته و حتی از دیدن خواهر زاده 12 ساله خودش منع کرده بود.

    و جاهل زاده مسعودوفسکی

    اگر به نظر تو افغان = پشتون

    پس تو باید بشرمی که خود را افغانستانی میگویی

    چون افغانستانی = پشتونستانی

    • اوغان بچه تنویر

      من به تائید گوزاریش ب ب س این لینک را انداختام . زیرا این همه حادثه‌ها اگر در همه نقاط کشور اتفاق می‌‌افتاد ، چیزی قابل اینکار نیست که دلیل‌های با خود دارد . اگر گزارش ب ب س را دقیق بشنوی می‌‌دانی‌ (ستا ا دی) می‌‌گه‌ که این کار یک رواج معمول است در این منطقه .

      ما به تهمت و جعل کاری ضرورت نداریم چون تاریخ و فرهنگ ما مثل آفتاب است . و نه‌ می‌‌خواهیم که تاریخ جعلی به احدی تحمیل کنیم .

      اگر ما خود را افغانستانی می‌‌گیم = شهر وند که مربوط به جغر ا فیه که اسمیش امروز افغانستان است و هم زمان از گفتن اوغان ، تاجیک ، هزاره ،ازبک خود داری می‌‌کنم تا خود را جز از یک کشور واحد معرفی کنم .

      تا روز برسد که همه مردم روشن و شوند و دور از تعصب زندگی کنند و بخواهند که نام به کشور کثیر ال ملیتی شان به اتفاق آرا تغییر بدهند از طریقه همه پرسی‌ البته که بتواند همه اقوام را با تاریخ‌شان به دنیا معرفی کند ، نه‌ یک قوم را با تاریخ جعلی .

      ۱،مثل آمریکا که در آن ۱۹۵ ملیت زندگی می‌‌کند ، از اسپانیایی گرفته تا ایتلیای ، افریقأی و غیره اما همه‌شان یک آمریکایی‌ هستند و افتخار می‌‌کنند

      ۲،پاکستان که ملیت‌های بلوچ ، سندی ، پشتون ، پنجابی و غارا را در خود جا داده است ، همه‌شان خود را پاکستانی می‌‌گویند و پاکستانی همه از اقوام را معرفی می‌ کند نه‌ یک قوم را

      حال اگر شما اوغان‌ها مردم بی‌ تعصب باشید و بخواهید که در خانه مشترک با همه زندگی کنید و نام ملت و کشور همه اقوام ساکن در کشور را در انحصار خود نداشته باشید، اصلا به واژه افغانیستانی حساسیت نباید داشته باشید زیرا افغان و اوغان تنها یکی و افغانیستانی همه را معرفی می‌‌کند . چون در سایت ها در کتاب‌ها و به خود تان هم معلوم است که شما اوغان‌ها نام کشور و ملیت را به نام در انحصار و یا از استعمار به خاطر بخشیدن خاک های زیاد‌ای خراسان قدیم امتیاز گرفته اید .

      و این امتیاز را که باعث حفظ نام پشتون‌ها شده در افغانستان به هیچ صورت نه‌ می‌‌خواهد از دست بدهید و حتا از دست رفتن نام افغان و افغانستان به شما گویا به اصطلاح به ناا بودی پشتون‌ها خواهد انجامید از این رو پاا فشاری ، در‌ها ل که نگاه منطقی اینطور نیست . به هر اندازه که همه همه اقوام خود را در آینه مشترک ببینند به همان اندازه ثبات پیدا می‌‌شود و اختلافات از میان می‌‌رود . اگر اوغان‌ها انسانی فکر کنند و چشمان خود را باز کنند که امروز قرن ۲۱ است عصر کامپیوتر ،قانون وحشت و بربریت عبدل رحمانی مردود است ،دیگر از خود خواهی‌ها‌شان دوری کنند و از بر تاری جوی‌ها دوری کنند چون تاریخ نشان داد ،که اقوام غیر اوغان هم صادق تر ،هم مرد میدان و هم شجاع تر از اوغان‌ها بودند . حال که ثابت شد ، ما نه‌ می‌‌گیم که از اوغان‌ها بهتریم در حال که این را ثابت کردیم اما حال می‌‌گیم همه برابریم و دست از ویرانی این کشور به کشیم و دیگر برده‌ای س‌ای نشویم تا ما را کمک کند که قدرت را در انحصار خود داشته باشیم .

      وقت که همه جواب های ت را منطقی دادم در باره مسعود کبیر ،‌ها لا به خانواده ٔاو تعرض کردی !

      گوش کن به خدا شرم است که خود را انسان مگی و تهمت می‌‌کنی‌ ، من همان کتاب را خواندم

      در کشور‌های اسلامی حق ازدواج به شمول افغانستان در قانون مدنی‌شان ۱۶ است و در اسلام در سنّ بلوغ، که حتا زیر ۱۶ سال می‌‌شود (داخل جزئیات نه‌ می‌‌روم که سوال‌ها در بار اسلام پیدا خواهد شد ) .

      این تفاوت سنّ نه‌ در افغانستان بلکه در همه دنیا به ویژه در کشور‌های اسلامی معمول است .

      من نگفتم که تا هنوز که چرا کودک ۷ ساله را پشتون‌ها به مرد ۶۵ ساله بسیار معمول عقد می‌‌کنند !ناا بالغ و آن هم با پدر کلان ایش . در حال که در همه نقاط افغانستان اتفاق می‌‌افتاد اما غیر عادی می‌‌باشد ، با پنهان کاری می‌‌کنند ،اما در راسم پشتونوالی یک امر بسیار معمول است . در اروپا حتا ازدواج‌ها صورت می‌‌گیرد که عمر مرد ۲ چند دختر است اما جوان بالغ ، حتا در قانون آمریکا آمریکا بخوانید به اجا ‌زه و مشوره خانواده دختر حق ازدواج را دارد(جایز است) و نظر به قانون اساسی‌ حق ازدواج به سنّ ۱۸ است .

      حال من هم حیران هستم که شما‌ها عجب به قانون مدنی زندگی میکنی و احترام دارید که در قرن ۲۱ به روی دختر‌های تان تیزاب می‌‌زنید که کافر نشود و مرد ها آموزش نه‌ دهند که حرام است ، بینی‌ دختر‌های تان را شما قطع می‌‌کنید به خاطر پشتنوالی یا کدام جهالت دیگر و . اولاً این ازدواج مسعود جای سوال ندارد ، باز هم اگر کس می‌‌خواهد که سوال کند اوغان نه‌ می‌‌باشد (به اندازه ۱ %) به قانون مدنی برابر و یا به مقام ا نسانیت احترام می‌‌داشته باشد .!؟

      نوت :من گفتم که دفاع مسعود کار من نیست و به من ضرورت ندارد ، آای کاش من مثل تو مجبور بودم که دفاع از با با مفعول خود می‌‌کردم اما مسعود ما حماسه آفرید ، کار نامه به جا گذاشت ، از خون خود به ما تاریخ نویشت تا دیگران از ٔاو در تمام دنیا یاد کنند مثل این خا نم که از هزار کیلو میتر راه در باره مسعود می‌‌نویسد که مردم دنیا مسعود را بشناسد و اهترامش کنند که مسعود خون خود را به خاطر وطن ، شجاعت و آرمان‌های سرزمینش در مقابل زور گو‌ها ، ترورست و متجاوزین رختاند . این زن نه تاجیک است ، نه روس ، نه آمریکا ، انگلیس ، نه فرانسوی نه آلمانی ، حتا نه از اروپا ، نه آسیا ، نه یک فرد عادی بلکه یک محقق و استاد دانشگاه و آن هم در یکی از بهترین دانشگاه‌های اروپا .یک اسپانیا‌ای زبان از آرژانتین فکر می‌‌کنم . حال اگر دانش توی اوغان از این زن کرده بالا است و مدرن تر هستی‌ ، پس دیگران همه دروغ می‌‌گویند یا اینکه به گفته اوغان‌ها طرفدارن شورای نزار مسعود را قهرمان ملی‌ می‌‌گویند . و گرنه دیگر دهان ت را بسته کن از خالی‌ بندی‌ها یا مصروف عبادت بابا چلمی ملتانی شوید و دعا سلامتی‌ به عمر پنجابی کن .

      http://www.youtube.com/watch?v...

  • الکترونيکی گيرنده: jalaludinbaiany hotmail.com

    محتوا: « ا رجمند عزيز محترم اقای تنوير به ســـــــــــــــــــــلامت باشـــــــــد !
    بيا با هم ســــــــــــــروده تاريخی ســـــــــــرود و عظمت افغانيت را اشــکار ساخت :
    دوســــــــــت دارم اين وطن را ، ظلمت شــــــــــــــــبهای اورا ، در نبرد زندگانی
    جأده غم های اورا ، خلق بی همتای او را ، در افـقـهای زمان ســــــــــــــــتاره
    فردای او را ، رزم او را ، فتح او را ، آينـــــــده زيبای او را.
    برازندگان تاريخ شــادی و ســــــــرور را برای ملت از بوته آتشـــــــــــــــدان
    پر اشــــک بيرون ميکشــــــــند ، ناکســـــــــــان به انها باور ندارند !
    ديگر شـــــــفاف گرديده : اســــــــــــــطورها چون ميرويس نيکه هوتک ، شاه اشرف هوتک فاتح اصفهان ، شاه محمود هوتک غازی ، احمدشابابا بانی افغانســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــتان نوين ، ايوب وملال دشمن سوز
    ، فيض محمد کاتب هزاره ، انيس ، غلام محمد غبار ، انگار ، مير محمد عثمان پروانی ، مير مســــــــجدی خان کوهدامنی ، غازی امان الله ، محمود طرزی ،محمودی ، مجيد کلکانی ، طاهر بدخشی ، شــــهيد ملت دوکتور نجيب الله زاينده
    اند !
    آنان برای نسل های بعدی ، برای فرزندان ســـــــــــــــــــــــــــــــــــرزمين خود
    همواره اميد ، سعادت ارمغان آوردند و مياورند ،جوامع نيازی به قهرمان ندارد
    بلکه خدمتگار طلب ميکنند، بزرگان فرموده اند : ســــــــــــــــــــــــــــرز مينی
    که ناخردانه اســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــطوره های خويش را فراموش ويا تحقير ميکنند و به اوباشان ، قلدران و يا اســـــــــطوره های ديگر دلخوش ميکنند به يقين انها فرزندان چنين دود مان بی پناه و آســــــــــــــــــيبپذيرند و زوال دارند.
    نامداران تاريخ اســـــــــطوره و راهبران دوران و تاريخ ساز است نه دزد ، غارتگر ، چپاولگر ، عقبگرا !
    ســـــــــــــــــــــــــرشـــــــت اسطوره های با نام مردم گره خورده و همگون است،
    نه اينکه در تمام ابعاد زمان ، مکان بنام دزد ، سنگ فروش ، چپاولگر ، قاتل ياد گردد .
    [ اما در مورد < نادر افشــار > يا < نادر قلی > يا < ندرقلی » !!!
    نخست ذهی شرم ، ذهی خجالت يک « رقاصه زاده» را بايک ســــــــــــــردار
    زمامدار ، بانی ، موسس ، امپراطور برابر ســــــــاخت « ندرقی مادر زاد ايزک بود »!!!
    موصوف به روايت از ترک های قلدر « باکو» ويا « تبريز » بوده ، موقعی که شاه محمود هوتک از يک طرف و شاهان عثمانی ترکيه ايران را تســـخير و شاه محمود غازی هوتک پايتخت اصفهان را گرفت ، « نادر قلی » که مانند حبيب الله کلکانی دزد « داردسته دزد » داشت به کمک طهماســـب صفوی شتافته و از اختلافات عشيروی ، قومی افغانها که دايمأ دامنگير انها بوده استفاده با زهر خوراندن شاهمحمود هوتک افغانها عقب نشنی نموده.
    [ نادر قلی ]يا از نظر مزدوران ايران [ نادر افشار ] از 15 سالی تا 30 سالگی همرای مادرش برده ، غلام و کنيز [ ازبکان ] بوده و مادرش وظيفه رقاصهگری را داشته که يکی از روز ها مادرش نسبت تب شديد به رقص نه رفت « ندرقی» با پوشش لباس زنانه چنان زيبا رقصيد که ديگر وظيفه مادر را گرفته ، تا انکه از چنگ ازبکان فرار داره دزد ساخت .
    موخذwww.iecloob.com
    بنأ اقايان بيايد پذيرفت بد افغان که حبيبالله سقأو بچه ، نادر غدار ، ظاهر چرسی ، داؤود ديوانه ، مجددی ديوبندی ، ولسوال ربانی همکار «K.G.B » و ملا کور سردمدار وحشت وبربريت از خوب ايرانی و پاکستانی صفت دارند .حرمت « جلال بايانی

    • اول برای نره غول بیابان تنویر باید گفت که این کار امرصاحب برای ما قابل افتخار است وما این افتخار را داریم که بینی کسی از زنهای ما بریده نشده که بعدا در امریکا به تلویزیون ها نشان داده شود.

      بعدا برای خادیست کهنه پیخ که اکنون سوسیال خور غرب شده اند باید گفت که لعنت به پدر ان کسی که برای بچه بیریش کسی که خودش ومادرش رقاصه بوده بابا خطاب کنیم!

      قهرمان ملت کسی است که از میان ملت ظهور کرده ودر بین ملت شهید شده باشد. ان القابی که بکار بردی شایسته تو هی پست ترین فرد این ملت است که یک عمر برای کاجی بی جاسوسی کردی وشبانه برای مشاورین روسی الکلین در دست راست وتشیو پیپر دردست چپ گرفتی وامروز رفتی در غرب وسوسیال خوری (که به معنی مواد غایطه خوری است) ادامه داده هی وبعد امده یی وبرای قهرمانی که یک عمر مبارزه کرد سنگ فروش میگویی. هی لعنت به تو وان شیری که تو خادیست کثیف خوردی.

      از نوشته ات پیداست که یک حرامزاده هستی ودرطفولیت معفول بودی واگر نبودی به یک کونی که بازینگر یک رقاصه افشاری بود بابا خطاب نمیکردی. تف ولعنت به هرچه خادیست کیثف وسوسیال خور (=مواد غایطه خور) که است

    • آقای بایانی ! وقتی شما به ربانی همکار (کا.گی.بی) مینویسید ، شما خود کی بودید ؟ عضو اداره خاد ! وجیزۀ را شنیده اید که میگویند : کل به کدو گفت ، سرِ کلت ده گور !

      باز هم خواهش دارم که نوشته های معیوب خود را اصلاح و جمعبندی نموده به دید خواننده گان بفرستید .

    • بایانی سوسیال خورده دیوانه شده واگر نوشته هایش را بخوانید سرتابه پا تناقض گویی است. مثلا به نجیب گاو شهید میگوید واین شهید صدهاهزار شخص رابه دست های خود شهید ساخته است.

      دیگر وی به امیرحبیب الله شهید دزد میگوید ولی به زنده یاد مجید کلکانی قهرمان خطاب میکند درحالکه خود زنده یاد مجید کلکانی به امیرشهید حبیب الله کلکانی قهرمان خطاب میکرد وخودرا پیرو رای ان عیار میدانست ودر عیاری شاگرد مکتب وی بود.

