صفحه نخست > دیدگاه > نه آریانای وجود داشته ونه آریایی بوده است هزاره و تاجیک، ازبیک و پشتون همه (...)

نه آریانای وجود داشته ونه آریایی بوده است هزاره و تاجیک، ازبیک و پشتون همه مردمان بومیی شانزده شهر اهورایی اند

کیومرس اولین شاه است که در استوره اولین انسان روی زمین بوده که خداوند خلق کرده و یهودیان، عیسائیان و مسلمانان آن را " آدم" می گویند.
سلیمان راوش
پنج شنبه 14 جنوری 2010

زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )

همرسانی

افزون بر نبشتۀجناب پروفیسور داکتر لعل زاد
و جناب سیدی. ونیز از آن عده از نویسندگان و خوانندگان کابل پرس? عزیز که گفته بودند وقتی تحقیق و پژوهش نیست باید به مسایل سیاسی پرداخت ، از این نوشته عذر میخواهم ، اما گفتنی است که گاهی انسان ناگزیر می شود چیزی های را باید بنویسد.

من در جلد اول کتاب "نام و ننگ ، یا تولد دوبارۀ خراسان کهن در هزارۀ نو" در رابطه به نامهای افغانستان امروزی در استوره و تاریخ یادداشت های مفصلی را ارائه نموده ام. بر اساس آن یادداشت ها ی تاریخی، ثابت می گردد که کشور ما هرگز بنام آریانا یاد نگردیده و به چنین نام در تاریخ جهان کشوری نیز وجود نداشته است. همچنان در رابطه به نژاد آریایی نیز یادداشت هایی در همانجا به نقل آورده شده که نشان می دهد، نژاد آریایی آن گونه که پارسیان و برخی از تاریخنگاران سرزمین ما مدعی مهاجرت و حضور چنین نژادی از ناکجا آباد در استوره و تاریخ سرزمین ایران = افغانستان امروزی پارس = ایران امروزی و سند و خوارزم دیگر جاها می باشند، اصلاً نه چنین مهاجرت صورت گرفته و نه چنین نژاد در استوره و تاریخ به ویژه کشور ما وجود دارد.

در همینجا لازم می آید که یاد آورشوم که در کتاب دوجلدی "سیطرۀ 1400 سالۀ اعراب بر افغانستان" از این قلم ، دربرخی از موارد از کلمه آریانا و آریایی استفاده برده شده است. مسلماً هنگامی که کتاب یاد شده را می نوشتم تمام تحقیقات و پژوهشهای مرا تاریخ تجاوزات اعراب بر افغانستان ( خراسان) تشکیل میداد و هنوز تحقیق و پژوهش را در بارۀ تاریخ هویتی مردمان سرزمین خراسان یا افغانستان امروزی آغاز نکرده بودم. بنا براین اگر در برخی از موارد نام سرزمین مان را آریانا و یا از نژاد آریایی یاد کرده باشم دلیلی بر کم اطلاعی و تقلید از تفکر دیگران بدون توجه به حقیقت و گوهر مسله بوده است. در این زمینه امید صاحبان اندیشه و تحقیق کوتاهی مرا به من ببخشند. هر چند که این کوتاهی را در کتاب چهار جلدی "نام و ننگ ، یا تولد دوبارۀ خراسان کهن در هزارۀ نو" در جلد اول آن جبران نموده ام.

به هرحال، در این جستار "بحث" چند نکتۀ دیگر را که بعداً به آن برخوردم که به اثبات می رساند که نژاد آریایی یک افسانۀ و آنهم جعلی چیزی دیگری پیش نیست خواستم به عرض برسانم. سعی می کنم تا هرچند فشرده و بدور از تکلفات کلامی و حایشه روی و بغرنج نگاری موضوع را مطرح نمایم.

همه آگاهیم که اوستا و ریگ ویدا دو گنجینه تاریخی اند که قدامت هزاران ساله دارند. گذاراز مرحلۀ استوره به مرحلۀ تاریخ در واقعیت با نبشتن این دو اثر در کشور ماآغاز می یابد. متکای اکثر از پژوهشهایی استاتید تاریخ باستان را نیز، در شرق و غرب همین دو اثر بیشتر تشکیل می دهد.

حالا، در هردوی این گنجینۀ های تاریخی ازهجرت قوم و یا نژادی به نام آریایی و کشور آریانا وجود ندارد. بر علاوه ، بعد از هجوم و ایلغار اعراب بر کشور ما در تواریخ که اعراب و غیر اعراب نوشته اند، در هیچکدام آنها ما به کشوری به نام آریانا و مهاجرت نژادی بنام آریایی بر نمی خوریم. معمولاً تاریخ طبری را ام التواریخ می خوانند. در تاریخ طبری نیز با آنکه بحث و گزارش مفصلی در باره شاهان پیشدادی بلخی و کیانیان بلخ تا به یزدگرد ساسانی در تیسفون دارد. از کشور آریانا و نژاد آریایی مهاجر گزارشی به عمل نیامده است.
علاوۀ از این کتب جغرافیایی که ابن حوقل، اصطخری ، ابن خرداد ، یعقوبی و مهم از همه ابوزید بلخی نوشته است در هیچ کدام از این آثار از آریانا و نژاد آریایی خبری نیست.

در تواریخی مانند تاریخ یعقوبی ( احمد بن ابی یعقوب ابن واضع یعقوبی)، تاریخ بناکتی ( روضة اولی الالباب فی معرفة التواریخ والانساب ، داود بن محمد)، تاریخ کامل ابن اثیر( عزالد ین ابن اثیر)، تاریخ گردیزی ( ابوسعید عبدالحی بن ضحاک ابن محمود گردیزی)، تاریخ گزیدۀ حمدالله مستوفی ( حمدالله بن ابی بکر)،مروج الذهب( ابوالحسن علی بن حسین مسعودی)، روضة الصفا( محمد بن خاوند شاه بلخی) و چند تاریخ از متقدمین دیگر هیچ کدام ذکری از قوم مهاجر بنام آریایی و یا کشوری بنام آریانا نه نموده اند.

اما آنچه که در اوستا آمده است و نیز ریگ ودا "ریگ ویدا" از آن یاد می کند، آن عبارت از شهریست بنام [ائیرین وئج] نه کشوری. در اوستا از این شهر چندین بار یاد شده است که صورت مفصل آن در [وندیداد] آمده است.

به موجب وندیداد اهورامزدا ( = خداوند بزرگ ) در نخست شانزده شهر را یکی پی دیگر می آفریند که نخستین آن [ائیرین وئج] می باشد. در وندیداد چنین می خوانیم: « نخستین از جاها و شهر های بهترین را آفریدم من که اهورامزدا [هستم] ائیرین وئج [بود] با دائیت یای نیک.»1


در اینجا دو مساله را باید بررسی کرد.

یک : معنی ائیرین وئج، مطابق به گزارش اوستا ائیرین وئج (که بعد ها در اثر تکامل و تغییر گفتار و لهجه به اریه – آریه – ایرین - آرین – اریا و آریا ویج تبدیل یافته) اسم مکان است و دلالت بر مکان خاص دارد. در این صورت جایی که اکثری از تاریخنگاران و زبان شناسان کلمۀ آریا و آریایی را مأخذ از این نام میدانند و آن را به معنی نجیب و نجیب زادگان و سرزمین نجبا ترجمه و تفسیر نموده اند، غلط مشهورو ناشی از بینش های نژادگرایانۀ جعلی به حساب می آید.

دو: ائیرین وئج گفته شد که اسم مکان است. دراین صورت باید روشن ساخت که این مکان در کجا واقع بوده و هست؟. متکی بر پژوهشهایی گیگر Geiger، تیل ،Tiele کیپرت kiepert ، آندراس Andreas و غیره ،ائیرین وئج عبارت از سرزمین چشمه گاه های رود آمو و سرزمین های دو سوی آمو می باشد که این مناطق شامل بدخشان و تخارستان و اطراف آن نیز می گردد. به موجب اوستا مرکز ائیرین وئج باید بدخشان بوده باشد. در وندیداد فرگرد یک گفته می شود که « آنجا ده ما زمستان است و دو ماه تابستان» در اوضاع و احوال جغرافیایی آن روزگار این ده ماه زمستان درست بوده است. امروز نیز مشاهده می شود که سرد ترین منطقۀ در جغرافیای کشورما همان بدخشان است. که تابستانهای کوتاه و زمستانهای دراز دارد.
گذشته از این، وجود رود آمو که یونانی ها در آن هنگامی که مجموعۀ از شانزده شهر اهورایی را به نام باختر یاد می شناختند، این رود را بنام اکسوس یاد می گردند و قبل از آن بر طبق روایت اوستا این رود [ونگوهی دائی تیا] یاد می شده است. وجود آمو می رساند که ائیرین وئج ، بدخشان تا خوارزم وکاشغر ماوراءالنهر می باشد. شاید سوال گردد که چگونه میتوان اثبات کرد که رود ونگوهی دائی تیا که در اوستا اختصاراً" دائی تی" یاد می گردد همین رود آمو می باشد ؟ .

