قطعه ای از بهشت؛ پژوهش زندگی
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
درآمد
«قطعه ای از بهشت» نام مجموعه داستانی است از نویسنده و پژوهشگر بنام افغانستان، علی پیام.
مدتی، تصورم این بود: علی پیام، پژوهشگری است در عرصه علوم حقوقی، زیرا از ایشان، کتاب «حقوق اقتصادی زن» و مقاله های حقوقی، در مجله عدالت و سایر مجله های مطرح کشور می خواندم.
خوشبختانه با دسترسی به وبلاک «قرار ملاقات» از علی پیام، و به مجموعه داستان «قطعه ای از بهشت»، دریافتم که علی پیام، دارای شخصیت چند بعدی است. یعنی بیشتر از این که یک پژوهشگر علوم حقوقی، باشد؛ یک شخصیت ادبی و یک نویسنده نیز است.
معرفی مجموعه داستان «قطعه ای از بهشت»
این مجموعه داستان، دارای یکصدویازده صفحه و شامل هشت داستان می باشد، که انتشارات عرفان در تهران به نشر رسانده است.
داستان های این مجموعه را می توان به مثابه پژوهشی زندگی در نظر گرفت که نویسنده، واقعیت های زندگی را، هنرمندانه در داستان ارایه کرده است.
داستان ها، از بازی های زبانی مبرا است. موضوع داستان ها، بیانی است از واقعیت های روزمره زندگی که در زندگی عینی و ذهنی جامعه اتفاق می افتد. تبارز هنرمندانه چنین واقعیت های زندگی بر می گردد به بینش عمیق علی پیام. زیرا نویسندگان و مردم ما، به دیدن و پرداختن گپ های کلان سطحی عادت دارند. بنابراین، کمتر به واقعیت های معمولی زندگی که در عمق جامعه شکل می گیرد، توجه می شود. اما علی پیام در این داستان ها به روان شناسی زندگی روزمره ما پرداخته است که هر آن به آن درگیریم: برداشت آدم ها از خودشان، آروزی یک روستایی در زندگی، چگونگی ایجاد باورهای مردم، زندگی های قلابی زیر نام کربلایی و حاجی و آخوند، و باور مردم به مکان های مقدس.
نویسنده در پی ارایه یک زندگی آرمانی نیست بلکه زندگی را چنان که هست برملا می سازد و با این برملایی می خواهد، مخاطبان اش را به زندگی عقلانی فرا بخواند یا لااقل عادت ها را بشوراند. شخصیت های داستان ها، نه قومندان است و نه رییس و نه وزیر و نه پادشاه. شخصیت های داستان ها، چهره هایی است از بین مردم که در زندگی روزمره جامعه حضور دارند. از این روی، می توان شخصیت های داستان را، شخصیت واقعی پنداشت، و واقعیت شان را در زندگی رومزره خویش تجربه کرد. بنابراین، نویسنده دنبال آفرینش یک شخصیت داستانی نیست، و نمی خواهد این شخصیت داستانی را بر زندگی و جامعه تحمیل کند.
بررسی داستان «قطعه ای از بهشت» و«مکان مقدس»
در این نوشته به بررسی دو داستان کتاب، پرداخته می شود. زیرا پرداختن کلی به داستان های کتاب، چندان جالب از آب در نمی آید. اگرچه برخی ها این کار را، با تعریف چند اصطلاح فنی: طرح داستان، زاویه دید داستان، زمینه داستان و... انجام می دهند. اما بهتر این است که هر داستان را یک دنیای متفاوت زبان- روانی در نظر گرفت نه یک ساختار زبان- تگنیگی. نباید بیخود درگیر تعریف اصطلاحات شد. زیر این کار، به فراموشی داستان می انجامد.
هر داستان، در حقیقت، یک روایت است. مانند هر روایت؛ بینشی، در آن نهفته است. نقد داستان هم روایتی است ادبی از یک پدیده ادبی؛ که بینش متفاوت از روای داستان، به آن جان می بخشد.
با چنین برداشتی، به داستان «قطعه ای از بهشت» و«مکان مقدس» پرداخته می شود:
روای، در این دو داستان از زاویه دید شخص سوم، وارد می شود. اگرچه زوایه دید سوم شخص، گاهی، دانای کل تلقی می شود، اما راوی داستان «قطعه ای از بهشت» و«مکان مقدس»، موقعیت خود را به عنوان یک راوی حفظ کرده است و از قضاوت خودداری می کند.
با آن که روای این دو داستان، به روایت از دو شخص متفاوت می پردازد اما این دو داستان به نوعی با هم ارتباط دارد. از جمله شخصیت محوری داستان «قطعه ای از بهشت» (کربلایی) در داستان «مکان مقدس» که پس از داستان «قطعه ای از بهشت» می آید، با همان نام و نشان به عنوان یک شخصیت اساسی، حضور می یابد.