      خودش سگ کاجی بی بود ولی دیگران را متهم به همکاری کاجی بی میکند. به نظر من همکار بودن امتیاز زیاد نسبت به سگ بودن دارد. و وی شاید در دروازه کاجی بی کشیک میداده ودر قلاب بسته شده بوده که استاد ربانی را دیده! خودش یکزمانی به سرسلامتی برژنف ولینن پیک میزد ولی امروز سوسیال خور غرب شده. این شخص تعادل روانی ندارد زیرا اگر کسی زیاد قتل کند بلاخره دیوانه روانی میشود واین شخص یک قاتل جانی وشکنجه گر است که من در جستجوی پیدا کردن وی هستم ومعلومات هم درموردش بدست اورده ام که یک دیوانه زنجیری بوده که بندی هارا بالای یک پیک شراب ویک قطعی سگرت بدون فلتر روسی را به کشتن شرط میزده وامروز وی یک تاریخ نویس شده که بعضی مطالب تاریخی را کت وپیست میکند

      اگر نوشته های پالانی را بخوانید سرتابه پا تناقض گویی است. وقتی که دواهای عصبی خودرا میخورد دشمن پشتونها میشود ولی وقتی که دوایش نرسید دوباره دیوانه میشود و جنون وی بجای رسیده است که از پارلمان کشوری که وی سوسیال خور ان است تقاضا کرده است تا ما وشما را محاکمه کنند که چرا وی را درکابل پرس دشنام میدهیم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! یا از پولیس 119 که زیر فرمان بسم الله خان قرار دارد میخواهد که مارا دستگیر کنند در حالکه خود وی به قهرمان ملی توهین میکند ونمیداند که اگر به گیر بسم الله خان بیافتد باز همان چوب زخ دار میداند و........وی!

    • [ روشـــــــــــــــــــــن تاريک ضمير ]
      چشمان مرا به « بلخ » زيبا ببريد+ دستان مرا به لمس « احمد بابا » ببريد
      خاکستر قلب داغ هجرت زده ام + برسينه داغدار « بکوا » ببريد
      يا پيکر من روان « آمو » داريد + يا روح مرا به چشم دريا ببريد
      سوز جگر نشسته در خونم را + برمرهم « قندهار زيبا » بی « بابا » ببريد
      خشت وگل و سنگ از استخوانم سازيد + برساختن « کابل » ويران شده توسط « آمر کوسه » ببريد
      صد بوسه ی عشقانه از لبهايم + بر چهره سنگ سنگ فروخته شده توسط شورا ببريد
      دامن دامن شگفتن شعرم را + بر جلوه لاله صحرا ببريد
      تمام مواد فاضله کابل را بر قبر « آمر » ببريد + نفرين ، لعنت ، شکوه مردم کابل را همرا ببريد .
      نياز طبيعی وفطری هر انسان است و هرکس دوست دارد که او را دوست بدارند و شوربختانه زمانيکه « آمرک کوسه» بچه بود تمام مردم کارته پروان موصوف را نسبت صفات بدش دوست نداشت ، او از منفور بودن ، زشت بودن خود رنج ميبرد ، انسان زشت زاده خانواده بدکنش ، تربيه ضعيف ، اخلاق فاسد قبلی ميباشد . سوگند که تو« روشن » از يک گذشته سوال برانگيز ، خراب ، فاسد سر بلند نموده ، و اساسی ترين عامل آدم بدزاد ضعف نفسانی ، هرزگی ، فاميل است ، دروغ گفتن کار مردم هرزه ، ضعيف و ترسو است ،
      استنباط من از کلمه هرزه ، اوباش ، سفله و هرزگری ضعف اخلاق ، ادب ، پستی خانواده
      ، برخورد اجتماعی که عادت هر سنگ فروش بدزاد است ميباشد .يکی از توانايی های مهم انسان که اتفاقأ تاثير بسزای در ساخت شخصيت و تحکيم موفقعيت اجتماعی انسان دارد توانائی برخورد شاد ، انسانی بوده به طور کلی رابط سالم با مردم و اخلاق اجتماعی يکی از مهم ترين و گسترده ترين عرصه های خود سازی و پرورش انسان ميباشد.
      با چنين بيان در « وجود » تو که به يقين ماضی نهايت فاسد ، کثيف داشتی با شير خر بزرگ شدی ، و يا علت ديگر را جستجو نموده [ احمد شاه بابای کبير ] در دربار امپراطوری خود [ ۵۶۰ ] غلام بچه پنجشيری داشت طوريکه محمد ظاهر شاه [ رحيم غلام بچه پنجشيری ] پسر خاله [ آمر صاحب ] برای ....گری نگهداری ميکرد و در ميان [ ۵۶۰ ] تن اجداد تو نيز شامل بوده و چون عبدالله عبدالله از پدر قندهاری باشيد که انقدر با [ بابا ] مخالفت داريد . لعنت بر همه سنگ فروشان . سنگ فروش و .... فروش يک صفت دارند .

    • آقای نهایت محترم بایانی صاحب

      تشکر از افشا کردن بیشتر چهره های کثیف که به احمد شاه کبیر توهین میکنند و تشکر از معلومات همه جانبه شما.

      متاسفاه طوریکه میبنید حامیان احمق شاه مسعودوف به خواست من برای بحث منطقی برای روشن ساختن حقایق با هرزه گی و فحاشی جواب دادند و میخواهند که باین توهین های طفلانه جلو روشن شدن حقایق را گرفته و مانند پارازیت های طفیلی در زیر نام یک خائین و جاهل ملی به زندگی پر از شرم شان ادامه بدهند.

      اینها همچنان میخواهند با این هرزه گی از کابل پرس? مانند جاودان کناراب رحیم غلام بچه بسازند که اعتبار آن زیر پاه شده و مردم از ابراز نظر در مورد مسایل که آنها نمیخواهند مورد بحث قرار گیرد ، از ترس توهین و دشنام ابا ورزند.

      در این زمینه من قبلا به مسولین کابل پرس پیام دادم و باز هم از آنها میخواهم که اگر نمیخواهند کابل پرس بی اعتبار شود باید جلو جاهلان احمق شاه مسعودوف و چوچه سگ پنجابی ها را زیر نامهای مختلف بگیرند - یا بحث منطقی یا حذف نامشان از سایت.

    • باياني چه خوب ميگويد: چشمان مرا به « بلخ » زيبا ببريد+ كاف واو نون مرا به لمس « احمد بابا » ببريد

      باياني صاحب از گفته هايت وطرفداري هاي كوركورانه ات معلوم ميشود كه بابه كلانهاي خودت هم در دربار اين مفعول تاريخ شغل بچه بيريشي داشته است زيرا خودت مفعول هستي واين انفعاليت از پيام هاي پوچ وبي معني ات كاملا واضع روشن وهويدا است.اگر تو انسان ميبودي اولا خلقي نميشدي ودرقدم بعدي خاديست وبلاخره يكزندگي پارازيتي سوسيال خوري را اختيار نميكردي. حيف اين تخلص كه تو سوسيال خور (= مواد غايطه خور) بالايت گذاشتي. اين نام را من نه بلكه يك انديوال خاديستت بالايت گذاشته است وچه خوب گذاشته است كه زندگي پارازيتي ات را نشان ميدهد. تو قاتل جاني هستي كه بدست هاي كثيفت ده ها هزار نفر را به قتل رسانيده يي وامروز مانند يك موش در يك غار در غرب پناهنده شده يي واولادهايت در ديسكوتيك شب وروز ميگزرانند وتوامدي براي ما درس تاريخ ميدهي كه لعنت باد بر تو وطنفروش بيوجدان. مردم شجاع پنجشير بيرق شان در شرق وغرب بلند است وتو لياقت سگ دروازه بودن پست ترين ايشان را هم نداري. برو دوايترا بخور خاديست ساديست كه از شكنجه كردن ديگران لذت ميبردي. احمق شاه مفعول نادر بيردي ابدالي خودش در دربار نادربيردي بقسم بچه نگهه ميشد وبعدا بابه كلان تو عين شغل را در دربار وي اختيار كرد ديوانه! تنوير احمق: چهره كثيف اين قاتل تاريخ كه هندستان كبير را به ويرانه مبدل ساخت به دنيا معلوم است. يك رهزن هرگز بابا شده نميتواند واگر شود بابا همطراز هاي خود يعني هموسكشول هاي مفعول خواهد بود

    • ( مزاری برای همه سوال است تو و روشن حرامی چرا مگس هر دوغ ، سگ پاچه گير هرکوچه ، وکيل هر خروخرکوس ، مدافع هر جانی وقاتل ميباشيد مزدبگير ميباشيد يا نوکر ) به کرسي رياست " شوراي جهادي " رسيد. مگر بااين کارجنگ خاموش نگرديد، زيرا بنياد گرايان اسلامي که درمواقع راديکال قرارداشتند، هنوزسخن آخر خود را نا گفته مانده مانده بودند . مليت پرستان افراطي پشتون با تناسب بزرگي که به پندارآنها به نماينده گان اقليتهاي تباري درارگانها ي دولتي داده شده بود، سازگار نبودند . افزون برآن بسياري ازرهبران مجاهدان سرانجام بابرداشتن نقاب ازچهره هاي خود کماکان زيرتأثير احساحسات شخصي رفته وهريک ازآنان تلاش داشتند ، موقعيت " سرکرده " را بگيرند. تضاد ميان آنها حتي نيرومند ترازعدم پذيرش رژيم نجيب الله برآمد. بويژه گلبدين حکمتيار موقف آشتي ناپذيري را دربرابر برهاندين رباني رئيس دولت اسلامي افغانستان اتخاذ کرد وجنگ خونباري را برسرقدرت براه انداخت .

      درماه اگست 1992 آتشباري گستردة توپ خانه وموشکباران کابل آغاز گرديدکه خرابيهاي فراوان وتلفات جاني بسياري درميان مردم غيرنظامي بهمراه داشت . به پايتخت افغانستان زيانهايي رسيد که اندازة آن بيشتر ازهمه ويراني هايي بود که طي کليه سالهاي جنگ داخلي به آن رسيده بود[1] . ( چنانچه استاد سياف متحد جمعيت اسلامي استادررباني دراين باره گفته بود : خاک کابل نجس شده است ، کابل بايد کاملاً تخريب شود وخاک آن به توبره کشيده شود، تا عمق 4 متر وچون اين خاک نجس وحرام کشيده شده، از " خاک خوب " وحلال شهرتازه يي برپا شود! )

      جمعيت اسلامي رباني که ازايديولوژي سيد قطب وحسن البناء متأثر بود وتحت تاثير ليبيا وايران درقمست احياء وتأسيس يک دولت خالص اسلامي قرار داشت ديگربتدريج تمايلات سياسي آن برتمايلات بنياد گرايي آن تفوق حاصل کرد ، ديگر براي احياء وتأسيس يک دولت اسلامي مبارزه نمي کرد بلکه براي کسب قدرت مبازه مي نمود. چنانچه ازسال 1983 به بعد يک خط معتدل تر را نسبت به حزب اسلامي اتخاذ کرد[2].

      ازبمباردمان شهرکابل درسالهاي 1992 – 1996 به عنوان يکي ازتخلفات جدي حقوق بشردرجنگهاي افغانستان پيوسته گزارش مي شود ، دراثرهمين بمباردمان ها بالغ برده هزاراهالي ملکي کُشته شدند، بخشي زياد پايتخت ويران گرديد ويک نسل ازباشنده گان اين شهر زخمي وروحاً مريض گشتند. اگرچه دربين تنظيمها ازحزب اسلامي دايماً بعنوان مسئول درجه اول اين کشتار ها وويراني هاي کابل نام برده ميشود، ولي اين حزب يگانه عامل اين تخلفات نيست ؛ تمام جناح هاي مهم ومسلح که درکنترول شهرکابل دررقابت بودند، مسئول اند. . . [3]. اما اين نکته نيزقابل يادآوري است که " جمعيت اسلامي خودرا"مسئولين دولت اسلامي" آن وقت مي شمرد ندودولت مسئوليت حفظ ميراث هاي فرهنگي راعهده دارميباشد،مگردستةرباني ،مسعود(وسباف)که خودرا"دولت اسلامي"(!) مي خواندند نه تنها درحفظ آن همه ميراث گرانبهاي فرهنگي هيچ توجهي نکردند که خود درويراني ، غارت دزدي وچپاول ازهمه مقدم ودرسطح بالا قرارداشتند[4].

      آري ، آناني که آهنگ چوپاني داشتند ورسالت گرگ ستيزي ، با تبديل شدن عصبية ديني به عصبية قومي چنان بقدرت دنيوي دل بستند که آخرت به نسيان سپرده شد وازهيچگونه دريدن بريدن وکشتن وبستن دريغ ننمودند وازچهارسو زوزوة گرگان به گوش مي رسيد ، همه جا گرگ بود ، گرگ، وشگفتا گرگ را ازهمه طرف بخواني گرگ است. درچنين گرگزاري زمزمه ملت مجاهدين ابيات حضرت شيخ سعدي (رح) بوده وهنوزتکرار مي شود:

      سحـــرگه گوسفندي را بـــــزرگي رهــــــــانيدازدم چنگـــــال گرگي

      شبانگه کارد برحلقش بمـــــــــاليد روان گــــــــوسفند ازوي بنــــاليد

      کــــــــه ازچنگال گرگم درربودي چـــــوديدم عاقبت گرگم توبودي[5]

      حکمتيار تأکيد ميورزيد که برهاندين رباني بايد مانند مجددي ، بعدازپايان مدت چهارماه مطابق فيصلة پشاور کناربرود وقدرت را به شوراي قيادي بسپارد. شوراي قيادي شخص ديگري را براي نظارت دراموردولت تعيين کند، درين مدت بايدنيرو هاي جنرال دوستم ازشهرکابل اخراج شوند، جنرالان کمونيست ازوظايف شان برطرف گردند، قطعات اردوي سابقه منحل گردند، وزمينه براي اجراي انتخابات فراهم گردد وبعدازشش ماه انتخابات صورت گيرد، واولين باري بود که حکمتيارحق بجانب بود ورباني ميبايست تمکين ميکرد، ولي رباني گفت، بعدازمدت تعيين شده اش نيزبوظيفة رياست دولت دوام مي دهد،سرنوشت آيندةرياست دولت راشوراي اهل حل عقدتعيين خواهدکردوبراي آنکه خلاءقدرت بوجودنيايدتاآن موقع وظيفةرياست دولت را کماکان ادامه خواهد داد.

      پس بارديگرسلاح هاي ثقيلة حکمتيار غريدند وشهرکابل را به گلوله بستند، اوجنگها وبرخوردها دراواخر ماه اسد واوايل ماه سنبله بود، وضع بعدازماه ميزان درکابل تغييرخورد، اکنون دربين صف بندي هاي کابل چنين انقطابي بوجود آمده بود .

