صفحه نخست > دیدگاه > بازی روشنفکران اخته با نام یک قهرمان

بازی روشنفکران اخته با نام یک قهرمان

شما همراه و رفیق چه گوارا نیستید زیرا او گفته است "اگر با دیدن هر بیعدالتی پر خشم و قهر شوی رفیق من هستی."
حبیب
جمعه 20 نوامبر 2009

زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )

همرسانی

درگیر و دار توحش طالبان و کشتار مردم ملکی توسط امریکاییان و جنگ زرگری کثیف و عذابدهنده‌ی به اصطلاح "انتخاباتی" کرزی و عبدالله جنایتکار، ناگهان بی بی سی برای افغانستان که در آن میهنفروشان پرچمی رخنه کرده اند، گزارش داد که "انجمن قلم" آقای وحید وارسته محفل یادبود چه گوارا را برگزار کردند! امری بیسابقه درتاریخ استبداد زده ترین کشور جهان.

عده‌ای یا از روی احساسات یا از روی سن و سال و یا از روی ناآگاهی یا خامی سیاسی که به مسایل به طور سطحی و بدون تحلیل مشخص به پدیده ها مینگرند، از این رخداد اظهار خوشحالی کردند.

برای تشخیص این که کار انجمن تجلیلی بود از "چه" یا توهینی به وی، باید دید "انجمن قلم" چیست.

چریک های "انجمن قلم" با سیگار های آتشزای شان!
چریک های "انجمن قلم" با سیگار های آتشزای شان!
چریک های "انجمن قلم" با سیگار های آتشزای شان!



این انجمن همانی است که با اشغالگران امریکایی و متحدانش و نیز با جنایتکاران طالب و تنظیمی در معامله قرار دارد؛ با وطنفروشان خلقی و پرچمی نه تنها مخالفتی ندارد بلکه سلیمان لایق ها، حسین فخری ها، محب بارش ها وغیره مهمانان و عزیزانش به شمار می روند؛ با جنایتکاران "ائتلاف شمال" هم نه تنها در گیر نیست بلکه رئیس سابق آن داکتر سمیع حامد داغ ننگ انتشار شعر هایش توسط عطامحمد والی بلخ را در پیشانی دارد؛ هکذا بسیاری دیگر از سرداران انجمن، رهنورد زریاب، منیژه باختری، جاوید فرهاد، پرتو نادری وغیره از فروختن غرور شان (غروری داشتند؟) به عطا محمد ابا نه ورزیده اند؛ همانند سلف بدنام‌اش انجمن نویسندگان افغانستان، علیه فتوای خمینی برای کشتن سلمان رشدی موضع نگرفته و با همین ترکیب و ماهیت هرگز هم نخواهد گرفت؛ مانند دیگر نهاد های ایرانی زده، طرفدار رژیم ایران است، رژیمی که قبل از همه دستهایش به خون تابناکترین اهل قلم ایران رنگین است؛ به دلیل همین چاکری است که انجمن، تبلیغ و تجلیل مزدوران فرهنگی رژیم مذکور، کاظم کاظمی، ابوطالب مظفری، مهسا طایع، حسین محمدی، یعقوبی، جعفری، ضیا قاسمی و از این قبیل را در صدر وظایفش قرار داده است، جریان شرم آور رهنورد زریاب و سفارت ایران در کابل را به حساب افتخاراتش میگذارد؛ برای آنکه از موضع ایرانی، سرکاری و ارتجاعی‌اش دور نشود حتی از حمایت رقیق از ستمدیدگان و قربانیان آدمکشان تنظیمی طفره می رود؛ و...

هر علاقمند چه گوارا از یاد او توسط یکچنین انجمنی متنفر می شود. واقعیت این است که امریکا جهت فریب مردم افغانستان و دنیا به نمایش بی پایان "دمکراسی" در اغلب کشور های تحت سلطه‌اش مبادرت می ورزد. در کشور ما، امریکا از یکسو به راه انداختن "انتخابات" و هیاهوی بسیار بین غلامان خانه زادش عبدالله و کرزی نیاز دارد از سوی دیگر "جامعه مدنی" ها، اینجوها و انجمن های فرهنگی را نیز به وجود می آرد تا آنها را به مثابه ابزاری به منظور اشاعه قدر قدرتی و فرهنگ امریکا دوستی، قبول دولت دست نشانده و مبارزه بی وقفه با سازمان ها و افکار آزادیخواهانه و مترقی، پیوسته در خدمت داشته باشد. در همین نقطه است که منافع امریکا و ایران با احزاب اسلامی بنیادگرا و ارتجاعی باهم گره می خورند. خواست همه‌ی آنها بسته و پسمانده و وابسته نگهداشتن افغانستان است تا آن را منحیث سرزمینی تحت رقیت خود بمکند و استعمال کنند.

پرتو نادری با قسیم اخگر
تا وقتیکه قسیم اخگر و سایر مدعیان، ‌پرتو نادری، منیژه باختری و .... را به مثابه شاعران خاین و چتلی خور عطا محمد افشا و طرد ننموده اند، شعر سرایی و لفاظی شان برای چه‌گوارا کذایی و اکت عوامفریبانه‌ای بیش نخواهد بود.

تا وقتیکه قسیم اخگر و سایر مدعیان، ‌پرتو نادری، منیژه باختری و .... را به مثابه شاعران خاین و چتلی خور عطا محمد افشا و طرد ننموده اند، شعر سرایی و لفاظی شان برای چه‌گوارا کذایی و اکت عوامفریبانه‌ای بیش نخواهد بود.



