خطاها و تناقضات قرآن - بخش سوم
جبرواختیار
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
زیر این عنوان خواهیم کوشید تا باروشی متمدنانه ، منطقی و مستدل خطاها ولغزشهای لغوی و علمی و تناقضات منطقی موجود در قرآن را مورد بحث وبررسی قرار دهیم.لذا از آنانیکه خود رادرزمرۀ فقها ،علماء و مفسرین اسلام قلمداد مینمایند صمیمانه دعوت به عمل میآوریم تا در مباحثات با ما شرکت ورزیده نظرات و ملاحظات مارابه همان روشی که ما آنرا مطرح مینماییم به نقد بکشند البته نه با روشهای پرطمطراق واعظانه وتکیه خانه ئی وخانقاهی . ما این بحثهارا در بخشهایی جداگانه ودنباله دار إرائه خواهیم نمود.
بخش سوم
جبر و إختیار
البقرة آیه های ( 6 - 7 ) :
در آیه های ششم و هفتم سورۀ البقرة آمده است که : « إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا سَوَآءٌ عَلَیهِم ءَأَنذَرتَهُم أَم لَم تُنذِرهُم لایُؤمِنُون - ( 6 ) - خَتَمَ اللهُ علَی قُلُوبِهِم وَعَلَی سَمعِهِم وَعَلی أَبصَارِهِم غِشَاوةٌ وَلَهُم عَذَابٌ عَظِیمٌ ( 7 ) »
ترجمه :
« آنانی که کافرشده اند ، برایشان یکسان است ، چه ایشان را [ از عذاب خدا ] بترسانی چه نترسانی ، إیمان نمی آورند – ( 6 ) - خداوند برقلبهای آنان مهر زده است و بر گوشها و چشمهای آنان پرده افگنده است و عذاب بزرگی در انتظار آنان است( 7 ) .»
چنانکه دیده میشود آیات فوق در عین زمان از یکسو برمحتوم بودن سرنوشت انسان وتعیین آن از قبل و بر وفق إراده و مشیت الهی و در چارچوب قضا وقدر ، دلالت مینماید و ازسوی دیگربه انسان گوشزد مینماید که عذابی بزرگ در انتظار اوست که این امرمستوجب مختاربودن انسان میباشد،لذا در اینجا به تناقضی آشکار بر میخوریم که در " علم کلام " و درقلمرو فلسفه تحت عنوان ( جبر واختیار) به بحث گرفته میشود و از آنجا که این تناقض اشکار نه تنها در این دو آیت بلکه در سراسر قرآن فراوان به چشم میخورد؛لازم می افتد تا این مبحث را به آن اختصاص داده وروی آن اندکی بیشتر صحبت نماییم تا باشد که در موارد مشابه دیگر خواننده را به این مبحث إرجاع داده وازإطالۀ مباحث جلوگیری نماییم.
در آغاز باید خاطر نشان ساخت که مقولۀ جبر و اختیار در " علم کلام " اسلامی – البته اگر بتوان آنرا علم نامید – به گونه یی میکانیکی ، مطلق ، مجرد ، انتزاعی ، میتا فزیکی ،ماورایی، تحریف شده وسفسطه آمیز به بحث گرفته میشود نه به گونه یی دیالکتیکی و عینی ویا کم از کم آنگونه که فلاسفه و دانشمندان آنرادر چارچوب مقولات و استدلالهای منطقی مورد بحث قرار میدهند. وبادرنظر داشت همین نکته است که ما از کشاندن این بحث به مقولات ، معیارها و مبادی فلسفی و عمیق امتناع ورزیده موضوع را درهمان سطحی مطر ح مینماییم که در قرآن و در نزد متکلمین مسلمان مطرح است و آنهم در چارجوب صفات متنوعی که بسیار عجولانه و سطحی نگرانه به خدای ترسیم شده از جانب قرآن داده شده است.
بزرگترین و آشکارترین تناقض قرآن در همین مورد متجلی میشود وآن اینکه آیا آن خدایی که قرآن اورا معرفی مینماید ، حاکم و ناظر بر سر نوشت بشر است یا اینکه افراد بشر در تعیین سرنوشت و گزینش خواسته های خویش مختار و آزاد اند.
با مراجعه به آیات قرآن ، آشکارا در می یابیم که این کتاب در هریک از این دو مورد و با هریک از این دو مقوله برخوردی سطحی ، مطلق گرایانه و جزمی دارد. چنانکه آنجا که سخن از قادرمطلق بودن خدا در میان است ، انسان کاملاً مجبورو بی إراده وزبون و ذلیل و تابع خواست و مشیت الهی محسوب میشود ، و آنجا که صفتهایی چون قهار بودن و انتقام گیربودن مطلق خداوند مطرح میگردد، انسان مختار مطلق و پاسخ دهندۀ آنچه که در این جهان انجام میدهد و موجب مؤآخذه و باز خواست به حساب می آید.
أغلب محققین وپژو هشگران را عقیده بر آن است که مسألۀ جبر و اختیار در دین اسلام به حدی محوری و بنیادین است که اساسی ترین علت و سبب إیجاد آنچه که به نام علم کلام معروف است و بالتبع إیجاد فرقه ها و مذاهب و گرایشهای متنوع کلا می در این دیانت را تشکیل میدهد.
