رابطه زبان و اندیشه
درحدود 90 درصد جمعیت بشری، نیم کره چپ، مسئوولیت اصلی مهارت های زبانی را دارد، حال آن که نیم کره راست مهارت های دیداری وفضایی ونیز ادراک اصوات غیر زبانی ونواهای موسیقیایی را کنترول می کند.
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
مقدمه
پیشینه بحث زبان واندیشه
بحث رابطه زبان و تفکر، بحثی است که به روان شناسی زبان ارتباط می گیرد. و پرسش های دراین رابطه : آیا زبان تنها شرط وجود فعالیت های عالی ذهن، مانند تفکر، تخیل، تجربه، تعمیم، استدلال، قضاوت و... است ؟ آیا اگر ما زبان نمی آموختیم از این فعالیت های عالی ذهن بی بهره می بودیم ؟ اگر بر اثر تصادف یا بیماری قدرت سخن گفتن را ازدست بدهیم، آیا قدرت تفکر را نیز از دست خواهیم داد ؟ این گونه پرسش های یا مانند این سوال ها چندان تازگی ندارد، از دیر باز فلاسفه ومتفکران هم عقل گرایان وهم تجربه گریان به این پرسش ها پرداخته است. افلاطون از جمله نخستین فلاسفه عقل گرا، معتقد بود که درهنگام تفکر روح انسان با خودش حرف می زند ( یعنی زبان وتفکر یکی است و زبان تفکر است ) واتسون از پیش روان مکتب رفتارگرایی در روانشناسی این مطلب را به نحو دیگری بیان کرده است. او معتقد است تفکر چیزی نیست مگر سخن گفتن که به صورت حرکات خفیف در اندام های صوتی در آمده است ( در این دیدگاه هم زبان وتفکر یکی است با این تفاوت که تفکر زبان است ).
پیشینه وریشه پرسش زبان وتفکر و رابطه این دو به این مبنا بر می گردد که انسان دارای دانش ذاتی هست یا دارای دانش ذاتی نیست؟ تجربه گرایان به این باورند که هیچ دانشی ذاتی نیست. اما عقل گرایان باور دارند که انسان دارای دانش بنیادی است که نهفته درذات انسان است2. این دو برداشت درنتیجه به این می انجامد که مغز چیست وذهن چیست؟ جسم چیست وروح چیست و.... یا کدام یک بر دیگر تقدم دارد ؟. به هر روی لازم نمی دانم که در این مقاله هرچه بیشتر به این مساله های فلسفی پرداخته شود زیرا در روانشناسی امروز ( این چنین ثنویت ها ) برداشت های افراطی تلقی می شود.
روان شناسی زبان بر اساس شواهد موجود، پاسخ این سوال را با احتیاط چنین می دهد : زبان تنها شرط وتنها عامل موثر در فعالیت های ذهن چون تفکر نیست ولی شاید مهم ترین عامل باشد. تفکر بدون استفاده از زبان ممکن است ولی این نوع تفکر بسیار ابتدایی است و قدرت تجربه در آن بسیار ضعیف است تا آنجا که شاید نتوان برآن نام تفکر اطلاق کرد، ولی به هر حال فعالیت های ذهنی از نوع تفکر بدون زبان نیز صورت می گیرد. بنابراین با چنین برداشت از روانشناسی زبان دراین مقاله به تفکر و زبان پرداخته می شود اما با این حقیقت که بنیاد اکتساب، پرورش وکار وفعالیت های عالی ذهن، چون تفکر، ساختمان عصبی (مغز) انسان است. اگر انسان دارای چنین ساختمان عصبی نبود، نه تنها می توانست این فعالیت های عالی ذهن را درخود بپروراند، بلکه خود زبان را نیز یاد نمی گرفت 3. پس برای هرچه روشن شدن این مساله، می پردازیم به کارکرد مغر.
1- کارکرد مغز
مغز انسان تا هنوز هم تنها ماشین پیچیده وخود کاری بی رقیبی است که هیچ ماشین وکامپیوتری در بسا موارد نمی تواند با این ماشین بیولوژیک وزنده (مغز) رقابت کند.
برخلاف عقیده رایج، مغز انسان بزرگ ترین مغز درمیان تمام موجوات جهان نیست. این برتری از آن وال آبی رنگ است که متوسط وزن مغزش حدود 9000 گرم (درمقایسه با 1375 گرم مغز انسان) است. اما نسبت وزن مغز انسان به وزن بدن او ازهمه موجوات دیگر بیشتر است ( مقام دوم را دلفین دارد ).