      شوراي نظارواتحاد اسلامي متحد بودند، حزب وحدت باحزب حرکت محسني اختلاف داشت، حزب اسلامي با حزب وحدت نزديک شده وبسوي ائتلاف ميرفت، درين زمان حزب وحدت اسلامي متحد سياسي جنبش شمال شمرده مي شد، جنبش شمال که با جمعيت وشوراي نظارائتلاف کرده بود، اکنون بصورت آشکارموضع بي طرفي اختيارکرده بود وتفاهم بين مسعود جنرال دوستم خدشه دارشده بود. باوصف سفررباني به شبرغان اين سوءتفاهم مرفوع نگرديده بود. حکمتيار سعي داشت با دوستم نزديک شود، درنتيجه جنبش ملي شمال درمقابل حزب اسلامي نيزموقف بي طرفي اتخاذ کرده بود، وچندي بعد جنبش ملي ، حزب وحدت ، حزب اسلامي ، جبهة نجات ملي ومحاذملي همه ازخود کامه گي هاي رباني به ستوه آمده وشورايي را بنام شوراي هماهنگي بتاريخ اول جنوري 1992 مطابق 11 جدي 1371 ساختند، قدرت رياست دولت برهاندين رباني که بتاريخ 9 عقرب بسررسيده ومدت45 روز ديگرازطرف شوراي قيادي تمديد شده بود نيز خاتمه يافته بود. رباني ميبا ييست قدرت را به شوراي قيادي بسپارد. اما موصوف بارديگرازين امر سربازمي زد[6].

      بدين ترتيب رباني به حکومت مي پرداخت، ولايت هرات ، غور، بادغيس، فراه، نيمروز، هلمند، کندهار، لوگر، زابل ، غزني ، پروان، کاپيسا، کنرها، پکتيا، نورستان، بدخشان، وتخار مسلط بود وولايات جوزجان، مزارشريف، بلخ، سرپل ، ميمنه( فارياب) سمنگان وبغلان را دوستم وسيدکيان متحد وي اداره ميکردند. البته با اين وسعت ادارة رباني ، مسعود، نتوانستند، درکندهاربا مطيع ساختن سرکاتب قوماندان حکمتياريک ادارة وا حد را بوجودبياورد، زيرا پشتون ها ملاحظه مي کردند که اطراف استاد رباني را يک تعداد برادران بدخشي گرفته ونمي گذارند اداره صبغة ملي پيدا کند، ازاقوام ديگردرادارة دولت ودرخارج افغانستان کسي ديده نميشد، اداره، کاملاً به استاد رباني واقوام ومتحدين وي منحصر ميگرديد[7].

      درشمال کشور(مزارشريف) هزاران تن مردم کابل ، مهاجرشده بودند وبه کمک جنرال دوستم براي آنها سرپناه ، غذا، البسه داده شده بود. درشهرمکاتب پسرانه ودخترانه بازبود، پوهنتون مزار(بلخ)، ادارات دولتي وفابريکات صنعتي فعال بودند، کسب وکارادامه داشت، بازارپروپيمان بود، تجارت دررونق بود، کارهاي ساختماني ادامه داشت، درکابل تخريب ميکردند ولي درمزارشريف مي ساختند. تلويزيون، راديو، سينما، اخبار، مجلات، مانند گذشته نشرات داشت وچاپ مي شد. زيارت حضرت علي کرم الله وجهه، زيارتگاه خاص وعام بود، خلا صه آنکه مزارشريف اين شهرمقدس وپربرکت مأمن وملجا بينوايان گرديده بود، جنرال دوستم به مرد مقتدروهوشمنديي تبديل گرديده بود که با گذشت هرروزازحيثيت، اعتبارو اتوريتة خاص درسطح ملي وبين المللي برخوردار ميشد. حرکات اونمايانگرقدرت ونيروي اوبودند. وي آرام وشمرده سخن ميگفت وهمواره ازوضع وخيم ونافرجام وطن صبحت ميکرد. معلومات اونسبت به قضايا وحوادث نظامي وسياسي وجبهه گيري اش بخاطر آمدن صلح وثبات درکشور، دراولين برخورد مشهود بود، خوشترآن بود که اوازخدمت به مردم رنج کشيدة افغانستان صحبت ميکرد وي ميگفت براي هرگونه قرباني در راه صلح حاضراست. دوستم را مردم شمال موکبش را گرامي داشته ودوستم پاچا ميگفتند[8]. ولي ازجانب استاد رباني جنرال دوستم را کمونيست خوانده وجهادعليه وي اعلان نموده بود.

      درذيل به مواردي که باعث زوال حکومت رباني وبربادي افغانستان وپيداشدن پديده اي بنام طالب در افغانستان شد اشارت ميشود:

      ¨ عدم تجربه تحمل سياسي درادارة کشور. بگونة مثال :

      فتواي جهاد عليه جنبش ملي بسياربه عجله توأم بااحساسات صورت گرفت راه حل مشکل جنبش ديالوگ بود نه فتواي جهاد، ( جنبش تشکيلاتي است ازمجموع مردم منطقه اعم ازمجاهدين ، افراد دولت و. . . درحاليکه بازهم جنبش( به ويژه جنرال دوستم ) درشرايطي ازدولت حمايت ودعوت کرد، به مزار شريف بيايد که دولت دروضعيت نا مناسبي قرار داشت، درحاليکه جنبش ميتوانست بهترين وبيشترين امتيازات را درآن موقع ازطالبان دريک بده بستان بگيرد.) ازهمه مهمتررسم جوان مردي نيست که جنبش درچنان شرايطي همه امکانات اش را به اختيار دولت قرار دهد، ازامتيازات پيشنهادي طالبان بگذرد. اما درمقابل بهم پاشيدن جنبش طراحي گردد!

      • عدم تعريف معين ازحکومت اسلامي.

      • اختلافات بين احزاب جهادي.

      • عدم موجوديت پلان مشخص.

      • تأثير عوامل خارجي.

      • وابستگي ها.

      • عدم حضور شخصيتها علمي ( فرهنگي ، سياسي، . . . ) وملي [9]

      • عوامل قومي .

      • گسترش فقراقتصادي.

      • فشارروزافزون اقتصادي به مردم ، تعطيل مراکزکاروتوليد وبکارگرفته شدن منابع وسرمايه هاي ملي درجهت منافع شخصي وفرماندهان واحزاب وگرو ها که نهايتاً موجب بدبيني فزايندة مردم نسبت به گروهاههاي جهادي شده بود.

      در31 اکتوبر 1994 کارواني متشکل ازسي عرادة نقليه که حامل مال التجارة پاکستان بود، تحت اثر وسرپرستي يکي ازافسران بلند رتبة ISI ازمنطقه چمن پاکستان بصوب قندهار حرکت نمود تا ازآن طريق راهي آسياي ميانه شود. راننده هاي اين کاروان هم افسران ارتش پاکستان بودند. اين قافلة تجارتي وقتي به قندهاررسيد ازسوي تفنگدران آن منطقه مورد يورش قرارگرفت. درهمين اثنا بود که ( طالبان) ظاهرشده عده اي ازمهاجمين راکشته وعده ای ديگررا مجروح ساختند وياهم ازصف محاربه کشيدند وبدينوسيله کا روان تجارتي پاکستان را ازمحاصرة دزدان نجات دادند وبدين وسيله 31 اکتوبر 1994 آغازگرفصل نوين درتاريخ افغانستان معاصر گرديد.

    • مقالات منتشر شده در این سایت، بازتاب نظریات نویسندگان ان بوده و اداره سایت مسولیتی در قبال انها ندارد و کپی برداری از مطالب وبلاگ فقط با ذکر منبع مجاز میباشد

      آرشیو تماس با ما ویدیو کلیپ موسیقی تصاویر سخنرانیها خاطرات شعر و داستان کتابخانه مقالات صفحه اصلی

      پیوندها

      چهارشنبه, 24نوامبر , 2010 قتل عام و تجاوز جنسی دسته جمعی در افشار

      جمهوری سکوت
      کانون وبلاگ‌نويسان افغانستان
      Anayurtum
      سمنگان
      کویته
      دای کندی
      مقالات داکتر همت فاریابی

      آریائی

      ففتا

      دیوان حافظ شیرازی
      شاهنامه فردوسی
      كدهاي جاوااسكريپت
      ترفندهاي ويندوز

      جستجوگر

      براي جستجو در موترهای جستجو واژه‌ كليدي‌ مورد نظرتان را وارد کنيد
      Google Yahoo MSN AOL AltaVista Mamma WebCrawler

      تعداد بازدید کنندگان

      قتل عام و تجاوز جنسی دسته جمعی در افشار نقل از : پروژه عدالت افغانستان شرح عملیات عملیات افشار در فبروری سال 1993 بزرگترین و کاملترین استفاده قدرت نظامی توسط دولت اسلامی افغانستان تا آن زمان را نشان داده است. دو هدف تاکتیکی در این عملیات بود. اول اینکه مسعود هدف داشت که توسط عملیات قرارگاه های نظامی و سیاسی حزب وحدت را فتح کند ( که در انستیتوت علوم اجتماعی، متصل به افشار، پایین کوه افشار در غرب کابل) و گرفتار کردن عبدالعلی مزاری، رهبر حزب وحدت. و دوم اینکه دولت اسلامی افغانستان مایل بود تا مناطق پایتخت راکه مستقیماً توسط قوای دولت اسلامی کنترل می شد با متصل کردن بخشهای غرب کابل تحت کنترل اتحاد اسلامی و بخشهایی از کابل مرکزی تحت کنترل جمعیت اسلامی، مستحکم و یکپارچه کند. شرح سیاسی و نظامی کابل در آن زمان، این دو هدف ( که در جریان عملیات به آن دست یافتند) یک توضیح قانع کننده از اینکه چرا دولت اسلامی به افشار حمله کرد، ارائه می کند.
      مسوولیت تجاوزات مرتکب شده در جریان عملیات نیروهایی که تعرضات را در غرب کابل در 10-11 فبروری 1993 انجام دادند، همه رسماً متعلق به وزارت دفاع دولت اسلامی افغانستان بودند.
      وزیر دفاع وقوماندان اعلی دولت اسلامی در آن زمان در عملیات افشار احمد شاه مسعود بود. وی تمام مسوولیت برنامه ریزی و دستور دهی عملیات های نظامی را داشته است. وی مستقیماً قطعات جمعیت اسلامی و به طور غیر مستقیم قطعه اتحاد اسلامی را کنترل می کرد. مسعود اشتراک قطعات اتحاد اسلامی در طی یک توافقی همراه عبدالرسول سیاف، رهبر حزب به دست آورد. با وجود اینکه قطعات اتحاد رتبه های تشکیلاتی اردوی افغان برایشان داده شده بود، قوماندان ها در ساحه دستوراتشان را از قوماندانهای ارشد اتحاد و شخص سیاف اخذ می کردند. سیاف عملاً به عنوان قوماندان عمومی نیروهای اتحاد در جریان عملیات عمل می کرد و مستقیماً با قوماندانهای ارشد توسط مخابره ارتباط داشتند. در این صورت، سیاف به طور مساویانه همراه رهبری جمعیت اسلامی مسوولیت کنترل و فرماندهی را دارد.
      نمونه هایی ازخشونت ها و تنش های نژادی که قبل از عملیات واقع شده بود، قوماندان های عمومی شاید می توانستند پیشبینی کنند تجاوزاتی را در پی خواهد داشت وقتی که به مناطق اکثراً هزاره نشین حمله می کردند. به علاوه، چون جنگ در منطقه دو کیلومتری از پوسته قوماندان عمومی واقع شده و قوماندانهای ساحوی مجهز به ارتباطات مخابروی بودند، قوماندان عمومی باید از تجاوزات واقع شده در افشار بلافاصله بعد از شروع آن اطلاع می داشت. هم مسعود و قوماندان های ارشدش و هم سیاف از اقدامات موثر برای جلوگیری از تجاوزات قبل از آنکه شروع شود ویا برای جلوگیری آنها زمانیکه عملیات در حال انجام بود، ناکام ماندند.
      در حالیکه مشخص کردن تک تک قوماندانهای مسوول برای مثالهای مشخص قتل و تجاوز جنسی امکانپذیر نبوده است، پروژه عدالت افغانستان توانسته است یک تعداد از قوماندان هایی که نیروهای مسلح را در عملیات رهبری می کردند، مشخص نماید. شواهد نشان می دهد که لشکریان جمعیت و اتحاد هردو تجاوزات را مرتکب شده اند. گرچه برخی از قوماندان ها فقط در کارهای نظامی قانونی، فتح و به دست آوری هدف تعیین شده شرکت داشتند، قوماندان هایی که عملاً در عملیات شرکت داشتند وضعیتی داشتند تا جواب داده و تعیین کنند که آیا نیروهایشان را از سوءاستفاده و تجاوزات بازدارند یا اینکه خود و افرادشان فعالانه در قتل عام های دسته جمعی، تجاوز جنسی، توقیفهای اختیاری و بقیه تجاوزات که در جریان عملیات واقع شد، شرکت ورزند.
      دولت اسلامی از طریق وزیر دفاع احمد شاه مسعود و رهبر متحدین حزبی، عبدالرسول سیاف نیروهای نظامی ذیل را به شرکت در عملیات افشار فرستادند.

  • اگر انگلیسی بلد هستید این لینک را باز کنید.

    یک چتلستانی کثیف که در خدمت پنجابی های کثیف و بویناک چتلستان قرار دارد میگوید که طالبان مسلمانان واقعی اند و امریکا تروریست است.

    جالب است که این چتلستانی کثیف ملای عادی نیست بلکه وزیر کابینه حکومت مصنوعی تروریست چتلستان میباشد.

    http://www.afghanistannews.net...

    یک موضوع دیگر را که خدمت افغانهای عزیز خود میخواهم عرض کنم این است که این پنجابی های کثیف و بویناک در تمام این مسایل که خودشان در عقب آن اند معمولا ً چند فروخته شده سندی، کشمیری یا پشتون را پیش میکنند تا خود را پاک و از تمام بدی ها دور نشان دهند.

    لعنت بر پنجابی های کثیف و بویناک چتلستان

    لعنت بر فروخته شده های وطنفروش در بلوچستان و پشتونخواه اشغالی

  • احمدشاه مسعود قهرمان ملی و یا جنایتکار پرآوازه؟
    مسعود میراث هفتاد سال دولتداری افغانستان را غارت، ومدنیت کابلی را نابود نمود. اوطراح قتلعام افشار و عامل عمده ای ویرانی پایتخت افغانستان است. آیا هنوز می توان مسعود را قهرمان ملی خواند؟

    چندی بعد سالگرد کشته شدن احمد شاه مسعود می رسد و نویسندگان شورای نظار خرمنی از دروغ وتحسین مبالغه آمیز را به خورد رسانه ها می دهند. به یقین می توان گفت، یکی از دروغهای شاخدار عصر ما اینستکه می گویند: احمدشاه مسعود قهرمان ملی است. به استثنای چند ولایت که جمعیت اسلامی در سه دهۀ گذشته در آنجا نفوذ نظامی داشته و مخالفانش را تصفیه نموده است، در بیشتر از بیست ولایت دیگر افغانستان، مسعود نه تنها قهرمان نیست و بلکه یک جنایتکار منفور شناخته میشود.