هر دو داستان در یک مکان اتفاق می افتد.
در داستان «قطعه ای از بهشت»، جدال جدی ای مطرح نیست اما در داستان «مکان مقدس»، جدال بر این است که ضامن، شخصیت محوری داستان، سگ اش را دفن می کند، و قبر سگ به یک مکان مقدس و زیارت همگانی تبدیل می شود، از این به بعد است که ضامن، با وجدان اش درگیر می شود.
در ادبیات قدیم فارسی اکثر حکایت ها به دو محور می چرخد که عبارت است از خیر و شر، اما در این دو داستان به شالوده شکنی این دو محور بر می خوریم و راویی، چندان دغدغه ای از این بابت ندارد.
پلات هر دو داستان در ظاهر ساده به نظر می رسد. آدم تصور می کند که نویسنده، دارد یک امر معمول را روایت می کند، اما قصد نویسنده، فقط روایت یک امر معمول نیست بلکه مساله عمیقی اجتماعی جامعه اش را، برملا می کند، که ناآگاهی و ناخودآگاه جمعی است.
بنا به این مشابهت ها، این دو داستان، باهم مورد بررسی قرار گرفت:
راوی، عادت ها را با معرفی چهره های قلابی (زیر نام کربلایی، حاجی، آخوند و داروغه که ارزش ها تصاحب کرده اند) می شوراند.
در داستان «قطعه ای از بهشت»، شخصیت محوری، یک آدم قلابی است به نام ناظر اما معروف به نازل کربلایی:
«نازل» نام کتابی اش ناظر بود و مردم از ریز وکلان «نازل» اش می گفتند. چون به مردم گفته بوده – یک روزی گفته بوده – که در خواب اش کربلایی شده و در عالم خواب به زیارت کربلا رفته، بدین خاطر، نازل کربلایی می گفتندش... . این شخصیت قلابی با استفاده از ارزش های مردمی، خود را به نام کربلایی، جا می زند.
نویسنده، برای یاری رساندن به طرح اصلی داستان، شخصیت فرعی ای را به نام بابای خدیجه ماموریت می دهد. این شخصیت فرعی، فقط یک بار حضور می یابد اما این حضورش طرح داستان را کامل می کند.
شخصیت محوری دیگر داستان، اصغر است. اصغر را می توان نماینده زندگی آرمانی، و نماینده ناآگاه جمعی دانست، که برای خرید زمین بهشتی، نزد کربلایی می رود. با گفت وگویی که بین اصغر و کربلایی صورت می گیرد، نویسنده به گفت وگو و توصیف وضعیت ها توجه می کند:
از شما می شود و از امامان ، کاری در حقم بکنید. ثواب دارد خدا از پل صراط تیرتان کند. خدا بر ملک ومال تان در بهشت اضافه کند.
کربلایی لبانش شور می خورد و ورد می گفت. ریش بزی اش بد رقم لپه می خورد. چهار دور وبر چراغ موشی، آدم ها ساکت، آدم ها سنگی وموحش بودند. حتا بچه ها همنوا شده بودند و آرام بازی می کردند. و کربلایی مغرورانه و پدرانه گفت:
بچم چه کاری در حق تو می توانم انجام بدهم؟
اصغر ملتماسانه و تحقیر شده گفت:
شما می دانید که چند من غریبی کاری را چند روز پیش فروخته ام. امشب، در این دل تاریکی شب، آمده ام که پیش شما عذر وزاری کنم. بگویم که شما و بادار شما، اگر امکانش است یک قریش از گوشه زمین تان را برایم سودا می کردید!
نازل کربلایی، ناس از دهانش پورچ کرد و بعد دندان های زنگ زده و کرم خورده اش از خمیازه ای که کشید، نمودار شد. گویا خیلی خوشش نمی آمد که از این چیزها بگوید، بسیار با اکرا گفت:
کدام زمین؟
و بعد ادامه داد:
من که زمین سودایی ندارم.
اصغر مثل بچه کسی که سیلی محکم از دست ارباش خورده باشد، خود را جمع کرد و پندی کرد:
از همان زمین های بهشت.
اصغر جان! قربان و صدقه تو! می دانی که زمین بهشت، مثل این زمین های دنیا نیست. همه اش زمین ملایک و نزدیکان عرش خدا است. و کسانی صاحب آن ملک و دیار می شود که در دنیا همه اش کار نیکو کرده باشد. درست مثل خودم. البته که وقت تعریف نیست.
از زیر ابروانش نیم بند به چهره اصغر نگاه کرد و ادامه داد:
حالا گناه دارد که در این اول شب نا امید برگردی. حالا چقدر می خواهی؟
و سپس با خودش حساب کرد و جمع و تفریق نمود و گفت:
می خواهم ثوابی خوانده شوم. حالا شاید خداوند عوض اش را بدهد. هر متر یک گوسفند. نه، پول نقد می خواهم. جنس نمی خواهم.
