اصرار بر فروتنی، شکیبایی و منطق علمی
در پاسخ به حکیم نعیم/ در حالی که جنبش دموکراسی خواهی و تجدد کاملا از نفس افتاده، نمی تواند با سه خطر هجوم طالبان، راسیسم و امپریالیسم برخورد اساسی کند. برخورد اساسی، تنها "روشنفکری" به سبک کافه های پاریس نیست که یکی از دانشگاه برکلی بنویسد و دیگری از کابل تا به خیال خود به نقد وضعیت موجود پرداخته اند.
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
در مقاله پیشین در نقد نوشته ای از آقای حکیم نعیم به موارد انتقادی ای اشاره کرده بودم که خوشبختانه به بخشی از آنها اذعان کرد. در ادبیات فعالین سیاسی و ایدیولوژیک کلاسیک چپ و راست افغانی، هر منتقد خودفروخته و وابسته به "امپریالیسم امریکا" معرفی شده، و همیشه با این روش های استخباراتی و توطیه اندیش، ارزش معرفتی و فکری مخالفان خود را زیر سوال برده اند. هنوز این میراث در تحلیل های سیاسی و اجتماعی بسیاری از فعالین چهره می نماید، و متاسفانه محور های اصلی نظری و استدلالی مقاله گذشته آقای حکیم نیز بر اساس همین میراث بنا شده بود. او، در گفتار جدید سعی در فاصله گرفتن از آن کرده است.
اکنون، آقای حکیم نعیم به جای نسبت دادن روشنفکران و نویسندگان مخالف به مراکز قدرت های امپریالیستی چون ایالات متحده و بریتانیا، سعی می نماید که چه من و چه سایر نویسندگان را در پرتو گفتمان "استعماری" و شرقشناسانه درک کرده و ارتباط صریح تحلیل های ما را با این گفتمان ها کشف کند. اما من ضمن استقبال از یک روش متفاوت و غیر استخباراتی، نوعی تحمیل خط کشی های گفتمانی را بالای مقاله خود می بینم و به یاد آن اسطوره ای می افتم که یکی از خدایان یونانی هر کسی را با یک تخت آهنی برابر می کرد. اگر کوتاه بود، قامت اش را می کشید و اگر بلند بود از سر و ته آن می زد تا با آن تخت آهنی برابر شود. آقای حکیم نعیم تلاش فراوان نموده است تا نگارنده را با تخت آهنی گفتمان های شرقشناسانه و تحلیل رسانه ای برابر سازد.
ولی من با وقوف پیشینی از گفتمان های استعماری و امپریالیستی، تلاش های نظری آقای حکیم نعیم را ناکام ارزیابی می کنم و فکر نمی نمایم که مقاله بنده مصداق مناسب برای ارزیابی و تحلیل گفتمان های مذکور نمی باشد.
یکی از سوال های آقای حکیم این است که چرا من به دفاع از داکتر سپنتا پرداخته ام و تمرکز غلطی بالای نوشته ی او کرده ام. سوال من نیز از آقای حکیم نعیم این است که چرا سوژه همیشگی مقالات او داکتر سپنتا است؟ مگر کم اند روشنفکرانی مانند او که باید نقد شوند؟
اما، هدف من از این کار نه از روی اصرار بوده و نه اجبار. بلکه می خواستم نشان بدهم که بر اساس یک روش شناسی غلط، بر اساس یک فهم سطحی مروج از مفاهیمی مانند جهانی شدن و وابستگی متقابل کشور ها، بر مبنای ذهنیت توطیه اندیش روشنفکران چپ کلاسیک افغانی و نه یک روش علمی، چگونه نویسندگانی مانند آقای حکیم نعیم دچار تباهی در روش و قضاوت ها و نتیجه گیری های در مورد روشنفکران افغان می گردند. داکتر سپنتا یک نمونه خوب برای بررسی موردی در نقد نویسندگانی چون حکیم نعیم است.
اکنون خوب است که به انتقادات اصلی او پرداخته شود. در مورد رابطه قدرت و علم، با آقای حکیم موافق هستم و این مقوله در مطالعات انتقادی علوم و همچنان رسانه ها جایگاه اساسی دارد. اما مشکل آقای حکیم، همانند گفتار گذشته اش رابطه مغشوش فاکت ها و استنتاجات است که از ارزش علمی و منطقی آن می کاهد.
من از "روش علمی" دفاع کردم و آن را الفبای فهم منطقی و ملموس امور اجتماعی دانستم. علم، چه تجربی و چه غیر تجربی، هم به مثابه روش و هم به مثابه منبع شناخت، انسان را به پیشرفت های بزرگ نایل ساخته، همچنان که به الیناسیون یا از خودبیگانگی بشر نیز کمک کرده است. علم گرایی در واقع نتوانست که با تقویت پایه های خردگرایی در علوم، سیاست، فرهنگ، اقتصاد و... به خلق انسان مرفه، فارغ از بیم، گرسنگی، جنگ، بیماری و فجایع کمک کند. از جانب دیگر، خردگرایی ابزاری هم انسان و هم طبیعت را تا مقام کالا یا شی در یک اقتصاد سرمایه دارانه تقلیل داده است.
با این که علم در طول تاریخ خود به نژادپرستی و گفتمان های استعماری شرقشناسانه کمک کرده است، ولی دفاع از روش و معرفت علمی، حتا اگر از چپ گراترین نیروهای سیاسی و اجتماعی نیز نمایندگی کنیم، به معنای دفاع از قدرت نیست. سوء برداشت واضحی که از گفتار آقای حکیم در مخاطب خلق می شود، رابطه الزامی قدرت استعماری و دانش به ذات خود، به ویژه دانش غربی است که رسانه ها نیز در برنامه های روزمره آن را بازتولید می کنند. هژمونی امپریال، نه تنها از دانش که از مدرنیته تکنیکی در کلیت- چه تکنولوژی و چه اقتصاد- برای بقای خود استفاده می کند. این کار از طریق اعمال کنترول بر امپراتوری رسانه ها و اکادمی ها در قالب پارادایم ها و نهادهای تولید دانش غیر انتقادی که عمدتا لیبرال و محافظه کار نیز هستند، میسر شده است. ولی با این حال، به عنوان نمونه، شرقشناسی و گفتمان های چپ، از دل همین اکادمی ها سر بر کرده و افرادی چون ادوارد سعید و چامسکی در آنجا درس داده اند.