متخصصان "سی ای ای" و همزادان "واواکی" آنان در مبارزه بر ضد تفکر آزادیخواهانه و چپ، در هیچ موردی کم نمی آرند و تا حدی پیش می روند که می خواهند از مارکس و لنین هم بوداهایی بی ضرر بسازند و بعد آنان را در اختیار نویسندگان و نهاد های معین بگذارند که هرقدر میتوانند در باره آن مارکس ها و لنین های مسخ شده بنویسند و بگویند. چه گوارا هم پس از جان باختنش که به منبع الهام حتی غیرکمونیست ها بدل شد، مخصوصا از ملا خور شدن نباید در امان می‌ماند؛ چه گوارایی که از دخترکان و پسرکان نوجوان تا سالخوردگان بتوانند او را هر روز و در هر جایی ببینند بدون هیچ ضرری به رژیم حاکم؛ "چه" به عنوان یک "شورشی آرمانگرا و شجاع"، یک "ستاره فرهنگی" متعلق به دوران و مکانی سپری شده، ستوده شود اما منفی ایده هایش ایده های انقلابی و کمونیستی‌اش.

"بزرگداشت" انجمن قلم از چه‌گوارا منطبق به سیاست بالا است. حاکمان ایران نیز با دعوت پسر و دختر چه گوارا به ایران تظاهر به "ارادت" به وی نموده و کوشیدند برخی از جلادان مرده یا زنده ایران را همردیف و شبیه آن قهرمان بتراشند و وقاحت را به آنجا کشاندند که مدعی شدند چه گوارا "نه سوسیالیست بود و نه مارکسیست"! اما خوشبختانه دخترش "آلیدا" (چه خوب بود که او و برادرش دعوت جنایتکار ترین رژیم زمان را به احترام هزاران مارکسیست و دوستدار چه گوارا در کشتارگاه های ایران، با خشم و نفرت رد می کردند) با این کلمات روشن و قاطع، لگد جانانه‌ای بر دهن یاوه سرا و مسخ کنندگان ایرانی پدرش حواله داشت:

“در آنجا (مکسیکو) چه گوارا زندانی می‌شود و مدتی بعد همه آزاد میشوند به جز چه گوارا. میدانید چرا پدر من آزاد نشد؟ میدانید چرا؟ چون او با صراحت گفته بود من کمونیست هستم و فیدل آنقدر آنجا ماند تا چه گوارا آزاد شود و از آنجا ارتباط عمیق آنها شکل گرفت. در آنجا در مکزیک فیدل کاسترو بی شک یک مارکسیست لنینیست بود و چه گوارا هم مارکسیزم لنینیزم را پذیرفته بود. شما از کدام خدا و پیغمبر حرف می زنید؟ چه گوارا فقط یک پیامبر را ملاقات کرد و قبول داشت و آن هم فیدل بود!”

این لگد آلیدا پوزه‌ی انجمن قلمی ها، روح الامین امینی، قسیم اخگر (دعوت از یک روشنفکر دینی در محفل بزرگداشت یک انقلابی مارکسیست به خودی خود معنا دار است)، عمر [1] و... را هم خرد می‌کند که خواسته اند با تقلید و استعانت از ایرانیان رژیمی، چه گوارا را ملا گکی در سطح خود شان جلوه دهند. ولی در این میان آقای وحید وارسته سر دسته انقلابیون "انجمن قلم" آرزویی نموده که باید دولت امریکا را به لرزه انداخته باشد. ایشان هنگامی که پوقانه ها (به زبان رهنورد زریاب و واصف باختری و همه مجیز گویان رژیم ایران، همان "باد کنک" ها) با تمثال چه گوارا را به هوا رها می کرده، دلاورانه فرموده است: "ایکاش این باد کنک هایی که درهوای کابل رها شده به روی فرود گاه بگرام - پایگاه اصلی نیروهای امریکایی در شمال کابل – فرود آید."! به این ترتیب "انجمن قلم" به پیشاهنگی آقای وارسته، به جای تفنگ چه گوارا، سیگارش را بر میدارد و به جای ایجاد دو، سه ویتنام، با فیر پوقانه ها بر اشغالگران امریکایی در پایگاه شان یورش می برد!

نقل قولی از چه

این پیکار وارسته، آدم را به یاد ابتکار دورانساز استادش سمیع حامد می اندازد که با طمانینه‌ای تاریخی، خاده‌ای قلم مانند را پیش دفتر جبار ثابت نهاد و بدینگونه نشان داد که میتوان پرورده‌ی عطامحمد ها بود ولی درعینحال لوکس ترین مبارز و شاعر!

هم امریکا هم ایران هم "جبهه ملی" هم طالبان و سایر جلادان به انجمن قلم خواهند گفت هر قدر توان دارید سیگار چه گوارا بکشید، کلاه ستاره دارش را به سر بگذارید، تی شرت هایش را بپوشید، با موزیکش برقصید و زلفهای تان را مثل او بیآرایید ولی فقط و فقط به این شرط که از ایده هایش نگویید، مخصوصا مارکسیزم و این شعارش را که برای شکست امریکا، دو، سه ویتنام به وجود بیاورید، برای همیشه فراموش کنید.

نمایش میان تهی و نفرت انگیز انجمن قلمی ها هیچکس به استثنای روشنفکران بی جبهه و بیچاره‌ای از نوع عمر را فریب داده نخواهد توانست. هر فرد نسبتا آگاه و با وجدان از انجمن قلم خواهد پرسید: شما اگر به اندازه عمال رژیم ایران و امریکا محیل، واپسگرا و دشمن دموکراسی نیستید، چرا مارکسیزم "چه" را می پوشانید؟

شما اگر کوچکترین احترام و علاقه‌ای به شهیدان مارکسیست می داشتید چرا تا به حال دل و گرده نکرده اید نام اکرم یاری، عبدالاله رستاخیز، بشیر بهمن، داوود سرمد، داکتر فیض احمد، پروفیسر قیوم رهبر و ... را بر زبان یا کاغذ بیاورید؟

