شبانه های من
قسمت دوم/ "وقتی که عکس این هنرمندان را در اینجا و آنجا می بینم با سیگاری گوشه لب و چینی بر پیشانی و ابروئی چپ و راست کرده، دلم می خواهد با قلم زیرش بنویسم:"روغن نباتی قو طعم کره دارد."
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
"وقتی که عکس این هنرمندان را در اینجا و آنجا می بینم با سیگاری گوشه لب و چینی بر پیشانی و ابروئی چپ و راست کرده، دلم می خواهد با قلم زیرش بنویسم:"روغن نباتی قو طعم کره دارد."
.... چه ها که نوشتیم! - هر آن چیزی نوشتید که به مذاق جلادان زمان خوش آمد و لقب های اکادیمسین و کاندید
اکادیمیسین کمایی کردید.
... چه ها که نوشتیم! سیاه نوشته های از رهنورد زریاب است. در شبانه امشب ذوقی به سراغ آمد تا به دیدار نامیمون سیاه نگارهای زریاب بروم؛ پرچمی ای* که پایش در شصت سالگی به سفارت رژیم آخوندی ایران کشانده شد، رژیمی که لکه های خون هزاران مبارز، نویسنده، روشنفکر و آزادیخواه را بر دامن سیاه فاشیزم مذهبی اش حمل می کند و آخرین نمونه آن کشتار ده ها مبارز خیابانی در خیزش های پایان نیافته ای کنونی است.
اما چه سبب شد تا ذوق دیدار نامیمون با ... چه ها که نوشتیم! به سراغ آمد. شاید هم ریالیزم جادویی رهنورد زریاب!
بیائید اول یک نمونه از ریالیزم جادویی!! رهنورد را با هم بخوانیم، البته فراموش نکنیم که ریالیست های جادو شده در خواب دیدن های شان نیز جادوگر اند:
"پسانتر، می بینم که کنار رودخانه یی، با واصف باختری، قدم می زنم. دیده گان واصف پر از اشک هستند. او رودخانه (شاید دریای کابل – لمبه) را نشانم می دهد و خیلی جدی می گوید:"این رودخانه از اشک من به وجود آمده است!"
باورش کار شماست، حتی اگر دیدن یک خواب نیز باشد. (خواب های شاعرانه و مهندسی شده!)
اما وقتیکه واصف می بیند که رهنوردش دریایی را از اشک او مواج ساخته است، بر خود و بر او می خندد آخ و اوف کرده، هم خود او هم او را در دریا نه که در بادیه، در رودخانه نه که در چاله و چاه گمراه می بیند:
قصه بودیم و کنون، قصه کوتاه شدیم
کاستیم از خود و کوتاه تر از آه شدیم
در سرآغاز، که برخاست به همراهی ما
که سرانجام، در این بادیه گمراه شدیم؟
یار دوشینه، چه نوشینه نواهایی داشت
لیک ای وای، که ما دیرتر آگاه شدیم!
آتش عشق ز خاکستر پیری نفسرد
گل سرخیم که بشکفته، به دیماه شدیم
کودکانیم در این کوی، مپندار که ما
پخته در کوره تابنده پنجاه شدیم!
به که پیرانه سر آیین گدایان گیریم
گر چه در بازی طفلانه گهی شاه شدیم!
رهنوردانه نگاهی به عقب کن، ای یار
که به هر چاله فتادیم و به هر چاه شدیم!
اولین قصه کوتاه "هدایت" خواندیم
قصه کوتاه، که خود قصه کوتاه شدیم!
و رهنورد "غرقه دریای خجلت و شرمندگی" می شود.**
شبانه امشب، درد و دریغی است از وضعیت مسخره روشنفکران و نویسندگان ما. زمانی از صمد بهرنگی در " نظری بر ادبیات امروز" خوانده بودم:
"این جماعت شاعران و نویسندگان شهری و پایتخت نشین شعر شان را که می خوانی بوی دود گازوئیل و "هر" و "تر" می دهد. همه شعر و حرفشان اینست: آخ و اوف، ما چقدر تنهائیم و فراموش شده، دگر شمعدانی گل نخواهد داد. شرح دوست بازیها و می خوارگیها و "شیرمستی ها" را هم گاهی چاشنی شعر می کنند."