نخست به موجب اوستا ، در آبان یشت – یشت پنجم می خوانیم که (زریر) برادر کی گشتاسب هنگام رفتن به نبرد تورانیان در کنارۀ رود دائی تیا مراسم ستایش اهورامزدا را بجا می آورد. در همین یشت همچنان (زرتشت) پیغام آور خدا در کنار رود ونگوهی دائی تیا درخواست میدارد که در تبلیغ دین به کی گشتاسب موفق شود. در دین یشت – یشت شانزدهم می خوانیم که : « زرتشت در ایرانویج، کنار رود دائی تیا، آشی ( فرشتۀ راستی) را می ستاید و می خواهد تا در تبلیغ "هوته اُسا" همسر کی ویشتاسب به آیین نیک مزدایی توفیق یابد و موفق می شود
آخرین درخواست کننده شاه گشتاسب است که وی نیز در ایرانویج، کنار رود دایی تیا ایزد را ستوده و می خواهد تا بر رقیب نیرومندش، "آشته ائورونت" غلبه کند و ارجاسب تورانی را بر اندازد و بر عده ای دیگر از دیویسنان تورانی پیروز شود و در همه آرزو هایش چون دیگران موفق می شود»1

ما آگاهیم که به موجب شهادت همۀ تواریخ کی گشتاسب شاه بلخ بود. زریر برادر گشتاسب نیز از بلخ به سمت توران حرکت نموده است.

و نیز آگاهیم که زرتشت پیغام آور خدا ، در بلخ بوده و آیین خدا پرستانۀ خود را در بلخ در زمان "کی گشتاسب" به مردمان از سوی خداوند به ارمغان آورد. بنا براین به موجب اوستا و ریگ ویدا و نیزشاهنامۀ فردوسی و خدای نامک های دورۀ ساسانیان و سایر پژوهشها ازمستشرقین غربی، رود ونگوهی دائی تیا رود آمو می باشد. هر چند که اگر گفته شود که گشتاسب در بلخ بوده چگونه در بدخشان قربانی داده است. ما آگاهیم که رود آمو از کنارۀ بلخ نیز می گذرد.

بعد از شهر ائیرین وئج ، اهورا مزدا پانزده شهر دیگر را نیز برای زیست "کیومرسیان" معرفی میدارد. این شهر ها عبارت اند پس از ائرین وئج، دوم شهر سغد 3- مرو 4 – بلخ 5- نیسایه (نسا) [فاریاب] 6 – هرات 7 – وئکرته [کابل] 8 – اوروی . این شهر در اوستا نامعلوم است اما نیبرگ آن را عبارت از ترکستان چین می داند. . 9 – شهر خنته می باشد. هاشم رضی و احمد علی کهزاد آن را گرگان نوشته اند . اما به نظر می رسد که باید "ختلان" باشد. 10 – هرخوئی تی [هروئی تی = اراخوزیا = رخج = وادی ارغنداب] 11 – هئتومنت [ هیلمند = هیرمند] 12 – ری 13 – چخره می باشد[ کهزاد آن را کخره نوشته است و از زبان دارمستتر آن را غزنی می نویسد اما به گمان این قلم باید چخچران باشد. 14 – ورنه است. [ این شهر نیز نامعلوم است اما نیبرگ آن را اطراف جیحون می خواند اما کهزاد بدون ذکر موخذ آن را بامیان می نویسد]. 15- هئته – هیندو " پنچاپ، هفت رود" . 16 – رنگها است.[ نام این شهر که در کناری رود قرار دارد که معلوم نیست اما نظریات مختلف ارائه گردیده است گیگر ، یوستی نیبرگ آن را با سیحون و سیر دریا یکی دانسته و مارکوارت آن را رود زرفشان میداند هارله آن را جیحون می خواند. به هر حال از این رود چندین بار در اوستا یاد گردیده است.] 1

بدینگونه ملاحظه می شود که باشندگان این شانزده کشور اهورایی همه آنهایی اند که امروز بنام هایی هزاره و تاجیک و ازبیک و پشتون یاد می شوند. در استوره و تاریخ همۀ اینها یکجا زندگی کرده اند و از ائرین وئج بر اساس استوره کوچ را به سایر شهر ها آغاز نموده اند.

ما میدانیم که استوره پیش گذشته هایی تاریخ می باشد که به تاریخ می پیوندد. بر پایۀ این اصل نه در استوره و نه در تاریخ ، نه کشوری به نام آریانا یاد گردیده و نه نژادی را به این نام می یابیم. در تاریخ هایی یونان باستان به ویژه پس از ایلغار و تجاوز الکسندر( سکندر) کشور ما به نام باختر یاد گردیده است . این عنوان نیز از سوی یونانی ها داده شده است. مقارن تجاوز سکندر، کورش شاه پارس به بلخ حمله نموده بود. آن زمان بلخ مرکز شانزده کشور اهورایی بود که بلخ را بلیکا می گفتند. شاه آن "بسوس" بود که کورش را شکست داد و او را کشت و لشکریانش متجاوزش را تارومار کرد . در همین زمان اسکندر به بلخ حمله می کند و جسد کورش را به پارسیان می سپرد.

در این زمان وقتی به تاریخ رجوع می شود کشورما یعنی همان شانزده شهر اهورایی که دامنۀ وسیع تا سند و چین و دجله دارد به نامهایی بومی خود یاد می گردد. اما یونایان آن را بنام باختر می نامیدند که قرنها به همین نام نیز باقی ماند. بعد ها در زمان کوشانیان این نام به خراسان تبدیل یافت و تا زمان شاه شجاع درانی نماینده انگیس از سوی انگلیس ها بنام افغانستان یاد گردید. اینها همه واقعیت های صریح تاریخ اند که جز با تعصب و تنگ نظری نمی توان آن را رد نمود. تمام اسناد به اثبات می رساند که فقط ائیرین وئج نام شهری بوده است. چون این اولین شهربود و اولین مسکن انسان اولیۀ سرزمین ما.

بنا بر این نسل های بعدی بنا به روایت های نیاکان ، این سرزمین را به نام اولین شهر آن[ائیرین وئج] یاد می کردند و مطابق به لهجه خود ایشان "اری ها " ، "اریه" و غیر می گفتند. چنانکه در ریگ ویدا نیز بنام اریه خوانده شده اند. در سرود اندرا و اندرانی در بند 19 چنین نوشته شده است:« "داسه" و آریه" را از یک دیگر تشخیص داده نظر کرده می رویم» یا در سرود 129 بند 5 می خوانیم که:

« حتی آن فرد آسمانی که برای همراهی آمد، ویشنو به اندرا خدائی به خدائی تر که سازندۀ صاحب تخت و در سه جهان مردم آرین را کمک می کند و بپرستنده سهمش را از قانون مقدس می بخشد»1

در سه سرود دیگر نیز آریه و اریا آمده است که همه در معنی باشندگان سرزمین معین و مشخص می باشد ، نه در معنی قوم و یا نژاد خاص. ما بنا بر شهادت تاریخ و استوره آگاهیم که هوشنگ که از نواده های کیومرث می باشد مرکز سلطنت خود را از بلخ و یا بدخشان به هند می برد.در مروج الذهب مسعودی می خوانیم که « و هوشنگ به هند اقامت داشت»1

فردوسی بزرگ هوشنگ را شاه هفت کشور معرفی میدارد:

چو بنشست بر جایگاه مهی

چنین گفت بر تخت شاهنشهی

که بر هفت کشور منم پادشاه

جهاندار و پیروز فرمانروا

سایر تاریخ ها نیز شهادت می دهند که هوشنگ پایتخت را مدتی به هند انتقال داد. بنا براین ، مردم سرزمین هند آنها را که با هوشنگ به هند رفته بودند بنام شهر آبایی شان یعنی اریه - اریا که همان ائرین وئج می باشد یاد می کرده اند، که حتی نهرو نیز در کتاب نگاهی به تاریخ جهان از همین معنی استفاده می کند. بدون شک پس از آنکه دوباره پایتخت به بلخ انتقال می یابد عده از ائیرین وئجی ها در انجا باقی می مانند و اختصاراً به نام اریه یا اریا ها یاد می شوند . از این رویداد نیز معلوم می گردد که ائیرین وئج همان بدخشان و حول و حوش آن می باشد.
اما راجع به توطئۀ نژادی آریایی:

ما در بالا ثابت کردیم که آریا ها همان مردمان بومی شانزده کشور اهورایی اند که تا به امروز در سرزمین خویش زندگی دارند .

اما از هجرت نژادی به نام آریایی تا کنون هیچ یک از تواریخ و جغرافیه نویسان نتوانسته اند که بگویند این نژاد رویایی از کجا به کشور ما مهاجرت نموده اند. همه گفته ها در حد حدس و گمان اند. اما چرا من آن را توطئه نامیده ام. واقعیت این است که این توطئه ساسانیان و پهلوی ها پارس می باشد. به موجب شهادت تاریخ ، پارس ها یک قوم کوچک از مردم شانزده کشور اهورایی بوده اند که مانند بسیاری از قبیله های دیگر در زمان پیشدایان بلخی به هرسویی کوچیده اند ، اینها نیز بسوی غرب کوچیدند.