هنگام بررسی پیدایش و گسترش مذاهب وگرایشهای کلامی آنچه در نخستین گام به مشاهده میرسد سردرگمی ، تشتت و پراکنده گی عجیبی ست که در طول تاریخ این دیانت و تا همین اکنون میان متفکرین و متکلمین آن حکمفرما بوده و نتوانسته اند وهرگزنخواهند توانست بر آن فائق آیند زیرا در برخورد با قضایایی چون جبر و إختیار، خیرو شر، ذات و صفات وغیره به تأسي از تناقضات آشکاری که در آیات قرآن موجود است وبا إستناد به گفته های محمد بن عبدالله رهبر مسلمانان به ویژه آن گفتۀ مشهور وی که به نامهای " حدیث إفتراق امت " ، "حدیث تفرقه " و " حدیث هفتادوسه فرقه " یاد میشود ونیز به سبب دخالتگریهای مستقیم وغیر مستقیم پیشوایان دین در إدارۀ امورسرزمینهای اسلام زده ؛ دهها فرقه مذهب و گروه و دسته و مکتب و این وآن إیجاد گردیده و هریکی با سرهمبندی لاطائلات و من درآوردی های سفسطه آمیزارسطویی و افلاطونی واُفلوطونی خویش ، خویشتن را فرقۀ ناجیه و آن دیگری را مردود ، باطل ،گمراه ، ملعون ،بدعت پسند، شنیع ، واجب القتل و أهل هلاک ودوزخ شمرده اند، و به گواهی تاریخ درگیری ها، شکم دریها، سنگسارها، حلق آویزها ، گردن بریها، به زندان افگندنها و تبعیدکردنهای فراوانی میان این به إصطلاح متفکران و بالتبع میان حامیان و مخالفانشان به وقوع پیوسته وفتنه های بسیاری برپا و خونهای فراوانی جاری شده است چنانکه همین اکنون تقریبا درتمامی کشورهای اسلام زده شاهد إدامۀ خونین ووحشیانۀ آن هستیم وبه چشم سرخود می بینیم که همه روزه دهها إنسان بیگناه در نتیجۀ این کج اندیشی ها ووحشی گریها به کام مرگ ونیستی کشانده میشوند وهزاران انسان در سوگ عزیزان خویش به ماتم می نشینند.و در آنسوی این خط وحشت و جنایت ، آشکارا می بینیم و می شنویم که پیشوایان فرقه ها ومذاهب إسلامی باریشهای رنگ شده وخوش نما ولباسهاو دستارهای سفید خویش، بیشرمانه اینهمه جنایات را که نامش را ( أمر بالمعروف و نهی عن المنکر ) یعنی ( فرمان دادن به کار شایسته و جلوگیری از کارناشایسته ) و (جهاد في سبیل الله ) یعنی (جهاد درراه خدا ) گذاشته اند ، به آواز بلند موردتأیید وتقدیس قرار داده و در کمال وقاحت وبی شرمی به آن میبالند.
تأ ویلها و تفسیرها وبهتر بگوییم تساهلها و ماستمالی های مکاتب و گرایشهای کلامی اسلامی در رابطه به قضایای فوق الذکر و به خصوص قضیۀ جبر و اختیار به حدی متنوع و گونه گون است که حتی خود آنان نیزآغاز و انجام نظریات و إستدلالهای خود را به هم ربط وإنسجام داده نمیتوانند و در بسیاری حالات حتی خود نمی دانند که چی میگویند ... چی را میخواهند إثبات کنند و چی را میخواهند نفی نمایند... اینان با إستدلالهای نا منسجم خویش به جای اینکه تناقض آیات قرآن را ماستمالی نموده وگویا مرتفع نمایند؛ به آن بعدی تازه بخشیده و آنرا با تناقضات تازه آراسته ودر نهایت بدون توسل به نتیجه یی منطقی و مستدل و بدون پاسخی روشن و معقول ، یا مسأله را حل شده و پایان یافته تلقی مینمایند یا اینکه با طرح سؤالاتی تازه ، به جای پاسخ به اصل قضیه، عملا از إرائۀ پاسخ طفره میروند.
و از آنجا که بررسی و بر شمردن مبادئ فکری یکایک این فرقه ها و گرایشها در حیطۀ این مقال نمی گنجد، ما دراینجابه بررسی فشردۀعمده ترین و برجسته ترین این گرایشهاو آنهم تنها در برخوردشان به مسألۀ جبر وإختیار بسنده مینماییم .
همانطور که قبلا إشاره نمودیم متکلمین مسلمان مقولۀ جبر و اختیار را به گونه یی میکانیکی ، مطلق ، مجرد ، انتزاعی ، میتا فزیکی و تحریف شده به بحث میگیرند نه به گونه یی فلسفی و دیالکتیکی آن، به عبارتی دیگر بحثهای آنان روی صفات و ویژه گی هایی میچرخد که در قرآن برای ایدۀ مطلق و مفروضی داده شده است که نامش خدا ، الله ویا خالق میباشد.
برای آنکه تصویری هرچه روشنتر و درعین زمان هرچه فشرده تر از فرقه های کلامی ویا به عبارت دیگر، گروهها وکتله های إعتقادی اسلام إرائه دهیم ، قبل از همه آنرا به دو بخش ، یعنی فرقه های کلامی ویا إعتقادی أهل سنت و أهل تشیع تقسیم نموده و سپس ضمن معرفی هرچه فشرده ترعمده ترین فرقه های کلامی هریک از این دو بخش موضعگیری هریک از آنهارا در رابطه به مقوله های جبر و اختیار بررسی مینماییم.( 1 )
با مراجعه به کتب تاریخ و آثار فرقه شناسان اسلامی ، در می یابیم که در چارچوب هریک از بخشهای دوگانۀ یاد شده دهها فرقه و گروه إیجاد گردیده است که عمده ترین آنهارا در بخش أهل تسنن همانا : أصحاب حدیث – معتزله - أشاعره – ماتُریدیه – سَلَفِیه – وهابیه ... و دربخش أهل تشیع : إمامیه – زیدیه - إسماعیلیه ... تشکیل میدهند، که اینک هریک را به گونه یی فشرده به بررسی میگیریم:
نخست – موضع فرقه های کلامی أهل سنت و جماعت در مسألۀ جبر و إختیار:
1 – أهل حدیث و مسألۀ جبر وإختیار:
این گروه به نامهای حَنَابِله یعنی پیروان احمد بن محمد بن حنبل ابو عبدالله شيبانى دائلى( 161 – 241 هجری قمری ) و حَشَویَّه ( به فتح شین ) یعنی به حاشیه رانده شده گان از حلقات درسی نخستین متصوف إسلام حسن بصری ( 22 – 110 ه ق ) و حَشوِیه ( به سکون شین ) یعنی کسانی که خدارا دارای جسم وجسد تلقی مینمایند ، مسمی گردیده اند.( 2 )
آنان با تکیه بر نقل ( = قرآن و سنت ) شیوه یی عقل ستیزانه و افراطی در پیش گرفته به تفسیر ظاهری آیات قرآن میپرداختند و از تفسیر عقلانی آن واز هر گونه اجتهاد و روشنگري در امر دين سخت پرهیز مینمودند.( 3 )
در رابطه به مسألۀ جبر و اختیار، آنان جانب جبر را گرفته به محتوم بودن سرنوشت انسان و منوط بودن آن به قضا و قدر ومشیت الهی باورمند بودند. این گروه إفراطی ترین ، خِرَد سِتِیزترین ، بنیادگراترین، جزم اندیش ترین و ازخود بیگانه تزین بخش ازگروه های فکری اسلامی بوده و ریشه ها و پایه های أصلی عقائد و باورهای خشک ، متحجر، نا بخردانۀ و انسان دشمن جریانهای تکفیری یی چون سَلَفِیت ، وهابیت ، طالبان و القاعده راتشکیل میدهد.( 4)
شهرستانى در کتاب ملل ونحل خویش ازشخصیتهای سرشناس این گروه ، مالك بن أنس (متوفاى 179 ه ق) ، سفيان ثورى (متوفاى 161 ه ق) ، احمد بن حنبل (متوفاى 241 ه ق) و داود بن على اصفهانى (متوفاى 270 ه ق) را نام برده و آنان را به عنوان سَلَف ياد كرده است.( 5 )
2- معتزله و مسألۀ جبر وإختیار:
دربرابر عقل ستیزی و تحجر فکری و نا بخردی های إفراطی أصحاب حدیث ، و با الهام از بحثهای کلامی مروج در یهودیت و مسیحیت ؛ جریان فکری تازه یی در قلمرو دین تازه به دوران رسیدۀ اسلام شکل گرفت که مروِّجین آن به تفریط روی آورده و گویا عقل را معیار همه سنجشها قرار دادند و در این راه تا آنجا تاختند و چهار نعل دویدند که خدای فعال و غضبناک أهل حدیث را به خدایی بیکاره ، بی خاصیت و غیر قابل رؤیت مبدل نمودند.