اما با این وجود در شگفتم که نقد من بر روش ها و معرفت های غیر علمی و عامیانه بعضی از نویسندگان افغان، چه ربطی به مبحث قدرت استعماری و دانش در نوشته ی پیشین من دارد؟ آقای حکیم مدعی است که نوشته من، "با آه و حسرت از نبود " روش های نتیبجه بخش علمی" در مقالات روشنفکران افغانی شروع کرده و بعدا ً "فیلسوفانه" نتیجه گرفته که من(حکیم نعیم)، آن هم صرف به خاطر اشاره به ونزویلا و بولیوی، چاوزیست و احدی نژادیست هستم."
برای من این گونه استنتاجات تنها سرهم بندی کردن مغشوش استدلال ها است تا نتیجه گیری های روشن و قابل فهم. نقد من بر غیر علمی بودن و عامیانه بودن مقالات بعضی از نویسندگان افغان همچنان بر قوت خود باقی است، و نتیجه گیری من از این وضعیت، نشان دادن تباهی خرد و تولید مقالات غیر علمی، غیر قابل استناد و غیرجدی این نویسندگان است.
گفتمان استعماری
اگر توجه خود را به استدلال اصلی آقای حکیم نعیم معطوف نماییم این است که نویسندگانی مانند من، "با عدم اطلاع و در بسیاری موارد، رد موجودیت گفتمان استعماری به شکل کل آن" در چارچوب گفتمان استعماری قرار می گیریم. "زیرا ادعا می شود که( از نظر ما) گریز از چارچوب کلیشه شده ی "غرب گرایی" یعنی وابسته گی و اطاعت از آنچه که مرجع قدرت می گوید و انجام می دهد، غیر ممکن است. هر عمل، اندیشه، روش و راهکار استخراج شده و صادر شده توسط اهرام قدرت جهانی، هر چند شما می توانید اختلاف نظر نسبی و میتودی با آن داشته باشید، در نهایت به نفع کشور های استعمار شده قبول میشود؛ و ادعا می شود که الترناتیف بهتر و برتر از آن وجود ندارد."
با خوانش این پاراگراف، عامیانه کردن مباحثی که در مقاله قبلی مطرح کرده بودم، به وضوح دیده می شود. نقد و خوانش آقای حکیم نعیم از گفتار واقعگرایانه در سیاست عملی و دوری جستن از ادبیات ضد امپریالیستی کلاسیک به دلیل فقدان مشروعیت و عصر متفاوت فروپاشی ایدیولوژی های انقلابی و ظهور مجدد بنیادگرایی- محافظه کاری دینی و تفکر اصلاح طلبی که در نوشته قلبی من مورد بحث و ارزیابی قرار گرفته بود، منجر به این نتیجه گیری عامیانه می گردد که نویسنده این سطور در چارچوب گفتمان های استعماری و هژمونیک قدرت های کلان سرمایه داری قرار گرفته و برای بازتولید همین گفتمان استدلال می نمایم.
روشن است که با این نتیجه گیری موافق نبوده و آن را عامیانه و فاقد دقت می دانم. استدلالی استوار نیست، چون آقای منتقد، شالوده های فکری استدلال های بنده را در دفاع از اصلاحات و واقعگرایی در سیاست عملی را درست نخوانده و با فهم چپ کلاسیک افغانی به سراغ مسایل مطروحه رفته است.
اشتباه آقای حکیم نعیم ربط دادن گفتمان اصلاحات و واقعگرایی در نوشته پیشین من، به گفتمان استعماری هژمونی امپریال است. در آن جا، من از موضع اصلاح طلبی و واقعگرایی سیاسی به نقد امپریالیسم کلاسیک و چپ کهنه افغانی پرداخته بودم.
دفاع من از دموکراسی در افغانستان در ادامه دفاع نوجمهوری خواهان امریکایی از آن نیست، بلکه حمایت از سیستمی سیاسی ای است که تازه تاسیس شده و وظیفه ای من جدی گرفتن آن در افغانستان است. من دموکراسی و اصلاح طلبی را در افغانستان جدی می گیرم چون این سنت در جنبش روشنفکری افغانستان ریشه دارد. بر این امر واقفم که دموکراسی از درون توسط جنگسالاران، تکنوکرات های فاسد وابسته به غرب، جنایتکاران جنگی و قومگرایان پشتون و هزاره و تاجیک تسخیر شده است. اما، آیا این به معنای دفاع از یک گفتمان استعماری است؟
از نظر من چنین نیست. یک سیستم دموکراتیکی ولو فاسد و ناکارامد در افغانستان ساخته شده و چه بخواهیم یا نخواهیم، یک بدیل مثبت برای یک جنگ داخلی تمام عیار که از 1980 میلادی در افغانستان جریان دارد، به حساب می آید. چه شما آقای نعیم این پروژه را امپریالیستی و استعماری بدانید و یا ندانید، افغانستان یک گام به جلو برداشته شده است. هر عاقلی بین یک جنگ داخلی- اشغال شوروی، جنگ های تنظیمی و طالبی- و یک وضعیت نسبتا ثابت و صلح آمیز، دومی را انتخاب می کند. دموکراسی فاسد، با بی عدالتی، فقر و استثمار همراه است، اما از نظر من، چنین دموکراسی ای ارزش آن را دارد که اصلاح شود نه این که با یک جنگ داخلی دیگر، چه ضد امپریالیستی باشد و چه طالبی، فرو بپاشد.