در طی زمانه ها آنها دولت جداگانۀ را تشکیل دادند بنام دولت و کشور پارسها. پس از تشکل دولت ، اینها به تجاوزات گستردۀ از جمله به کشور ما اقدام نمودند ولی همیشه با مقاومت مواجه شده اند با آنکه مدتی توانستند کشور ما را اشغال نمایند. ولی اشغال آنها هیچگاهی پایدار نبوده و مردم سرزمین خراسان با ایشان دست و پنجه نرم نموده و حتی گاهی پارس جزی از ولایت های کوشانیان و یفتلیان به شمار آمده و در دوره اسلامی ، پارس همیشه یکی از ولایت های خراسان به شمار می آمده است که این موضوع را د اکتر شجاع الدین شفا درمقدمۀ کتاب ارزشمند و گرانبهای خویش " تولد دیگر" به درستی یاد می نماید.

اما توطیه در کجاست؟ پارسیان به منظور این که خود را خود تافتۀ جدا بافته نشان بدهند . خویشتن را به نژاد نا پیدایی پیوند زده اند. در حالیکه قبیلۀ از مردمان شانزده شهر اهورایی اند که از بلخ و یا بدخشان به طرف غرب کوچیده اند و زبان و دین ایشان نیز همان زبان و دین است که در بلخ و بدخشان رواج داشت که بعداً آن زبان را بنام کشور خود زبان پارسی یعنی زبان پارسیان یاد نمودند. زبان مردم خراسان را به نام زبان دری خواندند.
در این زمینه باید گفت که"همای بنت بهمن" شاه بلخ در زمان شاهیی خود مرکز سلطنت را از بلخ به بغداد "تیسفون" انتقال داد . میدانیم که وقتی مرکزیت از یک شهر به شهر دیگر انتقال پیدا نماید تمام خدم و حشم نیز به آنجا می روند. چون دربار در آنجا اسقرار یافت. درباریان به لهجۀ بلخی سخن می گفتند ، بنا بر این ، لهجۀ بلخی ( خراسانی) مشهور به زبان دری شد. یعنی زبان "دربار" . در واقعیت لهجۀ پارسی همان زبان بلخی می باشد که به آن مردمان شانزده شهر اهورایی صحبت می کردند. آنجا که دری را از "دره" میدانند نیز توطئه پارسیان است که میخواهند شکوه و عظمت این زبان را کوچک جلوه داده و به دره و ده منسوب سازند، نه شهر و دربار و کشور. مثلاً ترفند دیگر پارسیان که برخی از اساتید ما نیز از آن تقلید نموده اند اینست که زبان بلخی را زبان اوستایی می گویند. در حالیکه اوستا نام کتاب است و این کتاب به یک زبان نوشته شده است. ما میدانیم که کتاب اوستا را پیغام آور خدا زرتشت در بلخ نوشته نموده ، بنا بر این اوستا به زبان مردم بلخ نوشته شده است . چرا نمی گویند زبان بلخی. برای اینکه سعی کرده اند که زرتشت و اوستا را نیز منسوب به خویش بسازند.
به هر حال من این موضوع را در جلد اول کتاب "نام و ننگ" مفصلاً به بررسی گرفته ام. خواننده عزیز می تواند به آنجا مراجعه نماید.

اما در مورد نژاد آریایی باید گفت که در تمام تواریخ و استوره هایی بجا مانده ، پادشاهی در شانزده شهر اهورایی از کیومرس " کیومرث" آغاز می گردد. کیومرس اولین شاه است که در استوره اولین انسان روی زمین بوده که خداوند خلق کرده و یهودیان، عیسائیان و مسلمانان آن را " آدم" می گویند.

در تاریخ طبری، تاریخ یعقوبی ( احمد بن ابی یعقوب ابن واضع یعقوبی)، تاریخ بناکتی ( روضة اولی الالباب فی معرفة التواریخ والانساب ، داود بن محمد)، تاریخ کامل ابن اثیر( عزالد ین ابن اثیر)، تاریخ گردیزی (ابوسعید عبدالحی بن ضحاک ابن محمود گردیزی)، تاریخ گزیدۀ حمدالله مستوفی (حمدالله بن ابی بکر)،مروج الذهب( ابوالحسن علی بن حسین مسعودی)، روضة الصفا( محمد بن خاوند شاه بلخی) همه از کیومرث یاد می آیند و بعد از او همه شاهان را پسران کیومرث می نویسند که به سلطنت می رسند. همه خانواده های که در بلخ و بدخشان به شاهی رسیده اند و بعد که دارالسلطنت به بغداد در زمان همای بنت بهمن کوچ می کند ، تا به زمان ساسانیان به این طرف یعنی در ایران = افغانستان امروزی کوشانیان و یفتلیان، همه و همه از نسل کیومرث اند. هیچگونه انقطاع در سلسلۀ شاهان تا به یفتلیان به وجود نیامده است. طبری در تاریخ طبری می نویسد که : « و گبران طوفان را ندانند منظور از طوفان نوح است. از مولفو گویند: از روزگار کیومرث پادشاهی داشته ایم و کیومرث همان آدم بود و پادشاهی از سلف به خلف رسید تا به دوران فیروز پسر یزدگرد پسر شهریار. گویند: اگر طوفانی بود می باید نسب قوم بریده باشد و پادشاهی از میان رفته باشد. »1

ببینید که چگونه واقعیت به گونه بسیارقشنگ و مقبول آن در تاریخ ثبت گردیده است.

به هر حال ،صورت مفصل تسلسل شاهان سرزمین ما را ابوریحان بیرونی در کتاب آثارالباقیه به صورت بسیار مفصل و جامع می نویسد. چنانکه در همین کتاب زیر عنوان " مردم و آغاز خلقت" می خوانیم که:
« کیومرث ، تا زمان مشی و مشیانه که ایشان را مادر پسران و دختران می دانند و در نزد ایرانیان [= خراسان و افغانستان امروزی . از مولف] به منزلۀ آدم و حوا هستند تا زمان ازدواج مشی و مشیانه تا هوشنگ»1

بیرونی بعد از خلقت انسان که از تخمۀ کیومرث به وجود می آید و " میشی و مشیانه "آدم و حوا" خلق می گردد تا هوشنگ را دورۀ آغاز خلقت می نامد و از هوشنگ به بعد را دورۀ پیشدایان بلخی می خواند. جدولی را که بیرونی ترتیب داده چنین است:

« کیومرث که انسان نخستین محسوب می شود ،هوشنگ، طهمورث، جم، جمشید... والخ» 1

پس از آن از کیانیان بلخی و و اشکانیان و بعد ساسانیان و کوشانیان و یفتلیان نام می برد. بیرونی از همه ملوک در جغرافیایی شانزده شهر اهورایی یاد می کند. با قرائت این بخش از کتاب ابوریحان ، گذشته از آن که تمام اقوام کشور امروزی افغانستان واقعیت های گذشتۀ تاریخی خود را در می یابند به این نتیجه نیز می رسند که نژاد آریایی یک افسانۀ تخیلی چیزی پیش نیست.

از جانب دیگر برای اینکه ما توانسته باشیم اسناد دیگری دال بر رد نژاد آریایی را ارائه دهیم خوانندۀ عزیز را به مطالعه تمام آن تواریخ که در بالا نام برده شده دعوت می نمایم. مثلاً در زین الخبار گردیزی فهرست شاهان سرزمین ما بدون انقطاع از کیومرث تا به آخر در شش طبقه ردیف گردیده است که طبقۀ اول را از طهمورث پسر کیومرث آغاز می کند. اما اینکه چرا گردیزی از کیومرث نام نمی برد جایی سوال است. شاید به خاطری مسایل مذهبی باشد زیرا اگر از وی نام می برد باید می گفت که کیومرث همان انسان اول است. باب اول را از طهمورث تا به زو بن طهماسب، طبقۀ دوم را به نام کیانیان یاد نموده و از کیقباد تا دارا تشریح می دهد و طبقۀ سوم را ملوک طوایف " اشکانیان" از اشک اردوان می نویسد و طبقۀ چهارم را ملوک ساسانی می خواند و از اردشیر می آغازد و به قباد بن فیروز ختم می کند و طبقۀ پنجم را زیر عنوان اکاسره از انوشیروان تا به یزدگرد بن شهریار به پایان می رساند. 1

علاوه بر این ، شاهنامۀ فردوسی که همۀ جهانیان آن را به دیدۀ قدر می نگرند و مردم پارس و خراسان ایران و افغانستان امروزی از آن به مثابۀ سند هویت ملی خویش یاد می نمایند. در همین اثر پرمایه ، فردوسی بزرگ از کیومرث در یکی از شانزده کشور اهورایی یاد کرده و بدون انقطاع تا به یزدگر ساسانی فهرست وار تاریخ را بیان می نماید.