مغز بشر به طور متوسط دارای ده میلیارد نورن، یا یاخته عصبی، است که هر کدام به یک تا ده هزار نورون دیگر متصل است. این یاخته های عصبی در ریز مدارهای الکتریکی بی شماری قرارمی گیرند که تفکر، ادراک، ارتباط ودیگر انواع فعالیت های ذهنی را امکان پذیر می سازد، سطح خارجی مغز، که قشر مخ نام دارد، شامل پوشش پر چین وشکن نازکی است از بافت خاکستری رنگی که از میلیون ها نورون تشکیل شده است. این لایه مغز نشان دهنده مرحله تکامل نسبتاً اخیری در رشد عصبی است و درهیچ یک از دیگر انواع موجودات به میزان مقایسه ای، [ یا به میزان قابل مقایسه با مغز انسان ] وجود ندارد. بسیاری ازتوانی های شناختی که انسان را ازسایر پستانداران متمایز می کند ( از جمله قوه استدلال های پیچیده، مهارت های زبانی و توانایی درموسیقی ) در قشر مخ جای دارد.
مغز به دونیم کره تقریباً متقارن تقسیم می شود، که گاهی مغزهای چپ وراست خوانده می شوند. تعدادی راه های عصبی مرتبط با یکدیگر، که بزرگترین آن ها جسم پینه ای است، فعالیت دونیم کره مغز را هماهنگ می کند4.
می توان گفت همه استعداد وتوانایی های انسان ارتباط می گیرد به مغز انسان و آن چه را که ما ذهن، حافظه، تفکر، زبان، منطق می دانیم وجدا جدا روی هر کدام بحث می کنیم، در حقیقت امر نرم افزارهای است که درمغز جای دارند وظرفیت ماشینی و بیولوژیکی خود مغز، این همه را ایجاد کرده است.
1-1- مرکز زبان در مغز
درحدود 90 درصد جمعیت بشری، نیم کره چپ، مسئوولیت اصلی مهارت های زبانی را دارد، حال آن که نیم کره راست مهارت های دیداری وفضایی ونیز ادراک اصوات غیر زبانی ونواهای موسیقیایی را کنترول می کند5.
واقعیت مسحور کننده درباره سازمان مغز آن است که هر نیم کره، فعالیت های سمت مخالف بدن را کنترول می کند. به این ترتیب، سمت راست مغز مسوول حرکت دست وپای چپ است، حال آن که نیم کره چپ مغز، دست و پای راست را کنترول می کند 6.
با آن که عصب شناسان مرکز زبان را درسه ناحیه از نیم کره چپ مغز دانسته اما پژوهش های اخیر حاکی از آن است که برخی از وظایف مربوط به زبان را د رواقعه، مغز راست انجام می دهد نه مغز چپ 7.
اکنون به طور فشرده به معرفی همین سه ناحیه، و (وظیفه آنان درقبال به میان آوردن زبان ) می پردازیم:
ناحیه بروکا
پل بروکا، جراح فرانسوی دردهه 1860 گزارش داد که آسیب رسیدن به این ناحیه (بروکا) خاص مغز، منجر به مشکلات جدی در تولید گفتار می شود. باید به این نکته توجه داشته باشیم که آسیب رسیدن به همین ناحیه در نیم کره راست مغز، منتهی به چنین عوارضی نمی شود.
این کشف برای نخستین بار، برای بحث در مورد قرارداشتن توانایی زبانی در نیم کره چپ مورد استفاده قرار گرفت و از آن پس، به صورت ویژه تری نشان داده شده که ناحیه بروکا به طور جدی در تولید گفتار دخالت دارد.
ناحیه ورنیکه
کارل ورنیکه، پزشک آلمانی، در دهه 1870 گزارش داد که این بخش ازمغز (ورنیکه) برخی بیمارانی که در درک گفتار مشکلاتی داشتند، آسیب دیده بود. این کشف وجود توانایی زبانی درنیم کره چپ را به اثبات رساند ومنتهی به این عقیده شد که ناحیه ورنیکه بخشی از مغز است که به طور جدی در درک گفتار دخالت دارد.