    در سالهای حضور شوروی در افغانستان موقعیت استراژیک ویا به تعبیر درست تر، سر راه قرار گرفتن پنجشیر، توجۀ رسانه های غربی را به سوی مسعود جلب نمود. پنجشیر بر سر راه کابل - شمال واقع بود و آنچه اهمیت آنرا دو چند می ساخت فاصله نزدیک پنجشیر با میدان هوایی بگرام بود. غربی ها به تابعیت از برادر بزرگ شان_ امریکا آمدن روسها به افغانستان را فرصت طلایی برای انتقام ویتنام از شوروی می دانستند. تندروی و نادانی خلق وپرچم قشر سنتی و بیسواد جامعه را بیشتر از همه رنجانده بود. خیزش و مقاومتها سخت، اما کوچک افغانها ماموران استخباراتی امریکا و تعدادی از اعضای انتقام جو و ضد شوروی کنگرس امریکا را تا حد زیادی خوشبین و امیدوار ساخته بود. از همین رو، امریکا از طریق عربستان سعودی و پاکستان بر آتش جنگ افغانستان نفت و دالر می پاشید، روسها با قساوت کامل سرکوب می نمودند، و کل رسانه های غربی بر آن درامه خونین کف می زدند. جنگ جاهلانه ای که ما آنرا جهاد می خواندیم و شرکت کنندگان آنرا مجاهد صدا می کردیم. روزهای را به یاد آورید که مجاهدین، مثل طالبان، مکتب ها را به آتش می کشیدند، پلها را تخریب می نمودند، پایه های برق را منفجر می ساختند و در قریه های که تسلط داشتند سنگسار و اعدام می نمودند. دگروال یوسف، ریس سازمان استخباراتی پاکستان، در کتاب "تلک خرس"، اظهار تاسف میکند از اینکه هیچ قوماندان جهادی نتوانست تونل سالنگ را انفجار دهد. او می گوید هرکسی که می توانست این کار را بکند در تاریخ به عنوان یک قهرمان جاودانه می شد، زیرا توانسته بود راه اکمالاتی روسها را برای مدت طولانی ببندد. و مسعود در چنین روزگاری محبوب رسانه های غربی و مشهور به "شیر پنجشیر" میشود.

    پس از ساخت وباخت نژادپرست های پرچم، و به ویژه جنرال نبی عظیمی با مسعود، بیشتر از نصف کابل به دست ملیشه های شورای نظار می افتد و در کمتر از بیست و چهار ساعت ادارت دولتی، بانکها، مکاتب، ترانسپورت دولتی وکل میراث هفتادساله دولتداری افغانستان غارت میشود. وحتی ملی بس های "تا تا"ی کابل نیز به پنجشیر برده میشوند. البته ملیشه های شورای نظار در اثر مقاومت داکترها و به دلیل حضور مریضها در بستر، قادر نمیشوند تا شفاخانه ها را نیز تاراج نمایند. غارت کابل توسط مجاهدین، و مخصوصا ملیشه های شورای نظار که اکثر مراکز عمده دولتی را اشغال نموده بودند، بزرگترین چپاول تاریخ افغانستان است. البته کابل در سده معاصر دوبار دیگر، یکبار توسط بچه سقو و بار دیگر توسط منگلی های لشکر نادرخان نیز مورد غارت قرار گرفته بود. اما کابلِ که شورای نظار به سرکردگی احمدشاه مسعود آنرا غارت نمود محصول هفتاد سال ساخت وساز و تلاش جمعی سیاستمداران، نهادهای تحصیلی، مدنی، هنری و تجاری بود که در دوره های شاهی، جمهوری و دولت کمونیستی ساخته شده بود. ولاکن، احمدشاه مسعود تنها به غارت کابل بسنده نمی کند. پس از چپاول، احمدشاه مسعود به فکر تصفیه کامل کابل از گروه ها و نژاد های مختلف برآمد و در نبرد که مهمترین عامل آن او بود، اکثریت پایتخت افغانستان کاملا ویران شد، و حداقل، شصد هزار کابلی کشته، چندین برابر آن معلول و معیوب، و از مجموع حدواد سه ملیون شهروند کابلی دو ملیون آنان مهاجر شدند. وبدینسان یکی از شهرهای کهن منطقه تخریب و مدنیت کابلی نابود شد.

    امروز، کابل بار دیگر جان گرفته و چهار میلیون نفر در آن زندگی می کند. اما چگونه می توان آنرا با کابل متمدن ماقبل مجاهدین مقایسه نمود که طبقه بالای آنرا مافیای کرزی و رهبران جنایتکار جهادی، و طبقه متوسط آنرا قوماندانهای شورای نظار و گروه های همسو با آن تشکیل می دهد؟ کابل که اکثر مالکیت آن در دست مافیای کرزی، قسیم فهیم، عبدالرسول سیاف، برهان الدین ربانی و کریم خلیلی است بیشتر از آنکه یک شهر قانونمند و متمدن باشد، بازار مافیای تریاک و زمین است.

    مقاومت مسعود در مقابل طالبان تحسین بسیاری را بر انگیخت و تا حدی بر سبعیت های او در کابل سایه افگند. اما اگر بار دیگر روزهای جنگ جبهه متحد و طالبان را به یاد آوریم، می بینیم که مسعود تا آخرین دم چگونه خودخواهانه و پیمان شکنانه عمل نموده است. در روزهای که طالبان از قندوز بر مزار حمله نموده بود، مسعود در تخار، آنسوی جبهه قندوز، آرام و ساکت می نشیند تا طالبان حزب وحدت و جنبش ملی را کاملا شکست دهد و بدینسان تنها یک قهرمان در مقابل طالبان بماند.

    امروز پیمانی میان جنایتکاران جهادی امضا شده است که بر حسب آن رهبران مقتول همدیگر را قهرمان می خوانند وبجای نقد به ستایش همدیگر می پردازند. و بازار گرم جارچی های مسعود از همین پیمان مافیای پر رونق است. البته، برخی قهرمان سازی شورای نظار را نوعی واکنش در مقابل فاشیزم جنوب می داند. هیچ کسی منکر فاشیزم جنوب نیست، اما آیا رفتن به راه فاشیزم خود فاشیزم ساز نیست؟ امروز کمتر کسی در مقابل تمامیت خواهی ده سال گذشته شورای نظار، و تجاوز شورای نظار به موقعیت ها و فرصتهای سیاسی اقوام دیگر جدی سخن می گوید.

    بهرحال، احمدشاه مسعود قهرمان ملی نیست، احمدشاه مسعود قهرمان اقوام محروم افغانستان نیز نیست، زیرا او در حیطه قدرت خود بی رحمانه تر از عبدالرحمان هزاره ها و ازبکها راقتلعام نموده است، احمدشاه مسعود قهرمان ملیت تاجیک نیز نیست. احمدشاه مسعود قهرمان شورای نظار و نیمچه روشنفکران به شدت نژادپرست است. اگر بازهم اصرار می کنید که مسعود قهرمان ملی است، ما به ناچار او را "قهرمان ُملی" می خوانیم.

    • واقعا كه مرد بود وتا اخير بر پيمان خود ايستاد ماند ومانند تو سوسيال خور (= مواد غايطه خور) غرب نشد. امروز همان كساني كه در برابرش ميجنگيدند بر بزرگي اش اعتراف ميكنند. تو چه ماچه سگ زاده هستي كه درمورد رهبر ملي نظر بدهي سوسيال خور (= مواد غايطه خور) خلقي خاديست كه يك عمر در ساز خان دلاور خانه در زير بيرق سرخ همراه باخانمت رقصيد و او سرين وسينه جنباند وتو به طرف مشاورين كاجي بي ديدي وهمراي انها چك چك زدي و مرگ بر امپرياليزم گفتي ولي امروز سوسيال خور (=مواد غايطه خور) همانها شدي وبعدا امروز اكت هاي وطنپرستانه ميكني كه چشمان مرا به بلخ زيبا ببريد وپوست كونم را به قندهار احمدشاه ببريد! تو اول مرد شو ومانند يك مرد از ابله كف دستت نان بخور وبعد بيا در مورد يك شخصيت ملي كه ديو شرق وغرب را شكست داد را نقد كن. لعنت به تو كه پست ترين كسي بودي كه تا حال من ديده ام.

    • aghaiy bayani
      kabul pish ast masood chor wa chapawal shodah bod wa .. shoro chapawol wa be nazmi qablan tawasot khalqi ha awghan wa golbedini shoro shodeh bod .
      http://www.facebook.com/video/...

  • لعنت بر تو چه سگ پنجابی های کثیف و بویناک چتلستان

    لعنت بر علی زنا
    لعنت و نفرین خداوند تعالی بر پاکستان= چتلستان
    لعنت بر همو ننه کثیف ات که برای تو شیر داده که مانند یک چوچه سگ واقعی یک شخص محترم چون آقای بایانی صاحب را با این کلمات رکیک دو و دشنام میدهی و از کابل پرس? کناراب جور کرده ای.

    لعنت بر تو کثیف و بویناک لعنتی.

    • اولاد مشرف تنویر پنجابی

      پشتون‌ها یهودی‌ها اند به قسم پاه بندی ندارند چون به قرآن باور ندارند . از این رو همه کار‌های که ضدّ اسلام و قرآن و انسان ییت می‌ شود توسط طالبان فقط به خاطر نام بد ای اسلام و به نفع اسرائیل می‌ شود زیرا طالبان پشتون از قبیله ۱۰ گمشده یهودی‌ها اند .

      برای‌ ثبوت بیشتر به قسم تنویر توجه کنید : همه دنیا می‌‌دانند که پاکستان‌ها با پول یهودی‌های آمریکا با پشتون‌های افغانستان (طالبان ) متحد هستند حتا ،ای س‌ای به سخنگوی پشتون‌ها تبدیل شده است و پشتون‌ها هم مبارزات طالبان را افتخار قوم دلیر پشتون می‌‌دانند . اما این کثیف تنویر به نیرنگ یهودی خود به کشور و بادار و متحد خود (پاکستان ) دشنام کازیب می‌ دهد .لینک را تماشا کنید

      http://www.youtube.com/watch?v...

    • من از پنجابی های بویناک و کثیف چتلستان به خاطری نفرت دارم که این مردم کثیف چون به صورت مصنوعی ، از برکت سالهای جنگ سرد بر یک کشور مصنوعی و غیر قانونی حاکم شده اند نه تنها در مقابل مردم و کشور من بلکه به بلوچها، پشتونها و بنگالی ها مرتکب جنایات غیر بخشودنی و حیوانی شده اند که تاریخ به یاد ندارد .

      با تجزیه این کشور مصنوعی و ایجاد فدراسیون پشتون- بلوچ پنجابی های با پنجابی های هند دوباره به کلتور و راه و طریق گمشده ی خویش رسیده و انسان خواهند شد.

      حالا تو بگو که چرا از یهود های اینقدر نفرت داری؟

      یهودی ها انسانهای خیلی دانشمند، هوشیار و زحمت کش اند که همین حالا سیاست جهان را تعین کرده و از هنر و فلم و نویسنده و فیلسوف جهان از همین یهودی ها یاد در دست آنها است.

  • چهارشنبه, 24نوامبر , 2010 قتل عام و تجاوز جنسی دسته جمعی در افشار

    جمهوری سکوت
    کانون وبلاگ‌نويسان افغانستان
    Anayurtum
    سمنگان
    کویته
    دای کندی
    مقالات داکتر همت فاریابی

    آریائی

    ففتا

    دیوان حافظ شیرازی
    شاهنامه فردوسی
    كدهاي جاوااسكريپت
    ترفندهاي ويندوز

    جستجوگر

    براي جستجو در موترهای جستجو واژه‌ كليدي‌ مورد نظرتان را وارد کنيد
    Google Yahoo MSN AOL AltaVista Mamma WebCrawler

    تعداد بازدید کنندگان

    قتل عام و تجاوز جنسی دسته جمعی در افشار نقل از : پروژه عدالت افغانستان شرح عملیات عملیات افشار در فبروری سال 1993 بزرگترین و کاملترین استفاده قدرت نظامی توسط دولت اسلامی افغانستان تا آن زمان را نشان داده است. دو هدف تاکتیکی در این عملیات بود. اول اینکه مسعود هدف داشت که توسط عملیات قرارگاه های نظامی و سیاسی حزب وحدت را فتح کند ( که در انستیتوت علوم اجتماعی، متصل به افشار، پایین کوه افشار در غرب کابل) و گرفتار کردن عبدالعلی مزاری، رهبر حزب وحدت. و دوم اینکه دولت اسلامی افغانستان مایل بود تا مناطق پایتخت راکه مستقیماً توسط قوای دولت اسلامی کنترل می شد با متصل کردن بخشهای غرب کابل تحت کنترل اتحاد اسلامی و بخشهایی از کابل مرکزی تحت کنترل جمعیت اسلامی، مستحکم و یکپارچه کند. شرح سیاسی و نظامی کابل در آن زمان، این دو هدف ( که در جریان عملیات به آن دست یافتند) یک توضیح قانع کننده از اینکه چرا دولت اسلامی به افشار حمله کرد، ارائه می کند.
    مسوولیت تجاوزات مرتکب شده در جریان عملیات نیروهایی که تعرضات را در غرب کابل در 10-11 فبروری 1993 انجام دادند، همه رسماً متعلق به وزارت دفاع دولت اسلامی افغانستان بودند.
    وزیر دفاع وقوماندان اعلی دولت اسلامی در آن زمان در عملیات افشار احمد شاه مسعود بود. وی تمام مسوولیت برنامه ریزی و دستور دهی عملیات های نظامی را داشته است. وی مستقیماً قطعات جمعیت اسلامی و به طور غیر مستقیم قطعه اتحاد اسلامی را کنترل می کرد. مسعود اشتراک قطعات اتحاد اسلامی در طی یک توافقی همراه عبدالرسول سیاف، رهبر حزب به دست آورد. با وجود اینکه قطعات اتحاد رتبه های تشکیلاتی اردوی افغان برایشان داده شده بود، قوماندان ها در ساحه دستوراتشان را از قوماندانهای ارشد اتحاد و شخص سیاف اخذ می کردند. سیاف عملاً به عنوان قوماندان عمومی نیروهای اتحاد در جریان عملیات عمل می کرد و مستقیماً با قوماندانهای ارشد توسط مخابره ارتباط داشتند. در این صورت، سیاف به طور مساویانه همراه رهبری جمعیت اسلامی مسوولیت کنترل و فرماندهی را دارد.
    نمونه هایی ازخشونت ها و تنش های نژادی که قبل از عملیات واقع شده بود، قوماندان های عمومی شاید می توانستند پیشبینی کنند تجاوزاتی را در پی خواهد داشت وقتی که به مناطق اکثراً هزاره نشین حمله می کردند. به علاوه، چون جنگ در منطقه دو کیلومتری از پوسته قوماندان عمومی واقع شده و قوماندانهای ساحوی مجهز به ارتباطات مخابروی بودند، قوماندان عمومی باید از تجاوزات واقع شده در افشار بلافاصله بعد از شروع آن اطلاع می داشت. هم مسعود و قوماندان های ارشدش و هم سیاف از اقدامات موثر برای جلوگیری از تجاوزات قبل از آنکه شروع شود ویا برای جلوگیری آنها زمانیکه عملیات در حال انجام بود، ناکام ماندند.
    در حالیکه مشخص کردن تک تک قوماندانهای مسوول برای مثالهای مشخص قتل و تجاوز جنسی امکانپذیر نبوده است، پروژه عدالت افغانستان توانسته است یک تعداد از قوماندان هایی که نیروهای مسلح را در عملیات رهبری می کردند، مشخص نماید. شواهد نشان می دهد که لشکریان جمعیت و اتحاد هردو تجاوزات را مرتکب شده اند. گرچه برخی از قوماندان ها فقط در کارهای نظامی قانونی، فتح و به دست آوری هدف تعیین شده شرکت داشتند، قوماندان هایی که عملاً در عملیات شرکت داشتند وضعیتی داشتند تا جواب داده و تعیین کنند که آیا نیروهایشان را از سوءاستفاده و تجاوزات بازدارند یا اینکه خود و افرادشان فعالانه در قتل عام های دسته جمعی، تجاوز جنسی، توقیفهای اختیاری و بقیه تجاوزات که در جریان عملیات واقع شد، شرکت ورزند.
    دولت اسلامی از طریق وزیر دفاع احمد شاه مسعود و رهبر متحدین حزبی، عبدالرسول سیاف نیروهای نظامی ذیل را به شرکت در عملیات افشار فرستادند.