این جنبش مذهبى را واصل بن عطا (م 131- ه- ق) در نیمه اول قرن دوم هجرى در بصره بنیان گذاشت که بعدا یکى از مهم ترین مکاتب کلامى اسلام شد ونامدار ترین شخصیتهای اسلامی را درخود پرورید.
به گمان غالب ، وجه تسمیۀ این گروه به " معتزله " که معنی گوشه گزینان را إفاده مینماید همان " إعتزال " و یا گوشه گزینی خود واصل بن عطا و یا جانشین او عَمرو بن عبید (م144ق) از حلقات درسی حسن بصری بوده است که در نتیجۀ عدم توافق آن دو با حسن بصری در خصوص مرتکبین آنچه که در اسلام به نام گناهای کبیره یاد میشود ، واقع گردیده است.( 6 )
در رابطه به مسألۀ جبر و اختیارباید گفت که چون این گروه عقل را معیار و محک قرار میدهند و با تکیه بر آن ، خدا را از خلق أفعال زشت و گناهای کبیره مبرا می پندارند ؛ انسان را خالق أفعال خودش چه زشت وچه نیک هردو دانسته و او رادر زنده گانی دنیوی مختارو آ زاد و در آخرت مستوجب پاداش و عقوبت میدانند. و بیهوده تلاش به خرج میدهند تا آن آیات قرآن را که دلالت بر ذلالت انسان و مجبور بودن او دربرابر إراده و تقدیر خدایی مینماید به نحوی از انحا تأویل ، تفسیر و ماستمالی نمایند.
باید گفت که آراء و عقائد این فرقه تا اندازه یی تجدد گرایانه بوده ودر طول تاریخ اسلام به مثابۀ ابزاری برای تحقق بخشیدن به نو آوریهای سیاسی وإجتماعی در چوکات دین اسلام و جوامع اسلام زده به کار گرفته شده و افت و خیز های فراوانی را تجربه کرده است. چنانکه این اندیشه ها پس از قرنهارکود وخمود در برابر جزم اندیشیهای إفراطیون مذهبی ، در نتیجۀ تلاشهای سؤال بر انگیز محمد عبده و سیدجمال الدین افغانی و احمد امین و شبلی نعمانی و شاه ولی الله و عبید الله سندی و دیگران که خود را معتزلیهای نوین خوانده اند، دوام و قوامی یافته است و امروزه نیز حامیان و مبلغین خویش را دارد وماآنرا به نام إسلام سیاسی ویا اسلام متبسم شناسایی نموده امتیاز بیشیری نسبت به اسلام إفراطی و خشم آلود سَلَفی و القاعده و طالبانی برایش قائل نیستیم وهردو را در یک ردیف قرارمیدهیم. ( 7 )
3- أشاعره و مسألۀ جبر وإختیار :
در فرایند و پی آمد تضادها ، برخوردها و کشیده گی های خشونت بار میان آرا و عقائد إفراط گرایانۀ أهل حدیث وتفریط گرایانۀ معتزله که خدا ، قرآن و إسلام را به لبۀ پرتگاه رسوایی و إبتذال کشانده بودند ، سرانجام در آغاز قرن چهارم هجری ابو الحسن على بن اسماعيل اشعرى ( متولد 260 در بصره ومتوفای 324 هجرى قمرى در بغداد) که تا سن چهل ساله گی یکی از نامداران معتزله به حساب می آمد، به داد إسلام رسیده و با طرح آراء و نظریات تازه یی تلاش ورزید تا میان آن دو گرایش آشتی داده و روشی میانه را در پیش گیرد و توانست دین اسلام را از سراشیب انقراض و بربادی نجات بخشد.
هرچند أشعری در آغاز به منظور تقرب به خردستیزان ، تا حدی از به إصطلاح خردورزان معتزله فاصله گرفته و روشی ( عقلی – نقلی ) در پیش گرفت ، مگربا در نظر داشت دشواربودن پذیرش أفکار وعقائد متحجر ونابخردانۀ أهل حدیث ، به ناچار هم او وهم پیروانش کم کم به سوی آراء و باورهای معتزله که ظاهراً عاقلانه به نظر می آید ، لغزیدند . لذا به گونۀ فشرده میتوان گفت که مايههاي عقلگرايى در آثار اشعري از يك سو، و تأثير ميراث عقلگرايى در جوامع اسلام زده از سوي ديگر، زمينه را براي بازگشت پيروان اشعري به عقل گرايى و به تأويل - كه نتيجة عقل گرايى است - فراهم ساخت و بزرگان مكتب اشعري، يعنى باقلانى،إمام الحرمین جوينى، غزالى ، بيضاوي ، سيد شريف گرگانی و سرانجام، فخرالدين رازي عقلگرايى را تجديد كردند و همانند معتزله در كار تأويل كوشيدند.