این موضوع نوی نیست. تعدادی از روشنفکران برجسته افغان در گذشته، با همین منش سیاسی با سلطنت ها و جمهوریت های گذشته افغانستان برخورد کردند. چه مشروطه خواهان و چه روشنفکرانی مانند محمودی و غبار، هدف شان مبارزه دموکراتیک و قانونی بود. غبار و محمودی به دوره ی هفتم شورای ملی افغانستان، به عنوان نماینده مردم پیوستند و با وجود استقرار یک سلطنت خودکامه، قوم گرا و فاسد از امکانات این نهاد برای رشد دموکراسی، بیداری و ترقی اجتماعی بهره بردند. اصولا، نه پارلمان دوره شاه محمود و نه دهه چهل خورشیدی، به معنای واقعی دموکراتیک و مستقل از نهاد سلطنت بودند. در حقیقت، سلطنت به ناگزیر تحت فشارهای خارجی و تغییرات دموکراتیک در سایر کشورها، آزادی احزاب، روزنامه ها و تشکیل پارلمان را اجازه داده بود. اما، نکته مهم این است که نیروهای مترقی از امکانات محدود پارلمان افغانستان استفاده کردند و با ایجاد احزاب سیاسی، پایه گذار فرهنگ مدرن دموکراتیک شدند. واضح بود که آنها دفاع آنها از دموکراسی و پارلمان در آن زمان، به معنای مشروعیت دادن به سلطنت نبود. یعنی آنها اشتباه رادیکال مرتکب نشدند.
دسته هایی از انقلابیون کمونیست در اروپا، روزگاری پارلمانتاریسم را سازش با سرمایه داری می دانستند، ولی سوسیال دموکرات های اروپایی مانند آلمان، با رد نظریه برپایی جنگ های مسلحانه، مبارزات چپگرایانه خود را از درون پارلمان آغاز کردند.از این رو، بحث من، معطوف به این تجارب سیاسی است تا برداشت های عوامانه رادیکال از گفتمان های انتقادی و ضد امپریالیستی.
من طرفدار دموکراسی موجود در افغانستان هستم چون آن را قابل اصلاح می دانم. اما این را نیز می دانم که هیچ دولتی در فقدان یک نیروی اجتماعی مترقی اصلاح نمی شود. نکته مهم این است که نهادهای دموکراتیک مانند پارلمان، جامعه مدنی و روزنامه ها وجود دارند. مشکل ما نه با این نهادها بلکه با محتوای آن است. من می توانم یک ضد امپریالیست باشم، ولی، موجودیت پارلمان فعلی را به عنوان یک نهاد انکار کرده نمی توانم. اگر محمودی و غبار در پارلمان وکیل شدند، با این کار خود به "دموکراسی اعطایی" سطلنت مشروعیت ندادند، بلکه، منطق سیاست عملی ایجاب می کرد که این دو روشنفکر برجسته با استفاده امکانات سیاسی و اجتماعی دموکراتیک زمان خود دست به تغییر بزنند. سوال من از آقای حکیم نعیم این است که آیا آن کار محمودی و غبار در راستای مشروعیت بخشیدن به "دموکراسی تاجدار" شاه محمودی و ظاهرشاهی بود یا اصلاحات در سیستم و جامعه از طریق روش های دموکراتیک و غیر رادیکال؟
با توجه به این تجربه، می توانم بگویم که پس از یازدهم سپتامبر نهادهای دموکراتیک در افغانستان ساخته شدند، مردم در انتخابات، به میزان کم یا زیاد شرکت کردند، اما، این سیستم با فساد و گسترش فقر همراه بوده است. هر دولتی در افغانستان، چه ایالات متحده باشد یا نباشد، بخاطر توسعه نیافتگی اقتصادی و اجتماعی، حاکمیتی توام با فقر، بی عدالتی و استثمار اقتصادی را به وجود می آورد. کار هر چپ و راست دموکراتیک، اصلاح این سیستم و مشارکت برای ایجاد تغییرات بنیادین است. این مشارکت چه در قالب دولت و چه در قالب احزاب و جامعه مدنی قابل قبول است. برای من دولت تنها یک حاکمیت سیاسی نیست بلکه نهادی است که ثبات و یکپارچگی مملکت را حفظ می کند. فعلا، گریزی از این حقیقت نداریم که مردم بیشتر از همه از دولت توقع ثبات و یکپارچگی را دارند. این درک عمومی از دولت برای ما روشنفکران قابل نقد است. چون می تواند عدالت و آزادی را زیر سوال ببرد. ولی، این خواست مردم همچون واقعیت سخت در برابر ما قرار داشته و شاید عده ای از روشنفکران و تکنوکرات ها با تبعیت از همین خواست عمومی حکومت را به رسیدن به این اهداف کمک کرده اند. کما این که در چند سال گذشته، بسیاری ها با اعتقاد به کمک به دولت به منظور ثبات و یکپارچگی افغانستان، از حکومت حامد کرزی حمایت کردند. بدون شک از این عقیده سیاسی قابل نقد است.
با توجه به تمام استدلال های بالا، می خواهم بگویم که به هیچ صورت گفتار من در تداوم با گفتمان هژمونیک و امپریال غرب نیست. ما طرفدار دموکراسی و جامعه مدنی هستیم، اما، شرایط ما کاملا بغرنج و بر لبه ی تیغ است که حکم سریع و قضاوت عجولانه به سان آقای حکیم بی نهایت دشوار است.
در حالی که جنبش دموکراسی خواهی و تجدد کاملا از نفس افتاده، نمی تواند با سه خطر هجوم طالبان، راسیسم و امپریالیسم برخورد اساسی کند. برخورد اساسی، تنها "روشنفکری" به سبک کافه های پاریس نیست که یکی از دانشگاه برکلی بنویسد و دیگری از کابل تا به خیال خود به نقد وضعیت موجود پرداخته اند. تنها صدور مانیفست ضد امریکایی- اروپایی که یک امر شیک و سهل است، مساله را حل نمی کند. سوال این است که این گفتارهای انتقادی در عمل چگونه پیاده می شوند. موضوعی که آقای حکیم و روشنفکرانی مانند او از کنارش می گذرند.