آیا منظور صمد بهرنگی از این نوع شاعران؛ دو سرشناس، شاعر و نویسنده، واصف باختری و رهنورد زریاب است؟؟
صمد جاودانه شد و علی اشرف درویشیان در سوگ او یادواره ای نوشت که در یکی از شماره های "جهان نو" در سال 1348 به نشر رسید. درویشیان ضمن اهمیت کار و مبارزه صمد بهرنگی در مورد شماری از هنرمندان نوشت:
"وقتی که عکس این هنرمندان را در اینجا و آنجا می بینم با سیگاری گوشه لب و چینی بر پیشانی و ابروئی چپ و راست کرده، دلم می خواهد با قلم زیرش بنویسم:"روغن نباتی قو طعم کره دارد."
و رهنورد رزیاب در سال 1381 هجری خورشیدی به مناسب شصت سالگی واصف باختری در مورد یکی از این عکس ها نوشته است: در این عکس نیم تنه، واصف را می بینیم که دست چپش را زیر زنخ و الاشه گذاشته است و سگرتی هم در بین انگشت میانه و انگشت اشاره او دیده می شود.... ریشش- که رو به سپید شدن دارد- رسیده است و آژنگ های پیشانیش بیخی نمایان هستند. در این عکس، او چهره بسیار نومید و اندوهگینی دارد... و چشم هایش نیز، در این عکس، حالتی دارند که – انگار- به بیننده می گویند: دیدی که روزگار با من چه ها کرد؟"
و...
تا یک شبانه دیگر.
* هر چند من، از رهگذر سازمانی، به هیچ گروه سیاسی وابسته گی نداشتم، با این همه – عملاً- هواخواه یک جناح "جریان دموکراتیک خلق" بودم، بسیاری از رهبران این جریان را از نزدیک می شناختم و از شیوه ها و شگردهای سیاسی این جریان پشتیبانی می کردم – رهنورد زریاب، اوصافی از واصف و وصف او در صف اصحاب فلسفه
** سال 1373 هجری خورشیدی که فرارسید، من پنجاه ساله شدم. در آن سال، واصف باختری.... بدین بهانه غزلی سرود و آن غزل را.... به من اهداء کرد... و مرا غرقه دریای خجلت و شرمنده گی ساخت. رهنورد زریاب، اوصافی از واصف و وصف او در صف اصحاب فلسفه
پيامها
2 نوامبر 2009, 07:39, توسط kambiz
با درود به شما گرامی لمبه و دوستانیکه می دانند و می فهمند معنی سخنان شما را و با اضافه کردن بر نوشتار شما توماری می سازند تا شود ثبوتی از بدبختی های ملتی باشد که تا دوگوش به مشکلات و معضلات اجتماعی غرق اند. و قتی هنر مندان شان با سگرت قصه می گوید و خودش را ارضا می نماید دگر چه توقعی میشود داشت واه واه گویانش .
همین کافیست که این رشته را بدست ابیات سعدی شیرین سخن بدهیم و نتیجة بگیریم :
علم چندان که بیشتر خوانی
چو عمل درتو نیست نادانی
نه محقق بود نه دانشمند
چار پایی براو کتابی چند
آن تهی مغز را چه علم و خبر
که بر او هیزم است یا دفتر
نه تنها در شعر بلکه در تمام ساحات عدة همفکر و همزاد و هم اندیش خواسته اند با کروفر به دست بوسی و پا بوسی سردمداران رژیم ها بی بنیاد بروند . و ساحه را آنقدر تنگ نمایند که برای آزاد اندیشان جایی نباشد.
و با همین یک برگ ریخته ما می دانیم که ازین درخت پوسیده و بی رمق جز ابتذال و شعری در خدمت شعر
نمی تراود . و باز هم درود بگویم بر فرزند دلیر فرهنگ جناب کامرام میر هزار که وسیله را آماده ساخته اند که یک بار در ادبیات و فرهنگ این سرزمین حرف ها رودررو زده شود و آنانی را که سالهای مدید در خود محوری ها درب ها تکامل و خلاقیت را در اذهان باشندگان سرزمین ما لایه بندی نمودند با دیدگاه دیگر اندیشی بنگرند.