در شاهنامۀ فردوسی از همۀ شاهان بنام شاه ایران زمین یاد می شود . شاهنامه شهادت می دهد که ایران همان خراسان و افغانستان امروزی می باشد. در شاهنامه اصلاً از فارس به مثابۀ پایتخت شاهان در دورۀ پشیدایان ،کیانیان و اشکانیان هیچگونه ذکری به عمل نیامده است. دورۀ ساسانیان را نیز در تسیفون بغداد نشان می دهد نه در فارس.

بنا براین وقتی تمام تاریخ و اسناد تاریخی مبتنی بر این واقعیت است. پس این آریایی ها کی ها اند. معلوم می شود که این یک جعل است. جعلی که پافشاری روی آن در واقع بی هویت ساختن مردمان سرزمین ما را در بر دارد. از کیومرث تا به آخر همه مردمان بومی همین سرزمین اند که روز ی در ادبیات ما ایران و بعد باختر و خراسان و امروز خلاف تمام صریح تاریخ به نام افغانستان یاد می شود، می باشند. اگر اقوام کوچکی در این سرزمین مهاجر هم شده باشند اینجا هویت خویش را باخته و جز مردمان این سرزمین گردیده اند. اما هیچگاهی مردمان این سرزمین جز اقوام مهاجر نشده اند. به هرروی، مسلۀ جعلی بودن نژاد آریایی و کشور آریانا را ما در کتاب نام و ننگ مفصل یاد نمود ایم این مختصر فقط در حاشیۀ نوشته جناب پروفیسور داکتر لعل زاد و جناب سیدی نگاشته شد.

خرد یار و مددگار همه

پینوشتها:

1 – وندیداد، ترجمۀ هاشم رضی، ج 1، ص 193،انتشارات فکر روز،چاپ اول 1376تهران

2– اوستا ، ترجمه و پژوهش هاشم رضی ، ص 432

3– وندیداد، جلد اول، ص 194 – 244

4– گزیده سروده های ریگ ودا ، ترجمۀ دکتر محمد رضا جلالی نائینی، چاپ سوم، 1372 ، نشر نقره ، ص357 – 377

5 – ابوالحسن علی بن حسین مسعودی، مروج الذهب، ترجمۀ ابوالقاسم پاینده، ج 1 ص 217

6– محمد بن جریر طبری ، تاریخ طبری ، ج1 ترجمه ابوالقاسم پاینده ، ص،143

7– ابوریحان بیرونی، آثارالباقیه، ترجمۀ اکبر دانا سرشت، چاپ 4 ، ص 145

8– رجوع شود به کتاب آثارالباقیه ، از ص 142 تا 159

9- رجوع شود به تاریخ گردیزی از ابوسعید عبدالحی بن ضحاک بن محمود گردیزی از ص 31 تا به 104
یادداشت:

خوانندگان عزیز جهت معلومات بیشتر در بارۀ بلخ و ایرانویج میتوانند در وبلاک من به این آدرس مراجعه نمایند:

www.satavez.blogfa.com

http://www.satavez.blogfa.com

.

واژه های کلیدی

ملیت ها | تاجیک
آنلاین :
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره

مجموعه شعر بی نظیر از 125 شاعر شناخته شده ی بین المللی برای مردم هزاره

این کتاب را بخرید

پيام‌ها

  • محترم راوش این مردمان بی حقل ناحق یکدیگر خود را بنام ازبک وهزار وتاجیک وپشتون به قتل میرسانند ودشمنی میکند یک زمان طولانی کار است که اینها خرفامان شوند
    تشکر

  • هموطنان میدانند که من درین روزها مصروف تحقیقات در بارهً علم چلوشناسی استم و اخیراً یک لابراتوار تشخیص چلو را هم ساخته ام. از چند روز به این طرف کسی بنام اطلس داخل سایت کابل پرس? شد. در شروع بعضی حرفهایش شباهت به چلو ها داشت و کوشش داشت خود را نیمه پشتون جلوه دهد. اما من با چند تاکتیک مختصر و ساده و معاینات لابراتواری تشخیص کردم که اطلس خان از کلانترهای چلو ها است. و وقتی که دید دیگر از فلترهای من گذشته نمیتواند نقاب را از روی خود دور کرد و چهرهً اصلی خود را نشان داد.

    برادران اگر پیامهایمرا که با اطلس چلو تبادله کرده ام بخوانند. میتوانند خوب بدانند که چقدر در علم چلو شناسی پیش استم. و لابراتوارم چقدر دقیق محاسبه میکند.

  • واقعا مضحک است. کسی که خود را پژوهشگر تاریخ باستان و نمی دانم چه وچه وچه می داند، نمی تواند چند سطر به زبان فارسی با رعایت قواعد املایی و انشایی بنویسد. همین عنوان مقاله اش را بخوانید آنگاه درخواهید یافت که وی بی سواد تشریف می برد. به جای این که آقای راوش، سبیل های خود را پرورش بدهد، بهتر است که از فوت و فن نویسندگی آگاه شود و کتاب های دبستانی زبان فارسی را بخواند.

    اگر در خود توانایی این را نمی بینید که بدون اشتباه املایی وانشایی، چیز بنویسید بهتر است مقاله های خود را پیش از نشر کردن برای اصلاح کردن به کسی بفرستید که از فوت وفن نویسندگی آگاه است.

    مشکل دیگر این است که مقاله های راوش اگر اشتباه املایی و انشایی هم نداشته باشد، باز هم خواندن آن ملال آور و کسل کننده است. به صراحت برایتان می گویم: آقای راوش سبیل دراز! استعداد نویسندگی تان صفر است. اگر قبول ندارید از دیگران بپرسید.

    • آقای قاضی زاده سلام ! اطمینان دارم شما در قضاوت گرچی زادۀ قاضی اید ، کمی عجله کرده اید .

      عنوان نوشتار آقای راوش به فکر این حقیر کدام غلطی املایی و انشایی ندارد . نخست عنوانین بدون نقطه است ، اگر هدف تان نگذاشتن نقطه در اخیر جمله باشد . دوم اگر هدف تان ( ی ) های اضافیست ، صفت قیدی مطلقه عمومأ با دو ( ی ) نوشته میشود ، مانند سفیدیی ، سیاهیی ، آریایی و غیره . در جماله چنان بیان میشود : سفیدیی کفن را دیده یی و عذاب قبر را نی ! آریایی را دیده باشی که در افریقا زنده گی کند ؟ و غیره .

      برعکس شما در پیام تان به مشکل املایی و انشایی سر در گریبانید که اینک برایتان خاطر نشان میسازم :

      _( ...وی بی سواد تشریف می برد . ) این جمله چی معنا دارد؟ کجا تشریف میبرد ، چرا تشریف میبرد ؟ بی مفهوم است .

      _(فوت و فن نوشتاری ) این دیگر چی نوع قانونی است که در فن نوشتاری پیدا شده ؟ اگر میشود خود شما کمی روشنی در بارۀ فوت نوشتاری بیاندازید تا بهره مند شویم ! منت گذار خواهیم بود .

    • مزاری سلام!

      به نظر من شما از مرحله پرتید. بهتر است کفش در کفش بزرگان نکنید و در کاری که مربوط تان نمی شود، دخالت نکنید.

      آخر تو وقتی معنای مصطلح "فوت وفن" را نمی دانی،چرا به کارهای بزرگ تر از خود،دست می زنی؟

      جمله جمله آن چه که نوشته ای نارسایی املایی دارد.به همین رو،
      شما در حدی نیستید که با من در این زمینه جر و بحث و بگو مگو کنید.

    • قاض زاده !

      1/ ( کفش در کقش بزرگان ) نیست , بلکه ( پای در بوت و یا به اصطلاح ایرانی ها "پای در کفشء بزرگان" ) کردن است .

      2/ کلمه ( مصطح ) منظور شما از این کلمه چه بوده باشد ؟ , که اگر منظور شما مستقیم و یا واضح باشد مانند این می ماند که عربی تازه صرف نحو یاد گرفته بود به خری که کتاب رویش بار بود گفته بود که ( ابن اتب رتب مرتب را کجا میبرید ) و این کلمه فارسی ( دری قدیمی ) با دو کلمه دیگر ( فوت فن ) که ایرانی های چای فروشی های سرچشمه تهران که همه از لات و لوت هستند با هم وقتی سر حال حال باشند رو و بدل میکنند , اصلاء در پهلوی هم جور در نمیایند . و شما با ابراز و یا نوشتن فارسی این قسمی به اصطلاح خودتان کفش در کفش بزرگان نموده اید .