در رابطه به مسألۀ جبر و إختیارنیز أشاعره در میان نظریۀ ( جبر ) أهل سنت و نظریۀ ( تفویض ) معتزله ، گویا راه سوم را برگزیده و آنرا به نام نظریۀ ( کسب ) یاد نمودند . درتوضیح این نظریه أشعری گفته است كه خداوند، «خالق» كردارهاي ارادي انسان است و انسان «كاسب» اين كردارهاست؛ چه، اگر انسان مىتوانست كردارهاي خود را خلق كند، بر خلق پديدههاي ديگر نيز توانا بود ( 8 ). وی همچنان كسب را اقتران قدرت خدا و انسان دانست و اعلام داشت فعل ارادي در پى اين اقتران صورت مىگيرد.و برای روشن ساختن هرچه بیشتر این نظریه می افزاید : قدرت دو نوع است قدرت قديم که از آن خدا است و در خلق فعل موثر است و قدرت حادث که از آن بنده است و تنها فايده اش اين است که صاحب آن در خود احساس آزادي مي کند لذا کسب فعل ، يعني توام بودن خلق فعل با خلق قدرت حادث شده در انسان، که البته اشعري خود کسب را هم مخلوق خدا مي داند و معتقد است : کسي که فعل را کسب مي کند محلي است که خداوند فعل خود را در آنجا مُحَقَّق مي کند و کسب کننده در نقش يک ابزارِزمينه ساز عمل مي کند.( 9 )
در نقد نظریۀ ( کسبِ ) أشاعره، قابل یاد آوری میدانیم که این نظریه چیزی بیشتر از همان نظریۀ جبرِ أهل حدیث را در متن خویش حمل نمی نماید و یگانه چیزی که اینجا تازه به نظر میآید طرز بیان وتعبیرو بازی با واژه هاست وبس .
پس از أشعری ، پیروان او یکی پی دیگر تلاش نموده اند تا این نظریه را إصلاح نمایند مگر این تلاشها به هیچ صورت قناعت بخش نبوده است.
گرچه در عصر خود اشعري اقبال چنداني به این فرقه نشد و در واقع در اثر مخالفت و درگيري شديد اهل حديث با او و همکارانش ، در حاشیه ماند اما بعدها به ويژه پس از روی کار آمدن سلجوقیان (قرنهای پنجم و ششم هجری قمری مطابق یازدهم و دوازدهم میلادی) و حمايت خواجه نظام الملک طوسي از اين مکتب ، اشعري گري به مکتب کلامي غالب در ميان اهل سنت و جماعت تبديل شد و تا کنون نيز اکثريت مسلمانان اهل سنت در سراسر جهان به ويژه شافعي مذهبان و بخش کثيري از احناف به لحاظ کلامي پيرو مکتب اشعري هستند
.
4 – ماتُریدیه و مسألۀ جبر وإختیار:
همزمان با تلاشهای أبوالحسن أشعری در بصره و بغداد مبنی بر پرده افگندن به روی نا بخردیهای أهل حدیث ، شخص دیگری به نام أبو منصور محمد ماتُریدیِّ سمرقندی که در حدود سالهای 248 و250 هجری قمری در منطقه یی به نام ماتُرید ویا ماتریت از توابع سمرقند تولد و در سال 333هجری قمری در همانجا دیده ازجهان بسته است ( 10 )،بدون آنکه با أشعری تماس و همکاری نزدیکی داشته باشد ، به پیروی از آراءوعقائد کلامی ابوحنيفه نعمان بن ثابت كوفى بنیان گذار مذهب فقهی حنفی که به سال 150 هجری قمری ودر زمان حکمرانی المنصور، به عمرهفتاد ساله گی وهنگامی که دربند به سر میبرد ، در یکی از زندانهای بغداد در گذشته است ، در سمرقند و ماوراءالنهرتلاش به خرج داد تا تحجرفکری و جزم اندیشی های أهل حدیث را که ریشه درآیات صریح قرآن و گفته های محمد بن عبدالله پیشوای مسلمانان جهان دارد ،عاقلانه و خرد مندانه جلوه گرسازد، ودر نتیجه مکتبی را پیریزی نمود که به نام ماتُریدیَّه یاد شده و بنیاد فکری أکثریت قریب به اتفاق پیروان مذهب فقهی حنفی را تشکیل میدهد.(11 )
و اما در را بطه به موضوع مورد بحث ما که همان مسألۀ جبر و اختیار میباشد، ما تریدیان از یکسو بر شمولیت خالق بودن خدا به همه امور مربوط به انسان و از سوی دیگر بر مختار بودن انسان در أعمال و کردارش تأکید مینمایند واین تناقض آشکار را با آوردن إستدلالهایی بی پیایه ، من درآوردی و سفسطه آمیز گویا به کرسی نشانده خودرا قناعت میبخشند چنانکه شیخ ابومنصور ماتریدی در صفحۀ 249 کتاب (اشارات المرام) خویش به تأسی از إمام ابوحنیفه مینویسد: «عبد از آن نظر مسؤول است كه قدرت خدا دادى را به نقطهاى متوجه مىسازد، مثلا به جاى آنكه در طاعت مصرف كند، در معصيتبه كار مىبرد.» لذا میتوان نتیجه گرفت که به عقیدۀ وی بندۀ خدا قدرت خدا دادى را در يكى از دو راه، از روى اختيار به کار میبندد. چنانکه نامبرده خود در صفحۀ 101 کتاب( اصول الدين ) خود مینویسد:خدا به مُطِيعان، نويد پاداش داده و گنهكاران را بيم عذاب داده است هر گاه چنين است، بايد فعل او به او واقعا منتسب باشد و در آخر كلام مىگويد:هر يك از ما مىداند كه او در انجام كار خود مختار است.
ماتریدیان همانگونه که درتلاش به خاطر إثبات شمولیت خالق بودن خدا و به دست گرفتن دل جزم اندیشان وزورگویان و تکفیریان أهل حدیث أدلۀ عقلی و نقلی فراوانی آورده اند ، در تأکید روی مختار بودن آدمیان نیزسعی بلیغی به خرج داده اند و کوشیده اند به نحوی میان این دو قطب متضاد آشتی وتلفیق دهند، مگر از آنجایی که در عالم واقع و در شهر هوشیاران وقوع همچو امری مستحیل به نظر می آید ، هنوز که هنوز است توفیقی نصیب آنان نگردیده ا ست ، در این راستا هرچند خود شیخ ابو منصورماتریدی از نظریۀ کسب و قدرت إیجادی خدا و ظرفیت کسبی إنسان سخنی به میان نیاورده است ، پیروان او برای به کرسی نشاندن آراء خویش در زمینۀ مختاردانستن انسان به نحوی از نظریۀ « کسب » أبوالحسن اشعری استفاده جسته و إمکان پذیر بودن إنتساب دو فاعل مستقل و نا مستقل برای یک فعل واحد را مطرح کرده اند .