شما اگر ریاکار، حقه باز و بازیگر نیستید چرا از تجلیل از نمونه های جانباختگان انقلابی افغانستان شروع نکردید تا می رسیدید به چه گوارا؟ آیا انجام یکچنین پروژه‌ای را در مخیله تان راه داده اید؟

شمایی که از مراسم برای رهنورد زریاب در سفارت ایران و از مداحان سرسپرده‌ی رژیم ایرا ن کاظمی، قاسمی، جعفری، مظفری، یعقوبی ... خجالت نمی‌کشید، چطورحق "بزرگداشت" از چه گوارا را به خود می‌دهید؟

شما که علیه دولت بنیادگرای کرزی و خون و رنج مردم و مخصوصا تجاوز بر زنان محروم ما از سوی خونخوران جهادی لب فرو می بندید و دنیای تان را نوشتن و ترجمه شعر ومطلب "پست مدرنیستی" به پیروی از شاعران و نویسندگان رژیمی ایران تشکیل می دهد، چه انگیزه‌ای در "بزرگداشت" چه گوارا خواهید داشت جز تقلیل یک مارکسیست پر آوازه در حد کسی که فردا می توانید حتی ملاراکتی، داکتر عبدالله، ملالی شینواری، اسحق نگارگر، خلیلی، جنرال علومی، قانونی، سیاف، ملامتوکل، فوزیه کوفی و... را هم در محفلش دعوت کنید؟

شما آقایان و خانمهای انجمن قلمی در اشتباهید اگر می پندارید که ماهیت سازشکارانه و تسلیم طلبانه تان در برابر امریکا و پاسداران بنیاد گرا و خلقی و پرچمی اش، پشت دود سیگار و تی شرتهای چه گوارا گم خواهد شد.

چه گوارا مارکسیست بود و عضو حزبی کمونیست. از نوجوانی به مطالعه آثار مارکس، انگلس، لنین و سایر رهبران برجسته مارکسیست روی آورد و جهت ترویج افکار آنان آثار زیادی از جمله در باره مانیفیست حزب کمونیست مارکس و انگلس، در باره رفرم و انقلاب روزالکسمبرگ و رساله‌ای در معرفی مارکس و انگلس را نوشت. ولی شما مانند تمامی "جامعه" های "مدنی" و رهنورد زریاب، اسدالله حبیب، کاظم کاظمی، اکرم عثمان، حمیرا نگهت دستگیرزاده، خالده فروغ، واصف باختری و غیره شاعران و نویسندگان پوشالی که حالا خود را در پای رژیم ایران و بنیادگرایان انداخته اند، ضد مارکسیست های هاری هستید که جز برای "سی آی ای" و "واواک"، به درد هیچ فرد و گروه مبارز، وطندوست، دموکرات و ضد بنیادگرا، نخواهید خورد.
یاران غار شما، محبت مهرداد و "دوست فرهیخته" اش خالد خسرو که گویا بر شما "تاخته"، تنها خواسته اند دم شان را به دم فهیم و خلیلی و شرکا گره زنند تا در این روزهای گرم بازار بیع و شرای روشنفکران فرومایه، با به رخ کشیدن جوازنامه اسلامی و ضد مارکسیستی شان، از پسمانده های چوکی و مقامی از مافیای حاکم بی بهره نمانند. این مهره گک های بویناک رژیم دست نشانده‌ی جهادی، با آنکه با نام گرفتن از سرور واصف، عبدالرحمان لودین کبریت، محمودی و حیدر لهیب به آن شهیدان توهین روا می دارند، در یک جا راستگویند وقتی می‌پرسند: "ارنستو چه گوارا علیه چه کسی شورش کنیم؟" این پرسش در حقیقت از زبان شما انجمن قلمی هاست، زیرا خالد خسرو و محبت مهرداد با زیره و پودینه شما آشنایند و کاملا آگاه اند که قلم و زبان وحید وارسته و اعوانش، شکسته و فکر هیچ "شورش"ی علیه هیچ گونه دشمن مردم در هیچ محلی را ندارند و شهامت شورش را هم سالهاست محکمتر و پروسواس تر از اعظم دادفر، واصف باختری، رزاق روئین، رنگین سپنتا وغیره مرتدان و خاینان در نیفه زده اند. نام چه گوارا تنها برگ ساتری برای پوشاندن "بیطرفی" و مماشات شان مقابل اشغالگران و نوکران جهادی، پرچمی، خلقی و طالبی آنان می باشد.

پرچم چه‌گوارا در دست آزادیخواهان
ولی در افغانستان میشود با هوا کردن پوقانه های همراه تصویر چه‌گوارا باد از دلک بزدلانه و شاعرانه‌ی خود کم کرد!

ولی در افغانستان میشود با هوا کردن پوقانه های همراه تصویر چه‌گوارا باد از دلک بزدلانه و شاعرانه‌ی خود کم کرد!



قلمبدستانی که برضد جنایـت های بنیادگرایان و روشنفکران درگرو آنان نشورند، یاد شان از چه گوارا فقط ملوث کردن این نام بزرگ است و همانقدر منزجر کننده، دروغین و شکنجه آور که سخن گفتن عبدالله و قانونی و دوستم و محقق و جمیع دژخیمان از دموکراسی ویا شعر گفتن محمد علی سپانلو، پرویز خایفی، علی صالحی و... برای چه گوارا که در عینحال برای احمدشاه مسعود جانی مرثیه می سرایند.