ناحیه حرکتی یا تکمیلی
دو جراح اعصاب به نام های پنفیلد و رابرتس، در دهه 1950 گزارش دادند که این ناحیه (حرکتی یا تکمیلی) در تولید فزیکی گفتار، دخالت دارد. این ناحیه بسیار نزدیک به شیاری است که تعدادی زیاد از اعمال حرکتی (حرکت دست ها، پاها، بازوها ومانند آن) از آنجا کنترول می شوند، لذا این امر تا حدی زیاد این باور را به میان آورده که اعمال دخیل در تولید گفتار نیز از این ناحیه عمومی کنترول می شوند8.
این سه ناحیه ازجمله ناحیه های است که توسط عصب شناسان مراکز زبان در مغز دانسته شده است با این هم نمی توان به طور دقیق ادعا کرده که درک گفتار یا تولید گفتار درهمین ناحیه های مغز صورت می گیرد زیرا مغز یک کلیت است و جامع باید بررسی شود وهمین طور عملکردش هم جامع است نه فقط طبقه ای، یا درطبقه های خاص مغز یک عمل صورت گیرد که جدا ازعملکرد کلی مغز باشد.
1-2- جایگاه تفکر درمغز
در باره جایگاه زبان در مغز عصب شنانسان، معلوماتی ارایه کرده اند اما در باره این که جایگاه تفکر درمغز کجاست و جایگاهی خاص، تفکر درمغز دارد ویا همان جایگاه تولید گفتار، جایگاه تفکر هم است؟ امروز هم روان شناسان و هم عصب شناسان، دریافته اند که اگر شخصی صدمه مغزی ببیند که در اثر آن، نتواند سخن بزند اما می تواند تفکر کند پس در این صورت نمی توان حکم کرد که جایگاه شناخته شده توانایی زبانی با جایگاه نا شناخته تفکر یکی باشد.
تفکر نه تنها موضوع بحث روان شناسی زبان بلکه موضوع بحث فلسفه، منطق وعلم کلام نیز می باشد. از جمله منطق بیش از علوم دیگر، تفکر را دستاورد منطق می داند و برای همین است که منطق دانان منطق را چنین تعریف می کنند: منطق عبارت است از میزان تفکر، به بیان دیگر مجموعه قواعد فکر کردن است 9.
پس می شود پیش از این که درگیر رابطه زبان وتفکر شد، باید درگیر رابطه زبان ومنطق شد زیرا بنا به دید منطقیون، تفکر مواد خام وحسی ای بیش نیست. منطق است که این مواد را معنا مند ومفهوم مند و مستدل می سازد. به هر صورت اینجا از درگیری با منطق کنار می رویم و تفکر را به عنوان یک عملکرد مغز به دور از منطق در حوزه روان شناسی زبان مورد مطالعه قرار می دهیم.
جان لاک باور دارد که تفکر تنها از عنصر گفتار استفاده نمی کند بلکه از عناصر حسی متفاوتی مانند تصویر، مزه، بوی و.... سود می برد و این عناصر در کل تصورات را درمغز انسان به میان می آورد و موضوع برای تفکر می شود 10.
لاک، تفکر را یک حقیقت ذاتی ندانسته بلکه یک عملکرد کلی ذهن (نرم افزارمغز) می داند ومی گوید: آنگاه که ذهن به سوی خویش بر می گردد وکارهای خودش را مطالعه می کند، اولین نتیجه که از آن حاصل می شود تفکر است 11.
جان لاک به دانش ذاتی در مغز باور ندارد اما تفکر را کارکرد کلی ذهن می داند.