واقعگرایی، اصلاحات و دموکراسی
اگر بخواهم بصورت عملی بحث را پیش ببرم باید نظریه انتقادی و روشنفکرانه را در قالب یک سناریوی سیاست روزمره درک کنیم. از این رو، برای این سناریو لازم است که آقای حکیم نعیم از دانشگاه برکلی با جمعی از دوستان اش که برای من نیز دوست داشتنی هستند، مانند ادوارد سعید و چامسکی و طارق علی و.... بیایند به خیابان های کابل و هرات و پکتیا و....
نقطه شروع سناریوی مذکور این است که "دفاع از دموکراسی در زیر سایه قدرت های کلان امپریالیستی در ادامه یک گفتمان استعماری است." این یک چالش کلان از سوی آقای حکیم نعیم و بسیاری از دوستان اش می باشد. اما من و تعداد زیادی از نویسندگان و روشنفکران هم عقیده با من، باور دارند که پایه گذاری دموکراسی پس از مداخله نیروهای بین المللی، امری قابل دفاع است و باید آن را یک پیشرفت و گسست از سی سال جنگ داخلی تلقی کرد. بر این امر واقف هستیم که دموکراسی موجود در یک کشور غرق در بی قانونی، فساد و فقر به وجود آمده و هرگز شبیه سایر دموکراسی های پیشرفته نیست. چنانچه دموکراسی اوایل قرن بیستم اروپا همانند دموکراسی پارلمانی امروز نبود. شاید بزرگترین مزیت این دموکراسی، اساس گذاری تقسیم مسالمت آمیز قدرت است؛ یک گسست و تحول بنیادین.
از نظر منتقدانی چون حکیم نعیم، دفاع از چنین دموکراسی ای، چیزی نیست جز باز تولید تصورات قدرت های بزرگ که منجر به بسط یک گفتمان استعماری می گردد، و واقعگرایی هم قبول یک واقعیت ساخته شده به دست استعمار. اما، این نکته قابل تذکر است که ما بر گفتمان های ضد استعماری و امپریالیستی آگاهی داریم و به لحاظ نظری و ارزشی خود را در جناح چپ دموکراتیک تلقی می کنیم. ولی سیاست عملی افغانستان هرگز ترجمان خط به خط جناح چپ دموکراتیک بوده نمی تواند و یک شکاف عظیم بین ارزشها- مواضع و واقعیت های عینی و تاریخی افغانستان وجود دارد که این شکاف موجب ضعف عمده این جناح می گردد.
مساله این است که چپ دموکراتیک، الزاما در درک جامعه سنتی و پر منازعه ای مانند افغانستان موفق نیست که می توان دلیل اش را شرایط و امکانات متفاوت اجتماعی، اقتصادی و ساختاری عنوان کرد. چپ دموکراتیک، در حالی مخالف جنگ افغانستان است که عملا هجوم طالبان و فاشیسم قومی را نا دیده گرفته و سقوط مجدد افغانستان در یک جنگ داخلی تمام عیار را دستکم می گیرد. نقد امریالیسم امریکایی، کار آسان و از سوژه های مداوم ادبیات سیاسی انتقادی است، اما، این ادبیات بیش از این قادر به توضیح و حل شرایط افغانستان نمی باشد.
برخلاف انتقادات آقای حکیم نعیم، مداخله قدرت های کلان یک رژیم فاسد، قرون وسطایی، زن ستیز و راسیستی را ساقط کرد و این دستاورد یک تحول عمده در زندگی افغانها ایجاد نمود. تحول مذکور، سبب پایه گذاری نهادهای دموکراتیک- هرچند فاسد و ناتوان- ، تقسیم قدرت از طریق میکانیزم های غیر جنگی، پیوستن افغانستان به دنیای جدید، رشد نهادهای اقتصادی و ارتباطی، تصویب قوانین مختلف و.... شد. در عین حال، فقر، فساد، بی عدالتی، بی قانونی و.... با وجود تشکیل دولت مرکزی کاهش پیدا نکرد. مسایلی چون فقر، بی عدالتی و ستم قومی کاملا یک موضوع تاریخی افغانستان است تا محصول یک شبه مداخله نظامی غرب. البته، غرب با تقویت جنگسالاران و حمایت از تکنوکرات های فاسد و راسیست، عملا مانع از رشد دموکراسی و حکومت قانون شده است، اما، چه بخواهیم و یا نخواهیم، این حمایت در فقدان یک نیروی قدرتمند و مشروع دموکراتیک در افغانستان به وقوع پیوست. شاید برای اولین بار، اگر یک چنین نیروی مترقی و عقلانی ای وجود می داشت، ایالات متحده و بریتانیا بخاطر کامیابی مداخله شان در افغانستان از آن نیرو حمایت می کرد. زیرا، حمایت از چنین نیرویی تضادی با استراتژی دموکراتیک ساختن رژیم های منطقه از سوی ایالات متحده نداشت. چون پس فروپاشی دیوار برلین، حتا جنبش های دموکراتیک و ناسیونالیست نیز در قالب نظم جدید سرمایه داری، به سوی ادغام و همکاری با دولت ها و شرکت های بزرگ در عصر جهانی شدن پیش رفته اند. برخلاف چپ سوسیالیست که خطری استراتژیک برای ایالات متحده و پشتوانه ای برای شوروی سابق به شمار می آمد و ایالات متحده در نقاط مختلف جهان به سرکوب آن پرداخت، جنبش های جدید معتدل و غیر انقلابی به نظر می آیند.