خلاصه آقایان انجمن قلم و عمر و امینی وغیره، شما همراه و رفیق چه گوارا نیستید زیرا او گفته است "اگر با دیدن هر بیعدالتی پر خشم و قهر شوی رفیق من هستی." حال آنکه چرت شما حتی از تجاوز به خواهران ومادران تان هم توسط اراذل بنیادگرا خراب نمی شود و نهایت تبیین خشم تان هوا کردن "باد کنک" است؛

کریستوفرهچنس گفت: "مرگ چه گوارا برای من و انسان های فراوانی همچو من سهمگین بود. چه گوارا سرمشق و نمونه بود اما سرمشق و نمونه‌ای نا ممکن برای ما رمانتیک های بورژوا، چون او به سان یک انقلابی گفت وعمل کرد، رزمید و به خاطر عقایدش جان باخت." و شما سوسیال اکتورها نقطه مقابل صداقت و پاکبازی چه گوارا استید. شما بدون داشتن "غم نان"، فرار از میدان را بر قرار ترجیح داده اید. اندیشه و عمل انقلابی شما کجاست؟ دفاع از واصف باختری ها؟ سلیمان لایق ها؟ حسین محمدی ها؟ رنگین سپنتاها؟ لطیف پدرام ها؟ قهار عاصی ها؟ کاظمی ها؟

رهبر حزب پلنگان سیاه گفت: "چه گوارا نمرده است. ایده هایش با ماست." اما برای شما روشنفکران "مومیایی شده"، چه گوارا مرده است زیرا نه فقط ایده هایش، مارکسیزم اش را از او می گیرید بلکه آن ها را مسخ می نمایید تا در خور پسند خود تان و رژیم مافیایی – اسلامی گردد.

چه گوارا گفته است: "اصلا ولو مسیح هم سر راهم می بود مانند نیچه در له کردنش مثل یک کرم به خود تردیدی راه نمیدادم." اما شما آقایان و خانم ها آن قدر مصلحت بین، بزدل یا آلوده به فرهنگ خادی و جهادی هستید که از محکوم کردن تاجگذاری رهنورد زریاب در سفارت ایران، حملات شرفباختگان بنیادگرا و غیربنیادگرا به ملالی جویا، و پابوسی عطامحمد توسط پرتو نادری و منیژه باختری و جاوید فرهاد سر می پیچید چه رسد به آنکه تعقیب و آزار و سرکوب دولت جنایتکاران را تجربه کنید.

و چه مصیبتی آقایان و خانمها، از بخت بد تان که چه گوارای لیبرال و بی آزار شما، صریحا استالین را قبول داشت. او حین سفر به کشور های امریکای لاتین و مشاهده استثمار وحشتناک آنها توسط امریکا، در نامه‌ای به خاله‌اش مینویسد: "در برابر عکس رفیق دیرین از دست رفته‌ی ما استالین سوگند خورده‌ام که تا نابودی این اختاپوت های سرمایه داری آرام نگیرم." و نامه‌ی دیگری عنوانی خاله‌اش را "استالین دوم" امضا کرده است. چه گوارا پس از دشنام گویی خرشچف به استالین هم موضع‌اش را تغییر نداده و در سفری رسمی به مسکو در ۱۹۶۰ بر آرامگاه او دسته گل نهاد.

و آیا کینه‌ی شما نسبت به استالین حد و مرزی دارد؟ نه، حالا باید متوجه شده باشید که چه‌گوارایی از اینگونه را نمیتوان در سطح "ملنک خوش قلب" تنزل داد و با او بازی کرد.

باید از هواخواهان اصیل چه گوارا در دنیا عذر خواست که مشتی روشنفکر منحط، تسلیم طلب و پیکارگریز افغانستان، با قیافه گیریهای عق آوری که با نام آن قهرمان اجرا می‌کنند، ربطی به مبارزان این وطن ندارند.

چه گوارا با مائوتسه دون در چین در سال 1960
برعلاوه سوگند چه‌گوارا به استالین، مشکل دیگر انجمن قلم این که او مائوتسه‌دون را هم قبول داشت.

برعلاوه سوگند چه‌گوارا به استالین، مشکل دیگر انجمن قلم این که او مائوتسه‌دون را هم قبول داشت.





چرا چه گوارا؟

جمعه 30 اكتبر 2009, نويسنده: عمر


زانو بندتان را محکم تر ببندید

مطمین باشید که چه گوارا شما را هیچگاه به شورش دعوت نه کرده است، بخاطری که آن بزرگمرد تاریخ میدانست که شما و امثال شما به پایان تاریخ رسیده اید !! و سیستمی را به ارمغان آورده ایدکه از برکت آن اضافه از هشتاد در صد مردم زیر خط فقر رفته اند

پنج شنبه 15 اكتبر 2009, نويسنده: شهرام محمدی


[1این مردک فرصت را غنیمت شمرده به خاطر عشوه گری و همرنگ نشان دادنش با انجمن قلمی ها خواسته در "کابل پرس?" چرب تر از مزدوران رژیم ایران بر سیمای با شکوه چه گوارا لجن بپاشد: "(چه گوارا) پابند هیچ قانون، هیچ کشور، هیچ مذهب و هیچ فلسفه ای نبود."

به نظر نمی رسد عمر و امثالش صرفا از سر بیسوادی و کم شعوری این مزخرفات را بنویسند و واقعا ندانند که چه گوارا "پابند" اساسنامه حزب کمونیست کیوبا، "پابند" قانون و کشور کیوبا و "پابند" پولادین فلسفه‌ی مارکسیستی بود فلسفه‌ای که او را به وقف زندگی‌اش برای انقلاب در کیوبا و سایر کشور ها کشاند.

عمرها چه گوارا را آدمی بی‌قانون، بی‌فلسفه، و آنارشیست ترسیم می‌نمایند تا بی‌مسلکی و وضعیت خفتبار خود و سوزش شان در ضدیت با آرمان ها و شخصیت های انقلابی نظیر ملالی جویا را توجیه نموده باشند. اینان به زبان بی‌زبانی می‌خواهند ابراز دارند: چه گوارا هم مانند ما فاقد ایدئولوژی، بی آرمان، بی وطن، لاابالی و پهلوان زنده خوش، بود!