از منظر ماتریدیان، ایجاد و خلق فعل با کسب آن تفاوت دارد، و یک فعل مى تواند از دو قدرت ایجادى و کسبى پدید آید. بنابر این دیدگاه، خداوند خالق اعمال انسان، و انسان نیز کاسب آنهاست. اکنون باید دید ماتریدیان چه برداشتى از کسب دارند و از منظر آنان کسب به چه معنا و مفهومى است و آیا مى توان براى حل مسئله جبر و اختیار به آن تمسک جست. ابومنصور ماتریدى براى استناد فعل به انسان استدلال هاى پرشمارى اقامه کرده است. وى مى نویسد:«از دیدگاه ما اثبات فعل براى انسان از طریق سمع و عقل و ضرورتى که منکر آن مکابر به شمار مى آید، لازم است. سمع از دو جهت بر این مطلب دلالت دارد: یکى امر به فعل و نهى از آن است و دیگرى وعده و وعید نسبت به انجام فعل و.. .. همچنین خداوند کسانى را که در دنیا او را اطاعت کنند وعدۀ ثواب، و کسانى که او را عصیان کنند، وعدۀ عقاب داده است. در این صورت، اگر اطاعت و معصیت کار خود خداوند باشد، پس پاداش و جزا را نیز خود دریافت خواهد کرد.. ...»( 12 )
چنانکه ملاحظه شد، ماتریدیان با وجود تأکید بر شمول خالقیت خداوندی بر همه أمور وپدیده ها، بر آزادى و اختیار و تأثیر انسان در افعالش نیز پاى مى فشارند و در این باب به نظریۀ کسب تمسک مى جویند. و در باب کسب، هرچند برخى از آنان تصویرى روشن ارائه نکرده اند، همگى بر آزادى و اختیار انسان و نیز شمول خالقیت الاهى تأکید میورزند و در برابر دو جبهۀ مُفَوَّضَه و جبریه به شدت مى ایستند.
بنابراین، اینان نه جبر را مى پذیرند و نه تفویض را، لذا با توجه به این دیدگاه آنان در برابر جبر و تفویض، و نیز با در نظرداشت تصویرى که آنان در باب کسب إرائه مینمایند، در مى یابیم که کسب ماتریدى در باب جبر و اختیار با دیدگاه امامیه و نظریۀ امر بین الامرین بسیار نزدیک است ، که در جایش پیرامون آن صحبت خواهیم نمود.
5 - سَلَفِیه و مسألۀ جبر وإختیار:
سلف ( به فتح سین و لام )در لغت به معنى متقدم و سابق است وجمع آن أسلاف ( به فتح همزه وسکون سین )میباشد که معنی أجداد ونسلهای پیشینه را إفاده مینماید . و در اصطلاح علماى علم كلام و ملل و نحل بر صحابه و تابعين و نيز تَبَعِ تابعين اطلاق مىشود، بلكه به علماى اسلامى در سه قرن نخست هجرى سلف گفته مىشود و گاهى از نخستين تابعيان به سلف صالح تعبير مىشود.
واز آنجاکه در شکل گیری أفکار و عقائد گروههای متنوع سلفیان ، أحمد بن حنبل نسبت به دیگران مؤثر تر بوده است . لذا در رابطه به موضع گیری آنان دربرابر مسألۀ جبر و إختیار کافی خواهد بود تا به صفحات 51 و 52 کتاب أصول السنۀ او مراجعه نماییم که پس از بيان اينكه ايمان به قدر و رواياتى كه در اين باره وارد شده واجب است، و هيچ گونه پرسشى در اين باره جايز نيست، توصيه مىكند كه نبايد درباره چنين مسائلى با كسى به مناظره پرداخت، و نبايد علم جدال را آموخت. پس میتوان گفت که اینان جانب جبر را گرفته به محتوم بودن سرنوشت انسان و منوط بودن آن به قضا و قدر ومشیت الهی باورمند اند. این گروهها إفراطی ترین ، خِرَد سِتِیزترین ، بنیادگراترین وجزم اندیش ترین بخش ازگروه های فکری اسلامی را تشکیل میدهند و اسلام اصیل ویا همان اسلام ناب محمدی را نماینده گی مینمایند و یک سرمویی از فرامین و آموزه های قرآن و گفته های محمد بن عبدالله تخطی و تخلف نمی ورزند ، چنانکه طی دو سه دهۀ أخیر و به خصوص در دوران حاکمیت إمارت إسلامی طالبان در أفغانستان ثابت ساختند که آنان کیانند و چه آرمانهایی را در سر میپرورند.
6 – وهابیت و مسألۀ جبر و إختیار:
«وهابيان» پيروان محمد بن عبدالوهاب بن سليمان تميمى نجدى (1115 - 1206 قمری) هستند و اوخود پير و مكتب ابن تيميه ابوالعباس احمد بن عبدالحليم حرّانى ( 661- 728 قمری )از بزرگترين علماى حنبلى قرن هفتم و هشتم هجرى و شاگرد او شمس الدين ابو عبداللّه محمد معروف به ابن قَیِّم الجوزى (691 - 751 قمری) بود كه با إحیای أفکار إبن تیمیه در قالب سلفیت نوین وإسلام سیاسی ، عقايد جديدى را در جزيرة العرب بنياد نهاد. نام اين فرقه از نام پدر او عبدالوهاب گرفته شده و لقب وهّابى را دشمنان اين فرقه به آنان دادهاند وصحيح اين است كه ايشان را «محمّديه» در نسبتبه شيخ محمّد پيشواى اين فرقه بناميم ( 13 ). و اما آنان خودراپیروان سلف صالح و منهج سَلَفی، مُوَحِّدین، أهل سنت وجماعت ، أهل حق ،أهل عدل، نجات یافته گان و نجات دهنده گان اسلام واقعی و تمثیل کننده گان اسلام ناب محمدی و نامها و صفات دیگری از این قبیل میدانند و مینامند نه وهابی و یا محمَّدیه . آنان به خاطر إثبات إنتساب این نامها و صفات برای خویش از هیچگونه إیثار و فداکاریی دریغ نمی ورزند و در راه تحقق آرمانهای خویش حاضراند با به راه اندازی حملات إنتحاری جانهای شیرین خویش رانیزفدا نمایند . چنانکه با اندک توجه ودقت میتوان مشاهده نمود که این دشمنان انسان و این عقل ستیزان کودن ، به یُمن و برکت و پشتیبانی های سخاوتمندانه وبرنامه ریزیهای جنایتکارانۀ أرگانهای استخباراتی امریکا ، انگلستان و پاکستان و رژیمهای دست نشانده و مزدورمنشی چون عربستان سعودی و با به کارگیری تبلیغات زهرآگین و گمراه کننده و مغزشویی های سیاسی و دهها عامل دیگر ، درمیان قشر جوان و نا آگاه کشورهای اسلام زده ، جای پایی برای خویش سرشته نموده اند و دارند جهان را به ماتمکده و بیت الأحزان و وحشت سرایی مبدل مینمایند.