  • قوماندان های جمعیت اسلامی و قطعات محمد قسیم فهیم، رئیس استخبارات، مسوول عملیاتهای نظامی ویژه در حمایت از تعرضها و حملات و شریک در برنامه ریزی عملیات می باشد.
    انور دنگر، قوماندان فرقه ای از مجاهدین از شکر دره شمالی که توسط شاهدان متعددی به عنوان رهبر نیروهای نظامی که در دو روز اول عملیات تجاوزات را مرتکب شده اند، نام برده شده است.
    ملا عزت، قوماندان فرقه ای از مجاهدین از پغمان که توسط شاهدان عینی متعددی به عنوان رهبر نظامیان که در دو روز اول تجاوزات را مرتکب شده اند،نام برده شده است.
    محمد اسحاق پنجشیری، قوماندان لوایی از مجاهدین که طبق شاهدان در حملات شرکت داشت.
    حاجی بهلول پنجشیری، قوماندان لوا که مطابق گفته شاهدان در حملات شرکت داشت.
    بابه جلندر پنجشیری، قوماندان لوا که در عملیات شرکت داشت.
    خانجر آخوند پنجشیری قوماندان کندک (غند) که در حمله شرکت داشت.
    مشتاق لالی، قوماندان کندک در حمله شرکت داشت.
    باز محمد احمدی بدخشانی، قوماندان فرقه که در حمله شرکت داشته و از قرغه حمله کرد.
    قوماندان های اتحاد اسلامی و قطعات شرکت کننده در عملیات حاجی شیرعلم، قوماندان فرقه وابسته به سیاف از پغمان توسط شاهدان عینی متعددی به عنوان رهبری نظامیان در افشار در طی دو روز اول زمانی که تجاوزات به وقوع پیوسته، نام برده شده است.
    زلمی طوفان، قوماندان لوای 597 توسط شاهدان عینی متعدد به عنوان رهبری نظامیان در افشار طی دو روز اول، زمانیکه تجاوزات به وقوع پیوسته، نام برده شده است. ( لوای 597 قبل از سقوط دولت نجیب الله وجود داشت و لوای تانک مرادات نامیده می شد.) این لوا در منطقه کمپنی در غرب کابل موقعیت داشت.
    داکتر عبدالله، قوماندان در سطح کندک (غند) لوای 597 توسط چندین تن از شهود به عنوان رهبری نظامیان در افشار در روز اول و دوم که تجاوزات انجام یافته، معرفی شده است.
    جکرن نعیم، قوماندان در سطح کندک (غند) لوای 597 نیروهایش را در روز دوم عملیات مستقر کرد.
    ملا تاج محمد شریک در پلانگذاری عملیات معرفی شده است.
    عبدالله شاه توسط چندین شاهد به عنوان رهبری نظامیان در افشار و مسئول در دستگیریهای خود سرانه ، آدم ربایی و دیگر تجاوزات نام برده شده است.
    خنجر که نیروهای نظامی را در روز دوم عملیات در افشار مستقر کرده است.
    عبدالمنان دیوانه، قوماندان در سطح کندک (غند) توسط شاهدان به عنوان کسی که نظامیان را در روز دوم عملیات مستقر کرده، نام برده شده است.
    امان الله کوچی، قوماندان در سطح کندک (غند) نظامیان را در روز دوم عملیات در افشار مستقر کرده بود.
    شیرین، قوماندان در سطح کندک (غند) در روز دوم عملیات، نظامیان را در افشار مستقر کرده بود.
    مشتاق لالی، قوماندان در سطح کندک (غند) نظامیان را در روز دوم عملیات در افشار مستقر کرده بود.
    ملا کج کول در روز دوم عملیات نظامیان را در افشار مستقر کرده بود.

  • (ISA )، رهبری عملیات های ویژه برای تضعیف دفاع حزب وحدت و استقرار توپ های اضافی برای بمباردمان بود. زیرا که رئیس استخبارات، محمد فهیم تمامی مسوولیت را برای عملیات های ویژه داشت. پرسونل وی با یک تعداد از قوماندان های شیعه اطراف افشار تماس گرفته و تعهد آنها را برای همکاری با حمله دولت اسلامی کسب نمودند.
    مهمترین مقر جدید سلاح ثقیله قبل از عملیات، نقطه تپه علی آباد بود. مسعود 23 اسلحه زیو را در آنجا به همراه گروه اعزامی 30 نفره مستقر کرده بود تا مناطق اطراف سیلوی مرکزی، افشار، کارته سه، کارته چهار، و کارته سخی را هدف گیری کنند. اهمیتی که قدرت آتش گروهی و تعداد زیادی از مکانهاییکه از آنجا سلاح های ثقیله استفاده می شد داشت این بود که آنها بزرگی و اهمیت عملیات را نشان دهند. این فقط یک حمله ضربتی و جنگ جزیی نبوده بلکه یک جنگ تمام عیار بوده که دولت اسلامی ذخائر نظامی ترکیبی از دوره ارتش شوروی سابق و مجاهدین را در مقابل اهداف در محدوده پایتخت مستقر کرده بود. تمامی این اهداف در مناطقی قرار داشتند که اول مسکونی بوده و جمعیتی از غیر نظامیان را در برداشته است.
    شاهدانی که با نظامیان در زمان عملیات شرکت داشتند، گزارشاتی را در مورد پلان گذاری و هماهنگی نظامی که مسعود قبل از عملیات نظامی انجام داده بود، تهیه نموده اند. گرچه، این نمایی جزیی از برنامه ریزی را ارائه می کند زیرا یک عملیاتی بدین مقیاس می بایست آمادگی های متمرکز را مستلزم داشته است. طبق گفته یکی از شاهدان، قوماندان های ارشد جمعیت به همراه قوماندان های ارشد اتحاد ( شیرعلم و زلمی طوفان ) و مهمترین متحد شیعه بنام سید حسین انوری به علاوه مشاورین نظامی دولت اسلامی افغانستان به ریاست مسعود در قرارگاه-های ارتش در بادام باغ دو روز قبل از عملیات جلسه داشتند. جلسه دیگر در یک خانه مصون استخبارات در کارته پروان، نزدیک هوتل انترکانتیننتال در شب قبل از حمله برگزار شد. مسعود از همین منزل به عنوان اتاق عملیاتی در بیشتر روز استفاده کرد. همچنین یک جلسه ای از قوماندان های اتحاد به ریاست سیاف در پغمان یک روز قبل از عملیات برگزار شد. هدف این جلسه ها آموزش قوماندان های اصلی به نقش آنها در حمله زمینی بود.
    قوای دولت اسلامی بمباردمان عمومی را درغرب کابل در شب 10-11 فبروری 1993 به اهداف اطراف انستیتوت علوم اجتماعی و افشار و در بقیه مناطق شیعه نشین شهر شروع کردند. پیشروی نظامیان حدود ساعت 5 صبح 11 فبروری آغاز شد و این زمان به عنوان زمان آغاز همه جانبه جنگ یاد می شود. اولین پیشروی قطعی نظامیان از جانب بادام باغ به بالای تپه رادار، بخشی از پشته افشار بود. نظامیان دولت اسلامی افغانستان بلافاصله نقاط بالای کوه را بدون مقاومت توانستند که تصاحب کنند و پوسته های دفاعی مهم حزب وحدت در آنجا آتش گرفته و تانک های مستقر در آنجا از حرکت بازماندند.
    گروه اعزامی بزرگی هم از اتحاد و هم از جمعیت به سمت افشار از سمت غرب پیشروی کردند. نزدیکترین نقطه خط جبهه به هدف اصلی عملیات پلی تکنیک کابل بود. قوای جمعیت در امتداد سرک افشار از کارته پروان و هوتل انتر کانتیننتال به سمت انستیتوت علوم اجتماعی پیشروی کرده و از سمت شرق وارد افشار شدند. قوای دولت اسلامی به امتداد دیگر نقاط خطوط اول جبهه به ویژه قلمرو محصور غرب کابل پیشروی نکردند. گرچه به بمباردمان شدید ادامه داده و قوای فراوانی را برای حفظ تهدید پیشروی مستقر کردند.
    به هرحال، ساعت ا بعدازظهر، خطوط دفاعی اصلی حزب وحدت به امتداد ستیغ افشار تحلیل رفته و مواضع آنها در انستیتوت علوم اجتماعی غیر قابل دفاع بود. مزاری و قوماندانهای ارشدش از انستیتوت پیاده فرار کردند. ساعت 2 بعدازظهر قوای دولت اسلامی توانستند که انستیتوت علوم اجتماعی را تصرف کنند و قوایی که از شرق و غرب پیشروی کرده بودند، در افشار یکجا شده و کنترل موثر منطقه را دردست گرفتند. آنها در خوشحال مینه و افشار مستقر شده، ولی پیشروی بیشتری نکردند. نظامیان شروع به امن سازی منطقه کرده، پوسته ها را ایجاد کرده و یک عملیات تلاشی را انجام دادند. این عملیات جستجو یا تلاشی بود که سریعاً یک سری از اعمال جنایت و چور و چپاول را به وجود آورد طوریکه شواهد عینی غیر نظامی ذیل شرح داده اند.
    مزاری توانست تا خطوط دفاعی در امتداد کناره خوشحال مینه، پهلوی سیلوی مرکزی و کارته سخی را باز ایجاد کند. بناءً بیشتر غرب کابل را دراختیار داشت. برخی از اهالی افشار، به ویژه آنهایی که بیشترین آسیب را دیده اند، همراه نظامیان وحدت جابجا شده فرار کردند (این عامل به نظر می رساند تا نسبتاً شمار کمتری از جوانان در تلفات در گواهی ها ذکر شده باشد.) گرچه، اکثر جمعیت غیر نظامی افشار در این مکان بودند زمانیکه قوای دولت اسلامی ساحه را تصرف کردند. به خاطر بمباردمان، جنگ شدید و حضور نظامیان وحشی به نظر می رسد که تعداد زیادی از غیر نظامیان قادر به ترک ساحه در روز اول عملیات نبودند. به هرحال، یک هجرت گسترده در شب 11-12 فبروری به وقوع پیوست. زنان و کودکان اکثراً به سمت تایمنی در شمال کابل فرار کردند و در مکاتب و مساجد در چهار راهی اسماعیله پناه گرفتند. برخی از پیرمردان ترجیح دادند تا بمانند و از خانه و دارایی ها محافظت کنند، اما شواهد نشان می دهد که نظامیان اکثراً مردان را هدف توقیف های خود سرانه و قتل عام قرار دادند به عبارت دیگر غیر نظامیان مذکر آزاد نبودند تا منطقه را ترک کنند. اکثر نجات یافتگانی که از افشار فرار کرده اند، از دیدن آوارها و جنازه ها در طول راه شرح داده و بیان داشته اند که آنها بعد از جنگ اصلی گریخته اند. در ختم روز دوم، جمعیت وسیعی از غیر نظامیان افشار را تخلیه کردند و به نظر می رسد که این هجرت رویدادی بود که به طور قاطعانه جنایات علیه غیر نظامیان در منطقه را پایان داد.
    در روز دوم عملیات، 12 فبروری مسعود جلسه ای را در هوتل انتر کانتیننتال با تعویق تشکیل داده و در مورد ترتیبات برای امنیت مناطق تصرف شده جدید گفتگو کردند. در این جلسه قوماندان های ارشد دولت اسلامی و اشخاص سیاسی به شمول ربانی، سیاف، آیت الله محسنی، آیت الله فاضل، و جنرال فهیم حضور یافته بودند. دولت اسلامی طلب کرد هیئت وکلای مردم شیعه را و حسین انوری به عنوان قوماندان برجسته دولت اسلامی از جانب غیر نظامیان شیعه تحت فشار بود تا ترتیباتی برای امنیت آنها بگیرد. در این جلسه دستور به توقف کشتار و چور و چپاول داده شد و به روی معاوضه سفرا بین احزاب مختلف برای شناسایی اسیران توافق صورت گرفت. همچنان عقب نشینی نیروهای تعرض کننده ومستقر کردن یک نیروی کوچکتر در مناطق جدید فراخوانده شد. بزرگی و عظمت جنایات واقع شده در دو روز اول عملیات ، قبل از این جلسه، به طور واضح بسیار دیر بود تا از جنایات اصلی جلوگیری شود. همچنین این جلسه به نظر می رسد که در توقف چور و چپاول منطقه بی اثر و بیفایده بود طوریکه ویرانی خانه ها در افشار به طور فزاینده بعد از جلسه رخ داد.
    جنایات جنگی: حملات نامشخص، تجاوزات جنسی، آدم ربایی ها و قتل عام ها گلوله باران و بمباردمان کورکورانه مناطق غیر نظامی
    منطقه افشار در روز اول عملیات مورد هدف سلاح های ثقله قرار گرفت. اهداف نظامی عمده، انستیتوت علوم اجتماعی و دیگر قرارگاه های اصلی وحدت بوده است. گرچه، انستیتوت علوم اجتماعی هرگز صدمه ندید. اکثر راکت ها، گلوله های تانک، و آوان ها در مناطق رهایشی غیر نظامی فرود می آمد. چون مراکز فرماندهی نیروهای اتحاد و جمعیت هردو در محدوده افشار بود، آشکار می شود که این حمله هدف داشت تا جمعیت غیر نظامی را از افشار بیرون براند که در انجام آن موفق شد. شمار کشته شدگان در این حمله (به جز آنهایی که قتل عام شدند) نامعلوم است. تقریباً هر شاهدی که پروژه عدالت افغانستان همراهش مصاحبه کرده از دیدن اجساد در منطقه بیان داشته اند. در حقیقت، گلوله باران و فیر آوان بسیار شدید بود که تعداد زیادی از ساکنان در روز اول پنهان شده و سعی به ترک منطقه نکردند. گرچه این امر ممکن تلفات غیر نظامی رااز بمباردمان کاهش داده باشد، اما این غیرنظامیان را در مقابل جنایات بعدی صدمه پذیر نمود.

    Comments
    آنالوتیکا

  • افشار زبان گویای مظلومیت و حق تلفی است
    نسل کشی در افشار توسط چهره های پلیدی چون سیاف ومسعود پلان گزاری شد ولی توسط شیعیان درباری وخون فروشان مکار چون سیدحسین انوری، سیدمحمدعلی جاوید وشیخ آصف قندهاری عملی گردید

    چهار شنبه 11 فوريه 2009, بوسيله ى بصیرآهنگ

    Send this page to your friends
    این صفحه را به دوستانتان بفرستید;;

    بیست ودوم دلو فرارسیده است وبازهم ویرانه های افشار به صدا درآمده ، بازهم خونهای هزاران قربانی گمنام درکوچه های خاکی افشار جریان گرفته است.امروز میخواهم کمی نجوای این ویرانه ها را که درقلب تاریخ صف کشیده اند ترجمه کنم. امروز میخواهم ازیک حقیقت بنویسم ازیک تراژدی وازیک درد. فاجعه افشار شانزده ساله شد وعنقریب به بلوغ میرسد اما هنوزهم قلم ها ازنوشتن عمق فاجعه وجنایت اتفاق افتاده درآن بازمانده اند، شانزده سال پیش افشار به خون نشست ولی تاهنوزکسی قادر به گفتن آن نیست. گلو ها همه بسته اند وصداها همه خفه. کسانی که به دامان پاک افشاربزرگ گردیدند وباخون افشار به قدرت رسیده اند امروز برای غزه سوگنامه میسرایند ولی با تمسخر وپوزخند به این زخم ناسور نمک میریزند ومست ازشراب سکرانگیزقدرت برسفره قاتل مینشینند.