دکارت به دانش ذاتی درمغز انسان باور دارد و در رساله انفعالات نفس دربند 31 و 32 و 33 به این ایده می پردازد: غده کوچکی درمغز وجود دارد که نفس، اعمال خود را در این غده کامل تر از سایر اعضای بدن انجام می دهد 12. در بند31و 33، این ادعا را رد می کند که مرکز انفعلات نفس و این غده، در قلب باشد. در بند 32 به طور صریح می گوید: « دلیل من بر قبول این مطلب که نفس در تمام بدن جز این غده مستقری ندارد و اعمال خود را مستقیماً از طریق آن اجرا می کند، این است که سایر اجزای مغز، هرکدام دوتا (یک جفت) هستند، همان طور که ما دو چشم، دو دست و دو گوش داریم و تمام اعضای حواس خارجی ما دو برابرند وچون ما همیشه فقط یک فکر واحد بسیط از یک شی مشخص و یک زمان واحد داریم، ضرورتاً باید چنین باشد که هر چیز واحدی وجود داشته باشد تا وقتی دو صورت خیالی از طریق دو چشم وارد ذهن ما می شود، در حالی که دو انطباع دیگر که از شی واحدی به وسیله دوعنصر حسی دیگر قبل از ورود به نفس می توانند متحد شوند، به جای یک صورت، دو صورت حسی از شی واحد وارد نفس نشود و درک این مطلب آسان است که چگونه این صور خیالی یا سایر انطباعات می توانند در این غده به واسطه رخنه ارواحی که حفره های مغز را پر کرده اند، متحد و یکسان شوند. جز این غده هیچ عضو دیگری در بدن وجود ندارد که صور خیالی بتوانند از طریق آن متحد شوند» 13. بنا به نظر دکارت همین غده مغزی است که دانش به عنوان یک «کد» به طور ذاتی در آن حفظ است و این غده است که صورت های دوگانه هر حس و کیفیت های حسی متفاوت را واحد می سازد. سپس به عنوان مفهوم وتفکر ارایه می کند.
دکارت در اصل 9 به پاسخ پرسش، در این که تفکر چیست می گوید: « منظور من از فکر تمام آن چیزی است که درما می گذرد وما وجود آن را بی واسطه در خودمان ادراک می کنیم...» 14. برای این که بدانیم تفکر چگونه به میان می آید، تکامل را نباید فراموش کرد، اگر چه تکامل هوشمند نیست، ولی به اندازه نیرومند است، که قدرت تکامل از طریق انتخاب طبیعی برمحیط های پیچیده در طول زمان به دست می آید 15. بنابراین مغز انسان نیز مجزا از نظریه تکامل نیست، همین طور مفهوم های دیگر انسان هم امری است تکاملی که در جریان تکامل مغز، بنابه ظرفیت های تکاملی مغز به میان آمده اند وجز کارکرد مغز انسان می شوند، پس تفکر هم جزی از کارکرد مغز انسان است که باید در نظر جامع مغز مورد مطالعه قرار گیرد.
2ـ رابطه زبان وتفکر
بازهم جای تاکید است که همه فعالیت های عالی ذهن انسان، مدیون ساختمان عصبی او است. اگر انسان از چنین ساختمان عصبی برخوردارنمی بود نمی توانست فعالیت عالی ذهن را درخود بپروراند وهمین طور زبان را هم یاد گرفته نمی توانست. شما اگر سعی کنید به عالی ترین پستانداران نزدیک به انسان، مثلاً شامپانزده، زبان یاد بدهید (زبان به معنای انسانی آن یعنی دستگاهی نظام یافته ازعلایم قراردادی) به کارعبث دست زده اید. زیرا ساختمان عصبی آن حیوان، او را برای یادگیری چنین دستگاهی مجهز نکرده است 16. پس آن چه از این بحث به دست می آید این است که فعالیت های عالی ذهن چون تفکر، استدلال ومانند آن در درجه اول مربوط به ساختمان عصبی انسان ومخصوصاً مربوط به رشد ونموی مغز است. اکتساب و کاربرد زبان خود یکی از فعالیت های عالی ذهن است که وجود آن به ساختمان دستگاه عصبی انسان مرتبط است. اگر انسان دارای چنین ساختمان عصبی نبود ومغزی چنین پرورده نمی داشت نه تنها نمی توانست تفکر واستدلال داشته باشد بلکه خود زبان را نیز یاد نمی گرفت 17.
با آن که می دانیم فعالیت های زبانی، فکری، استدلالی و... ارتباط می گیرد به ظرفیت عصبی مغز انسان که درعملکرد کلی مغز نمود می یابد با این هم نمی توان این فعالیت ها را (ازجمله زبان وتفکر) کاملاً یکی قلمداد کرد. بنابراین می پردازیم به تفاوت زبان و تفکر وهمین طور رابطه زبان وتفکر وتاثیر پذیری این دو از یکدیگرش وهمچنان این که زبان وتفکر سبب تکامل وپرباری عمیق یکدیگر، درنهایت امر می شود.
2-1- زبان، مبنای تفکر
تعدادی از زبان شناسان از جمله ساپیر و ورف، زبان را مبنای تفکر می دانند که این نظریه به طور کلی به عنوان فرضیه ساپیر ـ ورف شناخته می شود 18.