از آنجایی که آراء و عقائد این گروه نابخرد ریشه در افکار وباورهای متحجروعقل ستیزانۀ أحمد بن حنبل و إبن تیمیه و إبن قیم دارد و آنان همه بر محکوم بودن و مجبور بودن انسان در برابر إراده و مشیت خدا باورمند بودند و ما آنرا در مبحث أهل حدیث و مسألۀ جبر وإختیار بررسی نموده ایم ، در اینجا به خاطر جلوگیری از إطالۀ موضوع ، از برشمردن آن منصرف میشویم.
دوم – موضع فرقه های کلامی أهل تشیع در مسألۀ جبر و إختیار:
درپهلوی فرقه هاو گرایشهای کلامی سنی مذهب که هرکدام با سفسطه بافی ها و سرهمبندیهای خویش تلاش مینمودند تا أحکام وباورهای نامعقول و کینتوزانۀ قرآن را به زعم خودشان گویا خردمندانه و انسانی وانمود سازند، فرقه ها و گروههای کلامی أهل تشیع نیز همزمان با پیشبرد روند دشمنی آشکار با أهل تسنن در زمینۀ جبر وإختیارو دهها مسألۀ دیگر که به گواهی تاریخ تا کنون صدها هزار کشته برجا گذاشته است ، به نوبۀ خود وبا پیروی از إمامان مقتول و مسموم خویش ، تلاش به خرج داده اند تا عین همان هدفی را برآورده سازند که فرقه های کلامی أهل تسنن در راه برآورده ساختن آن کار را به إفتضاح و رسوایی کشانده بودند. مگر با اندک دقت میتوان دریافت که اینها نیز جز نشخوار همان استدلالهای نابخردانۀأهل تسنن و إرائۀ آن در لفافه های به ظاهر تازه و آراسته با لفاظی های ویژۀ شیعیان ، حرف جدیدی برای گفتن نداشته اند. شیعیان نیز همانند سنیان در برخورد به مسائل کلامی به دها فرقه و گروه متخاصم تقسیم میشوند که مهمترین انها عبارتند از: إمامیه، زیدیه ، اسماعیلیه وغیره که اینک آنهارا به گونه یی فشرده معرفی نموده موضعگیری هریک را در رابطه به مسألۀ مورد نظرمان بررسی مینماییم .
1 - إمامیه و مسألۀ جبر و إختیار:
امامیه نام تمام فرقههایی است که به امامت بلافصل امام علی پسر ابیطالب وفرزندانش معتقدند، گفتارآنها براین اساس است که جهان نمیتواند از امام تهی بماند، ومنتظر خروج یکی از علویان هستند که در آخر زمان ظهور خواهد کرد وجهان را پراز عدل وداد خواهد نمود و اورا إمام زمان مینامند .امامیه خود نیز به پانزده فرقه تقسیم شدهاند که پرداختنن به آنها در حیطۀ این مقال نمی گنجد.
شیعیان إمامیه و به خصوص إثنی عشري ها که از إمامان دوازده گانه فرمان میبرند ، در رابطه به مسألۀ جبر وإختیاربه پیروی از إمام جعفرصادق و در تعارضی نمادین با جبر گرایی أهل حدیث و تفویض گرایی معتزله ، راه سومی را که به نامهای منزلة بین المنزلتین وامر بین الأمرین شهرت یافته است ، إختراع نموده اند ومیکوشند ثابت نمایند که انسان در أعمال وکردار خویش از نوعی آزادی و إختیار برخوردار است و در توجیه و مصداقیت بخشیدن به باورهای خویش یاوه گویی های فراوانی کرده اند. یکی از این یاوه گویان إمام خمینی بنیان گذار رژیم اسلامی ایران ا ست که میگوید :
موجودات امکانى داراى اثر هستند و با اراده خود کارهاى خود را انجام مى دهند؛ لیکن از خود استقلال ندارند. انسان داراى فاعلیت و علیت و تاثیر است؛ اما به طور مستقل، تنها فاعل مستقل خداست و دیگر موجودات با اینکه وجود و آثار وجود را دارا هستند؛ اما استقلال ندارند و وجود آنها عین ارتباط و حقیقت فقر و احتیاج و وابستگى است. با اینکه موجودات داراى صفات و آثار و افعال هستند؛ اما هیچ کدام از خود استقلالى ندارند. کسى که بداند حقیقت وجود در ممکنات ربط محض است، مى داند که فعل او در عین اینکه فعل اوست و از او سر مى زند، فعل خدا نیز هست. جهان در عین ارتباط محض و وابستگى خالص، مظهر قدرت خدا و اراده و علم و فعل نیز هست. و این است معناى منزلت بین المنزلتین و امر بین الامرین. ( 14 )
به نظر میرسد که إمام خمینی خود نیز از این استدلال خویش چیزی نفهمیده است چه رسد به اینکه بتواند مخالفین خویش را قناعت دهد. ایشان در إدامۀ این استدلال ناقص خویش دیگران را مشرک و کافر قلمداد نموده خود ودیگر إمامان شیعه را صاحبان حق و یابنده گان حقیقت به شما رمی آورد و می افزاید:
کسانى که قائل به تفویض شده اند، انسان ممکن الوجود را از مرز خود بیرون برده و به مرز واجب الوجود رسانیده اند و مشرک هستند و کسانى که قائل به جبر شده اند، خدا را از مقام خود پایین آوره و در مقام ممکن الوجود قرار داده اند و کافرند. و امر بین الامرین، راه میانه است براى امت محمد(ص) که حافظ مقام ربوبى و حدود امکانى است. جبرى مذهب نه فقط به خدا که بر ممکنات نیز ظلم کرده است و تفویضى نیز بر خدا و ممکنات ستم کرده و امر بین الامرین حق هر صاحب حقى را به او داده است.(15 )
با یک نگاه إجمالی میتوان دید که اینها از یکسو چیزی و امری را واجب الوجود یعنی حتمی ، قطعی، واقعی، مسلم، ازلی و ابدی می پندارند که موجودیتش به جز در اذهان و پندارهای خود آنان در هیچ جای دیگر و به گونه یی عینی وواقعی به إثبات نرسیده است، و از سوی دیگر چیزی و پدیده یی را ممکن الوجود یعنی إحتمالی،غیر قطعی ، خیالی، نابود شونده و حادث تلقی مینمایند که موجودیتش به بسیار ساده گی قابل درک و لمس بوده نابود شونده و معدوم شدنی بودن عناصر متشکلۀ آنرا تا کنون هیچ دانشمندی در شمار فرضیه های خویش نگنجانیده است. لذا این استدلال و استدلالهای مشابه آن در بخش بحثهای کلامی أهل سنت وجماعت ، درمبدأ خویش مردود و غیرقابل پذیرش است.