      3/ از قسمت ( خود, دست می زنی ) که ویر گل اضافی اشتباهء بعد از ( دال ) ( خود ) از طرف شما اضافه گردیده است میرساند که شما به فارسی حرف زدن به لهجه برادران ایرانی ما مبتلا هستید . و از ( انچه که نوشته ای ) میرساند که شما زبان فارسی را ملاه یی حرف میزنید و وقتی در اوج احساسات رقیقه مثلاء غیض و غضب ساختند شما را , شما از نارسایی های املایی استفاده مینماید . به همین ( رو ) شما در حدی نیستید که با من در این زمینه جرو بحث و ( بگو مگو ) کنید .

      4/ در مجموع فارسی که همه حرف میزنند و شما فارسی را بدون اینکه اگاه باشید که ( چه دارید میکنید ) گاهی به لهجه فارسی دفتری نوشته اید و گاهی به فارسی ( خودمانی بچه های سرچشمه تهران ) .

    • قاضی زاده صاحب ، معذورم دارید که کفش خود را در کفش شما نموده ، باعث رنجش خاطر شما گردیده ام . این حقیر حتمأ بیسوادی خود را تشریف میبرم تا شما فخر مصطلح نویسی و فوت نویسی خویشرا به دیگران بفروشید . با کمال احترام از جناب شما پرسیدم که این فوت نویسی چی است ؟ خردمندانه این بود که پیش از فخر فروختن دانش فوت نگاری ، جواب پرسشم را ارایه میداشتید و متعاقبأ امر مداخله نکردن را در پیام عالمانه تان میدادید .

      با معذرت ، جناب قاضی زاده صاحب که این بی سواد ، این سطر پیام اخیر عالمانه تانرا نیز ندانست : ( جمله جمله آن چه که نوشته ای نارسایی املایی دارد. ) خاطر جمع باشید ، حتمأ کفش خود را از کفش تان میکشم !!

    • اتلس درود!

      در باره "پا در کفش بزرگان کردن" سخن شما درست است. البته این اشتباه از اثر شتابزدگی در نوشتن رخ داده است نه این که موضوعی به این روشنی را ندانم.

      انتقادات دیگرتان یا بنی اسرائیلی است یا فاشیستی. فکر کنم شما با کریم خرم خویشاندی فکری دارید و گرنه این حرف های بی مایه را نمی زدید. شما وقتی خرسند می شوید که ما به "فارسی اوغانی" بنویسیم ولی ما این کار را نمی کنیم به کوری چشم حسودان.

      زبان پارسی، گویندگان فراوانی در گوشه وکنار جهان دارد و همه این گویندگان با کمی تفاوت در لهجه با همین زبان شیرین پارسی حرف می زنند.

      ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه توست/ عرض خود می بری و زحمت ما می داری.

      لطفا از جلو دریای خروشان زبان فارسی کنار بروید و گرنه غرق خواهید شد.

      متاسفانه شما بی سوادتر از آقای مزاری هستید. شاهد این مدعای من کلمه کلمه این حاشیه نویسی بی سوادانه تان است.

    • قاضی صاحب !

      سلامونه !

      خود گفته اید که شتابزده بوده اید . و درین جوابیه شما زیر بم و پیچ و خمی یک فارسی ( دهاتی ) به نظر میخورد . میخواستم عرض کنم که شما همیشه مانند شبطان در عجله هستید , امروز به جای کفش را در کفش نمودن و کلاه قر قلی را به جای پکول پوشیدن فیشن روز است و اغلاط را همیشه تمدن و همزیستی نمایش میدهند .

    • برادر قاضی زاده! تخلص شما ویا نام مستعاری شما قاضی زاده است، به این مفهوم که قبله گاه تان قاضی بوده است. اگر قضاوت قبله گاه هم مانند شما بوده باشد، وای به حال محکومین و متحمین!!! اما بعد شما گستاخانه به شخصیت نویسنده تعرض کرده اید، آیا مربی شما، شما را چنین ادب داده است!!! افسوس.
      دیگر اینکه جناب راوش در مورد مزخرف بودن ادعای آریا و آریائی بحث کرده اند و خود را ادیب معرفی نکرده اند. به هرحال از طرز نوشته و لول دادن کلمات ایرانی شما برمیآید که شما نیز با رغبت خاص جعلیات ایران را در داخل افغانستان نشخوار میکنید و این مسائل به نفع وحدت اقوام افغانستان نمیباشد.

      اگر اجازه شما باشد، من باورمندی خود را چنین ابراز میدارم که بیان هر مسئله تاریخی که با افسانه های مزخرف شهنامه فردوسی و موهومات آریانای جعلی پیوند پیدا کند، با صراحت حکم باید کرد که این یک جعل و جهل تاریخی است.
      دیگر شوونیسم ایران نمیتواند ازین "گزانه" کالای دلخواه خود را درست درست کند.
      مقاله پروفیسور لعلزاد و جناب راوش آغاز یک حرکت واقع نگری است که ادامه پیدا خواهد کرد.

    • دوست عزیز زابل درود و سلام تقدیم شما ! بسیار معذرت میخواهم که باز این بیسواد چشم سفید کفش در کفش بزرگان میکند و رنجشی و اخمی در خاطر عزیزان ببار میآورد .

      در قست پاراگراف دوم پیام تان چنین نوشته اید : ( من باورمندی خود را چنین ابراز میدارم که بیان هر مسئله تاریخی که با افسانه های مزخرف شهنامه فردوسی و موهومات آریانای جعلی پیوند پیدا کند، با صراحت حکم باید کرد که این یک جعل و جهل تاریخی است. ) باصراحت حکم نمودن ایجاب میکند که سندی ویا کتاب تاریخی مستند و با صراحتی هم دستآویز داشت ، تا این صراحت را صراحت ببخشد ، درغیر آن این صراحت یک جعل و جهل است . شما میتوانید مزخرف بودن شهنامه را با دلایلی که شما را باورمند ساخته پیشکش تمام خواننده گان عزیز کابل پرس? نمائید تا ما هم باورمند ، باورمندی شما شویم .

      آقای راوش که به تاریخ های دوران باستان وشهنامه استناد جسته جعلی بودن آریانا و آریایی را نوشته اند . ایشان که در یک سطری از پژوهش خود ننوشته اند که شهنامه افسانه و مزخرفاتی بیش نیست ، برعکسس ایشان مقام ارزشمند وشامخ شهنامه را ستوده اند . شما یکبار دیگر استناد به باورمندی خویش نموده قدم چشم رنجه برید و پاراگرافهای اخیر پژوهشگر والامقام را بخوانید تا دریابید که ایشان به چی مقام و منزلتی به شهنامه نگریسته اند . با ادب و احترام .

    • دوست گرامی مزاری! آیا به این باور ندارید که شهنامه فردوسی سرتا پا افسانه های حماسی و خیالی است که هر ملت و خلق چه در اروپا و آسیا داستانهای خیالی خود را دارد که این داستنهای خیالی و حماسی جای خود را برای سرگرمی و ایجاد حس پاتریاتیسم برای نسل های بعدی در اجتماع میداشته باشد. تا جاییکه این تخیلات "رستم و داستان" برای ایجاد حس وطندوستی خدمت میکند، میتوان به قسم افسانه به آن نگریست و از آن بهره مند گردید، اما زمانیکه این تخیلات حماسی، نفاق و بدبینی را مانند شهنامه فردوسی برای نسل های بعدی به ارمغان بیاورد، این به یک مزخرف تبدیل میگردد و پیروان همچون مزخرفات نیز به جای آنکه عقل و منطق خود را به کار ببرند و بدانند که اینهمه یک تخیلات مریضگونه یی بیش نیست، این افسانه ها را جدی تلقی کرده و در پی تحقق چکیده های خرافاتی آن میگردد.

      ما شعرای بزرگ پارسی گوی داریم که برای آدمیت خدمات شایانی انجام داده اند. اما شهنامه کتابی است که تا امروز شوونیسم ایران برای دامن زدن برتری جویی قومی و نژادی استفاده مینماید و یک تعداد دیگران تفاله برتری جویی ایرانی را در داخل افغانستان نشخوار مینمایند.

      در شرایط خونین افغانستان نه شهنامه ایرانیسم و شوونیسم آریائی، نه شوونیسم قبیله سالاری پشتون و نه پان ترکیسم میتواند درد مردم جنگزده و آغوشته به خون افغانستان را مداوا کند، بلکه همدیگر پذیری و احترام به هویت همدیگر و توجه به منافع مشترک اقوام افغانستان و درک اهداف شوم و نا جایز کشور های بیگانه به خصوص همسایه های افغانستان و مشخصاً ایران، پاکستان و روسیه، میتواند راهکشای همه مشکلات در کشور گردد.

      به امید استقرار صلح در افغانستان

    • زابل صاحب محترم ! دیپلوماسی کار خوب و نیکویست ، شیوۀ نگارش تان قابل ستایش است . اما مشخصأ از دادن پاسخ به پرسشهایم طرفه رفته اید ! بسیار معذورم دارید که چنین دیپلوماسی را ، سالهاست تجربه کرده ایم . ایا آموزش پته خزانه در مکاتب و دانشگاه ها حس وطن دوستی یا بفرمودۀ شما پاتریاتیسم را بلند میبرد که هویت افغانی ( بخاطر حاجی صاحب سرپلی ) دارد ، یا چطور ؟

      یک پرسش دیگر میبخشید : آیا شما شهنامه را خوانده اید ؟ یا اینکه تنها شنیده اید ، که افسانۀ مزخرفش میخوانید !