ادوارد ساپیر می گوید: اگر از بیشتر مردم پرسیده شود که آیا می توانند بدون زبان به تفکر بپردازند، به احتمال قریب به یقین خواهند گفت: « آری، ولی برای من آسان نیست که چنین کنم. با این همه، می دانم که امکان چنین کاری حتماً هست» زبان هیچ نیست جز تنپوشی برای تفکر! اما اگر زبان تنپوش تفکر نباشد، بلکه جاده یا مجرای از پیش تهیه شده باشد، آنگاه چه خواهد شد؟ 19. بنابراین از نظر ساپیر نظام زبانی با قواعد دستوری و واژه هایش، تفکر را می سازد یا برای تفکر ضرور است، و یک زبان خاص، تصورات خاصی از طبیعت یا فرهنگ را به سخن گویانش تحمیل می کند، همبولت هم این دیدگاه را تایید می کند 20.
ساپیر می گوید: « من، سخت معتقدم که این احساس که خیلی ها تصور می کنند که می توانند بدون زبان به تفکر یا حتا به استدلال بپردازند توهمی پوچ و بی اساس است. به نظر می رسد که این توهم معلول عواملی چند است: ساده ترین این عوامل آن است که اشخاصی با این طرز فکر از بازشناسی تصویر پردازی از تفکر عاجزند. واقعیتی است مسلم که ما به مجرد آن که می کوشیم تا میان یک تصور وتصوری دیگر رابطه آگاهانه برقرار کنیم، خود به خود متوجه می شویم که به درون جریان خاموش کلمات فرو لغزیده ایم. البته ممکن است که تفکر قلمروی طبیعی و جدا از قلمرو مصنوعی زبان باشد، ولی به نظر می رسد که زبان، به هرحال، تنها راهی است که ما را به قلمرو اندیشه می برد و درعین حال ما نیز از وجود آن باخبریم» 21.
این دیدگاه بیشتر نزدیک به دیدگاه ادبی رومانتیک های المانی است اگر چه از یک جنبه پدیده های ادبی رومانتیک ها بیانگر خلاقیت زبان است اما آنجا که دیدگاه قومی ـ عاطفی در زبان خاصی شکل می گیرد بیانگر زبان به مثابه مبنای تفکر است.
این چنین تصور از زبان وتفکر به نظر زبان شناسان امروز یک دیدگاه افراطی دانسته شده است زیرا زبان در این دیدگاه به یک حاکمی مستبد می ماند، چنان که شاگرد ساپیر، ورف می گوید: در زبان صرفاً ابزاری باز آفرینی برای تبدیل ایده های ذهنی به علایم صوتی نیست، بلکه سازنده ایده های ذهنی می باشد.... ما طبیعت را در راستای خطوط ترسیم شده زبان مادری مان باز می شناسیم»22. دلیل های برای رد چنین دیدگاه از جمله از طرف دنی استاینبرگ ارایه شده است که از گنجایش این مقاله بیرون است بنابراین در این نوشته دیدگاه های مطرح در رابطه به زبان وتفکر بی هیچ استدلال مخالفی ارایه می شود و در آخر مقاله به طور فشرده، نظر مورد نظر، بیشتر به روان شناسی زبان نزدیک باشد و با عصب شناسی در تناقص نباشد ابراز می شود.
2-2- تفکر، مبنای زبان
در این دیدگاه، تفکر مستقل از زبان دانسته شده است که ارتباط با معنا دارد ومعنا هم فراتر از زبان دراین دیدگاه شکل می گیرد یعنی منشای اصلی معنا، بر تجربیات جهان وذهن استوار است، تجربیات که ماهیت غیر زبانی دارد. برای این دیدگاه، این دلیل ها استدلال شده است: رابطه بین صدای یک واژه ومعنای آن، به جز موارد محدود نام آواها، رابطه ای قراردادی است. معنایی که با یک سری آواهای گفتاری تداعی می شود ذاتی نیست، بلکه باید آن را فراگرفت. معنای واژه ها به چهار طریق فراگرفته می شود: 1ـ یک صورت آوایی، به یک شی، موقعیت یا رخدادی در جهان خارج مربوط می شود، مثلاً صورت آوایی «سگ» با خود سگ، 2ـ یک صورت آوایی «درد» و احساس خود درد، 3ـ تحلیل تکواژهای فراگرفته شده نیز می تواند معنایی را برای یک واژه تداعی کند، برای نمونه معنای واژه « Unprimtive » را می توان با استفاده ازمعنای Primitive , Un به دست آورد، و 4ـ با استفاده از توصیف (تعریف) از میان چهار طریقی که برای فراگیری معنا مطرح شده تنها در دو طریق آخر از منابع زبانی استفاده می شود. اما این دو نیز ریشه در دو طریق نخست دارد 23. در این دیدگاه تفکر مقدم بر زبان دانسته شده که رابطه با معنا دارد و معنا هم غیر زبانی قرار گرفته و منطق معنایی و تسلسل منطقی به زبان می بخشد.