آنلاین :
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره

مجموعه شعر بی نظیر از 125 شاعر شناخته شده ی بین المللی برای مردم هزاره

این کتاب را بخرید

پيام‌ها

  • باعرض سلام باید بگویم که نویسنده از همطرازان ملالی جان جویا است .اینطور افراد افکار شان ونظریات مزخرف شان فقط بدرد خودش وملالی جویا میخورد وخیلی هم تنها میباشند.
    تمام افراد نویسندگان شعرا وسیاستمدارانی را که در بالا ازانها نام گرفته شده افرادی هستند که سر شان بتن شان می ارزد تنها کسی که نظراتش به هیچ وپوچ هم نمی ارزد خود نویسنده ودومی هم ملالی جویا است

  • چه گوارا به حیث سمبول مقاومت و مبارزه و خیزش در برابر ظلم و بیعدالتی شناخته میشود. جای تاسف است کسانیکه با ستم و استبداد ساخته اند از او بزرگداشت به عمل می آورند.

    اینان احتمالا فقط نام و آوازه "چه" را شنیده اند و از افکار و ایده هایش خبری ندارند. خوبست اگر این مقاله توانسته باشد ذهن آنان را روشن سازد.

    • «انجمن قلمی ها » ی هرزه پوی ، شايد از انقلاب و مارکسيزم هم چيزی شنيده باشند ! گويا آنان ، تمرد و طغيان و انقلاب را نيز از علامه دهر و استاد سخن و تنديس مقاومت ملی و ادبی (!) جناب واصف باختری ، يادگرفته اند ؛ استاد سخن ، باختری ، در مصاحبه معروفش با مجله شعر، منتشره حوزه هنر اسلامی جمهوری اسلامی ايران ( چند هفته پس از فروپاشی حکومت داکتر نجيب) فرمود « در دوره حکومت حزب دموکراتيک خلق يک نوع مقا ومت ادبی و ملی در داخل کشور ( يعنی داخل اتحاديه نويسندگان !!) نيز وجود داشته و تمامی مقاومت مليون و شاعران در برونمرز نبوده است (!) ، البته ريشه انقلاب اسلامی افغانستان ، پيوند دارد با انقلاب عظيم ايران !( نقل به معنی و همراه با تلخيص) ! گويا از نظر استاد سخن (!) واصف باختری، رويداد هشتم ثور ، يک «انقلاب» بوده ، منتها از نوع اسلامی اش !، استاد رهنورد زرياب ، تيوريسن غير حزبی (!) حزب دموکراتيک خلق و رژيم حاکم پس از شکست و ريخت رژيم خلقی ـ پرچمی ، مقالتی نوشت و صراحتا گفت ، « آنچه مهم است ، اسلام عزيز مان ( !) است که بايد حفظ شود ! » آقای زرياب ، درين مطلب،چندان از مصطلحات امام خمينی ، استفاده ميکند که پنداشته ميشود يک ايرانی اسلامگرا و حزب الللهی ، صحبت ميکند ! خوب ، اينان ، ( يعنی انجمن قلمی ها) که امروز پوقانه چه گوارا را به زندان بگرام روانه ميکنند ، و گاه از طغيان و انقلاب نيز ، گپ ميزنند ، ارادتمندان و شاگردان واصف باختری و زرياب اند!
      اما اخيرا واصف باختری ، در رسانه های گونه گون ، از شاعر سترگ و کم بديلی (!) گاه بزرگداشت ميکند و اورا گويا « وليعهد !» سلطنت ادبيات معاصرو شعر نو معرفی ميدارد که جاسوس و ايجنت کهن استخبارات ايران است . کاظم کاظمی و برادر او حجت الاسلام کاظمی که همه ساله در نهاد های فرهنگی (!) سپاه ، برای تجليل رسمی از سالروز درگذشت آدمکش پرآوازه قرن حاضر ، روح الله خمينی،سهم ميگيرند و کاظم کاظمی برای مرگ خمينی ، مرثيه و منقبت ميسرايد ، هردو در خدمت استخبارات ايران اند ! کاظم کاظمی بوسيله شاعران حوزه ( مداحان رژيم)به دستگاه اطلاعات رژيم ايران راه يافت ، وتوانست امتياز های بگيرد ، در جمله ، بی دردسر و بيخيال ، چندين به اصطلاح، کتاب شعر ، از جمله بيدل شناسی ، چاپ کند و از هرگونه سانسور و ايذاء در امان باشد!
      حجت الاسلام ابراهيمی ، مسوول بخش افغانستان در نهاد رهبری که زعامت آن در کف خامنه ای است ، در يک جلسه رسمی اذعان داشت ، بهترين و شاخص ترين مديحه را پس از مرگ « يک برادر افغانی !» در شان امام راحل سروده و سپس به سوی کاظم کاظمی که در محفل حضور داشت ، اشاره کرد ! ( شرح ماجرا در روزنامه قدس ، استان خراسان ، منعکس است)!
      لابد چه گوارا ، هم مثل آقای باختری ، ابتدا در خدمت « سلطان بخارا !» بوده و برای انقلابيون ، خط ونشان ميکشيده، و ناگهان ، در آستانه انقلاب ملی کوبا ، خواب نما شده و انقلابی دو آتشه شده! يا شايد ، چه گوارا نيز مثل استاد زرياب ، در ۶۵ ساله گی ، به « اسلام عزيز » روی آورده است !
      حشر و نشر جناب زرياب ، اين روز ها با مارشال انقلابی (!) جناب قسيم خان فهيم ، ميرساند که « نان حرام خوردن » برای برخی روشنفکران بريده از مردم ، يک بيماری مزمن است نه اتفاق و رخدادی تازه ! با ادب .بهروز

    • آقای بهروز،

      از اطلاعات تان ممنون. اما این کافی نیست. به نظر میرسد که شما به خوبی از مزدوری ها و جنایات پس پرده این روشفنکرنما های امامی خبر دارید و باید وسیعتر و مستدل تر در این مورد روشنگری نموده سهم ارزنده ایفا نمایید. این تخم های حرام استخبارات رژیم منفور ایران در افغانستان بدتر از ملاعمر و ربانی و سیاف و قسیم و کرزی و .... به این وطن دربدر ما خیانت روا میدارند. اینان با ظاهر روشنفکرانه خود و با شعر و نوشته های مبتذل شان با عوامفریبی میخواهند جوانان ناآگاه ما را به دام رژیم منحط و مستبد ایران بکشانند. اینان زیر نام زبان فارسی، میخواهند افغانستان را برده رژیمی بسازند که سه دهه است مردم ایران را به خون نشانده و ایران را به قلتگاه مبدل ساخته است.