در افغانستان، با شکست مدرنیزاسیون به دست بنیادگرایی مذهبی-قومی و غرب در زمان جنگ سرد، عملا سر بر آوردن یک جنبش دموکراتیک و تجدد خواه نامحتمل به نظر می آید. تعداد اندکی از روشنفکران و نویسندگانی که اعتقاد واقعی به دموکراسی و تجدد دارند، از حوزه عمومی و فعالیت های مدنی به حاشیه رانده شده و در نقش نویسندگی فرو رفته اند. این در حالی است که خطر بازگشت افغانستان به عصر طالبان و جنگ داخلی- قومی تمام عیار می تواند در انتظار ما قرار داشته باشد.
در این شرایط تحلیل عملی چپ دموکراتیک چیست؟ آیا تکیه بر گفتارهای ضد غربی و ضد جنگ افغانستان، گفتار راهگشا است؟ آیا رفتن غرب از افغانستان که باعث سرور جنبش های ضد جنگ و روشنفکرانی مانند حکیم نعیم، می شود، چه پیامد هایی دارد؟ آیا آنها به اندازه کافی خطر بازگشت طالبان را احساس می کنند؟
این ها پرسش های عملی اند که برخورد واقعگرایانه را مطالبه می نماید. تحلیل نویسندگان و روشنفکران مانند من این است که خطر بازگشت طالبان و وقوع یک جنگ تمام عیار داخلی دیگر وجود دارد و رفتن غرب و فقدان یک دولت موثر، این حادثه را سرعت می بخشد. در این جا، ناگزیز اصلی ما که شاید تناقضی با ارزش های روشنفکری داشته باشد، کمک به یک دولت با ثبات و جلوگیری از یک جنگ داخلی است، نه چیز دیگر. سوال این نیست که چه وقت امریکایی ها از افغانستان بیرون بیرون می شوند. سوال این است که آیا نیروی ملی دموکراتیکی وجود دارد که از امریکایی ها بخواهد که کشور را ترک گفته و در یک انتخابات عمومی و آزاد دولت را دست بگیرند؟ من این قدر ساده انگار نیستم که طالبان در دروازه های کابل قرار داشته و من سرود مرگ بر امپریالیسم امریکا را سر بدهم. واقعیت تلخ و ناپذیرفتنی است، اما عقلانیت و محاسبه گری مرا به محاسبات فراتر از شعار های ضد جنگ می برد. متاسفانه بازگشت طالبان، چنان وحشتی در من می آفریند که انتقادات روشنفکران پاریسی-برکلی یک مقدار سطحی به نظر می آید.
چپ دموکراتیک و جنبش های ضد جنگ، بهتر است که به جای بازتولید گفتار های ضد استعماری، در بهبود شرایط فعلی، افغانها را کمک کنند. این نکته واضح است که حضور غرب محصول افغانستان پس از طالبان، کشوری ویران شده در سی سال جنگ، فاقد دولت و اقتصاد و یک نیروی رهبری کننده اجتماعی است. آیا حضور غرب به تمدید وضعیت فعلی کمک می کند؟ آیا مداخله و یا پایان مداخله یک سندروم لاینحل است یا یک سوال دایمی و یک چرخه باطل؟
چیزی که فعلا وجود دارد بن بست کامل است. راه حل، پایان حضور غرب نیست، بلکه کمک به ایجاد یک دولت موثر است که روشنفکران و چپ دموکراتیک فعلا آمادگی ساختن آن را ندارند. اما این اصول اساسی برای من ارزشمند است که در هر شرایطی، ما راهی به جز از اصلاح آن نداریم و هیچ الگوی قابل اعتنایی نیز در گفتار این گروه ها دیده نمی شود.
آیا غرب می تواند به تشکیل چنین دولتی در افغانستان کمک کرده نمی تواند، ولی به نظر نمی آید که اگر احزاب واقعا ملی و دموکراتیکی می داشت، غرب از همکاری با آن سرباز می زد. به شرطی که خصلت ضد امریکایی به معنای متداول که در ونزویلا و ایران مطرح است، نمی داشت. فعلا، حضور مداخله غرب و کشور های منطقه ای بیشتر به فقدان اراده ملی افغانها به عنوان یک ملتی متشکل از اقوام مختلف بر می گردد.
در این مقطع وابستگی ما به غرب کاملا ملموس و غیر قابل انکار است. اقتصاد افغانستان بر شالوده کمک های وسیع ایالات متحده و تجارت مواد مخدر استوار بوده، و یک دولت غیر مستقل و غیر ملی پس از سی سال جنگ داخلی به وجود آمده که مهمترین مزیت آن وضعیت نسبتا آرام بخش های وسیع از کشور است که مردم به آن قانع به نظر می آیند، در حالی که با حفظ وضعیت موجود خواهان تغییرات اساسی بیشتر نیز هستند.