2-3- زبان، ابزار تفکر
تفکر با استفاده از تمام داده های حسی به کارکرد می پردازد یعنی عملکرد کلی مغز را می توان تفکر گفت. تفکر تنها مرتبط با زبان نیست، موقعی که ما با تصویر وشکل چیز به تفکر می پردازیم، تصویر و شکل یک داده زبانی یا شنوایی نیست بلکه یک داده بینایی است که از طریق عصب بینایی وارد مغز شده است. پس تفکر آن کارکرد مغز است که تمام داده های حسی را به نرم ابزار مغزی تبدیل می کند وبعد این داده های حسی قابل استفاده قرارمی گیرند. می شود گفت که در آغاز تفکر ازهمه داده حسی به عنوان ابزار استفاده می کند که این ابزار شامل زبان (اگر به عنوان داده شنوایی درنظر بگیریم) نیز می شود و پس از هماهنگ کردن این ابزار حسی، تفکر در ارایه زبان خودش را تجسم می بخشد. هنگامی که به استدلال می پردازیم در حقیقت داریم تفکر خویش را ابراز می داریم، توسط موتوری به نام زبان. دنی استاینبرگ به این باور است، نظام فکری ذهن ریشه درمنابع غیر زبانی دارد یعنی منابع زبانی وفکری در مغز ازهم متمایزند. در آغاز تفکر از طریق تجربیات کودک از اشیا، حوادث وموقعیت ها در جهان شکل می گیرد و بعد امکان فراگیری زبان به وجود می آید. سپس با گذشت زمان، نظام زبانی کامل، به واسطه تفکر شکل می گیرد.
استاینبرگ باورش را در این مورد چنین ابراز می دارد: چند قرن پیش، جان لاک، دقیق این دیدگاه را مطرح ساخت که: ارتباط بین زبان وتفکر به گونه ای است که تفکر مستقل از زبان است، اما زبان محصول تفکر می باشد. با فرض چنین رابطه ای، زبان نقش اساسی را به عهده دارد و در واقع وسیله ای است برای بیان یا تبادل فکر. من دلیل موجهی برای مخالفت با این دیدگاه ندارم» 24. با وصف این همه دیدگاه ها در رابطه به زبان وتفکر، نوم چمیسکی دیدگاه متفاوت ازهمه در این مورد، دارد، و به زبان بیشتر به عنوان یک موتور ذهنی خلاق می نگرد. در آخر این مقاله به دیدگاه چمیسکی در این رابطه پرداخته می شود و ازنتیجه گیری کلی، خاص و حکیمانه در مورد، دوری صورت می گیرد زیرا دریافت رابطه زبان وتفکر به هرچه بیشتر شناخت انسان ازمغز، کامل خواهد شد وچندان ارتباط به استدلال وبحث کلامی ندارد.
چیستی خلاقیت زبان
چمیسکی به سال 1993 در میزگردی برای ابراز نظرش در رابطه به زبان واندیشه شرکت ورزید که دراین میزگرد، اکیل بیلگرامی، استاد فلسفه دانشگاه کلمبیا، جورج میلر، استاد روانشناسی دانشگاه پرینستون و جمیز شوارتس، استاد زیست شناسی اعصاب دانشگاه پزشکی دانشگاه کلمبیا، حضور داشت. در فرجام این بحث ایشان سوال های شان را از چمیسکی پرسیدند و در ضمن سوال، ابراز نظر هم در رابطه به بحث چمیسکی داشتند. فقط استاد روان شناسی با آرای چمیسکی ابراز موافقت کرد و دو استاد دیگر با آرای چمیسکی توافق نظر نداشتند 25.
چمیسکی در این بحث به نقد آرای فرگه وهومبلت پرداخت به این دلیل که فرگه از یک زبان کامل سخن می گوید که ازنظر منطق کامل باشد و با منطق سازگار باشد یعنی یک زبان صد فیصد علمی مانند زبان ریاضی. و هومبلت با وصفی که به خلاقیت زبان توجه داشت اما فرایند های زایا در زبان را مشخص نکرده است که این فرایندها به توانش مرتبط است یا به کنش.