      این به اصطلاح روشنفکران از نوع کاظم کاظمی ها و رهنورد زریاب ها بدترین دشمنان در کمین نشسته در این وطن هستند، اینان باید بی‌نقاب شوند تا پرده از خرابکاری ها و مداخلات بیشرمانه رژیم ایران برداشته شود. اینان امروز مطبوعات مزدور را در گرو دارند و از "طلوع" تا سایر بلندگو های رژیم ایران همه در خدمت شان هستند. اینان که به سنگ زبان فارسی را به سینه میکوبند در واقع دشمنان این زبان نیز هستند چون میخواهند "در دری را به پای خوکان" بریزند.

      حال که لانه جاسوسی "واواک" به نام "در دری" به کابل منتقل گردیده تا با دست بازتری به دام انداختن جوانان را به پیش برد و "طلوع" هم همه روزه برای این مرکز جاسوسی تبلیغ میکند، باید شما و سایر هموطنان با درد و باشرافت اطلاعات و تلاش تانرا بکار برید تا این جواسیس یک رژیم خونخوار عرصه را برای خود تنگ بیابند و افغانستان از شر این بدترین نوع دشمنانش پاک گردد.

      رژیم ایران که دید دیگر غلامان حزب وحدتی اش آنقدر منفور شده اند که بین مردم جای پای و حیثیتی ندارند، اینبار با توسل به شعار دروغین "فرهنگ" و "ادبیات دری" و .... وارد میدان شده و غلامان تازه دمش از نوع کاظمی ها، پرتو نادری ها و ... را به کار گماشته است.

      از آقای حبیب باید مشکور بود که حداقل یک مورد عوامفریبی و بیشرمی این دست روشنفکران را افشا کرد و مچ دست اینان را گرفت. آنانی را که آقای حبیب نام گرفته هرکدام باید تا آخرین حد زیر ضربات کوبنده اهل قلم که قلب شان برای مردم و کشور شان میتپد قرار گیرند تا این وطن غمدیده اینبار در چاه دیگری نیافتد.

    • حقا که اولاده ملای کو هستید. بیشرمتر و بی آبروتر از خودشما خود شما هستید. پدرانتان در صف انگلیس برعلیه ما میجنگید و شمایان در صف ملاعمر و ملالی جویا. در آغوش استکبار از مبارزه و رقاصی کردن برای آنها کاری است که قرنها پدرانتان انجام داد.

  • حبیب جان ، امید وارم صحتمند باشید و ازین پیامم آزرده نشوید ! نخست هنگامیکه می خواستید چیزی بنویسد کمی آرامتر و خونسرد تر بنگارید . یکبار دیگر هم سری به لست شاعران و نویسنده گان معاصر بزنید تا درنوشتار آینده تان لست بفرمودۀ خودتان شرف باخته گانرا دراز تر و تکمیل تر نمائید . با جوشش های خام گونه و با بادبیزک قلم شخ ، چنان نفرت باتک بالای هر کی پیش آمد خوش آمد نموده اید که نه پوچاق و پوستکی به خود مانده اید و نه هم به دیگران . کمی تأمل نموده بالا بنگرید که بادکنک های ملالی جان را نیز درین گردباد چه گواراکه خلق نموده اید چی گوارا کفانده اید . زیبایی گل در شکست آن و زیبایی قلم درعفت آنست . متوجه باشید که با شکستاندن خیالی جنگل انبوه ، بید خواهش ونفرت به ثمر دلخواه نمی رسد .

    در اخیر همینقدر خدمت فرهنگیان و فرهنگ دوستان مینویسم که : چهایی که نیست بالای آن تک درختان پیر خواهد گذشت ولیک اطمینان داریم که جنگل انبوه را هرگز از یاد نخواهند برد . آن صخره های استوار ابگینه خواهند شد و کوه را فراموش نخواهند نمود . ادب و احترام خدمت تک تک تان .

    • مزاری صاحب! نویسنده و چند همنوای محدودش چنان گرفتار عقده حقارت و بدبینی هستند که دوست را از دشمن تفکیک نمیتوانند. چنان بدبینی چشمان شانرا کور ساحته که با حواله مشت در تاریکی نمیدانند کی را میزنند. من واقعاء فرق ایشانرا با عناصر راستگرا در ضربه زدن به نهضت نتوانستم بدانم. خود را چپگرا مینامند و مثل همیشه به یاری راست ها میکوشند. اگر کمی تاءمل کنند میدانند که ازین اب خت کردن شان ماهی مراد را کی میگیرد...

  • امروز وقت مقاله حبیب در مورد چه گوارا را خواندم. من هم همانند حبیب از روشنفکران مزدور، پوک و پاکستان نشین و خارج نشین بدم می آید. اما در مقاله کاستی های موجود است که باید به آن انگشت گذاشت. از ملالی جویا نام برده اند و همچنان از عمر نام و غیره. چون خواننده دایمی کابل پرس? هستم، چند مقاله دیگر نیز از عمر نام (که شاید مستعار باشد) دیده ام و اخیرش زیر عنوان "جهان دوقطبی: فقر و ثروت" و مقاله های هم در مورد فرشته حضرتی و ملیت ها و غیره. این برداشت حبیب از عمر عادلانه نیست. نمی دانم تنها بخاطر اینکه گفته است که قهرمان را رسانه ها نمی سازد در سوزش است و یا در اینکه گفته با هیچ فلسفه و مکتبی ارتباط نداشت.