اصغر از شادی خواست دو دست کربلای را ببوسد،... .
نویسنده، اشخاص نقاب دار جامعه را به خوبی معرفی می کند که چگونه با استفاده از ناخودآگاه جمعی، بهره برداری می کنند.
در کل می توان از نظر روان کاوانه: کربلای را، نهاد یا همان غریزه فزون خواهی دانست؛ اصغر و مردم، فرامن و زندگی آرمانی است؛ راوی، به عنوان، من در این داستان ظاهر می شود و می خواهد رابطه فرامن و نهاد را عقلانی تر کند. زمین بهشت را، می توان ناخودآگاه جمعی و ارزش های همگانی روانی جامعه، تلقی کرد.
داستان «مکان مقدس»، به نوعی ادامه داستان «قطعه ای از بهشت» است، که نویسنده، خواسته، باور اشخاص ساده جامعه را به نمایش بگذارد، که در نهایت امر از این صداقت اشخاص ساده جامعه، چگونه بهره برداری می شود. در این داستان، کسی که از سادگی افراد جامعه، بهره برداری می کند، بازهم همان نازل کربلایی است اما با یک شبکه: سید آخوند، شخ زوار، سعید و داروغه.
ضامن، شخصیت اصلی داستان، روان اسطوره ای بشر است که چیزها، گاهی برایش ارزش اسطوره ای پیدا می کند. حتا می تواند در چیزی نحس، قداست تجلی کند.
ضامن یک توله سگ زرد دارد که خیلی از این سگ بدش می آید اما این سگ شبیه موجودات اسطوره ای است. هرکجا که این سگ را می برد، سگ دو باره بر می گردد. حتا یک بار، ضامن به قصد کشتن، سگ را به مرمی می زند، با آن که مرمی به فرق سگ اصابت می کند اما سگ نمی میرد.
زمینه داستان در روستا شکل می گیرد. سوداگران دوره گرد، در این روستا حضور می یابند. حضور این سوداگران دوره گرد، از سوی طرح داستان را تجدید می کند و از سوی دیگر بیانگر نوستالژی ای است که درگیری راوی را، برای دلواپسی زمان از دست رفته، زندگی روستایی و دوره کودکی، نشان می دهد.
ضامن، سگ اش را در بدل چند متر مخمل الوند به سوداگران دوره گرد، فروخت اما سگ دو باره برگشت و پس از این برگشت، سگ به نظر ضامن کم کم دوست داشتنی می شود. طرح داستان هم عمق می گیرد. سرنوشت سگ در بینش اسطوره ای ضامن، به یک امر مقدس تناسخ می کند. و چند متر مخمل الوند، در داستان منجر به یک طرح جدید با فضای عاشقانه می شود. سوداگر دوره گرد، عاشق دختر ضامن می شود. و این طرح داستان، در داستان «سوداگران دوره گرد» که بعد از داستان «مکان مقدس» می آید، به اوج می رسد.
بعد از مرگ سگ، ضامن، سگ اش را به پاس این که چند متر مخمل الوند به دخترش شد، دفن می کند. قبر سگ ضامن، تقدس یک زیارت را در باور مردم پیدا می کند. پس از رجوع بیش از حد مردم به این زیارت، ضامن خیال می کند که سگ اش مقدس است با آن که اعتقاد جدی ندارد که سگ اش برخوردار از تقدس باشد اما هر باری که زندگی سگ اش به یادش می آید، تصور تقدس از سگ اش به ذهن اش راه می کشاید. گاهی از این پندارش عذاب وجدان می کشد اما دیگر هیچ کاری نمی تواند، زیرا قبر سگ به یک زیارت تبدیل شده و به ارزش جمعی درآمده که جا در ناخودآگاه مردم باز کرده است. در این موقع است که کربلایی با شبکه اش ظاهر می شود و زیارت را به عنوان یک منبع اقتصادی به آن که مردم بداند، تصرف می کند.
پلات داستان، خیلی عمیق است: بینش اسطوره ای بشر را در ایجاد چگونگی تجلی قداست بیان می کند؛ چگونگی ناخوآگاه جمعی بشر را، برای رجوع به مکان های مقدس تبارز می دهد؛ رابطه ارزش های جمعی را با قدرت، نشان می دهد؛ و سرچشمه این همه بر می گردد به ناآگاهی مردم، و از این که از ناآگاهی مردم چگونه بهره برداری می شود.
این داستان از نظر عجم کم است، از این روی در رده داستان کوتاه قرار می گیرد اما تداوم زمان در داستان؛ داستان را از رده داستان کوتاه بیرون می کشد زیرا داستان کوتاه، بیشتر برشی است از یک قسمتی از زندگی، که در یک زمان مشخص، اتفاق می افتد اما در این داستان سرنوشت یک سگ از توله گی تا بزرگی، از بزرگی تا مرگ، و از مرگ تا تناسخ پس از مرگ، روایت می شود.