چمیسکی در این بحث و در کتاب های دیگرش به خلاقیت زبان می پردازد و این خلاقیت در زبان را به مرجع دیگر ذهن ارتباط می دهد که دستور همگانی زبان را می سازد. چمیسکی می گوید: «کانون توجه زبان شناسی باید مساله خلاقیت آزاد باشد، یعنی توانایی هر فرد برای ساخت ودرک «عبارات آزاد»ی که نوعا تازه اند وهر یک هم از آوا وهم از معنا برخوردارند. به عبارت دقیق تر، هدف زبان شناسی کشف این نکته است که ساخت های زیربنایی این توانایی، چگونه «درذهن سخنگویی پدید می آیند» که بدون داشتن هیچ آموزشی دردستور زبان وصرفا با شنیدن و درک جملات بی شماری... مفهومی از ساخت آن ها را انتزاع می کند که برای قالب بندی جملات خود او به اندازه کافی معلوم ومشخص اند». به باور چمیسکی با وصفی درستی این آرا در مورد زبان اما این آرا به فراموشی سپرده شده است و برخلاف، نظر سوسوری و رفتارگرایان بیشتر نفوذ واهمیت پیدا کرده است 26. چمیسکی با این سخن خود می خواهد بیان کند: ابزاری که زبان از آن استفاده می کند محدود است اما زبان از این ابزار محدود استفاده نامحدود می کند، همین استفاده نامحدود ارتباط می گیرد به خلاقیت زبان وبه توانایی زبانی ای که به نیرو زاینده زبان در ذهن قرار دارد.
چمیسکی با تاکید به آرای دکارت (که زبان را یک ویژگی منحصر به انسان می دانست) به جنبه خلاق زبان می پردازد 27. و از آرای دکارت چینن نتیجه می گیرد که جنبه خلاق کاربرد عادی وروزمره زبان، یعنی نامتناهی بودن زبان به عنوان وسیله بیان آزادانه افکار، ومتکی نبودن آن به محرک وعامل برونی است 28. بنابراین باید گفت چمیسکی به دانش زبان باور دارد، دانشی که تعیین کننده آن اصول ذاتی وزیستی است. از این روی چمیسکی زبان را به برونی ودرونی تعبیر می کند که اصطلاح برونی به گفتار ارتباط می گیرد ودرونی به ذهن ارتباط می گیرد و دانشی است ذاتی که یکی از ظرفیت های همگانی بشر است. این ظرفیت همگانی را چمیسکی «دستورهمگانی» می نامند که سبب خلاقیت زبان می شود. خلاقیت زبان از نظر چمیسکی دو جنبه دارد: خلاقیت قاعده مند وخلاقیت قاعده گردان. نوع اول خلاقیتی است که هیچ گونه تغییری در زبان به وجود نمی آورد و آن همان فرایندی است که سخنگوی بومی زبان به طور مرتب و به طور روزمره برای تولید وفهم جمله های تازه در زبان خود، به کار می بندد. به بیان دیگر، چون زبان یک نظام قاعده مند است سخنگوی بومی زبان با توسل با آن قواعد وبدون تغییری در آن ها قادر است جمله های جدید تولید کند و جمله های جدیدی را که دیگران تولید کرده اند، بفهمند. خلاقیت نوع دوم به تغییرات ونوآوری هایی که در زبان حادث می شود و نتیجه قواعد دستوری زبان را تغییر می دهد 29. اینجا به این نتیجه می رسیم که دانش زبان از دید چمیسکی دانش ذاتی است که خاص خود زبان است وبه طور همگانی در ظرفیت ذهنی بشر وجود دارد و به عنوان یک موتور نرم افزاری، زبان را به چرخش می آورد و این نرم افزار ذهنی تنها ویژه انسان است ورنه تفکر تا این حد که در انسان تعالی یافته، در صورت عدم دانش زبانی، تعالی نمی یافت. به هر روی بنا به موردهای ارایه شده می توان پذیرفت که زبان وتفکر از یک طرف می تواند یک بحث کلامی باشد، مانند ذهن ومغز، روح وجسم