    • دوست عزیز مزاری، مجدداً سلام عرض میکنم.
      اولاً خدمت شما به عرض میرسانم که من در ابراز نظر خود دیپلوماسی نکرده ام و نمیدانم که برداشت جناب عالی از تعریف دیپلوماسی چه است!!!
      امابعد! به جواب سوال معقول شما صادقانه عرض کنم که بعضی از قسمت های شهنامه را مطالعه کردم که شکل گیری اعتقاد من نسبت به شهنامه، تراویده همان است که در پیام قبلی برای شما و دیگر خوانندگان بیان کردم.
      اما در مورد پته خزانه باید گفت که خودم آنرا مطالعه نکردم ولی مقالاتی در مورد هویت بافی های دروغین این شهنامه دوم!!! مطالعه کردم و امروز هر عاقل و بالغ میداند که پته خزانه یک دروغ شاخدار است و هیچ کسی بغیر از وارثین آنانیکه خود ساخته و خود بافته اند، تحت تأثیر این عوام فریبی نرفته اند و نخواهند رفت. اما به نظر شخصی من مشکل مردم افغانستان با افسانه های دروغین شهنامه که طرف سو استفاده سیاسی شوونیزم ایران قراردارد، بیشتر است نسبت به پته خزانه.
      برادر من! جعل، دروغ، شوونیسم و برتری جویی از هر جانبیکه باشد و به هر رنگی که باشد، مردود، منفور و محکوم است.

      تشکر از سوال شما

    • دوست نهایت ارجمند زابل ! سپاس گذارم ازینکه راست فرمودید کمی از شهنامه را خوانده اید . شاید یافتن دُرمعنی و مفهوم گرفتن ازخزانه سخن پارسی دری در ایام جوانی کمی مشکل باشد . منتنها یک آرزو دارم در اوقات بیکاری با آدرسی که شما میفرستم سری بزنید و شهنامه را با حوصله مندی و دقت بخوانید . کوشش کنید مفاهیم سروده ها را دریابید . عجله را بگذارید به شیطان .

      http://shahnameh.recent.ir/def...

      پیروزی و سلامتی به شما آرزو دارم .

    • سخن هر چه گویم همه گفته​اند + بر باغ دانش همه رفته​اند

      اگر بر درخت برومند جای + نیابم که از بر شدن نیست رای

      کسی کو شود زیر نخل بلند + همان سایه زو بازدارد گزند

      توانم مگر پایه​ای ساختن + بر شاخ آن سرو سایه فکن

      کزین نامور نامه​ی شهریار + به گیتی بمانم یکی یادگار

      تو این را دروغ و فسانه مدان + به رنگ فسون و بهانه مدان

      ازو هر چه اندر خورد با خرد + دگر بر ره رمز و معنی برد

    • با کمالی معذرت از بیادرانی دانا و چیز فام و زره سنج و نکته دان و نکته فامی ای سرزمینی بخون غلطیدگی امگی ما آقای گرامی زابل و دوست خراباتی و مناجاتی ما آقای مزاری اول سلام تقدیم میکونوم . د قسمتی شهنامی اولی با آقای زابل امنظر و رای دوستما مزاری ره نمی پسندوم . اما نظری دویومی نفری اول ره د حقی شهنامی دویوم و پته خزانه که به اقراری خودیشان مطالیه نکده فیصله کدن ره یک بیعدالتی کلان میدانوم . البته با معذرت . د حالیکه د قسمتی شهنامی سیاسی ایران کاملن با اونا ام نظر استوم و مثلیشان فکر مند ام میباشوم . اما از ایکه ای شهنامی خودساخته و خود پرداخته ره کتی وارثانیش بی اهمیت و دروغین جلوه دادن و باز ام مجرمایشه بیادر خاندن جای شکی نیست که از لوطف و محبتی اموطنی شان کار گریفتن و با یک وجی مشترک او ره د پالویشان تحمول کدن که مه د ای نوقطه ارزشی خاص میتوم و دادوم . امااااا نوقطی دیگی که باید نکته دانای ما . باریک سنج های ما بطرفیش باید چار چشمه ببینن فکر میکونوم کونجی نظری یک چشم ام نمیکونن . د حالیکه امی نوقطه حکومت ها ره پاره پاره ساخته و ابرقودرت ها ره د پیشی رویتان از پای در آورده . جنگی ای خود پرداخته ها و وارثینیش فقط با امو قلم دارای بی صبر و بی حوصله است که کپسول های باد از نان ره د شکمی خالی میخورانن و مریضا ره زخمی میده میسازن و سیستومی تمامی بدنه گد ود میکونن . اگه قرار باشه که روحی مردومه آبدوانی بکونن روانیشانه چه میکونن ؟ ای سر و کلی خشکیده و زخم های تن و جانیشانه چه میکونن ؟ مردوم ره به راهی داوت کدن فکر میکونوم با اخلاق و جان و قربان خات شود نه با جنگ و دسیسه بازی های بر عکسی شهنامی دویوم . آیا میدانین که کودام کشیش مره بطرفی ای مضمونیکه او ره کمتر از یک صندوقی خزانه نمیانوم کشیده ؟ فقط یک کلیمه خاندنی " بیادر" از طرفی یک اموطنی دانیشمند بری یک اموطنی دروغ پردازیش . باز ام بخشیش میخایوم اگر چی مزاری جان بخوی و بویم میفامه که مه چیزی ره د دل نگا نمیکونوم و واضی گپ میزنوم و ام باضی وقت رقمی شوما د شفر میفامانوم . مه از عقیدی شوما خبر نیستوم . لاکن نویشتای بی تعصبیتان مره بخودیش جزب کد . اگر چی ای دفه مه نویشتی آقای راویش ره نخانده از روی تجربی نویشتای سابقیش بدونی د نظر گریفتنی شامل شودنی شوما بزرگوار های که مه سرمایی ای وطنی خود میدانوم چیزی نویشته کدوم که امو سات د نظریم ماقول آمده بود که با پاک شودنیش بریم نا اومیدی پیدا شود خو حالی خوش استوم که امگی او ره نخانده که ازی درک از میر هزار سپاس گوزاری میکونوم و از شکایت کدگیش تشکری . گپا زیاد است وقتی قیمتی شوما مردومی دانا و چیز فامی خوده نمیگیروم و اجازه میخایوم تشکر از مطالیتان .

  • به همه سلام،
    محترم راوش، نام خراسان به افغانستان در زمان شاه شجاع اشتباه است،
    در اوستا جنکهای ده ملک را اگر توجه داشته باشید این ده ملک کهیا بودند؟
    اریایی ها باشندگان اصیل افغانستان بوده اند و از از کشور افغانستان به هند، ایران،و اروپا مهاجرت نموده اند، شما در نوشتار تان از زبان های رایج ان زمان نام نبرده اید که در اوستا از زبان های متنوع استفاده شده است> موفق باشید
    جلال ابادی

  • بيايد تحليل های علمی ، پژوهشــــی ، واقعی نويســـــنده توانا و پژوهشـــــگر
    شـــــهير کشور جناب ســــليمان راوش را بدرقه ، تکثير ، و با توان امکانات قلمی ، مطبوعاتی به گوش هم ميهنان افغان خود که سالهاست تاريخ ، افتخارتش و ارزشـــهای
    معنوی و فرهنگی انها توسط « پارتی ها» سرقت و غضب گرديده است رسانيد .
    و برای اين ژرفنگر واقع بين جناب راوش عزيز توانمندی ، سعادت ، پايای و پويای طلب نموده .
    و برای مزدور شناخته شده رژيم طاغوتی « ايران » قاضی زاده نوشت "
    افتاب را نه ميتوان با دو انگشت پنهان نمود . ديگر چهره های پليد جاسوسان ايران برای همه افتابی شده و ديگر هزاران راوش در گوشه وکنار کشور به پاه برخواسته تا از مقدسات ، تاريخ ، فرهنگ ، و ارزشهای اين وطن که سالهاست توسط « پارسی » های
    بی فرهنگ و تاريخ سرقت شده دفاع و حقيقت را در جايش قرار دهند .
    به گفته تو قاضی زاده که به زبان بربری تهرانی اشنای داريد تصور کنيم اقای راوش مطلب حقيقی و تاريخی را پژوهش نموده با هر گونه ادبيات که آرايه داشتن قابل قدر ستايش وتائيد بوده . نه انکه ددمنشانه .خاينانه . خصمانه کلمه مقدس [ افغان ] را
    سبک سرانه . [ اوغانی ؟؟!!] نوشت شرم به چنين افغان نمک حرام !
    اگر تو قاضی زاده تهرانی پارتی تبار در چانته خود توانمندی انرا داريد که تحليل برحق نويسنده توانا و پژوهشگر نامدار جناب سليمان راوش را رد نمايد بدون شف شف شفتالو بگويد !! جلال بايانی

    • شروع نمایش...