البته، نقد آقای حکیم این است که ما با پذیرفتن شرایط موجود به بخشی از گفتمان استعماری پیوسته ایم. پاسخ من این است که آقای حکیم اگر به جای "برکلی" در افغانستان زندگی کنند، بخشی از این سیستم وابستگی و یا به گفته آنها استعماری می گردند؛ یک عضو سرکش از سیستم جغرافیای در حال تباهی و سقوط در کام طالبان و هژمونی کشور های منطقه ای. مهم این نیست که حکیم نعیم یک روشنفکر منتقد و ضد امپریالیسم غربی است، بلکه او در ساختار سیاسی، اقتصادی و اجتماعی ای زندگی خواهد کرد که عملا زندگی چپ روشنفکرانه و آزادی های انتقادی را از او سلب می نماید، حتا وضعیت او را به حداقل ها بخاطر گریز از فاجعه و وحشت قانع خواهد ساخت. کشوری با یک اقتصاد وابسته به موادمخدر، کمک های غربی و انجو های بزرگ، دولت غیر ملی، تسط جنگسالاران قدرتمند و.... چگونه برای یک روشنفکر منتقد مانند حکیم نعیم مجال زندگی روشنفکرانه را می دهد، مگر در حد گفتن و نوشتن؟ آیا این همین مجال اندک چنان وقاری دارد که روشنفکران مانند ما را طعنه درباری بودن و استعماری را بدهد؟
پاسخ این روشنفکر به وضعیت فاجعه بار افغانستان، نوشتن دهها مقاله انتقادی است اما در عمل، بصورت مستقیم و غیر مستقیم از این سیستم تغذیه می گردد. تخیل آزاد روشنفکرانه بر صفحات سفید کاغذ، پناهگاه روشنفکران منتقد در افغانستان است، اما، اگر برای تغییر پای در میدان عمل و سیاست روزمره بگذارند، دیگر خبری از آن پرواز آزاد و تخیل انتقادی بیکران نخواهد بود. ما می توانیم که در گفتار مانند آقای حکیم، ساختار های سلطه و وابستگی را رد کنیم، ولی در عمل این کار نیاز به زمان، نیروی مترقی و رهبری قوی دارد. مجبوریت شما کار با این ساختارها، چه در داخل و چه در بیرون از آن، جهت اصلاح است. مثلا، ایالات متحده و دولت مورد حمایت آن در افغانستان وجود دارند. کار کسانی مانند حکیم نعیم شعار دادن و تحلیل وضعیت نیست که این کار را کسانی پیش از ما کرده اند. ما دو راه برای ختم حضور نظامی غرب و برکناری دولت مورد حمایت آنها دو راه در پیش رو داریم:1- جنگ مسلحانه و 2- فعالیت سیاسی- مدنی اصلاحی. سوال من از آقای حکیم نعیم این است که آیا ما به جز از این دو راه، گزینه دیگری نیز در اختیار داریم؟ آقای حکیم نعیم در نوشته ی خود راهکار مسلحانه را رد کرده اند، پس گزینه غیر مسلحانه و اصلاحی چه مشخصاتی داراست؟
اگر واقع بین باشیم، در سیاست عملی ایالات متحده و دولت موجود یک واقعیت اند. ما می توانیم به تشکیل یک دولت مستقل کمک کنیم تا به حضور نظامی و اقتصادی غرب در افغانستان خاتمه بخشیم. "ما" کسانی بی شمار نیستیم، ولی، در پرنسیب این تحلیل ها و نتیجه گیری ها مهم اند. پس اگر ما از دموکراسی در افغانستان دفاع می کنیم و سعی در تقویت آن داریم، عطف توجه ما به یک سیاست واقعگرایانه است. اگر این واقعگرایی به تعبییر حکیم نعیم، استعماری است، من با آن موافق نیستم. زیرا، هدف نهایی ما تشکیل یک دولت بر اساس اصول تجدد و دموکراسی است. ما منتقد امپریالیسم در جناح چپ دموکراتیک هستیم، ولی، نفی امپریالیسم در افغانستان با تحولات و پیشرفت های اقتصادی و اجتماعی ممکن است، نه با مقالات سیاسی و اجتماعی.
ترجمه آرمان های چپ به سیاست عملی، الزاما خوشایند این جناح نیست. سیاست عملی در چارچوب امکانات و مناسبات ملی و بین المللی عمل می کند و این موضوع را حکیم نعیم بهتر از من می داند. اگر او این نظرات را لفاظی های مروج قدرت می داند، ما را باکی نیست. اما، اعتقاد ما به حرکت واقعگرایانه نورماتیف است. ما به توازن میان ارزش ها و واقعیت ها باور داریم و می دانیم که منتقدین رادیکال این ادبیات را "سازش کارانه" و "لفاظی مروج قدرت" تعبییر می کنند.
نظام رسانه ای، روشنفکران و جهانی شدن
بحث رسانه های آقای حکیم نعیم نیز مهم است. نقد او این است که من و روشنفکران همانند من، حقیقت های تولید شده رسانه های غربی را تکرار می کنیم. برای نمونه به آقای چاوز اشاره می کند. باز هم در این نوشته نیاز به تکرار است که مطالعات انتقادی رسانه های غربی، برای من امری آشنا است و نقد حکیم نعیم از این بابت واقعیت ندارد. رسانه ها در کنترول توده ها در غرب موفق عمل کرده اند، ولی، کنترول روشنفکران چپ و منتقد سرمایه داری، فعالان محیط زیست، حقوق زنان و... بی نهایت دشوار و حتا نا ممکن است.
در این جا خوب است که به مورد هوگو چاوز اشاره کنم. پیوند احمدی نژاد و هوگوچاوز در نوشته قبلی در نقد آقای حکیم نعیم توضیح داده شد. در این جا نیازی نمی بینم که به تکرار آن بپردازم. ولی، توضیح این نکته ضروری است که این پیوند نه حاصل تبلیغات و بازنمایی رسانه های غربی است و نه اذهان روشنفکران اسیر شده این تبلیغات.
احمدی نژاد و چاوز به خاطر ضدیت با ایالات متحده وجهه مشترک پیدا کرده و این "وجهه مشترک" را می خواهند که در سیاست خارجی خویش ترجمه نمایند. امریکای لاتین و ایران در صدد تنوع روابط اقتصادی و تجاری و سرمایه گذاری خارجی خود بوده و در عین حال این کار شان متاثر از دلایل ایدیولوژیک نیز می باشد. ایرانی ها بزرگترین سرمایه گذاری ها را در بخش های مختلف کشور ونزویلا انجام داده اند، چاوز نیز بر علاوه مفاد اقتصادی، از این رابطه برای به چالش کشیدن سیاست خارجی امریکا در قبال ایران نیز استفاده می کند. چاوز، یگانه رییس جمهوری است که بیشترین سفر را به ایران کرده است، از انتخاب مجدد احمدی نژاد حمایت کرد و مقامات ونزویلایی در اوایل تظاهرات مردم ایران را کار سازمان دهی شده از سوی غرب علیه حکومت ایران قلمداد نمودند. بنابر این، حجم چشمگیر مبادلات اقتصادی- تجاری، سرمایه گذاری های دو جانبه و استفاده از عنصر ضدامریکایی در سیاست خارجی و... موجب نزدیکی بسیار زیاد احمدی نژاد و چاوز شده است.