وثنویت های دیگر از این قبیل. و از سوی دیگرمی شود زبان و اندیشه را از ظرفیت های متفاوتی مغزی دانست که نرم ابزار ذهن را درمغز می سازد یعنی در ظرفیت مادی مغز صورت نرم افزاری را شکل می دهد. اما درکل می توان گفت، مغز به طوری کلی کارکردش را انجام می دهد و یک اورگانیزم به هم مرتبط است وتوانایی وظرفیت مغز هم درهمین نظام بیولوژیک به هم پیوسته آن است که نمی توان این سیستم بیولوژیک را به سادگی مطالعه کرد وکارکردهای متفاوت را به ناحیه های خاص مغز ارتباط داد. از جانب دیگر مغز یک انسان زنده طوری دیگر کارمی کند که دانش ما قادر به تشخیص این کارکرد مغز نیست ومطالعه آن دشوار است. اما مطالعه یک مغز انسان مرده ممکن است، پژوهشگرمغز را به بیراهه بکشاند زیرا مغز دیگر آن ارگانیزم زنده اش را ازدست داده است. حتا می شود گفت به تنهایی نمی توان همه ظرفیت های انسانی را به مغز اختصاص داد بلکه تن انسان با غده های فوق کلیوی یک ارگانیزم یگانه را می سازد که مطالعه کردن مجزا از هم سبب عدم شناخت این ارگانیزم می گردد. پس در مورد ظرفیت های انسانی چون زبان، تفکر، عقل، تجربه و... نمی شود همچون متکلمان حکم کرد وخیلی خوشبین بود که این ثنویت ها آخرین حل مساله باشد حتا احتمال دارد که ما درگیری ثنویت کلامی هستیم، یعنی داریم یک ثنویت کلامی را گسترده تر می سازیم وبس.
منابع
1. محمد رضا باطنی، زبان وتفکر (مجموعه مقالات)، تهران : نشر موسسه انتشارات آگاه، چاپ هشتم 385، ص 134.
2. دنی استاینبرگ، درآمدی برروانشناسی زبان، ترجمه: ارسلان گلفام تهران :نشر سمت، چاپ اول 1381، ص 149 و 151.
3. محمد رضا باطنی، زبان وتفکر، ص 134.
4. گروه ازنویسندگان، درآمدی برزبانشناسی معاصر، ترجمه علی درزی، ج دوم، تهران : نشر مهر، چاپ اول 1380، صص 413 و 414.
5. درآمدی بر زبانشناسی معاصر، ترجمه علی درزی، ص 415.
6. همان، ص 415.
7. پیشین، ص 417.
8. جورج یول، نگاهی به زبان (یک بررسی زبان شناختی)، ترجمه نسرین حیدری، تهران: نشر لیلی، چاپ هفتم 1386، صص 185و 186.
9. سید محمد حکاک، منطق: معیارتفکر، تهران : نشر کارور، چاپ اول 1385 ف ص 1.
10. جان لاک، جستاری درفهم بشر، ترجمه رضا زاده شفق، تهران : نشر تماشا، چاپ دوم 1381 ص 63.
11. پیشین، ص 177.
12. رنه دکارت، فلسفه دکارت، ترجمه منوچهر صانعی دره بیدی، تهران : نشر الهدا، چاپ اول 1386، ص 331.
13. پیشین، ص 332.
14. همان، ص 332.
15. جرالد ادلمن، زبان وآگاهی، ترجمه رضا نیلی پور، تهران : نشر نیلوفر، چاپ اول 1387، ص 63.
16. رضا باطنی، زبان وتفکر، ص 134.
17. پیشین ، صص 137و 138.
18. دنی استاینبرگ، روانشناسی زبان، ص 180.
19. ادوارد ساپیر، زبان (درآمدی برمطالعه سخن گفتن)، ترجمه علی محمد حق شناس، تهران : نشر سروش، چاپ اول 1386، ص 35.
20. دنی استاینبرگ، روانشناسی زبان، ص 180.
21. ادوارد ساپیر، روانشناسی زبان، ص 180.
22. دنی استاینبرگ، رانشناسی زبان، ص 18.
23. پیشین، ص 89.
24. همان، ص 89.
25. نوام چامسکی ، زبان واندیشه، ترجمه کوروش صفوی، نشر هرمس، چا پ سوم 1388، ص 89.
26. پیشین، ص 48.
27. محمد دبیر مقدم، زبانشناسی نظری، تهران : نشر سمت، چاپ دوم 1386، ص 161.
28. پیشین ،ص 162.
29. پیشین، ص 169.