      در مهمانخانهً آقای میرهزار.

      چهار طرف توشک ها ره ماندن د صدر آقای راوش نشسته با صداً غور و مردانه صحبت میکند. هر حرفش نقش سنگ است و همه به بسیار علاقه به حرفهایش کوش میدهند. وقتی راوش صاحب گپه خلاص میکنه قاضی زاده میخیزه بی خلطه فیر میکنه. اینجه اس که کوله گی ره بدش میایه مگر بسیاری ها از حوصله کار میگیرن. مگر مزاری(چ) شروع میکنه به دفاع کدن از آقای راوش با وجودیکه با راوش صاحب در این مورد همنظر هم نیست. اما چون مغز سرش از دست ضربات ولی کار نمیته بازهم دفاع کرده میره. یک وخت متوجه میشه که نام خوده هم غلط کده به عوض مزاری (چ) اطلس خوده معرفی کده . مگر اموتو که همه میفامن مزاری جان خو د مداری گری بسیار تکره است تیز گپه درست میکنه. اینجه کوله گی ره خنده میکیره مگر بازهم چوپ استن. چراکه پیش راوش صاحب گپ زدن سخت است خنده کدن خو بیخی کفر است. وهم برادران حاضر در مجلس بسیاااار آدم های با وقار استن. مزاری (چ) فکر میکنه که کسی نفامید باز هم شروع میکنه به باد زدن و اکت های مگس دوغ. زابل صاحب کوشش میکنه که بفامانیش دیگرا هم خوده چوپ گرفتن که آلی اکه ای لوده بفامه مگر مزاری بازهم چتیات باد کده میره۰
      ده ای وخت ولی (پژوهشگر ) داخل میشه. سلام میته به جلال آبادی صاحب میگه ستړی مشي. جلال آبادی صاحب درست کتیش جور پرسانی نمیکنه و دیگرا هم به سلامش وعلیک گرم نمیگن. چرا که ولی خو دگه بسیار لچک است و حق برادرها هم است که سلام بریش نتن۰ دمی وقت ولی بینی خوده کش میکنه میگه (ای چی چلو بوی است؟) یک دفه کوله گی طرفش بد بد سیل میکنن فکر میکنن که ولی دیوانه شده. مگر زود چشم ولی به مزاری میخوره. مزاری انگشت شهادت خوده سر لبهای خود میگیره که یانی چوپ باش. مگر ولی ده قیصیش نمیشه و میره نزدیک مزاری و شروع میکنن به گپ زدن به آواز بلند.

      ولی:

      مزاری چلو تو اینجه چی میکنی؟

      مزاری به وارخطایی جواب میته:

      مه مزاری چلو نیستم مه اطلس استم.

      ولی:

      خوووو تو اطلس استی خی صبر کو.

      ولی تا آستینهای خوده بر میزنه که مزاری میترسه و پیش میایه میگه:

      خو درست است. مه مزاری استم اینجه آمدیم د بین آدمهای کلان خوده چیره یی زدیم خوشم میایه میخایوم سیاست کونوم.

      ولی:

      تو خدا زده کی سیاسته میفامی.

      مزاری(چ)

      میفاموم میفاموم. اینه لیننه میشناسم مارکسه میشناسم امممم. جورج بوشه مشناسم بری یگان سیاسی داخلی خدمت هم کدیم.

      ولی:

      او خو سیاست نیس. دگه تو لوده خو نمیفامی که شاهنامه داستان است یا تاریخ باز چطو سیاست میکنی مردمه خو دربدر خات کدی.

      مزاری با دهن جینگ:

      به خدا ولی جان یک نصوار فروش پیش خانی ما بریم گفت که تاریخ است. دگه مه چی کنوم. برو امو نصوار فروشه گیر کو۰

      ولی:

      اوو لوده دگپ نصوار فروش چرا میکنی؟ خودت عقل نداری؟

      مزاری:

      نی ولی جان تو خو میفامی که مه چلوستم.

      ولی:

      که چلو استی چرا کار اصلی ته نمیکنی؟

      مزاری:

      د کار اصلیم آلی اوقه پیسه نیس. خاریجیا آمده از هر ملک آلی د کابل شی پیدا میشه طرف ما کسی سیل هم نمیکنه.

      ولی:

      خوووو تو خی از بیکاری سیاست میکنی که پیسه پیدا کنی؟ و سیاسته یاد هم نداری؟

      مزاری:

      آه ه ه ولی خان خیر اس کمی یاد دارم دگام یاد میگیروم.

      ولی:

      چرا د پوهنتون خوده شامل نمیکنی د رشتهً سیاست؟

      مزاری:

      د پوهنتون دولتی جای بریم نمیتن که نالایق استوم. و بری پوهنتون خصوصی پیسه نداروم. خو گفتومیت که کارو بار خراب است .

      ولی سرش قهر میشه و میگه:

      خووو تو چلو نالایق خی اینجه آمدی و مغز کلانا ره خراب میکنی؟ بخی گمشو.

      مزاری نمیخیزه. ولی باز میگه بخی گمشو. مزاری باز نمیخیزه. آخر ولی میره از زیر قولش میگیره کش کش کده از مهمانخانه خارجش میکنه و مزاری چیغ زده میره:

      مره بانین که سیاست کونوم. مره بانین که سیاست کونوم.

  • ولی خان یک روز معده درد گرفته بود , رفت پیش داکتر . داکتر بعد از معاینه , برای ولی خان چند تا دوا داد و در عین زمان اضافه نمود که : از شراب نوشی و چرس کشیدن , و تریاک و نوشتن زیاد و زیاد حرف زدن پرهیز کن .

    ولی خان با تعجب : نوشتن و حرف زدن چه ربطی به معده دردی دارد ؟

    داکتر : نوشتن و حرف زدن تو مانند این است که روی منبر رفته گوه زیاد میخوری . گوه برای معده خوب نیست .

    • تکرار بود. یک چیزی از کلهً پوچت نوشته کو که نو باشه۰

    • این فکاهی مزخرف نوشتۀ من نیست ! پامیدی اغوی غول !

    • وقتی نوکر پنجابی های کثیف و بویناک پاکستانی که خود را در زیر چادری تاجو مزاری پنهان میکند دیگران را غول صدا میکند این خود یک فکاهی است.

    • چلو بچیم مه گفتمت که مه پژوهشکر علم چلو شناسی استم۰ تو حرامی چطو از پیش مه خطا میخوری. که صد رقم چهره عوض کنی بازام مه مشناسمت. چطور که از نمایشنامیم کده سر بریت اطلس گفتنم قار شدی؟ تو ایقه عقل داری که مردمه بازی بتی؟ اوو چلو۰

    • کوش کو اوو مزاری!

      صرف امیقه وعده بتی که از کارهای گذشتیت تکرار نمیکنی.یعنی سر لهجهً کسی نیشخند نمیزنی. نام افغانه نیش نمیزنی. بین برادرا کوشش درز انداختن نمیکنی و ...... باز ما و تو یک اوربند میکنیم و جور میایم. و مه همه گپهایمه پس میگیروم۰ اکه نی دگه خوده ماکم بگی۰

    • اصیل کابلی !

      از پنجابی چطور بد تان میاید . وقتی دم دروازه شان از سر شب تا به سحر دنده بدست چوکی داری میکنید و زن های پنجابی ها را از ترس شوهر های بروت دارشان ( آپه جی , آپه جی ) چشم ها را به زمین دوخته صدا میکنند . به نظرم یادتان رفته . یادتان رفته که شما ها را " لاهوری بادشاه " به نام های ( اووو منده ) صدا میکرد که زمین را صاف کنید . یادتان رفته که سه میلیون شما هنوز هم رهین منت جت های پنجاب است . مطمین هستم که کابلی اصیل نیستی ورنه با احترام تر ازین حرف میزدی . کابلی اصیل مردم مراد خانی , چنداول , قلعه هزاره ها , نو برجه , نواحی خانه قدیمی مرحوم داکتر نجیب " بانده " و سید مرد و بعضی منا طق دیگر است . مطلب شما ها اگر جنگ را با احترام و عزت مانند پدران خود بجنگید تاریخ خود را زنده نگه داشته اید ورنه مانند سگ غف غف کردن جنگ نیست . پاچه گیری است .