    افشار این قربانی تاریخ واین کلام حقیقت درقلب تاریخ جاگرفته است وهیچ کسی نمیتواند آنرا محو کند. این افشار است که همه ادعاهای دروغین وهمه آلایش های عوام فریبانه را محو خواهد کرد. این افشار است که فتواهای خون فروشان وآدم فروشان مکار را افشا خواهد کرد. هیچ کسی ازیاد نخواهد برد درست شانزده سال پیش درشامگاه بیست ودوم دلو 1371 بزرگترین جنایت ونسل کشی انسانهای مظلوم توسط کسانی طرح ریزی واجرا شد که حال به خاطرپوشاندن اینهمه جرم وجنایت به هرکدامش لقب های کلانی داده میشود. قاتلان خونخوار وجانی وعاملین این جنایت وفاجعه غم انگیز، یکی بعد ازمردنش قهرمان ملی خوانده میشود، کسانی هم به عنوان نماینده های مردم برچوکی خانه ملت تکیه زده اند ویکی هم پیشوای مذهبی گشته است واین همه خیانتی است که برقربانیان مظلوم وگمنام افشار روا داشته شده ونمکی است که برزخم های هزاران خانواده ی داغدار که بهترین عزیزانش را دراین سرزمین ارواح ازدست داده اند،

  • ر بافتوای محسنی به خاک وخون کشیده شد. این شیخ مکار و این انگل خونخوار وسفاک حال با پولهای که ازفروش افشار ومردم هزاره بدست آورد اینبارباچهره ی دیگری ظاهر گردیده است ملای خون فروش باساختن کاخ فرعونی اش برای مردم فتوای خون صادر میکند زیرا تاهنوز تشنه ی خون هزاره هاست. کسانی که درافشار وغرب کابل زنده ماند وشیخ آصف نتوانست آنها را درجریان جنگهای کابل زنده گی وخونش را نصیب شود حال باید ازطریق دستگاه فتوا فروشی اش بدست آورد. شیخ دروغگو وخون فروش که درجریان جنگ های کابل نقش عمرعاص مثلث شیطانی مسعود، ربانی وسیاف را اجرامیکرد وهزاران انسان مظلوم وبی دفاع را به جرم هزاره بودنش قتل عام کرد تاهنوز باسخنان چرب وفتواهای دروغین اش برگرده مردم سوار است واینبار باخون مردم تجارت را ه انداخته است.

    شانزده سال پیش درشامگاه دلو1371 درست نه ماه بعد ازسقوط دولت دکترنجیب وآغازکشتارهای انسانهای مظلوم درکابل، مسعود باهمکاری همه جانبه سیاف ومحسنی ازسه استقامت به افشار حمله کرد. آنشب آسمان کابل گلوله می بارید وزمینش خون، خون انسانهای مظلومی که فقط به خاطر هزاره بودن قتل عام میشدند. افشار به خاک وخون کشیده شد زیرا جمعیتی زیادی هزاره را درخود جاداده بود. محسنی مکار فتوا داد هزاره هارا قتل عام کنید چون دیگر کم کم هزاره ها میخواستند ازحقوق انسانی خود برخوردار باشند ودیگر نمیخواستند دنباله رو فتوا فروشان وشیادان تاریخ باشند.

    نسل کشی درافشار توسط چهره های پلیدی چون سیاف ومسعود پلان گزاری شد ولی توسط شیعیان درباری وخون فروشان مکار چون سیدحسین انوری، سیدمحمدعلی جاوید وشیخ آصف قندهاری عملی گردید. مسعود وسیاف میدانستند بدون همکاری شیعیان درباری نمیتوانند فاتح این ژنوساید ونسل کشی باشند، چون میفهمیدند که داخل شدن به افشار کاری بسا دشوار است وهمچنان پاک سازی هزاره ها نیاز به سگ های مین فال چون سید حسین انوری داشت. چون این خون فروشان قاتل قرن ها ازاحساسات مذهبی مردم هزاره استفاده نموده بودند ، این روباه های بزدل ازخمس ومال امام این مردم بزرگ شده بودند وخانه به خانه را باهمه ی اعضای فامیلش میشناختند. کاسه لیسلان ومفت خاران بی همه چیزباکمال بی شرمی به خانه های که صدها سال نان ونمکش را خورده بودند حمله کردند وهزاران انسان بی گناه را بابرچه وساتور تکه تکه نمودند. هرانسانی اگرتصاویری را که توسط سازمان دیده بان حقوق بشرازافشار تهیه شده است را ببینند میتوانند عمق این فاجعه را درک کنند. دراین فلم مستند میتوانید ببینید که این قصابان انسان حتا به کودکان شش ماهه هم رحم نکرده اند.

  • فاجعه ی که درافشار رخ داد واقعن درتاریخ مثل ندارد. افشار زخم ناسور تاریخ افغانستان است. افشار زبان گویایی مظلومیت وحق تلفی است. مادران که درافشار سینه هایش بریده شد وبه پایه های برق آویخته شد هیچگاهی ازتاریخ افغانستان محو نخواهد. جوانان که درافشار سرش بریده شد ودرپیشانی اش یادگاری سید جان آغا نوشته شد هیچ گاهی فراموش شدنی نیست، کودکان شش ماهه ی که درافشار روی برچه ی تفنگ کباب شدند همیشه درقلب انسانهای آزاده زنده اند ودختران که درافشار مورد تجاوز قرار گرفتند تریبیون عدالت انتقالی سرزمین سوخته کابل خواهند بود. ژنوساید افشار 16 ساله شد ونزدیک است به بلوغ برسد، صدای حق وعدالت خواهی ومظلومیت هنوز ازکوچه های افشار زمزمه میشود وافشاریان مظلوم منتظر روزی هستند که قصابان انسان را درهمین کوچه خونین به دار بیاویزند. شیخ آصف قندهاری نمیتواند باکاخ فرعونی اش مانع عدالت انتقالی باشد. فتواهای دروغین وخون فروشی اش برای خودش معنی دارند، افشاری ها دیگراین مارهای آستین را شناخته اند واجازه نمیدهند یکبار دیگر دردام حیله ونیرنگ آنان بند باشند. باید گفت آنچه درجریان تهاجم به افشاراتفاق افتاده بسیارگسترده وپهناورترازخود جنگ وقلمرو آن است، دراینجا سران وفرماندهــان جنگ با استفادۀ ابزاری ازدین ومذهب وبرانگیختن عصبیت های مذهبی وقومی بخاطر حفظ جلال وجبروت شان، دست به قتل عــام زده اند. با خدعه وعوام فریبی تسنن را دربرابر تشیع، پشتون وتاجیک را دربرابر هزاره به انتقام هـــای خونین واداشته اند. دامنۀ کشتارجمعی، تجاوزبرزنان، چوروچپاول، گروگانگیری، اسارت وعملکردهای وحشیانۀ بسیارفراتر ازشکنجه هـای قرون وسطایی کشیده شده است.

    قصابان انسانهای مظلوم درافشار، کسانی که عاملین اصلی این ژنوساید ونسل کشی بودند از این قراراند

  • وآخر اینکه:

    واقعا هیچ انسانی مطلقا خوب نیست. و هیچ انسانی نیز مطلقا بد نیست. درباره احمد شاه مسعود اینقدر می دانم که زندگی چریکی او را دست کم می توان به سه بخش تقسیم کرد:

    1- دوران مبارزه او با ارتش تا بن دندان مسلح شوروی که بدون شک از نگاه دوست و دشمن دورانی ویژه و پرافتخار برای او و مردان مجاهدش از هر قوم و قبیله ای بود چرا که دفاع در برابر متجاوز در هر فرهنگ و آیینی مقدس است و دفاع کنندگان مگی سزاوار تمجید و تقدیرند که تقدیر وتحسین نگارنده این یادداشت نیز مشخصا به همین دوران باز می گردد.
    2- دوران فتح کابل و سقوط نجیب الله و وزارت دفاع مسعود که درواقع به نظر من سیاه ترین دوران زندگی مبارزاتی مسعود بوده است. چرا که در این دوران همه کسانی که از قضا هیچ نقشی در مبارزه مستقیم با شوروی نداشتند ناگهان برای تصاحب قدرت به کابل آمدند و به هیچ صراطی نیز برای تقسیم قدرت مستقیم نشدند که شاخص آنها گلبدین حکمتیار بنیادگرا و حتی شخص برهان الدین ربانی بود. که اگر همین ها می توانستند بر سر قدرت با یکدیگر کنار بیایند فجایعی چون فاجعه افشار و از آن بزرگتر فاجعه ظهور دیو طالبان اساسا پدیدار نمی گشت و کار به قدرت گرفتن القاعده و وضعیت کنونی افغانستان نیز نمی کشید. اینجاست که ریشه همه بدبختی های پس از خروج شوروی از افغانستان را می توان بازشناخت که همان حرص به قدرت و مصالحه کردن منافع ملت افغانستان با امیال شخصی بود که نهایتا به حمله نظامی حکمتیار به کابل و آن فجایع که عمدتا می دانیم منجر شد. این دوران برای مسعود بسیار بد بود و عمده اتهامات و بدنامی هایی که به او نسبت داده می شود در همین دوران بوده است که او وزارت دفاع را بر عهده داشت. اما حقیقت ماجرا این است که هیچگاه این اتهامات در محکمه یا دادگاهی ثابت نشده است.
    3- دوران سوم زندگی چریکی مسعود زمانی است که طالبان ظهور کرده و به سرعت همه افغانستان را بغیر از چند شهر شمالی از جمله پنجشیر به تصرف خود در می آورد. مسعود در این دوران نیز با شجاعت مثال زدنی در برابر طالبان ایستادگی کرد و چه بسا اتهامات و بدنامی هایی را که در دوران کوتاه تصدی اش بر وزارت دفاع با خود همراه ساخته بود به مدد مبارزات بی وقفه اش با طالبان تطهیر کرد. او سرانجام به طرز بسیار دردناک و ناجوانمردانه ای در همین دوران و درست دو روز قبل از حملات تروریستی یازده سپتامبر توسط دوعرب که خود را به شکل روزنامه نگار جا زده بودند ترور

  • 1: احمدشاه مسعود سازمان دهنده وفرمانده عمومی جنگ.

    ملامحمد قسیم فهیم، رئیس ادارۀ استخبارات حکومت اسلامی، مسئول کشف که دربرنامه ریزی عملیات وجریان آن نقش عمده را بعهده داشت.

    انور دنگر فرمانده جهادی فرقۀ شکردره

    ملاعزت فرمانده فرقۀ جهادی پغمان

    محمد اسحاق پنجشیری فرمانده لوای جهادی

    حاجی بهلول پنجشیری فرمانده لوا

    بابه جلندرپیجشیری فرمانده لوا

    خنجراحمد پنجشیری فرمانده غند

    مشتاق لعلی فرمانده کندک

    بازمحمد احمدی بدخشانی فرمانده فرقۀ قرغه

    همچنان دراین عملیات محمدیونس قانونی، بسم الله خان، بابه جان، حاجی الماس وگل حیدرنیزسهم ویژه را ایفا نموده اند.

    2: فرماندهــــان تنظیم اتحاد اسلامی که درعملیات تهاجمی برافشارنقش عمده ایفا نموده انداینها اند:

    عبدالرب رسول سیاف رهبراتحاد اسلامی، سوق و ادارۀ قطعات عملیاتی خود را به عهده داشت.

    حاجی شیرعلم فرمانده فرقۀ پغمان

    زلمی توفان فرمانده لوای ۵۹۷ که درکمپنی پغمان موقعیت داشت

    داکترعبدالله فرمانده غند مربوط لوای ۵۹۷

    جگرن نعیم فرمانده غند مربو ط لوای ۵۹۷

    فرمانده ملا تاج محمدکه دربرنامه ریزی واجرای عملیات سهم داشت

    فرمانده عبدالله شاه با قطعه مربوطه اش

    فرمانده خنجربا قطعۀ مربوطه اش، که روزدوم به جبهۀ جنگ درافشارسوق گردید

    عبدالمنان دیوانه فرمانده غند، با قطعه اش روزدوم به عملیات سوق گردید

    امان الله کوچی فرمانده غند با قطعه اش روزدوم به عملیات سوق گردید

    شيرین فرمانده غند با قطعه اش روزدوم به عملیات سوق گردید

    ملاکچکول با قطعه اش روزدوم به عملیات سوق گردید

    این اشخاص بزرگترین جنایت را درتاریخ افغانستان مرتکب شده اند ولی جالب اینجا است که این فاجعه هول انگیز ازطرف بعضی ها همیشه به عنوان جنگ گروهی بین حزب وحدت مزاری، شورای نظار،اتحاد سیاف وحرکت محسنی خوانده شده است درحالیکه اگردرست به آن نگرسته شود، مناطقی که درآن نیروهای حزب وحدت قرار داشتند کمترین صدمه را دیده اند. قرارگاه مرکزی حزب وحدت ساختمان دانشکده علوم اجتماعی واکادمی پلیس بود که کمترین ضربه به آن وارد شده بود درحالیکه هیچ خانه ی درمنطقه افشار نبود که زیرضربات توپخانه ی متجاوزین به خاک وخون کشیده نشده باشد. به این اساس میتوان گفت که جنگ باحزب وحدت بزرگترین بهانه ی بود؛ اما درحقیقت این یک طرح پاکسازی وقتل عام هزاره ها بود. آماردقیق تلفات درافشار معلوم نیست ولی تحقیقات ابتدایی که توسط سازمان دیده بان حقوق بشر وعدالت انتقالی صورت گرفته است نشان میدهد که هزاران انسان مظلوم وبی دفاع دراین فاجعه کشته شده اند، نزدیک به 700 زن ودخترجوان تجاوزصورت گرفته وصدها تن گروگان گرفته شده اند. اما ازمنظر نظامی باتوجه به حجم تبهکارانه ی آتش های اجرا شده درسه روز وازسه استقامت توسط این لشکر انتقامجو وچپاولگرنگاه کنیم تعداد قربانیان بیشتر ازاین میتواندباشد که خود مطالعه دقیق وکاملتری میخواهد. ما همیشه یاد قربانیان مظلوم وگمنام افشار را گرامی میداریم ومنتظر روزی هستیم که همه جنایت کاران وخوانخواران پای میزمحاکمه عدالت انتقالی کشانده شوند.