البته بهرنگی ها در ادبیات و فرهنگ ما جای والا دارند که با اندیشه های نابشان گل های تشنه فرهنگ را آبیاری نموده اند.
ولی سالوسانی هم در ادوار مختلف با قرارداد های مذبوحانه برای دیگران جای نگذاشته اند. تا دانة در خاک تر بیفتد و بروید.
اینکه می گویند : شما کسی دیگری را سراغ دارید که مشهور باشند و شعر گفته باشند ؟
من باید در پاسخ عرض نمایم که کسان زیاد است ولی ناکسان نمی خواهند که آنها ظهور کنند. و قطره آبی باشند بر گلوی تشنة تشنگان فرهنگ .تا وقتی نوکری برتر از آزادگی تا وقتی شهرت بر طینت و تا وقتی شعر بر ماهیت می چربد همین آش خواهد بود و همین کاسه .
سخن زیاد است ولی میشود گفت :
خوش بود گرمحک تجربه آید به میان
تا سیه روی شود هرکه دراو غش باشد.
بسیار بجاست که مثلی را بکار ببریم و سخن را کوتاه سازیم .
مشت نمونه خروار
کامبیز.
2 نوامبر 2009, 11:21, توسط asad
جناب کاوه صاحب ! شما و چند تا نخود بيمزه هر آش بايد بدانيد که همانطور که سنگ ببرک کارمل و ترهکی را به سينه زدن ، امروز افتخاری نيست، چشم و گوش بسته ، بر استناد به شيادی های مشتی فرهنگی خود فروخته ، مثل کاظمی ها و پرتو نادری ها و .... واصف باختری و امثال اورا الگوی هنر و ادب قرار دادن ، باچشم بسته سقوط کردن است! آقايان ! احمد شاملو که شاعر ملی شد ، فقط بخاطر آوردن شعر ناب نشد ، بلکه پشتوانه شعر او شهامت او بود و عشق به آزادی و احتراز از تملق و دريوزگی به دروازه قدرت های پوشالی ! شاملو که ده سال آزگار ، زخم زندان و شکنجه رژيم شاه را بر بدن داشت ، در طليعه انقلاب اسلامی و هنگامی که عوام الناس ، خاک پای خمينی را توتيای ديده ميکردند ، خطر زنجير و زندان مجدد را بارديگر برجان خريد و نوشت ( جناب خمينی ، شما اشتباه ميکنيد !) اين شاعر آزاده ، شب شعری گذاشت تحت نام « کاشفان فروتن شوکران » که لرزه برتن ارتجاع آدمخوار ايران افگند ! اما جناب واصف باختری ، پوقانه ايست که با يک سوزن همه باد و بروت آن فرو مينشيند . باختری در روزگاران نگون بختی وطن ، پهلوی گزمه و چکمه های مخوف لشکر اشغالگر روس، ، شعر سپيد ميگفت و پرچم سپيد بر می افراشت ، و اين تسليم و انقياد و خوشامدگويی باختری برای دشمن و در برابر دشمن ، نه يک سال بلکه سالها دوام داشت ،( بخلاف تصور شما ، باختری فقط چند هفته محدود « دوره حفيظ الله امين» به زندان رفت و آنجا نيز مثل يک مهمان از او پذيرايی شد !) باختری درين روزگار اگر شعری ميسرود ، کالبدی بيروح ، بيش نبود و به تابلوهای سور رئاليستيک شباهت داشت که گويا در محافل خواص بکار ميخوارگان می آمد ! واصف حتا همين تابلو های بيروح را نيز کنار گذاشت و هيزم کش تنور ادبيات سوسياليستی و رئاليزم حکومتی (!) شد ! حزب حاکم ، در زمان اشغال وطن ، دو جام ودکای روسی به باختری و زرياب ميداد و آنان را در محافل حزبی به خدمت ميگرفت تا تئوريسن انترناسيونالزم و سويتيزم باشند و همه جا در محافل فرهنگی ، اينان و امثال اينان را در صدر مينشانيد و اين زبونان تاريخ ، به سبک و شمايل ماکسيم گورکی لباس ميپوشيدند و حتا سيگار برگ ( پايپ) بر لب مينهادند!شما پيروان اين شيادان تاريخ ، اگر زود به خود نياييد ، ملعبه روزگار و مسخره دهر خواهيد شد ! ادبيات و هنر بدون تعهد و مسووليت ، همان است که باختری ها را ذليل کرد و زرياب هارا ذليل کرد و سياهه های باز مانده آنان ، اينک حنای دست بيخبران و بيکارهگان تاريخ است ! شما آقای کاوه ، بد نبال باختری ها و کاظمی ها ، و ساير جاسوس ها ، مسخ ها و مرتجعين آبرو باخته نرويد که گور تان مصوون تر ازگور ببرک کارمل و خمينی خرد ستيز و خونريز باشد و نام تان به ننگ آلوده نباشد ! با اخلاص . اسد آرام ( خيرخانه کابل)