  • _تا وقتیکه ستم ملی بنام وحدت ملی بیداد میکند ،

    _تا وقتیکه زیر پوشش وحدت ملی به فرهنگ و ادب این سرزمین تمسخر وتجاوز میشود ،

    _تاوقتیکه زیر پوشش وحدت ملی ، مصطلحات (اصطلاحات) ترجمه و دزدی شده به زبان قبیله ، جبری بالای باشنده گان این سرزمین قبولانده میشود ،

    _تا وقتیکه بنام سقاوی ها ، مبارزات آزادی خواهانه مردم این سرزمین پرده پوشی و اهانت میشود ،

    _تاوقتیکه سرزمین های بومی به بادیه گردان هرزه بنام کوچی توزیع میشود ،

    _تاوقتیکه ماشین فیصدی سازی فاشیستان قبیله کار میکند و فعال است ،

    _تا وقتیکه مفعول ترین و بیغیرت ترین شخص قبیله رهبر و پیشوا تبلیغ میشود ،

    _تاوقتیکه انتحار ، کشتار و سربریدن های مزورترین جنبش قبیله ، بنام جنبش رهایی بخش پشتونهاجنایت میکند ،

    _تاوقتیکه تاریخ پربها و عزت آفرین این سرزمین فروخته شده و دستخوش جعلبازی یک تعداد فاشیستان بی فرهنگ میشود ،

    به پیشگاه مردم شهید پرور وهردم شهید خود ، علفخوار و گرسنه شکم خود ، برهنه پا و برهنه صورت خود تجدید وعده مینمایم که هرگز و به هیچ عنوانی تسلیم به هرزه گویان ، هرزه نویسان بی آزرم فاشیستان قبیله نشده و نخواهم شد .

    برای تو غول سلیمان کوهی نمایشنامه نویس ، یکشبانه روز دیگر وقت میدهم تا درامۀ مضحک دیگری را به همکاری بابا شکسپیر خود خیال بافی نموده ، از مسلی ها تمجید و توصیف نمایی ! برایت هرگز پکاهی نخواهم نوشت ، چیزی را بنویسم که تا خواب خوش را فراموش کنی . حالت بیحال شود ، نمایشنامه را بگذار که مانند سمسور اوغان مجبورت میسازم تا دریمه سقاوی بنویسی ! پامیدی !!

    • خو خیر گوش کو چلو!

      امید آدم کردنت را بعد ازین از سر دور میکنم۰ چراکه بسیااار کار دشوار بنظرم آمد حالا کثافت و رذالت جزً اعضای بدنت شده و فکر میکنی که چیزهای خوب اند. تو به عملیات جراحی ضرورت داری۰

      د جواب تو مبارزک لوده باید گفت که:

      اگر کدام نابسامانی در کشور بوده یا است ما هم طرفدارش نیستیم و در را محو نابسامانی ها مبارزه میکنیم. خودم آرزو دارم که ما روزی حتی حقوق حیواناتیرا هم که د خاک ما زندگی میکنند بدهیم۰ اما اگر کسی بیاید و با ایجاد نفرت بین مردم. توهین و تحقیر دیگران. نیش زدن ها و سایر رذالت ها بخواهند به اهداف پاک یا ناپاک شان برسند. پس مه خو میگوم که کور خانده اند۰

      این پیامرا به همه استادان و همفکرانت برسان که خاک افغانستان را کسی به ما خیرات نداده و هم به عذر و زاری نگهداری نشده. آنقدر سر و مال قربان کردنی برای افغانستان داریم که شما حسابشرا هم گرفته نمیتوانید۰ کسانیکه جایهای مثل پنجده یا چند شهر آنسوی دیورند را از ما گرفتند ابر قدرت های زمانشان بودند و هر گا شما هم زور یک ابر قدرت را در خود دیدید باز فکر های کلان کنید که جا هم باز دارد۰ اما حالا هیچ چیزی نیستید و صرف بالای چند تا دزد شورای نظارتان مینازید که میدان را شغالی دیده اند و بد ماشی میکنند۰ ولی عمر شان به آخر رسیده و رهبری ما به طرف مثبت روان است و شکر از رهبری ملا عمر خلاس شدیم۰ شاید خبر هم باشی که کلانتر کلان تان (ربانی) دست به دست به دزدی گیر آمده۰

      بیاد داشته باشید که افغانستان تا هنوز هم مالکین و وارثین سربه کف دارد۰

      اگر عقل تان بجای شد آغوش ما برای تان باز است و اگر نه: دا گز دا میدان۰

    • برای فعلأ نقدی دارم به همین مزخرفاتی که پیام داده اید وپاسخ نوشتۀ شما را بعدأ خواهم داد .

      نخست وقتی میخواستید مانند آقای سرپلی به زبان عامیانه بنویسید ، کوشش کنید همۀ پیام را به یک زبان بنویسید . گاهی کوچه بازاری و گاهی دفتری نوشتن نمایانگر این واقعیت است که سخت وارخطا ودستپاچه اید !

      در پارگراف دوم پیام خود آنقدر تناقص گویی و دروغ پردازی کرده اید که میشرمم آنرا برخ تان مانند یک وطندار بکشم که شما چقدر کودن و بی سواد هستید . بخوانید که چی نوشته اید :

      ( اگر کدام نابسامانی در کشور بوده یا است ما هم طرفدارش نیستیم و در را (راه ) محو نابسامانی ها مبارزه میکنیم. خودم آرزو دارم که ما روزی حتی حقوق حیواناتیرا ( حیوانات را ) هم که د (در )خاک ما زندگی میکنند بدهیم۰

      ۰اما اگر کسی بیاید و با ایجاد نفرت بین مردم. (،) توهین و تحقیر دیگران. (،) نیش زدن ها و سایر رذالت ها بخواهند(بخواهد) به اهداف پاک (؟) یا ناپاک شان (خود) برسند(برسد) . پس مه (من ) خو( این خو بکلی زاید است ) میگوم ( میگویم )که کور خانده ( خوانده) اند ( است ) )

      اینجاست که آقای خان ولی خان در تخیلات سقاوی نویسی ، کسانیرا که اهداف پاک هم داشته باشند کور میخوانند و ترنگ دهل دوسره هم مانع شده که حتی نشنوند . حقوق حیوانات در اوغانستان ! قابل یک نیشخند است ! اینجا انسانها زیر حکومت شما حق زنده گی ندارند وعلفخوار شده اند و شما حق حیوانات را میخواهید ؟

      باز مینویسید : ( خاک افغانستان را کسی به ما خیرات نداده و هم به عذر و زاری نگهداری نشده ... ) خان صیب شما این خاک را به عذر و زاری فروخته اید ، نگهداری نکرده اید . به لحاظ خدا یکبار کمی عقب بنگرید و کمی تاریخ بخوانید . چرا اینقدر مانند سقاوی نویسان دروغ میگوئید و شایعه پراگنی میکنید ؟

      خان ولی خان این سطور را نمیدانم بحال بودید یا نه ، یا اینکه بیخواب بوده اید که نوشته اید :( کسانیکه جایهای مثل پنجده یا چند شهر آنسوی دیورند را از ما گرفتند (،) ابر قدرت های زمانشان بودند و هر گا(ه) شما هم زور یک ابر قدرت را در خود دیدید باز فکر های کلان کنید که جا هم باز دارد۰(که سرزمین های اشغال شده را دوباره به سرمین بابا های ما پیوند دهید ) اما حالا هیچ چیزی نیستید و صرف بالای چند تا دزد شورای نظارتان مینازید که میدان را شغالی دیده اند و بد ماشی میکنند ) پس شما به کدام زور خط دیورند را رسمی نمی دانید . یا اینکه شما زور دارید و ما نی ؟ اگر شورای نظاریان دزد اند ، پس حزبی های حکمتیار و لشکر پنجابی و ملتانی طالب فرشته اند ؟ کدام میدان شغالی است خان ولی خان ؟ هم با انگلیس پیمان داشتید و هم با روس و هم با امریکا و انگلیس که میدان شما شغالی نیست ، بلکه اهداف سقاوی دوم را طالبان نیکتائی پوش تان در دولت و طالبان لنگوته پوش تان در هیرمند و قندهار ، به همکاری اشغالگران انگریزی دفاع کرده عملأ پیاده میکنند .

      ( بیاد داشته باشید که افغانستان تا هنوز هم مالکین و وارثین سربه کف دارد۰
      ) ننوشتید آقای خان ولی خان که این مالکین و وارثین سر بکف کیها اند ؟ مردم چیز فهم میدانند که شما چی میخواهید و بیشرمانه چقدر دروغ نوشته اید و چقدر دورویی میکنید !

      در ارتباط همین سطر اخیر تان در آینده نزدیک تبصره خواهم داشت . داگز و دا میدان !

  • جالبه که شما هموطن سابق، که با تحریک انگلیسی های ملعون از ایران جدا شدید، داعیه این دارید که نام ایران از آن شما بوده. چطور نام ایران را که نام رسمی امپراطوری ساسانی بوده را به نام خودتان تمام می کنید؟ چرا فکر می کنید که مغول ها منطقه افغانستان مروزی را تا حد زیادی پاکسازی قومی نکردند؟ چرا تجزیه طلبی نیاکانتان را با تحریف تاریخ می پوشانید؟ اگر ایرانی نیستید، بگویید نیستم. ایران در مرزهای جغرافیایی امروزی خلاصه نمی شود. پس بگویید می خواهیم نام ایران را هم همانند مملکت به آشوب کشیده تان لکه دار کنید.

Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

تازه ترین ها

اعتراض

جستجو در کابل پرس