از این رو، خیلی سهل انگارانه است که رابطه احمدی نژاد و چاوز را تنها به تبلیغات، بازنمایی و شبیه سازی های رسانه های غربی نسبت بدهیم. وقتی یک چاوز می آید از یک رژیم فاسد، فاشیست و سرکوبگر حمایت می کند، برای من نیازی به تبلیغات "فاکس نیوز" نیست آقای حکیم نعیم!
مورد دیگر، باز هم نا آشنایی آقای حکیم با ادبیات و مفاهیم جهانی شدن مرا نیازمند توضیح بیشتر در این مورد می نماید. منظور از وابستگی در چارچوب اقتصاد و سیاست جهانی شده، منافع مشترک اقتصادی در قالب ادغام و همکاری نزدیک روز تا روز دولت های سرمایه داری غربی و غیر غربی، تاثیرات متقابل کشور ها بالای روابط داخلی و خارجی یک دیگر، نیاز به همکاری های نزدیک در قسمت حل مسایل جهانی که جایگزین اقدامات یک جانبه، ایدیولوژیک و خودسرانه قرن 18 و 19 شده است، سازمان های منطقه ای و بین المللی و.... موجب تغییر در حوزه عملکرد و اختیارات دولت های ملی شده است. این مفهوم متناظر با استقلال سیاسی دولت ها نیست و برخلاف درک عامیانه از مفهوم وابستگی در ادبیات جهانی شدن، وابستگی متقابل کشور ها نشانگر تعادل در قدرت کشورهای جهان، همکاری به جای تنش و اقدامات مداخله جویانه، چند قطبی شدن قدرت و برجسته شدن نقش سازمان ها و نهاد های بین المللی در رفع منازعات و مشکلات بین المللی نظییر رکود اقتصادی، گرم شدن زمین و جلوگیری از بیماری های واگیر و سلاح های کشتار جمعی است.
بر این مبنا، تحول اساسی در ادبیات ملی گرایانه و مفهوم استقلال سیاسی قرن 18، 19 و اوایل قرن بیستم به وجود آمده است. تصور آقای حکیم نعیم از استقلال سیاسی، یک درک کلاسیک بوده و اصرار بر آن ما را به درک جهانی گلوبال کمک نمی کند.
اگر در افغانستان ایالات متحده و اروپا قادر به اعمال بی حد و حصر سیاسی و اقتصادی هستند، علت آن فقدان یک دولت ملی، اتحاد ملی و اراده ملی جهت به دست گرفتن سرنوشت کشور است. حکومت افغانستان از فرط فساد و بی کفایتی همانند کودکی می ماند که نیازمند سرپرستی است. ولی، هرگز یک دولت ملی، با تمام نقایص خود، به چنین سرپرستی ای نیاز ندارد.
الزاما در نبود یک دولت و جنبش ملی، چنین سرپرستی ای به نتیجه نمی رسد. از این رو، تصور نمی رود که غرب با تمام سرمایه گذاری های خود، دولتی با حداقلی از اساسات دموکراسی و ثبات را در افغانستان بنیاد گذاشته بتواند. زیرا، دولت و بوروکرات های که به نمایندگی از افغانها حکومت را در دست دارند، همانند طفل عقب افتاده ای اند که آماده گرفتن مسوولیت های شان نمی باشند.
بنا بر این جا برای آقای حکیم نعیم یادآور می شوم که بی اعتقادی من به تشکیل یک دولت ملی و دموکراتیک در زیر قیمومیت غرب نه ناشی از تحولات اساسی در سیاست امریکا و اروپا در قبال طالبان است و نه مسایلی مانند ملیشه سازی. دولت ملی و دموکراتیک، تنها با موجودیت نیروهای مترقی و اصلاح طلب و در موجودیت یک توافق عمومی واقعی و روشن در مورد نظام سیاسی آینده افغانستان ممکن است که این دولت بصورت مسالمت آمیز و در چارچوب منافع استراتژیک کشور، به حضور غرب در افغانستان نقطه پایان گذاشته می تواند.
متاسفانه روشنفکرانی مانند آقای حکیم که شهوت انتقام، کینه جویی و انقلابی گری آنها عقلانیت و دور اندیشی را از سیاست و اصلاح طلبی سلب کرده است، نمی تواند به تولد و رشد چنین جنبش مترقی ای کمک کند. آنها با ادبیات طوفانی و رادیکال تنها به پیشگویی، تقدیرگرایی و رمانتیسیسم انقلابی توده ای بسنده می کنند. این نشانه ورشکستگی روشنفکرانی مانند آقای حکیم نعیم است که نمی تواند خود را از زیر تاثیر ادبیات چپ کلاسیک خلاصی بخشد. با تمام ارجاعات به گفتمان ها انتقادی و ضد استعماری، آقای حکیم نعیم در نقد واقعگرایی، می نویسد که "مردم افغانستان خود قادر هستند که الترنایتف وضعیت موجود را پیدا کنند." از نظر من با تمام ادعاهای آقای حکیم و روشنفکرانی مانند او، این جمله نمودی از تقدیرگرایی و سترونی گفتمان های تحلیلی افغانی است. از نظر من، نه آقای حکیم نعیم و نه هیچ روشنفکری دیگر در شرایط فعلی مطمین نیستند که شمایل یک الترناتیف برای وضعیت موجود چیست؟ این سوالی است که من نیز به آن پاسخی ندارم. زیرا، دیالوگ ملی ای در این ارتباط وجود ندارد.