2 نوامبر 2009, 13:12, توسط فردوس کاوه
رنگ رخسار خبر ميدهد از سر ضمير ! عکس را بنگر و سگرت را ! اين پهلوان پنبه ، همان واصف باختری است که روزگاری شعله جاويدی بود و پس از اشغال وطن به اشغالگران کرملين تسليم شد؟ و اکنون مقيم لوس آنجلس امريکاست ! چرخ بازيگر از ين بازيها ، بسيار دارد . مقدمه آثار شاعران جوان و سالمند معاصر را که بخوانی ، اغلب تقريظ هاو نوشته ها از خامه واصف است ، همه را شاعر بزرگ و پرنبوغ و کمنظير (!) دانسته است، همان وصفی که بر ديوان ليلا صراحت نگاشته ، همان را بر کتاب لطيف ناظمی ، ثريا واحدی و عبدالله نايبی و سليمان لايق و ناصر طهوری و قهار عاصی و ..... ارزانی داشته ! چه مرد پر تملق و سرسری نگری ! بهر حال رسواتر از واصف کيست که نه از « پرچميان» اهتزازی باقی ماند و نه « انقلاب اسلامی افغانستان (!) مرهمی بر جگر سوخته باختری نهاد! حالا اين نهنگ ادبيات جدا از جامعه و شاعر شراب آلود سالون های روشنفکری ، کنار يک استخر خالی در غربت چمپاتمه زده است. با ادب . کاوه
2 نوامبر 2009, 13:51, توسط مزاری
جناب آقای آرام ! آرام باشید و کمی در دیگ شاملو بجوشید که پخته شوید . اگر دیگران نخود بی مزه اند پیام شما هم دال نخودی را مانند است که در هیچ معده یی حل نخواهد شد . اگر قانون نسبیت را معیار قرار دهیم حکومت پرچمی ها بمراتب انسانی تر از آخند های پیمان شکن ایرانی بود که باختری شاملویی میشد و در پرچمیان را به انگشت میکوفت . اگر به این متر ها گز نمائیم ، انسان کشی ، شراب نوشی ، زنباره گی ، بچه باره گی ، فرهنگ کشی ، توهین و ناسزا گویی را معیار شخصیت انسان قرار دهیم اطمینان داشته باشید من و شما نیز در ردیف قرار خواهیم گرفت . از طرز نوشته شما هویداست که انسان دانشمندی هستید ، چرا نمی دانید که شیرازه حکومات اوغانستان از دوصد و پنجاه سال الی حال بر مبنای مزدوری و نوکری نهاده شده و هر شخصیتی هم که سر افراشته در حریم یکی از ازین حکومات بوده است . اگر انسان دگر اندیش و غیر متعلق هستید بفرمائید وهمۀ فرهمنگیان را محکمه نمائید . به آثار گورکی و مایکوفسکی سوسیالیست امروز روسها مباهات میکنند ولی شما چگونه بررسی و ارزیابی چند فرهنگی انگشت شمار وبا وقار خود را نموده پیام گذاشته اید که خجالت آور است . جای خیلی تأسف است که جلو غلیان نفرت خود را گرفته نتوانسته آرامی را به بیقراری ترجیع داده چند فرهنگیی عزلت گزیده را شیادان وبالاخره جاسوسان خطاب میکنید . وقتی باختری و زریاب و روئین شیاد و جاسوس باشند ، پس گلبدین و ربانی و سیاف و خرم و کرزی و کوچی به نظر عالیجناب کیها اند ؟ بیماری وتکلیف شما و آقای خرم یک از یک ویروس است ، خود را مداوا نمائید ورنه بیرون ریخت کرمهای افکار بی پایۀ تان ماحول را کثیف میسازد .