در آنچه مربوط مسألۀ جبر و اختیار میشود ، شیعیان إمامیه نیز همانند سنیان معتزله میکوشند تا با مختارجلوه دادن انسان ، خود را از افتادن به منجلاب جبرگرایی ،تحجرفکری و جزم اندیشی برهانند ، مگر در این راه تو فیقی نیافته اند ، به خصوص شیعیان که با پذیرش أصل ها و مبادی یی چون إمامت ، مهدویت، عصمت و ولایت فقیه ... به سر در گمی بحث مورد نظر هرچه بیشتر افزوده اند.
2 - زیدیه و مسألۀ جبر و إختیار:
زیدیه به شاخه یی از مذهب تشیع گفته مى شود که به إمامت زید بن علي بن الحسین بن علي بن أبي طالب معتقدند و خود را پیرو او مى دانند. شیخ مُفید متکلم برجستۀ شیعه در سده پنجم هجری قمری در صفحۀ 39 کتاب اوائل المقالات خویش در تعریف زیدیه آورده است: «زیدیه به امامت على، حسن، حسین و زید بن على قائل هستند و نیز به امامت هر فاطمى یی که به خود دعوت کند و در ظاهر، عادل و اهل علم و شجاعت باشد و با او بر شمشیر کشیدن براى جهاد بیعت شود» .
زید بن علي پیشوای این فرقه به گمان غالب در سال هشتاد هجری قمری در مدینه چشم برجهان گشود واز پدرو برادربزرگش هریک إمام زین العابدین و إمام محمد باقرتعلیم دید و در تلاش به خاطر انتقام خون پدربزرگش حسین بن علي بن أبی طالب در زمان حکومت هشام بن عبدالملک بن مروان در کوفه دست به قیام و شورش زد و در ذى الحجه سال 122 هجری قمری در جریان زدو خوردها به قتل رسید، پیروانش اورا مخفیانه به خاک سپردند مگر سپاهیان خلیفه قبرش راپیدا کرده جسدش را ازآن بیرون و سرش را از تنش جدا کردندو به دربار هشام فرستادند و جسدش رابه نخلی صلیب کشیدند وماهها و به قولی سالهای متمادی همانطور آویخته باقی ماند تا آنکه سر انجام استخوانهای وی را از درخت خُرما پایین آورده آتش زدند و خاکسترش را به دریای فرات ریختند (16 ).
این فرقه نیز به شاخه ها و گروههای متعددی تقسیم شده است که ذکر و معرفی همۀ آنها از حوصلۀ این نوشتاربرآورده نیست.
در زمینۀ نظر و موضع گیری این فرقه در باب جبر و إختیار باید گفت که تعابير إمام زید بن علي در اين باره با نظريه معتزله (تفويض) هماهنگ است نه با نظريه اماميه (امر بين الامرين) ، چنانكه على ربانى گلپايگان در صفحۀ 123کتاب فرق و مذاهب كلامى خویش به نقل از این إمام مقتول نوشته است: «خداوند خالق افعال بندگان نيست، چگونه خداوند آنان را به كارى كه خود مىآفريند، امر كرده، و از كارى كه قضاى الهى به تحقق آن تعلق گرفته است نهى مىكند؟علاوه بر اين، افعال انسانها تابع قصد و اراده آنهاست، و قرآن كريم نيز كارهاى انسان را به وى نسبت داده است» .
از آنجایی که در زمینۀ هردو نظریۀ تفویض و امر بین الامرین در بالا معلومات داده ایم ، در اینجا به همین قدر بسنده مینماییم .
2 - إسماعیلیه و مسألۀ جبر و إختیار:
اسماعيليه، يكى از فرقه های چند ده گانۀ شيعه است كه در اواسط قرن دوم هجری قمری مطابق قرن هشتم میلادی به مثابۀ یک جریان سیاسی رادیکال و انتقامجو شکل گرفت و سپس به شاخهها و گروههاي متعددی منقسم شد. اسماعيليان، همچون شيعيان امامى، امامت را به نص مىدانستند، اما درباره سلسلۀ امامان پس از إمام جعفر صادق ، با ديگر پيروان آن امام دچار اختلاف گشتند. اين فرقه نام خود را از اسماعيل فرزند إمام جعفر صادق گرفته است. این فرقه در زمانه ها ونواحی مختلف به نامهای گوناگون مانند باطنیه، تعلیمیه، سبعیه، حشیشه، ملاحده ،قرامطه ودروز یاد میشده است.