  • روشن دون صفت !
    احمق بنده از « دند » پروان ميباشم هيچ پنجشيری ، شتلی ، گلبهاری بدون اجازه از طريق سرک کهنه از قريه بايان ، ده ملايوسف تير شده نه ميتوانست . بچه های شيرک پنجشيری از سرويس پائين و در تنگی باغ ها کارش تمام بود . قندک پنچشيری راضی بود
    کدام پنچشيری نام دارد . سقأو پنچشيری ، نوکر پنچشيری ، تنها ۲۵۶ شيرک بچه پنچشير در بايان صاحب ريش و بروت شدند آزاد شدند . پيش پنچ ، پنچ وپيش صاحب پنج پنج هم پنج . تو از مردم پروان خبر داری بنده فعلأ در کابل ميباشم به بسم الله محمدی بگو يک [ شنگ ] از پيش [ دلاک ] مانده بيايد انرا او قطع کند که پالانش ميکنم . من از خاديست های بودم که قلندر ، جلندر ، مستان ، داکتر عبدالرحمن شورای نظار ماهوار [ معاش ميدادم ] اگر قبول نداری از عبدالله و ضابط ريگستانی معلومات کنيد
    اگر اضافه پيش رفتی داخل « دگروال دوست محمد شده » چيزی که تا حال نوشته ، گفته نه شده طی مقاله به همه سايت ها ارسال ميدارم . روشن بنده گاه گاه به دفتر کابل پرس? سرزده بيا ببينم ارزش را داری يا از صابون کون های شورای نظار هستی !!
    راستی ريش بروت داری يا چطور چون بيست سال شده پنچشيری را نه گايدم .

    • به به بایانی صیب ، نام خدا به این فرهنگ و ادب ! باید کاکل صیب و تنویر خان در پوست ها نگنجند که دانشمند شان چی دُر فشانی ها نموده اند !!

    • جلالک خادیست!

      بالاخره چهره دلقک مابانه خودرا خیلی واضح آشکار ساختی و ثابت ساختی که از همان دلقکان خادیست لچک و دون همتی استی که کارت عف عف و جفتک زدنهای غول مابانه است. در این جای شک نیست که تو ازهمان خادیستک های بی ناموسی استی که با خواهر و مادرت نیز جماع کرده ای! خیلی جالبست وقتی میبینی یک خادیستک کثیف که خود از مخبری خشتک خواهر و مادرش نان میخورد به دیگران معاش میداد! جلالک گوساله تعداد آنهایی را که از زیر چپرکت مادرت بیرون کرده ای به مراتب بیشتر از 256 نفر است. شاید نفطفهء حرام تو نیز از یکی از همان ها باشد! مادرت داناست!

    • [ ســــــــهراب ســــپهر يا روش ]!!
      پنهان کردن جنايات ، دزدی ، خيانت ، قتل يک هزار انسان در محل بنام چاه آهو ، غارت ، چپاول کابل ، انتقال ۱۲۰ کاميون ســــرمايه ده افغانستان بانک به پنجشير ، کشتار ۶۵ هزار کابلی ، ويرانی پايتخت ، احمد شاه نوکر ، جاسوس ، مزدبگير روس از ديد تاريخ وحافظه پنهان نه مانده و اين قوله ، زوزه ، شما سگ های نانخورش جای را نه گرفته واينکه به خيانت اين سنگ دزد که منابع خارجی در فرانسه نشر نموده توجه کنيد . در مورد شرايط روابط دو جانبه بين رهبري قواي شوروي در افغانستان و مخالفان مسلح پنجشير به رهبر احمد شاه مسعود با نيات نيک و به آرزوي تحکيم صلح در افغانستان، طرفين عاقدين با پذيرش وجايب ذيل اين معاهده را امضا مي نمايند.« از متن روسی »
      از مدت با فرمانده سرکش ولی جاه وقدرت طلب احمد شاه مسعود که جدش در سال ۱۹۲۰ از تاجکستان شـــوروی وقت به افغانستان مهاجر وفرای گرديه است روابظ کاری و اپراتيفی توسط ميانچی « خليل الله بايانی » صورت گرفته بود در نتيجه هر دو طرف حاضر به همکاری دوجانبه گرديده و طرف قوای ۴۰ شوروی نيز پذيرفته تمام احتياجات ، و ضروريات اوليه لوژستتيکی احمد شاه مسعود را آماده و احمد شاه متعهد گرديده راه سالنگ های شمالی وجنوبی را از وجود قومندان حزب اسلامی گلبدين بنام قومندان پاينده نيز پاکسازی نمايد و بر موارد ذيل قرار همکاری صورت گرفت [ ۱- گروه مسلح پنجشير کليه عمليات نظامي خودرا در سالنگ جنوبي و مناطق همجوار متصل شاهراه کابل – حيرتان به شمول استعمال هر گونه اسلحه در مناطقي که به دست قواي مسلح پنجشير قرار دارد، عليه مواضع قواي شوروي، قواي افغاني، محافظين سرحدي ( K.G.B) څارندوي متوقف سازد.
      ۲- گروه مسلح پنجشير مسئووليت حفظ خطوط مخابراتي بين تاجيکان و چاگاني را به دوش گرفته و مانع حمله، قطاع الطريقي و ساير اعمال خصمانه عليه قواي شوروي و افغاني گردد ويا به قوت های امنيتی پروان اطلاع داده و خود مصارف دفاع خود را هم زمان در يافت نمايند. ۳- طرف شوروي طبق موافقه دو جانبه مسئووليت تهيه و تدارکات ضروريات فوري و ساير مواد مورد احتياج را براي تقويه و نگهداري پنجشير و ساير مناطق متعلقه بر حسب وقت تعيين شده به دوش مي گيرد جانو مال شخص فرمانده مسعود حفظ ميگردد. ۴- به ساير گروه ها و دسته جات مسلح اجازه داده نخواهد شد تا درمناطق مربوطه داخل شده و عليه قواي شوروي و قواي افغاني دست به حملات تروريستي و تخريبي زده و پايپ لاين را منهدم نمايند.
      ۵- تبادله معلومات و مساعي مشترک در جهت پيدا کردن اتباع شوروي و افغاني که در منطقه مورد بحث مفقود شده اند صورت خواهد گرفت.
      ۶- در صورت خلق و اوج تشنج مشاوره لازم در مورد اجتناب عمليات جنگي و برقراري صلح در منطقه مورد نظر بين دو جانب به عمل خواهد آمد.
      ۷- ساحه اين پروتوکول در سرتاسر قلمرو سي کيلومتري در هر دو سمت خطوط مواصلت بين تاجيکان، چاگاني امتداد و اعتبار خواهد داشت. در ماوراي اين قلمرو قواي شوروي و قواي مسلح پنجشير حق دارند تا عملياتي به منظور امحاء گروه ها و قطعات مسلح مربوط به تنظيم هاي ديگربخصوص حزب اسلامی گلبدين که عمليات نظامي را عليه هر دو جانب متعاقدين متوقف نساخته است انجام مي دهند.
      ۸- پروتوکول حاضر از لحظه امضا و صحه گذاشتن آن مرعي الاجرا مي شود.
      * منبع معلومات: عمليات در افغانستان، دسامبر ۱۹۹۸م (اين سند به وسيلۀ جنرال گروموف، جنرال تني و احمد شاه مسعود امضا گرديد.)

    • برادران. متوجه شدید؟ من بارها گفتم که معیاری که خادیست ها داشتند در پهلوی جلب مردم زیرک وهوشیار انها به یکتعداد مردم معفول وبی همه چیز که عمرشان در ...ون دادن گذشته باشد ضرورت داشتند وبایانی هم از زمره این مردم ها است زیرا من از یک هموطن بایانی ما که متاسفانه مانند این پیرکونی تخلص میکنند وانها هم از جمله خادیست ها بودند (اما نه یک خادیست دلال ومفعول مانند جلالک) برایم گفتند که بایانی از زمره پست ترین مردم خاد بودند واز جمله خادیست های خلقی بودند که دستش به خون صدها هموطن ما اغشته است واکنون این پیرکونی به جرمنی مشغول مواد غایطه خوری (سوسیال خوری) است.

      بایانی مفعول با این گفته ها اصلیت کونی بودن خودرا اشکار کرد. بنابر گفته همان دوست در منطقه بایان ولایت پروان یک قوم دلاک سالها قبل مسکن گزین شدند که برعلاوه اصلاح موی ان کارهای دیگر هم میکردند که جلال بایانی هم از همان خاندان است وبه همین علت با قدرت گرفتن خلقی ها وی دست به کشتار ان مردم بایان زد که سرشان به تن شان می ارزید

    • با معذرت از همه اهل خرد، پاگهران ، اعتلأ پســـندان و نخوت مردان ادب ، دانش و
      افغان های پاکزاد ، پاگوهر و بخصوص اقای مير هزار که در سايت وزين [ کابل پرس? ] را
      برای هر جذامی ، که قبضه دهن ندارند باز گذاشته است . بعضأ ضرورت است ناکس را
      ، بدکنشی و يا بد کنشان هرزه را تاديب ، پوزمالی داد ، و ســــوگند که انقريب جل و پوستک اين چند جذامی ناکس به نام روشن ، مزاری ، سپهر ، سليمان ، خان ، دريا دلی بی شرم ، را از مجرای قانون ، مطبوعات آفتابی ساخت .
      برايم بسيار ا ســفناک است که با حيوانات هرزه ، خزنده های مضره ، بد فطرتان ســفله
      ، جنايتکاران مشهود « جهادی » وابسته به باند زمرد فروشان بی شخصيت ، چهره های
      مسخ شده اجتماعی ، کثافات شرير ، سر خيلان بدکاران ، مفعولان بدون پدر ، پاتکچيان شورای نظار ، باند کثيف وجنايت کار جمعيت ، وحدت ، جنبش غول بيابان هريک اين عجوبه های خود و ناموس فروش مزاری ، روشن ، سهراب سپهر خر ، بينا ، نادر طرف و يا درگير شديم . اين ناکسان بدون ادب ، عزت ، شرافت وقحيانه چون شرارت پيشه گان با هر صاحب دلی ، نظر پردازی ، علاقمندی به سايت آزاد کابل پرس چون سگ ديوانه درگير و اگر نه ماکجا روشن مادر فاحشه کجا !
      به تو روشن صاف بگويم اگر زير زمين روی زمين و زير پای هر مرد افتاده باشی تورا پيدا برايت فرق يک بايانی نصبی را با بايانی کثيف « گوه خور » را شفاف ساخته ، وظيفه [ دلاک ] را نيز برايت توزيع و الله سوگند که تو بچه يک [ ماچه سگ ] [ يک فاحشه ] و به يقين مانند ارباب خودت احمد شاه مسعود يک بدنام ، شرير ، پليد ، کثيف بدون پدر و يا بيست پدره هستی .
      او احمق احمدشاه مسعود در اروپا بنام جاسوس اسرائيل ، فرانسه ، روسيه ، نسل کش ، مجرم جنگی ، دزد ، جنايتکار و بنام « حبيب الله دزد دوم کلکان » شهرت دارد اکثر بيت الخلاه ها در برلين ، بن ، فرانفورت ، پاريس ، لندن بنام « احمد شاه بز » « بزکبير » « دوستم » « عطا » « ربانی » نام گزاری شده . و اخيرأ کاغذ های تشناب در فرانسه با عکس پکول و عکس مسعود چاپ گرديده . به رفيق که بايانی ياد ميگردد و در خاد بود و احمد شاه مسعود را به خاد جزب نمود ومزد ميداد بگو بچه تورا بنام بشير جان از زير پا صدها مجرد نجات داده نمک حرام او نيز مانند تو از مادر « ماچه » است .

    • پالانی پیرسگ کفتار زاده! از عقب خاک باد میکنی وباز گپ از گایدن میزنی. برو خادیست سگ اول دخترت را از دیسکوتیک بکش که قرار است نسل جرمن را با نسل بایان (با عرض معذرت از سایر برادران بایانی) مخلوط کرده است. یا دلت جمع است که سقط جنین خواهد کرد؟

      ماچه سگ زاد وخادیست بدبخت. دیدی که چتور اصلیت را از طریق جنرال خلیل بایانی شناختم؟ ضرور نیست که تو مرا پیدا کنی بدبخت سوسیال (مواد غایطه ) خور! پرنت تمام نوشته هایت را گرفته ام اگر در کونت که بدون انهم کلاه شاد گل گشته چوب زخ دار را نزدم باز نامم را روشن نمیمانم. کونی بدبخت من رباطی هستم نه پنجشیری. رباطی ها را شناختی؟ ما همان های هستیم که زمانی میخواستی به طرف منطقه ات بروی مجبور بودی که زنگ بسته کنی وبرای ما برقصی و دل مارا یخ کرده باز طرف چهاریکار میرفتی. حالا شناختیم؟ اگر درهمین پیری به ساز فیروز قندزی نرقصاندمت (همراه با دخترانت که اکنون به ساز دیسکو میرقصند) باز هرچه که گفتی باز بگو.

      تا که سرخم و چشم پایین نمیبودی خادیست نمیشدی

  • من ندانستم که آقای بایانی زمانی که یک پیام را می نویسند مسؤولیت نوشتن خویش را هم بعهده میگیرند ویانه تاکنون آنچه که من ازقلم ایشان خوانده ام ضد ونقیض یکذیگراند مثلا ایشان درمورد حکمتیار چنین نوشته اند:

    گلبدين عامل ويراني شهر زيباي كابل، اين گهواره آرياناي كبير و تخريب كلي پارك هاي صنعتي شهر كابل ،چور و چپاول دستگاه هاي توليدي كار خانجات جنگلك، و قاتل 25000 نفر كابليان كه اكثريت شان بخاطر پيدا نمودن لقمه ناني در روي جاده هاي شهر به دست فروشي مشغول بودند، ميباشد، نمي دانيم كه در روز باز پرس خداوندي در مقابل عرايض مردم به پيشگاه رب العالمين چه جوابي خواهد داشت!! شايد در آنجا هم خاموش نمانده گناه را به گردن دوستم و مسعود به اندازد و يا مقصر (زرداد و سگش) را معرفي كند؟؟!!او
    در آخرين دقايق نابودي خود با يك عالم سرافگندگي در مقابل چشمان حيرت زده كابلي ها ظاهر شد و براي آزمودن بخت، به كرسي صدارت تكيه زد، گفت: ما اشتباه كرده بوديم، ما را دشمنان به جنگ انداخته بودند!؟ بخوانيد و قضاوت كنيد! در حاليكه خود اعتراف مي كند ما را دشمنان به جنگ انداخته بودند واضح مي شود كه او داراي عقل سليم نبوده، زيرا به حكم دشمنان عمل مي نمود.

    حكمتيار با همه سعي و تلاش اش، بخاطر احراز كرسي رياست جمهوري چون بحق مردم ظلم نموده بود، در هيچ جا و هيچ مقطع زماني شانس با او ياري نكرد، سرانجام با تمام هوس ها، آرزو هاي برباد رفته اش با چشمان پر اشك و دل پر غم در برابر فرزندان ناخلف اش (طالبان) فرار را بر قرار ترجيح داد، و با همه دروغگويي ها، شايعه پردازي ها، افسانه سرايي ها و ياوه گويي هايش، كه هيچگاه جاگزين حقيقت نه شد، با دل پر آرمان و اشكهاي حسرت زا ،كابل را به قصد ايران ترك و از سرير سلطنت به سرير غربت تكيه زد..
    ملت قهرمان ما بدانند که ! درین اواخر زد وبند های زیر زمینی ای مبنی بر هموار ساختن شرایط ورود حکمتیار در دولت گسترش یافته ، بیاد داشته باشید که ورود ششمین بار این پلنگ خو در دولت،
    درد آور ترین فاجعه ، و از هم پاشیده شدن دولت آقای کرزی را فراهم خواهد ساخت ، نباید سرمه آزموده شده را آزمود و نباید بر پلنگ تیز دندان ترحم کرد ، زیرا رحم بر ظالم ، ظلم بر مظلوم است ".