بیائید دوستان نوکر باشیم و مزدور پوند و دالر ، چند خود فروختۀ بی فرهنگ و آدم کشرا به باد توهین و ناسزا بگیریم تا باداران فخر دموکراسی کنند و مدال و نشانهای افتخاری را نظر به ایجاب زمان به سینه های ما بچسپانند تا راه شاملوی مبارز و ستم دیده زندان آخند های ایرانی سبزتابان باشد و نام ما به ننگ آلوده نشده و گور ما مصئون بماند . وا بحال آنهایکه به مزاج بادار سخن نگویند ، جلادان زندان گوانتنامو ، بگرام و پلچرخی به بهترین صورت به خدمت شان خواهند رسید . زمانه هم عجب بی وفاست که یک مبارز را میدهد صد ناز و نعمت و دیگری را قرص جو آلوده در خون .
4 نوامبر 2009, 00:31, توسط Jamil shirzad
دوستان این آقا/خانم لمبه غیر از چه ها که نوشتیم رهنورد دیگر کتاب های این به تعبیر باختری یلان گردن فراز پهنه قلم زنی را یا نخوانده یا عزم کرده که نپذیرد به هرحال به این نگارنده دوستانه پیشنهاد می کنم اگر فرصت یافت یکبار به سراغ کتاب نردبان آسمان برود ویا اگه فرصت یافت کتاب صد سال تنهای گابریل گارسیا مارکز را با گلنار وآینه تحلیل محتوای نمایید ودر پیوند با این تحلیل ومقایسه کتاب ملکه آتش را نیز مد نظر بگیرد و یا هم اگر فرصت یافت چیزی از داستایفسکی بخواند برایش مشکل حل خواهد شد صمیمانه می گویم من در مقام خویشتن ستایی و غیر ستایی نمی ایستم اما باور دارم که باختری در فلسفه، شعر و ترجمه ومنطق جایگاهی دارد که به قول دریدا منتقد عزیز در مقام حرف زدن در خصوص آن نیست، ورهنورد در پژوهش و داستان نویسی مصداق همان اطلاق معروف باختری هست( یل گردن فراز پهنه داستان نویسی)
خدا کند که نویسنده ما به قول داکتر عبدالکریم سروش به مرض مهلک دگماتیسم نقاب دار گرفتار نشده باشد واگر شده باشد خدایش صحت مند سازاد
4 نوامبر 2009, 08:48, توسط مهسا امیری
خوشبختانه در افغانستان ، چنگيز خان ، ببرک کارمل ، سايمان لايق ، عبدالرشيد دوستم ، حبيب الله کلکانی و... نيز پيروانی از قماش فرهنگی (!) دارند که گاه شرح فضايل آنان را در قيد قلم می آرند ، رهنورد زرياب و باختری که جای خود دارند ! کامنت گذاری گزافه گوی که باختری را « مرد فلسفه و منطق » قلمداد کرده ، بر کدام استناد است ؟ باختری ، الفبای فلسفه را هم نميداند! باختری ، در باره فردوسی مقاله ای دارد به عنوان « فلسفه نگری و فلسفه نگاری فردوسی » که هرگز نکته و زاويه تازه ای را کشف نکرده، اقتباس ونوشخوار تحليل و تفحس ايرانيان است وبس ! گلنار وآيينه، هذيان نيمه شب يک مست است که با تداعی گوشه های از « بوف کور» هدايت ، يک نسخه بدل ناجور از آب در آورده است ، فقط همين! در کشوری که روان پريشی به نام و يال و کوپال سيد موسی عثمان ( هستی ) علنا و شهودا ، خود ، خويشتن را مارک تواين افغانستان (!) معرفی ميکند ، حتما باختری ، از سقراط ، برتر است و زرياب ، پهلوان قصه نويسی است !! مهسا اميری