در رابطه به مسألۀ جبرواختیارديدگاه اسماعيليه مطابق است با دیدگاه اماميه به پيروى از امام جعفرصادق، که گفته است: لاجبر و لاتفويض بل أمرٌ بين امرين. على بن محمد بن وليد پنجمین داعی مطلق إسماعیلیۀ مستعلیه که در قرن ششم هجری و دریمن می زیست در لابه لای صفحات 148 الی 155 کتاب « تاج العقائد و معدن الفوائد » خویش در اين باره مى نویسد : « خداوند جوهر نفس انسان را زنده و برخوردار از توانایی در انجام دادن کار خیر و شر و فرمان برداری وارتکاب گناه...سرشته است...عدالت خدایی تام و پاکتر از آنست که در آن نقصی پنداشته شود و از آنجا که رحمت خداوند تام است پیامبران را فرستاده است تا بنده گانش را از شهوات منع نماید ... » بنابراين استدلال ناقص ومیتافزیکی، اسماعيليان نیز همانند شیعیان إمامیه إدعامینمایند انسان موجودی مختار بوده وهمین مختار بودن را دليل تكليف و ارسال رسل و عقاب و ثواب مى دانند.و از آنجاکه در این رابطه تحت عنوان إمامیه و مسألۀ جبر و إختیارنیز صحبتهایی داشته ایم در اینجا به همین قدرإکتفا مینماییم ( 17 ).
چنانکه گفته آمد آیات قرآن به خودی خود گواه برآن است که محمد بن عبدالله رهبر مسلمانان جهان به پیروی و نسخه برداری از تعالیم وآموزه های مروج در دیانتهای زردشتی و یهودی و مسیحی که با دادن یک سری نامها و صفات برای موجود موهوم و خیالی یی به نام اهورا مزدا ، یهوه و پدر...خواسته اند به وی گویا هستی وعینیت بخشند ، نام مجسمۀ بزرگ خانۀ کعبه را که متعلق به قوم خودش یعنی قریش بود و به نام " آلله أکبر " یاد میشد ، در پهلوی نامهای یاد شده قرارداده همان صفات را به او نیز نسبت داده است ، مگر از آنجاییکه دائرۀ دید إیجادگران أدیان یادشده و به خصوص محمد بن عبدالله در حدِّ همان عصرها وزمانه ها بود ؛ نا خود آگاه به منجلاب تنا قضات و بن بستها ، کشیده گی ها و برخوردهایی سقوط کرده اند که هزاران سال است بدون رسیدن به کوچکترین نتیجه یی کما کان إدامه داشته و از آنان و بالتبع از توده های مردم بیگناه و خوش باور قربانی میگیرد.
دردیانت زردشتی تا اندازه یی زمینه های إیجاد تناقضات را با قائل شدن به دوگانه گی در إدارۀ أمورجهان یعنی با باورمندی به موجودیت اهورامزدا و أهریمن منتفی نموده اند مگر در أدیان سه گانۀ سامی از آنجایی که یهوه و پدر و الله هیچیک شریک و همتایی ندارد و إدارۀ أمور جهان وجهانیان را به تنهایی به عهده گرفته است و برای شیطان نقش منفی جانبی و فرعی یی داده شده است ، طبعا زمینه های فراوانی برای پیدایش تناقضات موجود است.
اگر محمد میدانست که کشیدن بت بزرگ قریش ( الله أکبر ) از بت خانۀ کعبه و فرستادن آن به آسمانها و دادن همچو صفات و نامهایی متضاد ومتناقض برای او باعث اینهمه حوادث ننگین و بار آوردن اینهمه شرمساری برای دیانت اسلام و مؤسس آن در طول تاریخ خواهد شد هرگز به این عمل عاقبت نیندیشانه مبادرت نورزیده به همان مجسمه بودن و موجودیت وی در بت خانۀ کعبه و با همان صفاتی که پدرانش به او داده بودند إکتفاء مینمود.
پيامها
8 دسامبر 2010, 02:20, توسط الف
محترم آقای عزیز یاسین؛
با مطالعه مظامین نشر شدۀ شما تحت عنوان "خطاها و تناقضات قرآن" که در تارنمای عصر جدید نیز در 5 بخش دیده میشوند خواستم نکات ذیل را درین مقطع زمانی به عرض برسانم:
اگر شما در صدد باطل جلوه دادن یک دین با استفاده از تعریف، تحلیل، تفسیر و برداشت های یک گروه و یا اشخاص متعلق به یک گروه و با پیش آورد آیه های قرآن که با برداشت های شخصی و یا گروهی خویش آنانرا خطاها و تناقضات قرآن عنوان مینمائید، باشید؛
باید بنویسم که قظاوتهای شما فقط میتوانند:
* اشتباهات انسانی را در زمانه های مختلف ایجاد و گسترش این دین روشن نماید.
* قضاوت های عجولانه شخص نگارندۀ مطلب را نمایان میسازد بدلیل اینکه نقل و قولهای ایشان نیز از کتابها و مقوله های گرفته شده که مورد تائید همگان نبوده نیست، و نخواهد بود.
* مسلمانان همانگونه به گروه های مختلف به خاطر عدم توافق در برداشت از محتویات روحانیت و تعبیر و تفسیر همینگونه آیات الهی و یا بالفرض آیات دست ساختۀ انسانها شدند، طوریکه احذاب سیاسی همانند خلق، پرچم، مأویست و... شده و میشوند.
* به نظر بنده دین همانند کمونیسم و یا امپریالیزم یک اعتقاد است که حقیقت و اصل آن پاک و شفاف بوده و برای رسیدن به آن اصل، انسان هچگاه همنظر نبوده و گروه های را تشکیل داده اند و همیشه در صدد پاشکنی همدیگر کوشا بوده اند.
* نیکو کار آنست که بندگان را خادم باشند و نیکو کاری به حق شعار هر دین و یا هم هر حذب است.
سرفراز باشید.
8 دسامبر 2010, 11:35, توسط tareq
hawsela at faraakh bad , rahe daraz peshe ro ast,
ze zolmat ta ba nooor yak ooomr rah ast
to felan dar wasat haye tareki hasti agar gaam tond tar na gozari az een tareki ba dar na khwahi raft
ok
14 مارچ 2012, 20:15, توسط فراری غرب
درود به شما خیلی زحت کشیده اید دست شما درد نکند.
اگر لطف نموده تمام بخش ها فهرست نموده خد مت دوستان تان تقدیم کنید تا استفاده بیشتر گردد خیلی خوب است.
مخلص شما .
15 مارچ 2012, 00:16, توسط عزیز یاسین
فراری عزیز درود بر شما
ممنون شما من در بخش قبلی پاسخی خدمت شما فرستاده ام لطفا مطالعه نمایید
بهروز باشید
یاسین