    حبیب آغا ظاهرا مارکسیست و ملالی ایست به نظر می رسد اما در کشور چون افغانستان نمی داند که مارکسیزم و آرمان هایش را چطور ترویج، گسترش و همگانی ساخت. فکر می کند به صدا آوردن دهل مارکسیزم بشکل رادیکال اش کار را به جای نمی برد. حتی گفتار معلمان اش را نیز از یاد برده است که می گویند "تحلیل مشخص از اوضاع مشخص" و تطبیق مارکسیزم با شرایط خاص هر کشور. تا جایی که دیده می شود، در مفالات عمر هیچ ضدیت با مارکسیزم و یا ملالی و غیره دیده نمی شود. اما شما ناگهان مالیخولیایی شده اید و سوراخ دعا را نیز گم کرده اید. چپ و راست به همه تاخته اید تا خود را مارکسیست دو آتشه و پیرو ملالی نشان دهید. نه آغا، نه شما مارکسیست اید و نه عمر و غیره اش. چیزی که شما ها همه بلد اید بازی به مردم و کلمات و جملات است. تنها خوب می نویسید اما با مردم و انقلاب و سازماندهی و غیره فرسنگ ها بدور اید. از افغانستان تحلیل مارکسیستی ندارید، والا شیوه های چه گوارا را می پسندیدید.

    قهر تان زیاد است اما کم زور اید و فاقد معلومات علمی و جامعه شناسانه از جامعه خویش.

    حبیب آغا می دانی که این نوشته ها و کابل پرس ها و غیره را چند فیصد مردم می خوانند؟ می دانید اما در خواب اید و فکر می کنید که دهقان بیچاره ی ما در بامیان و یا کارگر بدبخت ما در کابل به این ادبیات دسترسی دارند و از شیوه های مارکسیستی درک علمی دارند. نه آغا، ما روشنفکران با خود در جنگ ایم و مردم اصلا از راه، برنامه، مرام و شیوه های ما خبر ندارند. بنیادگرایی، طالبانیزم و روشنفکر گرایی مضحک و تسلیم طلبانه ما ها را مالیخولیایی ساخته است. یادت باشد که نه ملالی جان مبارزه را بلد است و نه راوا جان و غیره و غیره اش. و یادت باشد که مبارزه نه در کنفرانس ها در واشنگتن و روم می شود و نه در اتاق های سربسته در پشاور و کابل. و یادت باشد که مبارزه رهبر می خواهد، نه نویسنده و آدم مریض و پرخاش گر. ما آدم های عقده ای و تنها هستیم. آرمان های خوب داریم، اما جرات پیوستن به مبارزه واقعی و چه گوارایی را نداریم.

    راست بگو چند بار سلاح گرفته ای؟ آیا بلد ای تا تفنگچه را فیر کنی؟ فکر نمی کنم. و همین واقعیت ها در رابطه با همه روشنفکران پر مدعا و دروغ گو و عوام فریب صادق است. این ها تنها بلد اند که گپ بزنند و فخر فروشی کنند و چند بد بخت و بیچاره را در جلسات خصوصی و غیره بی آبرو سازند.

    خوش دارند پر بگویند و اصلا نمی دانند که چی می گویند. چه گوارا در کتاب ها و نقل قول های زیبا نیست. چه گوارا در آتش و دود و باروت است که متاسفانه ما همه از آن بدور هستیم. چه گوارا را نه کنفرانس ها در خارج می سازد و نه تکرار مکررات. چه گوارا شهامت انقلابی می خواهد که ما نداریم. این انجمن آغا ها را نیز به حال شان بگذار. اینان به همین خوش اند که قلم زنند. گویند که پهلوان زنده خوش است. ما همه خوش هستیم که نویسنده ایم و قلم می زنیم والا هیچ فرق بین من و تو و یا عمر و جبیب نیست. شاید همه در خارج باشیم و وقت بیکاری را در نوشتن بگذرانیم. جانم، جبیب اک ام بیا این گپ ها را کنار بگذاریم و سلاح گیریم. هر زمانیکه سلاح داشتی و به جنگ امریکا، طالب، جهادی ها و روشنفکران مزدور و تسلیم طلب می رفتی مرا نیز خبر کن. اما یادت باشد که باید خود نیز سلاح در شانه و پیش پیش ما روی، والا بین من و تو ما فرق نیست.

    فرق ما تنها در تحلیل و سبک نویسندگی است. تو با تاختن به انجمنی ها و عمر ها، می خواهی انقلابی باشی و عمر ها نیز با تاختن به "جامعه مدنی" ها و "حقوق بشری" ها و امپریالیست ها و نوکران بومی شان. شاید ما یک هدف داشته باشیم، اما بی سر ایم. نه تو سر داری و نه ما. نه تو مبارزه کرده ای و نه ما.

    اینکه چه گوارا را کی ساخت، همه می دانند، توده ها و تاریخ مبارزات ستمدیدگان علیه ستمگران. و اما اینکه آیا ما قهرمان داریم یا نه، بگذار تا نسل های بعدی قضاوت کنند. چون قهرمان ها را اکثرا تاریخ و نسل های بعدی می سازند (بنا به قضاوت خویش). و امید ام اینست که "قهرمانانی" از نوع احمد شاه ها و نیکه ها، و مسعود ها و غیره نداشته باشیم.