ولی، من این دسته از روشنفکران را به فروتنی و مسوولیت پذیری دعوت می کنم. روشنفکرانی مانند آقای حکیم شهوت عظیم در وابسته خطاب کردن روشنفکران معتدل و اصلاح طلب دارد. پیام من این است که نیروهای دموکراتیک، دارای ایدیولوژی مطلق و مشابه با یک دیگر نیستند. ولی، بیشتر از نقاط اختلاف شان، وجوه مشترک شان بسیار است. نقاط اختلاف را نباید با اغراق های غیر مسوولانه و دگماتیک بیشتر سازیم. از این رو، من آقای حکیم نعیم را در نوشته های بعدی به درک محور ها و نقاط مشترک دعوت می کنم. خوشبختانه، همان قدر که شما افغانستان را دوست دارید من نیز به همان اندازه دوست دارم. پس لازم نیست که تیر اتهام و توطیه را به جانب روشنفکرانی مانند من بفرستید و با تحقیر "روشنفکران درباری" و "استعماری" و "فریب خورده" فاکس نیوز خطاب نمایید. برخلاف ظاهر چپ نمای این گونه انتقادات و تحلیل ها، بیشتر ناشی از یک گفتمان توطیه اندیش و پارانوییک است تا برهان های تحلیلی با مصداق و روشمند.
اصرار در اجبار در قالب گفتمان فکری معمول استعمار
( نگاهی به نوشته "سرور کبریت")
جمعه 1 ژانويه 2010, نويسنده: حکيم نعيم
خیانت و خدمت روشنفکران
مشکل بسیاری از روشنفکران نه تنها در افغانستان که در غرب نیز، عدم قضاوت بر اساس یک روش نتیجه بخش است. از این رو، بیشتر مقالات آنها به بیانیه های سیاسی می ماند تا قطعاتی برای روشنگری و خردانگیزی. آنها ما را به ضیافت خرد دعوت نمی کنند، بلکه سرشار از پیش داوری و و روش نا سنجیده، در باره موضوعات اظهارنظر می کنند.
سه شنبه 29 دسامبر 2009, نويسنده: سرور کبریت
روشنفکر نمایی بیمار گونه و گفتمان استعماری تمهیدانه
میزان بیزاری گسترده توده ها در کشور های جنوب و مخصوصاً کشور های که مستقیم و یا غیر مستقیم تحت اشغال قرار دارند، سیر فزونی بخود میگیرد و منافع استعمار در خطر میافتاد، "اصلاحات" واژه جادویی است که برای آرام ساختن اذعان عامه استفاده میشود.
جمعه 25 دسامبر 2009, نويسنده: حکيم نعيم
پيامها
14 جنوری 2010, 13:26, توسط zalmay
بااين که جناب حکيم نعيم را از روشنفکران معتدل ( اعتدالی) می انگارم ؛ کوبيدن بر طبل خالی و شعار « اشغالگران گم شويد !» را حرکتی احسا ساتی می پندارم . مشکل ما از نظر کوتاه بينان اين است که افغانستان و موقعيت سوق الجيشی اش مو جبات تيره روزی ويرا فراهم کرده ؛ اما ين دروغی است شيرين ، مثل دروغ های شيرين ديگر که گويا « مجاهدان کرام » امپراطوری اتحاد جماهير سوسيالستی را مضمحل کردند! واقعيت تلخ اينست که افغانستان، يک ملت واحد و منسجم و يک قوه محرکه ( روشنفکران مستقل و آگاه ) ندارد واين امر همسايه گان طماع و امپرياليزم جهانی را تشويق به تهاجم ميکند و تداوم اشغال و استيلاء !
چند قوم نامتجانس که هرروز فرهنگ و تاريخ يکديگر را نفی ميکنند و يکديگر را « اجنبی» ميخوانند ، نه ديروز کاری کرده توانستند نه امروز خواهند توانست به روی اشغالگران ، سيلی بزنند ! حففظ وحدت ملی در خيال و توهم ، کارساز نيست و روشنفکران خود فروخته ، کمتر از اجانب ، به مال و جان و ناموس مادر ميهن ، تجاوزنکرده اند ! وقتی روشنفکری به اسم لطيف پدرام که خويشتن را شاعر و نقاد و سياستمدار و همه کاره می انگارد ، در صف آرايی نيروهای داخلی ، صاف و پوست کنده ، جانب يک جنگسالار نفرت انگيز ( رشيد دوستم) را ميگيرد، برای ملت کمسواد و بيسواد که فقط چشم و گوش آنان ، يگانه نقطه تماس آنان با واقعيات ريز و درشت و دريافت حقيقت است ، بسياری امور مشتبه ميشود ، يعنی خواندن کتاب و تحصيل ، مساوی ميشود با حقه بازی ، هرزه تازی و حتا وطن فروشی !
ناليدن از بيگانه گان سهل ترين راه خود فريبی است که برخی درس خوانده گان ما آنرا سپر بلا ساخته اند . بهروز
14 جنوری 2010, 16:30, توسط jalalabady
به همه سلام،
در زمان تجاوز قشون سرخ روشنفکران کتابی وانمود می کردند امکانات نظامی نباید از غرب گرفته شود و نتیجه ان روشن است.
توصیه من به این عده روشنفکران این است تا سیاست عملی و جامعه سنتی کشور را درک کنند، و بدانند که کشورهای هم مرز با افغانستان مانع رشد و حکومت قانون در این کشور بوده اند>
از سوی دیگر افراط گرایی مذهبی و قومی و نبودن نیروی ملی و دموکراتیک در کشور با مقالات سیاسی و اجتماعی حل شده نمی تواند ، بیاید کار عملی کنیم و در کنار مردم خود رای مردم خود را بدست اوریم، در کار عملی در کنار مردم این مردم نیست که حل وضعیت موجود را خلق کنند بلکه این شما هر دو هستید>
ارزش های درون جامعه و حمایت مردم ما را با هدف نزدیک می سازد.
شما توجه کنید به تحولات اقتصادی و اجتماعی، شما توجه کنید که چی دستاورد دارید؟
من به نوبه خود به هر دو شما توصیه می کنم که از مباحث موجوده دشمنانان سوگند خورده ما استفاده می کنند و خوب است طریقه انرا عوض کنید، بدین علت من هر دو شمایان را دوست دارم، بخاطری که افغانستان را دوست دارم.
جلال ابادی