سوم دسامبر، روز جهانی معلولين
دولت لطف کرده برای ما یک اداره ساخته است. این اداره به نام وزارت شهدا و معلولین است. دولت خود ما را در پهلوی شهدا قرار داده، یعنی که ما انسان های نیمه مرده هستیم و فردا شهید میشویم، باید در یک کتگوری با شهدا باشیم.
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
چند روز است که می خواهم در بارۀ سوم دسامبر که مصادف با روز جهانی معلولین است، چیزی بنویسم اما دستم یاری نمی داد. چون به تدریج به این باور رسیدم که از مهربانی در وجود مردم ما کاسته شد است. دیگر کسی به فکر انسان های غیر معلول نیست چه رسد به این که به نوشتۀ من که از قشر بلا دیدۀ سخن میگویم، نظری بی اندازد. به هر حال خواستم به پاس سه میلیون معلولی که در کشورم زندگی می کنند ،اندکی از درد ها و مشکلاتشان یاد آوری کنم. شاید من یگانه فردی باشم که با داشتن معلولیت امکانات کافی در دست دارم تا بنویسم و صدای خود را به گوش جهانیان برسانم، تا شاید بدانند که فرد معلول در جامعۀ ما به عنوان یک فرد مرده شمرده می شود، فردی خدا زده و بیچاره.
عکس از رویترز
من اخیرآ از افغانستان برگشتم وتا جایی به خاطر دارم هشت شبکۀ تلویزیونی وجود داشت. من در طول سه ماه یک بار هم ندیدم که یک فرد معلول روی ویلچر نشسته در برنامۀ حضور داشته باشد یا برنامۀ ای را میزبانی کند. همچنین با وجود کثرت برنامه ها، هیچ برنامه ای راجع به معلولین،جایگاه آنها در جامعه و یا فرهنگ صحیح و انسانی برخورد با معلولین، ندیدم.
روزی که از مادر زاده شدم ،پدر مهربانم نامم را فهیم گذاشت. امروز نامم لنگ ،شل و امثال اینهاست. نبود حس انسان دوستی و نا آگاهی از ارزش های والای انسانی، باعث شده که ما قشر معلول به شکل اجباری از نام و نشان های خود محروم شویم و لقب هایی چون لنگ،چونته،کور...را که جامعۀ مدرن برای ما به ارمغان آورده، قبول کنیم. اگرچه بهترین استعداد ها در وجود معلولان نهفته باشد، اما از ترس حقارت این استعداد ها را در کنج خانه ها به حدر میرود. وقتی که هیچ برنامه ای برای روشنگری مردم و دولت وجود ندارد، واضح است قشر معلول همچنان از جامعه و از جایگاه بر حق خود دور خواهند ماند. شجاعانه از مسئولين بپرسد كه تاكنون چقدر از تواناييهاي افراد معلول در سازمان خود بهره گرفته اند؟ از متوليان آموزش بپرسید كه چرا استعداد فراگيري معلولين در كنج خانه ها به افسانه بدل ميشود؟ از سياسيون پرادعا سؤال كنید،که شما كه خود را متفكر ميدانيد براي هزار و يك مشكل معلول در اين جامعه چه فكري كرده ايد؟ از يك فيلمساز جویا شوید كه تاكنون چند نقش در فيلمهاي تو، از معلولين جاده ها بوده اند و چقدر توانسته اي مشكلات يك معلول را به تصوير بكشي. جوابش هیچ است. در طول هشت سال حکومت مدرن و جامعۀ مدنی ، ما همچنان همان لنگ ،شل ،کور و غیره ناتوان هایی هستیم که بودیم.
عکس از رویترز
دولت لطف کرده برای ما یک اداره ساخته است. این اداره به نام وزارت شهدا و معلولین است. دولت خود ما را در پهلوی شهدا قرار داده، یعنی که ما انسان های نیمه مرده هستیم و فردا شهید میشویم، باید در یک کتگوری با شهدا باشیم. مگر هیچ یک روشنفکر ما فکرش نرسید که پیشنهاد یک اداره مستقل زیر نام معلولین افغانستان را به دولت بدهد؟ که تشکیل همچو یک اداره ضروری است، تا به سه میلیون انسان معلول رسیدگی صورت بگیرد.