    واقعیت ها را باید قبول کنیم. من هم به این باور هم که چه گوارا همگانی است، چون همه می توانند در صف مبارزات اش شریک شوند علیه دشمن اش. فلسفه اش نیز ساده بود: مبارزه بخاطر مردم و خوشبختی آنان. حالا نامش را تو بگذار، مارکسیزم و یا هر چیز دیگر. نام ها محتوا را تغیر نمی دهند اما گاهی می توانند بخاطر بار تاریخی خویش مثبت و یا منفی ثابت گردند و ما باید به مبارزات و فلسفه ای چه گوارا نامی را دهیم که قابل قبول برای توده ها باشد. اما محتوا یش همان خواهد بود.

    ای کاش چه گوارا زنده می بود تا ما همه را رهبری می کرد . راه را نشان می داد. تا نشان می داد که مارکسیزم با نویسندگی حاصل نمی شود، مارکسیزم با جنگ و با تواضع و احترام به به توده ها و باور های خام شان حاصل می شود. این باور ها را تنها چه گوارا ها می توانند صیقل کنند و روح و روان تازه دهند. نوشته های ما تنها توده ها را از ما دور می کند چون فعلا برای توده های ما، مارکسیزم یعنی کفر و ضدیت با اسلام.

    اگر توان داری، برو و این باور خام و خرافاتی مردم را به باور واقعی و ایمان به مارکسیزم و چه گوارا و مارکسیزم اش تبدیل کن والا بگذار تا فعلا چه گوارا و راه اش را چنان به مردم نشان دهیم که وحشت زده نشوند والا کف در دهن علیه من و تو نیز قیام خواهند کرد و در این قیام حتی رهبری کثافت های چون سیاف و ربانی و ملا عمر و غیره را نیز ترجیح خواهند داد چون آنان خوب بلد اند که چطور از مذهب بخاطر اهداف کثیف و ضد مردمی خویش استفاده کنند.

    چه گوارا در قلب هر مظلوم و ستمدیده است اما ما باید این توانایی را پیدا کنیم تا آنان با قلب خویش آشنا شوند والا سیاف ها و عبداله ها و ملا کرزی ها و غیره در مسابقه اول خواهند بود چون هم مکار اند، هم مذهبی و عوام فریب و هم مزدور و خاین و جنکایتکار.

    تو حبیب آغا هنوز هم شاید مصروف یادگیری نقل قول های سرخ و غیره باشی، اما یادت باشد که فعلا میدان عمل است نه نوشتن و نقد و بررسی. همه چیز روشن است. دشمن یکی است و دست هم یکی. یا با مردم و یا با دشمن. و این بودن با نوشتن نمی شود. با فداکاری و شرکت در مبارزه می شود. می توانی؟ داری؟ اگر بلی، آدرس ات را بگو تا بیایم. اما با سلاح و گلوله نه با سایت و کنفرانس.

    • و عجب استدلالی ؟ خوب ، برای جنگيدن ، نوبت نويسندگان هم ميرسد ! حالا که اسلحه در دست نور و عبدالله و سياف است و طالبان قندهاری ! در ايران که زير سم ستور رژيم ضد بشری خمينی، هر روز قلمزن و فرهنگی و ژورناليست و تمامی ملت ، شکنجه و سرکوب ميشود ، نويسنده ها فقط اعلاميه و اعتراضيه ميدهند ؛ دنيا از نويسنده نخواسته است؛ قلم ها را بشکنند و تير و تفنگ برگيرند و بر ارگ حامد کرزی و کاخ گلستان خامنه ای و قصر پوتين ( کرملين) و .. هجوم ببرند ؛ جناب ! شما کجا تشريف داريد ؟! اگر رسانه ای ، جاسوسان نقابدار يا قلمزنان عقيم و مزدور را رسوا ميکند و از ملت ميخواهد ، با چرنديات مثلا فوسيلی به اسم کاظمی مثل غزلواره « بازگشت » او گول نخوريد که اين جرثومه ولايت وقيح ( به بخشيد فقيه) هيچگاه به وطن مالوف باز نميگردد و فقط شمارا سپر بلا ميکند ! کجای اين کار بد است ؟ لابد شما هم جاسوس بيگانه هستيد که بر رگ غيرت تان بر ميخورد! آيا شما حسين فخری ها ، اسدالله حبيب ها، رازق رويين ها، سليمان لايق ها و .... را ميشناسيد که دوباره زمام فرهنگ و ادب و انسانيت را به کف با کفايت (!) آنان داده ايد؟ خوب ، مردی به نام « حبيب» برای آنان که عقل دارند و سواد دارند و سی سال است ملعبه امپرياليزم جهانی و پادو های بومی آنان قرار گرفته اند ، گوشه ای ازين قصه پر غصه را باز ميگويد ، شما را چه شده است که عزا گرفته ايد و برای مرگ جغد و کرکس ، لباس سياه بر تن کرده ايد ؟ فرهنگ اسارت و زبونی که کاظمی ها و ناظمی ها و ابوطالب ها ، پرچمدار آنند ، ارزانی خود شان ! باادب . اميری

    • "ای کاش چه گوارا زنده می بود تا ما همه را رهبری می کرد."

      "راستگویک" صاحب فکر میکنم که کمی شکسته نفسی میکنی. با عشقی که به سلاح داری کم از چه گورای افغانی نیستی، چرا آرزوی زنده بودن چه گوارا را میکنی. بفرما پیش شو که ما پشت تو حرکت کنیم!

      و یک توصیه برایت دارم: اگر واقعا به سلاح عشق داری من برایت آدرس میدهم که طالبان با کمال میل از خودت پذیرایی نموده و هرنوع سلاح را در اختیارت قرار خواهند داد، حتی اگر بسیار از زندگی به تنگ آمده ای برایت واسکت های انتخاری نیز تهیه خواهند کرد. پس برای چی هنوز سرگردان پشت آدرس میگردی؟؟

Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

تازه ترین ها

اعتراض

ملیت ها | هزاره | تاجیک | اوزبیک | تورکمن | هندو و سیک | قرقیز | نورستانی | بلوچ | پشتون/افغان | عرب/سادات

جستجو در کابل پرس