    اگر باهمین منطق آقای بایانی پیش برویم پس عامل تمام بدختیها نظربه اعتراف شخص حکمتیار که خود اعتراف کرده است که او اشتباه کرده پس باید یک نفرملامت باشد که او حکمتیار است. زیرا مسعود اینچنین اعترافی را حتی تا دم مرگ نکرد او پیوسته میگفت که این پاکستان بود که حکمتیاررا برعلیه اوتسلیح وتجهیز مینمود اما حکمتیار نظر نوشته آقای بایانی رسما مسؤولیت تمام بدبختیها پذیرفت واشک نیزریختاند. درحالیکه آقای بایانی درجای دیگر درمورد مسعود اینچنین میفرمایند:

    "دوران سوم زندگی چریکی مسعود زمانی است که طالبان ظهور کرده و به سرعت همه افغانستان را بغیر از چند شهر شمالی از جمله پنجشیر به تصرف خود در می آورد. مسعود در این دوران نیز با شجاعت مثال زدنی در برابر طالبان ایستادگی کرد و چه بسا اتهامات و بدنامی هایی را که در دوران کوتاه تصدی اش بر وزارت دفاع با خود همراه ساخته بود به مدد مبارزات بی وقفه اش با طالبان تطهیر کرد. او سرانجام به طرز بسیار دردناک و ناجوانمردانه ای در همین دوران و درست دو روز قبل از حملات تروریستی یازده سپتامبر توسط دوعرب که خود را به شکل روزنامه نگار جا زده بودند ترور"

    درحالیکه این مقاومت ازنظربایانی صاحب مثال زدنی است اما دربارهء همولایتی های خودش یعنی پنجشیریها می نویسد که پسران نابالغ پنجشیری را ازموترها پائین کرده ودرباغ های ولایت پروان تا وقت رسیدن ریش شان نگاه میکرده است یعنی اینکه فعل لواط را با ایشان انجام میداده است درغیرآن چه منطقی وجود دارد که یک شخص هم تباران خودرا درباغستانهای شمالی جبرا نگاه داری کند وآنهم پسران نا بالغ. به این پیام توجه کنید:

    "بنده از « دند » پروان ميباشم هيچ پنجشيری ، شتلی ، گلبهاری بدون اجازه از طريق سرک کهنه از قريه بايان ، ده ملايوسف تير شده نه ميتوانست . بچه های شيرک پنجشيری از سرويس پائين و در تنگی باغ ها کارش تمام بود . قندک پنچشيری راضی بود
    کدام پنچشيری نام دارد . سقأو پنچشيری ، نوکر پنچشيری ، تنها ۲۵۶ شيرک بچه پنچشير در بايان صاحب ريش و بروت شدند آزاد شدند . پيش پنچ ، پنچ وپيش صاحب پنج پنج هم پنج . تو از مردم پروان خبر داری بنده فعلأ در کابل ميباشم به بسم الله محمدی بگو يک [ شنگ ] از پيش [ دلاک ] مانده بيايد انرا او قطع کند که پالانش ميکنم . من از خاديست های بودم که قلندر ، جلندر ، مستان ، داکتر عبدالرحمن شورای نظار ماهوار [ معاش ميدادم ] اگر قبول نداری از عبدالله و ضابط ريگستانی معلومات کنيد
    اگر اضافه پيش رفتی داخل « دگروال دوست محمد شده » چيزی که تا حال نوشته ، گفته نه شده طی مقاله به همه سايت ها ارسال ميدارم . روشن بنده گاه گاه به دفتر کابل پرس? سرزده بيا ببينم ارزش را داری يا از صابون کون های شورای نظار هستی !!
    راستی ريش بروت داری يا چطور چون بيست سال شده پنچشيری را نه گايدم ."
    ولی به هرحال هرچه باشد آقای بایانی مرد سرد وگرم روزگاردیده است باید اخلاق وعقت کلام را حفظ کرده وازتناقض نویسی های پریشان اجتناب ورزند .

  • دې روستیو کې د پاکستان اسلامي جمعیت د مشر قاضي حسین احمد یوه لیکنه "اُمت مسلمہ کو لسانی بنیادوں پر تقسیم کرنے کی سازش" د پاکستان په « جنګ » ورځپاڼه او اسلام ټایمز نومي بریښپاڼه کې خپره شوي چې پښتو ژباړه يي داسې ده « په ژبني بنسټ د اسلامي امت د ویش چلوټه »

    دغه لیکنه چې بې له هغې هم د لیکوال په زهرو لړلې د محمد ناصح په نوم یو چا په فارسي ژباړلې چې ژباړن پرې نورهم خپل او د خپلې ژبنۍ فاشیستې ډلې زهر ورپاشلې او د خاوران پنوم د پښتو او پښتنو سره په کرکجنه او ګوند یماره بریښپاڼه کې خپره شوېده . بلخوا ژباړن دا لیکنه ځکه د ژباړنې لپاره غوره کړې چې هغې کې دده او دده د د فاشیستي ډلې غوښتنې او موخې په صفا او ښکاره ټکو کې بیان شوي دي

    دلته به ددې مقالې ځینې مهمې برخې په ژباړنې سره راواخلم « د مسلمانانو د ټوټې کولو لپاره انګریزانو لومړی د مدرسو لوستګړي د قران له ژبې یانې عربۍ څخه بې برخې کړل او بیايي انګریزي د فارسي ژبې پرځای کښینوله چې په دې توګه د هندوستان د مسلمانانو اړیکې د فارسي ژبو له نړۍ سره پرې شوې .

    امپریالیستو اروپایانو له عربۍ ژبې روسته ، په فارسي پسې واخیسته چې مسلمانان له دې لارې وپاشي . له دې کبله يي پښتني غورځنګونه وهڅول او په شا يي وډبول چې د پښتو ژبو او فارسي ژبو تر منځ درځ واچوي ( ! ) . د افغانستان یووالي لپاره نادرشا او زوی يي ظاهرشا چې پښتانه وو ، نه یوازې دا چې فارسي يي د خپلې کورنۍ ژبه کړه بلکې هغه يي د هېواد د رسمي او تعلیمي ژبه وګرځوله . د سلطنتي کورنۍ حتا څو تنه هم ، په پښتو روانې خبرې نشي کولای . که څه هم انشالله افغانستان به ونه پاشل شي ، خو زیاتې هڅې رونې دي چې ژبنۍ ستونځې وپاروي ترڅو د پښتو ژبو او فارسي ژبو ترمنځ ګډ ژوند ناشونی کړي .

    د افغان ملت ملتپال ګوند هڅه کوي چې د ژبو دلۍ ( درمن ) ته د اور په اچونګ ، د افغانستان او پاکستان د تجزیي لار اواره کړي . د داسې لمسونونو په وړاندې موږ په دواړو هېوادونو کې د پاشلتیا مخنیوي غورځنګ پيل کړی و . ددې غورځنګ له بریاوو سره سره ، د پاکستان د واکمنانو د ناپوهۍ له کبله اوس زیات افغانان ، پاکستان خپل دوښمن او هند خپل دوست ګڼي .

    اوس پاکستاني واکمنانو ته پکار ده خپل افغاني سیاست تر بیا کتنې لاندې ونیسي چې دا دواړه هېوادونه له دومره سرښندنو سره بیا هم د ژبو پر بنسټ و نه پاشل شي . »

    د لیکوال په پورته اړوپيچ لیکنې سربېره چې هره برخه يي جلا تبصره غواړي ، د ژباړن برخه هم د زیاتې پاملرنې وړ ده . ژباړن پخپل سر پردۍ مقالې ته دا عنوان ټاکې : «قــاضی حســین احمــد: بــا فــارســی ســتیزی افغــانســتان تجــزیه خــواهــد شــد . » یا د مقالې له ژباړې مخکې په دې خبرو ټینګار « حــزب قــومپــرست افغــان مــلت در تــلاش است تـا با آتــش زدن بـه خــرمــن زبانهــا زمینــۀ تجــزیۀ افغــانســتان و پــاکســتان را میســر ســازد.

    د قاضي حسین احمد او مولانا فضالرحمان ګوندونو تل په لره پښتونخوا کې د ملي ګوندونو پښې وهلې او د کوزو پښتنو د ملي غوښتنو په وړاندې د پنجاب تر څنګ دریدلي پاتې شوي . همدارنګه دغو ګوندونو په کوزه پښتونخوا کې د افغانانو د کډوالۍ په مهال ، د پخواني پاچا اعلیحضرت ظاهرشا د پلویانو او نورو ملي مشرانو په سپکولو ، بندي کولو او وژلو کې د ای ایس ای او د افغاني سخت دریځو او توندلارو ګوندونو سره مرسته کړې .

    موږ نن په ۲۱ مه پيړۍ کې ژوند کوو . د قاضي حسین احمد څرګندونې که چیري د هغه د خپلې ګروهي زیږنده هم وي ( خو پاکستان کې د خپل قوم او ژبې خلاف دریځ نیول ښايي د پنجابي استخباراتو په سلا او ملاتړ سره وي ) بیا هم قاضی سیب زموږ د وخت خبرې نه کوي ؛ د خپل قوم پښتنو په ملي غوښتنو نه غږیږي ، د خپل قوم له ژبې پښتو سره پردیتوب او دوښمني کوي او د پښتنو د روان ناورین د حل لارو پرځای د اوومې عیسوي پيړۍ په ګز حالات ګزوي او خپله د ۱۴ پيړیو د مخه اندتوګه په پښتنو منل غواړي . عربي او فارسي ژبې که هر څونه مبارکې او خوږې ژبې وي ښايي خپلو ویونکو لپاره وي .هیڅ قوم لپاره له خپلې ژبې پرته پردۍ ژبه خوږه او سپيڅلې کیدای نشي . پښتانه چې سیمه کې ۶۰ میلیونه شمېر لري او تر ټولو لوی ملت دی ، حق لري خپل هېواد لوی افغانستان کې ( د ډیورنډ تپلې کرښې دواړ غاړو ته ) اداري ، پوځي ، اقتصادي ، کلتوري او ژبنی واحد مرکز ولري . داسې هيوادونه او مرکزونه نورګاونډیان لکه تاجیکستان ، ازبکیستان ، ترکمنستان ، ایران ( فارس ) ترکیه او هند هم لري . د تاجیکستان رسمي او دولتي ژبه تاجیکي ده ، د ازبکیستان ازبکي ، د ترکمنستان ترکمني ، د ترکیي هېواد ترکيي ژبه ، د ایران فارسي او د هند اردو او انګریزي ده . افغانان هم د ګاونډیانو پشان خپل هېواد لري چې افغانستان دی او خپله ملي او رسمي ژبه لري چې پښتو ده . البته نورې ژبې هم افغانستان کې شته چې حق يي خوندي دی . خو پښتو به د ټول افغان ملت شریکه ملي او رسمي ژبه وي . عربان هم نن یو ملت او یو هېواد نه دی لکه څنګه چې قاضي سیب يي انګېري .

    زموږ په پيړۍ کې هر ماشوم حق لري پخپله مورنۍ ژبه زده کړه وکړي ، خبرې وکړي او ولیکي . دا حق نن له یوه ماشوم څخه نه ملا ، نه قاضي ، نه عرب او نه عجم اخیستلای شي .

    که چیری پاکستان ، د پښتونستان د ماشومانو په پښتو زده کړې ، ویلو او لیکلو پاشل کیږي او یا دا چې پښتو ژبه پکې نه وي د قاضي سیب په اند ټینګ او پرځای پاتیږي ، خدای دې داسې بې ننګه او بې پښتو پاکستان همدا نن دړې وړې کړي .

    همدارنګه که چیری د ژباړن ښاغلي محمدناصح په وینا ، د افغانانو یووالي او د افغانستان سلامتیا په دې کې وي چې پښتنو ماشومانو ته به پخپله مورنۍ ژبه پښتو د زده کړې ، ویلو او لیکلو حق نه وي ، پښتو ژبه دې په اداره ، حکومت ، ښوونځي او پوهنتون کې نه وي ، په دغه لار چې پای يي ترکستان ته رسي په هیڅ توګه افغانان یووالی نه شي ټينګولای او افغانستان روغ جوړ نه شي پاتېدلای . که د نادرشا او ظاهرشا کورنۍ د پښتو په نه ویلو او پښتو ته په شااړولو او یوازې فارسي ته په حق ورکولو لکه څنګه چې قاضي سیب باور لري او ژباړن يي اوس هم توصیه کوي یووالی ساتلی وو ، په داسې لوی او ملي ضد رشوت سره نه یوازې دا چې ملي یووالي نه ټينګیږي بلکې د پښتنو غوندې د یوه لوی قوم د ژبې په حق خوړلو او نورو ته په ډالۍ کولو سره موږ د یووالی او پيوستون ریښې له بیخه ایستلي دي . د لويي ژبې او نورو وړو ژبو حق خوړل او د یو کوچني ایتنیکي ګروپ ژبه پر سر ګرځول او په زور سره په نورو منل او چلول د ملت په منځ کې د یووالي او ټينګښت لامل نشي کېدلای . کله چې حق حقدار ته ورسیږي ، هلته وروري او یووالي ټينګیږي .

    ښاغلی ژباړن باید په دې وپوهیږي ، د پښتنو او نورو و قومونو یو شمیر چې نن افغانستان کې په فارسي غږیږي ، ځانته خپلې قومي ژبې لري . ځان سره ددې کسانو په شمیرلو فارسي ژبي په افغانستان کې د ډيره کي دعوه نشي کولای . د بېلګې پتوګه ازبکان په افغانستان کې خپله ازبکې ژبه لري چې د اساسي قانون سره سم يي پخپله سیمه کې حقوق خوندي دي ، په دې توګه ازبکان دوه کارتونه نشي کارولای چې هم د خپلې ژبې حقوق ولري اوهم يي د پښتو او پښتنو په وړاندې د فارسي ژبو په ګټه وکاروي . داسې د نورو لږکیو حقوق هم درواخله . ډېر لاملونه سره ګډ شوي او داسې ویجاړه وضعه يي پر دې قومونو تپلې ساتلې ده . که هر قوم ته په خپله سیمه کې د خپلو قومي ژبو ویلو خپلواکې ترلاسه شي ، د فارسي ژبو د رسوايي تشت له بامه راغورځيږي او پخپله برخه به یخ او غلي کښیني .

    پر نورو ولسونو د پردیو ژبو په زور د واک او ښکېلاک وختونه تېر ښکاري . کېدای شي یو مهال داسې ژبنیو واکمنیو شتون درلود ، چې هغه مهال هم سمه نه وه او اوس هم سمه نه ده . توپیر دا دی هغه وخت ولسونه اړویستل شوي او له خپلو حقوقو بې خبرساتل شوي وو . خو اوس ولسونه ویښ دي ، د قاضي سیب او محمد ناصح خبرو ته څوک غوږ نه ږدي .

    قاضي حسین احمد په دې لیکنې سره پنجاب ته په لکۍ وهلو او خوښۍ لپاره نه یوازې کوز پښتانه په نښه کړي بلکې بره پښتونخوا کې هم د پښتو او پښتنو په نښه کولو سره غواړي د ټاکلو ژبني فاشیستي کړیو زړه پر پښتنو یخ کړي .
    د ۲۰۱۰ کال د نومبر ۲۴ مه

Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

تازه ترین ها

اعتراض

ملیت ها | هزاره | تاجیک | اوزبیک | تورکمن | هندو و سیک | قرقیز | نورستانی | بلوچ | پشتون/افغان | عرب/سادات

جستجو در کابل پرس