ما به انسان های غیر معلول ضروت نداریم که به ما کار و خدمت کنند. ما خود میتوانیم به خود خدمت کنیم. ما بیچاره و نا توان نیستیم که بار دوش جامعه و مردم باشیم. معلولیت محدودیت است ناتوانی نیست و ما ناتوان نیستیم، کم توان هستیم و حقوق شهروندی حق مسلم ماست. ما با انسان های عادی هیچ تفاوتی نداریم و این جامعه است که باید ما را بپذیرد. همانند افراد عادی به معلولان نگاه کنند تا آن ها نیز با ا عتماد به نفس بیشتری در جامعه حضور یابند. چرا مردم باید از دیدن فرد معلول جکَر خون شوند؟چرا یک معلول نمی تواند در یک محفل خوشی یا غم اشتراک کند؟ آنچه در ارتباطات اجتماعی با معلول باید در نظر گرفت، این است که با آنها با احترام برخورد شود نه دلسوزی و ترحم. تفاوت این دو نوع رفتار در این است که در اولی، طرفِ موردِ احترام، انسانی بزرگ به شمار میآید ولی اما در گزینه ترحم، مخاطبْ انسانی ذلیل و خوار شمرده میشود که باید همواره دست او را گرفت ولی به شخصیت و روحیات وی، اندک توجهی نکرد. به یاد داشته باشیم آنچه توانایی را میسازد، اراده است و اراده اگر بخواهد جاری شود، هیچ بهانه و مانعی را نمیشناسد. ما معلولین اگر یک ادارهً مستقل به نام خود میداشتیم، میشد به آسانی در جامعه اصلاحات وارد کنیم. با ساختن برنامه های تلویزونی و رادیو و اخبار کمیسون مستقل معلولین اکثر مشکلات از جامعه برطرف خواهد شد. اگر ما خود در راس کار قرار بگیریم، حد اقل میتوانیم پاسخگو به مشکلاتی باشیم که خود در آن درگیر هستیم. ما میتوانیم خود را به توانبخشی برسانیم و مستقل عمل کنیم. چنان که شاعر میگوید :« حالت بیمار را بیمارمیداند که چیست_ سوزدل را دیده ی خون بارمیداند که چیست». معلولین خود بهتر از هر کسی میتوانند همدیگر را درک کنند.
توانبخشي عبارت است از فرايندي متشكل از اقدامات هدفمند در جهت قادرسازي شخص معلول به منظور دستيابي به سطح نهايي توانايي و عملكرد جسمي – حسي – ذهني – رواني و اجتماعي و حفظ اين توانائيها. بر اين اساس توانبخشی وسيله ايست براي استقلال بيشتر معلولین.در تعريف توانبخشي مفاهيمي مانند كاهش اثرات معلوليت، قادرسازي براي دستيابي به استقلال، تلفيق و هم آميختگي اجتماعي ،كيفيت بهتر زندگي و خود ياري افراد معلول را میتوان ذکر کرد. از آن جایی که دولت برین موضوع توجه ندارد و امکان پیاده کردن چنین برنامه ای دشوار است، ما معلولین خود مسول هستیم که به بررسي چگونگي ارتباط معلولين با جامعه بپردازيم، كه آيا اين ارتباط بهنجار است يا نابهنجار و چگونه ميتوان به ارتباط بهنجار دست يافت. براي بررسي يك ارتباط، نخست بايد طرفين آن تعريف شود. به بیانی ديگر وقتي سخن از ارتباط معلولين با جامعه مطرح ميشود، ابتدا بايد مشخص شود اركان اين ارتباط كدامند؟حال وقتي يك نقش در يك سيستم اجتماعي با بحران تعامل با ساير نقشها روبهروست، يك تعداد عوامل در اين روند موثرند كه به نظر من مهمترين عامل عدم شناخت صحيح و كامل ساير نقشها از آن است.حال سؤالي اساسي پيش ميآيد كه اصولاً چرا شناخت جامعه ما از معلوليت و معلول اينقدر كم و محدود و نادرست است. اگر بپذيريم كه شناخت محدود اجتماعي از يك نقش، ماحصل حضور كمرنگ آن نقش در جامعه است، ميتوان خود را تا حدي با اين پاسخ قانع كرد كه دليل شناخت ناقص از معلوليت، حضور كمرنگ معلول در جامعه است. اما اين پاسخ چراي بزرگتري با خود به همراه ميآورد كه چرا حضور معلول در جامعه كمرنگ است و اين چراي بزرگ خود مجموعهاي از چراهاي ديگر است مثلا، اينكه چرا كمتر معلولي در جامعه ما ميتواند تحصيلات عالي داشته باشد؟چرا استفاده از مراكز تفريحي و خدماتي براي معلولين دشوار و در برخي موارد غيرممكن است؟ چرا يك معلول جسمي- حركتي هر بار كه از خانه خارج ميشود با يك تعامل نامناسب از سوي ديگران روبهرو ميشود؟ چرا بسياري از افراد فكر ميكنند اگر يك معلول ازدواج هم نكرد و تا آخر عمر تنها ماند، مسئله مهمي رخ نميدهد؟ اين مسائل كوچك و بياهميت نيستند و هر كدام نيازمند ساعتها تحليل جامعه شناسانه و روانشناسانه هستند و همه اين تحليلها سرانجام به يك نكته كليدي ختم ميشود و آن نكته همان شناخت ناقص از معلوليت و جایگاه بر حق آن در جامعه است و راه برون رفت از اين مشكلها همانا كار جدي براي شناساندن معلولين به جامعه است كه در جامعهشناسي به آن فرهنگسازي ميگويند. بديهي است خود جامعهاي كه به دليل نبود فرهنگ مناسب در ايجاد تعامل با معلولين دچار مشكل است، نميتواند فرهنگسازي كند. چون اگر لزوم رسيدن به فرهنگ مناسب ارتباط با معلول را تشخيص ميداد ديگر نياز به فرهنگسازي نبود، اينجاست كه پاي بازيگر سومي به بازي كشيده ميشود، به نام مسئول و مسئول به معناي واقعي كلمه كسي است كه چه به لحاظ موقعيت اجتماعي و چه به واسطه دارابودن تفكري متمايز از تفكر عام در جامعه، از محدوده عمل وسيعتري نسبت به ديگران برخوردار است .مسئوليت از دو ناحيه بر دوش انسان گذاشته ميشود، يكي به واسطه شناخت و موقعيت اجتماعي و ديگري از رهگذر مطالعات، تحصيلات و تفكرات. به بيان واضحتر مسئول فرهنگسازي يا داراي يك موقعيت اجتماعي است كه اين موقعيت اجتماعي به او قدرت عمل ميبخشد، يا هنرمند است و به نحوي ميتواند پيامي را به جامعه خود برساند.اين دو گروه ميتوانند در فرهنگسازي صحيح در مورد ارتباط معلولين با جامعه تلاش كنند. حال سه رأس مثلث مورد بحث ما كاملاً مشخص است؛ معلولين، جامعه و مسئولين كه دوتاي اولي نياز به ارتباط صحيح با يكديگر دارند و سومي موظف است اين دو را از طريق فرهنگسازي به يكديگر نزديك كند.اما چگونه؟ مسئولي كه قرار است در زمينه معلولين فرهنگسازي كند، بايد نگاهاشتباه جامعه نسبت به معلولين را با ديدگاههاي نو و منطقي عوض كند و يكبار ديگر به اين دو پرسش پاسخ گويد كه معلوليت چيست و معلول كيست؟يك مسئول كه قصد فرهنگسازي در اين زمينه را دارد، بايد به جامعه بفهماند كه اصولاً معلوليت يك قهر الهي و يك طاعون مخوف اجتماعي و معلول، انساني مقهور، مفلوك، عاجز و شايسته كنارنشستن و تنهايي نيست. معلوليت انحرافي است در مسير روابط طيفي و عملي و معلول حادثه ديدهاي است در اين روند ناخوشايند. اين گام نخست در فرهنگسازي است كه واژهها را از نو معنا كنيم و هنگامي كه معناي واژهها در اذهان عمومي تغيير پيدا كرد جامعه تازه معلول را ميشناسد و اينجا برميگرديم به نكتهاي كه در آغاز بحث گفتيم، يعني نقشها در سيستم اجتماعي شروع ميكنند به شناخت نقش معلول و برقراري تعامل هنجار با او. وقتي معلول به خوبي شناخته شود و توانايي و ضعفش به درستي در جامعه انعكاس يابد، حقوق و تكليف او نيز مشخص ميگردد. چون هر نقشي داراي يك حقوق است و يك تكليف، يك حقي دارد كه ساير نقشها بايد به او بپردازند و يك تكليفي دارد كه بايد در مقابل نقشهاي ديگر انجام دهد و اين حقوق و تكليف را ويژگيهاي هر نقش تعيين ميكند. حقوق و تكليف معلول نيز در سايه ويژگيهاي او تعريف ميشود و در اينجاست كه تحقير و ترحم در مورد معلول بيمعنا ميشود. به عبارتي وقتي كه ما آمديم و به كودك خود آموختيم كه قرار نيست همه انسانها به يك شكل راه بروند ديگر بدرقه راه معلولين جسمي و حركتي و خنده و تمسخر كودكان كوچه نيست ،يا وقتي ما آمديم و اين فرهنگ را در جامعه دروني كرديم كه هر معلوليت لاجرم زاييده فقر نيست ديگر من معلول وقتي در خيابان راه ميروم مردم با پول خرد به سراغم نميآيند. يا وقتي جامعه را آگاه كرديم كه يك معلول نيز حق ارضاي نيازهاي عاطفي خود را دارد ديگر با ديدن يك دختر و پسر جوان معلول در خيابان چشمهايمان چهار تا نميشود.اما تمام اين آگاه كردنها، آموختنها و يادآوريها كار يك شب نيست و مسئولي كه قرار است كار فرهنگسازي كند بايد به اين نكته كاملاً آگاه باشد و براي قدم نهادن در راه، خود را از همه لحاظ آماده كند. فرهنگسازي را سرسري و فرماليته نپندارد و جسورانه از گذشتگان پرسش كند كه تاكنون چه كردهاند؟
نویسنده
به امید روز های روشن برای معلولین رنج دیدۀ افغانستان مه وارثان اصلی جنگ و قربانیان نا به حق خشونت های سیاسی هستند. انسانهایی که میخواهند دیده شوند ، دوست داشته شوند ،نقشی ایفا کنند و زندگی کنند